بخش نخست: چالش‌های فکری‌ای که طالبان آفریده‌اند

دکتر محمد امین احمدی از شخصیت‌های معروف اکادمیک و دانشگاهی افغانستان است. او در سپتامبر سال 2020 عضو هیات مذاکره‌کننده‌ی جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان بود. دکتر احمدی در سال 2010 عضویت کمیسیون نظارت بر تطیبق قانون اساسی افغانستان را داشت. ایشان ریاست دانشگاه ابن‌ سینا را نیز در کارنامه دارند. از او کتاب‌ها و مقاله‌های فراوان در موضوعات مرتبط به فلسفه‌ی دین، حقوق بشر، فلسفه‌ی حقوق و صلح‌سازی منتشر شده است. او طرف‌دار مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز برای براندازی رژیم‌های غیر دمکراتیک می‌باشد. او پس از تغییر قهری رژیم در افغانستان در اگست سال 2021 مجبور به ترک کشور و اقامت در خارج شد. شیشه میدیا به مناسبت یک‌ساله‌گی سلطه‌ی خودکامه‌ی طالبان بر افغانستان و جستجوی راه‌حل با دکتر احمدی گفتگو کرده است. گفتگو با دکتر احمدی اولین گفتگو از سلسله مصاحبه‌های شیشه با شخصیت‌های فرهنگی، مدنی، دانشگاهی و سیاسی افغانستان است در مورد یک‌ساله‌گی سلطه‌ی طالبان و جستجوی راه‌حل. نسخه‌های ویدیویی، صوتی و نوشتاری این گفتگو در کانال یوتیوب، وب‌سایت، فیسبوک، توییتر و انستاگرام رسانه‌ی شیشه در دست‌رس است. ترجمه‌ی انگلیسی و پشتوی نسخه‌ی نوشتاری این گفتگو هم در وب‌سایت شیشه بارگذاری شده است.

شیشه: جناب داکتر احمدی، خرسندیم که شما را در این برنامه با خود داریم. امروز ۱۵ اگست است؛ روزی که طالبان وارد کابل شدند. یک سال از این روز گذشت. می‌خواهم حس خود را برای مخاطب‌های تان بیان کنید. این روز در ذهن شما با چه تصویری مطرح می‌شود؟

احمدی: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.

با سلام به شما، بینندگان ، شنوندگان و خوانندگان عزیز این برنامه. احساس من همان احساسی است که سال گذشته در شب و روزهای سقوط کابل، مردم در فضای مجازی با یک ترانه که پخش می‌کردند و می‌گفتند «شب‌های بی‌ترانه، نمانه، نمانه» و یکی از فردهای دیگرش هم این بود که «بی‌مهری زمانه، نمانه، نمانه». این ترانه می‎تواند بیان‌کننده‌ی حس من باشد.

احساس دوم من احساس شکست است؛ این حادثه در واقع یک شکست سنگین و تاریخی بود که مردم افغانستان و نیروهای پیش‌رو که خواهان تحول اساسی در افغانستان بودند و هستند، با آن رو به رو شدند.

شیشه: جناب دکتر، به نظر شما، در جریان این یک سال، واکنش‌هایی را که ما در برابر طالبان شاهد بودیم، از چه نوع بود؟ منظورم واکنش‌هایی است که در سطح جامعه به طور عموم داشتیم، واکنش‌هایی را که نخبگان جامعه به عنوان قشر فرهنگی و مدنی داشتند، واکنش‌هایی را که ما در عرصه‌ی جهانی داشتیم. بالاخره طالبان یک پدیده‌ی متفاوت با تمام تصویرهایی هستند که ما به شکل معمول در ذهن خود داریم. این واکنش‌ها را شما چگونه و در کدام سطح ارزیابی می‌کنید؟

احمدی: در سطح داخلی واکنش‌ها، چه از سوی نخبگان افغانستان، گروه‌های سیاسی و اقوام و چه از سوی خود طالبان، به آن میزانی که ترس و خوفش وجود داشت، شدید نبود. یعنی، شدت تخاصم و مخاصمه از سوی هر دو جانب، آن طوری که ترس آن وجود داشت، به آن میزان نبود. از این جهت ما شاهد تحولی مثبت بودیم. این نکته‌ی اولی است که می‌خواستم عرض کنم.

