گفتوگوی شهلا فرید با شیشه میدیا
مقدمه
به نام و یاد خداوند بزرگ
سلام و درود خدمت بینندگان، شنوندگان و خوانندگان خوب رسانهی شیشه میدیا!
من حمیده لسانی، در یک برنامهی دیگر از دریچهی شیشه میدیا، در خدمت شما عزیزان هستم.
زنان در تاریخ افغانستان جزء آسیبپذیرترین قشر بودهاند. ضعف فرهنگی، عقبماندگی و زندگی قبیلوی در جامعهی افغانستان موجب شد، همیشه مردسالاری حاکم باشد و مردان با اعمال قدرت به شیوههای مختلف سعی در برتری و اعمال دستور بر زنان داشتهاند که این مسأله بر اساس الگوهای رفتاری و جامعهپذیری، از پدر به پسر انتقال یافته است.
زنان نیز همواره در فقر اجتماعی و فرهنگی مانده و فرصتی برای پیشرفت نداشتهاند. به دلیل بیسوادی، بسیاری از زنان و مردان هیچکدام از حقوق خود و یکدیگر آگاهی نداشته و از بسیاری حقوق انسانی و اجتماعی خویش محروم بودهاند.
از آنجا که افغانستان، جامعهی سنتی و پایبند به آداب و رسوم خاص قومی است، کمتر به نقش و جایگاه زن در امور سیاسی و اجتماعی اهمیت داده شده است؛ بنابراین، زنان نمیتوانستند هیچ نقشی در سرنوشت و کارهای اجتماعی، فرهنگی و یا سیاسی داشته باشند. زنان، همیشه نقش پلکانی را برای پیشرفت مردان بازی میکردند؛ اما کمکم زنان خواستند که از این وضعیت خارج شوند.
آنها تلاش کردند، درس خواندند و در تمام موارد سیاسی و اجتماعی با توجه به تخصص و دانش خود، سهم گرفتند. راه را برای دیگر بانوان باز کردند و به الگوی الهامبخش تبدیل شدند. از جملهی این بانوان فعال، «شهلا فرید»، کارشناس مسائل حقوقی، استاد دانشگاه کابل، محقق و نویسنده، عضو اسبق هیأت صلح در افغانستان، فعال حقوق زنان، حقوقبشر و صلح اجتماعی است که بیشتر از زبان خود شان میشنویم.
کودکی و دوران مکتب
لسانی: استاد، به شیشه میدیا خوش آمدید و سپاس که وقت گرانبهای خود را در اختیار ما گذاشتید. از زبان خودتان میشنویم که شهلا فرید چه کسی است؟ متولد چه سالی است؟ کجا متولد شده است؟ در مورد خانوادهی تان بگویید؛ این که چند خواهر و چند برادر هستید؟ در مورد ازدواج تان، در مورد شغل تان. به صورت کلی این موضوعات را در ابتدا بیان کنید و بعد از آن به صورت جزئی به همهی شان خواهیم پرداخت.
شهلا فرید: سلام خدمت شما و بینندههای محترم شما. در ابتدا از شما تشکری میکنم که مرا به حیث بانویی هدف قراردادید که نقشی در جامعهی افغانستان بازی کردهام. من، در سال ۱۳۳۹ در ولسوالی بالچراغ ولایت فاریاب تولد شدهام که تقریباً بیشتر از نیم قرن عمر دارم. در خانوادهای تولد شدهام که در وضعیت فرهنگی آن زمان ولایت فاریاب، یگانه خانوادهی باسواد بود.
خانوادهی ما در ولایت فاریاب، خانوادهای بود که توانسته است تغییر و تحول زیادی را در فاریاب وارد کنند. یکی از مثالهایش این بود که برای اولین بار فامیل پدرم توانستند رادیو را به آنجا بیاورند. بعد پدرم شبها مردم را دعوت میکرد؛ یعنی در دو یا دو و نیم ساعت نشراتی که رادیو افغانستان در آن زمان داشت، مردم را تشویق میکرد که نشرات رادیو را بشنوند.
اگرچه در آن زمان این موضوع اهمیت زیادی نداشت و خود خانوادهی پدرم هم زیاد به اهمیت و تأثیر آن توجه نکرده بود؛ ولی آهسته آهسته وقتی ما بزرگ شدیم، درس خواندیم و تحصیل کردیم، متوجه نقش رادیو و هنر هفتگانه بر تغییر وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه شدیم. من آن زمان متوجه شدم، خانوادهای که من در آن تولد شدهام، یگانه خانوادهای بوده که برای تغییرات مثبت جامعه که به طرف مدرنیته شدن میرود، نقش داشته؛ ولی متأسفانه چون اهمیت این کار برای مردم و خود شان هویدا نبود، آنقدر که باید روی آن کار نمیکردند.
اولین زن باسواد ولایت فاریاب خالهی من بود؛ ایشان، به عنوان اولین زن باسواد فاریاب، یک مکتب ابتدایی را برای دختران فاریاب مدیریت میکردند. بعداً ایشان با یک گروه دیگر از زنان نخبه ی ولایت، آهسته آهسته توانستند یک مکتب ابتدایی را به سطح لیسهی دخترانه برسانند. لیسهی دخترانهی فاریاب به نام لیسهی ستاره را در فاریاب ایجاد کردند و کم کم آن را بزرگتر نمودند. من، افتخار میکنم که در یک خانوادهی فرهنگی تولد شدهام، با وجود تمام مشکلات و موانع فرهنگی که در فاریاب در مقابل درس خواندن دختران بود، پدرم هیچگاه مانع درس خواندن ما نشد.
ما سه خواهر و سه برادر بودیم؛ برخوردی که در داخل خانه و برخوردی که بیرون از خانه، در اجتماع با ما میشد؛ کاملاً متفاوت بود. پدرم هیچگاه بین من و برادرم تفاوتی قائل نبودند؛ همانطوری که برای تعلیم و تربیت برادر من کوشش میکردند؛ همانطور برای ما هم فکر میکرد که باید درس بخوانیم. من به یاد دارم، زمانی که خواهر بزرگم از صنف نهم به صنف دهم ارتقاء پیدا میکرد، آن زمان در ولایت فاریاب، لیسهای برای دختران وجود نداشت.
به همین دلیل، یعنی خاص به خاطر این که خواهر بزرگم درس خود را ادامه دهد، ما از فاریاب به ولایت جوزجان آمدیم؛ اگر از آنجا انتقال نمیکردیم؛ باید خواهر بزرگم در لیسهای که مخصوص پسرها بود، درس میخواند. با وجودیکه پدرم موافق این امر بود؛ اما دیگر اقارب ما مانع این کار میشدند و مشکلاتی وجود داشت که چطور یک دختر در بین پسرها درس بخواند. از آن سبب بود که ما از ولایت فاریاب به ولایت جوزجان کوچ کردیم، تا خواهر بزرگم درس بخواند و بعد از آن من و خواهر دیگرم درس را ادامه دهیم.
لسانی: زمانیکه از ولایت فاریاب به جوزجان کوچ کردید، چند ساله بودید؟
شهلا فرید: من صنف ششم مکتب بودم، دقیقاً یادم نمیآید که در صنف ششم چند ساله بودم. چون ششساله وارد مکتب شده بودم. امکان داشت دوازده ساله بوده باشم که از ولایت فاریاب به ولایت جوزجان آمدیم. آن زمان خواهرم صنف دهم مکتب بود. دورهی لیسه را در لیسهی بیبی خدیجهی جوزجان پیش بردیم. من از همانجا فارغ شدم که با سپریکردن امتحان کانکور، دانشجوی دانشگاه کابل شدم.
لسانی: در کدام سال فارغ شدید؟
شهلا فرید: در ختم سال ۱۳۵۸ از صنف دوازدهم فارغ شدم و در سال ۱۳۵۹ شامل دانشگاه کابل شدم. بعد از سپری کردن امتحان کانکور از ولایات شمال افغانستان، من اولین کسی بودم که در حقوق کامیاب شدم؛ چون قبل از من هیچ دختری از جوزجان، فاریاب، مزار شریف یا ولایت بلخ به دانشگاه کابل، به دانشکدهی حقوق نیامده بود؛ البته در دیگر دانشکدهها بودند؛ ولی در دانشکدهی حقوق نبودند. بعد از آنکه من شامل دانشکدهی حقوق دانشگاه کابل شدم، با عدهای از دخترانی آشنا شدم که از ولایت مزار شریف یا بلخ بودند. این خودش نشان دهندهی این بود که نسل جدید زنان میتوانند، تغییر بنیادی را در اجتماع بیاورند.
دختری در خانوادهای روشنفکر
لسانی: بیشتر در رابطه به خانوادهی تان صحبت کنید؛ از پدر تان بگویید که یک شخص روشنفکر بودند، در رابطه به مادر تان و خالهی تانکه گفتید اولین زن باسواد فاریاب بود و اولین بار مکتب را در فاریاب تأسیس کرد. لطفاً در رابطه به این موضوعات توضیح دهید.
شهلا فرید: همانطور که گفتم خانوادهی روشنفکری داشتم؛ پدرم در تمامی حرکتهای سیاسی جوانان، نقش داشتند؛ به همین دلیل مانع تحصیل ما نمیشدند؛ بلکه فرصتها را برای ما مساعد میکردند. مادرم، با این که سواد کامل نداشت؛ ولی سواد قرآنی داشت و میتوانست قرآن شریف بخواند؛ ایشان در خانه، نقش اساسی را داشتند.
او در انسجام و مدیریت خانواده تلاش میکرد و این فرصت را بیشتر پدرم، برای شان مساعد میکرد، تا به این شکل از مادر به ما انتقال پیدا کند. در یک خانواده، وقتی پدر به مادر خانواده، ارزش قائل شده و به خاطر تربیت اولاد، به خاطر مسائل اقتصادی خانواده و مسائل دیگر به مادر خانواده نقش مدیریتی بدهد، این روی اولاد بسیار تأثیر مثبت دارد. ما چنین چیزی را در خانوادهی خود تجربه کردیم. اکثراً پدرم از خانه دور بود و در ولایات مختلف کار میکرد. در هر ولایتی که بودیم، بیشتر مادر، متوجه اقتصاد خانواده و متوجه تربیت ما بود. ما سه خواهر و سه برادر بودیم؛ با همان امکاناتی که برای ما میسر شده بود، خواهر کلانم دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل را تمام کرد. بعد در آن زمان برای ماستری، به اتحاد جماهیر شوروی وقت رفت.
در یکی از انستیتیوتهای بسیار معروف مسکو، توانست که ماستری خود را به زبان روسی بگیرد. همانطور، برادرم از دانشگاه کابل فارغ شد. خواهر کوچکم هم دانشکدهی طب کابل را ختم کرد. من همچنان و آخرین برادرم هم در یکی از کشورهای خارجی طب خواند. تمام اینها فرصتهایی بودند که پدر و مادر در خانواده میسر ساخته بودند.
همچنان پدرم یک خوبی دیگری داشتند؛ زمانی که ما به سن ازدواج رسیدیم، تا وقتیکه ما دورهی لیسانس را ختم نمیکردیم، اصلاً برای ما مشورت ازدواج نمیدادند. بعد از آن که تصمیم به ازدواج گرفتیم، یک تابو شکنی کلان کردند. مسألهی جهیزیه و تمام مسائل عرفی که خانوادهها را بسیار متأثر میساخت، از آنها گذشتند. دیپلم ماستری خواهر بزرگم را بسیار یک چوکات مقبول کرد و پیشروی خانوادهی شوهرش گذاشت و گفت این جهیزیهی دخترم است که شاید در تمام زندگی به دردش بخورد. پدرم گفتند: «من، به مادیات فکر نمیکنم. من به این فکر میکنم که دخترم در وضعیت بسیار سخت فرهنگی فاریاب درس خوانده و به این درجهای از تحصیل رسیده است.»
هرکدام ما که ازدواج کردیم؛ فقط دیپلم ما را با بسیار چوکات مقبول و گل، پیش روی خانوادهی شوهر ما میگذاشت و میگفت: «این جهیزیهی دخترم است که من تمام این سالها برایش زحمت کشیدم و مصرف کردم که تا این حد رسیدند و من فکر میکنم که اینها میتوانند تمام زندگی خود را با این پیش ببرند». کارهای پدرم، تابو شکنی بسیار بزرگ بود که حتا سبب شد که بعضی از اعضای خانوادهی پدرم با پدرم قطع رابطه کنند؛ چون به ما اجازه داده بود، دانشگاه بخوانیم و به خاطر دانشگاه، ما از شمال کاملاً آمدیم و به کابل آمدیم.
من محصل دانشکدهی حقوق دانشگاه کابل شدم. یک سال بعد از آن خواهر دیگرم هم در رشتهی طب آمد. ما شش نفر همه محصل بودیم؛ لذا در سال ۱۳۶۰ ما مکمل از ولایت جوزجان به ولایت کابل آمدیم که بعد از آن به ولایت شمال نرفتیم و داخل کابل زندگی کردیم.
