• خانه
  • در شیشه
  • دختری به بلندای کوه هندوکش – قسمت اول (از نسل میر عظیم بیک سه پای)

دختری به بلندای کوه هندوکش – قسمت اول (از نسل میر عظیم بیک سه پای)

Image

مصاحبه‌کننده: حمیده لسانی



لسانی: سلام و ادب خدمت تمامی شما بینندگان، شنوندگان و خوانندگان خوب شیشه میدیا.

در افغانستان زنان در دوره‌های مختلف تحت ستم و استثمار بوده و به بهانه‌هایی گوناگون از متن جامعه حذف ‌شده‌اند. حتا در بهترین حالت که در دوره‌ی نظام جمهوری بود، باز هم زنان تجربه‌های تلخ زیادی داشتند.

می‌دانیم که زن و مرد در یک جامعه مانند دو بال یک پرنده هستند. هیچ پرنده‌ای نمی‌تواند با یک بال پرواز کند. هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند با حذف زنان به توسعه برسد. پس نمی‌توان زنان را از متن جامعه حذف کرد؛ بلکه به دلیل نقش مادری باید به زنان توجه و ارزش بیشتری قایل شد؛ اما با همه‌ی این اوصاف، چالش‌های حضور زنان در اجتماع چیست؟ راه‌کارهای ما برای رسیدن به تساوی جنسیتی، برای از بین بردن الگوهای نامتعارف اجتماعی، برای این که از توانمندی‌های خود به بهترین نحو استفاده کنند، چیست؟ زنان چگونه باید مبارزه کنند؟ چگونه احقاق حق کنند؟

مسایل و مشکلاتی را که زنان در اجتماع با آن روبه‌رو هستند، در این گفت‌وگوی صمیمانه و دوستانه با بانو لطیفه شجاعی از زبان ایشان می‌شنویم.

لطیفه شجاعی یکی از بانوان شجاع و قهرمان افغانستان است که با تلاش‌ها و مبارزات‌شان توانستند به یک الگوی الهام‌بخش برای دیگر بانوان تبدیل شوند. ایشان از دانشکده‌ی نظامی فارغ شده، یک مرتبه کاندیدای مستقل ولسی جرگه از ولایت دایکندی و بار دیگر کاندیدای مستقل ولسی جرگه از ولایت کابل بودند. وظایف کلیدی و مهمی در وزارت داخله داشتند. قبل از سقوط کابل، قرار بود ایشان در ۱۶ اگست ۲۰۲۱ به سمت جنرال در کالج زنان تعیین بست شوند و بعد از آن رتبه‌ی جنرالی را به‌عنوان زنی که در قسمت نظامی در بالاترین رتبه بود، با اعطای رییس‌جمهور وقت، به دست بیاورند؛ اما متأسفانه با سقوط افغانستان آرزوهای زیادی از بین رفت که از آن جمله آرزوی لطیفه شجاعی بود. اکنون جزئیات این مسأله را بیشتر از زبان خود شان می‌شنویم:

خانم شجاعی به شیشه میدیا خوش‌آمدید. خوش‌حال هستیم که وقت خود را در اختیار ما قراردادید. امیدوارم که در جریان این مصاحبه‌ی صمیمانه، دوستانه و زنانه، نکته‌های جدیدی را در رابطه به تجربه‌ی نسل جدید زنان افغانستان که در بیست سال اخیر با توجه به همه‌ی مشکلات، دستاوردهای خوبی نیز داشتند، از شما بشنویم.

خانم شجاعی، در ابتدا بگویید که در کدام ولایت افغانستان متولد شده‌اید؟ در مورد پدر، مادر، خواهر، برادر و خانواده‌ی دوست‌داشتنی‌تان بگویید که در متن آن خانم فعالی مثل لطیفه شجاعی پرورش یافته است؟

از نسل میر عظیم بیک سه پای

شجاعی: بسم‌الله الرحمن الرحیم.

 عرض سلام دارم به تمام دست‌اندرکاران شیشه میدیا. واقعاً بابت این ابتکار تان خرسند هستم و عرض سلام خدمت تمام کسانی که این برنامه را می‌بینند. من متولد ولایت دایکندی هستم؛ ولی اجداد و نیاکانم از ارزگان خاص بودند. در زمان عبدالرحمن خان پدرکلان و اجداد ما را از سرزمین‌های حاصل‌خیز و خاص ارزگان متواری کردند. آن‌ها به ولایت دایکندی مهاجرت کردند و آن‌جا سکنی گزیدند. من در ولایت دایکندی متولد شدم. شاید کمتر از یک سال سنم بود که جنگ‌های داخلی شروع شد. طبق روایت پدرجانم، آن زمان قشون سرخ شوروی به افغانستان حمله کرده بود که ما به پاکستان، بعد از آن به ایران مهاجر شدیم. مکتب را تا صنف دوازده در ایران و در رشته‌ی کامپیوتر ساینس خواندم. بعد از آن در کانکور دانشگاه آزاد اسلامی تهران اشتراک کردم و در رشته‌ی کامپیوتر کامیاب شدم.

تا آن زمان افغانستان را ندیده بودم و آرزو داشتم که یک روزی به افغانستان برگردم و هم‌صنفی من یک دختر افغان باشد؛ چون زمانی که در مکاتب دولتی ایران درس می‌خواندم، همه‌ی هم‌صنفی‌های من ایرانی‌ بودند. هیچ هم‌صنفی افغان نداشتم که حس کنم از افغانستان هستم. در دیار مهاجرت همیشه حس ازخودبیگانگی و بی‌هویتی داشتم. سوال‌هایی مثل این ‌که من به کجا مربوط می‌شوم؟ ریشه‌ی من کجاست؟ همیشه همراه من بود و همیشه رنج می‌بردم. در سال ۱۳۸۳ وقتی دیدیم که اوضاع افغانستان خوب شده و دروازه‌ی دانشگاه‌ها به روی همه باز است، خانواده‌ام به خاطر ادامه‌ی تحصیل من از ایران به افغانستان بازگشتند.

لسانی: شما از چند سالگی به بعد در ایران بزرگ شدید؟

شجاعی: من یک‌ساله بودم که از افغانستان مهاجر شدیم.

لسانی: پس در دوران کودکی تجربه‌ی زندگی در افغانستان را نداشتید؟

شجاعی: نه خیر، در دوران کودکی تجربه‌ی زندگی در افغانستان را نداشتم؛ چون بعد از یک ‌سالگی به پاکستان و ایران مهاجر شدیم و من بعد از هفت سالگی مکتب را در ایران آغاز کردم.

لسانی: چند سال در پاکستان بودید؟

شجاعی: دو یا سه سال. من دختر سه، چهار ساله بودم که به ایران رفتیم.

لسانی: پدر و مادر تان چگونه اشخاصی بودند؟ چقدر تحصیلات داشتند؟ روابط ‌‌‌‌‌‌‌‌شان با فرزندان‌ شان چگونه بود؟

شجاعی: پدرم، فرزند خان منطقه بود. در قدیم خان‌ها باسواد بودند. گاهاً حافظ قرآن بودند که پسر از پدر می‌آموخت. در کنارش یک نویسنده، یک شاعر خیلی قوی و یک آدم سرشناس بودند؛ چون پدر و پدرکلانش شجره‌اش به سردار میر محمد عظیم بیگ ارزگان می‌رسید. مادرم پشتو زبان نیست؛ اما به زبان پشتو تسلط دارد؛ چون به ولسوالی گیزاب ارزگان مربوط می‌شود. هم‌چنان تا صنف ششم آن زمان درس ‌خوانده است. یعنی خانواده‌ی من از یک پدر و مادر باسواد تشکیل ‌شده است.

پدرم هیچ فرقی بین فرزندان دختر و پسرش نمی‌گذاشت. همیشه ما را تشویق می‌کرد و می‌گفت اولاد من باید اهل علم باشد، اهل حرفه باشد، اهل هنر باشد و می‌گفت اگر شخص هنرمند حتا بالای یک کوه بلند باشد، مردم با سینه کشک و با پای پیاده به دیدن آن شخص می‌آیند. چند سال شده که پدرجانم فوت کرده است، خداوند ایشان را مغفرت کند.

از لحاظ امکانات، متد درسی و آرامش، دوران کودکی بسیار خوبی داشتم. دوران تحصیل از ابتدایی تا متوسطه را با نمرات خوب سپری کردم و رشته‌ی دل‌خواهم، کامپیوتر ساینس را خواندم. کسانی که کامپیوتر ساینس خوانده‌اند می‌دانند که بیسیک، رایانه کار درجه یک، درجه دو، تجزیه و تحلیل سیستم، اتوکد دوازده، چهارده، کیوبیسیک، ویژوال بیسیک را باید بخوانیم و من همه‌ی این‌ها را خواندم. من علاقمند به این رشته بودم؛ چون معتقد بودم آدم باید علم روز را یاد بگیرد. آن زمان کامپیوتر یک‌رشته‌ی کاملاً نو بود، علاقه‌مندان زیادی داشت و من هم به رشته‌ی کامپیوتر بسیار علاقه داشتم.

لسانی: شما گفتید که نسل شما به سردار میر محمد عظیم بیگ می‌رسد؛ به نظر شما این موضوع چقدر در زندگی و سرنوشت شما تأثیر داشته؟ آیا از پدرتان در مورد گذشته و تاریخ می‌پرسیدید؟

شجاعی: صد در صد تأثیر دارد. علم ژنتیک را کل دنیا تائید کرده است. یک شخص، ژن خوب و بد را از پدر و مادر حتا از اجداد و نیاکانش به ارث می‌برد. پدرم همیشه در دیار مهاجرت، از این که چگونه در زمان عبدالرحمن خان، اجداد ما و مردم هزاره را از زمین‌های پدری ‌شان کوچانیدند، چگونه به دختران و کودکان هزاره ظلم و ستم شد، چگونه هزاره‌ها را از سرزمین‌هایی که مربوط به هزاره‌ها بود، من‌جمله از قندهار، ارزگان، قسمتی از خلج ارزگان و سایر مناطق متواری کردند، قصه می‌کرد. این قصه‌هایی است که سینه ‌به‌ سینه از طرف مادر و پدرجانم برای ما تعریف می‌شد و به ما انگیزه می‌داد که اجازه ندهیم کسی حق ما را پایمال کند.

او به من یاد داد که به ‌عنوان یک دختر از نظر علمی، آن‌قدر تخصص و مهارت‌ها را کمایی کنم که بتوانم در مورد خواستم دادخواهی کنم، زنده و پویا باشم، خاموش نباشم و مهر سکوت بر لب نزنم. همانند طفلی که گرسنه است و از مادر شیر می‌خواهد، طفل تا گریه نکند، مادر نمی‌فهمد که طفلش گرسنه است.

حوادث افغانستان و جنگ‌های چهل‌ ساله‌ای که بود، همه‌ی این‌ها دست‌به‌دست هم داد که به‌دور از روایات و قصه‌های تاریخی، من به ‌عنوان یک دختر افغانستانی جایگاه خود را پیدا کنم و از طریق درس خواندن و خدمت به جامعه، آن دینی را که به وطنم داشتم، ادا کنم.

دختری به بلندای کوه هندوکش

لسانی: آیا پدر و مادر شما تفاوت‌هایی را هر چند کوچک، بین دختر و پسر می‌گذاشتند؟ به طور مثال پسرها فرادست باشند و دخترها فرودست‌ باشند؟

شجاعی: شخصاً خودم این تبعیض را ندیدم و قربانی قضیه نبودم؛ اما در خانواده‌ی کاکا و مامایم دیده بودم که دخترها در درجه‌ی پایین‌تر از برادرهای ‌شان بودند. دختر ماما مثل خواهر آدم است. چون هم‌سن من بود، همیشه با من درد دل و گریه می‌کرد. مثلاً می‌گفت: پدرم اجازه نداد که من به کلپ بروم، اما به برادرم اجازه داد. وقتی تبعیض نسبت به او و قربانی بودنش را احساس می‌کردم، انگار مشکل خواهر خودم را درک می‌کنم؛ اما در خانواده‌ی ما، هیچ‌وقت پدر و مادرجانم این حس را به ما ندادند که بین برادرم و یا خواهرم فرق بگذارند یا برادرم را بیشتر از من دوست داشته باشند یا از تحصیل و فعالیتی که دوست دارم، ممانعت کنند.

پژوهشی که در کل دنیا ثابت‌ شده، این است: پدرهایی که دخترهای ‌شان را در همه‌ی امور زندگی حمایت می‌کنند، دخترهای شان کاملاً شجاع و توانمند هستند، این پدران دخترهای قدرتمندی به جامعه تقدیم می‌کنند. من از آن دخترهایی بودم که پدرم همیشه حامی من بود.

خاطره‌‌ای را بگویم. وقتی‌که چهار یا پنج‌ساله بودم، روزی گریه می‌کردم، پدرم مرا بلند کرد و روی یک طاقچه‌ی خیلی بلند نشاند، مرا ناز کرد، صورتم را بوسید و گفت: «دخترم یک روزی آن‌قدر کلان می‌شود، آن‌قدر کلان می‌شود، تا قدش به اندازه‌ی کل کوه‌های هندوکش، به بلندای کوه‌های هندوکش شود». حرف پدرم، بر روح و روان من تأثیر زیادی داشت. بعد از آن همیشه به این فکر می‌کنم که خواست پدرم را به حقیقت تبدیل کنم. از لحاظ اجتماعی یک شخصیت قوی و تأثیرگذار و بزرگ برای دختران افغان و برای تمام زنان جهان باشم.

همیشه آن حرف پدرم با من هست و به من انرژی می‌دهد. پس از همین‌جا به کسانی که دختر و پسر دارند می‌گویم: بدانید که مادر و پدر اولین قهرمان‌های زندگی یک انسان هستند. چه‌بسا یک پدر و مادر معمولی هستید، بی‌سواد یا عضو خانواده‌ی درجه پایین هستید، با فرزندان‌تان طوری رفتاری کنید و به گونه‌ای به آن‌ها بها بدهید تا احساس کنند که واقعاً قهرمان و اسطوره هستند. این رفتار در آینده‌ی فرزندان شما بی‌نهایت تأثیر مثبت دارد.

لسانی: پدر تان بیشتر شما را حمایت می‌کرد یا مادرتان؟

شجاعی: هر دو نسبت به من مهربان بودند؛ ولی پدرم برای من قهرمان بود. ایشان بسیار انسان نکته‌سنج بودند، همه‌ی قضایا را در دو یا سه نکته به صورت طنز گوشزد می‌کردند. مثلاً اگر قصه‌های ملانصرالدین را شنیده باشید، واقعیت را به صورت طنز برای مخاطبان خود می‌گفتند. پدر من هم حرف‌های کلیدی زندگی را به صورت طنز و لبخند می‌گفتند که سر اهل و اولادش تأثیر مثبت زیادی داشت.

لسانی: در درون خانواده‌ها کلیشه‌های فرهنگی زیادی وجود دارد. نمونه‌هایی که همیشه شنیده ایم این که دختر نباید از خانه بیرون برود، دختر را چه به مکتب، دختر را چه به سواد، دختر نباید بلند بخندد، دختر نباید بلند صحبت کند و امثال آن. با توجه به گفته‌های شما، درون خانواده‌ی شما از این کلیشه‌ها نبوده؛ اما به نظر شما این کلیشه‌های فرهنگی رایج در خانواده‌ها و اجتماع تا چه حد بر توانایی، استعداد و بر این که موجب عدم اعتماد به ‌نفس زنان شود، تاثیرگذار است؟

شجاعی: یکی از شاخه‌های روان‌شناسی، روان‌شناسی تربیت کودک است. انسان‌ها از زمانی که در بطن مادر هستند تا سن هفت‌سالگی، شخصیت ‌شان شکل می‌گیرد. چه ‌بسا خانواده‌هایی، نفهمیده رفتاری را انجام می‌دهند که آثار تخریبی قوی بر کودکان می‌گذارد که گاهی اوقات آن‌ها این آثار تخریبی و اختلالات روانی را در دوران جوانی حتا تا مرگ با خود به همراه دارند.

بعضی رسم و رواج‌های بومی و سنتی مخرب در فامیل‌ها وجود دارد که بر اساس همان رسم و رواج‌ها، فرزندان خود را تربیت می‌کنند و این امر به صورتی ناخودآگاه بر روان کودکان تأثیر بد می‌گذارد. فرزندان امروزی در مکتب، دانشگاه و اجتماع با تکنالوژی روز آشنا هستند؛ بعد پدر و مادر نفهمیده بعضی فشارها را بر آن‌ها وارد می‌کنند که این کار شان تأثیری مخرب دارد. باید بسیار محتاط باشیم و بدانیم در قبال طفلی که در زندگی ما حضور دارد، مسوول هستیم. مسوول آینده‌ی او هستیم. او را به دنیا آورده‌ایم. باید پیامدهای مثبت و منفی رفتار خود نسبت به آن‌ها را بر دوش بگیریم و نباید بی‌تفاوت باشیم.

