دکتر محمد امین احمدی از شخصیتهای معروف اکادمیک و دانشگاهی افغانستان است. او در سپتامبر سال 2020 عضو هیات مذاکرهکنندهی جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان بود. دکتر احمدی در سال 2010 عضویت کمیسیون نظارت بر تطیبق قانون اساسی افغانستان را داشت. ایشان ریاست دانشگاه ابن سینا را نیز در کارنامه دارند. از او کتابها و مقالههای فراوان در موضوعات مرتبط به فلسفهی دین، حقوق بشر، فلسفهی حقوق و صلحسازی منتشر شده است. او طرفدار مبارزهی خشونتپرهیز برای براندازی رژیمهای غیر دمکراتیک میباشد. او پس از تغییر قهری رژیم در افغانستان در اگست سال 2021 مجبور به ترک کشور و اقامت در خارج شد. شیشه میدیا به مناسبت یکسالهگی سلطهی خودکامهی طالبان بر افغانستان و جستجوی راهحل با دکتر احمدی گفتگو کرده است. گفتگو با دکتر احمدی اولین گفتگو از سلسله مصاحبههای شیشه با شخصیتهای فرهنگی، مدنی، دانشگاهی و سیاسی افغانستان است در مورد یکسالهگی سلطهی طالبان و جستجوی راهحل. نسخههای ویدیویی، صوتی و نوشتاری این گفتگو در کانال یوتیوب، وبسایت، فیسبوک، توییتر و انستاگرام رسانهی شیشه در دسترس است. ترجمهی انگلیسی و پشتوی نسخهی نوشتاری این گفتگو هم در وبسایت شیشه بارگذاری شده است.
شیشه: جناب دکتر، شما یکی از کسانی هستید که تیوری عدم خشونت و مبارزهی مدنی بر اساس عدم خشونت را به صراحت طرح کردید. در واقع منش خود تان چه از لحاظ فکری و چه از لحاظ شیوهی برخورد با قضایای افغانستان از همین تیوری تان ملهم بوده است. فکر میکنید که این تیوری در بستر خاص جامعهی افغانی واقعاً چقدر جایگاه دارد؟ شما اگر خواسته باشید که این رویکرد را یکی از رویکردهایی ببینید که دردها و مصیبتهای عاجل و دمدست مردم را رفع کند، مثلاً فقر را از سر مردم پس کند، ستم و استبداد و زور را از سر مردم پس کند، این نظامی را که ابتداییترین خوشیهای مردم را سلب کرده، از روی گردههای مردم پس کند، قبل از همه نیازمند این است که این سلطه و این حاکمیت جبار و مستبدانه را که در درون جامعه وجود دارد، کنار بزنید. فکر میکنید که در بستر جامعهی افغانی، تیوری عدم خشونت شما مصداقهای انضمامی خود را برای اتخاذ رویکردها در کجا پیدا میکند؟ مثلاً واقعاً ما چه کار کنیم؟ از کجا شروع کنیم که هم بتواند این وضعیت را خاتمه دهد و به مردم یک امید خلق کند که شما بالاخره حرکت میکنید و هم ما را از افتادن در چرخهی خشونت مداوم نجات دهد و هم ما را از شر طالب به عنوان یک حکومتی که شر مطلق را در جامعه آزاد کرده اند، مصوون بسازد؟ رویکرد شما به صورت مشخص چیست؟ فکر میکنید تیوری عدم خشونت در بستر خاص جامعهی افغانی از کجا راه پیدا میکند؟ از کجا باید شروع شود؟
احمدی: خوب من این جا باید یک بسمالله دیگر بگویم. بسماللهالرحمنالرحیم. خدمت شما عرض کنم که مبارزهی عدم خشونت، ناشی از معنویت است. تا معنویت در روان جامعه جریان پیدا نکند، مبارزهی عدم خشونت هم کارساز نیست. ما معنویت خود را از بسماللهالرحمنالرحیم میگیریم. به این باور داریم و به این عقیده داریم. این اولین نکته است که میخواستم خدمت شما عرض کنم. مبارزهی عدم خشونت بر یک نظریهی فلسفی در مورد صلح، طبیعت انسان و واقعیت جهان استوار است و از آن الهام میگیرد و در واقع به یک نظریه بدل شده است. اساس این مبارزه ، تا حدودی بر یک نظریه فاسفی استوار است. تا انسان آن دیدگاه را در خودش تقویت نکند، باور پیدا کردن به نظریهی عدم خشونت بسیار سخت است. به همین دلیل است که نظریهپردازان عرصهی صلح و عدم خشونت میگویند که سیاستمداران کشورهای جهان از جمله کشورهای مبتنی بر لیبرال-دموکراسی، به نظرات آنان، چندان باور ندارند، چون تابع بنیادهای فکری مسلط هستند.