لسانی: گفتید که پدر تان به ولایتهای مختلف سفر داشتند و وظیفه اجرا میکردند، شغل پدر تان چه بود و وضعیت زندگی تان از نظر رفاهی چگونه بود؟
شهلا فرید: ما اقتصاد بسیار پیشرفته نداشتیم. هیچ وقت در فاریاب خانهی شخصی نداشتیم. از پدر کلانم برای ما یک ملکیت رسیده بود که در آن زندگی میکردیم؛ ولی در جوزجان، در خانهی کرایی زندگی میکردیم؛ همچنین وقتی به کابل آمدیم، در خانهی کرایی زندگی میکردیم. هیچوقت ما خانه شخصی در کابل نداشتیم. پدرم با معاش دولت روزگار ما را پیش میبرد. یکی از مأمورین خوب دولت بود. یعنی کسی بود که خودش در مقابل فساد ایستادگی میکرد. بستهای بسیار بزرگ دولتی کار کرده بود،؛ اما هیچ وقت رشوه نمیگرفت. ما همیشه فقط با معاش پدر زندگی میکردیم؛ برای همین، ما اقتصاد بسیار پیشرفته نداشتیم.
متوجه بودیم، از زمانیکه به کابل آمدیم، معاش پدر برای ما کافی نبود؛ مثلاً، در سال، برای ما دو جوره لباس میگرفت که آن را هم موازی میساخت. با آغاز سمستر که میگفت: «سمستر جدید شروع میشود، شما باید یک جوره لباس نو داشته باشید». اینها مسائلی بود که مادرم بسیار خوب اینها را مدیریت میکرد، تا این که برادر و خواهر بزرگم فارغ شدند و آنها هم کارمند دولت شدند و توانستند که همکار اقتصادی خانواده شوند.
اولین زن باسواد فاریاب خالهام بود؛ همینجا اگر کسی از فاریاب صدایم را بشنود، شاید آنها را بشناسند. خالهام که به نام «شاهی جان» یاد میشد، اولین مدیر مکتب ابتدایی «افغانکوت» بود. در آن مکتب خالهام مدیر یا سر معلم مکتب بود که مکتب را مدیریت میکرد و یک نقش بسیار مهم داشت.
لسانی: مکتب «افغانکوت» در کدام سال افتتاح شد؟
شهلا فرید: من دقیق سال افتتاحش را نمیدانم؛ چون وقتی صنف شش شدم از فاریاب به جوزجان آمدیم؛ ولی«شاهی جان»، خالهام، عکسهای خود را به ما نشان میداد که مدیر مکتب بود و اولین زنی بود که از چادری و یا برقع استفاده نکرده بود. از تکههای دستبافت خود زنهای افغانستان که چپن مردها را میدوزند، از آن برای خود چپن ساخته بود که با چادر و چپن و جوراب میپوشیدند و به مکتب میرفتند.
سه نفر از خانمها همکار بودند که یکی از آنها خالهی من بود و دو نفر دیگر که یکی به نام «عصمتآرا» یاد میشد که هنوز هم اسمش را به یاد دارم و یکی دیگر آنها به نام «سارا جان» که بعداً به حیث سناتور فاریاب در دو دورهی آخر پارلمان از ولایت فاریاب راه یافته بودند که سن شانهم زیاد بود.
سارا جان، معلم صنف دوم من هم بودند. من احترام خود را از همین جا برای ایشان تقدیم میکنم. امیدوارم زنده باشند؛ البته تا قبل از آمدن طالبان که من با ایشان در تماس بودم، زنده بودند.
ایشان هم یکی از زنهای باسواد فاریاب بودند که همراه خالهام«شاهی جان و عصمتآرا» برای مکتب دختران در فاریاب کار میکردند.
لسانی: اکنون خالهی تان زنده هستند؟
شهلا فرید: «سارا جان» زنده هستند؛ اما خالهام تقریباً ده سال پیش فوت کردند.
پدرم فعال سیاسی بود
لسانی: روح شان شاد. فرمودید که پدر تان، حرکتهای سیاسی داشتند، یعنی دقیقاً در آن زمان چه فعالیتهایی داشتند؟
شهلا فرید: برای اولین بار که حرکتهای سیاسی یا اسلام سیاسی در افغانستان شکل گرفت، یک حرکتی به نام «ویش زلمیان» بود که در افغانستان حرکت چپی بود.
لسانی: در سال چند بود؟
شهلا فرید: فکر میکنم در سالهای ۱۳۴۳ به بعد بود؛ البته من سالش را دقیق به یاد ندارم. پدرم در آن حرکت شامل بود. کار میکرد؛ اما بعداً تغییر افکار داد. با حرکتهایی که به نام اخوانالمسلمین در افغانستان شکل گرفت و به حیث حرکتهای اسلام سیاسی، از مصر وارد افغانستان شد. تحصیلکردههای مصر، مانند آقای«گلبدین حکمتیار، آقای ربانی» و بعضی افراد دیگر هم بودند که این حرکتها را در افغانستان شکل دادند. تا زمان زیادی پدرم عضویت این حرکتها را در افغانستان داشت؛ اما بعد از این که ما بزرگ شدیم و جوان، دیگر نخواست فعالیت سیاسی داشته باشد؛ چون بعضی مشکلات خلق شده بود. بعضی از اعضای آنها دستگیر و زندانی میشدند؛ لذا پدرم که مسؤولیت یک خانوادهی بزرگ و شش فرزندش را داشت و آنها به طرف جوانی میرفتند، فعالیتهای سیاسی خود را متوقف ساخت و بیشتر متوجه کار و اقتصاد خانواده شده بود.
لسانی: حرکتهای سیاسی پدر تان گاهی برای شما مشکلساز نبود؟
شهلا فرید: تا زمانیکه مشکلساز نبود، فعالیت میکردند؛ ولی زمانیکه بعضی مشکلات خلق شد و اکثریت اعضای اخوانالمسلمین دستگیر و زندانی شدند و از آنجا که پدرم در خانواده کسی دیگری نداشت و فرزندانش کوچک بودند، از همین سبب، روابطش را با سیاسیون قطع کرد. البته روابط غیر مستقیم داشت؛ ولی به حیث یک عضو فعال، فعالیت نمیکرد؛ ولی بعضی از حرکتهای شان را حمایت میکرد. نمیدانم کدام حزب بود؛ ولی به یاد دارم که یکی از رهبران آنها، مدت بسیار طولانی در خانهی ما مخفی بود. من کوچک بودم و چیزی نمیفهمیدم. به ما میگفتند «هر زمان که برای دروازه باز کردن میروید، اگر کسی پرسید مهمان دارید؟ بگویید نه خیر؛ کسی مهمان نداریم. ما در فاریاب دو تا خانه داشتیم؛ یکی سراچه بود و یکی که زنها در آن زندگی میکردند. ما همیشه، در سراچه یک مهمان داشتیم؛ ولی به خاطری که من در آنوقت طفل بودم، مسائل سیاسی را زیاد نمیفهمیدم.
بعداً پدرم یاد میکرد که فلان شخص، این مدت در خانهی ما مخفی بود. از این قبیل فعالیتها داشت؛ ولی فعالیتهایی که خودش نقش مستقیمی در آن داشته باشد را نداشت.
نقطهای عطف در زندگی!
لسانی: در رابطه به محیطی که شما زندگی میکردید، ولایت و منطقهی خود بگویید که چگونه مکانی بود و چگونه فضایی داشت؟
شهلا فرید: من یک بخشی از عمر خود را که تا صنف شش، دوازده سال عمر داشتم، در ولایت فاریاب گذراندم و یک خاطرهی بسیار بد، از دوازدهسالگی خود در آنجا دارم که تا دیر زمان در مورد آن، سؤالهایی در ذهنم وجود داشت؛ کسی به من جواب نمیداد؛ ولی بعداً زمانی که خودم کار را برای تغییر اجتماعی، فعالیتهای حقوق بشری و حقوق زنان آغاز کردم، مشکلات زنان را دیدم، متوجه موضوع شدم. در آن موقع دوباره، تصویر کودکیهایم که دورهی دوازدهسالگیام بود، در ذهنم زنده شد.
مسالهای که سبب شد فعال حقوقبشر و حقوق زنان شوم و یک کتاب نیز در این رابطه بنویسم. آخرهای صنف شش مکتب بودم که یکی از همسایههای ما یک دختر بسیار خورد را عروسی کردند. در فاریاب همسایهها طوری به هم نزدیک بودند که هیچ احساس بیگانگی بین شان نبود. فکر میکردی که اقارب همدیگر هستند.
این دختر دوست من بود؛ چون ما در کوچه و خانه، بازیهای طفلانهی خود را انجام میدادیم، یک روز گفتند که این دختر عروس شده. ما بسیارعلاقهمند این بودیم که ببینیم یک دختر، لباس عروسی بپوشد. دستهایش خینه شود. کالای نو برایش بیاورند. از دوستم دربارهی اینها میپرسیدم و او به شوق میگفت: «برایم لباس و کفش آوردند و چند روز بعد عروسیام هست».
در جهان کودکی مان بودیم و او یک دوست بسیار نزدیک من بود؛ تا این که یک روز گفتند فلان روز عروسیاش هست. من یادم میآید که من هم فامیلم را مجبور ساختم که برای من هم یک لباس نو بخرند، تا به عروسیاش بروم. او دوستم و همسایهی نزدیک ما بود. در آن زمان عروسیها سنتی و در داخل خانه بود؛ یعنی در همان حویلیهای بزرگی که بود، برگزار میشد.
در فاریاب رسم بر این بود؛ وقتی عروسی ختم میشد، شب اول، دختر در خانهی پدر خود میبود و در خانهی پدر اولین رابطهی زناشویی سپری میشد. همان شب اول، در خانهی آنها بسیار سروصدا شد. من چیزی نمیفهمیدم. به مادرم گفتم که در خانهی عروس بسیار سروصدا هست. در همین زمان دیدیم که مادر دوستم، پشت مادرم آمد که یکدفعه بیا. وقتیکه رفتند من هم همراه مادرم رفتم. من، حرفهای آنها را نمیفهمیدم که چه میگفتند؛ اما وقتی بزرگ شدم، متوجه موضوع شدم و تصمیم گرفتم که در مقابل این تابوهایی که زندگی دختران افغانستان را سیاه میسازد، مقابله کنم.
در خانهی دوستم و عروس بسیار سروصدا بود و شوهرش بر آن طفل دوازدهساله اتهام وارد کرده بود که او دختر نبوده است. مردم قریه خود شان برای دختری که شوهرش، ادعا میکرد که این دختر نیست، جزا تعیین کرده بودند. جزا این بود که یک گلیم بزرگ را سوراخ میکردند و به گردن دختر میانداختند و در همین حالت، او را دوباره به پدرش تسلیم میکردند و این دختر را در همین حالت به پدرش تسلیم کردند که دختر تو دختر نبود. این، یک ننگ و آبروریزی کلان برای دختر و خانوادهی دختر محسوب میشد.
پدر و مادرش هر دو گریه میکردند که چنین گپی نیست. این طفل است و هیچ مشکلی ندارد؛ ولی این اتهام بر او وارد شده بود. وقتی مادرم رفت و از دختر پرسید، از صحبتهای این دختر معلوم میشد که این دختر اصلاً نمیفهمید که چه میگویند. باکره بودن یا نبودن به چی معنا است؟ گپ باکره بودن و دختر بودن، پیش آن دختر اصلاً مطرح نبود؛ چون او طفل بود مانند من. من نیز اصلاً این حرفها را نمیفهمیدم. من هر چقدر از مادرم سؤال میکردم که چه شده و موضوع چی است؟ مادرم هیچ جوابی نمیداد. من هم همراه دخترک گریه میکردم.
بالاخره عروس را به خانهی پدرش ماندند و تمام مصارف عروسی را از پدرش گرفتند. دختر، سالهای متمادی در خانه ماند تا این که ما از فاریاب کوچ کردیم و دیگر من نتوانستم با او در ارتباط باشم؛ ولی در ذهن کودکی من این ثبت شده بود و این موضوع، پیش من یک مسئلهی حل ناشده بود، تا وقتی که من دانشکدهی حقوق را خواندم و در جریان تحصیل، یک مضمونی به اسم «کریمینال تخنیک» میخواندیم که در کریمینال تخنیک، جرایم مختلف را بحث میکردیم و از لحاظ تخنیکی برای ثبوت جرم، بسیار مسائل علمی را در لابراتوار تجربه میکردیم.
صنف چهارم دانشکدهی حقوق بودم که برای اولین بار، استاد طب عدلی ما، سر پردهی بکارت صحبت کرد. ما را داخل یک لابراتواری برد که لابراتوار طب عدلی بود. در آنجا تمام این چیزها را نشان میداد.
آنجا تشریح کرد که پردهی بکارت نوعی از عضو بدن یک زن است و امکان دارد در عضویت بدن وقتی که یک طفل تولد میشود، اختلال از لحاظ آناتومی در بدن طفل وجود داشته باشد. مثلاً، یک طفل لبش پاره هست. یک طفل را میبینید که شش انگشت دارد، یک طفل را میبینید که یک قسمتی از گوشش بریده هست، یا یک چشمش کور است، یا هر نقص فیزیکی یا آناتومی که ممکن است، در بدن انسان وجود داشته باشد را برای ما توضیح داد و میگفت که پردهی بکارت نیز یکی از عضویت بدن دختر و یک زن است که امکان دارد، بعضی از زنها، بدون پردهی بکارت تولد شوند.
در مورد شکلش توضیح میداد که چند شکل دارد و همیشه رفع پردهی بکارت سبب خونریزی نمیشود و اشکال آن را توضیح میداد. در آن زمان دوباره آن چیزی که در کودکی در ذهن من ثبت شده بود، برای من زنده شد.