مهاجرت – آگاهی

لسانی: شما مهاجر بودید. مهاجرت چقدر بر زندگی ‌تان تأثیر داشته؟

شجاعی: در مهاجرت، نسبت به سنم بسیار زود به آگاهی رسیدم. اگر مهاجر نمی‌شدم شاید این لطیفه نبودم. شاید یک دختر معمولی بودم که مهم نبود در زندگی خود تغییر بیاورد؛ ولی مهاجرت باعث شد که خود را زودتر بشناسم. هدف‌های زندگی خود را زودتر انتخاب کنم؛ برای خودم، خانواده‌ام، اطرافیانم و افغانستان یک فرد مفید باشم.

لسانی: مهم‌ترین چیزی که از مهاجرت در ذهن شما مانده، چیست؟

شجاعی: کودکی من در دوران مهاجرت سپری شد که ذره‌ ذره‌ی خاطرات آن همراه من است. وقتی ‌که با من به عنوان یک افغان تبعیض می‌شد و می‌گفتند تو یک افغانی هستی، من نمی‌فهمیدم که افغانی یعنی چه؟ چون من کشور خود را ندیده بودم و نمی‌دانستم چگونه کشوری است. کسانی که در کشورهای همسایه مهاجر هستند حتماً تجربه دارند. زمانی که خبرها نشر می‌شدند، مناطق جنگ‌زده و کوچه‌پس‌کوچه‌های خراب افغانستان را نشان می‌دادند. ما همیشه تصویر یک افغانستان خراب را که جای زندگی نیست، در ذهن خود داشتیم. من در مورد مردم افغانستان نمی‌دانستم تا این که به کشورم افغانستان آمدم. همیشه تبعیض‌هایی را که هم‌صنفی‌هایم با من به عنوان یک دختر افغان داشتند، به خاطر دارم.

یادم می‌آید، یک معلم به نام خانم عسکری داشتیم که مدیر بخش آموزشی‌وپرورشی بود. یک روز خانم عسکری داخل صنف با دخترها صحبت می‌کرد. یک هم‌صنفی ما گفت: «خانم؛ چرا افغانی‌ها به کشور خودشان نمی‌روند؟» بین سی نفر دختر، من تنها افغانستانی صنف بودم. وقتی او این جمله را گفت، مرا بغض و گریه گرفت. احساس کردم خیلی تنها هستم. بین سی نفر آدم، تنهاترین هستم؛ چون افغانستانی‌ام. آن‌جا بود که برای اولین‌بار فهمیدم که افغانستانی هستم. تا آن زمان نمی‌فهمیدم تبعیض چیست، افغانی چیست، نژادپرستی چیست.

 آن‌جا تفاوت خود با یک دختر ایرانی را متوجه شدم. استاد ما هر جا که هست، خداوند نگهدارش باشد، بلافاصله به آن دختر گفت: «سرجایت بنشین و دیگر این حرف را تکرار نکن. لطیفه در این صنف است، او مانند خواهرت است.» استاد باعث شد که من زیاد عقده‌مند نشوم؛ اگرچه برای اولین‌بار قلبم شکست. این را کسانی که در مهاجرت هستند، متوجه می‌شوند؛ چون سه نسل ما مهاجرت درکشورهای همسایه را دیده، سختی‌ها و تبعیض‌های مهاجرت در این کشورها را درک کرده‌اند.

لسانی: در کدام شهر ایران زندگی می کردید؟

شجاعی: در تمام دوران مهاجرت در تهران و در منطقه‌ی شهر ری بودیم.

لسانی: گاهی اوقات کسانی که به ایران و دیگر کشورها مهاجرت می‌کنند، دچار بحران هویت می‌شوند. آیا شما نیز با این مشکل مواجه شده بودید؟

شجاعی: صد در صد. تا زمانی که در ایران زندگی می‌کردم از همین موضوع رنج می‌بردم و همیشه معمای زندگی من بود که نژاد من به کی می‌رسد؟ چرا آواره شده‌ام؟ چرا پدر و مادرم در ایران مهاجر هستند؟ چرا روحیه‌ی ما با دختران ایرانی فرق دارد؟ گاهی حس می‌کردم که ما خیلی کوچک هستیم، نژاد برتر نیستیم، متعلق به این‌جا نیستیم. همیشه این افکار ضد و نقیض با من بودند.

یک روز با مترو از شهر ری طرف بالاشهر می‌رفتیم. من و مادرم در چوکی مترو نشسته بودیم. یک دختر ایرانی گفت: «بینی‌ات را عمل کردی؟» وقتی این سوال را پرسید، من تکان خوردم. گفتم چرا این سوال را کرد؟ می‌خواهد توهین کند؟ در جوابش گفتم نه! گفت: «حتماً عمل کردی؛ الآن عمل بینی مد است.» بینی شما مقبول است. من هم می‌خواهم بینی خود را عمل کنم. او تعریف می‌کرد؛ اما من فکر کردم باز هم موضوع نژادپرستانه‌ی همیشگی است و به توهین می‌کند.

مادرم گفت: «دختر جان ما کی روز این را داریم که جراحی پلاستیک و عملیات کنیم. این بینی خدایی دخترم است.» برای یک دختر ایرانی جالب بود که بینی من مانند بینی که عملیات شده، زیبا است؛ بنابراین یک سوال عادی را از من پرسید؛ اما من فکر کردم که او مثل همیشه حمله‌ی نژادپرستانه می‌کند. این نشان می‌دهد که ما تا چه اندازه رنج می‌بردیم.

جوان‌ترین کاندای پارلمان

لسانی: چگونه تصمیم گرفتید که از مهاجرت به افغانستان بازگردید؟

شجاعی: متأسفانه بعد از سقوط افغانستان در ۱۵ اگست ۲۰۲۱ نزدیک دو سال است که بانوان افغانستان از تحصیل منع شده‌اند و من در این حالت از خاطرات خودم می‌گویم. آن زمان من خانواده‌ام را تشویق کردم که بعد از ۲۵ سال مهاجرت به افغانستان برگردیم که من ادامه‌ی تحصیل بدهم؛ بناً فقط به خاطر تحصیل من برگشتیم.

لسانی: در کدام سال به افغانستان بازگشتید؟

شجاعی: ما در سال ۱۳۸۳ از ایران به کابل برگشتیم. وقتی به کابل برگشتیم، می‌خواستم در کانکور عمومی شرکت کنم. مهم نبود در کدام رشته، در هر رشته‌ای که کامیاب می‌شدم، برایم خوب بود. مهم این بود که دانشگاه بروم و درس بخوانم، آدمی باشم که تحصیلات عالی داشته باشم. هنوز برای شرکت در کانکور مدتی وقت داشتم؛ بناً تا شروع امتحان کانکور به دایکندی رفتیم.

لسانی: برای زندگی دایکندی را انتخاب کردید؟

شجاعی: نخیر، پدرم بعد از مهاجرت برای دید و بازدید اقوام باید به منطقه می‌رفت. بناءً همه‌ی اعضای خانواده به دایکندی رفتیم. در سال ۱۳۸۴ وقتی دایکندی رفتیم، ثبت‌نام برای کاندیدای ولسی جرگه بود که من هم خود را نامزد کردم؛ اما در آن انتخابات تقلب زیاد شد، حتا پیسه رد و بدل شد و من موفق نشدم.

لسانی: همراه شما چه کسانی کاندیدا بودند؟

شجاعی: من، عفیفه امینی، شیرین محسنی، امیرتاج سیرت، طیبه یوسفی که از ولایت دایکندی و شهر نیلی خود را کاندیدا کرده بودیم. یک نفر به پارلمان راه پیدا می‌کرد که خانم شیرین محسنی کامیاب شدند.

لسانی: در سال ۱۳۸۴ چندساله بودید که خود را نامزد انتخابات پارلمان کردید؟ چه تجربه‌ای به دست آوردید؟

شجاعی: بیست و پنج ساله بودم. وقتی خود را کاندیداا کردم، به تمام ۹ ولسوالی دایکندی رفتم و منجر به این شد که مردم را بشناسم و تجربه‌های زیادی را به دست آورم. در منطقه‌ی دایکندی دسترسی به امکانات بسیار پایین است. مردم بومی سطح سواد شان به دلیل عدم دسترسی به امکانات، بسیار کم است. سطح رفاه و آسایش مردم را اگر با عدد حساب کنیم، از صد نمره، بیست نمره خواهد داشت؛ چون در دایکندی دانشگاه و امکانات نبود. بعد از انتخابات من تصمیم گرفتم که به کابل برگردم و امتحان کانکور بدهم.

لسانی: قبل از این که به تحصیلات شما بپردازیم، شما دوران سخت مهاجرت را سپری کردید. بعد از این که بازگشتید با محیط افغانستان مخصوصاً با محیط دایکندی و فرهنگ آن‌جا ناآشنا بودید. بسیار جوان هم بودید. چگونه جرأت کردید که خود را نامزد پارلمان کنید؟ منشأ این تصمیم شما چه بود؟ بعد از کاندیدا شدن و سفر به ۹ ولسوالی، نوع نگاه ‌تان به مردم و منطقه و این که چگونه باید برای مردم فعالیت کنید، چگونه بود و چقدر تغییر کرد؟

شجاعی: پدرم یک آدم سرشناس بود. مردم منطقه، به خاطر این که پدرجانم را ببینند و تبریک بگویند که دوباره بعد از سال‌ها مهاجرت به وطن بازگشته است، به دیدن پدرم می‌آمدند. کسانی مانند والی، قومندان امنیه و دیگر بزرگان منطقه. من در ولایت دایکندی دیدم که زن‌ها مانند کمون اولیه زندگی می‌کنند. زندگی بسیار ساده و سخت، بدون هیچ امکاناتی داشتند. آن‌ها وقتی ما را می‌دیدند، تعجب می‌کردند و ما آن‌ها را با تعجب می‌دیدیم. ما تقریباً از جایی نسبتاً مدرن آمده و انسان‌های شهری حساب می‌شدیم و آن‌ها انسان‌های روستایی که در سطح انسان‌های اولیه زندگی می‌کردند. 

من تصمیم داشتم که کار را از یک‌جایی برای زنان افغانستان آغاز کنم و خوب است که از زادگاهم شروع کنم. اگر من برای زادگاه خود کارکنم، کار بزرگی کرده‌ام؛ برای همین از منطقه‌ی خود شروع کردم و خود را نامزد پارلمان کردم. در کنارش در سال ۱۳۸۴ گاه‌نامه‌ای به نام آسمان دایکندی را ایجاد کردم. اولین نشریه‌ی آسمان دایکندی که اول به نام گاه‌نامه بود، مطالب زیادی داشت. یادم می‌آید یک مطلبش این بود که «جوان‌ها جوانی نکرده، پیر شدند» که خودم نوشته بودم. من و خواهرم با امکاناتی که داشتیم در قلا (قلعه) مثلاً قلای چاربرجه (قلعه‌ای که چهار برج دارد) کورس سواد حیاتی را شروع کردیم. یعنی هم‌زمان با کمپاین انتخاباتی این فعالیت‌ها را نیز داشتیم.

لسانی: مصارف کمپاین انتخاباتی، گاه‌نامه و کورس سواد حیاتی را چگونه تأمین می‌کردید؟

شجاعی: خدا را شکر در ایران امکانات داشتیم. موتر خود را فروخته بودیم و پول پیش خانه‌ای را که داشتیم، آورده بودیم. ما با دست پر به افغانستان آمده بودیم. برادرم در کشور استرالیا بود و هنوز هم هستند. آن‌ها خیلی مرا کمک کردند. مردم محل بسیار دل‌سوز بودند. شاید باورتان نشود بیشتر از صد گاو و گوسفند آورده بودند که این رواج منطقه است. وقتی کسی از مهاجرت می‌آید، مهمانی می‌کردند. از ولسوالی‌های بسیار دور پدرم را دعوت می‌کردند. پدرم می‌گفت من رسیده نمی‌توانم؛ چون مصروف کمپاین دخترم هستیم ؛ اما آن‌ها به دلیل احساس محبت و ارادتی که به پدرم داشتند، گاو و گوسفند را به صورت خشکه به جای مهمانی می‌آوردند.

مردم مهربان و خون‌گرمی بودند. همیشه یک دینی را نسبت به آن‌ها در وجود خود احساس می‌کردم. برای همین من و خواهرم بلقیس، کورس سواد حیاتی را شروع کردیم. بلقیس، چند سالی شده به رحمت خدا رفته. ایشان اولین خانم معلمی بودند که شروع به تدریس کردند. تا صنف پنج سواد حیاتی را به دخترهای کهنه ده در نیلی تدریس می‌کردند. حتا از هبیتات هم آمده به عنوان اولین معلم نمونه و کوشا برای ‌شان لوح تقدیر اهدا کردند. این‌ها کارهایی بود که در منطقه انجام دادیم.

لسانی: چند خواهر و برادر هستید؟

شجاعی: خدا را شکر دوازده خواهر و برادر بودیم که متأسفانه چهار خواهرم فوت شده. فعلاً چهار برادر و چهار خواهر هستیم.

لسانی: استاد کورس سواد حیاتی شما و خواهرتان بودید؟

شجاعی: من استاد رسمی نبودم. استاد رسمی خواهرم خانم بلقیس شجاعی بودند.  من بعضی مضمون‌ها را صرف به خاطر این که کسی که علم داشته باشد، باید زکات آن را بپردازد، تدریس می‌کردم. گاهی اوقات، صنف‌های ریاضی از صنف اول تا صنف پنج را برای دخترها تدریس می‌کردم. به عنوان کسی که دین خود را ادا کنم و یک نقش فعال داشته باشم؛ ولی معلم اصلی صنف ما بلقیس جان بود که خداوند رحمت‌شان کند.

الگویی برای سواد و آموزش

لسانی: خانم‌های منطقه از فعالیت‌های‌ تان چقدر استقبال کردند؟ در کورس سواد حیاتی چند شاگرد داشتید؟ منظورم این است که با توجه به کارهای فراوانی که زنان قریه دارند، مانند کار بر روی زمین، نان پختن، غذا پختن، کارهای علف دادن به گاو و گوسفندان، تمیز کردن و دوشیدن حیوانات، نگه‌داری فرزندان و خیلی موارد خرد و کوچک دیگری که شاید نتوانند زمانی را برای درس خواندن بگذارند. با وجود تمام مشغله‌های زنان قریه، استقبال آن‌ها چگونه بود؟

شجاعی: آن زمان به زن‌ها به خاطر کارهای شاقه مانند نان پختن و کارهای زمین و مواردی که شما یاد کردید، اجازه‌ی درس خواندن نمی‌دادند. وقتی اهالی قریه یک معلم زن را ‌دیدند و ما هم در کنارش فعالیت می‌کردیم، یک نوع هیاهو شد. زن‌ها تشویق شدند که بیایند درس بخوانند؛ حتا زن‌هایی که اولاد داشتند و سن‌شان زیاد بود، هم آمده بودند. یک صنف دخترهای جوان و صنف دیگر دخترهای میان‌سال بود. جالب بود که خانم هفتاد ساله هم ‌به صنف آمده بود و می‌گفت که من دوست دارم یاد بگیرم و قرآن بخوانم. زیاد هیاهو شد. مردم می‌گفتند: دخترهای آقای شجاعی آمده از این به بعد دخترها و خانم‌های ما باسواد می‌شوند. ریش‌سفیدان منطقه می‌گفتند اگر وکیل هم نشدی، همین‌جا وظیفه بگیر که در کنار خانم‌های ما باشی و دخترهای ما از تو یاد بگیرند. آن‌ها مردمان بسیار صمیمی هستند. پتانسیل پیش‌رفت را دارند و گپ مثبت را زود جذب می‌کنند.

من به تمام ولایاتی که سفر کردم همین‌گونه است، بامیان، غزنی و جاهایی دیگر. در واقع مردم افغانستان چه در ولایات و چه در کابل باید یک مدیر یا رهبر کاریزماتیک داشته باشند. مواردی که مردم همیشه از آن ناحیه ضربه خورده اند، اول جنگ‌های داخلی، دوم مهاجرت و سوم راه‌های خراب و فرسوده‌ی مواصلاتی هزارستان است. سرک هزارستان بسیار خراب است و شش ماه به خاطر برف و بارندگی، راه‌ها بسته است که مشکلات زیادی را برای مردم به وجود آورده است.

لسانی: از این که زن‌ها درس بخوانند، باسواد شوند و پیشرفت کنند، استقبال عالی بوده که حتماً به شما هم انگیزه‌ی بیشتر داده است!

شجاعی: بله، بسیار زیاد. آن زمان دولت به موسسات پروژه می‌داد. یکی از پروژه‌ها، پروژه‌ی آموزش و حرفه بود که در این پروژه به خانم‌ها چرخ‌های خیاطی توزیع می‌شد که زن‌ها خیاطی یاد بگیرند و به خودکفایی اقتصادی برسند؛ ولی استاد خیاطی نبود؛ یعنی امکانات بود؛ اما استاد و فرد متخصص نبود.

لسانی: این فعالیت‌ها را دقیقاً در کدام قریه داشتید؟

شجاعی: در مرکز ولایت دایکندی، نیلی، کهنه ده و مناطق اطراف آن.