نکته‌ی دومی که می‌شود توجه کرد این است که نخبگان سیاسی افغانستان و جریان‌های سیاسی اقوام، عمدتاً هنوز در فضای جمهوری زندگی می‌کنیم. به این معنا که هنوز از تکانه‌ی شکست بیرون نیامده‌ایم و فکر می‌کنیم که هنوز در فضای جمهوری و رقابت‌های دوران جمهوری قرار داریم. به همین خاطر بسیاری از صحبت‌هایی که از جانب این نخبگان می‌شود، در نقد گذشته است. مثل یک رقیب هم‌دیگر را نقد می‌کنیم، گذشته را نقد می‌کنیم. نقد گذشته هم نه به این مفهوم که عامل اصلی شکست پیدا شود، بلکه به این مفهوم که از یک دیگر خوش‌مان نمی‌آید. بیشتر به صورت مچ‌گیری، به صورت طعنه‌زدن و این طور چیزها درگیری داریم، بدون این که به عمق قضیه برویم و نگاه کنیم که عامل اساسی شکست چه بود و در این بیست سال اخیر چه اتفاق افتاد که ما سرانجام نتوانستیم از یک فرصت تاریخی بزرگ به طور درست استفاده کنیم.

نکته‌ی سوم این است که تحث تأثیر همین جو و فضا، هنوز نیروهای سیاسی و جامعه‌ی مدنی افغانستان، نتوانسته اند خود شان را پیدا کنند. یعنی نتوانسته اند یک درک روشن و درست از وضعیت پیدا کنند و هنوز به اتخاذ یک موقف صحیح مبارزاتی دست پیدا نکرده اند. هنوز ما نمی‌دانیم که چه‌کار می‌توانیم؟  چه‌چیزی از ما ساخته است؟ چه روش‌های اساسی برای این که بتوانیم در افغانستان یک تغییر اساسی ایجاد کنیم، وجود دارد؟ چه تکنیک‌هایی وجود دارد؟ هنوز نتوانسته‌ایم به این سوال‌ها جواب بدهیم و تا حدودی می‌شود گفت که هنوز در  مورد این مسایل فکر نکرده‌ایم. هنوز بسیاری از ماها فکر می‌کند که راه تغییر و تحول اساسی از خارج به دست می‌آید؛ یعنی اگر کشورهای خارجی و یا کشورهای منطقه تصمیم بگیرند، می‌توانند سرنوشت افغانستان را تغییر دهند. متأسفانه هنوز همین دیدگاه وجود دارد.

هنوز ما به این دیدگاه مشترک نرسیده‌ایم که پایه‌ی اساسی تحول در دید‌گاه و تصمیم خود مردم نهفته است. عامل اساسی شکست ما هم در بیست سال گذشته این بود که ما خود تصمیم نگرفتیم. فکر کردیم که دیگران تصمیم گرفته اند و مسوول تصمیم خود شان هستند و از ما هم تا آخر حمایت می‌کنند. این شد که ما شکست خوردیم. هنوز به همان فکر هستیم. هنوز در این زمینه یک تحول اساسی در فکر ما ایجاد نشده است.

در مورد کشورهای جهان و جامعه‌ی جهانی هم می‌شود گفت که دیدگاه‌ شان در مورد طالبان، در مقایسه با  بیست و یک سال پیش بسیار تغییر کرده است. علی‌رغم این که طالبان را تا هنوز به رسمیت نشناخته اند، اما  در حقیقت دیدگاه شان در مورد طالبان بسیار فرق کرده و متفاوت شده است. الآن طالبان دیگر به عنوان یک گروه تروریستی بین‌المللی شناخته نمی‌شود، بلکه تا حدودی به عنوان یک گروه مسوول شناخته می‌شود و جهان به شکل مستقیم یا غیر مستقیم، از روی ضرورت و یا از سر ناچاری، به هر شکلی که است،  با طالبان در تعامل است. از میان کشورهای منطقه هم، حتی کشورهایی که در دوره‌ی قبل علیه طالبان قرار داشتند و از جبهه‌ی مخالف طالبان به شدت حمایت می‌کردند، الآن مواضع خود را به میزان زیادی تغییر داده اند. پس می‌شود گفت که دیدگاه جهان هم نسبت به طالبان به میزان زیادی تغییر کرده است.

