آگاهی جمعی را مخدوش نکنیم! قسمت هفتم

Image

فردوس: آیا فکر نمی‌کنید جملاتی که در صفحات ۴۲ و ۴۳ کتاب «بگذار نفس بکشم» در مورد شیعه‌های غیر هزاره آمده است، اگر به صورتی دیگر نوشته می‌شد تا انتباه مظنون‌‌پنداری جمعی ایجاد نمی‌کرد، بهتر بود؟

رویش: اگر منظور تان این است که من آگاهی‌ای را که خودم از آن عبور کرده بودم، مخدوش کنم، به صراحت می‌‌گویم که نه، ضرورت نبود که به صورتی دیگر نوشته می‌شد. من باید بگویم که من در این دوره از زندگی خود یک مائویست بوده ام و در این دوره به این دلیل و این‌گونه از آن عبور کرده ام…

فردوس: مثلاً می‌توانستید بنویسید که شماری از عالمان دینی شیعه‌ی غیر هزاره مثلاً نژاد‎گرایی کردند؛ ولی از آن نوشته بر می‌آید که مجموع شیعه‌های غیر هزاره با هزاره‌ها دشمنی کردند؟

رویش: «مجموع» ننوشته‎‌ام. هیچ‌گاهی و در هیچ جایی چنین حرفی گفته نشده است. این هم از ادعاهای نادرست است. مثل این‌که بگویند مجموع تاجیک‌ها یا مجموع پشتون‌ها دشمنی کرده اند؛ اما هرکس می‌تواند هر انتباهی بگیرد و من کسی را ملامت نمی‌کنم.

فردوس: از همین کتاب از صفحات ۴۲ و ۴۳ می‌شود این انتباه را گرفت.

رویش: شما حق دارید این انتباه را بگیرید. از همین کتاب «بگذار نفس بکشم» مواردی را برای تان نشان می‌دهم که شما می‌‎توانید انتباه ضد تاجیک بودن را هم بگیرید که گویا گفته ام تمام تاجیک‌ها دشمن هزاره اند. انتباه ضد پشتون بودن را هم بگیرید که گویا گفته ام تمام پشتون‌ها دشمن هزاره اند یا این‌که گویا تمام پشتون‌ها در طول تاریخ خود ضد هزاره بوده اند. چرا این طور است؟ دلیلش این است که این کتاب برهه‌ای از یک تجربه‌ی شخصی را انعکاس داده است.

من بر این باور هستم که سیاست‌های قومی و قبیله‎ای و مسایل مرتبط به آن یکی از عوامل اساسی فاجعه و بحران در افغانستان است، به خاطری که بار مناسبات قبایلی را با خودش حمل می‌کند؛ اما معتقد هستم که این مسأله آن طوری که باید مورد پژوهش و بررسی جدی قرار نگرفته است. خیلی آدم‌هایی هستند که هنوز از دست‌زدن به این موضوع به عنوان یک مسأله‌ی علمی طفره می‌روند. من خیلی دوست دارم که یک هزاره با یک تاجیک، با یک پشتون، با یک سید یا قزل‌باش یا بلوچ، هر کدام بیایند به عنوان افراد با هم صحبت کنند؛ نه به عنوان قوم. بیایند و این مسأله را مورد کندوکاو قرار دهند. البته از جای‌گاه یک فرد روی این مسایل و دیگر معضلات صحبت کنند، نه از جای‌گاه نماینده‌های اقوام.

حالا به این دریافت رسیده‌ ام که قوم یک پوشه‌ی فریبنده است؛ مخصوصاً وقتی وارد سیاست می‌شود، یک فریب بسیار غلیظ می‌شود. پس، ما باید این فریب را بشکنیم و هرکس بگوید که من به عنوان یک فرد مطرح هستم و حقوق خود را مطالبه می‌کنم. باید خود را کریم، نیلوفر، زینب و غیره، همان طوری که واقعاً هست، معرفی کنیم و بعد حقوق خود را مطالبه کنیم. اگر بحث افراد و حقوق افراد را مطرح کنیم، منازعات قومی که حالا ما و شما را رنج می‌دهد، کلاً دور می‌‌شود. ممکن است سید به عنوان به عنوان پوشه‌ای از یک سیاست نژادی به هزاره جفا کرده باشد؛ ولی ممکن است سید عسکر موسوی هیچ وقت مرتکب جفا نشده باشد. پس ما باید در این‌جا با سید عسکر موسوی صحبت کنیم. ممکن است تاجیک به عنوان سیاست تاجیکی در جنگ‌‌های کابل بر هزاره جفا کرده باشد؛ ولی ممکن است صلاح‏‌‌الدین ربانی و احمد مسعود به عنوان افرادی که در آن زمان یا نبودند یا کودک بودند، جفایی نکرده باشند.

