دکتر محمد امین احمدی از شخصیت‌های معروف اکادمیک و دانشگاهی افغانستان است. او در سپتامبر سال 2020 عضو هیات مذاکره‌کننده‌ی جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان بود. دکتر احمدی در سال 2010 عضویت کمیسیون نظارت بر تطیبق قانون اساسی افغانستان را داشت. ایشان ریاست دانشگاه ابن‌ سینا را نیز در کارنامه دارند. از او کتاب‌ها و مقاله‌های فراوان در موضوعات مرتبط به فلسفه‌ی دین، حقوق بشر، فلسفه‌ی حقوق و صلح‌سازی منتشر شده است. او طرف‌دار مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز برای براندازی رژیم‌های غیر دمکراتیک می‌باشد. او پس از تغییر قهری رژیم در افغانستان در اگست سال 2021 مجبور به ترک کشور و اقامت در خارج شد. شیشه میدیا به مناسبت یک‌ساله‌گی سلطه‌ی خودکامه‌ی طالبان بر افغانستان و جستجوی راه‌حل با دکتر احمدی گفتگو کرده است. گفتگو با دکتر احمدی اولین گفتگو از سلسله مصاحبه‌های شیشه با شخصیت‌های فرهنگی، مدنی، دانشگاهی و سیاسی افغانستان است در مورد یک‌ساله‌گی سلطه‌ی طالبان و جستجوی راه‌حل. نسخه‌های ویدیویی، صوتی و نوشتاری این گفتگو در کانال یوتیوب، وب‌سایت، فیسبوک، توییتر و انستاگرام رسانه‌ی شیشه در دست‌رس است. ترجمه‌ی انگلیسی و پشتوی نسخه‌ی نوشتاری این گفتگو هم در وب‌سایت شیشه بارگذاری شده است.

شیشه: یکی از اتفاقات جالب در رابطه به طالبان که شاهدش بودیم، واکنش روانی و فرهنگی جامعه در برابر دستورها و احکام این گروه است. مثلاً فارغ از مقاومتی که از سوی ارتش افغانستان در پاره‌ای از جاها صورت گرفت که آن هم به دلیل همان پشتوانه‌هایی بود که در طول بیست سال برای شان خلق شده بود و این‌ها به عنوان یک نظام در برابر طالبان جنگیده بودند و توانستند مثلاً در جاهایی پوسته‌ یا سنگر خود را حفظ کنند. اما وقتی طالبان به شهرهای بزرگ هجوم آوردند و از شهرهای بزرگ هم مشخصا به کابل رسیدند، ما یک وضعیت انفعال بسیار جالبی را در برابر طالبان شاهد شدیم. مثلاً در کابل که شش میلیون انسان در آن زندگی می‌کنند، حتا یک شلیک در برابر طالبان صورت نگرفت. معنایش این است که ما از لحاظ روانی آماده‌ی پذیرش طالبان بودیم. واکنش ما در برابر طالبان خیلی جدی نبود. از این‌که بگذریم، واکنش جامعه اختصاصاً در رابطه با مسأله‌ی زنان، حقوق زنان، جایگاه زنان، برخورد طالبان در برابر زنان بسیار معنادار بود. شما دیدید که وقتی زنان از اداره حذف شدند و از حیات اجتماعی و مدنی جامعه کنار گذاشته شدند، حتا یک اعتراض از جانب جامعه‌ی مرد افغانستان صورت نگرفت، مثلاً کسی را ندیدیم که حتا در حد یک استاتوس فیس‌بوکی نوشته باشد که وقتی یک زن مثلاً به اداره نمی‌رود، من هم به اداره نمی‌روم، یا وقتی زن‌ها به تظاهرات رفتند که اعتراض کنند، یک مرد را ندیدیم که در صف زنان ایستاده باشد، ولو به دفاع از حق شهروندی خود، حرف بزند و این خیلی جالب بود؛ یعنی زن‌ها در حقیقت تنها ماندند، در برابر یک واکنش عمومی که طالبان از مقام حکومتخلق کرده بودند، بی‌پناه ماندند. بعد مسأله‌ی آموزش دختران مطرح می‌شود. طالبان بیش از یک و نیم میلیون دختر از صنف هفتم تا دوازدهم را از آموزش منع کردند، ولی یک نفر در جامعه پیدا نشد که بگوید وقتی دخترم مکتب نرفت، پسرم را هم به مکتب نمی‌فرستم. یا پسری در سطح جامعه، حتا به شکل یک اعلام فیس‌بوکی ننوشت که بگوید وقتی خواهرم به مکتب نمی‌رود، من هم در اعتراض به آن مکتب نمی‌روم. همگی بسیار راحت گردن گذاشتند یا حداقل فرمان‌ها و دستورهای حاکمیتی طالبان را پذیرفتند. می‌خواهم از شما بپرسم که در این‌جا چه واقعیتی را در روان فرهنگی جامعه می‌بینیم؟ واکنش‌هایی که در درون فرهنگ پاتریمونیال جامعه است که طالبان آن را نمایندگی می‌کنند، چگونه ارزیابی می‌کنیم؟ می‌بینیم که جامعه به رغم تحولات بیست سال گذشته یا در طول صد سال که به قول شما حکومت‌های سکولار در افغانستان ایجاده شده اند، این ساختار زمخت فرهنگ پاتریمونیال را حفظ کرده و آن را در جامعه نشکسته است. نگاه جامعه در مجموع همان چیزی بوده که طالبان آن را نمایندگی می‌کردند، هر چند یک مقدار شدیدتر و خشن‌تر. می‌خواستم برداشت شما را از این زاویه ببینم. یعنی شما از این زاویه و نقطه‌ی فکری این قضیه را چگونه بررسی می‌کنید؟