لسانی: شما فرمودید که پروژه‌ها زیاد بود و موسسات این پروژه‌ها را تطبیق می‌کردند؛ دایکندی و قریه‌های دایکندی چقدر از این پروژه‌ها مستفید می‌شدند؟

شجاعی: می‌توانم بگویم تقریباً از صد فیصد پروژه‌ها، دو فیصد در ولایت دایکندی تطبیق شده. بعضی مباحث سیاسی، مشکلات راه‌های مواصلاتی و صعب‌العبور بودن راه‌ها و سوم کمبود نیروی کار متخصص باعث عدم تطبیق پروژه‌ها در ولایت دایکندی می‌شد. چرخ خیاطی را بین سی، چهل یا پنجاه نفر خانم توزیع می‌کردند؛ اما استاد خیاطی نبود که به زن‌ها آموزش دهد. کل این‌ها عواملی بودند که اجازه نمی‌دادند، پروژه در دایکندی تطبیق شود؛ همیشه یک جای کار می‌لنگید.

لسانی: شما بحث سیاسی را مطرح کردید؛ به نظر شما موانع سیاسی چه بود که اجازه نمی‌دادند پروژه‌ها در ولایت دایکندی تطبیق شوند؟

شجاعی: شما ولایت دایکندی را با ولایت قندهار مقایسه کنید. در قندهار حدود هشتاد فیصد پروژه‌ها تطبیق می‌شد. از همه نوع پروژه؛ مثلاً‌ پروژه‌ی سرک، ساختمان، ایجاد شفاخانه، پروژه‌های زراعتی، حرفوی؛ اما در دایکندی واقعاً دو فیصد بود. حالا شما هشتاد فیصد را با دو فیصد مقایسه کنید. دیگر ولایات نیز همین‌گونه بود. به عنوان کسی که به ولایت‌های مختلف سفر کردم، دیدم و درک کردم که این جنبه‌ی سیاسی دارد و این یعنی تبعیض آشکارا که در آن زمان موجود بود.

لسانی: شما چند سال در دایکندی بودید؟

شجاعی: از ۱۳۸۳ تا اواخر ۱۳۸۴.

لسانی: شما از ایران برگشته بودید، جایی که تا حدودی امکانات رفاهی شهری وجود داشت، از این رفاه نسبی به ولایتی مانند دایکندی بروید که مردم زندگی سختی داشتند، خدمات اجتماعی و رفاهی اصلاً وجود نداشت، راه‌ها صعب‌العبور و شش ماه زمستان سرد و سخت بود. این برای شما خیلی مشکل نبود؟

شجاعی: خیلی سخت بود. حتا زمانی که ما رسیدیم، بسیار مریض شدیم. مریضی‌هایی که هر کس بعد از مهاجرت به آن دچار می‌شود. حتماً هر کس تجربه کرده. مشکلات معده، حساسیت‌های پوستی، حتا نان و غذای منطقه را نمی‌توانستیم هضم کنیم؛ چون سنگین بود. امکانات اصلاً نبود. آن زمان مردم در آب جوی، در فضای باز حمام می‌کردند؛ حتا یک فضای سربسته برای حمام کردن نداشتند؛ اما مردم کم‌کم یاد گرفتند که از روستایی بودن به طرف شهری شدن رو بیاورند. کسانی که بیست سال قبل شروع به درس خواندن کرده بودند، حالا داکتر شده‌ اند. در این بیست سال در زندگی مردم تغییرات زیادی به وجود آمده است.

لسانی: در ولایت دایکندی، تبعیض جنسیتی را چگونه می‌دیدید؟

شجاعی: جامعه‌ی افغانستان یک جامعه‌ی مردسالار و زن‌ستیز است. ابتدا در ولایت دایکندی نیز مردم خیلی زن‌ستیز بودند. پدرها اکثراً ملا بودند و عقیده داشتند که باید دختر شان ملایی بخواند. دختر شان نباید نظامی یا داکتر باشد. در بین این طرز فکرها، رفتن و فعالیت‌های ما در منطقه نوعی تابوشکنی بود؛ چون خانواده‌ی سرشناس بودیم، بر اهالی منطقه تأثیر خوبی گذاشتیم؛ تقریباً همه قبول کردند که نباید تبعیضی وجود داشته باشد و باید دخترها درس بخوانند.

سرشار از زندگی

لسانی: به عنوان آخرین سوال در این مرحله، بهترین و تأثیرگذارترین خاطره از زندگی ‌تان در ولایت دایکندی که هنوز به یادتان مانده چیست؟

لسانی: بهترین خاطره از ولایت دایکندی، زمانی که بهار می‌شود که ما هم اکنون در بهار ۱۴۰۲ هستیم. جشن شکوفه‌های بادام را داریم؛ چون آن‌جا درختان بادام زیاد است. در بهار بعد از برف مخملی سفید، گل‌های سفید و گلابی بادام خیلی زیباست و آسمان نیلی دایکندی بی‌گونه، نیل‌گون و آبی‌رنگ است. همیشه شب‌ها در آسمانش شهاب و ستاره می‌بینی که این‌ها بهترین خاطره‌ی من است. من با طبیعت هزارستان خو گرفته بودم. توصیه می‌کنم که دوستان حتماً به هزارستان بروند و چند صباحی را در حال و هوای زیبای هزارستان زندگی کنند. در هزارستان، با هر اکسیژنی که تنفس می‌کنی، رو به جوان شدن می‌روی، انرژیی که در هاله‌های طبیعت هزارستان است به تو انرژی می‌دهد. هوا را تنفس می‌کنی و سرشار از زندگی می‌شوی.

لسانی: حالا برگردیم به بخش دیگری از زندگی تان. فعالیت‌هایی را که در دایکندی آغاز کردی تا کجا ادامه پیدا کردند؟ در مورد تحصیلات‌ تان نیز بگویید.

شجاعی: گاه‌نامه‌ی دایکندی و کورس‌های سواد حیاتی را همراه فامیل و دوستانی که بعداً به ما ملحق شدند و تعدادی از مردها که به عنوان استاد در کورس سواد حیاتی کار می‌کردند، ادامه دادیم.

همان سال یعنی اواخر سال ۱۳۸۴ باید در امتحان کانکور شرکت می‌کردم. به همین دلیل به کابل برگشتم. امتحان کانکور دادم. در پوهنتون جلال‌آباد، رشته‌ی اقتصاد کامیاب شدم. به خاطر این که از کابل دور بود، مادرجانم اجازه ندادند که به آن‌جا بروم. می‌گفت: دختر جوان هستی و راحت نیستم که به جلال‌آباد بروی و درس بخوانی. دو سه ماه بعد امتحان کانکور آکادمی پولیس شروع شد، خانواده را در جریان گذاشتم. خانواده به خاطر مسایل امنیتی گفتند که دوست داریم ملکی بخوانی؛ اما در این بین پدرم گفت: دخترم نظامی سخت است؛ محیط خشک و مردانه است؛ ولی هر قسم خوش داری، من نظری ندارم. پدرم انتخاب را به دوش خودم گذاشت. چون به یونیفرم نظامی علاقه داشتم، این که مجری و تطبیق کننده‌ی قانون در اجتماع است، در کانکور آکادمی پولیس امتحان دادم و هفت ‌دختر کامیاب شدیم. هفت ‌دختر از ولایت‌های بلخ، بامیان، دایکندی، غزنی، هرات و من که از کابل بودم. این شد که دوره‌ی چهار ساله‌ی آکادمی پولیس را خواندیم.

لسانی: شما درس آکادمی پولیس را آغاز کردید؛ پدرتان اختیار را به خود تان داد؛ اما در جامعه‌ی زن‌ستیز افغانستان، عادت بر این است که از همسایه، دوست، فامیل تا همه‌ی مردم در زندگی انسان دخالت می‌کنند. این که «دختر را چه به پولیسی، به نظامی‌گری، رشته‌ی تحصیلی دیگر کم بود که می‌خواندی؟» آیا شما با این‌گونه موارد مواجه شدید و اگر بلی، چگونه مقابله کردید؟

شجاعی: صد فیصد. وقتی گفتم به عنوان یک صاحب‌منصب، تحصیل نظامی در فاکولته‌ی نظامی را می‌خواهم داشته باشم، پدر و مادرم مشکلی نداشتند؛ ولی یکی از برادرهایم قبول نکردند. گفتند می‌خواهی درس بخوانی، ملکی بخوان؛ نظامی را دوست ندارم؛ اما من به ایشان گفتم من دوست دارم، این انتخاب من است و من می‌خواهم بخوانم. کمی بحث کردیم و بعد پدرم را در جریان قرار دادم و گفتم من دوست دارم و آرزویم است که این رشته را بخوانم. پدرم فیصله کرد که هر چه دخترم دوست دارد، می‌تواند بخواند و آن‌جا برادرم را کاملاً خاموش ساخت. گفت دخترم این رشته را دوست دارد؛ باید بخواند و من اختیار دخترم را به کسی نمی‌دهم. این جمله‌ی پدرم همیشه برای من قشنگ بود؛ یعنی تو برادرش هستی؛ ولی من پدرش هستم. من خودم تجربه کردم که برادرم با انتخاب رشته‌ام مخالفت کرد؛ آن‌هم به این دلیل که نظامی برای پسر است. محیط افغانستان پذیرای دخترهای نظامی نیست. وضعیت امنیتی بسیار خطرناک بود. نظامیان مستقیماً با گروه‌ طالب و دیگر گروه‌های افراطی روبه‌رو بودند؛ برای همین دوست نداشتند که من نظامی باشم.

دختری که حق انتخاب دارد!

لسانی: در افغانستان خانواده‌ای را می‌توان تصور کرد که پدر خانواده نباشد یا پدر هم برخلاف خواست دخترش تصمیم بگیرد، برادر برای خواهر خود تصمیم بگیرد. این‌گونه زندگی دختر و آرزوهایش مسیر دیگری را در پیش می‌گیرد. از شما پدرتان بود، اختیار را به برادر نداد؛ بلکه تصمیم را به خودتان واگذار کرد و سرنوشت شما این‌گونه رقم خورد. با این وضعیت سرنوشت دختران افغانستان برخلاف خواست و آرزوهای خودشان چگونه رقم می‌خورد. کمی هم در مورد تحصیلات و آغاز کارتان بگویید.

شجاعی: همان سال در کانکور آکادمی پولیس امتحان دادم و کامیاب شدم. ما رشته‌ی عمومی خواندیم؛ اما قبل از سقوط نظام جمهوریت، رشته‌های فاکولته‌ی نظامی تقسیم ‌شده بود. به طور مثال رشته‌ی ترافیک، لوژستیک و جنایی را جدا کردند. در دانشکده‌ی جنایی، درس‌های تخصصی مانند کریمنولوژی و کریمنالستیک را به صورت ساده و پیشرفته‌اش درس می‌دادند؛ چون می‌خواستند دانشجوی نظامی در یک رشته متخصص شود. در قسمت سی آی دی یا جنایی یا در ترافیک می‌خواستند متخصصین هر بخش را فارغ‌التحصیل بدهند؛ ولی آن زمان ما اولین دوره‌ای بودیم که خدا را شکر عمومی خواندیم. وقتی عمومی می‌خوانی یعنی در هر کدام از این رشته‌ها می‌توانی کار کنی و تخصصش را داری. مثلاً می‌توانی در جنایی، در ترافیک، در لوجستیک کار کنی.

لسانی: بعد از فراغت چگونه به کار آغاز کردید؟

شجاعی: فاکولته‌ی نظامی قسمی است که بعد از فراغت اتومات تعیین بست می‌کنند. وظیفه به دل ما نیست. هر جا که تعیین بست کردند باید می‌رفتیم و وظیفه انجام می‌دادیم. اولین وظیفه‌ام در سال ۱۳۸۹ در وزارت داخله به حیث عضو زنان قوماندانی جلب و جذب پولیس بود. وظیفه‌ی ما این بود که دختران را به پولیس سوق دهیم. کسانی که سواد ندارند را سرباز تعیین کنیم و کسانی که تا صنف نه، ده تا دوازده خوانده بودند، خورد‌ضابط تعیین می‌کردیم و کسانی که لیسانس داشتند، اگر ملکی بودند تعدیل رتبه می‌کردیم و اگر نبود می‌گفتیم فاکولته‌ی نظامی را دوست داری بخوانی؟ آن هم با توجه به علاقه‌ی خودشان افسر تعیین می‌کردیم. سوق و جلب و جذب دخترها به عهده‌ی ما بود. بعد از تعدیل رتبه۷ آن‌ها را در ادارات، در حوزه‌ها کلاً در چارچوب وزارت داخله تعیین بست می‌کردیم.

کسانی را که انتخاب می‌کردیم باید از نظر جسمی، عقلی و عصبی سالم می‌بودند. لازمه‌ی جذب این بود که آن‌ها معلول نباشند، سواد می‌داشتند، چشم‌شان کور یا کوتاه‌قد نباشند، مریضی واگیردار و کدام جرم نداشته باشند، به خانواده‌ای تعلق نداشته باشند که یکی از اقارب مثل کاکا، ماما یا پدرشان مجرم باشد، اقارب مجرم را نمی‌توانستیم جذب کنیم. در اخیر کسانی که واجد شرایط ‌بودند؛ باید ضمانت خط جور می‌کردند که در قوانین، شرایط شخص ضامن نوشته شده بود. کسی مانند وکیل گذر باید ضمانت می‌کرد. هم‌چنان کسانی را که جذب می‌کردیم باید می‌توانستند امتحان افسری یا خورد‌ضابطی را سپری کنند. همان سال ما کمپاین زیادی کردیم. به ولایت‌های کاپیسا، بامیان، بلخ، جلال‌آباد و قندهار رفتیم و دخترهای زیادی را جذب کردیم. قبل از سقوط افغانستان، چهار هزار پولیس زن داشتیم.

 در سال ۱۳۹۰ جنرال شفیقه قریشی رییس جندر حقوق بشر بود. یک روز مرا به دفترش خواست. به من گفت: «لطیفه جان من خبر شدم که تو یک دختر با روحیه‌ی خیلی بالا و شجاع هستی و چون از دختران کدر در فاکولته‌ی نظامی بودی، من به عنوان یک لیدر زن و یک جنرال می‌خواهم تو را جایی بفرستم؛ به من نه نمی‌گویی؟ من گفتم در حصه‌ی کاری من باشد و من بتوانم انجام بدهم هزار دفعه. گفت من می‌خواهم تو را به حیث قوماندان اناث اسپیشل فورس بفرستم؛ آیا تو این وظیفه را قبول می‌کنی و به هر ولایت می‌توانی سفر کنی؟ باید همان لحظه تصمیم می‌گرفتم. مرا معرفی کرده بودند، خودم خبر نداشتم. در نظامی وقتی قوماندان در چارچوب خدمت و وظیفه امر کرد، باید اجرا کنی. حالا قوماندان امر کرده بود و باید اجرا می‌کردم. وقتی به من گفت می‌روی و وظیفه انجام می‌دهی؟ من گفتم مشکلی نیست. من را به حیث قوماندان تولی قطعات خاص بخش زنان قبول کردند. مرا برای امتحان در قطعه‌ی اسکورپین یا قطعه‌ی گژدمک امریکایی‌ها که خود قوماندان کماندو آقای یفتلی بود، فرستادند. امتحان گرفتند، سوالات را جواب دادم. از کارکردم پرسیدند. برای‌ شان توضیح دادم و کامیاب شدم. چند روز بعد از آن، مرا همراه دو خانم مشاور امریکایی که نام یکی از آن‌ها «برندا» بود، فرستادند. آن‌ها به من گفتند از دخترهایی که در این قطعه می‌آیند، امتحان بگیرید که همان پروسه‌ی قبلی را طی می‌کردیم. چک می‌کردیم که از لحاظ عقلی، عصبی، جسمی، جرمی مشکلی نداشته باشند و فیزیک بالایی داشته باشند، بتوانند بدوند، ورزش کنند و بتوانند در سرما، گرما و سختی هر ولایت دوام بیاورند؛ چون در قطعه‌ی کماندو این موضوعات خیلی مهم بود. پنجاه دختر برای امتحان آمدند، طی چند روز با آن‌ها مصاحبه کردیم که از پنجاه دختر‌ فقط دوازده دختر واجد شرایط شناخته شدند که کار را با آن‌ها آغاز نمودیم.

ما دو گروه نظامی داریم، یک گروه که در اداره کار می‌کنند و نظامی‌هایی داریم که در قطعه‌ی کماندو بودند که این گروه باید خیلی تیز باشند و سرعت عمل داشته باشند. از چرخ‌بال پرواز کنند، در مبارزه‌ی تن ‌به ‌تن مهارت داشته باشند، استفاده از هر نوع تفنگچه یا سلاح ماشین‌دار را بلد باشند؛ یعنی از هر نظر باید یک آدم قوی باشند که از پنجاه دختر فقط دوازده نفر واجد شرایط شناخته شدند.

لسانی: تمام این مراحلی را که بیان کردید، خود تان سپری کرده‌ اید؟

شجاعی: بله. در ابتدا تمام این‌ها را از خود من امتحان گرفتند؛ وقتی من امتحان را سپری کردم باز مرا به عنوان مسوول آن دختران انتخاب کردند.

