Image

پروژه‌های چشم سوم, قسمت 48

پروژه‌های چشم سوم

در مرکز چشم سوم که بودیم و تنها کسی را که کمکش را قبول کردیم، انجنیر صاحب صفرعلی حنیف بود. اگر اشتباه نکنم، در آن دوران وی از امریکا یا آلمان آمده بود و عموماً خارج از کشور زندگی می‌کرد. وی رییس «سی سی ای» بود. این که او چطور از مرکز چشم سوم خبر شده بود و چطور ما را می‌شناخت، نمی‌دانم. یک روز به چشم سوم آمد، عکس‌ها را دید و از ما پرسید که چگونه این مرکز را ساخته‌ایم. برایش توضیح دادم و گفتم که هر ماه از جیب خود کرایه می‌دهیم.

او آدمی بسیار بااحساس بود و گفت که من پنج صد دالر کمک می‌کنم. به پاس اهداف و پشت‌کار تان و بدون این‌که توقعی از شما داشته باشم. آن پول را وی به مسوول مالی ما رضا ساحل داد. وضعیت اقتصادی ما به شکلی بود که وقتی دوستانم نوبت شان برای پرداخت کرایه‌ی دفتر می‌رسید، برای شان سخت بود که صد دالر را پرداخت کنند. با اینکه کمک انجنیر صاحب صفرعلی حنیف که از قومای دردمند ما بود و روی همین مسأله‌ی قومی قبول کردم و در کنج دلم بود روزی این کمک او را چند برابر جبران کنیم.

بعد از چندی، یک پروژه را در ارتباط با کار شاقه‌ی کودکان از کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان گرفتیم. در همین ارتباط یک نمایش‌گاه عکس را در مرکز مطبوعاتی فرانسه، لیسه‌ی استقلال گرفتیم که استقبال از آن خوب بود و جوانان تشویق شدند و هم‌کاران ما نیز از آن نمایش‌گاه راضی بودند و تعدادی دوستان برای ادامه‌ی کار ما علاقه‌مندی نشان دادند.

دوسال بعد انجنیر صاحب صفرعلی حنیف بازهم به دفترما آمد. آن زمان از جای سابقه کوچ کرده و به جای نو در شفاخانه‌ی صلیب سرخ سابقه لب دریای پل سرخ کابل آمده بودیم. جای کلان دارای چهار اتاق و یک سالون نمایش‌گاه بزرگ بود. این بار انجنیر صاحب تنها نبود. همراهش یک خانم امریکایی نیز بود که به خاطر دیدن از افغانستان آمده بود و انجیر صاحب این خانم را برای ما معرفی کرد و ما را نیز برای او. این خانم از دیدن دفتر جدید و جایی به آن بزرگی، مخصوصاً از دیکور عکس‌های نمایش‌گاه دایمی در سالون و چهار اتاق دیگر خوشش آمد. در سالون نمایش‌گاه، عکس‌های مشترک بنیان‌گذاران چشم سوم نصب شده بود. هر اتاق به تنهایی از یک عکاس بود و مخصوص عکس‌های خودش که آن را به ذوق خود دیکور کرده بود. قبلآ گفتم بدون سالون چهار اتاق بود. ما نیز چهار بنیان‌گذار بودیم و طبعاً موقعیت و سایز اتاق‌ها یک اندازه و در یک موقیت نبود. بنابراین، تصمیم گرفتیم که باید اتاق‌ها شماره‌اش نوشته شود و بعداً آن نوشته لا به لا قات شود و بعداً از جمع ما کسی که نوشته‌ها را ندیده است، قرعه‌کشی کند و یک یک انتخاب شود تا هر اتاق برای هر کسی برآمد، درست است. همان‌گونه شد و این خود نشان‌دهنده‌ی اتفاق و یک‌سان‌بینی است.