احمدی: خوب از بخش اخیر فرمایش شما شروع کنیم که بلی، فرهنگ سنتی در افغانستان به شکل اساسی تغییر نکرده و دچار تحول نشده است. اگر تحولی هم ایجاد شده، میزان تحول بسیار بالا نیست. به طور مثال، فردیت در افغانستان هنوز به معنای واقعی کلمه تحقق پیدا نکرده است. می‌شود این حرف را با مسوولیت تمام بیان کرد. در طول صد سال هیچ‌گاه تلاش به آن میزان نبوده که بتواند فردیت را به یک امر غالب بدل کند. در نتیجه، فردیت به یک امر غالب و مسلط در جامعه تبدیل نشده است. بنابراین، فردیت هنوز خیلی ضعیف است. علی‌رغم همه‌ی تلاش‌ها و کوشش‌ها، نهاد فردیت در افغانستان بسیار ضعیف است. به همین دلیل است که نمی‌تواند مقاومت قوی ایجاد کند. این یک نکته‌ای است که فکر کنم تا حدی مهم است و شاید به درد پاسخ سوال شما بخورد و با روح آن تناسب داشته باشد.

اما این که چرا مقاومت در برابر طالبان صورت نگرفت، منظور شما بیشتر به صورت جمعی و در قالب گروهی است. فکر می‌کنم شکست همیشه یک شیب تند دارد. من البته اهل درک مسایل نظامی نیستم ولی حس می‌کنم که وقتی شما در یک موقف بسیار بالا قرار دارید، تمامی بنادر افغانستان که منبع تمویل کل کشور است، در اختیار شما است و شهرهای بزرگ، راه‌های بزرگ در کنترل شما است، شهرهای کوچک هم در کنترل شما است، در این حالت وقتی روند سقوط شروع می‌شود، تأثیرات روانی عمیقی می‌گذارد. برخی شکست‌ها قاعدتاً تأثیر روانی بسیار عمیقی دارند. وقتی شما مثلاً تمامی بنادر را به یک‌بارگی از دست دهید، تمامی منابع عایداتی را از دست دهید و همه‌ی این‌ها در اختیار رقیب شما قرار بگیرد، امید بقا در ذهن شما تضعیف می‌شود و قدرت مقاومت تان از بین می‌رود.

باور عموم این بود که با رفتن آمریکا دولت افغانستان حد اقل تا دو سال دیگر قدرت خود را بر منابع حیاتی افغانستان حفظ می‌کند. هیچ کسی تصور نمی‌کرد که جنگ به دروازه‌های کابل برسد و همه مجبور به دفاع از کابل شوند. هیچ کسی تصور نمی‌کرد که بنادر در اختیار طالبان قرار گیرد، شهرهای کوچک اکثراً در اختیار طالبان باشد یا شاهراه‌ها در کنترل طالبان باشد. وقتی سریال سقوط شروع شد و بنادر سقوط کرد، امیدها به میزان زیادی از بین رفت. مخصوصاً امید مقاومت از بین رفت. یعنی این تصور ایجاد شد که دیگر چیزی برای مقاومت باقی نمانده است. این را می‌شود یک عامل شکست روانی حساب کرد که پیروزی طالبان را قطعی ساخت.