لسانی: این‌ها را در دوره‌ی فاکولته که درس می‌خواندید، آموزش دیدید؟

شجاعی: نه، در فاکولته، ما درس‌هایی مانند توپوگرافی خواندیم. توپوگرافی یعنی نقشه و استراتژی جنگی، کرمنولوژی یعنی روان‌شناسی جرم، کریمنالستیک وقتی یک قتل می‌شود، آثار و علایم قتل را از لحاظ معنوی و جسمی قابل روئیت، تشخیص بدهیم. تاکتیک پولیس، عملیات پولیس، جمع نظام، شرعیات اسلامی و زبان جرمنی خواندیم. در مجموع ما بیست ‌و دو مضمون را خواندیم؛ اما یک ‌زمان بعضی مهارت‌ها را انسان باید تجربی یاد بگیرد. یعنی پتانسیل مدیر و قوماندان بودن را باید خودت در وجودت داشته باشی که جنرال قریشی بعد از تحقیقاتی که کرده بود، بین آن همه دختر مرا انتخاب کرده بود که این می‌تواند قوماندان تیم دخترها باشد.

لسانی: منظورم این بود که شخص خودتان، استفاده از سلاح، پرش از ارتفاع و مبارزه را در کجا آموزش دیدید؟

شجاعی: استفاده از تفنگچه و تخنیک سلاح را در فاکولته‌ی نظامی خوانده بودیم؛ اما بعد از این که دوازده دختر انتخاب شدند، همه‌ی ما را در ولایت خوست، دیسانت از چرخ‌بال، دوش و استفاده از سلاح امریکایی پیشرفته را به مدت چهل‌وپنج روز آموزش دادند که بعد از آن به ما سرتفیکت و مدال دادند و ما باز هم فارغ‌التحصیل شدیم.

خواهرم: دلم برایت تنگ شده!

لسانی: گذراندن این دوره و این آموزش‌ها سخت نبود؟

شجاعی: خیلی سختی داشت. دوری از خانواده، فعالیت به وقت امریکا، همه سخت بودند. سیستم طوری بود که روزها باید می‌خوابیدیم و شب‌ها بیدار می بودیم. شب صبحانه می‌خوردیم، نصف شب نان چاشت و صبح، نان شب را می‌خوردیم، صبح می‌خوابیدیم. درحالی‌ که ما در افغانستان زندگی می‌کردیم و زمان سه وعده‌ی غذایی ما از شب تا صبح بود. در همان چهل و پنج روز از نظر روحی خیلی شکنجه شدم؛ چون کوچک‌ترین خواهرم که خیلی به من وابسته بود و خیلی دوستش داشتم، یک دختر شانزده ساله، در کابل مریض بود و وقتی می‌گفت: «بیا دلم برایت تنگ شده» می‌گفتم: نمی‌توانم؛ چون اینجا وظیفه دارم.

هم درس و هم وظیفه خیلی سخت بود. در کنار همه‌ی تمرین‌ها، ما را کمک‌های اولیه مانند پیچ‌کاری، بانداژ، بخیه زدن زخم‌ها، زایمان زنان، یعنی قابلگی و نسایی را هم درس می‌دادند. می‌گفتند: در ساحه‌ای می‌روید که زن حامله است، اولادش تولد می‌شود، شما باید بتوانید به خانم باردار کمک کنید. یا دست کدام هم‌گروهی‌تان زخمی می‌شود، باید بتوانید بانداژ کنید. دستش شکسته باشد، آتل ببندید. بعد از چهل و پنج روز به کابل آمدیم. هرکدام ‌مان وظیفه‌های خود را در سطح کشور آغاز کردیم و به نحو احسن وظیفه‌های خود را انجام دادیم. وظیفه‌ی دختران ما جنگ تن ‌به ‌تن با گروه طالب نبود. افراد دیگر جنگ می‌کردند. ما فقط برای تلاشی می‌رفتیم؛ چون در فرهنگ و قانون نظامی ما این بود که زن‌ها را باید زن‌های پولیس تلاشی کند.

من شخصاً سوق و اداره‌ی دختران را داشتم که در پنج گروه قطعات خاص به ولایات به خاطر انجام وظیفه می‌رفتیم. این گروه‌ها امنیت ملی، کماندوهای اسپیشل فورس، نیروهای امریکایی، گروپ استخبارات و گروپ ما بود که هر پنج گروه در عملیات‌ها به ولایات می‌رفتند. هم‌چنان به مرور زمان از دخترهای متقاضی امتحان گرفتیم که تعدادشان از دوازده نفر بیشتر شد. در آن زمان وزیر بسم‌الله محمدی و معین ارشد ما جنرال عبدالرحمن عبدالرحمن بود.

در همان سال خواهر جوان من فاطمه جان فوت کردند (خداوند رحمت کند) که خیلی از لحاظ روحی ناراحت و افسرده شدم. بعد به خاطر مریضی آپاندیس عملیات شدم که بعد از عملیات نمی‌توانستم در این وظیفه باشم. در اواخر سال ۱۳۹۲ بود که خواستم در بخش اداری وزارت داخله ایفای وظیفه نمایم. امتحان دادم که در جلسه‌ی امتحان من، پولیس‌های یوپول، خارجی‌ها و عضو ناتو بودند. برای اولین‌بار من آمر عمومی خشونت‌های فامیلی شدم که در اصل معاون ریاست جنایی کابل بود که آقای یارمند رییس جنایی بودند. این اداره قانون جدیدی را در مورد خشونت‌های فامیلی تنظیم کرده بود که در افغانستان کاملاً جدید بود. در این قانون ۲۲ مورد منع خشونت گنجانده شده بود که  مدیر خشونت‌های فامیلی تحت عضویت آمریت خشونت‌های فامیلی در تمامی حوزه‌های ولایت کابل و تمام ولایت‌های افغانستان تعیین شد که این مدیریت‌ها باید از این ۲۲ مورد دفاع می‌کردند.

اگر یادتان باشد، در آن زمان یک همسر طالب که شوهرش گوش و بینی‌اش را بریده بود، خیلی خبرساز شده بود. بعد از آن قضیه به امریکا انتقال یافت که هنوز هم در امریکا است و برایش گوش و بینی مصنوعی ساختند. دوسیه‌ی او به من آمده بود و موارد این‌چنینی که باید تحقیق می‌کردیم. ۲۲ مورد مانند بد دادن، فرار از منزل، لت و کوب، توهین و فحاشی، قتل، تجاوز جنسی و امثالهم بودند. تلاش زیادی نمودیم که قانون منع خشونت در پارلمان افغانستان پاس شود؛ اما بنا بر زن ستیز بودن جامعه، قانون منع خشونت را پاس نکردند؛ ولی دفاتر مدیریت خشونت‌های فامیلی در سطح کشور فعال بود.

خشونت علیه زن

لسانی: به نظر شما تأثیرگذاری آمریت خشونت‌های فامیلی در سطح کشور چقدر بود؟

شجاعی: وقتی این مدیریت‌ها در سطح کشور فعال شد، آمار خشونت‌ها در سطح خانواده‌ها حدوداً سی درصد کاهش پیداکرده بود. در اوایل خیلی‌ها مورد خشونت قرار می‌گرفتند؛ اما به خاطر فرهنگ و عنعنات غلط، این که آبروی ما می‌رود، گزارش نمی‌دادند یا گاهی اوقات عریضه می‌کردند؛ اما عریضه‌ی خود را تعقیب نمی‌کردند. عریضه باید تعقیب می‌شد. اول باید پولیس تحقیق می‌کرد. بعد می‌رفت ثارنوالی، ثارنوالی تحقیق می‌کرد. بعد به محکمه می‌رفت؛ اما زن‌های تحت خشونت عریضه را حتا تا پیش محکمه نمی‌رساندند که این باعث می‌شد باز چرخه‌ی خشونت بچرخد؛ اما از هیچ بهتر شد.

آمریت خشونت‌های فامیلی سی درصد خشونت‌ها را کاهش داده بود. این خودش یک دستاورد بود. زمانی که یک قانون جدید در کشور تطبیق شود و مردم آن قانون را بپذیرند و پی‌گیر قضیه خود شان باشند، خیلی زمان لازم است. تقریباً ما توانستیم قانون منع خشونت را در جامعه‌ی افغانستان پیاده کنیم.

لسانی: قانون منع خشونت در ادارات حتا بین زن‌های تحصیل‌کرده هم تطبیق نمی‌شد و زن‌ها حاضر به ابراز خشونت‌هایی که در قبال‌شان در ادارات صورت می‌گرفت، نبودند. وقتی در ادارات کابل و بین زن‌های تحصیل‌کرده هراس وجود داشت، پس برای زن‌های ولایات به مراتب مشکل‌تر بود. حتماً در این مسیر سختی‌های بسیاری را متحمل شدید؟

شجاعی: جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی مردسالار بود و پولیس زن را به چشم نیک نمی‌دیدند. البته همه‌اش تبلیغات دشمن بود؛ چون نمی‌خواستند که جامعه‌ی افغانستان نظام کارکشته و متخصص داشته باشد؛ چه ‌بسا که خانم باشد. ما در یک جبهه مبارزه نکردیم. ما در یک جبهه با جامعه‌ی زن‌ستیز و در جبهه‌ی دیگر با دشمن و گروه‌های افراطی مانند طالبان و دیگر گروه‌های تروریستی مبارزه کردیم. زمانی که ما به‌ طرف حق‌دار فیصله می‌کردیم، خانواده‌هایی که عامل خشونت‌ها بودند، تبدیل به دشمنان ما می‌شدند. مردی زن خود را لت و کوب کرده بود. زمانی که زنش علیه او عریضه کرده بود، هر روز شوهرش به من زنگ می‌زد و مرا تهدید می‌کرد. ما حامی قربانیان خانم بودیم. شوهر و فامیلش که با او دشمنی می‌کردند با ما هم دشمن می‌شدند.

لسانی: زمانی که فعالین حقوق زن و حقوق بشر برای آگاهی‌دهی حقوقی زنان در سطح جامعه فعالیت می‌کردند، هم با این مشکلات مواجه بودند. اکثراً می‌شنیدیم که می‌گفتند شما زن‌های ما را به بی‌راهه می‌برید. بی‌راه از نظر آن‌ها یعنی وقتی زن‌ها از حقوق خود آگاهی پیدا می‌کنند، دیگر مطیع ما و خانواده‌ی ما نیستند و دیگر ظلم را نمی‌پذیرند. آن‌ها نباید از حق‌ و حقوق شان آگاه شوند و چیزی که ما فیصله می‌کنیم، مطابق همان باید زندگی کنند. متأسفانه در جامعه‌ی سنتی افغانستان از این مشکلات بسیار زیاد بود.

خوب اگر بپردازیم به ادامه‌ی فعالیت‌های‌تان، در آمریت خشونت‌های فامیلی، شما تا کدام سال در آن دفتر ایفای وظیفه کردید و فعالیت بعدی‌تان چه بود؟

شجاعی: به مدت یک سال در این آمریت ایفای وظیفه نمودم. دستاوردم این بود که در سطح ولایات و در کل کشور دفاتر مدیریت خشونت‌های فامیلی را باز کردیم. آوازه‌ای پیچید که حالا زن‌ها یک مدافع دارد. زن‌ها هم حس خوب پیدا کرده بودند که می‌توانند برای احقاق حق ‌شان به پولیس شکایت کنند. دوسیه‌های‌ شان بازرسی و تحقیق می‌شود. خیلی‌ها در چارچوب قانون و دولت به جزای اعمال ‌شان رسیده بودند. حق‌الله و حق‌العبد داریم. گاهی قربانی شوهرش را می‌بخشید؛ اما حق‌الله او را نمی‌بخشید که دو نوع مجازات بود، هم از طرف قربانی هم از طرف دولت.

بعد از یک سال استعفا دادم و در سال ۱۳۹۳ کاندیدای مستقل شورای ولایتی از ولایت کابل شدم و مبارزات را شروع کردم. بودجه‌سازی، تبلیغات و کمپاین می‌کردم تا بتوانم خود را مطرح کنم. به دلیل تقلب بسیار زیاد در کمیسیون انتخابات، کسانی که واجد شرایط بودند، موفق نشدند؛ اما کسانی که واسطه و پول داشتند کامیاب شدند. من نیز کامیاب نشدم. به ‌هر حال تجربه‌ی جالبی بود؛ چون این بار برخلاف دفعه‌ی قبل از کابل کاندیدا شده بودم که کار در یک محیط روستایی با امکانات کم، در مقایسه با کار در کابل، یک محیط شهری با امکانات زیاد بسیار متفاوت بود.

بعد از آن در سال ۱۳۹۴ دوباره به وزارت داخله برگشتم که این بار به حیث معاون امنیتی زندان زنان پل‌چرخی تعیین شدم. این وظیفه برای من مانند یک دانشگاه بود. محیطی بود که سروکار من با مجرمین بود و در کنار آن وظایف بیرونی نیز داشتم؛ مانند تأمین امنیت سرتاسر زنان، تنظیم ملاقات زندانی با خانواده و فامیلش، کنترل و نظارت از غذای زندانیان که سم نداشته باشد و یا آلوده نباشد. روند طوری بود که قبل از توزیع غذا، شخص من یک داکتر و مسوول زندانیان عمومی می‌آمدند و غذا را تست می‌کردند. انتقال دادن مریض‌ها به شفاخانه، کسانی که جرم کرده بودند برای آن‌ها دوسیه‌هایی را تنظیم می‌کنند، به نام رژیم که ما تلاش می‌کردیم در اعیاد، زندانی‌ها را به عفو برابر کنیم یا سطح جرم و بندی‌گری‌اش را کمتر کنیم. این‌ها کارهایی بودند که باید انجام می‌دادم. زمانی که من وظیفه را آغاز کردم، دوسیه‌ی خیلی از مجرمین، حتا تا ثارنوالی تعقیب نشده بود. من که رفتم دوسیه‌های زندانی‌ها را ترتیب و تنظیم نموده به محکمه ارسال کردم که زودتر از بی‌سرنوشتی نجات پیدا کنند. کسی که زندانی است، آزادی برایش مهم است و همیشه به آن می‌اندیشد. ما این زمینه را ایجاد کرده بودیم که یک دوسیه هرچه زودتر روند قانونی خود را طی کند و زندانی زودتر آزاد شده و به آزادی خود برسد.

چشمان کودک انتحاری

لسانی: قبل از شما، معاون امنیتی زندان زنان پل‌چرخی چه کسی بود؟

شجاعی: یک آقایی بود که نامش به یادم نیست. مدیر زندان هم نامش یادم نیست. قبل از آمدن من زندانی‌ها شورش کرده بودند. هنگری را که در آن تمام وسایل زمستانی، تابستانی مربوط زندانیان بود، آتش زده بودند. یعنی بیشتر از یک لک دالر جنس داخل هنگر را از بین برده بودند. هم‌چنان در زمانی که معاون زن مافیا را به شفاخانه انتقال داده بودند، از نزد پولیس‌ها فرار کرده بود. خیلی آشوب شده بود؛ برای همین تغییر و تبدیل انجام دادند که مرا در آن‌جا تعیین بست کردند که یک نظم و دسپلین حاکم شود.

لسانی: با توجه به این که احساسات، مسوولیت‌پذیری، کمک یک زن به هم‌جنسش، نوع نگاه زنان با مردان نسبت به هم متفاوت است، شما که به‌ جای یک مرد به عنوان معاون امنیتی زندان زنان پل‌چرخی تعیین شدید، به نظر شما چقدر تغییر در وضعیت زندان زنانه به وجود آمد، نسبت به زمانی که یک مرد مسوول آن‌جا بود؟

شجاعی: قبل از من، چون معاون امنیتی یک مرد بود، اجازه نداشت داخل زندان زنانه شود. اگر زندانی را می‌خواست ببیند، او را داخل دفتر رسمی می‌خواست. زمانی که من رفتم یک دفتر داخل خود بندی‌خانه‌ی زنانه داشتم که زندانی‌ها خیلی راحت می‌آمدند و مشکلات خود را می‌گفتند. گریه می‌کردند. راحت می‌توانستم با زنان و دختران مجرم بنشینم، درد دل ‌شان را به عنوان یک هم‌جنس بشنوم. به‌ مرور متوجه شدم، زن‌هایی که در زندان بودند، به خاطر فقر دست به جرایم زده بودند. وقتی‌که فقر می‌گوییم، کل جنبه‌هایش را در نظر بگیرید؛ فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، فقر سیاسی، خلاصه کل جنبه‌های فقر.

برای زندانی‌ها جالب بود که این ‌همه سال معاون امنیتی یک مرد بود و حالا چرا یک دختر را انتخاب کرده بودند. وقتی معاون زن مافیا فرار کرد، اعتبار معاون امنیتی از بین رفت و خواستند که یک خانم را انتخاب کنند که مسوولانه‌تر کار کند. مسوولیت دشواری بود؛ اما تمام تلاش خود را می‌کردم که وظایف خود را به نحو احسن انجام دهم که انگشت انتقاد وزارت داخله به طرف من نباشد که نگویند یک صاحب‌منصب خانم نتوانست وظایف خود را درست اجرا کند. همیشه خواستم خود را یک زن قوی نشان دهم؛ اگر چه از لحاظ جسمانی مانند مرد قوی نیستم؛ اما باید نشان می‌دادم که توانایی این را دارم که وظیفه‌ی خود را به نحو احسن انجام دهم.