انجنیر صاحب حنیف بعد از نوش جان کردن چای با مهمانش بازهم نمایش‌گاه سالون و اتاق‌ها را یکایک چشم سیر نگاه کرد و به خاطر تشویق ما صحبت‌های شیرین و عاطفی داشت و در اخیر خواست که از آرشیف ما تعدادی از عکس‌ها را در بعضی موضوعات نظر به خواست و خواهش مهمانش به وی بدهیم. من از شنیدن این درخواست واقعاً بال کشیدم و بی‌نهایت خوش‌حال شدم که چطور نه گفته می‌توانیم و بسیار با خوشی پذیرفتیم و تعدادی از عکس‌ها را فکر می‌کنم در میموری برایش دادیم. دلم آرام گرفت. حس می‌کردم به خاطر کمکی که انجنیر صاحب با ما داشته بود، شاید گوشه‌ای از آن را جبران کرده باشیم. هر چند آن همکاری‌اش مثل آفتاب برای ما درخشش دارد؛ زیرا از عمق دلش بوده است. چشمانش نیز از احساس پاک و نجابتش برای‌مان صحبت می‌کرد.

زمانی که در بیناد فرهنگ و جامعه‌ی مدنی نمایش‌گاه داشتیم، گفتم که کسی به نام رابرت در آن‌جا بود. او دو نمایش‌گاه از عکس‌های من در هالند برگذار کرد که خودم به آن‌جا نرفتم. او عکس‌های مرا خواست و نمایش‌گاه را در پرنس کلاس فوندیشن در پایتخت هالند برگذار کرد. بعد از چندی، رابرت هم به مرکز چشم سوم آمد، کارهای جوانان را دید، بسیار تشویق کرد و این شد که ما یک پروژه را برای چشم سوم از پرنس کلاس فوندیشن هالند گرفتیم.

پروژه در بامیان بود که ده نفر را باید در آن‌جا عکاسی آموزش دهیم. این ده نفر از ولایت‌های هم‌جوار بامیان، وردک، غور، سمنگان و بلخ بودند که باید برای شش ماه ما آن‌ها را آموزش می‌دادیم. در این جمع دختران و پسران بودند. دختران چون محصل بودند، خواب‌گاه داشتند. برای پسران ما یک حویلی را کرایه گرفته بودیم که آن‌ها در آن‌جا استراحت می‌کردند و در ضمن غذا و امکانات شان نیز فراهم بود به شمول کرایه‌ی موتر شان.

«افغانستان جدید از دید افغان‌ها»

رویش: چه کسی تدریس می‌کرد؟

مسافر: من این پروژه را افتتاح کردم و تدریس را استاد رضا یمک به همکاری نجیب برادر بصیر سیرت پیش می‌برد. من چون در کابل بسیار مصروف بودم؛ هم در کلید گروپ بودم، هم در چشم سوم و هم پوهنتون خصوصی باختر از من خواستند که در آن‌جا فوتوژورنالیزم درس بدهم و سه سال تا زمانی که از افغانستان خارج شدم، در آن پوهنتون درس دادم. در ضمن دانشگاه ابن‌سینا نیز تقاضا کرده بود و من کمتر از یک‌سال در آن‌جا نیز فوتوژورنالیزم درس دادم.

وزارت تحصیلات عالی و تعدادی از سیاسیون افغانستان همیشه داد می‌زنند که ما پنج‌هزار سال تاریخ داریم. ایران که بحثش جدا چون تاریخ کهن و قدیمی دارد؛ اما پاکستان با تاریخ کم خود و تمام کشورهای دیگر در دانشگاه‌های خود دانشکده و یا حد اقل دیپارتمنت فوتوژورنالیزم و فوتوگرافی دارند؛ اما در افغانستان خبری از این مسأله نیست و ما در چوکات وزارت تحصیلات عالی چیزی در این زمینه نداشیم.

یک زمان یک کسی به نام مسعود که در امریکا زندگی می‌کرد و از کودکی در همان‌جا بوده است، به دانشکده‌ی هنرهای زیبا آمده و یک مقدار مواد نیز با خود آورده بود. او یک اتاق را کاملاً سیاه کرده بود و نگتیف و رول‌فلم با کمره‌های انالوگ آورده بود و درس می‌داد. یک روز از من دعوت کرد و به آن‌جا رفتم. وی از من خواست که بیایم و آن کار را پیش ببرم. او خودش دوباره امریکا بر می‌گشت؛ ولی من در آن زمان وقت نداشتم و قبول نکردم.