شیشه: جناب دکتر، در دوره‌ای که بعد از طالبان آمدیم، به نظر شما کدام اقشار جامعه به طور اختصاصی، بیشترین آسیب‌ها را شاهد شدند؟ اقشاری که در اثر این تحول بیشتر آسیب‌پذیر اند، از دید شما در چه وضعیتی قرار دارند؟ دورنمای وضعیت کنونی را برای این اقشار چگونه می‌بینید؟ مثلاً اگر این وضعیت دو یا سه سال دوام کند، چه  دورنمایی را برای این اقشار آسیب‌پذیر پیش‌بینی می‌کنید؟

احمدی: فکر می‌کنم که می‌شود گفت اکثر طبقات اجتماعی افغانستان از این تحول آسیب دیدند. در واقع همه به میزانی زیاد ضرر دیده اند:

اول، عام مردم افغانستان.

عام مردم افغانستان نیاز به کار دارند، نیاز به رفع نیازهای اساسی شان دارند؛ نیازهای اساسی مثل غذا، لباس، مسکن و امنیت. در این عرصه، بر اساس گزارش‌ها، بیش‌تر از ۲۵ میلیون نفر از مجموع جمعیت افغانستان، نیاز به کمک‌های غذایی دارند؛ یعنی در تأمین نیازهای اولیه‌ی زندگی خود محتاج هستند. پس، عام مردم افغانستان بسیار آسیب دیده اند. چرا آسیب دیده اند؟ به خاطری که دست‌رسی به کار ندارند، فرصت‌های شغلی از دست شان رفته است. با سقوط اقتصاد افغانستان، بیشتر مردم فرصت‌های کاری و شغلی خود را از دست داده اند. از این لحاظ می‌شود گفت که عام مردم افغانستان به میزان بسیاری زیادی آسیب دیده اند.

دوم، زنان افغانستان.

زنان از صحنه‌ی جامعه‌، از دست‌رسی به شغل و کار و بعضاً آموزش حذف شده اند. دخترانی که امروز مکتب نمی‌روند، این‌ها در حقیقت یک نسل اند که فرصت خود را از دست می‌دهند. یک نسل را شما تصور کنید که فرصت خود را برای تحصیل از دست می‌دهد. در خلال این یک سال، چقدر سرنوشت دختران جوانی که می‌توانستند آینده‌ی متفاوتی داشته باشند، از این رو به آن رو شد. مثلاً عده‌ی زیادی از این دختران به ازدواج اجباری یا ازدواج زودرس مواجه شدند. ناخواسته ازدواج کردند. نمی‌خواستند ازدواج کنند. در ذهن داشتند که ادامه‌ی تحصیل دهند، درس بخوانند و بروند آینده‌ی خوبی را برای خود رقم بزنند، اما در نتیجه‌ی فشارهای رسمی از جانب حکومت و بسیاری عوامل جنبی دیگر، مثل فشارهای اجتماعی و اقتصادی، مجبور به ازدواج شدند. در نتیجه، زندگی شان به صورت کامل زیر و رو شد. اگر هر یک از این‌ها را دقیق و جزئی ببینیم، متوجه می‌شویم که چقدر سرنوشت انسان‌ها در واقع در یک باتلاق گیر مانده است؛ دچار  نوع درماندگی وتاریکی شده است.

سوم، اهل ادب و موسیقی.

اهل ادب و موسیقی در افغانستان، به صورت کل از جامعه حذف شد. تحصیلش، دانشگاهش، مکتبش، تمامی چیزهایی که تعلق می‌گیرد به موسیقی، در افغانستان حذف شد. افرادی که در این زمینه کار کرده بودند، تجربه داشتند و سرمایه‌ی زندگی خود را در این عرصه مصرف کرده بودند، همه از صحنه‌ی فرهنگ و ادبیات افغانستان حذف شدند.

چهارم، قشر تحصیل‌کرده‌ی افغانستان.

قشر تحصیل‌کرده‌ی افغانستان اکثراً آواره شدند. چرا؟ چون ببینید یک قشر تحصیل‌کرده و تحصیل‌یافته و اهل فکر و فرهنگ در یک کشور علاوه بر این که نیازمند امنیت جانی و تأمین معیشت اند، نیازمند فضای آزاد نیز هستند. وجود فضای آزاد به این معنا که آزادانه بتوانند مطالعه کنند، بیندیشند و محصول اندیشه‌ی خود را بیان کنند، تدریس کنند، صحبت کنند، سخن‌رانی کنند و بنویسند، افکار خود را در جامعه بدون ترس از تعقیب و محرومیت، اظهار کنند. این زمینه‌ها برای این قشر هم از بین رفت. گمان می‌کنم قشری که به میزان بسیار بالا افغانستان را ترک کرده و آواره‌ی جهان شده است، این قشر است.