من این موضوع را در داخل صنف گفتم؛ بعد استاد ما گفتند: «بله، بسیاری از دخترها در اطراف افغانستان و شهرها، قربانی این نوع دیدگاه مردها هستند که مردها در شب اول عروسی این را میخواهند و تصور میکنند که این عفت زن را به مرد نشان میدهد».
من، وقتی کارهای حقوق بشری را شروع کردم؛ خصوصاً در بیست سال آخر دورهی جمهوریت که زمینهها مساعد بود، من این موضوع را درس میدادم. ما برای تغییر فرهنگی در جامعه، کار میکردیم و من که یک فعال حقوق زن و حقوقبشر بودم و کتابهایی هم در این ارتباط نوشته بودم؛ متوجه این شدم که دختران جوان در افغانستان، در قرن بیستویک هم وقتیکه ازدواج میکنند؛ هنوز شناختی از آناتومی بدن خود ندارند و بدن خود را نمیشناسند. من با یکی از داکتر صاحبها، برای این که آگاهیهایی در این رابطه داشته باشیم، کار را آغاز کردیم.
هیچوقت کار داکتر«نسیم جان اوریاخیل» فراموشم نمیشود که یک کتاب با وزارت حج اوقاف نوشته کرده بود، به نام «راهنمای خانواده» که در آن کتاب بسیاری از مسائل را توضیح داده بود. من در آموزشهای خود برای دخترها از کتابهای او استفاده میکردم. با وجود این که کتاب بسیار مسلکی نوشته بود؛ ولی من همان بخشهایی را که میتوانستم از لحاظ حقوقیاش بحث کنم، آنها را با دخترها شریک میساختم.
از این لحاظ ما توانسته بودیم که دختران را آگاه بسازیم و در کنار آن، مردان را هم آگاه بسازیم که چی نوع برخورد با یک دختر داشته باشند. مردها باید بدانند که تنها موجودیت پردهی بکارت نمیتواند سبب عفت یک زن باشد. من، وقتی این موضوعات را درس میدادم، به سؤالهای زیادی برمیخوردم؛ مثلاً، در جمعی از دخترهای محصل دیپارتمنت روانشناسی، دانشکدهی روان تربیتی خود دانشگاه کابل، یک روز، کارگاه آموزشی حقوق زن را پیش میبردم که در مباحث حق ازدواج و این مسائل، بحث پردهی بکارت به میان آمد.
یکی از دختران جوان از من پرسید؛ «استاد، وقتی شما میگویید که پردهی بکارت، عضو بدن یک دختر هست، پس ثبوت آن چرا باید به دوش یک مرد باشد؟ من خودم باید ثابت بسازم که من باکره هستم، یا خیر؟
چرا این وضعیت طبیعی را ما داریم که برای ثبوت آن باید به طب عدلی برویم یا برای ثبوت آن نیاز باشد که یک مرد ثابت بسازد؟» این سؤال خیلی سختی بود که از جوابش عاجز بودم و جواب داده نمیتوانستم.
وقتی شما در کشورهای پیشرفتهی اسلامی بروید، بحث پردهی بکارت اصلاً دال بر عفت یک زن نیست. یعنی پیش مردهای مسلمان کشورهای پیشرفتهی اسلامی، اصلاً چیز مهمی نیست؛ اما متأسفانه، در کشور ما که از لحاظ سنتی و فرهنگی بسیار عقب مانده هستیم، هنوز موجودیت و عدم موجودیت طبیعی آن، باعث بد بختی دختران میشود.
این نقطهی عطف زندگی من در فاریاب باعث شد که من یک فعال حقوق زن، یک نویسنده در ارتباط با حقوق زن شوم و برای شناساندن بدن دختران جوان در افغانستان کار کنم. بدن شان را بشناسانم که چه نوع بدن دارند و در ازدواج باید چه چیزهایی را در نظر بگیرند و مردی را که برای ازدواج خود انتخاب میکنند، در این رابطه با او چه قسم صحبت کنند؟
این مسائلی بود که ما روی آن کار کردیم و آهسته آهسته ذهن مردم را روشن کردیم؛ اما این مسأله هنوز هم در افغانستان یک تابو است و زنها و دختران افغانستان به مشکل مواجه هستند.
ما زنان تابوشکن معرفی میشویم!
لسانی: وقتی که صمیمیترین دوست تان در کودکی، قربانی این سنتهای غلط فرهنگی و این کلیشهها میشود، یک نقطهی عطفی در زندگی شما بود، این که شما مسیر زندگیتان را بتوانید انتخاب کنید. استاد، به آن موضوع بیشترخواهیم پرداخت؛ اما همینطور که شما به یک نکته از وضعیت فرهنگی افغانستان اشاره کردید، در مجموع اگر بخواهید، وضعیت قریه و قصبات افغانستان را بررسی کنید، چه تصویری میتوانید ارائه کنید؟ یعنی از نظر شما، آن زمان وضعیت افغانستان چگونه بود؟
شهلا فرید: ببینید، وقتی ما گذشته را بررسی میکنیم و آن را بیان میکنیم، هنوز هم ما به حیث زنان تابوشکن و به حیث زنانی که به فرهنگها و سنتهای خود احترام نداریم، معرفی میشویم. من، زمانی که بعضی از کتابهای خود را نوشته بودم، با این مشکل مواجه میشدم، مردها به شوهرم زنگ میزدند که چرا خانمات این کتاب را نوشته است؟ وقتی من تلفن را جواب میدادم، میگفتم: «کتاب را من نوشتهام، شما چرا از شوهرم سؤال میکنید؟»
یعنی وابستگی ما به یک مرد، وابستگی یک زن به یک مرد و عدم هویت مستقل یک زن تا سطح بسیار بلند فرهنگی در خانوادههای ما موجود بوده که این از بطن جامعه برخاسته و تا به امروز هم دوام دارد. امروزه هیچ زنی در افغانستان گفته نمیتواند که من یک هویت مستقل دارم. تا وقتی طفل هست، هویتش بسته به هویت یک مرد هست که او پدرش هست. تا کمی بزرگتر میشود، برادرش هم صاحب صلاحیت دختر میشود و او را تحت کنترل خود میگیرد. وقتی ازدواج میکند، کاملاً با شوهر و خانوادهی شوهر محو میشود. بدون اجازهی آنها حتا یک گیلاس آب هم نمیتواند بنوشد. تمام اینها سبب میشود که هویت یک زن در افغانستان، از لحاظ فرهنگی، هویت وابسته به مرد باشد. این در بطن جامعهی ما موجود است.
گفته میتوانم که این مسأله به حدی در داخل جامعهی ما زننده هست که وقتی بحث پدرسالاری را مطالعه میکنیم، در جامعهی اروپایی یا در جوامع اسلامی پیشرفته، به این مسأله نقطهی پایان گذاشتند؛ ولی در افغانستان هنوز هم وجود دارد. هنوز هم، یک دختر جوان افغانستان، باید به این فکر کند که من چطور مرد خانوادهی خود را از هر لحاظ راضی نگه دارم، تا بتوانم زندگی خود را دوام دهم؛ حتا اگر مردها در خانواده، از حرکات و اعمال یک زن و یا یک دختر جوان راضی نباشد و از او رضایت نداشته باشند، زندگیکردن برای آن دختر سخت تمام میشود. این هنوز هم در متن جامعهی ما وجود دارد که بسیار زننده هست.
این که زن در داخل خانوادههای افغانستان در قرن بیستویک، مخصوصاً با حاکمیت دوبارهی طالبان به عنوان انسان شناخته نمیشود.
دیروز یکی از دخترها از افغانستان با من تماس گرفت که «استاد به خاطر موضوعاتی که طالبان در رابطه به زن در دین اسلام میگویند، من کاملاً از دین اسلام ترسیدهام و دینهراسی در من به وجود آمده است و حتا نماز نمیخوانم».
وقتی من سؤال کردم که چرا؟ بحث یکی از اساتید دانشکدهی شرعیات کابل را گفت: «استاد میگوید اگر جنگ با کفار میشود، زنانی که دستگیر میشوند، باید کنیز مرد مسلمان شود و یک مرد مسلمان تا صد زن کنیز هم میتواند در اختیار داشته باشد».
میگفت: «آیا اسلام همین است؟ اگر دین من همین است که مرا به عنوان یک ابزار، برای مرد تسلیم کند، من از این دین منکر هستم». من دو ساعت همراه این دختر حرف زدم و عقاید او را نسبت به دین، دوباره پاک ساختم. گفتم: «تو دین را بر اساس پیروانش قضاوت نکن، برو فلسفهی دین را بخوان. تو که باسواد هستی، خودت مطالعه کن».
این تعبیر مردانه و طالبانی از دین، به ضرر زن افغانستان شده و به عنوان یک ابزار قدرت سیاسی امروز استفاده میشود و این مشکلات را برای دین به وجود آورده؛ لذا من فکر میکنم که علمای دین ما، یک مسؤولیت بسیار کلان دارند؛ با وضعیت، تفسیر و اعمالی که طالبان حاکم هستند، اگر جلو طالبان را نگیرند، اگر جلو تفاسیر و شرح صلح را از دین نگیرند، اکثریت جوانان افغانستان را از دین میترسانند. دینهراسی را خلق میکنند و مردم افغانستان دینگریز میشوند. بدون این که برای مردم افغانستان، خدمتی کرده باشند. هراس از دین را درس میدهند. من این موضوعات را از متن جامعه پیداکرده بودم و این تفکر نسبت به زن، فوقالعاده زیاد هست. با زن به عنوان یک ابزار جنسی مرد، برخورد میشود.
این که ما توانستیم، تا این حد خود را برسانیم، باید مشکور احسان خانوادههای خود و مشکور احسان مردهای خانوادهی خود باشیم که برای ما فرصتها را میسر ساخته، در پهلوی ما، ما را همکاری کردند تا ما توانستیم تحصیل کنیم و به این حد برسیم.
جمعی از زنان افغانستان به تنهایی نمیتوانند صدای دیگر زنان باشند. همین زنهای باسواد افغانستان به سطح شما و به سطح سایر زنان افغانستان هستند که صدا دارند. روشنفکری در خانوادهی شان و تربیت درست خانوادهی شان سبب شد که اینها توانستند، مستقلانه عمل بکنند و به عنوان زنان مدیر و رهبر جامعه عرض وجود کنند.
خانواده باید حامی دختران باشد
لسانی: شما فرمودید که حمایت خانوادهها در پیشرفت زنان نقش مهمی را ایفاء میکند. خانواده، شما را حمایت کرد که اکنون به این مرحله رسیدهاید، اگر خانواده، شما را حمایت نمیکرد؛ اکنون شما به این مرحله نمیرسیدید؟
شهلا فرید: در جامعهای مثل افغانستان نه؛ هیچگاه نمیشود. من به توازن و برابری جنسیتی بسیار عقیده دارم؛ این که مردها هم نظریات و عقاید شان، نسبت به زن تغییر کند، این که زن بتواند در جامعه فعالانه نقش بگیرد، مردها نیز نسبت به زنان باید به آگاهی برسند. در بیست سال اخیر، در زمان جمهوریت، ما زیاد کار کردیم؛ ولی هنوز هم متأسفانه نتوانستیم در اذهان مردها به نسبت زنها تغییر مثبت وارد کنیم.
شاید انگشتشمار مردهایی را داشته باشیم که طرفدار آزادی، استقلال و تحصیل زن در جامعه باشند. اگر چنین نمیبود، امروز دو میلیون دختر از تحصیل بازمانده، باید حداقل یکمیلیون پدر در خیابانها میآمدند. یک میلیون برادر در خیابانها میآمد؛ ولی هیچ مردی، زنهای افغانستان را حمایت نکرد. فکر کنید که اگر یک میلیون مرد به خیابانها میآمد و میگفتند ما، درس برای دختران خود میخواهیم، طالبان مجبور میشدند، در مکاتب را باز کنند.
طالب، یک میلیون پدر را کشته نمیتوانست. طالب، یک میلیون پدر را زندانی نمیتوانست؛ ولی حالا دختران، وقتی بیرون میشوند و تنها صدا میکشند. پدر آن که همان دخترش را غیرت خودش میداند، طالب هم دختر و غیرتش را زندانی میکند. دختران از لحاظ روانی چه وضعیتی را تحمل میکنند و تضعیف آنها از لحاظ روانی، هدف طالبان هست؛ لذا من فکر میکنم، در یک جامعهی سنتی که از لحاظ فرهنگی سطح پایین زندگی را دارند، حمایت خانواده از دختران، برای تغییر زندگی آنها نقش اساسی را دارد.
لسانی: استاد، این را بگویید که در زندگی تان چی کسی، بیشترین حمایت را از شما کرده که همیشه خودتان را مدیون او میدانید؟
شهلا فرید: زمانیکه هنوز ازدواجنکرده بودم و تشکیل خانواده نداده بودم، بیشترین نقش را برای تغییر ذهنی و فعال بودن من به عنوان یک انسان، پدرم داشت. هیچگاه ما را تشویق به بد اخلاقی نکرده بود. آزادیهایی که برای ما داده بود، آزادیهای معقول بود. همیشه با حفظ اخلاق حسنه، ما توانستیم در جامعه نقش داشته باشیم.
