آیا اکبری هزاره نیست؟ قسمت نهم

اکبری

فردوس: یک موضوعی که از نوشته‌های شما استنباط می‌شود در مورد همین مسایل قومی این است که بیشتر مخالفین حزب وحدت و روایت حزب وحدت در آن زمان به خصوص در دهه‌ی نود هرکسی که بوده، غیر هزاره معرفی شده، حتا آقای محمد اکبری نماینده‌ی سابق بامیان در پارلمان در کتاب «بگذار نفس بکشم» غیر هزاره معرفی شده است، درحالی که او خودش را هزاره می‎داند. کسی که خودش بگوید که هزاره است، چگونه گفته می‌توانیم که تو هزاره نیستی؟

رویش: اتفاقاً آقای اکبری یکی از کسانی است که بازی هویتی – اتنیکی خود را بارها به عنوان یک وسیله در سیاست استفاده کرده است؛ اما بسیار ناشیانه. در اصطلاح هزاره‌گی ما «بی‌جونگ» می‌گوییم و ایرانی‌ها «دست و پا چلفت» می‌‌گویند. این اصطلاح به آدم‌‌هایی اطلاق می‌شود که در کارهای خود مهارت نداشته باشند. یکی از همان «بی‌جونگ‌ترین سیاست‌‏مدارها در میان هزاره‏‌ها و شیعه‌ها، همین آقای اکبری است.

در طول دوران زند‏گی خود هیچ‌گونه و هیچ‏‌گاهی نتوانسته است یک سیاست خوب بازی کند. یکی همین مسأله‌ی هویتی‎ او است. او در یکی از مصاحبه‌هایی که در این اواخر منتشر شده مدعی است که  مادرم هزاره است و پدرم قزل‌باش. در منطقه‌ای هم که این‌ها بود و باش داشتند، آن‎ زمان‌ها اکت و ادای شان بیشتر غیر هزارگی بود. به دلیل همان تحقیر تاریخی‌ای که هزاره‌ها شاهد بودند و جنگ روانی‌ای که ما از آن یاد می‌کردیم که هزاره‌ها را به اصطلاح به یک کاست دورافتاده از متن جامعه بدل کرده بود، این‌ها هیچ‌گاهی خود را هزاره نمی‌گفتند.

یک جمع زیاد سیدها را وقتی به قیافه‌های شان نگاه کنید، معلوم می‌شود که هزاره اند؛ اما خود را منصوب به هزاره نمی‌دانند. یک جمع کثیری هستند که از انتصاب خود به هزاره‌ها ابا می‌ورزند. قزل‌باش‌ها و بیات‌ها از این جمله هستند. در حالی که این‌ها به عنوان قزل‌باش و بیات، باز هم تاجیک نیستند. ترک اند؛ اما خود را به تاجیک منسوب می‌کردند. صادقی‌زاده‌ی نیلی که نماینده‌ی دای‌کندی در پارلمان دوره‌ی جمهوریت بود، پسر آقای صادقی نیلی است. این‌ها در محل زندگی شان به نام «تاجیکان» معروف بودند. معلوم نیست که اجداد شان چگونه و چه وقت به دای‌کندی رفته یا در آن‌جا اسکان یافته اند و پیشینه‌ی تاریخی شان چیست؟ این‌ها از لحاظ قیافه و شکل و شمایل خود هزاره اند، تمام چیزشان هزاره است؛ اما مدعی اند که ما تاجیک هستیم و در منطقه هم به نام تاجیک زند‎گی می‌کردند.

به هر حال، وقتی این بازی هویتی را وارد سیاست می‌کنید – و ما همیشه همین را می‌گفتیم – متوجه می‌شوید که در واقع سیاست در افغانستان و در مورد هزاره‌ها چقدر پیچیده شده و چقدر ماهیت غیر انسانی به خود گرفته است که افراد در هویت مذهبی خود را رهبر هزاره می‌دانستند؛ ولی وقتی بحث موضع‌‌گیری‌های سیاسی و سیاست مطرح می‌شد، در هیچ حالتی در هزینه‌ای که هزاره‎ می‌پرداخت و رنجی که هزاره می‌کشید، خود را شریک نمی‌دانستند. آقای اکبری هم یکی از همین‌ها بود. آقای اکبری گرایشات خود به ایران و گرایشات خود به شورای نظار را با تعلقات اتنیکی خود انجام می‌داد. تصورش این بود که وقتی از شورای نظار یا تاجیک‌ها حمایت می‌کند، در واقع یک تصمیم اتنیکی می‌گیرد. این موضوع را در بین خود می‌گفتند و هزاره‌ها را در این صف با خود یکی احساس نمی‌کردند. در حزب وحدت اکبری در جناحی قرار داشت که مخالف هرگونه حرفی در مورد هزاره بود.

وقتی بحث هویت اتنیکی هزاره مطرح می‌شد، این‌ها به شدت واکنش نشان می‌دادند؛ اما وقتی بحث مذهبی مطرح می‌‎شد، این‌ها در جبهه‌ی اول یا خط اول رهبری قرار داشتند. همیشه تمام امتیازات رهبری شیعه‌ها باید به دست این‌ها می‌بود. در جنگ‌هایی که در کابل اتفاق افتاد، همین جبهه‌گیری‌ها آهسته آهسته به دلیل فشاری که جنگ ایجاد می‌کرد، متمایز شد. بالاخره کار به جایی رسید که افراد باید صف خود را تعیین کنند: مثلاً اگر هزاره هستی، در این صف قرار داری، بمب و راکت بر سرت می‌‏ریزند، جگرخون می‌شوی، اعصابت خراب می‌شود؛ اما اگر در صف مقابل رفتی، از این فشارها در امان هستی، می‌توانی امتیاز بگیری، می‌توانی در حکومت باشی، می‌توانی با ایران باشی، می‌‎توانی با حکومت آقای ربانی باشی و امثال این حرف‌ها.

داستان آقای اکبری دقیقاً از همین جنس است. اگر مرا در کنار آقای اکبری ایستاده کنید که هر دو چهره‎‌جنگی کنیم، نمی‌دانم که من چقدر هزاره معلوم می‌شوم و آقای اکبری چقدر هزاره معلوم می‌شود. یا من را در کنار صادقی‌زاده‌ی نیلی ایستاده کنید، نمی‌دانم که من چقدر تاجیک هستم و او چقدر تاجیک است؛ اما به هر حال وقتی بحث‌های اتنیکی در افغانستان پیش می‌آید، من به عنوان یک هزاره باید هزین‌‎ای را پرداخت کنم که آقای اکبری یا آقای صادقی‌زاده‌ی نیلی، یا سید فاضل نباید پرداخت کنند.