عامل اساسی دیگر این بود که مردم افغانستان دارای امکانات و سهولت‌های زندگی شده بود. شهرهای بزرگ شکل گرفته بود و جمعیت انبوه که در کابل و سایر شهرهای کلان زندگی می‌کردند، صاحب ثروت و مکنت بودند، صاحب زندگی بودند، صاحب نظم شهری بودند، این‌ها نمی‌خواستند که زندگی و ثروت و مکنت و نظم شهری شان طعمه‌ی آتش جنگ شود. این هم عاملی بود که فکر مقاومت را در ذهن مردم سست کند.

مشکل دیگر این بود که حس مالکیت نسبت به دولت و جمهوری در ذهن اکثر مردم وجود نداشت. اساساً این ذهنیت در بیست سال گذشته شکل نگرفته بود. حتا این ذهنیت در ذهن کسانی هم که وجود داشت، بر اثر سوء مدیریت، تصورات نادرست و ادبیات نادرستی که در این بیست سال گذشته وجود داشت و هیچ‌گاهی نظام را از فرد تفکیک نکردیم، خفه شد. شما شاهد هستید که در ماه‌های اخیر تحت عنوان جمهوریت سه‌نفره کل نظام زیر سوال می‌رفت. ما سیستم و نظام را به صورت هوش‌مندانه از افراد تفکیک نمی‌کردیم. کارگذاران، سیستم و نظام را یک کاسه‌ می‌کردیم و تحت عنوان جمهوریت سه‌نفره محکوم می‌کردیم. با این تصورات دیگر حس مالکیتی نسبت به حکومت و جمهوریت وجود نداشت. حس مالکیت در سرباز، در عسکر در اردو وجود نداشت که از ملک خود دفاع کند. در میان مردم هم حس مالکیت وجود نداشت. اصلاً زمام‌داران افغانستان در بیست سال گذشته نخواستند و در پاره‌ای از امور اجازه ندادند که حس مالکیت نسبت به جمهوریت در مردم افغانستان ایجاد شود. چون مجموع دولت را یک پروژه‌ی خارجی می‌دانستند. درست بود که پروژه‌ی بیست سال گذشته از خارج کلید خورده بود؛ اما مردم افغانستان می‌توانستند مالکش باشند و بر روند آن مالکیت پیدا کنند. این حس را نخواستیم در خود ایجاد کنیم. به همین دلیل بود که این شکست سنگین و بدون مقاومت اتفاق افتاد.

شیشه: در مورد واکنش‌های عام مردم نظر تان چیست؟ فکر نمی‌کنید که عام مردم نسبت به پیروزی طالبان و شکست جمهوری با نوعی بی‌تفاوتی یا حتی خوش‌بینی برخورد کردند؟

احمدی: بر می‌گردد به تلقی رایج در میان ما از  مبارزه. تصور این است که یا جنگ بکن و پیروز شو، یا تسلیم شو. ما چیزی به نام حالت سوم که مبارزه‌‎ی مدنی باشد، نمی‌شناسیم. شناخت ما از مقاومت مدنی که البته هزینه‌‌بردار است، بسیار کم است. یک دفعه است که حکومت مسوول و پاسخ‌گو وجود دارد، قدرت سرکوبش هم ضعیف است، ما می‌برآییم در سرک و می‌گوییم که ما مبارزه‌ی مدنی می‌کنیم. این مبارزه‌ی مدنی نیست. این یک دادخواهی بسیار معمولی است که اتفاق می‌افتد و هیچ هزینه‌ای هم ندارد. اما مقاومت مدنی هزینه دارد. ممکن است جان شما به خطر بیافتد، امنیت شما به خطر بیافتد. ممکن است از جنبه‌هایی گوناگون هزینه‌ی سنگینی داشته باشد. ما با این نوع از مبارزه آشنا نیستیم. با تکنیک‌های این نوع مبارزه، با ادبیات این نوع مبارزه، با فرهنگ این نوع مبارزه و با تیوری این نوع مبارزه آشنا نیستیم. جامعه‌ی مدنی ما در بیست سال گذشته در این راستا آموزش ندیده بود، تربیت نشده، بود و سازمان‌یافتگی نداشت. به همین دلیل است که این حالتی را که شاهدش استیم، به وجود آمد.