جهان کنونی بر مبنای تیوری جنگ اداره میشود. شما جنگ اوکراین را ببینید. بر اساس تیوری جنگ است که با هم تعیین نسبت میکنند و میگویند فلانی میجنگد؛ پس من باید پیشدستی کنم. فلان کشور چنین نیتی دارد؛ ما باید چنین کنیم. یعنی جهان بر اساس تیوری جنگ و خشونت میچرخد، نه بر اساس تیوری صلح. صلح در حاشیه است. تیوری صلح در حاشیه است. در متن نیست. این یک نکته.
کسانی که از نظریهی صلح و عدم خشونت طرفداری میکنند به این نظر اند که اگر ما این نظریه را اهمیت دهیم و آن را اساس سیاستهای ملی، منطقهای، جهانی و بینالمللی قرار دهیم، دیگرنیازی به جنگ نیست. ملتها میتوانند بدون جنگ از خود دفاع کنند. شاید در جهان یک کشور بدماش پیدا شود. یک آدمی مثل پوتین پیدا شود که برای او هیچ ارزشی جز قدرت و قدرتطلبی مهم نباشد. ممکن است کسی مثل هیتلر پیدا شود، ولی راه حل هیتلر، پوتین و امثال اینها جنگ نیست، با مقاومت اجتماعی عاری از خشونت شما میتوانید به بهترین وجه از خود دفاع کنید. برای مثال در جنگ جهانی دوم، چون هند زیر سلطهی انگلستان بود، گفته میشد که جاپان حمله میکند و هند را تسخیر میکند. گاندی گفته بود که اگر هند آزاد میبود، من اصلاً با جاپان نمیجنگیدم. جاپان میآمد و تمام هند را تسخیر میکرد. بعد با نافرمانی مدنی و عدم همکاری جاپان را ظرف دو روز در هند محو میکردیم. با نافرمانی مدنی و عدم همکاری. در واقع لب و لباب مبارزهی مدنی عاری از خشونت با همین ع دو اصطلاح نافرمانی مدنی و عدم همکاری بیان میشود. این نظریه بر این اساس استوار است که قدرت سیاسی در نتیجهی اطاعت و همکاری مردم به وجود میآید، ولو این اطاعت و همکاری از راه زور باشد. همکاری و اطاعت ناشی زور، قدرت سیاسی را ایجاد میکند. با آن که مردم در ذهن و روان خود این قدرت را نمیپذیرند، اما اطاعت و همکاری که مردم به زور وادار به آن میشوند، واقعیت قدرت سیاسی را به صورت فزیکی شکل میدهد. بنابراین، در تمامی تکنیکها و روشهایی که مبارزهی مدنی عاری از خشونت در پی آنهاست، تلاش بر این است که اطاعت و همکاری عمومی از بین برود. وقتی اطاعت و همکاری عمومی از بین رفت و وجود نداشته باشد، دیگر حکومتی وجود ندارد. دیگر قدرت سیاسی اساساً موجودیت ندارد و قدرت سیاسی نابود میشود. نکتهی اساسی همین است.