لسانی: وقتی در سال ۱۳۹۴ معاون امنیتی زندان زنان پل‌چرخی شدید، گفتید که قبل از شما یک مرد ریاست این زندان را بر عهده داشت، این سوال پیش می‌آید که چرا ریاست زندان زنان را یک مرد بر عهده داشت؟ آیا با توجه به سیاست مردانه، این پست مردانه بود یا زنان راضی به ایفای نقش در زندان نبودند که اجباراً گزینش مردانه بود؟

شجاعی: بندی‌خانه جای اشخاص و افرادیست که نقض قانون کرده‌ اند. مثلاً دچار جرم و جنایت شدند. انسان‌های خطرناکی هستند که آن‌ها بر اساس قوانین باید در بندی‌خانه باشند. به همین خاطر فکر می‌کردند که معاون امنیتی باید مرد باشد؛ اما همان‌طور که گفتم با وجود معاون امنیتی مرد هم، آن دو پیامد خیلی بد به وجود آمد که هم ضرر مالی و هم ضرر معنوی بود. هم هنگر آتش‌گرفته بود، هم یکی از خانم‌های مجرم خطرناک فرار کرده بود. خانم زن مافیا که به نام بی‌بی‌حاجی مشهور بود با دیگر هم‌دستان خود، کار قاچاق مواد مخدر را می‌کردند. وقتی‌که من تعیین شدم یک تجربه‌ی نو و بسیار مشکل بود. شخصی که در آن وظیفه تعیین می‌شد باید سایکولوژی، روان‌شناسی و جرم‌شناسی را می‌خواند و شکر الحمدالله من یک مقداری در قسمت روان‌شناسی اطلاعات عمومی و تجربه داشتم؛ یعنی در وظایف قبلی، اطلاعاتی در مورد روان‌شناسی و جرم‌شناسی را با توجه به تجربه‌هایم کسب نموده بودم.

به‌جز زندان زنان‌ پل‌چرخی، کل زندان‌های کابل از جمله زندان ولایت کابل، زندان بادام‌باغ هم تحت نظر من بود که در زندان بادام‌باغ؛ کودکان خوردسال طالبان، انتحاری‌ها و کسانی که ضد نظام بودند نگه‌داری می‌شدند.

یک خاطره‌ی جالبم این بود: اولین روزی که من تعیین ‌شده بودم، برای بازدید باید به بادام باغ می رفتیم. با پنج، شش نفر پرسونل که زن‌ها و مردها بودند، به آن‌جا رفتیم. در زندان یک بچه‌ی تقریباً ده ‌ساله را دیدم. گفتند او از بچه‌های طالب و انتحاری است. وقتی من را دید طوری به من نگاه می‌کرد، انگار که می‌خواهد به من حمله کند. کاملاً حالت تهاجمی داشت. دور ایستاد شدم، دیدم که با همان سن خوردش چقدر زن‌ستیز است. همکاران به من می‌گفتند: معاون صاحب، آن کودک با چشم‌های کودکانه‌اش به‌گونه‌ای به آدم نگاه می‌کند که انگار یک آدم چهل‌ساله‌ی انتحاری است. با این که دربند بود، یک کودک زن‌ستیز بود، حس می‌کردی اگر امکانش می‌بود، همان لحظه انتحاری می‌کند. طالبان تا این حد نسبت به زنان حساسیت داشتند. من آن خاطره و چشمان آن کودک ده‌ساله‌ی انتحاری را همیشه به یاد دارم.

بعد از بازدید از زندان بادام باغ و دیدن آن کودک انتحاری با خودم می‌اندیشیدم که یک گروه چقدر می‌تواند وحشی و پر از دهشت و نفرت باشد که یک طفل ده‌ساله‌اش، تحمل دیدن یک خانم تحصیل‌کرده یا یک خانمی را که وظیفه انجام می‌دهد، نداشته باشد.

 بعد از معاونیت امنیتی زندان زنان، به مدت شش ماه به حیث استاد جنایی در قوماندانی عمومی استاف کالج جنایی تعیین شدم. در استاف کالج جنایی، سیستم به‌گونه‌ای بود که نظامیان به مدت شش ماه و یک سال ارتقای ظرفیت می‌خواندند؛ مثلاً کسانی که می‌خواستند رتبه‌های افسری بالا را بگیرند، جگرن یا سمونیار شوند باید آن کورس و آن دوره را می‌خواندند. آن‌جا به حیث استاد جنایی درس می‌دادم که استاد بودن را تجربه کردم. من خانمی بودم که در صنف مردانه‌ای که همه‌ی صاحب‌منصبان مرد بودند، درس می‌دادم. برای آن‌ها بسیار جالب بود. آن‌ها می‌پرسیدند که کجا درس خوانده‌ اید؟ می‌گفتم: فاکولته‌ی نظامی را خواندم و چهارده سال تجربه‌ی کاری ‌دارم. بسیار تعجب می‌کردند. اکثر شان از ولایات آمده بودند. می‌گفتند: «سیل کن؛ زنان ما سواد خواندن و نوشتن را ندارد؛ اما شما این‌همه وظیفه انجام داده‌اید که از توان و حوصله‌ی ما مردها خارج است و حتا از بعضی از این وظیفه‌ها می‌ترسیم؛ اما شما که یک خانم هستید بسیار وظیفه‌های مشکل را اجرا کرده‌ اید.» مدتی در استاف کالج نظامی به حیث استاد جنایی ایفای وظیفه کردم؛ اما در سال ۱۳۹۷ استعفا داده، خواستم که خود را دوباره شامل پروسه‌ی انتخابات نمایم که بعد از این اقدام، من حیث کاندیدای مستقل ولسی جرگه از ولایت کابل خود را کاندیدا نمودم.

سال‌ها فعالیت نموده و تجربه داشتم. خواستم که به عنوان وکیل و یک فرد سیاسی، زودتر به هدفم برسم و مصدر خدمت به زنان، اطفال و اقشار آسیب‌پذیر جامعه باشم. متأسفانه در کمیسیون انتخابات تقلب صورت گرفت که این روند کار را بسیار مشکل کرد. فساد اخلاقی نیز زیاد بود. به زنان زیادی از جمله خودم پیشنهاد غیراخلاقی دادند که من به عنوان کسی که مدافع حقوق بشر و مدافع عدالت‌خواهی بودم، این موضوع را به رسانه‌ها کشانیدم و گفتم که اعضای کمیسیون انتخابات کار خود را به درستی انجام نمی‌دهند، از زنان تقاضای جنسی و نامشروع می‌کنند.

لسانی: چگونه تقاضای نامشروع می‌کردند؟

شجاعی: با موبایل ما تماس می‌گرفتند، می‌گفتند دفتر بیایید، وقتی در تایم اداری ساعت‌های نه و یا ده صبح به دفترشان می‌رفتیم، به ما می‌گفتند یا پیسه بدهید و یا این که گپ‌های ما را گوش کنید. حرف‌ها و تقاضاهای بسیار زشت که حالا نمی‌توانم بر زبان برانم.

لسانی: امکانش هست که نام همان نفرها گفته شود؟

شجاعی: از کارمندان عادی کمیسیون انتخابات بگیرید تا مقامات بالا. کارمندان عادی، پیغام‌آور نفرهای بالا بودند. در آن زمان رییس کمیسیون انتخابات آقای نورستانی بود که فساد اخلاقی بسیار زیاد بود. پرسونل زیرمجموعه‌ی ‌شان به هر کاندیدا پیشنهاد غیراخلاقی یا جنسی می‌داد. گپ‌ها بسیار بالا رفت؛ همان‌طور که قبلاً گفتم من به عنوان دختر تحصیل کرده و زحمت‌کش فساد اخلاقی را نمی توانستم چشم‌پوشی کنم؛ بناءً موضوع فساد اخلاقی توسط کمیسیون انتخابات را به رسانه‌ها کشانیدم.

در سطح کابل با یک گروه بسیار بزرگ عدالت‌خواهی کردیم و منجر به این شد که یازده کمیشنر کمیسیون انتخابات برکنار و حوا علم نورستانی از گروه عدالت خواهان، رییس کمیسیون انتخابات تعیین شود. حالا بماند که خانم نورستانی وظیفه‌ی خود را درست انجام داد یا خیر، کار کرد یا نکرد. آن هم  بر می‌گردد به رییس‌جمهور و خودشان که چه پلان‌هایی داشتند. ما مبارزات عدالت‌خواهی خود را انجام دادیم که درنتیجه رییس کمیسیون انتخابات و یازده کمیشنر برکنار شدند و پنج سال حبس تنفیذی برای ‌شان آمد. بعد از این اتفاقات باز هم نتایج انتخابات به جایی نرسید و کسانی که حق ‌شان نبود، وکیل شدند. رأی با پیسه‌ و دالر خریداری شد، هر وکیل هر رأی ‌شان را صد صد دالر و بالاتر از آن خریدند، وکیل شدند و این دوره هم گذشت.

قرار بود جنرال شوم!

در سال ۱۳۹۸ دوباره به وزارت داخله برگشتم. در آن زمان مرا به حیث آمر عمومی کودکستان‌ها تعیین کردند. تمامی کودکستان‌های وزارت داخله مربوط همین کودکستان عمومی وزارت داخله می‌شد. در این مدت کار اکمال و کار لوژستیکی کودکستان‌ها، در قسمت تعیین معلم و متود درسی کودکان چهار تا شش ساله را انجام می‌دادم. برای کودکان چهار تا شش ساله برنامه‌ی درسی داشتیم و برای کودکان شش ماهه تا دو ساله، متود درسی آن‌چنانی نبود؛ ولی از صبح ساعت هشت تا زمانی که مادران از وظیفه رخصت شده خانه می‌رفتند از آن‌ها مراقبت می‌کردیم. آن زمان بخاری تیلی بود که کار گرم کردن اتاق‌ها با بخاری‌های تیلی و بعداً که ای سی‌ها بود که با برق ‌کار می‌کردند هم جز وظایفم بود. خلاصه تمامی کارهای کودکستان از بخش اکمال غذا، تعیین استادها با همکاری وزارت کار و امور اجتماعی که استاد برای ما می‌فرستاد، مربوط ما بود.

بعد از آن مرا به حیث آمر پلان و گزارش‌های ریاست حقوق بشر و جندر تعیین بست کردند. در آن جا وظیفه‌ی من این بود که پلان استراتژیک یک‌ساله‌ی حقوق بشر و جندر را ‌نوشتم. بعد آن را برای امضاء به وزیر فرستادیم که بعد از تأیید وزیر دوباره به دفتر ما راجع شد. در پلان استراتژیک یک‌ساله، کل کارکردهای سالانه، ربع‌وار، ماهوار و هفته‌وار کمیسیون حقوق بشر، جندر وزارت داخله و تمام وظایف، سفرهای ولایتی ناظرین حقوق بشر در ولایت‌ها، در قوماندانی‌ها و انواع و اقسام خشونت‌هایی که علیه پرسونل وزارت داخله یا خانم‌های ملکی که از اهالی منطقه بودند انجام می‌شد، گزارش‌ این خشونت‌ها ثبت و به وزیر داخله راجع می‌شد و حتا ارگان‌های حقوق بشری مربوط ما بودند.

معرفی و پرداخت فیس یک ساله‌ی دخترانی که می‌خواستند در دانشگاه‌های داخل کشور تحصیل کنند. دوره‌ی چهارساله‌ی لیسانس و دوره‌ی دوساله‌ی ماستری داشتیم. کل دختران صاحب‌منصب را از این امتیازها که در قسمت پولیس بود، مستفید می‌کردیم. مثلاً به هر صاحب‌منصب که در وزارت داخله از همان چهار هزار پولیس زن بود، سالی یک‌بار چهل و پنج هزار افغانی امتیاز می‌دادیم.

هم‌چنان پروژه‌ی شهرک پولیس زن در ولایت کابل که بودجه‌اش را سیگار داده بود، گرفته بودیم که ساخته هم شد، نزدیک توزیع بود که متأسفانه در ۱۵ آگست طالبان آمدند و توزیع نشد. آن شهرک مربوط پولیس‌های زن بود. بودجه‌ی پروژه را جامعه‌ی جهانی، کشورهایی مانند کانادا و امریکا پرداخت نموده بودند. چون زنان پولیس زحمت می‌کشیدند و باید در یک‌جا جمع زندگی می‌کردند. خانم‌هایی که بیشتر از ده سال تجربه‌ی کاری داشتند مستحق بلاک در آن شهرک بودند. بلاک‌ها دو، سه، چهار و پنج اطاقه بودند. حالا اطلاع ندارم که آیا خود طالبان در شهرک پولیس زندگی می‌کنند یا نه؟ فکر نمی‌کنم به پولیس‌های زن داده باشند، چون اکثر پولیس‌های زن فرار کردند.

لسانی: شهرک پولیس در زمان کدام وزیر ساخته شده بود؟

شجاعی: این یک پروژه‌ی درازمدت بود؛ اما در زمان مسعود اندرابی افتتاح شد که توزیع نشده بود و مجال این نشد که آپارتمان‌ها برای خانم‌های مستحق و صاحب‌منصبان که ده، پانزده یا بیست سال زحمت‌کشیده بودند، برسد. حتا خانم‌هایی که در زمان داکترصاحب نجیب، صاحب‌منصب، جنرال‌، دگروال و سمونیار بودند، هم مستفید می‌شدند.

لسانی: شهرک پولیس کدام سال افتتاح شد؟

شجاعی:  در اوایل سال ۱۴۰۰.

لسانی: اگر همان زمان تا قبل از آمدن طالبان توزیع می‌شد، اکنون خانه‌ی صاحب‌منصب‌ها بود؟

شجاعی: بلی، البته اکنون هم مربوط صاحب‌منصب‌های زن و زنان پولیس می‌شود؛ چون زنان نظامی افغانستان  سال‌های زیادی زحمت کشیدند. حالا نمی‌دانم که جامعه‌ی جهانی به آن شهرک نظارت دارد یا نه؟ اما فکر می‌کنم که آن شهرک را طالبان شخصی استفاده می‌کنند؛ چون توزیع نکرده‌ اند. شما در جریان هستید که طالبان عفو عمومی اعلان کردند؛ اما عفو عمومی فقط نامش بود. بعد از آمدن طالبان شاهد بودید که نظامی‌های زیادی را کشتند و هنوز هم کشتن نظامیان ادامه دارد.

در مرحله‌ی بعدی، بین خانم‌هایی که سابقه‌ی پنج یا شش سال تجربه‌ی نظامی و کاری داشتند، امتحان دادم و به حیث قوماندان اناث سه صد دختر پولیس کامیاب شدم. این سه صد دختر پولیس اکثراً از مناطق جنوبی و دخترهای پشتوزبان ما بودند که به ترکیه و شهر سیواس می‌رفتند. به خاطر بعضی فرهنگ‌سازی‌ها و نمایش حضور زنان قصداً دختران از منطقه‌ی جنوبی انتخاب‌ شده بودند. زیرا فرهنگ، عنعنات محلی، روستانشینی و بومی در منطقه‌ی جنوبی در قبال زنان بسیار سخت‌گیرانه بود، می‌خواستیم که دختران پولیس، پشتوزبان و از این منطقه باشند که بعد از ترنینگ شش ماهه، به ولایت ‌شان رفته و همان‌جا وظیفه اجرا کنند.

یک ماه قبل از رفتن به ترکیه، سه صد دختر را برای آمادگی بخش نظامی شامل کورس‌های کوتاه‌مدت یک‌ماهه کرده بودند. بعد از آن ‌که پاسپورت‌های ما با ویزه می‌آمد، به مدت شش ماه برای تمرین به ترکیه می‌رفتیم. وقتی مکتوب قوماندانی سه صد دختر را گرفتم باید به آکادمی پولیس می رفتم؛ چون سه صد دختر منتظر من بودند، باید همراه‌شان ملاقات و معرفت پیدا می‌کردم، برای‌ شان حرف می‌زدم و خود را معرفی می‌کردم که قوماندان‌ شان شده‌ام.

تازیانه‌ی خشم و نفرت

متأسفانه همان روز بعد از سخنرانی برای من تماس آمد که طالبان وارد کابل شده اند. همه‌ی ما یونیفورم نظامی داشتیم. همان لحظه یک دختر هجده، نوزده‌ ساله ایستاد و گفت قوماندان صاحب ما بسیار می‌ترسیم. گفتم نترسید، زندگی فراز و نشیب‌های زیادی دارد، تحولات سیاسی زیادی می‌آید؛ ولی به یاد داشته باشید که شما نسل جوان و دختران افغانستان هستید، باید همیشه مبارزه کنید. ما حادثه را پیش‌بینی نمی‌توانیم؛ اما حادثه‌ی امروز خوب نشد. حالا بروید و لباس‌های نظامی خود را بکشید و لباس‌های ملکی خود را بپوشید، هیچ اسناد نظامی با خود تان نگیرید. کارت‌های ‌تان را داخل الماری‌ها بگذارید و از آکادمی پولیس بیرون شوید.