من نمی‌‏توانم گناه جنگ جمعیت یا جنگ تاجیک یا جنگ شورای نظار را بر گردن احمد مسعود بگذارم. در قرآن می‌خوانیم که «ولا تزر وازره وزر اخری»، یعنی هیچ باربرداری یا هیچ گناه‌کاری بار گناه کسی دیگر را بر گردن ندارد. در ادبیات حقوق بشری امروز هم بسیار صریح آمده است که جرم قابل انتقال نیست. شما نمی‌توانید فرد را به خاطر این‌که یک گروهی دیگر در یک زمانی دیگر جرمی را مرتکب شده است، فردی را منتسب به آن گروه بدانید و انتقامش را از او بگیرید. خوب، این برداشت بسیار علمی و حقوق بشری و انسانی است.

به همین دلیل است که می‌گویم این مسایل را باید صادقانه با هم‎دیگر مطرح کنیم. اگر واقعاً ریگ زیر دندان ما نیست و اگر هنوز خود را نارو نمی‌زنیم و از این فریب، چیزهایی را به عنوان منفعت شخصی جست‌وجو نمی‌کنیم، حرف زدن روی این مسایل بسیار ساده است. این کاری بود که ما در معرفت انجام دادیم و نتیجه بخشید. مثلاً به قاطعیت گفته می‌‌توانم که شما بر هیچ شاگرد معرفت، حد اقل این اتهام را بار کرده نمی‌توانید که بگویید این یکی بر انگاره‏‌ی معلم عزیز تربیه شده است. شما هیچ شاگرد معرفت را پیدا نمی‌توانید که یک معلم عزیز دیگر از او درست شده باشد. مثلاً مثل معلم عزیز، ضد سید یا ضد پشتون، ضد تاجیک یا ضد آخوند بوده باشد، ضد ایران یا مسیحی بوده باشد.  به همین ترتیب، هیچ گونه اتهامی که بر معلم عزیز وارد شده است، بر شاگردان و فارغان لیسه‌ی معرفت وارد نشده است. معنایش این است که ما معلم‎ عزیز‎های دیگر تولید نکردیم.

شاگرد مکتب معرفت خودش را منتسب به من نمی‌‌داند و این اساس آموزش مدنی ما بود که یک شاگرد وقتی که از زیر دست ما بیرون می‌‌شود و می‌‎رود، واقعاً فردیت خود را درک کند. مثلاً ما در مکتب تمرین‌‌هایی را با شاگردان داشتیم که قرار بود آن‌ها را افراد مدنی بار بیاوریم. یک نمونه‌ی آن پارلمان دانش‌‌‎آموزی بود. ما یک پارلمان تمثیلی برای شاگردان خود درست کرده بودیم تا در آن شاگرد روبروی مدیران مکتب و تمام معلمان خود که یکی از آن معلمان خود من باشم، بی‏ایستد و گپ بزند و او را مورد انتقاد قرار دهد.

شاگرد معرفت در یکی از جلسات رسمی پارلمانی مرا خاین خطاب کرد؛ البته خاین به سرنوشت خود. گفت که به من خیانت می‌‌کنی: یا تو باید معلم باشی و در کلاس درس حضور داشته باشی، یا بروی در کوچه و بازار با سیاست‌‏مداران بگردی. اگر دو کار را کنی معنایش این است که به سرنوشت من خیانت می‌‏کنی. او گفت که باید راه خود را مشخص کنی که بالاخره باید کدام کار را بکنی. این نتیجه‏‌ی آموزش خود ما بود. وقتی من این روی‌کرد را در دانش‌‌آموز خود می‌دیدم، احساس می‌کردم که کار خود را به درستی انجام داده ام و این کار نتیجه داده است.

وقتی ما دانش‌آموز خود را به گونه‌‎ای آموزش دادیم که بتواند از خود ما انتقاد کند، فردا در درون جامعه‏، محقق یا خلیلی یا محسنی یا سید فاضل یا کسی دیگر نمی‌‌تواند بر او آقایی کند. این نکته را به عنوان مثال عرض کردم. بنابراین، آموزگار مدنی بودن برای من در حقیقت در معرفت تجلی کرد؛ اما اگر شما یا کسی دیگر از من بخواهید که آگاهی‌ای را که از درون آن عبور کرده‎ ام و به این جا رسیدم، مخدوش کنم، این کار را نه می‌کنم، نه مطلوب می‌دانم و نه می‌‎توانستم بکنم. هنوز هم معتقد استم که بحث‌های قومی به طور دقیق در جامعه‏‌ی افغانستان باز نشده است. هنوز هم معتقدم کسانی هستند که با همین فریب و آب گل‌آلود ور می‌روند و کوشش می‌کنند از درون این آب گل‌آلود ماهی بگیرند و این چیز خوبی نیست. به همین خاطر است که می‌گویم بیایید این مسایل را مطرح کنیم و روی آن‌ها بحث کنیم و به نتیجه برسیم.

 

من وکیل مدافع قاتل خود نیستم!