در این زمینه مطالعات زیادی انجام شده و تکنیکهای مبارزهی عدم خشونت مورد بررسی قرار گرفته است. بعضی از محققان میگویند که این تکنیکها به دو صد تکنیک میرسد. این خودش یک دانش است و نیازمند مطالعهی جدی است. این تکنیکها باید مطالعه شوند. ابزارها و تکنیکهای عدم خشونت ممکن است از یک جامعه تا جامعهی دیگر فرق کند. در یک جامعه بعضی تکنیکها جواب میدهد و در جوامع دیگر، تکنیکهای دیگر. ما از تمامی این تکنیکها دو چیز را میفهمیم: یکی تظاهرات و دیگر اعتصاب. خلاص. طالبان هم که در بیست سال گذشته مبارزه میکردند، مبارزهی شان، مطلق نظامی نبود. بخش بزرگی از این مبارزه مبتنی بود بر نافرمانی و عدم همکاری. سرکی که در یک منطقه کشیده میشد، این سرک توسط طالبان یک امر سکولار تلقی میشد و از نظر آنان گسترش سکولاریسم در افغانستان محسوب میشد و لهذا کوشش میکردند که سرک را قبول نکنند. کوشش میکردند کارش را متوقف کنند. کوشش میکردند که از آن سرک استفاده نکنند. مثلاً قصه میکنند که یک نفر طرفدار طالبان با تراکتور خود در راه روان بود که به سرک رسید. دید که سرک پخته است. از آنجایی که استفاده از سرک نوعی همکاری با دولت تلقی میشد، نوعی تأیید دولت بود، روی سرک خاک انداخت، بعد با تراکتور خود از آن عبور کرد، یعنی از روی خاک گذشت نه از روی سرک پخته. ما میگفتیم که طالبان مخالف توسعه است. ممکن است که طالبان مخالف توسعه هم باشند؛ اما چیزی که آن زمان در ذهن طالبان بود، این بود که نمیخواست به دولت مشروعیت دهد. نمیخواست همکاری صورت بگیرد. توجه میکنید که این تکنیکها در مجموع میتوانند موثر و کارساز باشند.
یک نکتهی بسیار مهم دیگر در روش مبارزهی عدم خشونت وجود دارد و آن این است که در این روش هیچ وقت تولید نفرت نمیکنیم و به دنبال حذف هیچ کسی، از جمله طالبان، نیستیم. در این روش کسی را تحقیر نمیکنیم، توهین نمیکنیم، انسانزدایی نمیکنیم. این امر راه قرارداد اجتماعی مجدد را باز میگذارد. وقتی مخالف شما نتوانست ارادهی خود را به زور بر شما تحمیل کند، بسیار محترمانه میآید و در کنار شما قرار میگیرد و با هم قرارداد اجتماعی جدیدی را به امضا میرسانید. این زمینه را باید همیشه در مبارزهی مدنی عاری از خشونت باز بگذارید. این از تکنیکهای خیلی مهم است که ما تولید نفرت نمیکنیم و به دنبال حذف نیستیم. در این روش، شما به همه احترام میکنید، حرمت هر کس را حفظ میکنید و از هیچ کس انسانزدایی نمیکنید. این یکی از آداب مهم این نوع از مبارزه است؛ چون راه سازش و راه این را که قرارداد اجتماعی مجدد بسته شود، باز میگذارد و طرف مقابل شما خود را محذوف حس نمیکند. هیچگاهی این طور حس نمیکند که من محذوف استم و سرکوب میشوم یا به حاشیه رانده میشوم. این حس در او تولید نمیشود. اگر چنین حسی در او تولید شد، ترس پدید میآید و با پدید آمدن حس ترس، او تا آخرین نقطه با شما میجنگد و مقاومت میکند. در این زمینه از توین بی، مورخ نامدار انگلیسی نقل قول میشود که گفته است گاندی دو کار کرد که موفق شد: اول، حکومت کردن انگلستان را بر هند ممتنع کرد؛ یعنی وقتی شما با نافرمانی و عدم همکاری مطلق روبرو شدید، چگونه حکومت میکنید؟ دیگر حکومت در آن وضعیت ممکن نیست. دوم، خروج محترمانهی انگلستان را از هند زمینهسازی کرد. یعنی انگلستان بدون اینکه احساس شرمندگی و شکست کند، توانست هند را ترک کند. این دو کار گاندی باعث پیروزی هند و جنبشی شد که او رهبری آن را بر عهده داشت. بعد میبینیم که وقتی انگلستان از هند خارج شد، اینها به دو ملت متحد همدیگر و همکار همدیگر تبدیل شدند. این کار هنر میخواهد.