شیشه: اگر جامعه را به دو دسته یا دو قشر تقسیم کنیم که یک قشرش را حالا طالبان  به شکل برهنه نمایندگی می‌کنند، همین قشر مثلاً مذکر جامعه، قشر پرورش‌یافته در فرهنگ مردسالارانه‌ی جامعه؛ یک قشر دیگر زن‌ها هستند که آماج حملات شدید و برهنه‌ی طالبان قرار دارند. در سطح عام جامعه، برای حمایت از زنان واکنشی را ندیدیم که با یک فرهنگ متفاوت، با یک فرهنگ انسانی، در برابر فرهنگی که صرفاً مردانه و مردسالارانه است، به قضیه نگاه کنیم. مثلاً کسی بیاید و بگوید که اگر زنی مثلاً در اداره‌ی حکومتی نباشد، برای من مرد هم دیگر رفتن در اداره‌ی حکومتی معنا ندارد؛ یا مثلاً فرض کنیم وقتی دختر من به مکتب نمی‌رود، پسر من هم به مکتب نمی‌رود؛ یا وقتی خواهر من به مکتب نمی‌رود من هم به مکتب نمی‌روم. هیچ گاهی هم‌چون واکنشی در درون جامعه بروز نکرد. فکر می‌کنید که این وضعیت یک نوع دم‌سازی و سازگاری با آنچه را که طالبان در بستر خود، در خاستگاه‌های فرهنگی خود، در نظام باورهای جامعه دارند، نشان نمی‌دهد؟

احمدی: تا حدودی حرف شما درست است، ولی صد در صد نه. من عرض می‌کنم که چند عاملی در این‌جا وجود دارد که خوب است همه را به صورت هم‌زمان در نظر بگیریم:

عامل نخست همین است که مورد نظر شما است. هم طالبان همین گونه فکر می‌کنند و هم بسیاری از مردم به همین تصور اند. مثلاً می‌گویند که دختر چه ضرور است که درس بخواند؟ درس و آموزش دختر را یک نیاز اساسی نمی‌بینند. چه ضرورت است که زن کار کند؟ این را یک نیاز اساسی نمی‌بینند. کار زن به عنوان یک نیاز اساسی انسانی شناخته نشده است. این ضرورت هم برای طالبان شناخته نشده و هم برای اقشار مختلف مردم. البته نمی‌شود برای مردم به صورت کل قضاوت کرد؛ اما می‌‍شود گفت که در سطوح مختلف جامعه به عنوان یک ضرورت اساسی به رسمیت شناخته نمی‌شود. با این هم، در یک حدی آگاهی در جامعه خلق شده است؛ آگاهی نسبی. به همین خاطر است که من با احتیاط در قسمت مردم صحبت می‌کنم. این یک نکته است که فکر می‌کنم باید به آن توجه کنیم.

نکته‌ی دیگر این است که در قسمت مبارزه‌ی مدنی دانش ما بسیار ضعیف است. مثلاً یک وضعیت را نمی‌خواهیم و مطلوب ما نیست؛ اما سوال این است که خوب چه کار باید کرد؟ آیا باید جنگ کنیم؟ خوب، یک بار می‌بینیم که در شرایط خاصی قرار گرفته ایم که جنگ چاره‌ی کار نیست و توسل به جنگ ممکن نیست. خوب، دیگر چه کار کنیم؟ در پاسخ به دیگر چه کار کنیم، بند می‌مانیم. چون دانش لازم را در زمینه‌ی مقاومت مدنی نداریم. این بود نکته‌ی دوم که می‌خواستم بر آن تأکید کنم.