فردوس: یکی بحث مخدوش کردن آگاهی‌‎ای است که به قول خود تان از آن عبور کردید و یکی تعمیم‌دهی ستم‌گری به یک مجموعه‌ی انسانی در توضیح آن آگاهی است. این دومی است که مورد انتقاد قرار می‌‎گیرد؟

رویش: ببینید، باور من این است که تا یک پشتون صف خود را از عبدالرحمان جدا نکرده است، من وکیل مدافع او نمی‌‌شوم. عبدالرحمان خان از پوشه‌ی فریبنده‌ی قومی برای قتل ‎عام هزاره‌ها استفاده کرد و شماری از پشتون‌ها را برای این قتل عام بسیج کرد. حال یک پشتون بیاید و بگوید که صفش از عبدالرحمان خان جدا است. این تفکیک را باید او انجام دهد، نه من. من حنیف اتمر، انوارالحق احدی، حامد کرزی و یوسف پشتون را در جبهه‌‌‌ی عبدالرحمان خان می‌‌بینم. این‌ها باید خودشان عبدالرحمان خان را محکوم کنند و صف خود را از او جدا کنند. من به این خاطر این‌ها را در جبهه‌ی عبدالرحمان خان می‌بینم؛ چون راهی‎ را که عبدالرحمان باز کرده، مثلاً زلمی خلیل‌زاد را زلمی خلیل‌زاد ساخته و از من معلم عزیز ساخته است.

همین راهی که عبدالرحمان خان با سیاست قومی در افغانستان باز کرده است، سبب شده که بین جای‌گاه من و سلام رحیمی در تیم اشرف غنی احمدزی تفاوت کلانی ایجاد شود. نقش مرا با نقش سلام رحیمی در تیم غنی مقایسه کنید. اگر من با سلام رحیمی حرف بزنم، از او خواهم پرسید که در کمپاین اشرف ‎غنی تو چه کار مفیدی انجام دادی که به خاطر آن پول گرفتی و امتیاز گرفتی و در آخر ریاست دفتر ریاست‌جمهوری را گرفتی؟

 من در کمپاین اشرف غنی از جانم مایه گذاشتم، اعتبار خود را به خراج گذاشتم، حیثیت خود را وقف کردم، پدر و مادر من به خاطر حمایتم از اشرف ‎غنی فحش و دشنام شنیدند؛ با این‌هم، وقتی پای توزیع امتیاز رسید، اشرف ‎غنی سلام رحیمی را با خود به ارگ برد و ریاست دفترش را به او داد؛ اما در برابر من حتی یک سوال ساده‌ام را پاسخ نگفت. من از اشرف‌ غنی تنها یک سوال کردم که راه‌حل منازعه‌ی کوچی و هزاره را اعلام و عملی کن تا این مشکل حل شود. این مطالبه‌ی منطقی من که به نفع کل کشور بود، سبب شد که او از من کینه بگیرد؛ اما سلام رحیمی و اتمر به خود غنی اهانت کردند و آبرویش را بردند؛ ولی وی هم‌چنان با آن‌ها راه می‌‎رفت و برای شان امتیاز می‌‎داد. علتش این بود که اتمر و رحیمی پشتون بودند و من هزاره.

محب و فضلی آقای غنی را در دین و دنیا رسوا کردند، خوار و ذلیل کردند. تمام رسوایی‌های اشرف غنی زیر پای این دو نفر و هم‌تیمی‌های شان بود؛ اما اشرف غنی آن‌ها را امروز هم بند دل خود می‌داند، به دلیل این که آن‌ها پشتون هستند و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کند؛ ولی مرا از همان آغاز یک هزاره می‌بیند و با چشم بیگانه و دشمن نگاه می‌کند. اگر این حرف نبود، چرا باید حرف منطقی‌ مرا را گوش نکند؟

به همین دلیل است که می‌گویم من وکیل مدافع اشرف ‎غنی یا اتمر شده نمی‌توانم. اشرف‌ غنی باید بیاید و ثابت کند که وارث عبدالرحمان ستم‌گر نیست. در غیر این صورت، من می‌گویم که غنی وارث عبدالرحمان است. در مورد مثلاً سید‎ها و قزلباش‌ها هم همین مسأله مطرح است. پیش از این که سید عسکر موسوی یا سید محمد سجادی  یا آقای هاشمی از من گلایه کنند یا من از ‌آن‌ها دفاع کنم، موسوی و سجادی و هاشمی باید بیایند و بگویند که سید فاضل این قدر آدم بد و ستم‌گر و جفاکار بوده است. یک شیعه‌ی غیر هزاره باید بیاید و بگوید که وقتی محسنی معلم عزیز را مغول‌زاده می‌گفت و توهین می‌کرد، کار بدی می‌کرد. محسنی در نشریه‌ی خود به نام مغول‌زاده‌گان نصر، من و هم‌فکرانم را توهین کرد. محسنی باری در اشاره به ما در نشریه‌ی خود نوشت کسانی که این حرف‌ها را می‌نویسند در نطفه‌ی شان خلل است، یعنی حرام‌‌زاده هستند.

یک قزل‌باش باید بیاید و بگوید این آدم که حقوق هزاره‌‌ها را مطالبه می‌کند، حرام‌زاده نیست و مستحق دشنام نیست. البته محسنی به نام قزل‌باش شناخته شده، اما معلوم نیست که او از لحاظ نژادی دارای چه ریشه و پیشینه‌ای است. به هر حال، من وکیل مدافع سید، یا بیات، یا قزل‌باش یا تاجیک نمی‌شوم. شما در جلسه‌ی قبلی از افشار صحبت کردید. یک تاجیک باید بیاید و صف خود را از کسی که در افشار قتل عام کرده، جدا کند. این حد اقل یک بحث انسانی است.