خودتان هم می‌دانید که کشورهای جهان چندان نیازی به قشر تحصیل‌کرده و اهل فرهنگ و اندیشه‌ی افغانستان ندارد که آنان را جذب بازار کار جهانی کند. به همین خاطر، این قشر در کشورهایی که آواره می‌شوند، دیگر چندان امیدی به پیش‌رفت شان نیست.

پنجم، تکنوکرات‌های افغانستان.

یک قشر از تکنوکرات‌ها در سال‌های اخیر در افغانستان تربیت شده بود، تجربه آموخته بود، کار حکومت‌داری، اداره و مدیریت را بلد شده بودند، این‌ها هم آواره‌ی چهار گوشه‌ی جهان شدند. از تجارب آنان هم در جهان استفاده نمی‌شوند. از یک طرف این افراد به لحاظ شخصی ضرر می‌کنند و از طرفی دیگر، مردم افغانستان نیز سرمایه‌ی جمعی خود را برای حکومت‌داری و اداره از دست داده اند. همه‌ی این‌ها خسران و زیان است.

ششم، اقوام و گروه‌های مذهبی افغانستان.

اقوام و جماعت‌های مذهبی افغانستان را نگاه کنید، مثلاً جامعه‌ی شیعه‌ی افغانستان به طور سیستماتیک، بر مبنای عقاید مذهبی شان، از صحنه‌ی قدرت و سیاست به کلی حذف شده و کنار زده شده اند و همین طور سایر اقوام افغانستان بر مبنای استراتژِی قومی‌ای که گروه حاکم فعلی دارد، از صحنه‌ی قدرت کنار زده شده اند. همین طور سایر اقشار جامعه که در شمار اقلیت‌های مذهبی و زبانی قرار می‌گیرند، به کلی حذف شده اند. فعلاً یک قشر خاص تمام فرصت‌ها و منابع ثروت را در اختیار خود قرار داده است. خطر بسیار مهمی که در واقع آینده‌ی افغانستان را تهدید می‌کند، به لحاظ داخلی یکی این است که ما سه منبع اساسی ثروت در افغانستان داریم که همه در معرض خطر انحصار و یغما قرار گرفته اند: ترانزیت، آب و زمین و معدن. فکر می‌کنم که این سه منبع تولید کار و ثروت در افغانستان مورد انحصار قرار گرفته است و در آینده هم شدیداً مورد انحصار قرار خواهد گرفت و از این طریق اکثریت مردم افغانستان از منابع اساسی زندگی و ثروت محروم خواهند شد، چون در حکومت غیر پاسخگو، مبتنی بر انواع تبعیض، مانع اساسی برای انحصار و غارت منابع وجود ندارد.

شیشه: جناب دکتر، به عنوان یک متفکری که از زاویه‌ی فکری به مسایل افغانستان نگاه می‌کنید، مسلماً به این‌جا رسیده اید که بالاخره نشانه‌هایی در بنیادهای فکری جامعه وجود دارد که باعث بروز پدیده‌ای به نام طالبان می‌شود. این امر چلنج فکری بزرگی در برابر همه‌ی آگاهان جامعه‌ی افغانی قرار داده است. فکر می‌کنید چلنج مهمی را که شما به عنوان یک شخص، یکی از اعضای جامعه‌ی فکری افغانستان در حاکمیت طالبان شاهد می‌شوید، چیست؟ چلنجی را که طالبان به طور خاص به قشر روشن‌فکر و مدنی افغانستان خلق کرده اند، چیست؟ خود طالبان با چه چلنج‌های خاصی مواجه شده اند که شاید انتظارش را نداشتند؟ چلنجی را که این گروه برای مردم افغانستان به عنوان یک مجموعه‌ی انسانی که در یک واحد جغرافیایی خاص زیست دارند، مطرح کرده است، چیست؟

احمدی: نخست در مورد منشای پیدایش طالبان، باید عرض کنم در واقع  هر جامعه‌ای از اقشار گوناگون تشکیل شده است. این یک امر کاملاً طبیعی است. در جامعه اقشاری وجود دارند که اقشار شدیداً محافظه‌کار اند و اقشاری دیگر هستند که می‌توانند پیش‌رو، ترقی‌خواه یا تحول‎طلب باشند. جامعه ما از این اقشار در لایه‌های گوناگون اجتماعی تشکیل شده است. از صد سال گذشته به این سو که ایده‌ی تحول‌طلبی و تحول‌خواهی یا تجددطلبی در افغانستان مطرح شد، این دو قشر در برابر هم قرار گرفتند.