من از صنف هشتم، در جامعهی فرهنگی افغانستان نقش داشتم و در بزرگترین تظاهرات که علیه حاکمیتهای نامشروع در افغانستان بوده، نقش داشتهام. در صنف هشتم مکتب بودم که اولین مقالهی من در روزنامهی «دیوه» ولایت جوزجان نشر شد و من از آنجا نویسندگی را شروع کردم. با وجود آن که میدانستم، مشکلاتی در نوشتههای من هست؛ ولی میتوانستم که حداقل در صفحهای از روزنامهای که برای نوجوانان اختصاص داده شده بود، بنویسم و نوشتههایم به نشر برسند.
از همان زمان به بعد، در مجلههای مختلف نوشتم. مثلاً، مجلهای به نام «میرمن» بود که من در آنهم مقالههایی مینوشتم. همچنان مجلهای که از طریق کمیسیون حقوقبشر به نشر میرسید، در آن نیز در رابطه به حقوق زن، مقالههایی را مینوشتم که نشر میشد. تا این که به سطحی رسیدم که استاد دانشگاه کابل شدم. فعلاً صدها مقالهی علمی دارم و بعدها کتابهایی را هم توانستم بنویسم. در پهلوی حمایت از سوی دیگران؛ اراده، تصمیم و قوت یک انسان هم بسیار ضرور است که در درون شخص وجود داشته باشد.
بعد از ازدواج، شوهر من هیچگاه مانع فعالیتهای مردمی و فعالیتهای حقوق بشری من نشد؛ ولی نظر به تفاوت فرهنگی که بین ما و خانوادهی شوهرم وجود داشت، مشکلاتی را به وجود میآورد، مثلاً او در یک خانوادهی کاملاً اطرافی، در یکی از دوردستترین ولایتهای افغانستان بزرگ شده بود و اولین مرد باسواد خانوادهی خود بود.
خانوادهاش خانوادهای بود که در آن، هیچ زنی باسواد نبود و من اولین زن باسواد بودم که داخل آن خانواده شدم. این تغییرات، نیازمند مبارزه هست؛ لذا من بعضاً، میگفتم که من هم در خانواده برای تغییر میجنگیدم و هم در اجتماع برای تغییر میجنگیدم.
بعد از آن که فرزندان متعددی را به دنیا آوردم؛ حتا همین الان هم مردم متعجب میشوند که تو یک زن روشن بودی، چطور اینقدر فرزند زیاد به دنیا آوردی؟ من هفت دختر دارم و در تربیت دخترانم بسیار تلاش کردم و برای این که آنها درس بخوانند و تحصیل کنند، خودم و پدرشان هر دو نقش داشتیم؛ ولی بعضاً در مورد تربیت فرزندان مان گاهی در تقابل قرار میگرفتیم؛ مثلاً یکی از مسائل، در رابطه به ازدواج شان بود. من معتقد بودم که نباید آنها زود ازدواج کنند؛ اما خانوادههایی که شوهر من متعلق به آنها بود، باید دختران شان در سیزدهسالگی ازدواج میکردند؛ ولی من اجازه نمیدادم قبل از ختم دورهی لیسانس، دختران من ازدواج کنند.
این مسائل، بعضاً بین من و شوهرم تقابل را به وجود میآورد. همچنان کارهایی که در بیرون از خانه، برای جامعه میکردم. بعضی وقتها، دیگر مردان به شوهرم میگفتند زن تو این کار را میکند و آن کار را میکند. خواهناخواه به عنوان یک مرد افغان، بار گران غیرت و ناموس در شانههایش سنگینی میکرد و بعضی اوقات نمیتوانست تحمل کند و گاهی از من میخواست که این کار یا آن کار را توقف بده؛ ولی هرگز به صورت جدی مانع من نشد؛ برعکس کمک هم میکرد؛ چون خودش هم نویسنده بوده و در این زمینه بیشتر از من تجربه داشت.
در قسمت نویسندگی، مقالههای مرا اصلاح میکردند، در تحقیق مرا تشویق میکردند. حامی من نبوده؛ ولی همکار من بوده است. مرا حمایت خاصی نکرده؛ اما گاهی همکاری داشتهایم و به خاطر داشتن تفاوتهای فرهنگی، گاهگاهی در تقابل هم قرار میگرفتیم.
انگیزههای نویسندگی
لسانی: شما فرمودید از صنف هشتم، نویسندگی را آغاز کردید، به نظر میرسد که در صنف هشتم و در آن زمانیکه شما زندگی میکردید، با آن بستر اجتماعی که برای زنان وجود داشت، دیگران اینقدر جدی به نویسندگی و کارهای اجتماعی فکر نمیکردند. شما در آن صنف و در آن زمان، انگیزهی نویسندگی را از کجا به دست آوردید؟
شهلا فرید: من واقعیتهای جامعه را میگویم. در ولایت جوزجان بودم و در ولایت جوزجان وضعیت، کمی متفاوت بود نسبت به دیگر ولایتهای شمال افغانستان. در ولایت جوزجان حرکتهای دموکراتیک چپی بسیار زیاد بود و حزب پرچم و خلق، هر دو حرکتهای سیاسی بسیار فعال در جوزجان بودند و خصوصاً بخش پرچم که در آنجا با جوانان کار میکردند.
در صنف هشت مکتب، یکی از دخترهایی که اول نمره صنف دوازدهی، لیسهی خدیجهی جوزجان بودند که من چند روز قبل ایشان را در فیسبوک دوباره پیدا کردم، به نام «بلقیس رادمنش» که احترام خاصی به ایشان دارم، دختر با دانشی بود. زمانی که اول نمرهی صنف دوازدهم بود، دانش فوقالعاده بلندی داشت و فعلاً هم برای زنان افغانستان کار میکند. من، از همینجا برایش سلام خود را میرسانم. اینها برای جذب در حزب یا صفوف سازمان جوانان خود، روزانه با شاگردانی که لایق بودند، زیاد به مطالعه علاقه داشتند، برنامه داشتند و صحبت میکردند؛ اما ادارهی مکتب خبر نمیشد. ما به صورت گروهی و مثل دوست باهم حرکت میکردیم و اینها بیشتر جوانان را از طریق مطالعه جذب میکردند.
در آن زمان کتاب در کتابخانه نبود، کتابفروشی نبود؛ اما اینها پیش خود کتاب داشتند. کتابهایی که اکثراً حزب تودهی ایران آن را ترجمه کرده بود و به دسترس حرکتهای چپی در کشورهای افغانستان، ایران و سایر کشورهایی که همسایه با افغانستان بودند قرار میدادند.
اتحادیههای شوروی وقت هم نقش خود را داشتند. من اولین کتابی را که در صنف هشتم مطالعه کردم و بعد از آن با خودم فکر کردم که باید بنویسم، یعنی مفکورهی نویسندگی را به من القاء کرد، کتابی بود به نام «شورش».
این کتاب نشان میداد که در یکی از کشورهای اروپایی، چطور مردم و جوانان علیه استبداد همان زمان و علیه حرکتهای سیاسی استبدادی همان زمان، منسجم شدند و چطور حرکت کردند. کتاب دومی را که به من دادند «جنایتکاران قرن بیستم» بود که اکثراً جوانان افغانستان، جنایتکاران قرن بیستم را مطالعه کردهاند. این کتاب مرا محو خودش ساخت؛ رمانی بود که زندگی دختران و پسران جوانی را، در کشورهای مختلف بازگو میکرد که قربانی قدرتهای سیاسی بودند. سرگذشتهای بسیار تلخی از آنها را در کتاب به نگارش در آورده بودند.
لسانی: این گفتههای شما مربوط به چه سالهایی میشود؟
شهلا فرید: در سالهای ۱۳۵۵ الی ۱۳۵۶. این سازمانها، برای روشنفکری جوانان ولایت جوزجان نقش بسیار مهمی بازی کردند. از همینرو جوانان ولایت جوزجان، متفاوت از دیگر ولایات شده بودند. تمام جوانها مطالعه میکردند و این کتابها را اکثراً حزب پرچم در اختیار جوانان میگذاشت.
بعضیها جذب میشدند و به حزب میرفتند و بعضیها فقط از کتابها استفاده میکردند. فشار بر کسی نبود تا از لحاظ سیاسی حتماً به حزب بپیوندند؛ ولی مسؤولیت روشنفکری جامعه را به عهده گرفته بودند و این کار را با مطالعه آغاز کرده بودند. جوانان را تشویق به مطالعه میکردند، کتابهای مختلفی در اختیار شان قرار میدادند.
وقتی صنف یازده بودم، کتاب «بینوایان» از ویکتور هوگو را مطالعه کردم که بعضی جاهای آن را اصلاً نمیفهمیدم. وقتی در دانشگاه بودم، دوباره کتاب را مطالعه کردم. آن زمان توانستم آن را دقیقتر درک کنم و بفهمم، لذا فکر میکنم که مطالعه کردن کتاب میتواند در پهلوی درس مکتب و دانشگاه، تغییرات بسیار مثبتی را در اذهانجامعه به وجود بیاورد.
لسانی: شما فرمودید که ولایت جوزجان، نسبت به دیگر ولایات متفاوتتر بود و حزب خلق و پرچم در آنجا فعالیت بیشتری داشت، دلیل این چه بوده؟
شهلا فرید: از لحاظ اجتماعی، من دلیلی نمیتوانم ذکر کنم؛ چون ساختار اجتماعی ولایت جوزجان ساختاری بود که مردم خود منطقه، فعالیت روشنفکری نداشتند. بیشتر اولاد مأمورین که از کابل و دیگر ولایتها میآمدند، داخل جوزجان و شاگردان مکاتب هم اکثراً اولاد مأمورین بودند، نه از مردم اصلی جوزجان که مردم سنتی جوزجان بودند؛ ولی در پهلوی آن، در صنفها با وجود آن که تعداد ما کم بود، دو یا سه نفر از خود جوزجان هم بودند.
خانوادههایی که مهاجرت کرده بودند، به جوزجان و خود شان انتخاب کرده بودند که در آنجا زندگی کنند. اینها خانوادههای روشنفکری بودند که توانسته بودند جوزجان را تغییر بدهند. بحث دیگر این بود که در ولایت جوزجان، نفت، تیل و گاز وجود داشت و بیشترین کارگرها نیز در آنجا بودند و «اتحاد جماهیر شوروی» در آن زمان برای استخراج منابع زیر زمینی در آنجا کمک میکرد و بیشترین انجنیرهای«اتحاد جماهیر شوروی» در جوزجان کار میکردند و خود مردم جوزجان هم در آنجا کار میکردند.
نمونهی دیگر این که ما یک تلویزیون داشتیم که نشرات داشت، در صورتیکه در هیچ جای افغانستان نشرات نداشت؛ ولی در جوزجان نشرات داشت که برنامهها از ازبکستان و تاجیکستان نشر میشدند و مردم جوزجان میتوانستند آنها را ببینند که این خودش، در تغییر فرهنگی ولایت جوزجان نقش داشت.
چرا رشتهی حقوق را انتخاب کردم؟
لسانی: میآییم روی ورود شما به دانشگاه، این که چه؛ آمادگیهایی برای قبولی در دانشگاه گرفتید و چطور این رشته را انتخاب کردید؟
شهلا فرید: آمادگیهای خاصی داشتیم. ما سه خواهری که در لیسهی خدیجهی جوزجان بودیم، هر سه ما در صنف، اول نمره بودیم. من و خواهر خردم در یک صنف بودیم. بعضاً او اول نمره میشد و بعضاً من. زمانی که وارد صنف دهم مکتب شدیم، دو رشتهی مختلف را در آن زمان میخواندیم؛ یکی ما بخش اجتماعیات و دیگری در بخش ساینس بودیم. خواهر کوچک من به رشتهی ساینس علاقه داشت و من علاقهمند رشتهی اجتماعیات بودم. خواهرم در رشتهی ساینس اول نمره بود و من در رشتهی اجتماعیات اول نمره بودم.
درس میخواندیم، آمادگی میگرفتیم و از این که فرصت در خانواده موجود بود، استفاده کرده، تمام کوشش خود را میکردیم. قبولی در کانکور مثل یک رؤیا بود در آن زمان. اگر کسی کامیاب میشد، یک موفقیت بزرگ بود. امتحان کانکور بسیار مشکل بود.
یک دید طبقاتی و یک دید از لحاظ تناقضات اجتماعی وجود داشت و از ولایات شمال کمتر میتوانستند در کانکور راه پیدا کنند و در کابل کامیاب شوند. بیشترین کسانی که در کانکور کامیاب میشدند، از خود کابل بودند و از کسانی بودند که از اقارب شاه و دیگر افراد بودند. این موضوع، بسیار زیاد عام بود. بحث ملیت هم در بین بود و بعضاً غیر از پشتونها کسی حق نداشت به دانشکدهی حقوق بروند.
همچنان کابلیان و بیشتر اشرافزادهها در دانشکدهی حقوق درس میخواندند؛ چون بحث دیپلماسی در بین بود. دیپلمات، قاضی و ثارنوال از آنجا فارغ میشدند و این مشکلات وجود داشت. زمانی که ما امتحان کانکور دادیم، یک تحول سیاسی در افغانستان به وجود آمده بود. من در صنف دهم بودم که قدرت سیاسی از داوودخان گرفته شد و حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیروز شد و قدرت را گرفت. یک تغییر بسیار عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وجود آمد و نقشها نیز تغییر کرد.
مسائل مدرنیته، وارد جامعه شده بود. قدرت سیاسی اگر در دست یک قوم هم بود، به شکل مدرنش یک قوم میتوانست در قدرت سیاسی نقش داشته باشد. برای اولین بار بود که در حاکمیت سیاسی، یکی از قومیت هزاره صدراعظم بود. اینها همه نقش خود را در تحولاتی که به وجود آمد، داشت.