بعد وقتی مرکز چشم سوم را ساختیم، دیدم که از این طریق امکان خدمت به مردم وجود دارد و این سرزمین به گردن ما حق دارد که تا جایی که امکان دارد باید خدمت کنیم؛ به همین خاطر با عالم فرهاد که رییس دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه کابل بود، صحبت کردم. او بسیار خوش‌حال شد و گفت که معاش داده نمی‌تواند. ما گفتیم اصلاً معاش نیاز نیست و ما به آن ضرورت نداریم. به او گفتم که ما اگر توانستیم کدام حامی مالی پیدا کنیم، تمام آن را نیز برای رشد این بخش مصرف خواهیم کرد. او بسیار خوش شد و از طرح ما استقبال کرد. این شد که در آن‌جا نیز درس شروع شد.

از استاد یمک خواهش کردم که در بامیان کورس را پیش برده و در آخر از عکس‌های گرفته شده، یک نمایش‌گاه دایر کند که در نهایت همان‌گونه شد و ما از آن دوره‌ی آموزشی عکس زیاد داریم. وقتی هالندی‌ها دیدند که چه یک نمایش‌گاهی  برگذار شده و دانش آموزان چه عکس‌های خوبی گرفته اند، آن‌ها گفتند که می‌خواهند یک نمایش‌گاه در هالند  برگذار کنند.

ما گفتیم که این از جمله‌ی اهداف ما است؛ چون ما دوست داریم که هر چه بیشتر فرهنگ، طبیعت و مردم افغانستان را به دنیا معرفی کنیم. این نمایش‌گاه در هالند هم  برگذار شد و بعد از آن که من آمدم در سال‌های ۲۰۱۶، دوباره به هالندی‌ها پیشنهاد هم‌کاری داده شد که آن‌ها پذیرفتند و این بار یک کتاب تنها از تصاویر مختلف بامیان چاپ کردند.

یک پروپوزل دیگر را برای  برگذاری یک نمایش‌گاه بسیار بزرگ به سفارت امریکا داده بودیم که برای آن شهید فهیم دشتی از طرف آیینه نیز پروپوزل داده بودند. در بین همه‌ی این‌ها پروپوزل ما قبول شده بود.

این شد که ما بزرگ‌ترین نمایش‌گاه عکس را با نام «افغانستان جدید از دید افغان‌ها» در سطح افغانستان  برگذار کردیم. در این نمایش‌گاه ۱۴۲ قطعه عکس، از ۱۲ عکاس بود که اکثر آن‌ها نیز عکاسان مرکز چشم سوم بودند. سایز عکس نیز ۶۰ در ۹۰ سانتی‌متر و همه رنگه بود. این نمایش‌گاه که تقریباً بیش از یک سال را در بر گرفت، در ۱۰ ولایت کشور، در جاهایی مثل کابل، هرات، ننگرهار، مزار شریف، میمنه، بدخشان، هلمند، بامیان، دایکندی و غور  برگذار شد. ضمن آن که این نمایش‌گاه بزرگ را داشتیم، دو هزار جلد کتاب چاپ کرده بودیم.

رویش: این نمایش‌گاه باید یک کار سنگین و بزرگ بوده باشد. می‌توانید بگویید که هزینه و یا قیمت  برگذاری این نمایش‌گاه چقدر بود؟

مسافر: دقیقاً به یادم نیست؛ چون در بخش مالی، رضا ساحل و بصیر سیرت بودند و حامی مالی این پروژه نیز سفارت امریکا و سویس بودند.

رویش: می‌خواهم اینگونه بگویم که این پروژه از نظر کارهای اداری و مالی یک پروژه‌ی بسیار سنگین بوده است. مرکز چشم سوم با آن ظرفیت و نیروی انسانی و مالی که داشتید، قطعاً از نظر لوجستیکی و گزارش‌‌دهی و یا حساب‌دهی امکان تطبیق این پروژه را نداشتید. سوال این است که این پروژه را چطور اداره کردید و آیا کارهای لوجستیکی آن از سوی کسی دیگر انجام می‌شد و شما فقط وظیفه‌ی تطبیق و اجرای آن را داشتید یا نه تمام پروژه از ابتدا تا انتهایش مسوولیت شما بود؟