به لحاظ تاریخی، نوعی تقابل تاریخی بین این دو قشر وجود دارد، اما در مجموع در روند تجددخواهی افغانستان، دولت‌های سکولار افغانستان، آهسته‌آهسته بر اوضاع مسلط شدند، سلطه‌ی نسبی بر اوضاع پیدا کردند و یک نوع توازن بین تجددخواهی و محافظه‌کاری به وجود آوردند. در عین حال، مسیر حرکت به طرف تجددخواهی بود، چون نهاد دولت روز به روز قدرت‌مندتر می‌شد، آموزش عالی گسترش پیدا می‌کرد، فرهنگ شهرنشینی و ارتباط با جهان روز به روز بیشتر می‌شد و قدرت اساسی هم در دست نیروهای تحول‌طلب یا در دست کسانی بود که خواستار تحول در جامعه‌ی افغانستان بودند. هم قدرت نظامی دست آنان بود، هم قدرت اقتصادی و سیاسی. قشر محافظه‌کار و نیروهای شدیداً محافظه‌کار هم در واقع در حاشیه‌ی جامعه زندگی می‌کردند. این‌ها از منابع اساسی قدرت محروم بودند و چیزی از منابع اساسی قدرت در اختیار نداشتند. به همین خاطر هیچ توانی برای بسیج اجتماعی و برای این‌که بتوانند تحولی را از پایین به بالا ایجاد کنند و جلو تحول‌طلبی را بگیرند، نداشتند.

اشغال افغانستان توسط شوروی و پیش از آن کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان، یک تغییر بسیار اساسی را در افغانستان به وجود آورد. در نتیجه‌ی این کودتا و حضور ارتش سرخ، جهاد افغانستان آغاز شد. این جهاد نه تنها در افغانستان، بلکه در جهان، یک نوع رادیکالیسم بسیار قدرت‌مند را به وجود آورد. این رادیکالیسم قدرت‌مند علاوه بر این‌که زمینه‌ی داخلی داشت، زمینه‌ی بین‌المللی هم داشت. چطور؟ چون مطابق سیاست وقت آمریکا، باید جریان‌های اسلامی در برابر شوروی حمایت می‌شدند تا یک کمربند سبز در اطراف اتحاد شوروی ایجاد شود. در چارچوب این پالیسی، جهاد افغانستان بستری شد برای حمایت از گروه‌های اسلامی رادیکال یا افراد اسلامی رادیکال که به این  جهاد بپیوندند، این‌جا جنگ کنند و بعد ادبیات جهاد علیه شوروی و فکر مقاومت اسلامی علیه شوروی، در سطح منطقه و جهان اسلام گسترش پیدا کند.

این سیاست آمریکا سبب شد که جنگ افغانستان مورد توجه تمامی منطقه قرار گیرد. نیروهای اسلامی رادیکال از اقصا نقاط جهان به افغانستان آمدند و در برگشت هم در میدان‌های هوایی و کشورهای شان به حیث قهرمان از آنان استقبال شد. نتیجه‌ی عملی این سیاست گسترش وسیع مدارس دینی در پاکستان بود که جوانان بسیاری از افغانستان و پاکستان در این مدارس درس خواندند. نتیجه‌ی دیگر این سیاست این بود که همان قشر و لایه‌ی جامعه که به حاشیه رانده شده بودند و در حاشیه زندگی می‎کردند و از هرگونه ابزار قدرت محروم بودند، در سایه‌ی جهاد سازمان‌دهی شدند، سازمان‌یافته‌گی پیدا کردند و دارای قدرت اسلحه و تفنگ شدند. این قشر هم سازمان‌ یافتند و هم قدرت اسلحه و تفنگ پیدا کردند و از حاشیه به متن آمدند.

وقتی که رژیم داکتر نجیب سقوط کرد، مجاهدین موفق به تشکیل دولت ملی نشدند. ولی  در قشر محافظه کار جامعه با انرژی قوم و مذهب و تلفیقی از این‌ها و با توجه به هرج و مرجی که آن زمان در کشور وجود داشت، پوتانسیلی شکل گرفت که با حمایت  خارجی منسجم شوند و خود را به عنوان یک قدرت نیرومند در عرصه‌ی سیاست افغانستان، از طریق جنگ و اعمال خشونت و با استفاده از فرهنگ دین خویی مردم افغانستان خود را  تحمیل کند. در بیست سال گذشته نیزتوانستند با نیروهای بین‌المللی و ارتش ملی افغانستان  بجنگند و در ختم روز شاهد پیروزی این قشر بر نظام سیاسی و استیلای آنان بر کشور شدیم.