لسانی: کدام سال بود؟
شهلا فرید: سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ این تحولات در افغانستان آمد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت رسید، وقتی ما امتحان کانکور دادیم، دیگر موضوع نبود که کسی حتماً از کابل هست و یا کسانی که خانوادهی شاهی یا محمدزایی هستند، در کانکور کامیاب شود. هرکس میتوانست، رشتهای را انتخاب کند و بر اساس لیاقتی که داشت، نمره بگیرد، وارد دانشگاه شود و درس بخواند؛ لذا ما هم همینگونه بودیم و زمانیکه با خواهرم امتحان دادیم او در دانشگاه طب و من در دانشگاه حقوق که انتخاب اولم بود، کامیاب شدم.
من در ابتدا زمانیکه در صنفهای دهم و یازدهم بودم، میخواستم پولیس شوم؛ چون ذهن من، درگیر دختری بود که در ولایت فاریاب قربانی شد. میخواستم پولیس شوم تا به زنان کمک کنم؛ اما پدرم میگفت: «بچیم در افغانستان برای زنان سخت است که پولیس باشند و آکادمی پولیس را بخوانند». در آن زمان آکادمی پولیس، شامل امتحان کانکور بود. پدرم میگفت: این سخت است که بخوانی. محیط آنجا متفاوت است.
میخواست مرا قناعت بدهد. گفت: «تو اگر حقوق هم بخوانی، میتوانی قاضی یا ثارنوال و یا دیپلمات شوی و به چیزهایی که فکر میکنی، میتوانی به آنها برسی»، به همین دلیل، انتخاب اول من دانشکدهی حقوق بود. در آن سال، بیشترین بورس«اتحاد جماهیر شوروی» و کشورهای سوسیالیستی برای جوانان افغانستان، بعد از کانکور آمده بود.
من و خواهرم هم به یکی از کشورها، معرفی شدیم؛ ولی چون هر دو سن کمی داشتیم، پدرم جرأت فرستادن ما را نکرد تا به خارج برویم. ما هیچگاه هم خارج از افغانستان نرفته بودیم. ما را نشاند و گفت: «میخواهم تبدیل تان کنم؛ یکی را به دانشکدهی طب و دیگری را به حقوق. این را دوست دارید یا این که خارج بروید؟» ما خودمان هم از خارج رفتن میترسیدیم. گفتیم: «نخیر، ما خارج رفته نمیتوانیم»
بعد از آن ما را تبدیل کرد. باز من، به دانشکدهی حقوق آمدم و خواهرم هم به طب رفت. بعد از آن به همان قسمی که باید به هدف خود میرسیدم، دانشکدهی حقوق را دوام دادم.
ازدواج و مشغلههای زندگی
لسانی: وقتی دانشگاه رفتید، هنوز ازدواج نکرده بودید؟
شهلا فرید: هنوز ازدواج نکرده بودم. من در صنف دوم دانشگاه بودم که نامزد شدم و در صنف سوم عروسی کردم.
لسانی: شما گفتید که خانوادهی شوهر شما، کاملاً خانوادهی سنتی بودند، آیا آنها با رفتن شما به دانشگاه یا با فعالیتهای تان مخالفت نکردند؟
شهلا فرید: شوهرم با خانوادهی خود زندگی نمیکرد و زمانیکه من با ایشان نامزد شدم، معین اداری وزارت عدلیهی آن وقت بود و خانوادهی شان در ولایت فراه بود؛ لذا خودش آدم روشنفکری بود و مانع تحصیل من نشد و حتا فرصتهایی را میسر کرد تا من درس بخوانم.
با وجود آن که ازدواجکرده بودم؛ ولی توانستم دانشکدهی حقوق را به پایان برسانم؛ با این تفاوت که من صاحب طفل شدم. من که در دانشکده اول نمره بودم دیگر نتوانستم، اول نمره باشم،؛ اما باز هم نمرههای بلندی داشتم و در کدر بودم.
لسانی: وقتی فعالیت داشتید و کتاب مینوشتید، بیان کردید که مردم به شوهر تان زنگ میزدند و میخواستند که ایشان جلو فعالیتهای شما را بگیرد، در آن زمان شما چی احساسی داشتید؟
شهلا فرید: من آخرین کتابی را که نوشتم، با عنوان قتلهای ناموسی بود که این پدیده در افغانستان بسیار زیاد شده بود و یک مادهای از قانون جزای وقت افغانستان به این ارتباط بود که «هرگاه یک مرد یکی از اقارب اناث خود را در بستر واحد، با یک مرد بیگانه میبیند و یا هم در حالت تلبس – نزدیک شدن به مفهوم زوجیت – با یک مرد بیگانه میبیند، مرد آن زن را آناً به قتل میرساند، جزای قتل به این فرد داده نمیشود.»
این قانون، خودش فرصت را برای مردان مساعد کرده بود که اگر آنها، اقارب زن را به قتل میرسانند؛ اگر ادعای خود را ثابت میکردند یا نمیکردند، برای آن مرد حق میدادند و او تعزیراً جزا میدید که دو یا یک سال جزا میدید و جزای اصلی قتل بالای شان تطبیق نمیشد. فکر میکنم به همین اساس، روز به روز قتل ناموسی در افغانستان در حال بیشتر شدن بود.
در این مورد قضایای بسیار زیادی داشتیم؛ مثلاً «نادیه انجمن» شاعر بسیار معروف هرات که توسط شوهرش در هرات به قتل رسید. دختر جوانی در ولایت فاریاب که با نامزد خود در تلفن صحبت کرده بود، توسط برادرش به قتل رسید که حبس نشده بود و آزادانه گشتوگذار داشت. همینطور دهها قتل دیگر از زنان بود که پروندههای شان بررسی نمیشد و اگر میشد هم محکمه برای آنها فقط تعزیراً جزا میداد و جزای اصلی قتل را تطبیق نمیکرد.
لذا نظر به حرکتهای حقوق بشری که ما به نفع زنان داشتیم، میخواستیم این را ثابت کنیم که ظلم بزرگی در حق زنان صورت میگیرد. من به تنهایی نه؛ بلکه زنهای زیادی همراه ما بودند. وکلای مدافع و دیگر زنان حقوقدان بودند؛ لذا یک تحقیق را در مورد قتلهای ناموسی «کمسیون مستقل حقوق بشر» انجام داد که وقتی گزارش آن نشر شد، 22 قتل زنان در یک سال شمسی، قتل ناموسی بود.
بر همین اساس من دیدم، مشکلات بسیاری وجود دارد. -من در این اواخر توانستم در رشتهی جزا و جرمشناسی ماستری بگیرم.- تصمیم گرفتم که تیزس ماستری خودم را روی بررسی «جرمشناسی قتلهای ناموسی» بنویسم و بررسی کردم که آیا این جرم هست یا نه؟
چرا جزای اصلی جرم برای متهمان این قتل داده نمیشود؟ وقتیکه تحقیق را شروع کردم، با قضات، ثارنوالان، وکلای مدافع، مصاحبه کردم، حجم این مصاحبه ها خیلی زیاد شد. زمانی که برای اصلاح، تحقیق خود را به استاد راهنمای خودم دادم، گفتند که این حجمش بسیار زیاد است، چند فصل آن را نشانی کرد و گفت به عنوان رسالههای جدا چاپ کن؛ ولی در نحوهی نوشتن آن، کمی تغییرات وارد کن. من همین کار را کردم، هم تیزس ماستری را روی «بررسی جرمشناسی قتلهای ناموسی» نوشتم و هم چیزی که بیرون کشیدم به عنوان یک رساله به چاپ رساندم و هم خواستم که دوام بدهم. بعداً، نام کتاب را گذاشتم «روایت زنهای افغانستان» و مشخصاً بررسی قتلهای ناموسی را، از لحاظ جامعهشناسی انجام دادم. «قتل ناموسی» و «قتل در فراج» که یک بحث در فقه هست، آنها را مطالعه کردم و در آنجا دیدگاههای مختلف فقها را نوشتم.
بارزترین نگاه در آنجا، نگاه خمینی بود که در کتاب خود در ارتباط به «قتل در فراج» نوشته بود که آنها را هم در کتاب خود آوردم. بعد از آنکه آن را آوردم، یک نوع مقایسه بین فقه حنفی و فقه جعفری، فقه سنی و فقه شیعه شده بود و این سر بعضیها خوب نخورده بود. من کتاب را به این دلیل بسیار به عجله چاپ کردم که روی کود جزا کار میشد. من مادهای از قانون جزای سابق را نقد کرده بودم؛ لذا قبل از این که کود جزا بیرون بشود، من باید کتابم را به چاپ میرساندم. وقتی کتاب من چاپ شد، کمی در ویرایش هم مشکلاتی بود؛ اما کتاب را به چاپ رساندم. خودم هم تایپ کردم، هم ویرایش کردم و هم دیزاین کردم. بالاخره، یک هزار جلد با مصرف شخصی خودم به نشر رساندم.
بعد از آن که کتاب نشر شد، بعضیها خواندند و برای شوهرم که (خدا ببخشد) در آن زمان رییس دانشگاه تابش بود، زنگ میزدند که چرا خانمت در کتاب خود، دیدگاه خمینی را نوشته است؟ چرا نگاه او را تائید کرده و چرا روی قتلهای ناموسی نوشته است؟ این غیرت مرد است، خانمت بیناموسی را ترویج میکند. با این کارها، من مجبور میشدم تا خودم پس به نفر زنگ بزنم، با آنها صحبت کنم و آنها را قانع بسازم که تو به من زنگ بزن تا من دلیل نوشتنم را به تو بگویم که چرا من این را نوشتهام؟
تو کتاب را تا آخر بخوان. در افغانستان، مردها، کتابی را که زنها مینوشتند تا آخر نمیخواندند و فقط در آن یک نگاه میانداختند، تا نقد مغرضانهی خود را به هر کسی بگویند؛ ولی کتاب را تا آخر نمیخواندند که کتاب چه گفته است؟ هدفش چیست؟ نتیجهگیری کتاب چیست؟ فقط صفحات کتاب را یک مرور میکردند که به ضرر مرد تمام میشد، مرد حاکمیت خود را از دست میداد و یا نقشش در جامعه تغییر میکرد باز او را نقد میکردند.
من همیشه طرفدار نقد نوشتههای خودم هستم؛ ولی باید کسی نقد کند که غرضی نداشته باشد، به صراحت نقد کند و دلیل نقد خودش را بگوید، واضح بسازد و انسان را قناعت بدهد. متأسفانه، نه تنها نوشتههای من؛ بلکه اکثر نوشتههای زنها در افغانستان نقد مغرضانه میشد، نه نقد اصلاحی و این خودش یک مشکل کلان بود.
حساسیتهای اجتماعی در برابر زنان
لسانی: به نظر شما دلیل این مساله چه بود که در افغانستان، نوشتههای زنان، با نقد مغرضانه رو به رو میشد؟
شهلا فرید: دلیلش این بود که سالهای متمادی در ارتباط به حقوق زنها، مردها نوشته بودند. اولین تابویی را که ما تغییر دادیم، البته استادان زن دانشکدهی حقوق؛ «من، استاد حمیده برمکی، استاد حمیرا حقمل و استاد نور جهان».
ما خواستیم که در ارتباط به حقوق زن از لحاظ اسلام، مجموعهای را به چاپ برسانیم؛ چون هیچ چیز در افغانستان فراهم نبود، حتا ما یک کمپیوتر برای تایپکردن نوشتههای خود نداشتیم؛ لذا خواستیم که آن را به قسم یک پروژه پیش ببریم. بناءً به «آسیا فوندیشن»، پروپوزل نوشتیم که (خدا ببخشد)، «حمیده جان برمکی» آن را کوردینت میکرد.
وقتی پروپوزل را به آسیا فوندیشن دادیم، آنها قبول کردند. زمانی که آسیا فوندیشن تمویل را قبول کرد، ما نوشتن این کتابها را آغاز کردیم. در تعیین عناوین و سرفصلها، کل ما همکاری داشتیم. جمعاً مینشستیم و از لحاظ علمی روی آن کار میکردیم. یک مجموعهی کلان را نوشتیم که فعلاً هم در افغانستان موجود است و استفاده میشود؛ به نام «حقوق زن در اسلام و تغییرات و تحولات اجتماعی بعد از آن». این سه بوکلت در بوکلتهای کوچک کوچک بود که مجموعاً یکجا کرده بودیم. هر بخش آن را یکی از ما نوشته بودیم.
سه بخش آن را من نوشته بودم «مشارکت سیاسی زنان» یا «حق سیاسی زن در اسلام و قوانین افغانستان»، «خشونت علیه زن» و یک بحثی که ما اضافه ساختیم، «فمینیزم» بود. این بحث، خیلی حساسیتبرانگیز شد؛ زمانی که کتابها چاپ شدند، جمعی از علمای دین و اساتید دانشکدهی شرعیات جمع شدند و رفتند به آسیا فوندیشن که ما این کتابها را نقد میکنیم؛ اینها مشکل دارد.