مسافر: این پروژه را از اول تا آخرش مرکز چشم سوم انجام داد. مسایل مالی، لوژستیک و تمام کارهایش را ما انجام دادیم و در بخش محاسبات مالی رضا ساحل از دوستانش که در این زمینه تجربه داشتند، هم‌کاری با مزد می‌گرفت. ما به جای آن که موتر کرایه بگیریم، یک موتر خوب فلان‌کوچ خریدیم. دوستان مثل بصیر سیرت و رضا ساحل پیشنهاد دادند که به جای کرایه، بهتر است موتر بگیریم؛ چون حمل و نقل و جا به جایی عکس‌ها مهم است. با وجودی که ما قاب عکس‌ها را شیشه‌‌ای در نظر نگرفته و فیلم گرفته بودیم؛ اما بازهم برخی‌های شان شکسته بود. از سویی دیگر، ما قاب و فیلم اضافه گرفته بودیم که اگر برخی از آن‌ها نیاز به تعویض داشت، این کار را انجام دهیم.

برای هر ولایت ما یک پوستر جداگانه داشتیم و در هر ولایت کارت دعوت و اعلانات تلویزیونی و رادیویی داشتیم به شمول توزیع کتاب چاپ‌شده‌ی نمایش‌گاه که به صورت رایگان برای والی و معاونین و کتاب‌خانه‌ها و دانش‌گاه و استادان و معلمین ولایات و شخصیت‌های فرهنگی و هنرمندان توزیع می‌شد.

مدیریت پروژه‌ها

رویش: می‌خواهم این سوال را تکراراً بپرسم؛ چون برایم جالب است. ظرفیت چشم سوم از لحاظ اداری برای مدیریت پروژه‌‌ای به این سنگینی بسیار کوچک به نظر می‌رسد. چطور این پروژه‌ها را مدیریت کردید؟

مسافر: این پروژه با وجودی که کمی معطل شد، اما بسیار درست و مسوولانه به انجام رسید. ما یک مقدار معطل شدیم؛ چون برای نمایش‌گاه مزار در سالنگ مشکل برف و برف‌کوچ بود. به همین خاطر نمایش‌گاه‌های ما در مزار و میمنه و فکر می‌کنم بدخشان یک مقدار معطل ماند و آخرین نمایش‌گاه ما در هلمند بود. تمام این پروژه را رضا ساحل، بصیر سیرت و من پیش بردیم. مسوولیت مالی به عهده‌ی رضا ساحل بود.

رویش: رضا یمک هم در این پروژه شریک بود؟

مسافر: استاد یمک با تأسف با بصیرسیرت کدام مشکل داشت و به همین خاطر در این پروژه نبودند. دلیلش را هم نمی‌دانم.

ما سه نفر روی این پروژه‌ی سنگین کار کردیم و بارها از استاد رضا یمک خواستیم که به ما کمک کند؛ ولی ایشان یک خوی و خواص عجیبی دارد. به این معنا که اگر یک حرف را گفت، روی آن می‌ایستد و تصور می‌کنم که در بامیان و در پروژه‌ی هالندی‌ها برادر بزرگ بصیر سیرت که نامش نجیب بود، به آن‌جا رفته بود. این در حالی بود که ما گفته بودیم که هیچ کدام ما نباید اعضای فامیل خود را در پروژه‌ها و مسایل اداری دخیل کنیم. بصیر سیرت با من مشوره کرد و گفت که چطور است برادرم در این پروژه هم‌کاری کند و من گفتم مشکلی ندارد.

در بامیان به نظرم بین استاد یمک و نجیب‌جان شکر رنجی شده بود که این مسأله رابطه‌ی بین استاد یمک و بصیرسیرت را نیز آشفته کرد.

 نمایش‌گاه در سویس

رویش: وقتی که شما پروژه را تکمیل کردید و گزارش مالی آن را برای سفارت امریکا و سویس ارائه دادید، گزارش تان را تایید کردند، اشکال و ایراد گرفتند، اذیت کردند یا نه همه چیز خوب پیش رفت؟

مسافر: پذیرفتند. اتفاقاً بسیار خوش بودند و مشکلی نداشتند. برای مان گفتند که این پروژه بسیار خوب بوده و از آن راضی هستند. ما دو هزار جلد کتاب چاپ کرده بودیم و به هر ولایت که می‌رفتیم، برای مقامات بلندرتبه، کتاب‌خانه‌ی عامه، دانش‌گاه‌ها، استادان، هنرمندان و برخی افراد مهم و سرشناس کتاب می‌دادیم. هر زمان که سخن از نمایش‌گاه عکس می‌شد، سفارت امریکا از ما می‌خواست که اگر از آن کتاب‌ها پیش تان مانده است، چند جلد برای ما بدهید. ما جدا از بحث کتاب، برای هر ولایت پوستر و کارت دعوت مخصوص، تبلیغات محیطی و هم‌چنین تبلیغات رادیویی و تلویزیونی نیز داشتیم.