آیا تیم اشرف غنی روایت قومی را در انتخابات برجسته کرد؟

فردوس: در قسمت انتخابات ۲۰۱۴ از همان زمانی که تیم‌ها تشکیل می‌شد، باور مسلط این بود که تیم اشرف‌غنی یا تیم تحول و تداوم در تلاش آن است که یک روایت قومی را برای جلب آرای پشتون‌ها تبلیغ کند. نشانه‌ها هم حاکی از آن بود که به همان طرف روان هستند، یعنی می‌خواهند جنگ قومی را در میدان انتخابات بیاورند. شما در کتاب «روایت یک انتخاب» آورده بودید که یک نفر از جبهه‌ی تاجیک‌ها که آقای یونس قانونی باشد، در تیم تحول و تداوم گرفته شود. این کار صورت نگرفت، به هر دلیلی که بود و در کتاب به نقل از اشرف‌ غنی آورده اید که تاجیک‌ها مرا فریب دادند یا فریب می‌دهند. یک استنباط این است که این‌ها حتماً به تفاهم نرسیدند و آقای قانونی یا کسی دیگر از جبهه‌ی تاجیک‌ها یا فارسی‌زبان‌ها به تیم غنی نیامد. از همان زمان وقتی این تیم‌ها تشکیل شد، باور مسلط این بود که یک جنگ قومی را در میدان انتخابات به راه می‌اندازند و تیم اشرف‌غنی شاید این روایت را بفروشد که من می‌آیم قدرت را برای پشتون‌ها می‌گیرم و تاجیک‌ها را کنار می‌زنم. آیا شما در آن زمان نگران این مسأله نبودید که شعارهای تند و تیز قومی و جنگ قومی در میدان انتخابات و حماسه‌سرایی‌های قومی عاقبت خیلی خطرناک دارد؟

رویش: اتفاقاً در صحبت‌های قبلی خود هم یاد کردم که سیاست افغانستان پس از کنفرانس بُن، سیاست اتنیکی و قومی شد. تنها اشرف‌غنی احمدزی یا حامد کرزی یا پشتون‌ها را نمی‌شود متهم کرد که با کارت قومی سیاست می‌کردند. در واقع تمام سیاست‌مداران افغانستان با همین کارت سیاست می‌کردند. برخی‌ها این کارت قومی خود را بسیار سریع و به صراحت رو می‌کردند و روی میز می‌گذاشتند و برخی‌ها آن را کتمان می‌کردند. مثلاً سیاست‌مداران هزاره به این باور بودند که وقتی به صراحت از خواست‌های قومی گپ بزنند، می‌توانند حمایت اجتماعی پشت سر خود داشته باشند، رأی جلب کنند و خود شان را به عنوان چهره‌های مدافع قومی مطرح کنند؛ به خاطری که برای این‌ها امکانی غیر از این که سیاست اتنیکی داشته باشند، وجود نداشت.

شما هیچ نوع ظرفیتی در آقای خلیلی یا آقای محقق که اکت غیر هزار‎گی کنند، نداشتید؛ اما وقتی شما به جناح تاجیک‌ها می‌رفتید فرصت این که بتوانند کارت اتنیکی خود را بپوشانند، وجود داشت. خیلی‌های شان می‌توانستند اکت ملی کنند و بگویند که ما تاجیک نیستیم یا حد اقل سیاست ما تاجیکی نیست. در حالی که عملاً سیاست تاجیکی برکنار، سیاست شان پنجشیری و در برخی از موارد سیاست منحصر به یک قریه بود که مثلاً در بازارک پنج‌شیر خلاصه می‌شد.

حرف من این است که شما هیچ وقتی نمی‌توانید سیاست اتنیکی را که مبتنی بر یک هویت جعلی است، صبغه‌ی دموکراتیک ببخشید. قبلاً یادآوری کردم که وقتی از قوم حرف می‌‎زنید، چیز خاصی را مراد نمی‌کنید. قوم یک مفهوم کلی است که وقتی حالت انضمامی پیدا می‌کند، فرد می‌شود. شما افراد را باید در نظر بگیرید. فرد وجود دارد؛ اما قوم وجود ندارد. مثلاً کریم، موسی، نیلوفر یا شگوفه وجود دارد؛ ولی چیزی به نام پشتون، هزاره یا اوزبیک یا تاجیک وجود ندارد. شما یک اسم کلی را می‌گذارید و یک کتله‌ای از افراد را در آن داخل می‌کنید و بعد می‌گویید که این پشتون، این تاجیک، این هزاره و این اوزبیک. وقتی این موضوع وارد سیاست می‌شود، همین جعل و فریب دست‌مایه‌ای می‌‌شود برای گرفتن امتیازهای سیاسی یا جنگ سیاسی.

در سیاست و تاریخ افغانستان شما این بازی سنتی قومی و اتنیکی را می‌توانید دنبال کنید. از زمان امیر عبدالرحمان که سیاستش با یک پوشه‌ی مذهبی و قومی مطرح شد و قوم‌های دیگر را سرکوب کرد تا این که در دوران جنگ‌های مجاهدین و پس از آن در دوران دموکراسی می‌آییم و می‌‌بینیم که سیاست‌مداران همین واقعیت را در بستر انتخاباتی رو کردند.

شما ببینید که از کجا می‌‎دانید که سیاست در افغانستان قومی بود و راهی غیر از این نداشت که هر چه بیشتر قومی شود؟ مثلاً می‌گفتید حتماً باید رییس‎جمهور پشتون باشد یا تاجیک باشد یا هزاره باشد؛ ولی هر کدام این‌ها باید از قوم‌های دیگر برای خود معاون بگیرد. قومیت معاونان باید غیر از قومیت رییس‎جمهور باشد. هیچ کس مثلاً به این فکر نبود که یک تکت انتخاباتی تشکیل دهد و در آن یک بلوچ یا پشه‌ای یا نورستانی را آورده و با آن‌ها یک سیاست موفق را در پیش گیرد. این امر به خاطر آن بود که ترکیب نیروهای سیاسی در افغانستان قبلاً تعریف شده بود و بر اساس باورهای سنتی و سلسله‌مراتب قدرت اتنیکی، شما پشتون دارید، تاجیک دارید، هزاره دارید، اوزبیک دارید، ترکمن دارید، این‏‌ها رده رده پشت سر هم‌دیگر می‌آیند. طبعاً وقتی تکت انتخاباتی تشکیل می‌دهید، باید برای یک کتله‌ی بزرگ مثلاً نماینده‌ی تاجیک‌ها بگویید که تو در رأس استی یا تو نفر دوم استی و تو باید به پشتون بگویی که مثلاً تو در محور اصلی قدرت قرار داری تا او اعتبار کند و برایت رأی دهد. باید برای هزاره بگویی که حد اقل معاونت دوم ریاست‌‌جمهوری را برای تو داریم. حالا اگر تاجیکی می‌آید در رأس تکت، حداقل معاون اول خود را به طور قطع باید پشتون بگیرد؛ به خاطری که  امکان نداشت کاندیدای ریاست‌جمهوری تاجیک باشد، ولی معاون اولش پشتون نباشد. بعد معاون دومش حتماً باید هزاره یا اوزبیک باشد. در تکت انتخاباتی دکتر عبدالله در سال ۲۰۱۴ دقیقاً همین بحران بین جنرال دوستم و محمد محقق پیش آمد. هر دوی آن‌ها از متحدان دکتر عبدالله بودند. روشن بود که معاونت اول را انجنیر محمد خان می‌‌گرفت؛ ولی سوال این بود که در معاونت دوم کی باید بیاید: آقای محقق یا جنرال دوستم؟ به خاطری که هر دو بانک رأی پشت سر خود دارند و هیچ‌کدام شان حاضر نیستند که نفر چهارم باشند که رأی مفت بیاورد، ولی در تکت نباشد. همین بود که جنجال بین آقای محقق و جنرال دوستم ایجاد شد و از همین جنجال در تیم انتخاباتی اشرف غنی احمدزی بهر‌‎برداری شد. وقتی که آقای قانونی از آمدن با اشرف‌غنی احمدزی امتناع کرد، فوراً بحث جنرال دوستم مطرح شد. خوب، ببینید که این یعنی ترکیب سیاست و ترکیب نیروهای سیاسی در انتخابات دقیقاً صبغه‌ی قومی داشت.