شیشه: این نکتهی شما درست است. شما به عنوان یک رویکرد مبارزاتی بیشتر جنبهی سلبی حرکت را نشاندهی میکنید: نبود خشونت، نبایدها و اینکه ما باید این کارها را نکنیم، تولید نفرت نکنیم. خیلی خوب. اما در جنبهی ایجابی مبارزه چه کار کنیم؟ مثلاً چه کاری را باید انجام دهیم؟
احمدی: جنبهی ایجابیاش هم مشخص است. یعنی شما تکنیکهایی را به کار میبرید که آن تکنیکها، دو نتیجه دارد: اول، همکاری را از بین میبرد و دوم، اطاعت را از بین میبرد. وقتی اطاعت و همکاری از بین برود، قدرت سیاسی مستقر نابود میشود و راه برای قرارداد اجتماعی فراگیر و جامع باز میشود.
شیشه: شما برای مبارزهی عدم خشونت و موفقیت آن در تجربهی هندوستان یک محور دارید که گاندی است. گاندی برای مردم هند و حزب کانگرس محوریت معنوی میشود و با همین محوریت معنوی یک انسجام اجتماعی ایجاد میکند. جامعه به شکل منسجم به این رویکرد گرایش مییابد و آن را عملی میسازد. شما اگر خواسته باشید الگویی از مبارزهی عدم خشونت را در افغانستان ایجاد کنید، خوب است بگویید که از کجا باید آغاز کنیم تا این شیوهی مبارزاتی در خیابانها، کوچهها و قریهها و خانههای افغانستان وارد شود؟ منظورم از این سوال بیشتر جنبهی ایجابی مبارزه است.
احمدی: البته عرض کنم که تکنیکها و روشهای مبارزهی مدنی عاری از خشونت باید آموزش داده شود. یعنی قبل از هر چیز، باید افرادی خاص در فضاهای محدودتر و با تمرکز بیشتر آموزش داده شوند. این نکتهی اول است. نکتهی دوم این است که ابزار و شیوههای مقاومت مدنی عاری از خشونت زیاد است و نباید به مصداقهای خاص و معینی بند بمانیم. همین حالا برای مردم افغانستان حفظ آموزش برای دختران تحت هر شرایطی که باشد، خیلی مهم است. ادامهی آموزش برای دختران یکی از شیوهها و ابزار مقاومت مدنی عدم خشونت است.
نکتهی دیگر این است که در مبارزهی مدنی عاری از خشونت شما باید همیشه گزینهی بدیل داشته باشید. تخریب به تنهایی کافی نیست. وقتی شما به مردم میگویید که این کار را بکن و این کار را نکن تا مشروعیت داده نشود و مثلاً این کار نشود، در مقابلش باید برنامهی سازنده داشته باشید. برنامهای داشته باشید که به توانمندی این مردم بیانجامد، اقتصاد مردم را بهتر کند، آموزش مردم را بهتر کند، زندگی روزمرهی مردم را بهتر کند. در این زمینهها باید برنامههای روشن داشته باشیم. منابع بینالمللی وجود دارد که میتوانند در راستای برنامههای سازنده در افغانستان استفاده شوند. یعنی جامعهی مدنی افغانستان بستر استفاده از این منابع باشند.