حالا که این تحول پیش آمده و این اتفاق افتاده است، نتیجه‌اش را می‌بینیم. چالش‌های مختلفی ایجاد شده است. از جمله برخی چالش‌هایی که شما به آن اشاره کردید که نیروهای مخالف طالبان با آن رو به رو شده اند که به آن‌ها بعداً خواهم پرداخت.

اما چالشی که طالبان به آن مواجه است، در قدم نخست این است که با یک جامعه‌ی بسیار متنوع مواجه شده است، نسلی که بسیار متفاوت است از گذشته. این نسل را نمی‌شود کنترل کرد؛ به‌ خاطری که ما در حال حاضر در عصر دیجیتال زندگی می‌کنیم. در عصر دیجیتال دسترسی به اطلاعات و آموزش قابل کنترل نیست. اگر اراده وجود داشته باشد هر خانواده، هر فامیل، هر فرد، می‌تواند خودش به شکل خود‌آموز، جریان آموزش و دریافت اطلاعات را تداوم دهد و از اطلاعات روز، از زبان روز از دانش روز، استفاده کند و در سطح بسیار قوی قرار بگیرد و فردیت خود را در حقیقت حفظ کند.

چیزی که بسیار مهم است این است که طالبان مخالف فردیت است. طالبان با فردیت سر ستیز دارد. اگر جوانان افغانستان، دختران افغانستان، پسران افغانستان، فرد، فرد مردم افغانستان بتوانند فردیت خود را  تحت این شرایط حفظ کنند، دکترینی که طالبان می‌خواهند، براساس این دکترین مردم افغانستان و نسل جوان افغانستان را دکترینایز کنند و چیزی را که طالبان می‌خواهند به یک امر طبیعی تبدیل کنند، از کارایی می‌افتد. اگر فردیت مردم افغانستان در مقابل این دکترین حفظ شود، بزرگ‌ترین چالش برای طالبان خلق می‌شود. از دید من بزرگ‌ترین چالش طالبان همین جامعه است، همین نسل نو، نسل جوانی که می‌خواهند فردیت خود را داشته باشند. این امر بزرگ‌ترین چالش برای طالبان است.

چالش دیگر طالبان این است که تا کنون افغانستان از لحاظ منابع مالی و عایداتی در حدی نرسیده است که عواید ملی آن مصارف یک حکومت را تأمین کند. این انتظار از ۱۵۰ سال قبل تا کنون  برآورده نشده است. به‌خصوص مصارفی که یک حکومت برای تجهیز ارتش خود، البته یک ارتش منظم و یک پولیس منظم به آن نیاز دارد، نتوانسته است تأمین کند. عواید افغانستان به هیچ وجه کفاف تجهیز یک ارتش صدهزار نفری را ندارد. طالبان ادعا می‌کنند که می‌توانند یک ارتش صدهزار نفری داشته باشند. این ارتش با منابع داخلی تأمین مالی نمی‌شود. ممکن است سلاح‌هایی از نیروهای آمریکایی باقی مانده باشد. اما این سلاح‌ها به لحاظ فنی و تخنیکی و خیلی چیزهایی دیگر که اهل فن می‌دانند، به زودی از مدار استفاده خارج خواهند شد.

به همین ترتیب، منابع عایداتی لازم برای اداره‌ی یک حکومت در افغانستان وجود ندارد. عبدالرحمان خان که توانست یک حکومت خودمختار مرکزی را در افغانستان به وجود بیاورد، به حمایت انگلیس بود. به حمایت مالی و تسلیحاتی هند بریتانیایی بود که امیرعبدالرحمان خان بر افغانستان حکومت می‌کرد. این سلسله و سنت ادامه پیدا کرد. در زمان ظاهرشاه همین طور بود. در زمان داکتر نجیب هم همین طور بود و در بیست سال گذشته هم همین طور بود. در مجموع تجربه‌ی تاریخی افغانستان به لحاظ اقتصادی یک فورمول ساده دارد و آن این که عوایدی که شما دارید، کفاف مصارف شما را نمی‌کند و بدون کمک خارجی نمی‌توانید حکومت کنید. این دومین چالش بزرگ طالبان است.