این نمایش‌گاه واقعاً یک نمایش‌گاه بی‌نظیر بود و سفارت‌های امریکا و سویس گفته بودند که وقتی نمایش‌گاه در افغانستان به پایان رسید و اگر شما نیاز می‌بینید ما این نمایش‌گاه را در کشور خود هم  برگزار می‌کنیم. وقتی نمایش‌گاه در افغانستان تمام شد، در سال ۲۰۱۳ سویسی‌ها خواستند که این نمایش‌گاه را در سویس  برگزار کنند.

این شد که ما سی دی عکس‌ها را به سویس فرستادیم و آن‌ها عکس‌ها را در آن‌جا چاپ کردند. آن‌ها از من خواستند که برای افتتاح نمایش‌گاه باید به سویس بروم. گفتند که یک کسی دیگر برای نمایش‌گاه بعدی به ژنو بیاید و چون بصیر سیرت معاون مرکز بود، من و بصیر به پاکستان رفتیم و دوباره به افغانستان برگشتم و از افغانستان عازم نمایش‌گاه سویس شدم. در سویس عکس‌ها را بسیار قشنگ و زیبا چاپ کرده بودند. عکس‌ها روی یک رقم ورق آلمنیومی پرس کرده بودند که بسیار قشنگ و زیبا بود. برایم گفتند که هر کدام آن‌ها را ۱۵۰ فرانک چاپ کرده اند.

در آن‌جا ۱۴۲ قطعه اثر داشتیم که نزدیک به ۵۰ قطعه‌ی آن عکس‌های من بود. این‌جا یک نکته‌ی دیگر را هم بگویم و آن این که برخی جاها که با رضا ساحل برای عکس گرفتن می‌رفتیم و عکس می‌گرفتیم، من برایش می‌گفتم که این‌طور عکس بگیر و او می‌گرفت. برای این نمایش‌گاه ۶۲ قطعه عکس مرا انتخاب کرده بودند؛ اما چون حق کاپی‌رایت برای عکس‌های قدیمی ۲۰۰ دالر و برای عکس‌های جدید ۳۰۰ دالر بود و عکس‌های من زیاد شده بود، به رضا ساحل گفتم که این عکس‌های خودت به عکس‌های من نزدیک است و با وجودی که عکس‌های من انتخاب شده است، عکس‌های تو را به جای آن می‌گذاریم. این بود که ۱۰ قطعه عکس خودم را حذف کرده و ۱۰ عکس رضا ساحل را به خاطر زحمات صادقانه و پشت‌کارش در پروژه جا به جا کردم.

در روز افتتاحیه‌ی نمایش‌گاه، سفیر سابق سویس در افغانستان در مراسم شرکت کرده بود. نمایش‌گاه را افتتاح کردیم. سفیر افغانستان در سویس نیز در این نمایش‌گاه شرکت داشت. عکس‌ها در ۱۷ بخش بود. در بخش‌های تعلیم و تربیه، ورزش و فوتبال زنان، تکنالوژی، بوکس زنان، طبیعت، فرهنگ، پرتره‌ی مردم، فقر، عکس‌های پانوراما از من و چند دوست دیگرم نیز بود. این نمایش‌گاه از طرف آرت لینک  برگزار شده بود. سویس واقعاً یک کشور زیبا و دیدنی است. در فصلی هم که نمایش‌گاه برگزار شده بود، بسیار خوب بود. در این فصل سال مردم دنیا برای تماشا به سویس می‌روند.