آیا تیم اشرف غنی تیم بحران بود؟

فردوس: خوب؛ اما تیم انتخاباتی آقای غنی یک ویژگی داشت که یک عده به آن تیم بحران لقب داده بودند. یک سنت در نظام سیاسی پس از بُن شکل گرفت که در سال ۲۰۱۴ سیزده ساله شده بود. بر اساس این سنت، تکت‌های انتخاباتی به گونه‌ی یک مثلث شکل می‌گرفت که در ترکیب آن یک پشتون، یک تاجیک و یک هزاره قرار داشتند. حامد کرزی در سال‎های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ تکت خود را به همین شکل ایجاد کرد. قانونی و داکتر عبدالله هم که با او رقابت کردند به همین روش تکت تشکیل دادند؛ اما در تکت اشرف‌غنی در سال ۲۰۱۴ تاجیک حضور نداشت و گفته می‌شد که تاجیک‌ها در آن خود را بازنده‌ی مطلق احساس می‌‎کردند. هم‌چنان روایت این تیم غالب‌سازی پشتون بر تاجیک بود. به همین دلیل بود که بسیاری‌ها در آن زمان فکر می‌کردند که تیم آقای غنی تیم بحران است و پیامد آن راه افتادن یک جنگ خطرناک قومی در افغانستان خواهد بود. آیا شما نگران این موضوع در آن زمان بودید؟

رویش: ببینید، اول انتخابات افغانستان به دلیل همان صبغه‌ی دموکراتیکی که داشت و موضوع رأی را مطرح می‌کرد، بسیاری از واقعیت‌های پنهان در افغانستان را آشکار کرد. مثلاً یکی این که اکثریت قومی مطلق در افغانستان هیچ وجود ندارد. حتا اکثریت نسبی هم بسیار سخت است که شما به آن استناد کنید. مثلاً در هر کدام از انتخابات‌هایی که در چهار نوبت برگزار شد، می‌‌بینید پشتون باید با دو قوم کلان دیگر یک‌جا شود که به زحمت خود را از مرز پنجاه‌ فیصد جمع یک عبور دهد. این نکته‌ی ظریفی است. یعنی شما در ترکیه اکثریت قومی دارید که حداقل هشتاد یا هشتاد و پنج درصد را نژاد ترک تشکیل می‌دهد و می‌تواند از اکثریت قومی حرف بزند و سایر گروه‌ها به معنای واقعی کلمه در شمار اقلیت‌های قومی جا می‌گیرند. در هم‌چون مورد ناسیونالیسم قومی می‌تواند کار دهد. اگر احیاناً در کشوری دیگر هم اکثریت قومی در حد هفتاد یا هشتاد درصد داشته باشید، می‌‎توانید سیاست اتنیکی را مبنای دموکراسی قرار دهید و از آن پوشه حرکت کنید؛ اما در جامعه‌ی افغانستان که اساساً ترکیب اقوام و اتنی‌ها به حدی پراکنده است که به مشکل می‌توانید اکثریت قومی تعیین‌کننده را ایجاد کنید، باید از این مسیر حرکت نکنید.

در انتخابات افغانستان این واقعیت برملا شد که یک قوم حتی اگر پشتون هم باشد، صرفاً با یک قوم کلان دیگر نمی‌تواند ۵۰٪+۱ را تأمین کند. پشتون باید دو قوم کلان دیگر را با خود یک‌جا کند تا به این هدف نزدیک شود. اتفاقاً در هر چهار انتخابات، پشتون و تاجیک، دو قوم کلان دیگر را هم که کنار خود آوردند، به زحمت به مرزی فراتر از پنجاه در صد نزدیک شدند. آقای کرزی در انتخابات اول ریاست‌جمهوری قدرت‌مندان تمام اقوام را با خود آورد. خود وی در آن انتخابات وجاهت بزرگی داشت، هم در عرصه‌ی داخلی و هم در عرصه‌ی بین‌‌المللی. افغانستان در آن زمان از یک دوره‌ی بحران بیرون برآمده بود و بسیاری مردم به این نظر بودند که کرزی فراقومی می‌‌اندیشد؛ ولی با وجود آن‌ که در کنار خود احمد ضیا مسعود را آورد که به  دلیل انتسابش به خانواده‌ی مسعود و آقای ربانی می‌‎توانست چهره‌ای باشد که رأی کمایی کند، علاوه بر آن چهره‌‎های قدرت‌مند دیگر را نیز به نام‌های قومندان و ریش‌سفید در کنار خود داشت، آقای خلیلی را هم به عنوان یکی از قدرت‌مندترین رهبران هزاره در کنار خود داشت که آن زمان بی‌رقیب بود و آقای محقق تازه در برابر او قد بلند می‌کرد، با اوزبیک‌ها هم کارهایی کرده بود که تکه‌هایی از آنان را با خود داشته باشد؛ اما با همه‌ی این‌ها، آقای کرزی به زحمت توانست در انتخابات برنده شود. تازه این در حالی بود که او حکومت را نیز عملاً در دست داشت و بر سراسر کشور و ادارات مسلط بود.

در انتخابات سال ۲۰۰۹ که آقای کرزی از آن وجاهت‌ها و پشتوانه‌های ملی و بین‌المللی خود محروم شده بود، کارت‌ها قطعاً قومی بازی می‌شد، آقای فهیم به عنوان یک چهره‌ی قدرت‌مند تاجیک با او یک‌جا شد، آقای خلیلی و محقق و صادق مدبر و جنرال دوستم هم کنارش بودند و جبهه‌ی وسیعی را در اختیار داشت؛ اما باز هم نتوانست که ۵۰٪+۱ رأی را به دست آرد. به یاد دارید که انتخابات به بحران تقلب گرفتار شد و در دور دوم انتخابات اگر داکترعبدالله انصراف نمی‌داد، احتمال این که موازنه‏‌ی قدرت به هم بخورد، خیلی زیاد بود.

در انتخابات بعدی ریاست‌جمهوری در سال  ۲۰۱۴ عین مسأله دوباره تکرار شد. کاندیدای پشتون ناگزیر بود که با پشتوانه‌ی چهره‌های پرنفوذ جوامع دیگر برای خود رأی جمع کند. اگر چهره‌های بانفوذ را نمی‌آورد و مثلا فیگورهایی از اقوام دیگر را می‌آورد، رای جمع نمی‌توانست و در بازی انتخابات می‌باخت؛ اما شما دیدید که همان هم در انتخابات ۲۰۱۴ کار نداد. به خاطری که بازی از بس قومی شده بود، مردم در خط‌کشی‌های قومی خود اشرف‌غنی را در پوشه‌ی مدنی بودنش اعتبار نمی‌کردند. درست بود که ما در ابتدای امر امید داشتیم که داریم یک سیاست مدنی را رهبری می‌کنیم. حتا در ابتدای امر توافق داشتیم که تاجیک و هزاره را بیاوریم تا از انتخابات و سیاست قومی بیرون شویم و به طرف سیاست درست‌تر مدنی حرکت کنیم؛ اما در پشت پرده‏‌ی کمپاین  اشرف‌غنی بحث‌های مدنی و دموکراتیک ما به مراتب فراتر از این حرف‌ها بود. مثلاً به این نکته به صورتی جدی فکر می‌کردیم که چگونه قدرت را از شخص رییس‎جمهور به نهاد ریاست‌جمهوری انتقال دهیم. مثلاً ما از ۴۰۰ نفر در کمیته‌‎هایی حرف زده بودیم که نهاد ریاست‌جمهوری را تشکیل دهند. قرار بود در این کمیته‌‌ها نخبه‌ترین شخصیت‌ها از جامعه‌‌ی مدنی و کادرهای تخصصی کشور حضور بیابند و همه با هم سیاستی را که با حکومت‌داری خوب سازگاری داشته باشد، تمثیل کنند.