زمانی که آنها میخواستند کتابها را نقد کنند، نمیتوانستند، نقد مناسب بکنند؛ چون ما هم از آیات و احادیثی استفاده کرده بودیم که آنها مجبور بودند از آن استفاده بکنند. صرفاً در بعضی جاها ما یک بحث روشنفکری از شرح و تفسیر دین داشتیم که آن را نپذیرفتند؛ لذا وقتی پس همکاری ما را خواستند. استاد «حمیده برمکی» حاضر نشد همکاری کند. او گفت «حالی اینها نقدش میکنند، خود شان نقدش کنند.»
آنوقت، من گفتم نه این درست نیست که ما بگذاریم، تنها خود اینها نقد کنند. ما باید شامل باشیم. وقتی در جمع شان رفتم، دیدم، مثلاً عنوانی را که من روی آن کار کرده بودم، میخواستند عنوان را تغییر بدهند. من، نام کتاب را «حقوق سیاسی زنها» نوشته بودم. آنها میخواستند تغییر بدهند؛ «حقوق و وجایب سیاسی زن در اسلام».
من میگفتم: «حق سیاسی، یک حق هست، وجیبه ای ندارد؛ مگر این که تکلیفی بنا بر قوانین انسان، در مقابل آن داشته باشد که این تکلیف را قانون، برای مرد و زن گفته، نه تنها برای زن که زن وجیبه ی سیاسی دارد؛ ولی مرد ندارد». من با آنها به توافق نرسیدم و کتابم را زیر عنوان «حقوق سیاسی زن» همراه شان کار کردم.
بعضی جاها را که نقد کردند، آنها را دوباره اصلاح کردم. در کتاب، «خشونت علیه زن» چیزی نتوانستند، بگویند؛ چون هیچ دلیلی نداشتند که به من بگویند کتاب در مخالفت با چیزی نوشته شده است؛ اما کتاب «فمینیزم» را نگذاشتند دوباره چاپ و نشر شود. فقط در مرحلهی اول، دو یا سه هزار جلد چاپ شده بود؛ اما در مرحلهی دوم، «فمینیزم» را کاملاً از لیست چاپ کشیدند؛ یعنی حرکات اجتماعی زنها را برای تغییر اجتماعی، از جنس خود شان که زنمحور باشد؛ اصلاً علمای دین ما، پذیرفته نتوانستند و آن بخش باز نوشته نشد؛ چون در جمع شان مینشستم. در آنجا من دیدم آنها چگونه نقد میکردند که اکثراً نقدشان وارد نبود.
نقد شان بسیار مغرضانه بود. احساس میکردم، ملاها از زنها میترسند. از نوشتن زن میترسند. از کارهای فرهنگی زن میترسند. فعلاً هم اگر شما متوجه شده باشید، طالبان یک ترسی از زنان دارند.
در بیرون از افغانستان هم، زنهایی هستند که طالبان را در رسانهها نقد میکنند. من خودم هفتهی دو، سه مصاحبه دارم و طالبان را نقد میکنم؛ البته قسمی نقد میکنم که این نقد وارد هست و دلیلی گفته نمیتوانند. به همینخاطر، حالا تهدید خود را شروع کردهاند که جدیداً به فرانسه و اروپا، بعضی از زنها توسط طالبان تهدید میشوند که ما در آنجا هم شما را از بین برده میتوانیم که دوباره زنهایی که بیرون از افغانستان، صدای زن افغانستان هستند، آنها را محدود کنند و نگذارند که این صدا در جهان بلند باشد.
فعالیتهای سیاسی و مدنی
لسانی: گذشتهی شما را دیدهام؛ فعالیتهای زیادی داشتهاید، در مورد نوشتهها و کتابهای تان تا حدودی گفتید، در مورد فعالیتهای سیاسی و مدنی تان هم بگویید.
شهلا فرید: با وجودی که یک بخشی از زندگی من، زندگی سیاسی بوده، وقتیکه من عقاید خود را اظهار میکنم و بعضی تحولات سیاسی را همکاری میکنم، خواهناخواه، سیاسی گفته میشوم؛ ولی بیشتر هدف من اصلاح جامعه بوده است. اصلاح جامعه به نفع زن؛ اما بیشتر کارهای من، کارهای اجتماعی بوده است. مثلاً، زمانیکه مجموعهی کتابهای «حقوق زن در اسلام» را نوشتیم، از جمع تمام اساتید، تنها من حاضر شدم این کتاب را در تمام ولایات افغانستان، برای زنان آموزش بدهم.
این آموزشها در ورکشاپهای مختلف صورت گرفت که «آسیا فوندیشن» کمک میکرد؛ لذا پیش از این که من اینها را آموزش بدهم، برای این که تجربه کسب کنم، آسیا فوندیشن سفرهایی را به تعدادی از کشورهای جنوب آسیا، برای من مساعد کرد. ورکشاپها و کنفرانسهایی را مساعد کرد که من با اشتراک در آن کشورها بتوانم، از تجربیات زنان مسلمان آن کشورها، استفاده کنم و دوباره بتوانم آن را در افغانستان طوری انتقال بدهم که سبب به وجود آمدن حساسیت نه؛ بلکه سبب به وجود آمدن یک تحول و یک تغییر شود. این کار با وجود این که چالشهایی را از لحاظ کار رسمی و غیر رسمی نیز برای من داشت؛ اما کار خوبی بود. معمولاً این کارهای خود را در سه ماه که دانشگاه رخصت بود، انجام میدادم و همچنان در جریان سمستر، وقتیکه فرصت مساعد میشد.
از لحاظ حقوقی، ما فقط زمانیکه درس داشتیم، باید در دانشگاه حاضر میبودیم؛ ولی میتوانستیم دیگر کارهای علمی خود را در بیرون از دانشگاه پیش ببریم.
در بیست سال اخیر، یکی از فعالترین عضو علمی دانشکدهی حقوق دانشگاه کابل بودم؛ یعنی فعالیتهای دیگر من سبب این نشده بود که من فعالیتهای علمی در داخل دانشگاه نداشته باشم. آن را هم به وجه احسن انجام میدادم، تا به عنوان یک زن، توسط جمع مردانهی مدیریت دانشگاه نقد نشوم؛ به همین دلیل کوشش میکردم، تا مثبت باشم و کارهای علمی و آکادمیک من خوب صورت بگیرد. در پهلوی آن، در جامعه هم برای آموزش حقوقبشر و آموزش کتابهایی که در محور حقوقبشر و حقوق زن نوشته بودم، اقدام کردم.
در تمامی ولایتهای شمال افغانستان رفتهام و مسائل حقوق زن در اسلام و حقوقبشر را برای زنان و مردان افغانستان آموزش دادهام. همچنان قطعنامهی ۱۳۲۵ شورای امنیت سازمان ملل را آموزش دادهام که نقش زنان را در صلح و امنیت نشان میدهد.
من برای تغییر، یک نوع ارتباط اجتماعی با جامعهی افغانستان داشتم؛ ولی اگر ادعا کنم که تحول بسیار بزرگی را در افغانستان به عنوان یک فرد آوردهام، این ادعا را نمیتوانم؛ ولی زمانی که من توانستم در مجموعههایی از زنان، مثل «شبکهی زنان افغانستان»، عضویت بورد آن را کسب کنم، فعالیتهای من، بیشتر و مؤثرتر شد.
همچنان وقتیکه توانستم همراه یک شرکت که یک انجوی بینالمللی بود و برای زنان کار میکرد، با آن یکجا کار کردم. کار من مؤثرتر شد و فرصتهای بیشتری برای من میسر شد؛ مثلاً، من توانستم، در بامیان «قانون اساسی و اعلامیهی جهانی حقوق بشر» و سایر حقوقی را که یک زن در اسلام و قواعد بینالمللی داشت، برای هفتاد زن بامیانی آموزش بدهم.
آنها را به حیث پارالیگلها، یعنی کسانی که حقوق نخواندهاند؛ ولی آگاهیهای حقوقی داشتند را در آن ولایت داشته باشیم که بعداً خود شان برای تغییر جامعه، بسیار نقش داشتند. همینطور هفتاد زن را در ولایتهای جوزجان، بلخ، هرات، در ولسوالیهای بلخ و جوزجان آموزش دادم و کار کردم.
در ولایت کابل، کارهای آخر مان با ملا؛ امامهای مساجد بود که من «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» را به نوعی، برای شان آموزش میدادم. پیش آنها این احساس خلق نمیشد که «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» با اساسات دین در تضاد هست و سؤال هم میکردند. مفاهیم و فلسفهی اصلی اعلامیهی جهانی حقوقبشر را میتوانستم برای شان انتقال دهم؛ لذا من فکر میکنم در افغانستان، از تمامی تحولات اجتماعی که این تحولات، آگاهی و روشنفکری بود که در سالهای ۲۰۰۰ آغاز تا ۲۰۲۱ ادامه داشت.
من هم در گوشهای از آن نقش داشتم؛ ولی متأثر از این هستم. با وجود این که شب و روز، من از هشت صبح تا هشت شب، کار میکردم، تا بتوانم فرصتها را برای تغییر جامعه تنظیم کنم؛ ولی این که همهی اینها، در یک شب از بین رفت، من فکر میکنم که حالا یک آدم عاطل و باطل هستم و هیچ کاری برای افغانستان نکردهام.
آن تحولی که در افغانستان از لحاظ روشنفکری به وجود آمده بود و حالا اختلاف و ترور طالب آن را خفه ساخته، این برای ماهایی که کار کرده بودیم، این تغییر بسیار دردآور است. کسانی که به فساد آلوده نبودیم و فقط به عنوان فعالان مدنی کار میکردیم. همچنان به فسادهای مالی و دیگر فسادهایی که در جمهوریت بود و از آن انکار کرده نمیتوانیم، در آن نقش نداشتیم.
این که تا چه حد، نقش مثبت برای تحول جامعه داشتیم، میگذاریم که مردم خود شان آن را قضاوت کنند و این که من به عنوان یک فرد، نقش داشتم و این که ما به عنوان جمعی از زنان نقش داشتیم؛ ولی بیشترین کارهای من که مورد قبول خود من بود و من بیشتر روی شان کار میکردم و دوست هم داشتم، روی آن کار کنم. در اواخر، کارهایی بود که برای صلح میکردیم.
در دورترین نقاط ولایت فاریاب رفتم، با مردم نشستم و صحبت کردم، تا مشکلات را پیدا کنیم. این که چرا جنگ در افغانستان است؛ ولی متأسفانه در افغانستان جنگ از لحاظ سیاسی مدیریت درست نمیشد؛ چون جنگ افغانستان، جنگی نبود که هدفش از بینبردن مردم باشد؛ بلکه جنگ افغانستان، جنگ برای صلح بود.
جنگ برای از بینبردن بنیادگرایی و تروریزم بود. جنگ داخلی افغانستان نبود. جنگ برای قدرت نبود که متأسفانه امروز انعکاسش برای جهان این هست که مردم افغانستان مصروف یک جنگ داخلی بودند. من، مخالف این نظریه هستم؛ چون جوانان افغانستان برای از بین بردن تروریزم، برای از بین بردن بنیادگرایی با جهان شریک شدند. جوانان افغانستان سینه سپر کردند و خواستند که آن مرکز تروریزم که توسط قدرتهای ذیدخل و توسط استراتیژیستهای بسیار منفور سیاسی جهان در داخل افغانستان به وجود آورده شده بود را از بین ببرند. این نام سیاه را از جغرافیای سیاسی افغانستان بزدایند؛ ولی متأسفانه، مدیریتهای سیاسی و مدیریتهای بسیار آلوده با فساد، باعث شد که جوانان افغانستان شهید شوند. تلفات بدهند؛ ولی دستآوردی که تغییر بنیادی را در افغانستان بیاورد که دوباره گروههای تروریستی حاکم نشوند، آن را نتوانستند، به دست بیاورند.
پس دوباره همان تصامیم بیخردانهی سیاسیون افغانستان و همکارهای جهانی شان باعث شد که طالبان دوباره به قدرت برسند و این همان نقطهی دردآور، در زندگی من هست که من حالا رنجش را تحمل میکنم. من تا حالا به عنوان یک فردی که حداقل دو فیصد فعالیتهای مثبت سیاسی و اجتماعی در افغانستان داشتم، به عنوان یک فرد صادق و به عنوان تبعهای که همیشه مثبت برای افغانستان اندیشیده و کار کرده، نمیخواستم، افغانستان را ترک کنم.
من هیچگاهی نمیخواستم با یک مهاجرت اجباری از افغانستان بیرون شوم و تصور این را هم نمیکردم که کارهای مثبت فرهنگی من، باعث این بشود که من در افغانستان، دستگیر یا کشته شوم. این در خیال و تصور من نبود؛ ولی بالاخره اینگونه شد و ما مجبور به ترک افغانستان شدیم.
همانطور که کل مردم بسیار چیزهای خود را از دست دادند، من هم چیزهای زیادی را از دست دادم. من، با معاش خود خانه ساخته بودم و مادیاتی که برای پیشبرد یک زندگی عادی ضرور هست که بسیار مادیات ابتدایی زندگی بود را داشتم. همه از بین رفت که چندان قابل بحث نیست. اینها یکطرف؛ ولی من معنویات خودم را هم از دست دادم.
هر روزی که هشت صبح الی چهار بعد از ظهر میشود، تصور دانشگاه کابل را میکنم و تصور صنفی را میکنم که جوانان، به بسیار روحیهی خوب در صنف میآمدند، تا بیاموزند، سؤال کنند. یک چیز جدیدی از استاد یاد بگیرند و من صادقانه در حضورشان حاضر میشدم و درس میدادم. این تصویر، همیشه در پیش چشمانم هست و این که در اینجا نمیتوانم، چنان فعالیت داشته باشم، برای من بسیار دردآور است.
