راستش سخن گفتن و مطلب نوشتن در بارهی شخصیتهای مثل محمد علی کار راحت و آسانی نیست؛ چون ابعاد شخصیتی چنین آدمهای بزرگی، پیچیده، چند بُعدی و مورد توجه همگان است که کار را برای هر کسی سخت میکند. در بارهی محمد علی هزاران مطلب، گزارش، دهها فیلم و مستند ساخته شده که در تمام دنیا دیده شده اند.
شخصیت محمد علی به دلایل تاریخی، ورزشی، نژادی و سیاسی بسیار جذاب بود و برای همین، تمام نویسندههای خوب ورزشی و اجتماعی در بارهی او مطلب، مقاله و کتاب نوشته اند که یکی از آنها «دِیو زایرین» است.
او مطلبی با نام تاریخ پنهان محمد علی دارد. این که علی تلاش میکرد یار و یاور مظلومان باشد و حتا در زمانی که مریض بود، به کشورهای فقیر سفر میکرد که از آن جمله، محمد علی در زمان ریاستجمهوری حامد کرزی، به افغانستان آمد.
«دِیو زایرین»، مینویسد در مراسم یادبودی که پس از مرگ محمد علی برگزار شد، پیامی از اوباما خوانده شد که این گونه پایان مییافت: «محمد علی امریکا بود و همواره امریکا خواهد ماند.»
در سال 1996، محمد علی با دستانی لرزان مشعل المپیک آتلانتا را روشن کرد. در سال 2002، «موافقت کرد تا در کارزار تبلیغاتیای که محصول هالیوود بود ایفای نقش کند؛ این کارزار را برای تشریح مواضع امریکا و جنگ افغانستان برای مسلمانان جهان طراحی کرده بودند.»
این حقیقت که هیچ ورزشکاری مثل او در دنیا و تاریخ امریکا نبوده است که از تمام مطبوعات ناسزا بشنود و حکومت امریکا او را آزار و اذیت کند؛ اما محبوب مردم سراسر جهان باشد، چنین ورزشکاری هرگز در تاریخ ورزش تکرار نشده است.
امروز حتا نمیتوان تصور کرد که ورزشکاران بخواهند از جایگاه والا و شدیداً تجاری خود پایین شده و از آن برای موضعگیری علیه بیعدالتی استفاده کنند. چنین کاری قاعدهی طلایی را در جهان ورزشهای حرفهای زیر پا میگذارد.
«ورزشکاران حرفهای» نباید سیاسی باشند، مگر هنگام احترام به پرچم، حمایت از سربازان، و قبولاندن جنگ؛ اما تاریخ پنهان محمد علی و قیام ورزشکاران سیاهپوست در دههی 1960 تاریخ زنده و پویا است. با بازپسگیریِ این تاریخ از صاحبان قدرت، مبارزات دههی 1960 را بهتر میتوان فهمید.
این را حتما میدانید که نخستین مشتزنان امریکا بردگان بودند. یکی از تفریحهای صاحبان کشتزارهای جنوبی این بود که بردگان قوی را مجبور کنند، در حالی که قلادههای فلزی بر گردن داشتند، با یکدیگر مبارزه کنند؛ اما پس از لغو بردهداری، در میان ورزشها مشتزنی وضعیتی منحصر به فرد داشت، زیرا برخلاف اکثر ورزشها از همان اوایل قرن بیستم در آن از تبعیض نژادی خبری نبود؛ نه به این خاطر که سازمان دهندگان این ورزش افراد مترقی بودند؛ بلکه به این دلیل که میتوانستند از نژادپرستی حاکم در جامعهی امریکا پول کلانی به جیب بزنند.
سرمایهگذاران مسابقات مشتزنی، ناخواسته فضایی را ایجاد کردند که میتوانست تصور برتری سفیدپوستان را به چالش بکشد. در این دوران، نژادپرستی شبهعلمی رواج داشت و برداشتها این بود که سیاهپوستان نه فقط از نظر ذهنی، بلکه به لحاظ بدنی نیز از سفیدپوستان پستتر هستند.
تصور میشد سیاهپوستان تنبلتر و بیانضباطتر از آن هستند که بتوان آنها را ورزشکارانی جدی به حساب آورد.
جک جانسون در سال 1908 در مسابقات سنگینوزن مشتزنی، نخستین سیاهپوستی بود که به مقام قهرمانی رسید. این پیروزی بحران جدی به وجود آورد که رسانهها به هیجان ناشی از آن دامن میزدند.
قهرمان پیشین، جیم جفریز که بازنشسته شده بود، دوباره به میدان آمد و اعلام کرد که «من فقط برای این که اثبات کنم یک سفیدپوست بهتر از یک کاکا سیاه است، با او مبارزه خواهم کرد.»
در این مسابقه که در سال 1910 انجام شد، تماشاگرانی که همه سفیدپوست بودند فریاد میزدند «کاکا سیاهُ بکش»؛ اما جانسون از جفریز سریعتر، قویتر، و باهوشتر بود و به آسانی او را ضربهی فنی کرد.
پس از پیروزی جانسون، در سراسر کشور شورشهایی درگرفت. اوباشهای سفیدپوست به سیاهپوستان حمله میکردند تا آنها را لینچ کنند، و سیاهپوستان نیز به اقدامات تلافیجویانه دست میزدند.
این واکنش به یک مسابقهی مشتزنی، یکی از گستردهترین شورشهای نژادی بود که پیش از ترور مارتین لوتر کینگ درسال 1968 در امریکا به وقوع پیوست.