اگر به این‌جا رسیدیم، من هم می‌آیم و می‌گویم که صف خود را از محقق این‌گونه جدا می‌کنم. مگر کسی به اندازه‌ی من در تفکیک مرز خود و محقق، مرز خود و خلیلی، در درون جامعه‌ی تاجیک یا پشتون یا اوزبیک عمل کرده است؟ من خیلی دقیق صف‌بندی کرده و گفته ام که خطوط اشتراک ما با محقق این‌جاست و در همین حوزه‌ی مشترک با او کار و هم‌کاری هم کرده ام. با خلیلی در این‌جاست و این کارها را با او انجام داده ام و انکار هم نمی‌کنم؛ اما وجوه تمایز ما نیز این‌جاست.

وقتی به این‌جا رسیدیم، چیزی از کارها و سیاست‌های خلیلی یا محقق را به من نسبت ندهید. اگر چنین است، چرا باید من متهم باشم؟ بلی، من واقعاً بی‌کار نیستم که بروم از یک سید یا قزل‌باش دفاع کنم و بگویم که این یکی مثلاً از سید فاضل یا محسنی متفاوت است. او باید برود و بگوید که من هم‌ردیف سید فاضل یا سید هادی یا محسنی نیستم. در صورتی که او نگوید، من چه کار کنم که منطقی و منصفانه باشد؟ من ملانصرالدین نیستم که هم اقامه‌ی دعوا کنم و هر علیه خود استدلال کنم و خود را ملامت کنم. من نمی‌توانم علیه خود عریضه کنم و بیایم دعوایی را پاسخ گویم که دیگران بر من بار کرده اند و به خاطر آن دعوا مرا قتل عام می‌کنند و منفور ساخته و به هزاره‌ی خر قلفک‌چپات موش‌خور تبدیل کرده و مرا در چشم اشرف غنی احمدزی به این انسان کوچک تقلیل داده اند که حتی جواب مرا ندهد که بگوید وقتی از پشت کار من به ارگ ریاست‌ جمهوری رفته است، برای من چه جواب دارد؟

من «روایت یک انتخاب» را یک سال بعد از رفتن اشرف غنی به ارگ ریاست‌ جمهوری نوشته ام. «روایت یک انتخاب» اگر هیچ چیزی دیگر نیست، حد اقل یک سوال در برابر اشرف غنی احمدزی و هم‌راهان اشرف غنی احمدزی است. چرا حاضر نشدند که به این سوال جواب بگویند؟

 

چرا قانونی مزاری را غول خطاب کرد؟

فردوس: انتقاد دیگری که از شما می‌شود این است، با تلاش‎هایی که آقایان کریم خلیلی و محمد محقق برای نزدیکی اقوام و رفع کدورت‌های ناشی از جنگ‌های کابل انجام دادند، مخالفت کردید. مثلاً در کتاب «بگذار نفس بکشم» از اولین سخن‌رانی آقای خلیلی در مجلس گرامی‌داشت از احمدشاه مسعود انتقاد کردید و نوشته اید که آن سخن‌رانی هزاره‌ها و حزب وحدت را غافل‌گیر کرد. بحث عدالت انتقالی به جای خود؛ ولی سخن‌رانی خلیلی در مجلس گرامی‌‏داشت از مسعود و سخن‌رانی قسیم فهیم در مراسم گرامی‌داشت از مزاری اقدامات قابل ستایش برای رفع کدورت‌ها و آماده کردن جامعه برای دموکراسی، ائتلاف احزاب سیاسی و حکومت مشارکتی بود. چرا باید با آن مخالفت شود؟

رویش: ببینید، مشکل این است که سیاست‌مدارانی مثل خلیلی و همتایانش در اقوام دیگر، بهترین فرصت‌ها را به بد‎ترین شیوه استفاده کردند و ضایع ساختند. من قبول دارم که هدف خلیلی در آن مجلس نیک بود و نزدیک ساختن جوامع به هم‌دیگر؛ اما این آدم‌ها از زیباترین فرصت‌ها بدترین استفاده را کردند. از جمله‌ی آن فرصت‌ها یکی همین بود. سال‌گرد ترور احمدشاه مسعود مثل سال‌گرد جان باختن مزاری فرصتی است که شما باید قلب‌ها را با هم نزدیک کنید؛ اما در اولین سال‌گرد ترور احمدشاه مسعود، چه اتفاق افتاد؟

آقای خلیلی رفت از موضع تضرع و بیچارگی و ملامت بودن گپ زد و مسعود را از همین موضع ستایش کرد؛ اما بعد از او، در همان مجلس، آقای یونس قانونی که آن زمان وزیر معارف و قبل از آن وزیر داخله بود، پشت تریبون قرار گرفت و گفت که از ویژگی‌های مبارزات آمر صاحب شهید این بود که در سه مرحله در برابر سه غول مقابله کرد: غول اول، غول تجاوز و اشغال اتحاد شوروی؛ غول دوم، غول افزون‌طلبی و زیاده‌خواهی؛ و غول سوم، غول تروریسم.