خودم هم لباس نظامی خود را کشیدم و لباس ملکی پوشیدم. از دروازه‌ی آکادمی پولیس که بیرون شدم، فکر کردم قیامت شده. تمام مردم بالا و پایین می‌دویدند و موترها داخل سرک قطار شده بودند، فیرهای هوایی می‌شد. مردم سراسیمه می‌دویدند. وضعیت بدی بود که من آن قسم وضعیت را هیچ‌گاه در زندگی خود ندیده بودم. فقط دعا می‌کردم که خدایا خودت رحم کن. در آن زمان مادرجانم زنگ‌زده بود؛ روزهایی که مادرم را ویروس کرونا گرفته بود. گفت زود بیا خانه، من شنیدم که طالبان آمده. فاصله‌ی کارته مأمورین تا چهارراهی ترافیک راه طولانی نیست. شاید یک ساعت پیاده باشد؛ اما در آن روز، برای من، سه و نیم ساعت را در بر گرفت. تا خانه رسیدم، می‌دیدم که مردم پشت به پشت یکدیگر در حرکت هستند. جای سوزن انداختن نبود. به خانه رسیدم. خسته و مانده بودم. هیچ نمی‌فهمیدم که چه خواهد شد. احساس می‌کردم همین لحظه چند نفر طالب در را می‌کوبند، مرا می‌برند و می‌کشند. حس بسیار بدی بود. بسیار آشوب بود. در کشور خودم حس آوارگی داشتم. در کشور خودم باید به فکر حفظ جانم می بودم.  

شب همان روز، من و خواهرم که او هم یک صاحب‌منصب اردو است، تصمیم گرفتیم که میدان هوایی برویم. می‌گفتند که انتقالات است؛ اما اطلاعات دقیق نداشتیم. میدان هوایی رفتیم، طرف سالن عروسی ستاره‌ها ایستاد بودیم که یکی از همان شورشیان طالب با قمچین و تازیانه به کمر خواهرم کوبید. روی بالا کردم، دیدم همه‌ی مردم را با تازیانه می‌زند. تازیانه هم یک کیبل ضخیم بود. نمی‌فهمم که از جنس چی بود. وقتی با همان کیبل کلان به کمر خواهرم کوبید، او با صورت پیش پایم زمین خورد. من دستش را گرفتم و کوشش کردیم که در یک ‌گوشه بنشینیم. همان لحظه یک طالب می‌گفت اگر ما نیروهای ویژه‌ی نظامی را بگیریم، با مرمی به فرقش می‌زنیم، می‌کشیم و تکه‌تکه‌اش می‌کنیم.

آن لحظه چشم‌هایم سیاهی رفت، گفتم: یعنی این‌ها مرا شناسایی کرده‌ اند؟ چرا این گپ را در ملأ عام می‌زنند؟ من سرم را پایین انداختم و گوش می‌کردم که چه می‌گوید. درصورتی‌که عفو عمومی اعلان‌شده بود. مردم را تازیانه می‌زدند. چراغ‌های تانک را روشن کرده، سر مردم با تانک می‌آمدند. با تفنگچه و کلاشنیکوف فیرهای هوایی می‌کردند. بسیار آشفته‌بازار بود. من و خواهرم خانه برگشتیم. من تمام مدت به این فکر می‌کردم که چه خواهد شد؟ فردای آن روز سریعاً برای مادرم، زن‌ برادرم، خواهرم و خودم چادری خریدیم که  از راه قندهار پاکستان بروند؛ اما خودم صلاح ندیدم که از راه قندهار بروم؛ چون فکر می‌کردم صد فیصد شناسایی می‌شوم. بناءً دو گروپ شدیم؛ یک گروپ دو برادرم که ولایت دایکندی بودند و من بودم. یک گروپ هم مادرم، خواهرم، زن ‌برادرم، یک برادرم و اولادهایش و خواهرزاده‌ام که صبح از راه قندهار به ‌طرف پاکستان حرکت کردند و رفتند.

 بعد از آمدن طالبان، بیشتر از یک سال در کابل تحت اداره‌ی طالبان زندگی کردم که تحت تهدید شدید بودم. طالبان به توئیترم حمله کرده بودند. هم‌چنان در اکونت تویتری به نام عمر منصور که از افراد طالبان بود، عکس‌های نظامی مرا شیر کرده بودند. به واتسپ من نیز حمله کرده بودند که مجبور شدم تلفن و سیم‌کارتم را تبدیل و مخفیانه زندگی کنم. در مدتی که در کابل بودم، حدود بیست و پنج خانه را تغییر دادم. هر زمانی که احساس می‌کردم شناسایی شده‌ام از یک منطقه به منطقه‌ی دیگر نقل مکان می‌کردم.

خوب قسمت و تقدیر بود زنده بمانم. بالاخره توسط یکی از شرکت‌های خصوصی با هزار و صد دالر ویزای پاکستان را گرفتم. هنوز موفق به گرفتن ویزا نشده بودم که متأسفانه طالبان یکی از برادرهایم به نام علی را در ولایت دایکندی دستگیر نمودند. او را ۲۷ روز شکنجه کرده بودند. دست، پا و دندان‌هایش را شکسته بودند. بارها در هنگام شکنجه از او پرسیده بودند همان خواهرت که قوماندان بود، کجاست؟ تفنگچه و موتر دولتی را بیاورید. در صورتی‌ که یک ماه قبل از این که من به وظیفه‌ی قوماندانی بروم تفنگچه و موتر دولتی را تسلیم دولت کرده بودم؛ چون وظیفه‌ی من فرق کرده بود، باید به حیث قوماندان با دختران به ترکیه می‌رفتم که دیگر به آن‌ها نیازی نداشتم. برادرم بعد از آزادی به من ملحق شد و تصمیم گرفتیم که به هر قیمت شده برای او هم ویزای پاکستان را بگیریم؛ چون من ویزای قانونی گرفتم، گفتم خدای نخواسته تو به عنوان کسی که می‌خواهی قاچاق بروی، برای من کدام جنجال جور نشود. من باید موفق شوم که از کشور بیرون شوم. برای من مهم بود که بیرون شوم.

 بعد از یک سال دیدم ‌کسانی که جان ‌شان اصلاً درخطر نبود، در لیست خروج بودند و تخلیه شدند؛ اما کسانی که واقعاً درخطر درجه اول قرار داشتند، جان‌ شان تحت تهدید شدید بود، دشمن به دنبال تجاوز، کشتن، ترور و قتل ‌شان بود؛ آن‌ها در کابل مانده بودند و یا به کشورهای همسایه مهاجر شدند که زندگی سختی را سپری می‌کنند.

همان لحظات سخت، همیشه با خودم می‌گفتم نباید ناامید شوم. من روزهای بدتر از این را دیده‌ ام، روزهای سخت‌تر از این را سپری نموده‌ ام، عملیات در روزهای سرد زمستان را داشته‌ ام، در وظیفه گرسنگی، مریضی و دوری فامیل را دیده‌ ام. صادقانه خدمت کرده‌، به سفرهای زیادی رفته بودم. وقتی سرگروه دختران و زنان بودم، یک دوره به کوریای جنوبی، مصر، هندوستان و بحرین رفتم. در کل این سفرها و اجرای همه‌ی وظایف به حیث مدیر و لیدر ایفای وظیفه کرده بودم. اکنون این‌همه رنج حق من نبود. من تمام تلاش خود را کردم تا یک الگوی الهام‌بخش برای دختران افغانستان باشم. می‌خواستم آن‌ها مرا ببینند و از من انرژی بگیرند. من واقعاً زحمت کشیده بودم.

دشواری زن بودن!

لسانی: شما واقعاً تلاش کردید و زحمت کشیدید. به عنوان شخصی که سال‌ها در قسمت نظامی کارکرده اید، اگر کشور سقوط نمی‌کرد، شما فعلاً یک جنرال نظامی ‌بودید. خیلی از زندگی‌ها و آرزوها این‌گونه بر باد رفت. شما دلیل سقوط افغانستان را چه می‌دانید؟

شجاعی: اولین دلیل سقوط افغانستان، سیاست‌مداران ناکام ما بودند. سیاست‌مداران ما اگر به فکر منافع شخصی خودشان، به فکر زندگی راحت خود نمی‌بودند، اگر دل‌سوز و وطن‌دوست می بودند، افغانستان سقوط نمی‌کرد. همین‌قدر که من به‌عنوان یک خانم مبارزه کردم، آن‌ها هم می‌دویدند و زحمت می‌کشیدند، هیچ‌وقت افغانستان دچار این مشکل نمی‌شد. البته این گپ من مربوط سیاست‌مداران است. مسأله‌ی دوم بازی‌های استخباراتی که در خاورمیانه جریان دارد، است که افغانستان قربانی همین بازی‌های استخباراتی است. مسأله‌ی سوم، من فکر می‌کنم حالا هم دیر نیست، باید به فکر اتحاد و هم‌دلی تمامی اقوام افغانستان باشیم که این اتحاد باعث می‌شود که افغانستان از حالت قهقرایی نجات پیدا کند، یعنی راه نجات افغانستان متحد بودن کل اقوام است. ما و شما بسیار یک نسل جوان، قوی و با احساس داریم، امید به این هست که این نسل افغانستان را بسازد.

لسانی: شما بسیار زیاد فعالیت کردید، در بست‌های مختلف در ادارات مختلف و در زمینه‌های مختلف؛ شما با چه نوع خشونت‌هایی روبه‌رو شدید؟ وقتی بحث خشونت می‎شود، فقط خشونت‌های فیزیکی نیست، خشونت یعنی این که وجود شما را نادیده می‌گیرند، تحقیر می‌کنند، کوچک می‌شمارند، یا مثلاً خشونت جنسی است که با آن مواجه می‌شوی. شما از این نوع خشونت‌ها به کدام نوع خشونت، در دوره‌ی فعالیت‌های کاری ‌تان مواجه شدید و کدام نوع خشونت از نظر شما بدترین است؟

شجاعی: از دیدگاه من هر نوع خشونت چه لفظی، توهین، جنسی، جسمی، روحی و روانی باشد، بد است. شما حتا با یک نگاه خود می‌توانید با کسی خشونت کنید، با یک نگاه گرگ‌صفت، نگاه خشن، همه‌ی این نوع خشونت‌ها، بدترین هستند. همان‌طور که گفتم خشونت انواع و اقسام مختلف دارد. من فکر می‌کنم در افغانستان یک زن با همه‌ی خشونت‌ها روبه‌رو است. یک‌زمان این بحث بود، خانم‌هایی که کارمند هستند، رییس ‌شان پیشنهاد می‌دهد که اگر با من باشی خوب، اگر نباشی تو را منفک می‌کنم. این ‌یک نوع خشونت وحشت‌ناک است؛ یعنی می‌خواستند از آن‌ها بهره‌برداری جنسی کنند، بهره‌برداری جنسی از یک زن درمانده. اگر او یک زن بیوه، صاحب چهار اولاد، شوهرش هم در جنگ‌ها شهید شده بود، به خاطر این که شکم اطفال خود را سیر کند، مجبور بود که اول و آخر تن به پیشنهاد کثیف رییس بدهد. خیلی از زنان ما علی‌رغم خواست ‌شان فقط بنا بر مجبوریت مورد سوء استفاده قرار گرفتند. دل‌شان هم نخواسته، ولی مجبور بودند به خواست رییس ظالم تن بدهند؛ چون آن‌ها را تحت ‌فشار قرار می‌دادند که به خواست‌شان توجه کند.

 من رییس موسسه‌ی خدماتی سیمای هستی زنان هم بودم. در موسسه برای خانم‌ها از لحاظ ایجاد حرفه و کلاس‌های درسی زحمت زیادی کشیدم. کورس‌های آرایش‌گری، خیاطی، فیلم‌برداری، عکاسی و حتا یک کمپ ترک معتادین به نام ابوالفضل در ولایت دایکندی تأسیس کردم. در همین چند سال که در افغانستان بودم زیاد تلاش کردم که بتوانم زمینه‌ی حضور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زنان را فراهم کنم. حتا زنان را تشویق می‌کردم که بیایند و صاحب‌منصب شوند. برای ‌شان راه را نشان می‌دادم که بتوانند کار کنند. در تمام این مدت محض رضای خدا برای زنان افغانستان و برای تغییر مثبت، آبادانی و پیش‌رفت افغانستان تلاش کردم.

لسانی: شما چگونه با این خشونت‌ها مبارزه و مقابله می‌کردید؟ آیا گاهی ناامید شدید؟

شجاعی: من شخصی نبودم که فقط به یک گزینه فکر کنم و بگویم من همین راه مستقیم را می‌روم و به این نتیجه می‌رسم. من برای خودم بیست گزینه می‌ساختم. مثلاً برای رسیدن به سر کوه راه مستقیم، راه فرعی را می‌سنجیدم؛ حتا فکر می‌کردم با چرخ‌بال باید به سر کوه بروم، دیساینت کنم، پیاده بروم. یعنی ناامید نمی‌شدم؛ حتا اگر با شکست مواجه شوم و در انتخاب‌هایم چندین بار موفق نشوم. قبل از سقوط افغانستان در دانشگاه پیام نور حقوق جزا می‌خواندم؛ اما در موقع دفاع دیپلوم، متأسفانه تحولات سیاسی شد که نتوانستم ادامه دهم و بعد هم که مهاجر شدیم. در تمام مدت فعالیت‌هایم با این که خیلی خسته می‌شدم، اما می‌گفتم نه، من باید تلاش کنم.

یک‌چیز را واقعاً از ته دلم می‌گویم، انسان نباید در زندگی ناامید شود و دست از کوشش و تلاش بردارد. حتا اگر خسته شدی باید به خودت بگویی، من یک رباتی هستم که اصلاً خسته نمی‌شوم، من یک انسان موفق و کارآفرینم، من می‌توانم آینده‌ی افغانستان را روشن بسازم و به مکانی پر از امید و روزنه تبدیلش کنم.

لسانی: ما در اجتماع مشاهده می‌کردیم زمانی که یک خانم در پست بلند گماشته می‌شد یا در پست نظامی مقرر می‌شد، همه به ‌نوعی می‌خواستند او را مسخره کنند و یا انگ‌های نامناسب به او بزنند. مثلاً می‌گفتند: تبریک یک زن قوماندان شد، یک زن جنرال شد، یک زن معاون فلان اداره شد. چند روزی را به ریش‌خندی می‌گذرانند. آیا شما هم با این‌گونه موارد مواجه شدید؟

شجاعی: سرجمع کل فعالیت‌هایم در افغانستان چه در عرصه‌ی سیاسی و چه در عرصه‌ی اجتماعی، فرهنگی و یا نظامی هفده سال شده است. یادم می‌آید در زمان جنرال مراد معین ارشد وزارت داخله، بین هزار مرد، من یک دختر امتحان دادم و به حیث آمر یکی از حوزه‌های کابل که مربوط زون ۱۰۱ آسمایی است، کامیاب شده بودم. جدول ترتیب می‌شود، می‌رود خدمت معین ارشد جنرال صاحب مراد. باز او می‌گوید که به‌جای این دختر یک مرد را معرفی کنید. صبح آن روز رفتم خدمت معین صاحب ارشد، گفتم چرا؟ من تلاش کردم، زحمت کشیدم، بین این ‌همه مرد امتحان دادم و به عنوان یک بانو این حقم است که باید آمر حوزه‌ی یک، سه یا سیزده شوم. از بیست و دو آمریت حوزه که کامیاب شدم، فرقی نمی‌کند کدام آمریت را می‌دهید؛ اما آن‌ها به من گفتند که الآن شرایط امنیتی خوب نیست و از این بهانه‌ها.

من واقعاً زحمت‌کشیده بودم. از جایم بلند شدم، گفتم من یک خانم نظامی هستم، در ابتدا شما باید تساوی جنسیتی را در نظر بگیرید، شما باید حامی زنان باشید. یک خانم چقدر تلاش کرده، جرأت کرده که بین هزار مرد امتحان‌داده. وقتی من کامیاب شده بودم، شما باید این بست را به من می‌دادید؛ ولی چون به عنوان یک آمر در رأس هستید و نظر شما همین بوده، درست است، من قبول می‌کنم؛ چون شما لازم ندیدید که من آمر حوزه باشم.

 از این تجربیات زیاد دارم که تلاش می‌کردم به ‌عنوان یک خانم موفق خود را ثابت کنم و به چوکی‌های بلندی که دلم می‌خواست برسم؛ ولی آن‌جا می‌دیدم که با تفکر جامعه‌ی مردسالارانه با تو رفتار می‌کنند. مثلاً نباید یک خانم آمر حوزه باشد؛ چون شب داعش او را پشت کرده نبرد یا از حوزه اختطافش نکند. من همیشه گپم به تمام بزرگان این است که اگر به زن فرصت داده شود، خیلی بهتر از یک مرد می‌تواند کار کند.

در سال ۲۰۱۳ سفری که به کوریای جنوبی داشتم، معین وزارت داخله‌اش یک خانم بود؛ البته من یک عکس جوره‌ای هم همراه ‌شان گرفتم. آن‌جا دیدم که به خانم‌ها ارزش قائل می‌شوند و بسیار احترام دارند. این برای من جالب بود. من به این فکر می‌کردم چرا مردانی که در رأس قدرت هستند، نمی‌خواهند دختران باتجربه و کارکشته‌ی افغانستان را دربست‌های بلند محک بزنند؟ شاید بهتر از مردان وظایف خود را انجام بدهند، چرا مانع می‌شوند؟ من بارها قربانی چنین سیاست‌ها در افغانستان شدم. امتحان دادم، با لیاقتم کامیاب شدم؛ چون یک زن بودم اجازه ندادند.