حرف ما این بود که هر چند از لحاظ رسمی در بعضی‎ جاها مصلحت‌های قومی، اتنیکی و مذهبی را رعایت می‌‌کنیم که بیشتر جنبه‌ی نمادین دارند، باید سیاست خود را به گونه‌ای رهبری کنیم که وقتی بحث حکومت‌داری مطرح می‌شود، حکومت‌داری باید تخصصی شود. در سال ۲۰۱۴ از لحاظ کادری ظرفیت قدرت‌مندی در کشور بروز کرده بود که می‌‎توانستند کمیت چهارصد نفری برای تشکیل کمیته‌ها در نهاد ریاست‌جمهوری را تشکیل دهند. خوب این‌ها بحث‌هایی بود که ما به عنوان یک سیاست کلان کشوری در پیش داشتیم و در مورد آن‌ها به تفصیل حرف می‌زدیم.

آیا حذف تاجیک‌ها از تکت اشرف غنی به معنای جنگ قومی بود؟

فردوس: آیا شما نگران یک جنگ قومی نبودید؟ من قبلاً برخی از فاکت‌ها را یاد کردم. مثلاً پیش از سال ۱۹۷۱ در پاکستان انتخاباتی برگزار شد که شعارهای آن هویتی بود و در اثر آن جنگ بنگالی‌ها با پنجابی‌ها صورت گرفت که به ادعای برخی مورخان بیش از سی لک بنگالی جان خود را از دست دادند. در سال ۲۰۱۴ تیم غنی روایت عریان قومی داشت که قدرت را برای پشتون‌ها می‌گیرد و تاجیک‌ها را مغلوب می‌کند. از طرفی دیگر در تیم غنی هم چهره‌ای نبود تا در میان تاجیک‌ها یک نوع اعتماد به وجود بیاورد. در سال ۲۰۰۹ قسیم فهیم در تکت آقای کرزی بود و برغم این که رأی زیادی به آقای کرزی نیاورد، اما یک نوع اعتماد ایجاد کرده بود که تاجیک‌ها با پیروزی کرزی بازنده‌ی مطلق نبوده اند؛ اما در تکت انتخاباتی ۲۰۱۴ چنین چهره‌ای در تکت اشرف‌غنی نبود و خطر جنگ قومی بسیار بالا بود و رسانه‌های غربی در این مورد مقاله‌های زیادی نوشتند، از جمله ستیو کهول در واشنگتن‌ پست به صراحت یاد کرد که خطر جنگ قومی بسیار جدی است. سوال من این است که شما با وجود تجربه‌ی زیادی که از جنگ قومی داشتید، این نگرانی را چرا جدی نگرفتید؟

رویش: بگذارید برای تان بگویم که ما می‌‏دانستیم در انتخابات بازی قومی می‌‌کنیم. م‌‎دانستیم که سیاست افغانستان در اساس خود سیاست قومی است؛ اما اشتباه ما در این بود که تصور می‌کردیم از درون سیاست قومی می‌توانیم راه‌حلی دموکراتیک و مدنی بیرون کنیم. به خاطری که هنوز هم تصور من این بود یک عده افراد نخبه این ظرافت را در حرکت سیاسی و مدنی افغانستان متوجه شده اند که سیاست قومی به بن‌بست می‌رسد و همین کسانی که سیاست قومی را ایجاد کرده اند، کسانی اند که می‌توانند گذرگاه مصوونی برای عبور از سیاست قومی به سیاست مدنی نیز به وجود بیاورند. در حقیقت تصور ما همین بود؛ تصور اشتباهی که پسان‌ها متوجه شدیم بستر جامعه‌ی افغانی، مناسبات قدرت در جامعه‌ی افغانی، و فرهنگ در جامعه‌ی افغانی این حرف‌ها را بر نمی‌تافت. به همین خاطر، من از اولین کسانی بودم که با درک مسأله، خود را از این دایره بیرون کردم.

در رابطه به مسأله‌ی تاجیک‌‌ها که شما یاد می‌کنید، دقیقاً همین بحث مطرح بود. در ابتدا قرار بر این داشتیم که باید هزاره‌ها و تاجیک‌‎ها را در قدرت سهیم داشته باشیم تا این بحران پیش نیاید و تاجیک‌‌ها احساس محرومیت نکنند. به همین دلیل، قرار داشتیم یک چهره‌ی قدرت‌مند و با وجاهت تاجیک را در تکت خود داشته باشیم. یونس قانونی را به این دلیل در نظر گرفته بودیم که فکر می‌کردیم او می‌تواند ممثل یک تحول در سیاست افغانستان باشد. بعدها وقتی جنرال دوستم آمد، قرار ما با اشرف‌غنی این بود که در مراسم گرامی‌‎داشت بابه مزاری پُست استره محکمه را برای تاجیک‌ها به طور رسمی اعلام کند. یعنی این احساس را خلق کند که تاجیک‌ها از قدرت دور نمی‌‎مانند. نظرم این بود که اشرف‌غنی باید این زیگنال را به تاجیک بدهد و بگوید که در حکومت ما چون نظام به گونه‌ای است که یک رییس‎جمهور و دو معاون دارد، ما این تکت را تغییر داده نمی‌توانیم؛ اما پست استره محکمه را به یک چهره‌ی قدرت‌مند تاجیک اختصاص می‌‎دهیم تا بیلانس قدرت ایجاد شود و افغانستان گرفتار نزاع‌های قومی نشود. البته هیچ کدام این‌ها، در ذهن خودم راه‏‌حل اصلی نبود. راه‌حل اصلی برای من همان نکته‌هایی بود که در منشور تحول و تداوم آورده بودیم و می‌خواستیم ثبات سیاسی در کشور را بر اساس یک راه‌حل دموکراتیک و راه‌حل دموکراتیک را نیز با توزیع قدرت ایجاد کنیم.

پیروزی داکتر عبدالله به جنگ منجر می‌شد نه اشرف غنی!

فردوس: آیا نگران این نبودید که پیامد انتخابات سال ۲۰۱۴ خشونت و جنگ خواهد بود؟

رویش: اتفاقاً اگر انتخابات شکست می‌خورد و انتخابات برگزار نمی‌شد، نگران بودیم. غیر از آن نه. به خاطری که احساس می‌کردیم انتخابات، به هر حال، بازی قدرت است و در این بازی قدرت یا اشرف غنی برنده می‌شود یا داکتر عبدالله. برای من البته محرز بود که داکتر عبدالله به هیچ صورت برنده نمی‌شود. این نگرانی را داشتم که اگر داکتر عبدالله برنده شود، واکنش جامعه‌ی پشتون به دلیل ذهنیتی که دارند، شدیداً قومی خواهد بود. از نگاه یک شخص پراگماتیست وقتی با آقای خلیلی وارد صحبت شدم، استدلالم را با این سوال شروع کردم و پرسیدم که آیا ظرفیت فرهنگی جامعه‌ی افغانی به حدی رسیده است که انتقال قدرت از پشتون به غیر پشتون را بپذیرد یا نه؟ آقای خلیلی در برابر این سوال من یک لحظه درنگ کرد. تا آن زمان آقای خلیلی با داکتر عبدالله و صلاح‌الدین ربانی صحبت‌هایی را انجام داده بود و در پاره‌ای از امور به توافقات مهمی نیز رسیده بودند. خلیلی درنگ کرد و گفت «نه».