رویش: در سفر سویس تنها رفته بودید؟

مسافر: بلی، من تنها رفته بودم. یک دوست ما به نام «شاکر سیار» در سفارت سویس بود که برای گرفتن این پروژه از سفارت سویس و سفارت امریکا برای چشم سوم ایشان بسیار زیاد هم‌کاری کردند. ضمناً ایشان بسیار زحمت کشیدند. ایشان پیش‌تر از من به جرمنی رفته بودند. برنامه‌‌ی سفر من برای ایشان مشخص بود که من چه زمانی به شهر زوریخ می‌رسم که از آن‌جا با قطار به برن برویم. وقتی من به زوریخ رسیدم، این دوستم از آلمان آمده و در آن‌جا منتظرم بود. فردا که برای بررسی دکور عکس‌ها به محل رفتیم، دیدیم که دکور عکس چقدر برای آن‌ها مهم است که باید در بهترین وضعیت باشد. خلاصه این که آن نمایش‌گاه برای آن‌ها بسیار جالب بود.

رویش: این نمایش‌گاه چند وقت دوام داشت؟

مسافر: آن‌ها گفتند پس از نمایش‌گاه برن، عکس‌ها را در چهار ولایت دیگر نیز نمایش خواهند داد که در نهایت چهار ولایت به هشت ولایت رسید و تقریباً یک‌سال این نمایش‌گاه دایر بود.

رویش: خود تان چند وقت در سویس بودید؟

مسافر: من دو هفته در سویس بودم. نمایش‌گاه را افتتاح کردم و بعد دوباره برگشتم. هر چند دوستان اصرار کردند که چرا دوباره به افغانستان بر می‌گردی. دیگران این گونه ویزاها را می‌خرند و شما دوباره بر می‌گردید؟ گفتم نه من باید در کشورم کار کنم و برای آبادی آن تلاش کنم و من در آن‌جا بسیار مصروفیت دارم و جالب بود که واقعاً دل‌تنگ دوستان و وطن شده بودم.

سرنوشت چشم سوم چه شد؟

رویش: مرکز چشم سوم بعد از شما چه شد؟ بعد از این که شما به امریکا و سپس کانادا آمدید، کار در چشم سوم تعطیل شد، ادامه یافت، حالا سرنوشت این مرکز چگونه است و هم‌کاران تان رضا ساحل، بصیر سیرت و رضا یمک در کجا هستند؟

مسافر: وقتی که من از سویس به افغانستان برگشتم، هر روزمعمولاً بعد از آن که از کلید گروپ کارم تمام می‌شد، بعد از ظهرها به مرکز چشم سوم می‌رفتم. روزهایی که دفتر چشم سوم در سه‌راهی علاءالدین بود. یک روز به مرکز چشم سوم رفتم، در آن‌جا بصیر سیرت، خانمش عادله غزل، رضا ساحل، استاد یمک بودند. بصیر سیرت می‌گفت که چندی بعد برای فیستوال فیلم وقتی به آلمان بروم دیگر باز نخواهم گشت و من از او پرسیدم که آیا دوست داری بیرون از افغانستان در کشورهای اروپایی زندگی کنی؟ او گفت: بلی. برایش گفتم تو به این سفر برو، چیزی را که برای تان می‌گویم خانمش عادله غزل و رضا ساحل و استاد یمک نیز شاهد هستند.

به او گفتم وقتی تو دوست داری در اروپا زندگی کنی، این چانس خوب است که به هدفت برسی و پس از افتتاح نمایش‌گاه به هر طرف که رفتی خداوند به همراهت باشد. من هستم و مسوولیت‌هایش را نیز می‌پذیرم. ایشان همین کار را کرد. سیرت یک بار به فیستوال فلم به فرانسه دعوت شده و به کابل برگشته بود. برایش گفتم که آلمان‌ها معمولاً بسیار به سختی کسی را برای شرکت در فیستوال‌ها دعوت می‌کنند.

پسر عمه‌ام حاجی برات که وکیل پل سوخته بود، ایشان مریض بود و خواهرش که در آلمان زندگی می‌کرد، برای او دعوت‌نامه فرستاده بود تا سفارت آلمان برایش ویزه بدهد و او برای مداوا به آلمان برود. وی که حالا از دنیا رفته است، روزی برایم گفت که اگر می‌توانم یک مکتوب از استاد کریم خلیلی برای سفارت آلمان بگیرم. یک روز به دفتر استاد خلیلی رفتم که رییس دفتر شان آن زمان آقای علاء رحمتی بود. من مثل سایر مراجعین منتظر نوبت بودم که استاد خلیلی مرا دید و از من پرسید برای چه کاری به آن‌جا رفته ام؛ برایش گفتم که ماجرا چیست و برای مکتوب آمده ام.