به طور خلاصه بگویم که برنامههای سازنده بسیار مهم است. برنامههای سازنده در سطوح مختلف باید وجود داشته باشند: در بخش صحت، در بخش آموزش، در بخش اقتصاد، باید برنامههایی روی دست گرفته شوند که مردم توانمند شوند. وقتی شما میخواهید دستگاه رسمی را فلج کنید، خود شما باید برنامه داشته باشید. البته اینها تکنیکهایی است که نیازمند بحثهای جدیتر و محدودتر اند. در یک بحث عام شاید نشود خیلی از این چیزها را گفت. تکنیکهای زیادی وجود دارد. مردم عملاً از برخی از این تکنیکها استفاده میکنند. خیلی از مردم شهرهای افغانستان مشروعیت فرهنگی به طالبان نداده اند. بسیاری از مردم حوزهی خصوصی زندگی خود را گسترش داده و از آن محافظت میکنند و خواستهای طالبان و افکار آنان را به زندگی شخصی و خصوصی خود راه نداده اند. این خودش یک نوع مقاومت است. روی این الگوها اگر بیشتر کار شود، گسترش پیدا میکنند و همگانی میشوند. ما نشانههای مقاومت را میبینیم. همین الآن هم نشانههای مقاومت آگاهانه یا ناآگاهانه را در جامعهی افغانستان میبینیم. در پارهای از موارد این شیوهها موفق هم بوده اند. این طور نیست که موفق نبوده باشند. مثلاً استفاده از رسانههای اجتماعی در بسیاری از موارد طالبان را وادار به واکنش کرده است. مثلاً آنان برخی از مواضع خود را منکر شده اند و گفته اند که این را نگفته اند. بارها اتفاق افتاده که یک مقام طالبان یک سخنی را گفته و بعد از واکنش جمعی در رسانههای اجتماعی سخنگوی طالب آمده و گفته است که ما این را نگفتهایم. یا گفته اند که فلان مورد صرف توصیه بوده است. همهی اینها تأثیر دارد. این طور نیست که گویا افغانستان جایی است که در آن این چیزها هیچ تأثیری ندارد. اگر یک تحقیق انجام شود، از سال گذشته تا حال، تمام مبارزات مدنی که در افغانستان انجام شده است، فهرست شود و تاثیرگذاریاش سنجش شود، شاید از بسیاری از جنگها تاثیرش بیشتر بوده باشد.
شیشه: جناب دکتر، میخواهم یک گریز بسیار مشخص روی یک رویکرد غالب در افغانستان داشته باشم: رویکرد نظامی. دیده میشود که به دلیل خشونت بیرویهی طالبان این رویکرد باری دیگر برای برخی از افراد و گروههای اجتماعی به عنوان یک انتخاب یا یک گزینه اعتبار یافته است. به نظر شما، گزینهی نظامی به طور مشهود و ملموس چه هزینهای را بالفعل به مردم تحمیل میکند که غیر قابل جبران است و چه آسیبهایی را به دورنمای خواستهها و اهداف ما میزند و این دورنما را عقیم میسازد؟ مثلا اگر گزینهی نظامی انتخاب شود و ما این طور در نظر بگیریم که بعد از پنج سال جنگ به این جا میرسیم، باز هم نتیجهاش عقیم است و ما یک چرخهی بازتولید خشونت را در جلوهای دیگر تجربه میکنیم. رویکرد عدم خشونت و مبارزهی مدنی عاری از خشونت که شما بر آن تأکید دارید، متمرکز است به همان علقههایی که یک قرارداد اجتماعی جدید را ممکن بسازد. شما هزینههای بالفعل و دورنمای رویکرد نظامی را چگونه تحلیل میکنید؟
احمدی: ببینید، فکر میکنم در حالاتی که انسان در معرض فشار قرار میگیرد، مستأصل میشود و آسانترین گزینه، گزینهی نظامی یا گزینهی مبتنی بر زور و ابزار فزیکی است. ما فکر میکنیم که گزینهی نظامی بسیار سخت است و شجاعت میخواهد. این طور نیست. در حقیقت گزینهی نظامی، در مقایسه با گزینهی مبارزهی مدنی عاری از خشونت، شجاعت کمتری میخواهد. در اتخاذ گزینهی مبارزهی مدنی عاری از خشونت، شما باید بسیار بسیار شجاع باشید. ارادهی فداکاری را در سطح بسیار بالا باید داشته باشید؛ اما مبارزهی نظامی آسانتر است و به این میزان شجاعت کار ندارد. شما یک تفنگ بر میدارید و در یک گوشه سنگر میگیرید، نتیجهاش پنجاه پنجاه است: یا کشته میشوید یا میکشید. بعد هم صاحب مکنت میشوید و صاحب ثروت میشوید، به جای مثلاً یک زن، سه زن میگیرید. این را مطابق همان بستر اجتماعی که در افغانستان وجود دارد، گفتم. این نکتهی اول است.