پیروزیها در بوکس برای سیاهپوستان فقیر و کارگر در دههی 1930 بسیار اهمیت داشت. جو لوئیس یکی از مشتزنان سیاه پوست بود که 12 سال از مقام قهرمانی خودش دفاع کرد. مارتین لوتر کینگ نوشته بود:
بیستوپنج سال پیش در یکی از ایالتهای جنوبی، برای اجرای مجازات مرگ، روش جدیدی اتخاذ کردند.
گازِ کشنده جایگزین چوبهی دار شد. در اوایل کار، میکروفونی را داخل اتاق مرگ قرار میدادند تا دانشمندان بتوانند حرفهای زندانی در حال مرگ را بشنوند. نخستین قربانی، جوانی سیاهپوست بود. زمانی که گاز وارد اتاق شد، او این کلمهها را گفت: «جو لوئیس نجاتم بده. جو لوئیس نجاتم بده.»
هویت محمد علی در دهههای 1950 و 1960 شکل گرفت، زمانی که مبارزههای آزادیخواهانهی سیاهپوستان اوج گرفته بود. کِلی جوان به دنبال پاسخهایی سیاسی برای وضعیت خود بود، و با گوش کردن به سخنرانیهای مالکوم ایکس در جلسههای امت اسلام به پاسخ خود رسید.
این که او را علی بخوانید یا کِلی، مشخص میکرد که دیدگاه شما دربارهی حقوق مدنی، قدرت سیاه و جنگ ویتنام چیست.
تمام این اتفاقها در زمانی روی داد که مبارزات آزادیخواهانهی سیاهپوستان در سراسر امریکا جریان داشت. در تابستان 1964، هزار نفر از فعالان حقوق مدنی دستگیر شدند، 30 ساختمان را بمبگذاری کردند، و 36 کلیسا به دست «کو کلاکس»کلان یا هواداران آنها در آتش سوختند.
سیاست «قدرت سیاه» در حال شکلگیری بود و در این تحولات، محمد علی نماد مهمی بود. همان طور که مجری اخبار، براینت گامبل، گفته بود: «یکی از دلایلی که باعث پیشرفت جنبش حقوق مدنی شد این بود که سیاهپوستان توانستند بر ترس خود غلبه کنند. باور قلبی من این است که بسیاری از سیاهپوستان امریکایی با تماشای مسابقات محمد علی موفق به این کار شدند. او ترس را کنار گذاشت و با این کار به دیگران شجاعت داد.»
پس از تغییر نام، هر مبارزهی او به تقابل بین انقلابیون سیاهپوست و مخالفان آنها تبدیل شد. فلوید پترسون، قهرمان سیاهپوست پیشین، در حالی که خود را در پرچم امریکا پیچیده بود، دربارهی مسابقهی خود با علی چنین گفته بود: «این مبارزه، جنگ صلیبی است برای بازپسگیری عنوان قهرمانی از مسلمانان سیاهپوست.
به عنوان یک کاتولیک، مبارزه با کِلی را وظیفهی میهنپرستانهی خود میدانم. من تاج پادشاهی را به امریکا باز خواهم گرداند.»
در طول مبارزه، علی با خشونت با پترسون مبارزه میکرد و فریاد میزد: «زود باش امریکا! بیا دیگه امریکای سفید.»
اوایل سال 1966، ارتش امریکا علی را برای اعزام به جنگ فراخواند و علی با جنگ مخالفت کرد. درست در زمانهای که مخالفت کمی با جنگ وجود داشت و جنبش ضد جنگ هنوز شکل نگرفته بود، مخالفت علی با جنگ شگفت انگیز بود.
او گفت، با ایستادگی بر سر عقایدم، چیزی را از دست نمیدهم. قرار است به زندان بروم، خُب که چه؟ ما چهار صد سال است که در زندان هستیم.
خودداری علی از مشارکت در جنگ، خبر و تیتر صفحهی اول روزنامههای جهان شد. در گویان، حامیان او در برابر سفارت امریکا جمع شدند. در کراچی، جوانان پاکستانی روزه گرفتند و در قاهره تظاهرات بزرگی به راه انداختند.
او آن روزها گفت، میخواهم به کسانی که فکر میکنند من چیزهای زیادی از دست دادهام بگویم که من به همهچیز رسیدهام. آرامش خاطر دارم، وجدانم پاک و آسوده است، سربلندم، با خوشحالی از خواب بیدار میشوم، با خوشحالی میخوابم، و اگر قرار باشد به زندان بروم، با خوشحالی خواهم رفت.
محمد علی سال 2002 به کابل آمد و با ورزشکاران، مسؤولان ورزش و رییسجمهور وقت کشور دیدار کرد. او سه روز در کابل بود و از یک مکتب دخترانه، باشگاه بوکس صحت عامه و یک نانوایی زنانه بازدید کرد. هدف از سفر او به افغانستان آن بود تا توجه جهان را برای کمک بیشتر به افغانستان جلب کند.
آن روزها وقتی محمد علی در کابل وارد باشگاهی شد که دیوارهایش کاملا با عکسهای او تزئین شده بود، آن زمان بود که اشکهایش جاری شد.
آمدن محمد علی به کابل برای ورزشکاران و بوکسوران ما شبیه یک خواب و رؤیای شیرین بود، محمد علی در کابل با شکیب ستاری، شش دقیقه به صورت نمادین داخل رینگ بوکس شد و بعد دستکش امضا شده اش را به او هدیه کرد که بزرگترین هدیهی تاریخ ورزش افغانستان است.
ستاری هم حق دارد، تا آخر عمرش به این افتخار کند که روزی با محمد علی کلی در رینگ بوده است!