من از معاونت دوم ریاست‌جمهوری مکتوب گرفتم و پسرعمه ام که دعوت‌نامه داشت و مریض بود، چند بار به سفارت مراجعه کرد، اما برایش ویزه ندادند. فعلاً بصیر سیرت در سویدن است. با تأسف، حوادثی که در افغانستان اتفاق افتاد و کاخ آرزوهای همه را ویران کرد و بسیاری مجبور شدند آن کشور را ترک کنند، رضا ساحل نیز یکی از آن‌ها بود و حالا در فرانسه زندگی می‌کند. استاد یمک در کابل است و زمانی که من به کانادا آمدم، مسایل مالی چون با مشخصات و امضای من و رضا ساحل بود، استاد یمک از من خواست که وکالت‌نامه برایش بفرستم. من این کار را کردم و از طریق کنسول‌گری افغانستان وکالت‌نامه فرستادم که حالا صلاحیت عام و تام مرکز چشم سوم را استاد رضا یمک دارد.

رویش: این مسأله پیش از سقوط دولت جمهوری اسلامی بود؟

مسافر: بلی، درست است.

رویش: در حال حاضر چشم سوم وجود خارجی دارد؟ یا به کلی دروازه‌اش بسته است؟

مسافر: تصور می‌کنم که نامش باشد؛ ولی فعالیت ندارد.

رویش: مرکز، دفتر یا خانه‌ای که به نام چشم سوم نیست؟

مسافر: نه، حالا که فعالیت مراکزی مثل چشم سوم و یا فعالیت رسانه‌ای در افغانستان مشکل و ناممکن است. من از حق نمی‌گذرم، استاد رضا یمک یک آدم بسیار هدف‌مند است. اصلاً نام چشم سوم را نیز استاد یمک انتخاب کرد و همه‌ی ما پذیرفتیم.

رویش: پیش از شما این نام یعنی چشم سوم را کسی دیگر در داخل یا خارج از افغانستان استفاده کرده بود؟

مسافر: در خارج از افغانستان شاید این نام در بخش‌های فوتوگرافی، سینما و برخی اماکن و کارهای هنری دیگر استفاده شده باشد؛ اما در داخل افغانستان این نام فقط همان نام مرکز چشم سوم است و دیگر این نام در جایی استفاده نشده است.

انتقام‌جویی رضا دقتی

رویش: خیلی خوب استاد، مسأله‌ی دیگری که بتواند خاطرات عکاسی و فوتوژورنالیزم شما را جمع کند چیست؟ شما به عنوان مسافر قصه‌های تان را گفتید و حالا در کانادا مقیم شده‌اید، اگر بخواهید قصه‌ی تان را جمع‌بندی کنید، چه می‌گویید؟

مسافر: پیش از آن که درباره‌ی جمع‌بندی خاطره‌ها صحبت کنم، یک اشاره هم به مسابقات عکس بی بی سی برای تان بگویم. مسابقاتی که از طریق سایت بی بی سی و برنامه‌ی صدای شما بین سال‌های ۲۰۰۷، ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ راه‌اندازی می‌شد. معمولاً من عکس‌های خود را به «روح الله سادات» که مدیر گرافیک و دیزاین ما در کلید گروپ بود، می‌دادم و به هم‌کاری وی عکس‌ها را در مسابقه‌ی عکاسی ماهوار بی بی سی در موضوعات مختلفش روان می‌شد. من طریقه‌ی ارسال اثر و شرکت در مسابقات را چندان بلد نبودم، به خاطر مشکل تخنیک کمپیوتر و گاهی اوقات هم انگلیسی که بلد نبودم. مسابقه‌ی بی بی سی هر ماه روی یک موضوع خاص بود .مثلاً آن‌ها سوژه می‌دادند و می‌گفتند که در زمینه‌های شهرما و پوشش عکس بگیرید. ما مطابق با سوژه‌های درخواستی شان عکس می‌فرستادم.