نکتهی دوم همان طوری که پیشتر عرض کردم این است که اگر مردم افغانستان به خشونت روی بیاورند، امکان گسترش خشونت بسیار بالا است و طالبان هم قادر به کنترلش نیستند. این را هم به خاطر داشته باشیم که طالب قادر به کنترل خشونتی که باری دیگر عام میشود، نیستند. البته که طالبان مخالفان خود را بسیار شدید سرکوب خواهند کرد، توجیه هم برای سرکوب دارند، اما سرکوب طالبان موفق نخواهد بود. این سرکوب محدود خواهد بود، چون ابزار سرکوبی که در اختیار طالبان است، بسیار ضعیف است؛ یعنی قدرت تأمین یک ارتش مجهز را به لحاظ مالی و امکانات ندارد. پس افغانستان، بازهم به طرف فروپاشی میرود. اگر به طرف فروپاشی رفت، دوباره منسجم کردن افغانستان، در زیر چتر یک نظام دولتی واحد، ساختاری سیاسی که حقوق همه در آن تأمین باشد، بسیار کار دشوار و سخت است. برداشت من همین است.
مطابق تحقیقات علمی که صورت گرفته است، امکان پیروزی در جنگ ، خیلی کمتر است از امکان پیروزی در مبارزهی مدني مبتنی بر عدم خشونت. نتیجهی این تحقیقات نشان میدهد که از سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۶ مقاومت عاری از خشونت ۷۰ در صد نتیجهی موفقیتآمیز داشته است و جنگ و خشونت فقط در حدود ۱۳ در صد؛ از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۹ مقاومت عاری از خشونت بیش از پنجاه در صد موفق بوده است، مقاومت خشونت آمیز ۲۵ در صد؛ از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹ مقاومت عاری از خشونت ۵۳ در صد و جنگ و خشونت ۳۸ در صد؛ از ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۹ مقاومت عاری از خشونت ۶۸ در صد، جنگ و خشونت ۳۸ در صد؛ از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۹ مقاومت عاری از خشونت ۴۲ در صد، جنگ و خشونت ۲۲ در صد؛ از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۹مقاومت عاری از خشونت ۳۳ در صد، جنگ و خشونت ۳۵ در صد؛ از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۹مقاومت عاری از خشونت ۴۰ در صد جنگ و خشونت ۳۲ درصد موفق بوده است.
این تحقیق توسط خانم اریکا چینوا و با همکاری ماریا استفان انجام شده است و توسط دانشکاه کلمبیا منتشر شده است.
در بستر خاص جامعهی افغانستان عرض کردم که طالبان قادر به کنترل خشونت نیست. ممکن است که افغانستان طرف فروپاشی برود. این فروپاشی موفقیت نیست. نتیجهاش هم یک نظام دموکراتیک، مردمسالار و حقوقبشری نیست. به دلیل این که در نظام ناشی از جنگ کسانی قدرت برتر را دارند که خوب جنگیده اند، نه مردم عادی و تمام مردم افغانستان. تحقیق دیگر نشان داده است که رسیدن به دموکراسی از طریق جنگهایی که به موفقیت انجامیده است، نزدیک به بیست درصد بوده است، اما در نتیجهی مقاومت عاری از خشونت، بیش از هفتاد درصد به دموکراسی با ثبات نسبی رسیده است. این تحقیق معتبر دانشگاهی است. یعنی کار سادهای نیست. این نکات کافی است تا آدم نگران گزینهی جنگ باشد.