گفتم که بلی، انتخابات و دموکراسی می‌تواند با رأی، قدرت را انتقال دهد؛ ولی آیا واقعاً ظرفیت جامعه‌ی پشتون از لحاظ فرهنگی در حدی هست که انتقال قدرت از پشتون به غیر پشتون را بپذیرد؟ گفت: نه. آقای خلیلی پذیرفت که تاجیک‏‌ها در مورد این که رأس قدرت در دست پشتون باشد، ولی قدرت متعادل باشد، حساسیت ندارند؛ اما پشتون رأس قدرت برایش مهم است. این استدلالی بود که آقای خلیلی آن را می‌‎پذیرفت. بنابراین، از دید من جنگ قومی که برای افغانستان اتفاق می‌افتاد، وقتی بود که یک تاجیک در رأس قدرت قرار می‌گرفت. هر چند داکتر عبدالله دورگه بود، با مادر تاجیک و پدر پشتون؛ اما جبهه‌اش تاجیکی بود. می‌گفتم اگر او در رأس قرار بگیرد، پشتون آن را نمی‌پذیرد و وقتی پشتون نپذیرد، به طور قطع با واکنش غیر دموکراتیک جامعه‎‌ی مواجه می‌شوید که قدرت را به شکل سنتی از آن خود می‌داند و تا هنوز باور نکرده است که می‌توانیم آن را دموکراتیک بسازیم.

اشرف غنی در برابر قدرت زانو زد!

فردوس: آیا شما از این نگران نبودید که اگر اشرف‌ غنی با آن ترکیب بیاید، طرف مقابل را به واکنش وادار می‌کند؟

رویش: نخیر. من نگران واکنش طرف مقابل نبودم. بگذارید بگویم که من، در ابتدا، اشرف‌غنی را آدمی نمی‌دانستم که بعداً بیاید و دیکتاتور شود. اشرف‌غنی در صحبت‌هایی که معمولاً با ما داشت، تنها من نه، بلکه با جمعی از انتلکتوئل‌هایی که در تیم ما بودند، می‌گفت که ما باید نهاد ریاست‌جمهوری را تقویت کنیم، ما باید ساختار ایجاد کنیم، در غیر آن هر فرد می‌تواند یک دیکتاتور شود. خودش می‌گفت که اگر من دیکتاتور شوم، جلوم را کسی گرفته نمی‌تواند، به خاطری که خصیصه‌ی قدرت همین است. به همین دلیل، یکی از ایده‌ها و رویاهای کلان ما این بود که قدرت را از شخص رییس‌جمهور به نهاد ریاست‌جمهوری انتقال ‎دهیم. ما فکر می‌کردیم که در ذهن این آدم دموکرات، آدمی که به هر حال در غرب زندگی کرده است و کتاب «بازسازی دولت‌های ناکام» را نوشته است، این موضوع واقعاً ریشه دارد و قابل درک است. تصورم این بود که ما با غنی می‌توانیم به راحتی به این هدف برسیم و از وادی سیاست قومی عبور کنیم؛ اما من دقیقاً وقتی به بن‌بست خوردم که متوجه شدم که یکی بحث‌های نظری در حلقه‌ی انتلکتوئل است و یکی وقتی این ایده‌ها به پایه‌ای برای تصمیم عملی سیاسی تبدیل می‌شود. وقتی زمان عملی کردن ایده‌ها و تصمیم‌های سیاسی فرا برسد، آدم‌ها در برابر قدرت زانو می‌زنند. غنی هم آن قدر زود در برابر قدرت زانو زد که حتا سخن شنیدن از یادش رفت. نگرانی من هیچ وقتی از ناحیه‏‌ی تاجیک‏‌ها نبود. من از واکنش تاجیک‌ها در برابر یک راه‌حل دمکراتیک زیاد نگران نبودم و نیستم؛ اما از پشتون‌ها نگران بودم و هستم به دلیل این ذهنیت و فکر تاریخی که در این جامعه‌ به صورت ریشه‌‌دار وجود دارد که قدرت باید همیشه در انحصار پشتون باشد.

چه کسی بیشتر تقلب می‌کرد؟

فردوس: این که از واکنش تاجیک‌ها در برابر یک راه‌حل دموکراتیک نگرانی نداشتید، درست؛ اما همان طوری که قبلاً صحبت کردیم تیم غنی آن مشکل جدی را داشت که در تکت انتخاباتی‌اش تاجیکی پرنفوذ حضور نداشت. مشکل دیگر این بود که حوزه‌ی رأی پشتون‌ها در آن زمان ناامن بود. پیشتر هم در این مورد صحبت کردیم و برای این که چهل درصد رأی‎‌دهنده مثلاً مصداق واقعی پیدا کند، ضرورت به یک یا یک و نیم میلیون رأی تقلبی بود. این نکته واضح بود. از یک طرف این تیم مشکل داشت، از طرفی دیگر هم پروژه‌ی تقلب جریان داشت. این خودش زمینه‌‎ساز یک جنگ نبود؟

رویش: شما پیش‌فرضی می‌گیرید که برای ما در آن زمان خیلی محرز نبود. این یک بحث تبلیغاتی است که شما بگویید تیم اشرف‌غنی برای این که پای‌گاه مردمی ندارد، تقلب می‌کند. من می‌گویم کی ثابت می‌کند که داکتر عبدالله پای‌گاه مردمی دارد و تقلب نمی‌‌کند؟ زلمی رسول پای‌گاه مردمی دارد و تقلب نمی‎کند؟

فردوس: میزان تقلب مسأله بود. همه تقلب می‌‎کردند؛ اما واقعیت این بود که در انتخابات سال ۲۰۰۹  گزارش داده شده بود که در ۱۰۰ ولسوالی امنیت وجود ندارد، در ۲۰۱۴ این نقطه‌های ناامن دو یا چند برابر شده بود. بیشتر روستاهای پشتون‌نشین در کنترل حکومت نبود. تیم غنی غیر از تقلب چاره‌ای نداشت…

رویش: بیایید قضیه را از جنبه‌ای دیگر ببینید. حکومتی که در آن زمان افغانستان را به طور واقعی کنترل می‌کرد، در دست اشرف‌غنی نبود، در دست حامد کرزی بود. تا آن زمان انتقال قدرت صورت نگرفته بود. بر اساس نظر شما، باید این طور بگوییم که تمام قدرت‌مندان پشتون تصمیم گرفته اند که تقلب را به نفع اشرف‌غنی احمدزی سازمان‌دهی کنند. در حالی که شما می‌دانید که کاندیدای مورد نظر کرزی، اشرف‌غنی نبود، زلمی رسول بود.

تضاد درانی و غلجایی در انتخابات ۲۰۱۴

فردوس: در همان دور انتخابات تقریباً ثابت شد که برای کرزی یکی کاندیدای بازی است و یکی کاندیدای اصلی. زلمی رسول چیزی شبیه یک کاندیدای بازی بود. واضح بود که کاندیدای اصلی کرزی اشرف‌غنی بود و شما هم در کتاب تان نوشته اید که تکت غنی در حضور حامد کرزی تشکیل شد و دعا کرد. حتا گفته اید که کرزی دانش را بر غنی تحمیل کرد…

رویش: حامد کرزی یک بازی‌گر ماهر سیاسی است. در آن وقت احساس می‌کرد که تمام این کاندیداها را روی دست خودش می‌چرخاند؛ اما حامد کرزی در ته دل خود از به قدرت رسیدن اشرف‌غنی به هیچ صورت راضی نبود. جنگ قدرت درانی و غلجایی هم بسیار شدید بود. من در همان کتاب یک جایی از یک مجلس یاد کرده ام؛ شورایی که از قندهار به کابل آمده بودند و می‌خواستند در جریان انتخابات نقش بازی کنند.