بحث دیگر این است که در افغانستان، ما هر روز میبینیم که دستآوردهای ما، توسط مردم خود مان، توسط گروهی که میگویند افغان هستیم، دفن میشود و این درد بسیار بزرگی است که هر افغان را درد میدهد. یکی دیگر از چیزهایی که من در جریان مهاجرت از دست دادم، شوهرم بود که پدر خوبی برای فرزندانم و شریک زندگی من بود. چهل سال با هم زندگی مشترک داشتیم.
وفات همسرم برای من ساده نبود و بزرگترین چیزی بود که من از دست دادم. وقتی انسان معنویات خودش را از دست میدهد، از لحاظ فکر و اندیشه نصف میشود. پنجاه فیصد اندیشه و فکر خود را هم از دست میدهد؛ لذا فکر میکنم، دیگر بعد از این نمیتوانم؛ به حیث یک انسان مثبت، برای تحول مثبت در افغانستان نقش داشته باشم. این را هم هیچ فکر کرده نمیتوانم که قدرت حاکمهای که هر روز مردم را میکشد، معنویات ما را از بین میبرد، دستآوردها و فرهنگ ما را میکشد. اینها تا چه زمانی دوام میکنند و تا چه زمانی جهان بینندهی اینها خواهد بود؟
جهانی که باعث شد، میلیونها جوان افغان برای از بین بردن تروریزم بجنگد و شهید شوند و امروز، آنهایی که با آنها در جنگ بودیم، به قدرت رسیدند. امروز ما جایی در افغانستان نداریم و در این کشورها هم بیهویت هستیم که این درد بزرگی است.
لسانی: به تأیید صحبتهای شما، فعلاً متأسفانه ما در کشور خود بیگانه هستیم و احساس امنیت نمیکنیم. موضوع بعدی این که شما فعالیتهای خوبی داشتید. اگر هر شخصی به اندازهی تواناییهای خود فعالیت میکرد، اکنون افغانستان در این وضعیت قرار نداشت. متأسفانه کمکاریهای زیادی صورت گرفت. همچنان اگر هر کس به اندازهی شما فعالیت میکرد، دَین خود را اداء کرده است و میتوانیم بگوییم شما نسبت به افغانستان و مردم آن، دین خود را اداء کردهاید.
استاد، قسمی که من فعالیتهای شما را دیدم، شما سیزده کتاب نوشتهاید که در مورد بعضی هم تشریحات دادید؛ اما میخواهم بدانم، اکثر کتابها و مطالعات تان در محور چه موضوعاتی صورت گرفته است؟
شهلا فرید: بیشتر محور مطالعات، کنش و واکنش مرا، ساحهی زنها تشکیل میداد؛ لذا به نوعی در جایی که من درس میدادم، یعنی دانشکدهی حقوق، آن را هم ارتباط میدادم. مثلاً، من در هر سال تحصیلی، یک کنفرانس در رابطه با زنها در «مرکز تحقیق و مطالعات داخل دانشگاه» دایر میکردم و کنفرانسهای علمی در رابطه به زنان افغانستان داشتم مثلاً، «نقش زنان در صلح»، «نقش زنان در تغییرات اجتماعی» و همچنان «اطفال». یعنی بیشترین ساحهی تحقیق من، در افغانستان در رابطه به زنان و اطفال بوده است.
از آنجایی که من یک مسلک خاص را هم پیش میبردم که حقوق بود، پس کارهای مسلکی و علمی هم در پهلوی اینها داشتم؛ مثلاً، از جمله آثار علمی و مسلکی من که برای رشد علمی انجام میدادم؛ به عنوان کتاب به چاپ میرسید، مثل کتابهای «رویهی قضایی»، «بررسی قانون از حیث مکان»، «تقسیم حقوق» و همچنان «منابع حقوق». اینها عناوینی هستند که من به حیث کارهای علمی و مسلکی خود بالای شان کار کردم.
یک چیزی که من در کارهای علمی خود توجه داشتم و در درسی که همیشه تدریس میکردم، در نظر میگرفتم، مطالعات مقایسوی بود و برای همین در مطالعات زنان هم، بحث مقایسه را آوردهام و یک کتاب من هست که «حقوق زنان» را از لحاظ اسلام، قوانین افغانستان، عرف و عادات معمول و قوانین بینالمللی، مقایسه کردهام و این که چطور میتوانیم، هر چهار را در افغانستان برای تحولات استفاده کنیم، همهی اینها را مطالعهی مقایسوی کردهام.
لذا فعالیت برای زنان را ربط به ساحهی علمی، در تدریس خود میدادم و روی آن کار میکردم. از این سبب بود که برای ساختن «قانون منع خشونت» در «قانون آزار و اذیت جنسی» و «قانون جزای افغانستان» نقش داشتم و عضو کمیته بودم. همچنان سایر قوانینی که در تعدیل قرار داشت یا برای «ریفورم نظام حقوقی افغانستان»، من به نمایندگی از جامعهی مدنی حضور داشتم تا برابری جنسیتی، در قوانین افغانستان رعایت شود.
در پالسیهایی که برای جندر، در وزارتخانهها و سطح دولت نوشته میشد، هم نقش داشتم. در «پلان عمل ملی زنان افغانستان» که در وزارت امور زنان نوشته شد و تحولاتی که توسط دولت برای زنان میآمد، معمولاً در همهی آنها نقش داشتم؛ چون کار علمی خودم را با کاری که برای زنان میکردم ارتباط داده بودم و برای من به یک مسلک تبدیلشده بود.
لسانی: شما مقالههای زیادی هم نوشتهاید، چقدر از این مقالههای شما به چاپ رسیدهاند؟
شهلا فرید: بیشتر شان در«سایت کمیسیون مستقل حقوق بشر» بودند که فعلاً سایتها بسته شده و همچنان در «ژورنال علمی دانشگاه کابل» به نشر میرسید. ما مکلفیت وظیفهای هم داشتیم که مقالههای علمی به چاپ برسانیم، تا ترفیعات علمی ما اجراء شود. همچنان در مجلههایی مثل «روزنه» چندین مقاله، به چاپ رساندم در «سایت کمسیون مستقل حقوق بشر» و در «سایت وزارت عدلیه» مقالههایی داده بودم که هنوز چاپ نشده بود که طالبان آمدند.
در «مجلهی قضا» هم مقاله داشتم. متأسفانه بعضی از ویبسایتها کاملاً پاک شده است. بعضی ویبسایتها بسته شدند و فعلاً در دسترس نیستند. آخرین کتابی که من نوشته بودم «سنگسار» بود. نتوانستم این کتاب را به قسم رمان بنویسم؛ ولی به قسم کتابی که سنگسار طالبان را نقد کرده بودم، با رجمی که در اسلام وجود دارد که چاپ هم شده بود.
اولین چاپش برای من رسیده بود که ویرایش کنم و برای تکثیر بفرستم، این کتاب روی میز من بود که طالبان آمدند و کتاب در دیپارتمنت باقی ماند. بعداً آن کتاب به دست طالبان افتاد. به همین خاطر، مرا جستوجو میکردند که چرا چنین چیزی نوشته شده و باید کسی که کتاب را نوشته است، پیدا کنیم. همچنان سایر فعالیتهایی که در کابل داشتم، برای من تبدیل به تهدید شده بود؛ مثلاً، من یک عضو فعال ارائهی نظر در رسانهها بودم و به تعبیر شما ژورنالیستها، به حیث یک صاحبنظر در اکثر بحثهای روز اجتماعی و سیاسی حضور داشتم. دیدگاههایی که از آدرس من نشر شده بود، باعث شده بود که طالبان بعد از ورود، مرا دستگیر کنند یا به عنوان یک فعال حقوقبشر و حقوق زن و یا کسی که با کشورهای مختلفی، در افغانستان کار میکردند اذیت کنند.
ما همراهشان همکاری میکردیم که کارشان را در داخل افغانستان سمتوسو بدهیم. برای همین فعالیتهای من برای طالبان مناسب نبود و من به عنوان فردی بودم که باید هرچه زودتر دستگیر و از بین برده شود. همین سبب شد که کابل را ترک کنم. مدت زمانی را در مزار سپری کردیم و بعد از آن افغانستان را ترک کردیم که سختترین روز زندگی من ترک افغانستان بود.
لسانی: در ولایات، فعالیت زیادی در رابطه به حقوقبشر و حقوق زن داشتید، استقبال از طرف زنها و خانوادههای شان چگونه بود؛ چون به گونهای که مشاهده میکردیم، اکثریت خانوادهها این باور را داشتند که چنین مسائلی زنان را به بیراهه میکشاند و آن اطاعتپذیری را که باید داشته باشند، بعد از آن نخواهند داشت؛ به همین دلیل همراه اینگونه برنامهها، مخالف بودند.
شهلا فرید: کاری که من در اواخر توانستم انجام بدهم این بود؛ نهادهایی که مرا برای پیشبرد این آگاهیدهی، همکاری میکردند، از آنها خواهش میکردم که در این برنامهها، زن و مرد را دعوت کنید؛ مثلاً، وقتیکه به ولایت جوزجان رفتم، چهل نفر مرد و چهل زن را دعوت کرده بودند که مردها، برادر یا شوهر شان بود؛ یعنی ما از هر خانواده، دو نفر را برای آموزش انتخاب میکردیم؛ یک زن و یک مرد و من دیدم که این کار مان خیلی موفقتر از کارهای گذشتهی ما هست.
ما تا دیر زمان، تنها زنان را آگاهی میدادیم و این باعث میشد که زنها به یک آگاهی برسند و مردها در نقطهی صفری باقی بمانند که در داخل خانوادهها تقابل را ایجاد کرده بود. وقتی متوجه این امر شدیم، بعداً هر ورکشاپی را که به عنوان آگاهیدهی پیش میبردم، از نهاد مربوطه درخواست کردم که مردها و زنها را باهم دعوت کنند که مرد هم به همان آگاهی برسد، تا احترام کند و این بسیار مثبت واقع شده بود.
در این اواخر، اکثر ورکشاپهایی که ما پیش میبردیم، تنها من نه؛ بلکه شبکهی زنان و کمسیون مستقل حقوق بشر، هم این موضوع را لحاظ میکرد. در آنجا بود که دستآورد ما برای تغییر جامعه بیشتر شد؛ ولی فرصت بسیار زیاد ضرورت داشت، با وجود این که ما از تمام ولسوالیها زنان و مردان را به ورکشاپها دعوت میکردیم؛ ولی تمام کارهای ما متمرکز به مراکز ولایات شده بود و یک تفاوت را از لحاظ فرهنگی، بین شهر و دهات به وجود آوردیم که تا سال 2024 ما باید تغییری در دهات هم میآوردیم که هم از لحاظ اقتصادی کار میکردیم، هم از لحاظ فرهنگی و متأسفانه وضعیت تغییر کرد.
هر تغییری را که ما در یک جامعه میآوریم، مراحلی دارد که باید مطابق پلانی باشد که از لحاظ زمانی، کوتاه مدت و دراز مدت باشد. ما در تغییرات اطراف و ولسوالیهای افغانستان، اوایل مشکلات خود را داشتیم و مشکلات این بود که در آنجاهایی که بیشتر طالبان حاکم بودند؛ یعنی حاکمیت از لحاظ فرهنگی داشتند، نه از لحاظ فیزیکی. آن مردم سهم نمیگرفتند.
بعدها که فرصت مهیا شده بود، طالبان به سمت شهرها نزدیکتر میشدند و ولسوالیها و قریهها را میگرفتند، آن زمان مردم از ترس طالبان، در این برنامهها سهم نمیگرفتند. بحث دیگر، بحث اقتصادی بود که مردها خود شان را مصروف این برنامهها نمیکردند؛ چون مصروف روزگار خود بودند.
بالاخره ما پیشنهاد کردیم؛ وقتی شما زنها و مردها را در این ورکشاپ دعوت میکنید. نفقهی همان روز را برایشان پرداخت کنید که آنها، کار خود را ترک کنند و به ورکشاپ بیایند. این کار مثبت واقع شده بود؛ ولی با همهی اینها، ما فرصت بیشتری نیاز داشتیم.
اگر جمهوریت خوب کار میکرد، تا سال ۲۰۳۰ ما شاهد یک تحول بزرگ فرهنگی در افغانستان بودیم که دیگر هرگز، طالب قادر به آمدن نمیشد. متأسفانه خیانت رهبران ما، مشکلاتی که رهبران سیاسی ما خلق کردند و عملکردهای اشتباه و بیخردانهی شان سبب شد که ما در نقطهای که هنوز به آن تحول نرسیده بودیم، شکست بخوریم.
سیاستمداران بیخرد
لسانی: شما فرمودید عملکردهای بیخردانهی سیاستمداران افغانستان، باعث وضعیت کنونی شده است، به نظر شما سیاست بیخردانه، چگونه عملکردی هست؟
شهلا فرید: یکی از عملکردهای بیخردانهی سیاسیون افغانستان، معتاد بودن به قدرت بود؛ بیشتر برای این که قدرت نامشروع خود شان را حفظ کنند؛ با وجود این که انتخابات میشد؛ ولی در اواخر، تمام انتخابات ما، نتیجهی اصلیاش نمیتوانست به دست بیاید و نتیجه را معکوس میساختند. وقتی یک سیاستمدار میداند که من رأی مردم را نگرفتهام؛ ولی بازهم در قدرت باقی میماند، این خرد سیاسی نیست. این نه تنها ضررش به خودش؛ بلکه به جامعهی سیاسی رسید و ما دیدیم. این خودش بیخردی سیاسی است.