در مورد اینکه میان مقاومت عاری از خشونت و رسیدن به دموکراسی رابطه قوی وجود دارد، یعنی مقاومت مدنی عاری از خشونت عامل قوی برای رسیدن به دموکراسی به حساب میآید، تحقیق جاناتان پینکنی (Jonathan Pinckney) مرجع سخن این جانب است. در این تحقیق نشان داده شده است که طی هفتاد سال در ۷۸ مورد از مقاومت عاری از خشونت که به تغییر قدرت انجامیده است، حد اقل ۶۰ مورد آن به برقراری یک نظام دموکراتیک و مبتنی بر انتخابات آزاد انجامیده است. هم چنین در این تحقیق نشان داده است از سال ۱۹۴۵ به بعد ، مقاومت عاری از خشونت ۸۰ فیصد به انتقال دموکراتیک قدرت انجامیده است، اما جنگ فقط بیست درصد. عنوان تحقیقی که آقای جاناتان در این زمینه منتشر کرده است، این است:
When civil resistance succeeds building democracy after nonviolent popular uprising
شیشه: یک رویکرد کلان دیگر در سیاستورزی افغانستان، رویکرد قومی به سیاست است. رویکرد قومی است که معمولاً جبههگیریهای سیاسی، گروپبندیهای سیاسی، موضعگیریهای سیاسی را رقم میزند. در افغانستان، به دلیل این که طالبان برهنهترین نوعی از انحصار قدرت قومی را تمثیل میکنند، سیاست قومی را در طرف مقابل خود نیز به یک نحوی موجه ساخته و تحریک کرده اند. شما فکر میکنید که سیاست قومی به عنوان یک گزینهی بسیار سنتی و بسیار کهنه در درون جامعه که جامعه را بیشتر به گیتوها تبدیل کرده و به قطببندیهای ماقبل مدنیت برده است، در بستر خاصی که شما در مبارزهی مدنی عاری از خشونت به عنوان یک تیوری جدید برای مبارزه مطرح میکنید، چگونه قابل تلفیق است؟ چگونه میتوانید پیشنهاد کنید که ما از سیاست قومی هم عبور کنیم یا میشود با توجه به واقعیتهای قومی درون جامعه، رگههایی از رویکردهای مدنی را در سیاست و قطببندیهای قومی هم داخل کنیم و تحقق این تیوری را در بستر سیاست قومی نیز ممکن بدانیم؟
احمدی: در این قسمت من به یک تجربهی تاریخی اشاره میکنم و بعد به موضوع میپردازم. تجربهی تاریخی که پشتونها دارند در عرصهی مبارزهی مدنی عاری از خشونت، بسیار یک تجربهی موفق است. تجربهای که خان عبدالغفار خان در تاریخ شبهقارهی هند ، بعد از گاندی موفقترین تجربه است. این تجربهای است که در تحقیقات مربوط به صلح و مقاومت عاری از خشونت در محراق توجه قرار داشته است. کتابهای زیادی در این زمینه و در مورد خان عبدالغفارخان نوشته شده است. اخلاق و منش خان عبدالغفار خان هم بسیار ممتاز و منحصر به فرد بوده است. خان عبدالغفار خان موفقیتش در این است که در جامعهای که خشونت قبیلهای و غیرت پشتونی حرف اول را میزند، از این مردم، مردم بسیار صبور، بردبار، اهل تحمل میسازد. کسانی میسازد که داوطلبانه انجام میدهند، برنامههای سازندهگی را به پیش میبرند، همان هشتاد هزار عضوی که ارتش خدایی خدمتگار داشت، اینها همه کار داوطلبانه میکردند و کار سازنده انجام میدادند. خشونت اینها را خان عبدالغفار خان کنترل کرده بود. میگویند که باری یک پولیس یک پشتون را با شلاق زده بود. از پشت گردن تا پشت کمرش کاملاً زخم شده بود. جای شلاق در بدنش باقی مانده بود؛ اما پشتون تحمل کرده و هیچ گپ نگفته بود. این مرد پشتون، میآید پیش دفتر خداییخدمتگار، پیراهن خود را بالا میزند و میگوید که در طول تاریخ دیده بودید که یک پشتون شلاق بخورد و تحمل کند و هیچ چیزی نگوید؟ ببینید که این حکایت در واقع بسیار یک ظرفیت بالا را در جامعهی پشتون نشان میدهد.
من بارها گفتهام که شما هر قدر اهل خشونت باشید، نیروهای منفی در افکار و رفتار شما باشد اگر برعکس گردد، به همان میزان و به مراتب قویتر نیرو و انرژی مثبت از آن تولید میشود، یعنی تمام شجاعت، تهور، بیباکی، خشونتورزیی که در آن طرف وجود دارد، شما آن را برعکس کنید، میبینید که چقدر انرژی مثبت تولید میشود، چه اندازه قدرت تحمل ایجاد میکند، چه اندازه قدرت فداکاری ایجاد میکند. لهذا این ظرفیت در مبارزهی مدنی عاری از خشونت وجود دارد و این تجربهی تاریخی باید مورد توجه جدی قرار بگیرد.