فردوس: بلی، یادم است که یک تعداد از ریش‌سفیدان قندهار به کابل آمده بودند و گفتند که باید انتخابات نشود و حکومت کرزی تمدید شود…

رویش: بلی، یکی از حرف‌های شان آن بود که حکومت کرزی تمدید شود؛ اما در پشت پرده این حرف را هم داشتند که از زلمی رسول یا یکی از اعضای خانواده‌ی کرزی حمایت شود. حنیف اتمر در جلسه‌ی شورای سیاسی نقل کرد که حاجی دین محمد به کرزی گفت که تا حال هر چه شما گفتید ما قبول کردیم؛ اما حال که یک آدم مثل زلمی رسول را بر متفکر و دانشمند ما که اشرف غنی است، ترجیح می‌دهید، برای ما قابل قبول نیست.

این حرف اتمر نشان می‌داد که بحث درانی و غلجایی حاد بود و آقای کرزی دلش نبود که از یک کاندیدای غلجایی حمایت کند و بعد حاجی دین محمد به او اخطار می‌دهد. این حرف صریح و روشن اتمر در جلسه‌ی شورای سیاسی بود و من این موضوع را در «روایت یک انتخاب» زمانی نوشتم و چاپ کردم که تمام این آدم‌ها در قدرت بودند. اتمر یاد کرد که حاجی دین محمد برای کرزی گفت که تا حالا هر کسی را شما آورده اید، ما قبول کرده ایم؛ ولی حالا که آدمی با این ویژگی را بر متفکر و دانشمند ما ترجیح می‌دهید، برای ما قابل قبول نیست. جنگ غلجایی و درانی در درون تیم اشرف غنی بسیار حساس بود. دقت کنید که چه می‌گویم: آقای کرزی از یک غیردرانی حمایت نمی‌کند و حاجی دین محمد به او هشدار می‌دهد! این حرف را فردای همان شبی که اتفاق افتاده بود، اتمر در جلسه‌ی شورای سیاسی بیان کرد.

وقتی غنی به حکومت دست یافت، درانی‌زدایی در حکومت او به حدی حاد بود که در ظرف سه چهار سال اول حکومتش دیدیم که یک چهره‌ی مهم درانی در اطرافش باقی نماند. این یک مثال بسیار واضح و روشن بود. تقریباً همه‌ی سیاستش به همین طرف می‌رفت. درست بود که هزاره را قبول نداشتند. درست بود که با تاجیک‌ها مشکل داشتند. درست بود که با اوزبیک‌ها مشکل داشتند؛ ولی چون تفکر اتنوسنتریستیک، تفکر قبایلی، همیشه انحصارگرا است، شما نمی‌توانید در داخل یک تفکر بسته‌ی اتنیکی گرایش‌های دموکراتیک پیدا کنید. تفکر انحصارگرای اتنیکی حتی اجازه نمی‌دهد که شما در درون یک قوم که در جغرافیای گسترده پراکنده است، دموکراسی را به گونه‌‌ای تمثیل کنید که در آن هر کسی بر اساس شایستگی و توانایی‌های فردی و بر اساس حق شهروندی خود به عنوان یک فرد، صاحب امتیاز شود. شما می‌بینید که وقتی تفکر انحصاری قومی جلو می‌رود یک وقتی همه‎ چیز حق سه نفر می‌شود.

آیا اشرف غنی کاندیدای اصلی کرزی بود؟

فردوس: خارج از نقل قولی که از حاجی دین محمد و اتمر گفتید، در آن زمان کاملاً واضح بود که زلمی رسول کاندیدای اصلی کرزی نیست. در همان وقت اسماعیل یون در یک کنفرانس حتی پشتون بودن او را زیر سوال برد. بحث کلان دیگر در یک جامعه‌‌ی مذهبی افغانستان این بود که زلمی رسول مجرد بود و به همین دلیل هم هیچ شانسی برای برنده شدن نداشت. کرزی از او به عنوان نامزد بازی استفاده می‌کرد؛ در حالی که، هر چند دلش نمی‌خواست، به دلایل گوناگون، از جمله پشتوانه‌ی نیرومند خارجی، پشت اشرف‌ غنی ایستاده بود؟

رویش: نخیر. می‌خواهم بگویم که حامد کرزی در مخالفت خود با اشرف‌غنی احمدزی، بیشتر دلایل روانی داشت تا دلایل منطقی. دلیل روانی این بود که کرزی تصور نمی‌کرد آدمی مثل اشرف‌غنی احمدزی بیاید و قدرت را بگیرد ولو عقلش می‌گفت می‌گیرد. چون احساس می‌کرد که اشرف‌غنی بازی را برد، با او همراه شد یا در برابرش تمکین کرد. اگر حامد کرزی می‌توانست کس دیگری را پیدا کند که بتواند بازی خوب‌تری را راه‎ بیندازد و بتواند اشرف‌غنی احمدزی را چلنج دهد و پس بزند، مطمین هستم که به صراحت پشت سرش ایستاده می‌شد؛ اما کسی دیگر را نداشت و دلیل این بی‌کسی این بود که حامد کرزی هیچ‌گاهی به سیاست سیستماتیک یا نظام‌مند باور نداشت. مثلاً هر وقت که از حزب سخن گفته می‌شد، به شکلی آشکار در برابر حزب مخالفت می‌کرد. یک جامعه‏‌ی دموکراتیک ولو این‌که تمرین‌های دموکراتیک آن بسیار تازه باشد، بالاخره تمرین دموکراتیک دارد و جامعه‏‌ای را که تمرین‌های دموکراتیک دارد، با گرایشات خان‌‌خانی و ملک‌‌بازی و امثال آن نمی‌‌شود اداره کرد. برای جامعه‏‌ی دموکراتیک یا در حال مشق دموکراسی، شما به یک سازمان‏‌دهی ضرورت دارید، به شبه ‏سازمان‌دهی ضرورت دارید و این شبه ‏سازمان‌‏دهی در احزاب سیاسی و سازمان‏‌های سیاسی تجلی می‌‌کند؛ اما آقای کرزی هیچ‌گاه به این اصل دموکراتیک و رقابت‌‌های دموکراتیک وقوف نداشت و اصلاً به این مسایل توجه نمی‌کرد. به همین خاطر، آقای کرزی شخص مورد نظر خود را نداشت. او هیچ کسی را پیدا نتوانست که واقعاً در لحظ‌‎ی حساس به شکل سیستماتیک روی وی حساب کند. این اضطراری بود که آقای کرزی در یک شرایط حساس گرفتار آن شده بود.

امروز هم کرزی با بحران بسیار بغرنج و پیچیده‌ی افغانستان، برخورد فردی می‌کند. به همین خاطر است که بی‌چاره و مستأصل شده است. در آن زمان هم همین گونه بود. برداشتم این نیست که تمام پشتون‌ها به همین باور سنتی معتقد هستند، این چرخه‌ی سنتی در عرصه‌ی قدرت را حفظ کنند که گویا در رأس قدرت همیشه یک پشتون قرار داشته باشد؛ اما در عمل، وقتی انتخابات سال ۲۰۱۴ به دور دوم رفت، تمام چهره‌های پشتونی پشت سر اشرف‌غنی ایستاده شدند؛ چون رقابت بین دو جبهه شکل گرفته بود، تمام چهره‌ها و جناح‌های برجسته‌ی پشتونی، به شمول خانواده‌ی کرزی، اختلافات خود را به کلی کنار گذاشتند و به تیم اشرف غنی پیوستند و به حمایت از او صف گرفتند.