نکته‌ی سوم که به نظرم بسیار مهم است، این است که زن‌های افغانستان در بیست سال گذشته فرصت‌های زیادی داشتند برای اینکه خود را سازمان‌دهی کنند. خانم‌های زیادی به نام زنان فعال سیاسی بودند، فعال فرهنگی بودند، فعال جامعه‌ی مدنی بودند، با جهان هم رابطه‌ی بسیار خوبی داشتند، یعنی یک لابی قدرت‌مند در جهان داشتند؛ اما در داخل افغانستان هیچ‌گاهی به فکر سازمان‌دهی خود نیافتادند و در این زمینه کاری هم نکردند. زنان فعال در عرصه‌ی سیاست، جامعه‌ی مدنی، دانشگاه، در عرصه‌ی کار اداری خیلی زیاد بود. چند هزار زن فقط در بدنه‌ی دولت کار می‌کردند؛ اما این‌ها از کوچک‌ترین ویژگی رفتار و انسجام سازمانی برخوردار نشدند. در واقع، مثلی که رهبران قومی را تیکه‌داران قومی می‌گفتند، به همین شکل در میان زنان نخبه‌ی افغانستان هم تیکه‌داران زنان هم به وجود آمده بود، بدون این که توجه کنند که زنان به سازمان‌دهی و نمایندگی سازمانی نیاز دارند و باید به این نیاز شان رسیدگی شود. این نکته توجه نشد که تا زنان سازمان‌یافته نشوند، نمایندگی به وجود نمی‌آید. هر کس از هر گوشه بلند می‌شد که من نماینده‌ی زنان استم. اما هیچ کسی نمی‌گفت که شما به کدام اساس نماینده‌‌ی زنان هستید؟ کی شما را تعیین کرده است؟ از سوی کدام سازمان؟ چون چنین چیزی وجود نداشت. مبارزات سیاسی سازمانی هم برای زنان شکل نگرفت. مبارزه برای حقوق زنان هم اگر هم در این اواخر بوده است، بیشتر توسط حلقه‌های با احساس و زنان متعهدی که کار کردند و شهامت به خرج دادند، راه اندازی شد که این حرکت آنان ثبت تاریخ می‌شود. حرکات محدودی که توسط دختران جوان انجام شد در  اعتراض به طالبان ثبت تاریخ خواهد شد. آنان قهرمانان آینده‌ی افغانستان خواهند بود؛ ولی ما جنبش زنان که سازمان‌یافته باشد، متشکل باشد، دارای مرام و هدف باشد، یعنی بداند که چه می‌گوید و چه می‌خواهد و چلنج طالبان علیه آنان چیست و در برابر این چلنج زبان و ادبیات روشن و واضح داشته باشد، وجود نداشت. برای مثال داریم کواردی را که یک خانم در برابر طالب قرار می‌گیرد، می‌گوید من حق خود را در چارچوب شریعت می‌خواهم. در همان چارچوبی که تو می‌گویی، طالب هم می‌گوید که خیلی خوب، پس تشریف ببرید خانه. اصلاً متوجه نیست که چه می‌گوید.

شیشه: در همین قسمت هم می‌خواهم، جناب دکتر، کمی خاص‌تر نگاه کنیم. زن‌ها ضعف‌های خود را دارند، به خاطری که سازمان‌دهی ندارند، با شیوه‌های حرکت مدنی آشنا نیستند، اما واکنش فرهنگی‌ای که ما در قشر مردان جامعه دیدیم، در حمایت از زنان، یا دختران شان به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر از حیات جمعی شان، بیان‌گر چه چیزی بود؟ مثلاً من در درون خانواده‌ی خود هستم، دختر و پسرم یک‌سان پیش رویم نشسته اند، ولی یک وقت کسی می‌آید و برای من می‌گوید که پسرت این امتیاز را دارد، دخترت نه. دخترم کنار سفره نشسته است و اشکش جاری می‌شود. من او را می‌بینم، اما با او هیچ نوع هم‌ذات‌پنداری نمی‌کنم. با دردش شریک نمی‌شوم؛ اما فردای آن پسرم را راحت می‌فرستم که برود مکتب و تصورم هم این است که باکی ندارد، بالاخره پسرم رفت؛ باکی ندارد اگر دختر نرفت. چه فکر می‌کنید که این واکنش فرهنگی جامعه چه‌چیزی را در دم‌سازی با طالبان نشان می‌دهد؟