در مسابقات بی بی سی، یک عکس من اول و دو تای دیگرش دوم شد. یکی از عکس‌هایم که مقام دوم را گرفته بود، همین عکس کبوتر در رژه‌ی دختران مکاتب در غازی استدیوم بود که در مسابقات شهر ما بود.

جایزه‌ی هر مسابقه یک کمره‌ی عکاسی بود. عکسی که اول شده بود، یک عکس بسیار عادی بود. عکسی که از نظر دید یک عکس معمولی بود و از لحاظ سوژه نیز نمی‌گویم که ضعیف بود، اما خیلی عالی هم نبود. در آن عکس یک پسر بود که دست خود را نزدیک یک موتر به سمت موتر برای گدایی دراز کرده است.

عکسی که آدم می‌تواند هزاران قطعه‌اش را شکار و ثبت کند؛ اما عکس آن کبوتر را در غازی استدیوم اگر در طول سال بارها و بارها تکرار شود، دیگر آن صحنه‌ی خاص تکرار نخواهد شد. جالب بود که داور آن مسابقه رضا دقتی بود. ایرانی‌ها آن بخش را پیش می‌بردند و رضا دقتی عکس‌ها را انتخاب کرده بود. عکاس‌ها و تصویرشناسان افغانستان، به خصوص صدیق الله توحیدی که رییس «نی» بود، عکس‌ها را دیده بودند، به بی بی سی انتقاد کرده بودند که شما با دقت ببینید عکس‌ها را.

جالب آن بود که عکاس عکس اول اصلاً مشخص نبود. مثلاً عکاس آن به نام «م ن» بود. یعنی با آن مشخصات اصلاً ما در افغانستان عکاس نداشتیم و برای همه‌ی ما جالب بود که این عکاس م ن کیست؟

رویش: یعنی شما می‌گویید که رضا دقتی به قصد و عمدی این کار را کرده بود؛ چون از شما خاطره‌ی خوش نداشت؟

مسافر: فکر می‌کنم، چنین بود.

رویش: بی بی سی در پاسخ به این اعتراض‌ها چه گفت و آیا اصلاً هیچ پاسخی ارایه دادند؟

مسافر: نه، جوابی ندادند. نتیجه آن بود که آن مسابقات به کلی بسته شد. مسابقاتی که بین سه کشور افغانستان، ایران و تاجیکستان  برگزار می‌شد. پیش از من عکاسان مثل مسعود حسینی و دیگران نیز شرکت کرده بودند. ما هم سعی می‌کردیم عکس‌های خوب را بفرستیم و آن‌ها نیز حیران می‌شدند که افغانستان و چنین عکس‌ها!

آن‌ها باور شان نمی‌شد که ما چطور می‌توانیم آن عکس‌ها را بگیریم. از جمله یک عکس از یک هم‌کارم گرفتم که بسیار جالب بود. او در روسیه درس خوانده بود و آب‌باز بسیار خوب بود. یک روز گفت به حوض مکروریان برویم تا من از او عکس بگیرم. او از بالای تخته «دایف» از فاصله‌ی تقریبآ ده متر به درون آب دایف کرد. بدن او لیس و صاف بود و دست‌هایش نیز در کنار ران‌هایش قرار داشت و من زمانی از او عکس گرفتم که بدن او عمودی و سر او نزدیک به برخورد به سطح آب بود.

این عکس را زمانی که «دیمیتری» و برخی از هم‌صنفی‌هایم در سال ۲۰۰۴ در آیینه فوتو دیده بودند، بین شان اختلاف بود که آن عکس، فوتوشاپ است یا نیست. اصلاً این‌طور می‌گویم که این عکس‌ها را من بر اساس خلاقیت نگرفتم؛ درست است که کوشش کردم، اما تصادفی ثبت شده؛ ولی آن‌ها را ثبت کرده ام و با تأسف برخی‌ها به خاطر حسادت آن‌ها را دست‌کم می‌گیرند.

رویش: منظور تان این است که رضا دقتی نیز جزو همین آدم‌ها است که چشم خود را بر کیفیت عکس‌های شما می‌بندد؟

مسافر: باتأسف که این گونه است.

Share via
Copy link