 یک مثال دیگرش را برای شما بگویم؛ زمانی که سرپرست وزارت داخله آقای جاهد بود، من برای آمریت امنیت ولایت دایکندی امتحان داده، کامیاب شدم. دو وکیل پارلمان از ولایت دایکندی که مرد هم بودند، (حالا نام نمی‌گیرم) پیش سرپرست وزیر آقای جاهد آمده بودند که چرا یک دختر را می‌خواهید قوماندان جنگی ولایت تعیین کنید؟ ما کاندیداهای خود را داریم. آن‌ها اجازه ندادند که به حیث آمر امنیت ولایت دایکندی ایفای وظیفه نمایم.

چرا قوماندان نباشم؟

لسانی: اگر مشکلی نیست نام‌شان را بگویید.

شجاعی: خوب خیر است، ویدیو را که ببینند باز خودشان می‌فهمند؛ چون نمی‌خواهم به منطقه آسیب بزنم. دو تا از وکیل‌هایی که خودشان خبر دارند. رفتم پیش وزیر داخله که وزیر صاحب من آمریت امنیت ولایت دایکندی را امتحان دادم و کامیاب شدم؛ بلافاصله آقای جاهد همان مکتوب‌های مرا آورد و روی میز گذاشت. گفت: دختر جان من این را امضاء می‌کنم؛ لیکن دو تا از وکیل‌های ولایت ‌تان که در سالن حضور دارند، می‌گویند یک خانم را به حیث قوماندان جنگی در ولایت روان نکنید. گفتم دلیلش چیست؟ آیا من به آن‌ها گفتم شما وکیل نشوید؟ یا در کار شغلی آن‌ها مداخله کرده‌ام که نکردم. این حق من است. من در امتحان کامیاب شدم. وزیر صاحب، من باید به حیث آمر امنیت بروم. به من گفت که خودت خبرداری در پارلمان یک عسکر را که می‌خواهید در یک ولایت تعیین کنید، باید با وکیل پارلمان مشوره کنید، چون آن‌ها خودشان را وکیل و وصی هر ولایت می‌دانند. بعد گفت ان‌شاءالله در آینده این مشکلات حل شود.

وکلا همیشه در تقرری‌ها سهم داشتند، بدون آن‌هم کمیشن‌کاری می‌کردند و یک فرد را که می‌خواستند قوماندان یا آمر حوزه تعیین کنند یا از آن‌ها پیسه می‌گرفتند و یا اگر پیسه نمی‌گرفتند آن‌ها رأی داده بودند و مدیون بودند باید همیشه برای آن وکیل کار می‌کردند. نکته کجا بود، آن‌ها می‌آمدند به امثال من که یک دختر معمولی بودم، درس خوانده بودم و با زحمات خویش به جایی رسیده بودم، اخلال ایجاد کرده بودند. این‌گونه بود که کار را به اهل کار نمی‌سپردند. می‌آمدند برای نفرهای خود واسطه بازی می‌کردند. حالا آن نفر کار می‌توانست یا نمی‌توانست، مهم نبود.

در نهایت وزیر صاحب گفت آن دو تا وکیل پارلمان شما گفته که یک خانم نباید آمر امنیت ولایت دایکندی باشد. من رفتم سر میز هر دو وکیل، گفتم که آیا من کدام روزی کدام گپی به شما زدم؟ در کارهای شما مداخله کردم؟ نکردم. من امتحان دادم و آمریت امنیت دایکندی حقم است، آمدید می‌گویید که به‌ هیچ ‌وجه این دخترخانم نباید بیاید. گفتند نه، ما همچین حرفی را نگفتیم. گفتم وزیر صاحب حاضر است و وزیر صاحب را آوردم سر میزشان. آن موقع کل وکیل‌ها در تالار ملاقات پیش وزیر می‌آمدند. این‌گونه آن دو وکیل شرمنده شدند. آن دو وکیل اگر مرا زیاد نمی‌شناختند، پدرم را می‌شناختند. وقتی چشم در چشم شدند خجل شدند. آهسته از تالار برآمدند. خانه که آمدم، بسیار جگرخون بودم. با خود گفتم، خدایا من این ‌همه در جامعه مبارزه می‌کنم، پشت حقم می‌دوم؛ اما وکیل‌های پارلمان به ‌جای این که مشکلات ما را حل کنند، می‌آیند چالش خلق می‌کنند. به‌ جای این که درد ما را دوا کنند، می‌آیند روی زخم‌های ما نمک و مرچ می‌پاشند.

این‌ها تجربیات سال‌ها زحمتم بود. آرزو داشتم که یک جنرال در سطح بین‌الملل با یک اتوریته و یک شخصیت خاص و یک تحصیلات خاص باشم که بخت با من یاری نکرد. قبل از سقوط افغانستان در پانزده اگست اگر من به سفر ترکیه می‌رفتم، شش ماه بعد که بر می‌گشتم در بست جنرالی کالج زنان تعیین بست می‌شدم. اگر آن زمان رییس‌جمهور سابق می‌بود، مستقیم رتبه‌ی جنرالی خود را می‌گرفتم، خوب موفق نشدم؛ اما در این قسمت به‌ اندازه‌ی خیلی از جنرال‌ها در هر کشوری تجربه‌ی کاری دارم. رتبه‌های خود را با زحمت خودم با زور بازوی خودم با محنت کشیدن و با رنج‌های روحی به دست آوردم. دو خواهر جوانم که از من کوچک‌تر بودند، فوت شدند. در وضعیت روحی بسیار بدی قرار داشتم؛ اما با آن‌هم ناامید نشده، مبارزه کردم. راهی را که رفتم نیمه رها نکردم. هم‌چنان به قدم زدن و رفتن به پیش رو ادامه دادم.

از لحاظ روحی خیلی راحت هستم. نسبت به کسانی که کشور مرا معامله کردند، عذاب وجدان ندارم. آن‌ها تا توانستند رشوت‌ستانی کردند، تا توانستند خاک افغانستان را فروختند، در لیست خروج هم آن‌ها اولین کسانی بودند که خارج شدند. مطمینم عذاب وجدان دارند، خواب راحت ندارند؛ ولی من الحمدالله با این که در شرایط سخت مهاجرت هستم، خواب راحت دارم، عذاب وجدان مطلق ندارم. تا این‌جا هم که رسیدم خداوند یار و مددگار من بوده، خدا را سپاس‌گذارم.

لسانی: بسیار عالی، بانو شجاعی فعالیت‌های بسیار زیادی داشتید که آدم وقتی می‌شنود، احساس قدرت و غرور می‌کند. در افغانستان وقتی زنان به مقام و جایگاهی می‌رسیدند؛ با وجودی که همین حالا شما تشریح کردید تمام فعالیت‌های ‌تان، تمام دستاوردهای ‌تان، نتیجه‌ی تلاش‌های‌ تان بوده، نتیجه‌ی سال‌ها زحمت‌های ‌تان؛ این که حتا خواب راحت نداشتید تا بتوانید به یک مقامی برسید؛ اما متأسفانه فرهنگ به‌ گونه‌ای بود که برچسب می‌زدند، می‌گفتند چون زن بود انتخاب شد یا می‌گفتند از امتیاز جندر استفاده کردند. در حالی ‌که در خیلی موارد این‌گونه نبود. چرا این ذهنیت برای مردم افغانستان به وجود آمده بود که تمام توانمندی و فعالیت یک زن را به همین دو موضوع خلاصه می‌کردند؟

شجاعی: جامعه‌ی مردسالار، زن‌های ما را همان‌طور می‌خواستند. خیلی ببخشید، زن‌ها را ضعیف و از لحاظ آموزش و یادگیری حرفه در سطح پایین نگه ‌دارند. موضوعی را به تمام خواهرانی که نظاره‌گر همین برنامه هستند از همین‌جا می‌گویم: باید در صدد گرفتن حق ‌شان باشند، تلاش کنند، پشت‌کار و اراده‌ی مصمم داشته باشند. تلاش کنند به هر چیزی که دوست دارند دست پیدا کنند، داکتر و سیاست‌مدار شوند، نظامی شوند، یک مادر نمونه شوند و یک آشپز خوب باشند، در همه‌ی شغل‌ها بهترین باشند. در کل این که خود شان بخواهند و تلاش کنند، خداوند دریچه‌های امید را برای ‌شان باز می‌کند، راه را برای‌ شان نشان می‌دهد. فقط این که همان لحظه انتخاب و شروع کنند.

 این که چرا افغانستان این‌طور است؟ ما در افغانستان، دشمن‌های زیادی داریم، دشمن‌ها از این می‌ترسند که زن‌های افغانستان آگاه شوند. چون مادران فرزندان سرزمین افغانستان هستند. وقتی‌که جامعه‌ی افغانستان، زن‌های‌شان آگاه باشد، مطمین باشید هیچ‌گاه به‌ سوی جنگ، ویرانی، خشونت و بدبختی نمی‌رود. جامعه عقب‌گرد نمی‌کند؛ بلکه به جلو پیش می‌رود. زن‌های باسواد فرزندان صالح و وطن‌دوست به جامعه تقدیم می‌کنند، با مشکلات‌شان بهتر می‌توانند دست‌وپنجه نرم کنند. پس این کار دشمن‌های استخباراتی و فرامنطقه‌ای ما است.

در قسمت آموزش باید روی جوامع سنتی و بومی کار شود. به گفته‌ی پیغمبر ما حضرت محمد (ص) که فرمودند «ز گهواره تا گور دانش بجوی» این حدیث بیان می‌کند که تمام مردم از طفل خورد، زن و مرد تا وقت مرگ باید دست از تعلیم نکشند. پس این وظیفه‌ی هر دختر مسلمان یا دختر افغانستان است که درس بخواند. هر رشته‌ای که دوست دارند بخوانند، ماشین‌آلات، میکانیک، زیست‌شناسی، هواشناسی، از دیدگاه من بخوانند، هر علمی را که دوست دارند، بخوانند و یاد بگیرند.

قشر سنت‌شکن و تابوشکن!

لسانی: شما از خشونت‌ها، از زن‌ستیزی و مردسالاری که در درون جامعه وجود دارد، خیلی زیاد یاد کردید. می‌دانیم، خشونتی که از طرف طالب صورت می‌گیرد، خشونت عریان است که در مقابل زنان افغانستان صورت می‌گیرد. شما چقدر فکر می‌کنید این خشونتی را که طالب برهنه نشان می‌دهد، زمینه‌های آن در درون جامعه‌ی افغانستان نهفته است که در نهایت به ‌صورت طالب نمایان شده است؟

شجاعی: در واقع خود طالبان یک گروپ افراطی تروریستی هستند که بر اساس فرهنگ بومی، سنتی، روستایی و اخوانی ساخته‌ شده و درواقع این‌ها اولین ترسی که دارند از زنان افغانستان است؛ چون زنان افغانستان اولین کسانی بودند که در مقابل همین طالبان با شعار «زن، آزادی، نان و تحصیل» تظاهرات کردند. طالب مشکل خیلی عمده با زنان افغانستان دارد. در دوره‌ی اول هم زنان افغانستان را از مکتب منع کردند، شکنجه می‌کردند؛ ولی تفاوتش اینجاست که این دوره رسماً بندی می‌کنند، به قتل می‌رسانند و هزاران مشکلات دیگر را خلق می‌کنند.

لسانی: همین تفکر طالبانی که شما بیان کردید، چقدر در درون فرهنگ، سنت و جامعه‌ی افغانستان ریشه دارد؟ در دوره‌ی جمهوریت چون فضا به ‌گونه‌ای بود که زن‌ها باید حمایت می‌شدند تا جامعه‌ی جهانی پروژه بدهد. خوب مردها هم تلاش می‌کردند که همین را تمثیل کنند؛ اما وقتی طالب آمد اکثر دختران و زنان شکایت از این دارند که خانواده‌های ما هم تفکر طالبانی پیدا کرده‌ اند. مثلاً می‌گویند برادر و یا همسر من، مرا محدود می‌کند یا می‌گفتند از سرک وقتی تیر می‌شویم، مردها می‌گویند خوب شد طالب آمد که همین زن‌ها خانه‌نشین شدند. این‌ها طالب نیستند؛ ولی تفکر طالبانی دارند. این‌ها کسانی هستند که در درون جامعه مردم عادی هستند؛ ولی تفکر طالب را دارند. افرادی با نام طالب عملاً این تفکر را به صورت عریان نشان می‌دهند. می‌خواهم بدانم چقدر این زمینه در درون جامعه‌ی افغانستان وجود دارد؟

شجاعی: بانو لسانی عزیز، من این را قبول دارم؛ اما اگر جامعه‌ی افغانستان را صد فیصد در نظر بگیریم، تنها حدود ۳۵ فیصد مردم مثل کوچی‌ها، بعضی پشتون‌ها، قسمتی از اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک ما تفکر طالبانی دارند. آن ۳۵ فیصد خواهان تفکر طالبانی هستند یا می‌خواهند به همان شیوه‌ی سنتی خودشان پیش بروند؛ ولی مابقی، قشر تحصیل‌کرده داریم، قشری داریم که سنت‌شکن و تابوشکن هستند. دخترها و پسرهایی داریم که طرفدار سیستم لیبرال هستند. وقتی‌که تاریخ خود را مطالعه کنیم، یک‌زمانی در افغانستان هندو، یهود و مسیحی داشتیم. همه‌ی مذاهب در این سرزمین بودند.

سنی و شیعه کنار هم زندگی می‌کردند و هیچ مشکلی نداشتند؛ ولی متأسفانه ایدئولوژی طالبانی با تفکر تندروانه‌ی اسلامی به میدان آمد و دین اسلام را بدنام و همه‌ی مردم افغانستان را پراکنده کرد. دین اسلام، دین صلح و دین آرامش است.

سفری که به کوریای جنوبی داشتم آن‌ها گفتند که مردم کوریایی هم در بامیان زندگی می‌کنند. یک خانم پروفیسور به نام «لی» به من چنین حرفی را گفت. همه با آرامش در کنار هم زندگی می‌کردند و هیچ گپ و حدیثی نبود، باز چطور شد که حالا یک ‌بار مفکوره‌ی طالبانی پیدا می‌شود، مفکوره‌ی افراطی اسلامی پیدا می‌شود. این‌ها تفکراتی بوده که به افغانستان وارد شده، افغانستان یک ‌زمانی مهد علم و شکوفایی شعر و علم نجوم و همه‌ی فعالیت‌های علمی بود. ما ابوعلی سینا را داشتیم. در قسمت الهیات و عرفان مولانا جلال‌الدین بلخی بوده. ما رابعه‌ی بلخی را داشتیم که در آن زمان بهترین شعرها را می‌گفته. حتماً داستان رابعه‌ی بلخی را خبر دارید که کسی را برای ازدواج دوست داشته و برادرش او می‌کشد، خشونت در داخل فامیل به خاطر گپ ناموسی که نشان از این دارد که نخبه‌های زن هم قربانی نگاه مردسالارانه بودند.

 به هر صورت به نظر من بهترین فرهنگ‌ها از افغانستان سرچشمه گرفته، مثلاً آیین خوب زرتشت که بر روی «گفتار نیک‌، کردار نیک و رفتار نیک» تأکید می‌کند. مثلاً نوروز باستانی، آشتی و رابطه‌ی خوب با طبیعت. ما این فرهنگ‌های زیبا را در تاریخ افغانستان داشتیم؛ پس مردم افغانستان نباید خود را دست‌کم بگیرند؛ چون افغانستان مهد تمام تاریخ‌های خوب بوده. حالا ما سی، چهل سال را در نظر نگیریم که جنگ شده؛ حتا اگر یک وجب خاک افغانستان باشد، ما باید درصدد دوباره ساختن افغانستان باشیم.

نگاه زنانه – رفتار زنانه

لسانی: بانو شجاعی می‌خواهیم در رابطه به نگاه زنانه و مردانه از شما بشنویم؛ مثلاً نگاه زنانه به مسائل یک ‌رقم است و نگاه مردانه به‌ گونه‌ای دیگر. کارهایی که شما انجام می‌دادید با کاری را که هم‌رتبه‌ی شما که یک مرد بود انجام می‌داد چه تفاوت‌هایی داشت و چگونه بود؟

شجاعی: موضوعی را که کل دنیا هم تصدیق کرده‌اند این است که خانم‌ها دل‌سوزترند. خانم‌ها در جرم و جنایت کمتر سهم می‌گیرند؛ چون خانم‌ها از لحاظ ساختار روحی و روانی، آناتومی بیولوژیکی ‌شان به گونه‌ای است که دوست ندارند مثلاً قتل کنند و قاتل باشند. دوست ندارند جرم و جنایت کنند. فساد اداری را دوست ندارند، خوش ندارند در رشوه گرفتن و رشوه دادن سهم بگیرند. پس فکر می‌کنم زنان که نیمی از پیکر جامعه هستند باید در تمام سطوح سهیم باشند. با توجه به مواردی که در بالا ذکر شد با حضور زنان و عدم فساد آنان، آن جامعه صد فیصد به نتیجه مطلوب می‌رسد. خدمت شما عرض کنم خوب است که ما به خانم‌های خود آن بهایی را که به یک ملکه می‌دهند،‌ بدهیم و بگذاریم که او کار کند و خود را نشان بدهد، و تکمیل‌کننده‌ی اجتماع باشد.