منظور آقای قانونی از غول‎ افزون‌طلب و زیاده‌خواه که به حق خود قانع نبود، از نظر تمام فعالان حزب وحدت و هزاره‌ها مزاری و حزب وحدت در دهه‌ی هفتاد بود. این موضع‌گیری قانونی در قلب هزاره‌ها آتش‎ افروخت و سبب دور شدن قلب‌ها شد. دلیل غافل‌‎گیر شدن هزاره‌ها و فعالان حزب وحدت همین بود. وقتی موضع قانونی را دیدند، همه به حیرت افتادند که خلیلی دارد چه کار می‌کند و چرا از موضع ملامت بودن مسعود را ستایش می‌کند؟ ستایش مسعود از یک موضع دیگر هم ممکن بود. اگر قرار است که برویم هم‌دردی کنیم و قلب‌ها را نزدیک کنیم، باید سخن هم‌دردی بشنویم، طعنه و برچسب نشنویم. غول افزون‌طلب و هم‌طراز تروریسم خطاب نشویم. اگر مقاومت غرب کابل جنگ افزون‌طلبان و جاه‌طلبانی خوانده شود که علیه مسعود می‌جنگیدند و ما را با غولی دیگر به نام تجاوز و اشغال و طالب و تروریسم یکی می‌داند، آن هم در روزی که همه باید ه‌‎دردی کنند، ما داریم به کجا می‌‌رویم؟

این سخنان از زبان آدم عادی بیرون نشده بود. از زبان قانونی بیرون شده بود که در اداره‌ی موقت وزیر داخله بود و پس از آن وزیر معارف شد و بعد نامزد انتخابات ریاست‌ جمهوری و رییس پارلمان. سخن‌رانی قانونی در آن روز از رادیو تلویزیون ملی به طور زنده پخش می‌شد و در همان لحظه‌ای که پخش می‌شد، مردم در برابر‌ آن واکنش نشان می‌دادند. فردای آن روز که من در دفتر شورای ولایتی حزب وحدت در کابل حضور داشتم و همان طوری که می‌‎دانید در آن جا مسوولیت داشتم، مردم آمدند و گریبان مرا گرفتند و پرسیدند که ما کجا می‌رویم؟ چرا قانونی هتاکی کرد و چرا خلیلی از موضع ملامت بودن صحبت کرد؟ شام همان روزی که مردم گریبانم را گرفتند، من نزد خلیلی رفتم و از او پرسیدم که تو چه کار کردی و چرا از موضع ملامت بودن و تضرع گپ زدی؟ چرا باید یونس قانونی در حضور تو آن طوری گپ بزند و خودت چرا با آن لحن حرف بزنی؟ قرار شد که یک هفته بعد آقای خلیلی جلسه‌‎ای بگیرد و سخنانش را توجیه کند یا حد اقل در حضور مردم آن را ترمیم کند؛ ولی در جلسه‌‌ای که برگزار شد، آقای خلیلی نه تنها این شکست را ترمیم نتوانست، بلکه برایش بدتر هم شد.

از نظر من این استفاده‌ی بسیار بد و ناجایز از فرصت‌های خیلی نیکو بود. این را هم بگویم که سخن فهیم در مسجد امام خمینی در برچی یکی از صادقانه‌‎ترین و عیارانه‌‎ترین سخنانی بود که من شنیدم. بعد از آن سخنان، تصویر فهیم در ذهنم به‎ کلی دگرگون شد. فهیم در آن‌‌جا صادقانه یاد کرد که هر وقت کاروان موترهایش می‌خواهد به سمت غرب کابل بیاید، به راننده‌هایش می‌‎گوید که از سمت سیلو و افشار نیایند، به خاطری که به امر او و هم‌قطارانش این مناطق به گلوله بسته شده و ویران شده اند و خودش دیگر این ویرانه‌ها را دیده نمی‌تواند. این حرف در غرب کابل در میان جمعیتی که از آن ویران‌گری‌ها آسیب دیده بودند، انعکاسی بسیار صمیمانه داشت. به همین خاطر بود که پس از آن سخن‌رانی، هر کسی در غرب کابل فهیم را به عنوان یک دوست صمیمی خود می‌دید و برایش حرمت قایل بود.

عدالت انتقالی که شما به آن اشاره کردید، در بسیاری از موارد یک اعتراف صادقانه است. اعتراف بر این که یک اتفاقی در گذشته افتاده که بسیار ناگوار و مرگ‌‌بار بوده و نباید می‌‎افتاد و حالا حاضر هستیم که در ترمیم آن کمک کنیم. بعد از آن است که شما مثلاً موفق می‌شوید افریقای جنوبی یا رواندا بسازید؛ ولی وقتی چنین اعترافی صورت نگیرد و با زبان طعنه و دشنام سخن گفته شود، قربانی بیشتر اذیت می‌شود.