فردوس: البته خانواده‌های سیاسی پشتون در هر دو تیم تقسیم شدند، مثلاً خانواده‏‌ی حاجی قدیر نصفش در تیم غنی بود، نصفش در تیم عبدالله، خانواده‌ی گیلانی هم همین‌طور، حتا خانواده‏‌ی کرزی، محمود کرزی با عبدالله رفت.

رویش: اتفاقاً همه‌ی این‌ها را بازی‌‌های بسیار ناشیانه‌ی قبیلوی در میدان دموکراسی تلقی کنید که آدم‌هایی احساس کنند که ما می‌‏توانیم به اصطلاح از این‌گونه کلاه‌‎بازی کنیم؛ اما معلوم بود که تمام پشتون  به طور مطلق از لحاظ رأی خود، نه از لحاظ فیگورهای خود، پشت سر تیم اشرف غنی ایستاد بودند به خاطری که احساس می‌کردند که اگر قدرت به تیم مقابل اشرف‌غنی انتقال پیدا کرد، ما ساختار را از دست می‌دهیم. عبدالله با وجودی که خودش رگه‌ی نیمه‌تاجیکی نیمه‌پشتونی دارد، هیچ‌گاهی نتوانست به پشتون‌ها حالی کند یا آنان را قناعت بدهد که من یک رگ پشتونی و خروتی و قندهاری دارم و هیچ کس رگ پشتونی عبدالله را باور نکرد؛ به خاطری که جبهه‌اش جبهه‌ی تاجیکی بود. پشتون به همین خاطر هیچ‌گاهی عبدالله را نماینده‌ی خود نمی‌گیرد. پشتون‌‌ها فقط اگر عبدالله را پشتون هم حساب می‌کردند این تلقی را داشتند که او از جبهه‌ی قومی خودش بریده و وسیله‌ی سیاست تاجیکی شده است. این یک نکته‌ی بسیار واضح در سیاست‌های قبیلوی است. به هر حال، می‌خواهم بگویم که سیاست‌های اتنیکی اساس تمام بحران‌ها در افغانستان بوده و این بحران، انتخابات‏‌های ما را نیز زمین‌گیر کرد. بعد دیدید که در انتخابات‌های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ چنان رسوایی پیش آمد که کسی توان کنترلش را نداشت.

آیا از بحران انتخابات ۲۰۱۴ غافل‌گیر شدم؟

فردوس: در «روایت یک انتخاب» یک جمله‌ی بسیار جالب را آورده اید که وقتی بحران انتخاباتی رو شد و آشکار شد، شما متعجب شدید و غافل‌گیر شدید. سوال من این است که با توجه به چیزهایی که شما حالا می‌گویید و فکت‌هایی را که من توضیح دادم خیلی غیر منتظره نبود و معلوم بود که همین طور یک بحران به وجود می‌آید؟

رویش: خوب، وقتی مثلاً می‌‌بینید که جنگل آتش گرفته است، هر کسی که چشم داشته باشد، می‌‏بیند که آتش در حال گسترش است و تر و خشک را می‌سوزاند؛ اما بحث بر این است که شما چطور این آتش را کنترل می‌کنید؟ جنگلی که آتش بگیرد هر راه حلی را که شما مطرح کنید، راه حل اضطراری است نه راه حل آرام. این راه حل اضطراری در پاره‌‎ای از موارد اگر خوب مدیریت شود، ممکن است نتیجه دهد؛ اما در برخی از موارد فقط شما خسته می‌شوید و جنگل پیش روی تان می‌‌سوزد. تقلای شما هم در چنین شرایطی تقلایی مذبوحانه است که آتش را می‌بینید و نمی‌توانید خاموش بمانید. افغانستان دقیقاً در همین وضعیت بود. ما زمینه‌های زیادی داشتیم که از این خطر جلوگیری کنیم. به خصوص همین کسانی که زمام‌داران سیاسی و اریکه‌داران سیاست در افغانستان بودند، می‌توانستند متوجه این خطر شوند و احساس کنند که این خطر به نفع شان نیست و باید آن را مهار کنند. مثلاً ببینید در تاریخ امریکا، وقتی پیش از دوران استقلال، کنگره‌ی بین‌القاره‌ای در فیلادلفیا ایجاد شد، دقیقاً همین بحران وجود داشت. یک قاره‌ی پهناور و کلان با کالونی‌های پراکنده و قدرت‌مند که هر کدام ایالت‌های مستقل و خودمختاری بودند، در این قاره وجود داشت.

این کالونی‌ها دیدند که با این  پراکندگی و نفاق تمام چیز خود را در برابر بریتانیا از دست می‌دهند. متوجه شدند که با این وضعیت نمی‌توانیم در مقابل قوای انگلیس مقابله کنیم. این‌ها آمدند و روی یک سیستم به نام سیستم فدرال در آن زمان توافق کردند. سیستم فدرال اساسش این بود که باید اتحاد به گونه‌ای شکل بگیرد که تمام ایالت‌ها از آن نفع ببرند، ولی هیچ کس ضرر نکند. سیستم فدرال از نظر آنان دقیقاً همین بود که می‌خواستند سیستمی ایجاد کنند که در آن همه نفع خود را داشته باشند، ولی هیچ کس ضرر نکند.

معنای این حرف که هیچ‌کدام ضرر نکنند، این بود که هر ایالت آزادی‌های خود را حفظ کند، در قلمرو خود پادشاه تمام‌‎الاختیار باشد، ولی بعضی از کارهای عمومی، مثلاً روابط خارجی یا تأمین حقوق همه در عرصه‌ی تجارت بین‌المللی و امثال آن توسط حکومت فدرال مدیریت شود. البته تجارت بین‌المللی در آن زمان به این حد گسترده نبود. هم‌چنان گفتند که اگر قدرت خارجی به آنان حمله کند، حکومت فدرال باید در مورد هماهن‌‎سازی امور دفاعی و جنگی تصمیم بگیرد. در واقع، در ابتدا، اختیارات اندک و کوچکی را به حکومت فدرال داده بودند و تمام اختیارات و قدرت‌ها در ایالت‌ها توزیع شده بود. همین بود که نظام دموکراتیک امریکایی که مبتنی بر یک میکانیزم نظارت و توازن قدرت‌مند است، شکل گرفت. در جریان زمان، به هر میزان که سیستم امریکا پیچیده شده و پیش‌رفت کرد، اصل توزیع قدرت و نظارت و توازن را بیشتر رعایت کردند. این سوال را اصل قرار دادند که چطوری قدرت را می‌توانیم توزیع کنیم و چگونه آن را در کنترل داشته باشیم. حالا هم سیستم نظارت و توزان قدرت در امریکا به حدی قوی و پیچیده است که اگر کسی بخواهد آن را بشکند، نمی‌تواند.

خوب، روشن است که برای ساختن این نوع نظم توزیع قدرت شما باید کسی را داشته باشید که مخ توماس جفرسون یا بنجامین فراکلین را داشته باشد که سخن بگوید و همه را قانع کند؛ اما در کشور ما سیاست و قدرت را با تمام پیچیدگی‌های آن کسانی مدیریت می‌کردند که از لحاظ مخ سیاسی بسیار ضعیف و از لحاظ تعهد و وجدان اخلاقی بسیار فاسد بودند. این‌ها به چیزهای بسیار کوچک دل خوش می‌کردند مثل این‌که پول داشته باشند و پول شان را کسی نگیرد. فرقی نمی‌کند که شایسته‌گی دارم یا ندارم، باید در فلان وزارت وزیر باشم یا در جایی که قرار می‌گیرم، رهبر باشم. این فکر وجود نداشت که وزارت یا رهبری یک مسوولیت است و اگر آن را به خوبی انجام داده نتوانم، اولین کسی که از آن آسیب می‌‎بیند، خودم هستم.