لسانی: اگر بیاییم همین موضوع را مصداقی بحث بکنیم، شما نگاهی به تجربه‌ی خود بیندازید که در عین بست، عین رتبه مثلاً یک قوماندان و یا یک مدیر مرد چگونه برخورد کرده و شما که یک بانو بودید، چگونه برخورد کردید؟

شجاعی: من زمانی که در بست‌های بالا کارکردم، همیشه اول به وطنم فکر کردم. تلاش کرده‌ام برای بهتر شدن اوضاع کشورم یک گام مثبت برداشته باشم و راه و بستر را برای دیگر خواهران و زنان وطنم هموار کرده باشم. واقعاً کار کردم، برخورد من خیلی دل‌سوزانه بود، وقتی‌که هر قشر از مرد و یا زن به دفتر من مراجعه کرده با روی گشاده همراه‌شان رفتار نمودم و بیشتر به نتیجه‌ی مطلوب رسیدم.

لسانی: اگر شخصی‌تر صحبت کنیم، شما یک جنرال و نظامی بودید که جنرال و نظامیان طرز برخورد خاصی دارد، آیا شما در خانه با پدر، مادر، برادر و خواهرتان هم جنرال هستید؟

شجاعی: نظام به‌گونه‌ای است که باید کرکتر خاص نظامی داشته باشیم؛ ولی در خانه تا حد ممکن تلاش می‌کنم دختر خانواده باشم، خواهر خانواده باشم. خوب بی‌تأثیر نبوده، چون‌که سال‌ها در محیط نظامی بودم گاهی در خانه مادرم به خنده می‌گوید که جنرال صاحب در داخل خانه جنرالی نکن و مرا خنده می‌گیرد که حتماً این‌جا از پیشم سهو شده و همیشه با خنده‌ی دیگران روبه‌رو می‌شوم. یعنی همان لحظه‌ای که ناخواسته قومنده کردم، همه خنده می‌کنند. نظامی بودن از یک لحاظ خیلی خوب است خانم لسانی، به خاطر این که آدم را خیلی واقع‌بین‌تر، منطقی‌تر و برای زندگی استوارتر تربیت می‌کند، یعنی یاد می‌گیری که چگونه با مشکلات دست‌وپنجه نرم کنی، هر چقدر سختی باشد، مقاومت انسان بالاتر می‌رود.

لسانی: بین تمام وظایفی که انجام دادید کدام وظیفه را بیشتر دوست داشتید؟

شجاعی: همه‌ی وظایف را دوست داشتم؛ ولی زمانی بیشتر آن وظیفه را دوست داشتم که می‌توانستم برای هم‌نوعم آگاهی بدهم، از کسی بیاموزم و کسی از من بیاموزد. فکر می‌کنم زمانی که در استاپ کالج نظامی، استاد جنایی بودم را بیشتر از دیگر وظایفم دوست داشتم.

لسانی: در کدام وظیفه وقتی متوجه شدید، کامیاب شده‌اید خیلی زیاد خوش‌حال شدید که هنوز هم یاد تان هست؟

شجاعی: زمانی خیلی خوش‌حال شده بودم که قوماندان اناث اسپشل فورس شدم؛ چون آرزویم بود که یک کماندو باشم. در سطح کشور اولین نفر بودم که این برای من یک امتیاز عالی بود. البته این وظیفه توأم با ناراحتی بسیار زیاد هم بود؛ چون یک خواهرم بعد از ختم وظیفه فوت کردند. یعنی در اوج خوش‌حالی، اوج ناراحتی از دست دادن خواهرم را هم تجربه کردم.

لسانی: به خاطر فوت خواهر تان واقعاً متأسفم، مشکل خواهر تان چه بود؟

شجاعی: یک مریضی هست بنام نورون حرکتی که اول سیستم‌های عصبی بدن را از بین می‌برد، بعد عضلات و ماهیچه‌های بدن را از بین می‌برد و بعد تمام بدن فلج و سیستم تنفسی دچار مشکل می‌شود؛ مثل یک ماشینی که تاریخ مصرفش خلاص شده باشد، از درون بدن را متلاشی می‌کند. بیماری واگیردار نیست. صرف به ازدواج فامیلی ارتباط دارد. پدر و مادر من فامیل بودند. ما برای تداوی او را به هندوستان هم بردیم؛ اما فایده نداشت.

لسانی: واقعاً متأسف هستم به خاطر این موضوع، ان‌شاءالله که روح‌شان در آرامش باشد، شما چه آرزویی دارید؟

شجاعی: آرزو دارم که ان‌شاءالله در آینده‌ای نه ‌چندان دور وزیر دفاع افغانستان شوم.

لسانی: بسیار عالی، گفتید وزیر دفاع، اگر شما در زمان سقوط وزیر دفاع می‌بودید، آیا باز هم اجازه می‌دادید که کشور سقوط کند؟

شجاعی: من همیشه با خودم می‌گویم اگر در زمان سقوط من وزیر دفاع افغانستان می‌بودم، هیچ‌وقت افغانستان را به این حالت نمی‌رساندم. وقتی رییس‌جمهور فرار کرد یک قوماندان و یک رهبر کاریزماتیک نیاز بود که همه‌ی قوا و مردم را منسجم کند که تا لحظه‌ی آخر مبارزه کنند و من مطمین بودم اگر من وزیر دفاع بودم افغانستان هیچ‌وقت به سقوط مبتلا نمی‌شد. بعد از فرار رییس‌جمهور باید حکومت‌ نظامی اعلان می‌شد؛ ولی متأسفانه وقتی رییس‌جمهور فرار کرد، قوماندان‌ها هم فرار کردند. مردم، عساکر، سربازها و صاحب‌منصب‌ها بدون لیدر و رهبر ماندند. کسی نبود که آن‌ها را هدایت بدهد؛ بناءً بسیار زود از داخل متلاشی شد. در حالی‌ که ما نیروی جنگی تازه‌نفس داشتیم که تا آخرین قطره‌ی خون‌شان مبارزه می‌کردند. الآن هم حرف آخر من این است که ما باید افغانستان را از نو بسازیم. مردم افغانستان تمام مشکلات را سپری کرده و الآن هم مردم ما در قسمت جنگ، تحصیل و در قسمت کار پر از تجربه‌ هستند که باید از آن‌ها به نفع احسن استفاده کنیم، به نفع آبادی کشوری که در سطح منطقه گب اول را بزند.

لسانی: بلی، خوب قسمی که ما با شما صحبت کردیم و شما تمام فعالیت‌های ‌تان را گفتید. شما توانستید به بهترین نحو از توانایی‌های‌ تان استفاده کنید، چون این توانایی‌های خدادادی، بدون این که تمام شود در وجود تک‌تک ما انسان‌ها به ودیعه گذاشته شده است. زن‌های افغانستان چگونه می‌توانند مانند شما از توانایی‌های خود به نحو احسن استفاده کنند تا حداقل از این وضعیت بیرون شوند؟

شجاعی: نظر من این است که در ابتدا زنان افغانستان باید روی پای خودشان بایستند. از لحاظ استقلال مالی خودشان را به شکوفایی برسانند، اگر حرفه بلد نیستند، بروند دنبال حرفه، اگر حرفه دارند حرفه ‌شان را بزرگ کنند، حرفه‌ای را که می‌توانند با آن تجارت کنند، آن را گسترش دهند. هر نوع چانس و یا کمکی اول از خانواده شروع می‌شود، از همه‌ی آن‌ها بهره بجویند. برای هدف و هر فکری که آن‌ها را به پیش‌رفت سوق می‌دهد و آن را در ذهن‌ شان دارند راهکار بدهند و همه‌ی راه‌ها را استفاده کنند؛ حتا اگر با شکست مواجه شدند، ناامید نشوند و برای رسیدن به همان هدف‌ تا پای جان ایستاد شوند.

خسته نشویم؛ بُرد از ماست!

لسانی: به ادامه‌ی صحبت‌های شما، یکی از مباحثی که در توانمندی زنان وجود دارد، استقلال اقتصادی است؛ اما زنان در قراء و قصبات تمام شبانه‌روز در خانه و روی زمین کار می‌کنند؛ اما نمی‌توانند همان دست رنج خود را تبدیل به پول کنند. می‌دانیم که پول به انسان قدرت می‌دهد و مردها قدرت خود شان را از پول می‌گیرند و این مشکل بزرگی برای زنان است که باید برای این موضوع یک ‌راهکار پیدا شود. فعلاً زنان قراء و قصبات در بدترین وضعیت قرار دارند.

سوال دیگری که به ذهن من آمد، شما گفتید که به ولایت‌های مختلفی سفر کردید از جمله قندهار، کاپیسا، جلال‌آباد، بامیان و دایکندی. با توجه به تعدد فرهنگی که در هر ولایت یا حتا در هر قریه وجود دارد، زن‌ها را در ولایت‌های مختلف چگونه یافتید؟ چه تفاوت‌هایی باهم داشتند؟

شجاعی: من خانم‌هایی را که در ولایات دیدم به چندین کتگوری تقسیم کردم. خانم‌های باسواد، نیمه باسواد و بی‌سواد که می‌توانم بگویم سطح پایین، سطح متوسط و سطح بالا. وقتی به ولایات سفر داشتم تحصیل‌کرده‌ترین دختران در مزار شریف، جلال‌آباد و بامیان بودند. بعضی از ولایت‌ها مانند دایکندی یک ‌زمانی به خاطر صعب‌العبور بودنش زمینه‌ی تحصیل نبود؛ اما اکنون دایکندی هم خیلی خوب شده است؛ ولی آن زمان‌هایی که من به ولایات سفر داشتم، سطح سواد خیلی پایین بود؛ مثلاً در قندهار بی‌نهایت خانم‌ها محدود بودند، برای همین بی‌سواد بودند؛ حتا از گشت‌وگذار محروم بودند و اگر بیرون می‌رفتند باید با محرم و با چادری می‌گشتند. قیودات برای زن‌ها بسیار زیاد بود که در این وضعیت چگونه زن‌ها می‌توانند تحصیل کنند. سمت جنوب مثل هلمند و ارزگان خاص نیز بی‌نهایت قیودات بود که خانم‌ها برای خرید نمی‌توانستند بیرون بیایند و در بازار زنی را نمی‌دیدیم.

لسانی: آن‌ها چگونه باید مبارزه کنند؟

شجاعی: آن‌ها باید تابوشکنی کنند. در ابتدا باید از خانواده شروع کنند. کار می‌خواهد، زحمت می‌خواهد و زمینه‌ی تحصیلات را هم جامعه‌ی افغانستان برای زن‌ها مهیا کند. مکاتب دخترانه باید بیشتر شود. بخش حرفه‌ها مثل کورس‌های آرایش‌گری، خیاطی و آشپزی و حرفه‌هایی که به درد خانم‌ها بخورد که در آینده بتوانند با آن‌ تجارت کنند و به استقلال مالی برسند را فعال کنند که این هم به حکومت افغانستان بستگی دارد.

لسانی: بانو شجاعی در اینجا دو مسأله وجود دارد: یک بعد خود بانوان هستند که باید تلاش کنند، زحمت بکشند، قربانی بدهند و تابوشکنی کنند و بعد دیگر اجتماع هست که باید ما روی اجتماع خود کار کنیم و فرهنگ اجتماع را از این فرهنگ زن‌ستیزانه و مردسالارانه بودن خارج کنیم. کلیشه‌های فرهنگی را باید از درون جامعه از بین ببریم. به نظر شما چگونه می‌توانیم با این بعد اجتماع و مردان زن ستیز مبارزه کنیم؟

شجاعی: همکاری تمامی بانوان افغانستان در سطح دنیا را باید داشته باشیم. خانم‌هایی که نویسنده‌اند باید بنویسند، خانم‌هایی که خواننده هستند در قسمت معضلات اجتماعی زن‌های افغانستان بخوانند، آهنگ بیرون بدهند و خانم‌هایی که رضاکار، تاجر و فمینیست هستند به زن‌های افغانستان کمک کنند. مکتب بسازیم. من فکر می‌کنم خانم‌ها نسبت به خانم‌ها دل‌سوزترند و اولین کار این است که خانم‌ها برای خانم‌ها در سطح داخلی و بین‌المللی کمک کنند. هم‌چنان برادرها و مردهای عاقبت‌اندیش و خیراندیش افغانستان که دوست دارند خواهران و زنان افغانستان را در جای بهتر، جای آبادتر و خوش‌بخت‌تر ببینند، زن‌ها را کمک کنند، در کنارشان باشند و حمایت کنند. وقتی ما می‌گوییم کمک کنند سریع همه فکر می‌کنند که کمک اقتصادی مثلاً بیایند برای یک ماه ‌شان غذا تهیه کنند. نه؛ یک ‌ضرب‌المثل چینی هست که می‌گوید «ماهی خوردن را به کسی یاد ندهید، ماهی‌گیری را یاد بدهید»، حالا وقتی ما می‌گوییم بیایید یک مکتب بسازید، منظور این که تو داری ماهی‌گیری را یاد می‌دهی. ما می‌گوییم ماهی‌گیری یعنی بیایند مکتب بسازند، دانش‌گاه بسازند، شفاخانه‌ی زنانه بسازند.

لسانی: البته ما که می‌گوییم مبارزه کنیم منظور مان این نیست که  ما زن‌ها همراه مردها در اجتماع در تقابل قرار بگیریم. اتفاقاً من فکر می‌کنم همین‌طور که شما هم گفتید زن و مرد باید در کنار هم‌دیگر و موازی با یک‌دیگر پیش بروند و به یک‌دیگر کمک کنند و دوشادوش هم‌دیگر اجتماع را بسازند. جامعه‌ی زنانه را بسازند. مردها در توانمندسازی زن‌ها نقش عمده دارند. زن‌ها را حمایت کنند، برای‌شان چالش و موانع ایجاد نکنند. دقیقاً همین موضوعات و صحبت‌هایی را که شما داشتید.

خوب، بانو شجاعی، صحبت‌ها بسیار بسیار زیاد است؛ اما در آخر برنامه می‌خواهم که پیام نهایی شما را بشنویم.

شجاعی: می‌خواهم یک مطلب کوتاه را خدمت شما عرض کنم. در ابتدا تشکر از شما بانو لسانی عزیز که در عرصه‌ی بانوان زحمت می‌کشید و دین خود را ادا می‌کنید. خانه‌ی شما آباد. گپ آخری من این است که فکر می‌کنم کل دنیا تصمیم گرفته‌ اند که در حکومت یا هر نهاد، زن‌ها باید در رأس باشند؛ چه ‌بسا خوب است که زن‌های افغانستان هم بیایند سر این موضوع کار کنند. پلان بسنجند و استراتژی‌های بسیار قوی و قدرت‌مندی بنویسند. این بار تلاش کنیم که رییس‌جمهور افغانستان یک زن توانمند، یک زن دل‌سوز باشد که تاریخ افغانستان را یک تاریخ نو رقم بزند. یک خانم می‌تواند صلح بیاورد، می‌تواند کشور را ثروتمند کند، می‌تواند کل اقشار و طبقات اجتماعی را در کنار هم‌دیگر در جغرافیایی به نام افغانستان در پهلوی هم‌دیگر قرار بدهد که این‌گونه از تمام مشکلات سیاسی اجتماعی و فرهنگی رهایی پیدا کنیم.

لسانی: بانو شجاعی یک پیام بود برای آینده، این که بعد از دوره‌ی طالب باید این‌گونه باشد. می‌خواهم که پیام‌تان را به زنان افغانستان که فعلاً در داخل افغانستان هستند و در مقابل گروپ تروریستی و خیلی خشن مانند طالب مقاومت می‌کنند. مبارزه و مظاهره می‌کنند که حضور همین زن‌های قهرمان باعث شده که مسأله‌ی افغانستان فراموش نشود. اگر امروز صدای زن افغانستان خاموش بود، مسأله‌ی افغانستان کاملاً به فراموشی سپرده می‌شد؛ اما زنان در مقابل گروه تروریستی مبارزه می‌کنند، صدای خود را به رسانه‌ها می‌رسانند. همین است که هنوز هم دنیا افغانستان و زن‌های افغانستان را می‌بیند، مشکلات‌شان را می‌بیند، پیام‌تان به این زن‌های قهرمان چیست؟

شجاعی: پیام من به زنان قهرمان این است که از مبارزه خسته نشوید، برد از آن ماست. اگر طالبان را هنوز به رسمیت نشناختند، صرف به خاطر این است که حق‌وحقوق زن‌های افغانستان را ندادند. دو سال است که دختران از آموزش منع شده‌اند، این بانوان انقلابی ما طالبان را به چالش کشیده‌اند، تا آخرین لحظه برای به دست آوردن حق‌شان تلاش کنند، آرام ننشینند، ان‌شاءالله تعالی این ظلم و ستم رفتنی است.

لسانی: تشکر بسیار زیاد، صحبت‌هایی که داشتید، خیلی عالی بود و استفاده کردیم؛ هم‌چنان سپاس که وقت گذاشتید و صحبت‌های‌تان را با ما، بینندگان، شنوندگان و خوانندگان شیشه میدیا در میان گذاشتید. امیدوار هستم که در تمامی عرصه‌های زندگی‌تان موفق باشید و ان‌شاءالله روزی افغانستان را آرام ببینیم و این که شما جنرال افغانستان، وزیر داخله‌ی افغانستان و رییس‌جمهور افغانستان هستید.

هم‌چنان تشکر از شما بینندگان، شنوندگان و خوانندگان همیشه همراه شیشه میدیا، خدا نگهدار تان.

Share via
Copy link