من با تاجیک‌های بسیار سرشناس در این مورد صحبت کرده ‎ام، نام کسی را نمی‌گیرم؛ ولی بارها به آنان گفته‎ ام که بیایید این مسایل را از سیاست جدا کنیم. اگر این مسایل را از سیاست جدا نکنیم، بهره‏‌جویان سیاسی که از این پوشه‌ها همیشه استفاده می‌کنند، تلاش خواهند کرد که بار دیگر خون مان را بریزند. من دوست ندارم مزاری و مسعود را غیر از قربانیان بی‌گناه سیاست قومی در افغانستان بدانم. درست است که این‌ها متهم به راه‌اندازی و مشتعل کردن جنگ قومی هستند؛ ولی هزینه‌ی این جنگ را هم بیشتر از دیگران خود این دو پرداختند. مسعود از آدرس جهاد آمده بود و از پشتوانه‌ی مقاومت دینی ضد روسی که قرار بود به قهرمان این به اصطلاح جهاد پرشکوه بدل شود. مزاری هم که رهبری جامعه‌ی هزاره‎ را به دست گرفته بود و از آنان لقب بابه را دریافت کرد، حق آن را داشت که به یک نماد خیلی خوب از یک شخصیت ملی و صادق در سراسر افغانستان بدل شود؛ اما این هردو در وسط بحرانی که خلق شد، قربانی شدند و لقبی از جنس دو تا جنگ‌‎سالار قومی گرفتند.

مسعود را از قضاوت تاجیک بیرون کنید و ببرید در قضاوت هزاره، اوزبیک و پشتون بگذارید، آیا همین مقدار قداست دارد؟ روشن است که ندارد. مزاری را از قضاوت هزاره ببرید و در قضاوت پشتون و تاجیک بگذارید، همین قدر قداست دارد؟ آیا آن‌ها هم می‌گویند که این بابا بود و بر ضد ستم مبارزه کرد و راه تاریخ مدنیت و آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی را باز کرد؟ روشن است که نمی‌گویند. متوجه می‌شوید که این قضاوت صرفاً یک قضاوت درون‌قومی باقی نمی‌‎ماند و این از نظر من یک دریغ است. من خلیلی، محقق، یونس قانونی، بسم‌الله خان و آدم‌هایی مثل داکترعبدالله را کسانی می‌‌دانم که از بستر مزاری و مسعود نان خوردند، این‌‌ها قاعدتاً باید می‌‌آمدند و زخم‌ها را التیام می‏‌بخشیدند، به خاطری که امتیاز آن واقعاً به این‌ها رسیده بود. کسی این امتیاز را از خلیلی و محقق نمی‌گرفت؛ اما این‌‌ها بازهم مزاری و مسعود را به دستر‎خوانی برای بهره‌جویی‌های خود تبدیل کردند. من یکی از کسانی بودم که حاضر به اشتراک در این سفره نبودم.

 

رهبران سیاسی بر تقسیم لاشه با هم توافق می‌کردند!

فردوس: خوب، درست است که آقای قانونی موضع‏‌گیری غیرسازنده در آن مجلس داشت؛ ولی سخنان قسیم فهیم در آن مسجد که شما یاد کردید و بعد سخن‌رانی‌های خلیلی و محقق در مراسم مسعود و همین طور سخن‌رانی‌های فهیم، قانونی و داکترعبدالله در مراسم‌های گرامی‌داشت از مزاری در کل امر مثبت بود و به نفع همه تمام می‌شد. آیا شما این طور فکر نمی‌‌کنید؟

رویش: اتفاقاً من یکی از کسانی هستم که این کریدیت را به این‌ها و موضع‏‌گیری‌‌های شان نمی‌‌دهم. از دید من این مناسبت‌ها برای این افراد فرصتی بود برای تقسیم لاش؛ چون حالا لاشه‌ای را یافته اند و باید کاری کنند که آن را بین خود تقسیم کنند. واقعیت این است که مزاری و مسعود هر دو صاحب آرمان بودند. هر دوی آن‌ها، هرچند در آن زمان نتوانستند آرمان خود را خوب توضیح بدهند تا افراد خود را مدیریت کنند؛ ولی هر دو آرمان داشتند و برای این آرمان حاضر بودند که بجنگند؛ اما بعد از آن، وارثان هر دوی آن‌ها سر تقسیم امتیاز با هم درگیری سیاسی داشتند و تلاش می‌کردند که امتیاز خود را مشخص کنند. دیگر چیزی به نام آرمان وجود نداشت. داد و گرفت شان هم برای این بود که این امتیاز و لاش را به اصطلاح خوب تقسیم کنند. با هم می‌‏گفتند که لاش قربانی این‌جا است، این مقدارش از من، این مقدارش از تو؛ ولی هیچ‌گاهی به فکر این نبودند که یک مقدار از این امتیازها را به جوامع خود انتقال دهند.

کاش حرکتی را در درون رهبران شورای نظار مثل قانونی، عبدالله، بسم‌الله خان یا عطا محمد نور و امثال آن‌ها می‌‏دیدیم که به توان‌‏مندسازی فرد در جامعه‌ی تاجیک منجر می‌‌شد. منظورم از افراد جامعه‌ی تاجیک این است که مثلاً روشن‌فکران این جامعه بعد از بیست سال به جایی می‌‌رسیدند که ممثل یا صاحب یک زبان یا یک ارزش در جامعه می‌شدند، آن وقت می‌‌توانستم بگویم راهی را که قانونی، فهیم، عبدالله یا بسم‎‌الله طی کردند، به سود جامعه‌‌ی تاجیک بوده است؛ اما در ختم روز دیدیم که هر کدام این آدم‌ها صاحب پول و قصرها و ثروت‌‌های کلان شدند؛ اما انسان جامعه‏‌ی تاجیک در پنجشیر و جاهای دیگر زیر پای طالب له می‌‌شود. به همین دلیل است که می‌گویم این آدم‌ها جفا کردند.