نکتهی دوم این است که ما چیزی به نام قومیت داریم. تنوع قومی در افغانستان وجود دارد و احساس محرومیت بر مبنای قومیت هم وجود دارد. در حقیقت میشود این طور گفت که منازعهی افغانستان، بر مبنای قومیت شکل گرفته است. این ناشی از سیاست ملیگرایانهای است که به آن میگویند سیاست ملیگرایانهی پسااستعماری. یعنی در بسیاری از کشورهای پسااستعماری، ایدهی دولت و حکومت، بر محوریت یک قوم شکل گرفته است. تنها در افغانستان نبوده، بلکه در بسیاری از کشورهای پسااستعماری ایدهی دولت بر محوریت یک قوم شکل گرفته و یک قوم مالک قدرت، مالک سیاست، مالک فرهنگ، مالک تاریخ شده و اقوام دیگر به عنوان اقوام اقماری در نظر گرفته شده اند که گویا اقمار این قوم هستند و در محور این قوم میچرخند و باید در حاشیهی قدرت این قوم زندگی کنند، تصمیم بگیرند و در نهایت، در پارهای از امور سهم اندکی هم داشته باشند. مبنای ناسیونالیسم در بسیاری از کشورهای پسااستعماری در خاورمیانه و افریقا همینگونه بوده است.
به قول آقای ادوارد آذر که متفکر آمریکایی-لبنانی است، این نوع ملیگرایی مبنای اجتماعی منازعهی قدرت را در لبنان و در خیلی از کشورهای خاورمیانه از جمله افغانستان شکل داده است. بنابراین، این واقعیت را باید به رسمیت بشناسیم؛ یعنی در سطح گفتوگوی نخبگان باید این واقعیت را به رسمیت بشناسیم. اقوام خواستار یک نوع حقوق هستند، حقوق برابر. در این زمینه میتوان به دیدگاه یوهان گالتونگ اشاره میکنند. ایشان معتقد اند که افغانستان متشکل از شش ملت است و گاهی میگوید چهار ملت. او معتقد است که ما در جهان، ۲۰۰۰ ملت داریم ولی ۲۰۰ دولت. یعنی هر ده ملت به طور میانگین در یک دولت جاسازی شده و این غیر طبیعی است و منشأ منازعات گردیده است. است و ما باید این امر را به رسمیت بشناسیم. ایشان تأکید دارند که باید این موضوع را به رسمیت بشناسیم. او به طور خاص در مورد افغانستان میگوید که این منازعه در افغانستان واقعی است و تخیلی نیست، ساختگی نیست که ما از پیش خود ساخته باشیم. او میافزاید که افغانستان کاملاً مشابه سویس است. لذا راه حل استفاده شده در سویس راه حل منازعه افغانستان است. این نکته را نخبگان افغانستان باید به عنوان واقعیت سخت و درشت درک کنند و بپذیرند.
اما باید دقت کرد که شما هیچ گاه با ایدئولوژی ساختن از قوم و نژاد و مذهب، مشکل را حل کرده نمیتوانید. ما برای مبارزهی مدنی عاری از خشونت نیازمند یک ایدئولوژی متحدکننده هستیم. این ایدئولوژی، ایدئولوژی برابری، آزادی و عدالت است. با این ایدئولوژی ما مشکلات هویتی، مشکلات قومی، مشکلات زبانی، مشکلات فرهنگی، نحوهی تشکیل دولت و همهی این موارد را باید حل کنیم. از جمله این ایده را که افغانستان میتواند یک فدرال باشد، باید به بحث و بررسی بگیریم. به نظر گالتونگ بهترین راه حل برای افغانستان فدریشن است. ایشان میگویند که افغانستان شبیهترین کشور به سویس است، و معتقد است که راهحل سویس، راهحل افغانستان هم است. اینها ایدئولوژی اند، ایدئولوژی عدالتمحور اند.
ما باید این واقعیتها را بپذیریم، فرهنگ سیاسی خود را تغییر دهیم، دیدگاههای خود را تغییر دهیم و آن دیدگاه رسمی را که تا کنون وجود داشته است، محترمانه کنار بگذاریم تا تمام نخبگان افغانستان، روی دیدگاه جدید و روی ایدئولوژی جدید که متحدکننده است، توافق کنند. این دیدگاه راهحل به وجود میآورد و منازعه را حل میکند. ما باید یک راه حل مدنی، مسالمتآمیز، انساندوستانه و میهندوستانه را اتخاذ کنیم.