درست به همین دلیل، من زمام‌داران بیست سال گذشته‌ی افغانستان و رهبران قومی را که اکثریت آن‌ها تا حالا هم زنده هستند، افراد بسیار خُل، ضعیف و بی‌تدبیر می‌دانم. اگر بخواهم در مورد تاجیک‌ها و هزاره‌ها صحبت کنم، بعد از احمدشاه مسعود و مزاری، من سیاست‌مداری که متعهد به سیاست‌هایش بوده باشد، در میان جامعه‌ی تاجیک و هزاره ندیده ام. وقتی از مسعود گپ می‌زنیم، او کسی بود که هزینه‌ی سیاست خود را بر می‌داشت. خودش حاضر بود اولین کسی باشد که شانه خم کند و هر نوع مسوولیت و هزینه را بردارد. به خاطری که دستاوردهای خود را خودش تا آن مرحله کشانده بود و حالا هم از آن حفاظت می‌کرد و برای حفاظت آن هزینه پرداخت می‌کرد.

پس از مسعود، تمام سیاست‌مدارانی که ادعای وراثت او را داشتند، از طفیل مسعود سیاست کردند و امتیاز گرفتند. پس از مسعود حتا قومندان‌های او هم به این فکر شدند که باید از هم‌راهی شان با او امتیاز بگیرند. تا زمانی که احمدشاه مسعود بود، این‌ها باید این چرخ و ارزش را در جامعه نگاه می‌کردند. به همین ترتیب، در درون جامعه‌ی هزاره هم بعد از مزاری شما سیاست‌‌مداری ندارید که برای سیاست هزینه کند. سیاست‌مدار هزاره از سیاست نان می‌خورد.

دموکراسی هم که آمد، هزاره برای سیاست‌مدار هزاره، رأی شد، چوکی و امتیاز شد، قدرت و شهرت و پول شد؛ اما هیچ‌گاهی هزاره برای این سیاست‌مداران به عنوان مسأله‌‎ای که باید برای آن هزینه کنند و رنج بکشند، مطرح نبود. به همین دلیل است که هیچ‌کدام این‌ها از سیاست بیست سال اخیر خود اثری نگذاشته اند که امروز شما بگویید این اثر نتیجه‌ی زحمت یا یک شب بی‌خوابی فلان سیاست‌مدار است. به همین خاطر است که من احساس می‌‌کنم از دریغ‌هایی که ما در دموکراسی بیست سال اخیر داشتیم یک دریغ این بود که پول، امکانات و توجهاتی گسترده از بیرون کشور به داخل کشور بارید، اما افرادی که این امکانات و منابع وافر را مدیریت کنند، وجود نداشت و دیدیم که در فقدان این افراد، کشور ضربه خورد و مردم بی‌چاره و منکوب شدند.

آیا در انتخابات ۲۰۱۴ بین اشرف غنی و طالبان معامله شد؟

فردوس: یکی از اتفاقات جالب دیگر سال ۲۰۱۴ این بود که  معامله‌ای صورت گرفت – و این بعداً افشا شد – بین اشرف‌غنی و طالبان. نمی‌دانم که این موضوع را اشرف‌ غنی به شما گفته بود و شما خبر شدید یا خیر؟ طالبان در آن زمان فکر می‌کردند که کاندیدایی که به امریکا زیاد نزدیک است، اشرف‌ غنی است و اگر با او معامله کنند، در واقع با امریکا معامله کرده اند. معامله به گونه‌ای بود که در دور دوم انتخابات، طالبان مانع نمی‌شوند که در مناطق زیر کنترل آنان، صندوق‌ها پر شود و در بدلش از اشرف غنی انتظار داشتند که موافق‌‎نامه‎ی امنیتی با امریکا را امضا نکند و زمینه‌سازی کند برای مذاکره یا به قول انگلیسی زبان‌ها «گرندبارگین». این موضوع را طالب‌ها افشا کردند و پس از این که حکومت وحدت ملی تشکیل شد، تلاش‌های جدی برای مذاکره با طالبان صورت گرفت. شما از این موضوع اطلاع داشتید؟

رویش: من اطلاعی نداشتم و قرار هم نبود از این بازی‌های پیچیده‌ای که شما یاد می‌کنید ما در جریان باشیم. همان طوری که گفتم ما از یک راه بسیار متفاوت با اشرف غنی پیش آمده بودیم. یک قسمت راه را مشترک طی کردیم و در یک قسمت که رسیدیم، همان نخ رابطه از هم گسیخت. پس از آن پشت‎ پرده‌ی سیاست که تصمیم‌های کلان و عمده‌ی حکومتی در آن گرفته شود، در اختیار ما نبود. اصلاً در جریان نبودم که چه چیزها اتفاق می‌‎افتد. در مورد این چیزی که شما گفتید، مشخصاً هیچ نوع اطلاع و فاکت ندارم؛ اما در افغانستان هر چیز امکان دارد، من آن را نه رد می‌کنم و نه تأیید. البته این از نوع تبلیغاتی است که گروه‌ها در دوران رقابت‌های سیاسی به یک‌دیگر راجع می‌سازند.

فردوس: یکی از نشانه‌هایی که این مسأله را تایید می‌کند، این است که طالب‌ها در انتخابات سال ۲۰۱۴، به آن پیمانه‌ای که انتظار می‌‏رفت، خشونت نکردند؟

رویش: شما این را «نشانه» می‌گویید و وقتی که «نشانه» مطرح می‌شود برداشت خود را از آن می‌گویید و تحلیل می‌‎کنید. نشانه‌ها همیشه به فهم شما تعلق می‌گیرد. من نمی‌توانم این‌جا ادعا کنم که فهم من از این نشانه‌ها متفاوت است یا متفاوت نیست، یا بهتر است. دیگران هم از روی برخی از نشانه‌ها می‌گویند که در کمپاین انتخاباتی داکتر عبدالله ایرانی‌ها دخالت کردند، روس‌ها دخالت کردند یا امریکایی‌ها دخالت کردند. شاید حامد کرزی از روی برخی از نشانه‌ها می‌تواند دلیل بیارد که امریکایی‌ها چون او را یک چهره‌ی مستقل و افغان‌دوست و وطن‌‎دوست می‌دیدند، مانع و مزاحم سیاست‌های خود می‌دانستند، داکتر عبدالله را در برابر او حمایت و تحریک کردند. این‌ها همه نشانه‌ها است و اگر شما تمام آن را روی میز بگذارید و بگویید که کی در برداشت خود از آن نشانه‌ها برحق است و کی نیست، به نتیجه نمی‌رسید. من فکر می‌کنم این مسایل می‌تواند به عنوان یک تحلیل مطرح شود؛ ولی قابل بحث نیست. من آن‌چه را در رابطه با تیم انتخاباتی اشرف غنی احمدزی می‌توانم بگویم یا آن‌چه را در «روایت یک انتخاب» نوشتم، مسایل عینی یا به اصطلاح آن چیزی هست که «ما وقع» بود و اتفاق افتاده بود و من شاهد آن‌ها بودم.

Share via
Copy link