عین همین حرف در رابطه با خلیلی و محقق در جامعه‏‌ی هزاره وجود دارد. کاش محقق و خلیلی از میلیون‌ها دالری که به دست آوردند، یک مکتب در یک جایی به نام خود می‌‌ساختند تا مردم می‌‌گفتند که از برکت خلیلی یا محقق پسر و دختر شان درس می‏‌خوانند. اگر چنین کار می‌کردند، من به آن‌ها آفرین می‌گفتم. کاش این‏‌ها می‌رفتند و حد اقل یک ارزش انسانی را در جامعه ترویج می‌‌کردند که از آن یک کتاب یا فیلم باقی می‌‌ماند. نه فیلم‌‌های تبلیغاتی که این‌ها برای خود به منظور سوار شدن روی گرده‏‌های مردم ساختند، بلکه فیلمی که یک ارزش انسانی را ترویج می‌کرد، فیلمی که آگاهی و بصیرت را در جامعه پخش می‌کرد، می‌گفتیم که این از باقیات‌صالحات خلیلی یا محقق در جامعه است. این کار را نکردند. بنابراین، آشتی این‌ها برای رفع کدورت میان اقوام و ایجاد آشتی بین اقوام نبود، آشتی این‌‌ها، تفاهم روی لاش‌‌خواری بود تا در ختم روز آقای محقق یک بوجی در پشت خود داشته باشد به نام رأی هزاره، آقای خلیلی یک بوجی، آقای قانونی و عبدالله و غیره هر کدام یک یک بوجی داشته باشند و از آن ناحیه امتیاز بگیرند، بدون این که خدمتی به جوامع شان انجام دهند.

اتفاقاً این بوجی‌های رأی را بعداً خود شان بانک رأی یاد می‌کردند که خود شان به عنوان صاحبان این بانک آن را به هر کسی می‌خواستند، و به هر قیمتی می‌خواستند، می‌‌فروختند. مثلاً می‌‌گفتند که بانک رأی عطا محمد نور چقدر قیمت دارد، بانک رأی جنرال دوستم چقدر قیمت دارد، بانک رأی محمد محقق چقدر قیمت دارد، بانک رأی خلیلی چقدر قیمت دارد و از عبدالله چقدر. این بانک‌‌های رأی سودا می‌‌شد، در حالی که من یکی چنین فکری نداشتم. به همین دلیل بود که من از کار خود با خلیلی پول نگرفتم. از کار با محقق و اشرف غنی احمدزی پول نگرفتم. به خاطری که احساس می‌کردم کاری که این‌ها برای مردم می‌کنند، ارزش آن به مراتب بیشتر از پولی است که احیاناً برای من بدهند. اتفاقاً من به پول این‌ها ضرورت نداشتم. با خود فکر می‌کردم که مخارج غذا و تیل موتر و کریدیت موبایل خود را خودم تأمین می‌توانم. بنابراین، چه ضرورتی دارم که از آن‌ها توقع پول داشته باشم؟ اما از این‌ها توقع داشتم که بیایند و جامعه را توان‌مند بسازند. چرا این کار را نکردند؟ وقتی جامعه را توان‌مند نساختند، می‌گویم که هیچ حرکت این‌ها حرکتی دموکراتیک، حرکتی انسان‌محورانه و انسان‌دوستانه نبود. یک حرکت فرصت‌طلبانه برای تضمین لاش‌خواری بود.

 

آیا رهبران سیاسی هیچ کار مثبتی نکردند؟

فردوس: فکر نمی‌کنید که این نگاه بسیار مطلق‌‌گرایانه است که بگوییم این‌ها هیچ کار مثبتی نکردند و هیچ کار این‌ها به سود مردم و دموکراسی نبوده است؟ این کار به هر حال نتایج مثبت خود را داشته است.