احمدی: پیشتر گفتم که ما همان عامل اساسی را که در ذهن شما است، فردیت را به رسمیت نشناخته ایم. به‌خصوص فردیت را برای دختران و زنان به رسمیت نشناخته ایم. این نکته را که آنان نیازهای اساسی دارند و این نیازهای اساسی از طریق تحصیل و از طریق کار تأمین می‌شود، به رسمیت نشناخته ایم. این نکته در فکر و ذهن طالبان رسوخ نکرده است، یک ذره هم رسوخ نکرده است. در ذهن بسیاری از اقشار جامعه هم جا نیافتاده است که فردیت یک زن را به  رسمیت بشناسد. وقتی که شما فردیت زن را به رسمیت شناختید، نیازهای او را هم به رسمیت می‌شناسید. یعنی می‌دانید که زن نیاز به تحصیل دارد، نیاز به کار دارد، نیاز به استقلال مالی دارد، خودش برای خود یک شخص است. تا حال این حق را برای دختران و زنان خود به عنوان یک ضرورت به رسمیت نشناخته ایم؛ اما تا حدودی آن را برای فرزند پسر به رسمیت شناخته ایم و باورمندیم که او آینده دارد، باید کار کند، ازدواج کند، خانواده تشکیل دهد، مخارج خانواده‌ی خود را تأمین کند، در جامعه یک موقف اجتماعی داشته باشد. این‌ها را برای پسران به رسمیت شناخته‌ایم، اما برای دختران و زنان به رسمیت نشناخته‌ایم. این ذهنیت ما بر رفتار و واکنش‌های ما تأثیر دارد و خالی از تأثیر نیست. اما در کنار آن، کسی حاضر نیست برای حقوق دیگران هزینه کند. کسی حاضر نیست برای حقوق جمعی خود هزینه کند. به دو دلیل: یک دلیل این است که هر انسانی از خطر گریزان است؛ دوم، به این دلیل است که ما دانش مبارزه‌ی مدنی را نداریم. به همین خاطر برای دفاع از حقوق زنان و دختران کاری نشد. مردان برای دفاع از حقوق خود شان هم کاری نکردند. خوب، دلیلش همین است.

شیشه: خوب، جناب دکتر، فعلاً ما به هر حال، با واقعیتی به نام طالبان سر و کار داریم که به عنوان دوفکتو افغانستان را تحت حاکمیت خود دارند. بیش از بیش از نود و نه درصد از جغرافیای افغانستان و به طبع آن نود و نه درصد از مردم افغانستان عملاً در کنترل طالبان است. وقتی شما در سراسر کشور یک اعتراض سازمان‌یافته‌ی خیلی جدی نداشته باشید، معنایش این است که حاکمیت اعمال شده است. سوالم این است که شما دورنمای این حاکمیت را چگونه می‌بینید؟ مثلاً اگر این وضعیت با همین وجهه‌ی پولیسی و استخباراتی خود که ایجاد رعب و وحشت و سرکوب در درون جامعه است و از طرف دیگر منابع اصلی ثروت که حیات مردم به عنوان موجودات زنده به آن وابسته است، انحصار می‌شود و کسی به آن دسترسی ندارد، دورنمای این وضعیت را در یک سال، دو سال، سه سال آینده چگونه می‌بینید؟ پیش‌بینی تان چیست اگر حکومت طالبان دو سال دوام کند، ما با چه وضعیتی روبرو می‌شویم و اگر سه‌سال دوام کند ما با چه وضعیتی روبرو خواهیم بود؟

شیشه: پیش‌بینی سخت است؛ اما مسلم است که وضعیت حادتر می‌شود. اگر حکومت طالبان به این ترتیب ادامه پیدا کند، مشکلات زیادی خلق می‌شود. مشکل محرومیت از تحصیل، محرومیت از کار، نبود کار، همین طور نداشتن امنیت روحی و روانی، هراس از اینکه هر لحظه ممکن است شما به دلایل موجه یا غیر موجه، تحت بازداشت و توقیف استخبارات طالبان قرار بگیرید و هیچ کسی هم نیست که از حقوق شما در دستگاه استخباراتی طالبان دفاع کند، هیچ نوع نظارتی هم بر دستگاه استخباراتی طالبان وجود ندارد که بر آنان نظارت کند و آنان را تحت سوال قرار دهد. همه‌ی این‌ها سبب می‌شود که نوعی عدم امنیت روانی در جامعه وجود داشته باشد و مردم احساس امنیت نکنند. مخصوصا آنانی که به یک نحوی در موقف اجتماعی، موقف فرهنگی یا موقف سیاسی قرار دارند، امنیت روانی شان از بین می‌رود. همه‌ی این‌ها مشکلات است، انحصار ثروت، انحصار همان سه منبع اساسی ثروت که قبلاً گفتم، انحصار در ترانزیت، آب و زمین  و معادن، نیز یک خطر بسیار جدی است. خطری است بسیار بزرگ که در واقع مردم افغانستان را در کل تهدید می‌کند.