چالش سوم طالبان جهان است؛ مشروعیت جهانی. طالبان مشکل مشروعیت جهانی  دارند. به خاطری که طالبان به لحاظ ایدئولوژیک ارزش‌های جهانی را قبول ندارند. سطوح عالی رهبری طالبان، آنانی که با جهان چندان شناخت و رابطه هم ندارند و منزوی زندگی می‌کنند، ایدئولوژی شان برای خود آنان بسیار مهم است. به طور مثال هنوز نتوانسته اند معضل تحصیل دختران را برای خود حل کنند. چرا؟ برای این که آن ایدئولوژی اجازه نمی‌دهد. ایدئولوژیی که براساس آن بیست سال جنگیده اند و مکتب سوزانده اند، اجازه نمی‌دهد که مکتب دختران دوباره باز شود. وقتی شما قادر نباشید به تأمین حداقل معیارهای جهانی حقوق انسان و حقوق زن‌ها، روشن است که با جهان مشکل دارید. بالاخره جهان یک سلسله معیارهایی دارد که نادیده گرفتن برخی از این معیارها برای جهان هزینه دارد. درست است که سیاست‌مداران کشورهای جهان خیلی چیزها می‌خواهند و در بند ارزش‌ها نیستند. مثلاً می‎خواهند که با حکومت‌ها و کشورها گذاره شود، با کشورهایی که به لحاظ معیارهای جهانی حقوق بشر مشکل دارند، برای به دست آوردن منافع و حل مسائل دیگر سازش شود، ولی بازهم ملت‌های جهان، پارلمان‌های جهان، افکار عمومی جهان یک سلسله خطوط قرمزی دارند و حکومت‌هایی که بخواهند از آن عبور کنند برای شان بسیار سخت و گران تمام می‌شود.

بنابراین، مشروعیت جهانی و بین‌المللی برای طالبان یک چالش بسیار عمده است. چون طالبان از جهات مختلف قادر به تأمین مشروعیت داخلی نیستند. البته از جهات مختلف، مشروعیت بین‌المللی شان هم مشکل پیدا می‌کند. این‌ها عمده ترین چالش‌هایی است که طالبان دارند.

چالش‌هایی که ما با طالبان داریم، روشن است. برای مثال ما از وجوه مختلف می‌توانیم چالش داشته باشیم. به عنوان یک نویسنده، به عنوان یک مدرس و استاد، به عنوان یک سخنران، به عنوان یک هزاره، به عنوان یک شیعه، از هر جهت که ببینید، مشکل داریم. مثلاً به عنوان یک شیعه بر اساس عقاید مذهبی علیه من قضاوت می‌شود. من حذف می‌شوم. بر اساس هزاره بودن، بر اساس نژادم، مورد پیش‌داوری قرار می‌گیرم و حذف می‌شوم. به عنوان یک استاد، آن چیزهایی را که می‌دانم و آن‌ها را مفید و درست می‌دانم، اجازه نمی‌دهند درس دهم یا بنویسم و چاپ کنم. همه‌ی این‌ها مشکل است.

شیشه: جناب دکتر، طالبان بزرگ‌ترین چالشی را که حالا خلق کرده اند، به تعبیری که دکتر سپنتا نیز در گفتگو با افغانستان‌انترنشنل مطرح می‌کند، این است که افغانستان را از لحاظ حرکت‌های مدنی آن، برگشت داده است به یک دوره‌ی ابتدایی و صفری. در واقع همه‌ی فاصله‌ای را که ما در سال‌های طولانی که شما هم از آن یاد کردید و در حکومت‌های سکولار افغانستان پیموده شده بود، همه‌اش را دوباره رجعت دادند به عصر بدویت. حکومت را گرفتند، ولی ساختار حکومت را فرو پاشیدند. فکر می‌کنید که فرو پاشیدن این ساختار حکومت برای قشر مدنی جامعه‌ی افغانستان در مجموع چه چلنجی را خلق کرده است؟ یعنی اگر ما فردا خواسته باشیم کاری را انجام دهیم و بخواهیم از یک نقطه شروع کنیم، فروپاشی این ساختار برای ما و شما چه چلنج مهمی را طرح کرده است؟

احمدی: البته می‌شود این طور گفت که طالبان از بدنه‌ی بیوروکراسی دولت و حکومت، در پاره‌ای از امور، متأسفانه برای سرکوب استفاده می‌کند. یعنی بدنه‌ی بیوروکراسی حکومت را در این موارد و برای استفاده در این موارد حفظ کرده است. برای مثال، ریاست امنیت ملی را تبدیل کرده است به استخبارات و این استخبارات وسیله‌ی سرکوب است. وزارت داخله وسیله‌ی سرکوب است. وزارت دفاع وسیله‌ی سرکوب است. طالبان بدنه‌ی بیوروکراسی دولت قبلی را در این موارد کاملاً حفظ کرده است؛ اما برای سرکوب مردم افغانستان. خود بدنه را حفظ کرده است، چون به آن نیاز دارد. به بیوروکراسی دولتی احتیاج دارد، اما برای سرکوب.