رویش: دقیق است. این حرکت‌ها در همین حد خود نیز نتایج خوبی داشته است؛ ولی ای کاش نیت آنان سالم می‎بود: «انماالاعمال بالنیات». من از نیت‌های این افراد سخن می‌گویم و نسبت به نیت‌های شان هنوز هم شک دارم؛ ولی عمل شان را به صورت نسبی خیلی خوب و مثبت می‌دانم. مثلاً آقای خلیلی و محقق کار خوبی کردند که از دموکراسی، حقوق بشر، آموزش، زندگی مسالمت‌آمیز، آزادی بیان، حقوق و جای‌گاه زنان و امثال آن حمایت کردند و مردم را دوباره به سمت جنگ و تفنگ و خشونت تشویق نکردند. اما برداشت من این است که این امر به خاطری بود که می‌دانستند دیگر از میله‌ی تفنگ نان خورده نم‌‎توانند، ولی می‌‌توانند از دموکراسی خوب نان بخورند. با این‌هم، این کار شان خوب بود. این‌ها می‌توانستند به کوه بروند و جنگ راه بیندازند. آن کار را نکردند و آمدند با نورم‌های زندگی مدنی هماهنگ شدند. قانونی و بسم‌الله و عبدالله هم خوب کار کردند که آمدند و از دموکراسی حمایت کردند. این‌ها مثلاً می‌‎توانستند بروند از اخوانیسم و بنیادگرایی دفاع کنند و به یک گلبدین دیگر تبدیل شوند. کاری خیلی خوب کردند که به آن حرکت‌‌های منفی گرایش نشان ندادند؛ اما این مقدار کار خوب در آن موقعیت و شرایطی که آنان قرار داشتند، بسیار ناچیز است. تو معاون ریاست‌ جمهوری باشی، وزیر معارف باشی، وزیر داخله باشی، وزیر دفاع باشی، وزیر خارجه باشی، وکیل پارلمان باشی، رهبر مادام‌العمر سیاسی یک جامعه باشی و بعد بیایی و بگویی که خوش باشید که شما را به جان هم نینداختیم و ما هم بگوییم که آفرین، واقعاً شاهکار کرده اید!

یک قصه‌ی جالب فکاهی‌گونه را برای تان بگویم. این‌ها یاد تان باشد که از قصه‌های تاریخی اند. اولین بار که من آقای اشرف ‎غنی احمدزی را با محمد محقق که آن زمان وزیر پلان بود، آشتی دادم، سال ۲۰۰۲ بود و اشرف غنی به خانه‌ی محقق آمد. من تازه از طریق کلیر لاکهرت با اشرف ‎غنی آشنا شده بودم. هنوز حکومت دوره‌ی انتقالی بود. اتفاقاً آن شب آقای دای‌فولادی هم بود. ضیافت شام را آقای محقق ترتیب داده بود. اولین بار بود  که این‌ها با هم بعد از یک دوره قورغول ‌بودن دیدار می‌کردند. آقای محقق عادت به فکاهی گفتن و نقل قصه و حکایت دارد. در جریان قصه‌هایش گفت که وقتی کودک بودیم، مورچه‎‌ها را با هم‌دیگر به جنگ می‌انداختیم و وقتی بزرگ شدیم،… پیش از این که او به سخنش ادامه دهد، من به اصطلاح پیش‌دستی کردم و گفتم که وقتی بزرگ شدید، آدم‌ها را به جنگ انداختید.

بعد، مکثی پیش آمد و خنده و شوخی تا این‌که دای فولادی  دخالت کرد و توجیه کرد که این جنگ‌ها ناشی از ضرورت‌ها و شرایط بود و این حرف‌ها. به هر حال، من بسیار ساده با آن شوخی یک واقعیت را می‌گفتم که  محقق در کودکی مورچه‏‌ها را جنگ می‌‎انداخت و در کلانی آدم‌ها را. نظرم این بود حال که محقق رهبر سیاسی و وزیر شده است، توان آن را دارد که کشور را به طرف التیام ببرد. به اشرف ‎غنی هم در آن زمان گفتم که اگر تو واقعاً می‌‌خواهی مشکل در جامعه حل شود، در کوچه و بازار مشکل پشتون و هزاره حل نمی‌شود. راهش این است که مثلاً رابطه‌ات را با محقق بهتر بسازی و به صورت  علنی در کنار او قرار بگیری تا اعتماد عمومی را در جامعه‌ی هزاره کسب کنی و به این ترتیب راه را برای حل مشکل‌های بنیاد‌‎تر باز کنی. به محقق هم می‌گفتم که اگر مشکل خود را با اشرف ‎غنی احمدزی حل کنی، رفته رفته زمینه برای ایجاد اعتماد در جامعه‌ی پشتون برایت فراهم می‌‌شود. به محقق در آن زمان می‌‎گفتم که وقتی در درون حکومت با تاجیک و پشتون آشتی باشی و بتوانی مسایل را حل کنی، در کوچه و بازار دعوا صورت نمی‌‌گیرد و اگر دعوایی هم بین افراد باشد، در محکمه حل می‌شود؛ اما آیا این سیاسیون این کارها را به همان نیت و قصدی می‌کردند که من داشتم؟ در این مورد جداً تردید دارم. واقعیت این است که خلیلی و محقق بعد از بیست سال حتی پسر و دختر خود را سالم تربیه نکردند، چه رسد به این که جامعه‌ی هزاره را توانا و سالم ساخته باشند. در مورد آدم‌هایی مثل بسم‌الله و عبدالله و قانونی چیز خاصی نمی‌دانم که فرزندان شان به چه صورت تربیه شده و چقدر اهل دنیای مدرن شده اند که فردا بتوانند یک تحول مثبت را در جامعه تمثیل کنند؛ اما می‌دانم که با آن مقدار پول و فرصت‌ها و امکاناتی که در اختیار داشته اند، کار درخور توجهی در جامعه‌ی تاجیک انجام نداده اند و اگر احیاناً یکی دو نفر از دختران یا پسران شان داکتر و انجنیر و حقوق‌دادن شده باشد، کار خیلی بزرگی محسوب نمی‌شود.

 

Share via
Copy link