همه‌ی این‌ها برای مردم افغانستان فاجعه‌بار است. حکومتی که اقوام و زنان را از بدنه‌ی قدرت سیاسی حذف کند، در مجموع مردم را ضعیف می‌کند. وقتی قدرت منحصر می‌شود در یک گروه خاص و در یک طایفه‌ی خاص، این باعث می‌شود که دیگران به همان اندازه ضعیف شوند. به لحاظ اقتصادی، به لحاظ سیاسی، هر قدر انحصار بیشتر شود، مردم ضعیف‌تر می‌شوند. همه‌ی این‌ها درد و رنج است، بیکاری گسترده که تحت این شرایط شکل می‌گیرد، بحران‌زاست. شما دیدید که در سریلانکا، مردم ریختند و رییس‌جمهور را فراری دادند. چرا؟ به دلیل این که گرسنگی زیاد بود. به دلیل این که سریلانکا بعد از شکست ببرهای تامیل، یک حکومت تک‌قومی را برقرار کرده بود، یک گروه مذهبی و قومی را از قدرت به کلی حذف کرد، تامیل‌ها و مسلمان‌ها را از قدرت حذف کرده بود، به همین دلیل تحت تحریم غرب قرار گرفت. غرب مناسبات درست با دولت سریلانکا نداشت و این دولت تحت حمایت چین بود و چین هم از آن حمایت لازم نمی‌کرد. بسیار جالب است که بگویم چین در جهان ما خودش به یک مصیبت تبدیل شده است. نتیجه این شد که مردم از گرسنگی بریزند و رییس‌جمهور کشور را فراری دهند. به همین دلیل، روش‌هایی که طالبان به کار می‌گیرند، راه حل نیست. آنان بیکاری مطلق آورده اند. بسیار مشکل است که موفقیت طالبان در افغانستان را پیش‌بینی کنیم. حتی به لحاظ امنیتی هم این حکومت مشکلاتی دارد که بقای آن را تهدید می‌کند. به خاطری که تجربه نشان داده است که این نوع از حکومت‌داری موجب خشونت می‌شود. این روش حکومت‌داری که طالبان در پیش گرفته اند، روشی عقیم است. در این روش بدون این که منازعه‌ی دوام‌دار اجتماعی را در افغانستان حل کند یا برایش راه حل پیدا کند، صرف با اتکا به زور، می‌خواهد بر مردم افغانستان حکومت کند. به میزانی که طالب بر استخبارات و زور تأکیدی بیشتر می‌کند، مشروعیت خود را در ذهن و روان مردم افغانستان بیشتر از دست می‌دهد. حکومت صرف بر زور محض متکی می‌شود: اعمال قدرت محض، اعمال زور و خشونت محض. چنین حکومتی معمولاً، چه در افغانستان یا جایی دیگر، در برابر خود تولید خشونت می‌کند. اگر افغانستان، باز در چرخه‌ی خشونت قرار بگیرد، طالبان از منابع مالی لازم برای کنترل افغانستان در اوضاع جنگی برخوردار نیست. توانایی لازم را برای کنترل افغانستان در عرصه‌ی جنگ ندارد. آن انگیزه‌های دینی و مذهبی که برای جنگ در افراد طالبان وجود دارد، آهسته‌آهسته از بین می‌رود و سرد و خاموش می‌شود. جنگ گوریلایی را که طالبان انجام می‌داد، بر اساس عقاید دینی، دیگر سرد و خاموش می‌شود و نابود می‌شود. ارتش منظم و قوی با تجهیزات پیش‌رفته در افغانستان نیازمند منابع مالی است. منابع مالی در اختیار طالبان نیست. بنابراین، اگر چرخه‌ی خشونت بار دیگر تولید شود، طالبان قادر به کنترل افغانستان نخواهند بود.