در عین حال، چه بخش‌هایی را حذف کرده است؟ ساختارهای حقوقی و اجرایی را حذف کرده است که به جامعه‌ی مدنی افغانستان مجال می‌داد ابراز وجود کنند و سخن شان را بیان کنند. این ساختار را به کلی از بین برده است. دست‌رسی به اطلاعات را محدود کرده است. تجمعات را یک نوع خطر و تهدید می‌داند. به تجمعات دیدگاه امنیتی دارد و با آن برخورد خشن می‌کند. احزاب سیاسی را به صورت غیر رسمی منحل کرده است. ساختار حقوقی احزاب را در وزارت عدلیه حذف کرده است. پارلمان را از بین برده است. قوه‌ی مقننه را که در آن‌جا نمایندگان مردم جمع می‌شدند و به نمایندگی از آنان قانون‌گذاری می‌کردند، از صحنه حذف کرده است. پارلمان بر اعمال حکومت هم نظارت می‌کرد و انتقاد می‌کرد. طالبان این نهاد را کاملاً از بین برده است. استقلال اکادمیک دانشگاه‌ها را تضعیف کرده است. می‌خواهد از طریق این نهادها، دیدگاه‌های خود را دکترینایز کند تا همه را به صورت خود در بیاورد.

دقت کنیم که وقتی این ساختارهای حقوقی و اجرایی از بین رفتند، جامعه‌ی مدنی از نفس می‌افتد. چون جامعه‌ی مدنی در بستر این نهادها و ظرفیت‌های نهفته در این نهادها است که نفس می‌کشید. این نکته را خوب است که خیلی جدی و دقیق توجه کنیم.

البته یک نکته‌ی دیگر را هم می‌خواهم برای تکمیل حرف‌هایم بگویم و آن این است که تمام حرف‌هایی که به عنوان دریغ یا چالش بیان می‌کنیم، به این معنا نیست که هیچ ظرفیتی در جامعه باقی نمانده و هیچ ظرفیتی در جامعه وجود ندارد. درست است که طالبان اراده‌ی کنترل، اراده‌ی یک‌سان‌سازی و سرکوب را دارد، اما این اراده همیشه موفق نیست. به خاطری که اولاً طالبان یک قدرت مطلق و بلامنازع که هر چه بخواهد در افغانستان انجام دهد، نیست. زیرا این گروه، به هر حال، یک سلسله تعهدات بین‌المللی دارد. حد اقل تعهد بین‌المللی که دارد و حد اقل انعطافی را که در برابر اقوام افغانستان از خود نشان می‌دهد، این انعطاف‌ها برای جامعه‌ی مدنی افغانستان هم یک ظرفیت است و هم ظرفیت ایجاد می‌کند. فرصت نفس کشیدن و فرصت این  را ایجاد می‌کند که خود را تقویت کنند. پس جامعه‌ی مدنی افغانستان این را یک فرصت بشمارد و از آن برای  بهتر شدن استفاده کند.

نکته‌ی مهم دیگر این است که عصر، عصر دیجیتال است. در عصر دیجیتال، گرفتن اطلاعات، یاد دادن و یادگرفتن، قابل کنترل نیست. این‌ها ظرفیت‌هایی است که می‌شود از آن استفاده کرد. دیگر این که مردم افغانستان مردم جهانی است. شهروند جهانی است. به گمانم یک شخصیت آمریکایی معروف گفته است که مردم افغانستان، مردم جهانی است. مردمی است که در سطح جهان زندگی می‎کند. مردمی است که از وضعیت جهان آگاه است. به گفته‌ی بارنت روبین افغانستان شناس مشهور آمریکایی، مقیاس رابطه‌ی مردم افغانستان با مردم جهان از شهروندان آمریکایی بیشتر است. مقیاس مسافرت، ارتباطات، تماس مردم افغانستان با جهان، بر اساس آمار از شهروندان آمریکا به مراتب بیشتر است. این‌ها همه ظرفیت‌هایی خلق می‌کنند که با تکیه بر آن‌ها می‌شود بر چالش‌ها غلبه کرد. 

Share via
Copy link