نوع دیگر بیخردی سیاسی، این هست که سیاستمدارها، بسیار پلانهای کوتاهمدت برای خود شان میساختند. یعنی فقط برای همان مدتزمانیکه خود شان مطابق قانون در قدرت هستند، پلان میساختند و در همان مدت زمان عملکرد میداشتند. میدیدید که آنها وقتی از قدرت میروند و فرد جدید میآید، او باید پلانهای نو بسازد. این خرد نیست، این معقولیت نیست. این هم ضرر خودش را برای افغانستان داشت؛ حتا یک وزیر کابینه، وقتی در نیمهی خدمت خود از وظیفه برکنار میشد و یک وزیر نو میآمد، این وزیر نو، پلان تازه را شروع میکرد که این هم بودجهی بیشتر، هم نیروی بیشتری نیاز داشت و هم کار وزیر قبلی را به صفر تقرب داده بود و دوباره خودش از نو شروع کرده بود.
اینگونه هیچوقت افغانستان پیش نمیرفت؛ بلکه همیشه در جا میزدیم. این موضوعات، سبب شده بود که تحول افغانستان عقب بیفتد و زمان بیشتری ضرورت داشته باشد. اگر سیاسیون ما عملکرد سیاسی باخرد میداشتند، تا ۲۰۳۰ ما یک کشور بسیار پیشرفته میداشتیم.
موضوع دیگر این بود که سیاسیون، تمرکز قدرت و بیشتر متکی بودن به اقارب خود داشتند، نه به همفکر خود؛ یعنی سیاستمدار از هر قومی که بود، اقارب خود، از یک قوم را اطراف خود جمع میکرد. اعتماد شان بیشتر به قوم بود، تا به متحدین سیاسی شان. این هم خرد سیاسی نیست و ضررش در مجموع به جامعهای میرسد که به طرف تحول میرود.
ما جوانانی در افغانستان داشتیم که طرفدار تحول و پیشرفت بودند و خود شان هم بسیار به سرعت به طرف تحول و پیشرفت و ساختن فکر و ذهن خود میرفتند. زمانی که جوانان در جریان آموزش هستند؛ بعضی عملکردهای بیخردانهی سیاسی، بالای شان بسیار مؤثر است.
من متأثر میشدم؛ وقتی بعضی از جوانان را میشناختم که به ارگ میرفتند و در آنجا، به خاطر بعضی مسائل کار میکردند. من برای شان میگفتم، به ارگ نروید که شما ضایع میشوید. شما به فساد آلوده میشوید. بعضیهای شان، میگفتند که استاد چون خودش پیر شده و رفته نمیتواند، برای ما این مشوره را میدهد. من چندین جوان را میشناسم که بسیار جوانهای تحصیلکرده، باخرد و قدرتمند بودند؛ ولی وقتی در فساد دورهی جمهوریت به ارگ رفتند، دیگر از ارگ سالم بیرون نشدند.
در ساختار فاسد، به فساد آلوده شدند که این خودش نشان میدهد، عملکردهای بیخردانهی سیاسیون، میتواند سبب از بین بردن فرد مؤثر در جامعه شود، یا سبب به بیراهه رفتن جامعهی بزرگی مثل افغانستان شود که چنانهم شد.
تعصب و تبعیض در افغانستان
لسانی: شما فعالیتهای زیادی در افغانستان در سطوح مختلف اجتماعی داشتید، تعصب و تبعیض را چگونه میدیدید؟
شهلا فرید: تبعیضی که در افغانستان به نسبت قوم و ملیت وجود داشت، متأسفانه بسیار سیاسی بود، تا این که در بطن جامعه باشد. در بطن جامعه چنین چیزی وجود نداشت. با وجودی که از زمان «احمد شاه ابدالی» که مطالعه کنیم، سیاسیون ما در جامعه، قدرتهای قومی و قبیلهای بوده مثلاً، زمانی که «احمد شاه درانی» به قدرت رسید، قدرت را از قوم گرفت، به قبیله داد. تمام حکومتهای محلی زمان «احمد شاه ابدالی»، توسط سران قبایل اداره و کنترل میشد. یعنی تا این حد، قدرت سیاسی را خرد ساخت. البته هدفی در مقابل آن داشت؛ چون او نمیخواست، قدرت به دست یک قوم کلان بیفتد، میخواست قدرت، توته توته شود و بین سران قبایل تقسیم شود که این به نحوی هم مشکل خلق میکرد و هم به نحوی اگر دقیق، روی آن کار میشد، بهتر از این بود که یک قوم در قدرت باشد؛ چون قبیله، وقتی کوچک میشود، خود به خود، هر قبیله عضو یک قوم بزرگ است.
این بهتر است، نسبت به این که یک قوم قدرت را بگیرد که از لحاظ کمیت کوچک باشد و از لحاظ قدرت حاکم باشد که این بسیار دردآور است.
متأسفانه، در زمان «امیر عبدالرحمان خان» همین شکل حکومتسالاری قبایلی رفت به سمت حکومتداری قومی که یک قوم را بیشترحمایت کرد؛ آن قوم پشتون بود و این را در مقابل، اقوام خورد و کوچک زیاد دیگری که در افغانستان وجود داشت، در مقابل آنها به کار گرفت. به نحوی حتا ادغام اقوام را با ازدواج با اقارب نزدیک خود هم امیر عبدالرحمان خان آغاز کرد. زنی را از قومهای دیگر در خانهی خود میآورد که به حیث کنیز از او استفاده میکرد، نه به عنوان یک زنی که به انسان بودنش، احترام گذاشته شود. از همان زمان تا هنوز که شما میبینید، این نوع برخوردها با قوم، زمینهی تعصبهای سیاسی قومی را به وجود آورده است، نه تعصب اجتماعی را.
بعضی کشورها است که از تعصبهای اجتماعی خود ترس دارند؛ ولی در افغانستان، تعصبات قومی وجود داشته که تمام این تعصبات قومی، شکل سیاسی داشته و سیاستمدارهای ما، آن را دامن زده و حتا تعصب مذهبی هم بر اساس سیاستها به وجود آمده است؛ مثلاً، زمانهایی که ما، جوان شدیم و جامعه را شناختیم، ما چیزی را به نام تعصب قومی و مذهبی نمیشناختیم و یا خیلی کمتر میشناختیم؛ ولی جوانان امروز ما کاملاً غرق در تعصب مذهبی، ملیتی و قومی هستند.
زمانیکه جوان بودیم و مطالعه میکردیم، بحث ملیت و مذهب، برای ما اصلاً مطرح نبود؛ ولی امروز خود جوانان آن را دامن میزنند و خود جوانان به این مرض آغشته شدهاند؛ چون برخوردها برخوردهای سیاسی است.
لسانی: شما مقایسه کردید که در زمان گذشته تبعیض و تعصب نبوده است؛ ولی حالا وجود دارد و از شاگردان تان یاد کردید که گفتید شما به آنها تذکر میدادید که به ارگ نروید که به فساد آلوده میشوید. میخواهم در رابطه به فضای تعصب و تبعیض در گذشته و حال بیشتر از شما بشنوم که این فضا در اجتماع و دانشگاه بین جوانان و نخبگان چگونه بود؟
شهلا فرید: آن زمان، اجازهی تضاد و این که کسی در این موارد، عکسالعمل نشان بدهد وجود نداشت؛ مثلاً، یک قوم بسیار کلان حاکم بود، قدرت سیاسی را در دست داشتند، در همهجا اینها حاکمیت داشتند؛ لذا وقتی شما به دانشگاه کابل داخل میشدید، اشرافیت بود.
اشرافیت کسانی بودند که در سطح بالای جامعه قرار داشتند. آنها بسیار آرام زندگی خود شان را پیش میبردند؛ ولی وقتی که فرصتها مساعد شد که از سایر اقوام و از طبقهی پایین جامعه هم در دانشگاه وارد شوند، در اینجا بود که برخوردهای قومی و سیاسی، در داخل خود جامعه هم به وجود آمد. احزاب مختلف قدرت را گرفتند. سیاسیون مختلف به قدرت آمدند که دیدگاههای بازتر نسبت به خانوادهی شاهی داشتند. ترکیبات مختلف اجتماعی، وارد اجتماعات مختلف علمی و سیاسی شدند.
اینجا بود که بعضی تضادهای سیاسی به میان آمد تا هر گروه از آن، به نفع خود استفاده کند؛ لذا رقمزدن تضادهای سیاسی توسط یک قوم که همیشه در قدرت بودند و در قدرت خود، آن را شکل دادند، آهسته آهسته این تعصبات مذهبی و قومی وارد جامعه شدند.
لسانی: میخواهم نظر شما را به عنوان محققی که سالها در درون جامعه تحقیق کردید، در رابطه به از بین بردن ریشهی تعصبات قومی، مذهبی و جنسی از درون جامعه بدانم؛ این که چگونه میتوانیم این تعصبات را ریشهکن کنیم؟
شهلا فرید: متأسفانه فعلاً، این تعصبها و تبعیضها، در افغانستان، به شکافهای اجتماعی تبدیل شده و حتا میتوانیم بگوییم به گسست اجتماعی تبدیل شده است. وقتی زن از جامعه حذف میشود؛ پس یک گسست از لحاظ اجتماعی به وجود آمده است. فعلاً یک نسل از زنان افغانستان در جامعه نیستند، نه در تحصیل هستند، نه در تعلیم هستند، نه در کار هستند، نه در سیاست هستند، حتا دسترسی به خدمات صحی هم برای شان مشکل است.
ما به این میگوییم، گسست اجتماعی. یک گسست اجتماعی از این لحاظ به وجود آمده است؛ همچنان شکافهای اجتماعی بر اساس حاکمیت قوم، به وجود آمده است. من بسیار متأثر میشوم، با مردم افغانستان در تماس هستم، بعضیها به من میگویند، «استاد ما وقتی به ادارات میرویم، پشتو یاد نداریم، فارسی گپ میزنیم، ما را از اداره میکشند و گپ ما را گوش نمیدهند». یک مشکل به خود شان است که فارسی/ دری را بلد نیستند و مشکل دیگر این هست که با تعصب برخورد میکنند.
شکافهای اجتماعی خلق شده، گسست اجتماعی در افغانستان به وجود آمده و بسیار وسیع است؛ لذا این را به زودی تغییر داده نمیتوانیم؛ چون این چیزها زمان بر است.
حالا این، در افغانستان هدف است. اقوامی که از لحاظ کمیت، تعداد شان کم است و از لحاظ قدرت سیاسی و اجتماعی در جامعه، در طبقات پایینتری قرار دارند، زیادتر متضرر میشوند. نمیگویم، خدای نخواسته، اینها از لحاظ انسانیت در طبقه پایین قرار دارند؛ بلکه از لحاظ قدرت در طبقات پایین هستند، متضرر هستند و بسیار زود قربانی میشوند و قومی که در قدرت هست، این قوم با وجودی که از لحاظ کمیت خود کم است؛ ولی از لحاظ قدرت، مدت زمان طولانی است که در قدرت هستند.
اینها کوشش میکنند که به آن هدف برسند. زمانی میتوانید پلانهایی برای برونرفت از این مشکل را، شکل بدهید که این قدرت و این حاکمیت نباشد و یک حاکمیت دیگری باشد که این وضعیت را شکل نداده باشد. در این حاکمیت که در شکلدهی چنین مساله خودش نقش دارد، در این حاکمیت ما نمیتوانیم، هیچ تغییر مثبتی را به نسبت تبعیضهایی که در افغانستان وجود دارد را از بین ببریم.
حکایت فیمینیسم افغانی
لسانی: شما پیشتر در رابطه به فمینیزم صحبت کردید و این که کتابی را در این رابطه نوشته بودید که اجازهی چاپ هم ندادند، میشود در رابطه به همین موضوع برای ما بگویید و این که چرا کتاب «فمینیزم» را اجازهی چاپ ندادند؟
شهلا فرید: مطالعات فمینیستی در افغانستان بسیار متفاوت از دیگر جوامع بشری است. حرکتهای فمینیستی یا زنمحور، معمولاً آغازش از اروپا بوده، در اروپایی که تا فعلاً هم زنان با مشکلات و خشونتها مواجه هستند. با وجودی که قوانین بسیار خوب دارند که نباید از بین برده شود؛ اما با آنهم مشکلاتی، از لحاظ جنسیتی در تمام جوامع بشری وجود دارد؛ چون مسائل اجتماعی است.
وقتی این پدیدههای اجتماعی در جامعه، توسط خود انسانها شکل میگیرد، بسیار زود نمیتوانیم از بین ببریم. حرکتهای فمینیستی در اینجا وجود داشته، مطالعاتی را که ما در افغانستان شروع کردیم. ما فقط روی فمینیزم اسلامی کار میکردیم، نه فمینیزم رادیکال یا فمینیزمی که در اروپا به وجود آمده بود. در افغانستان فرصت مناسب نبود و جامعه هم؛ آمادهی آن نبود که فمینیزم لیبرالیست را قبول کند و ما نمیتوانستیم لیبرال فمینیزم را پیاده کنیم. جایش هم نبود و با دین هم نمیتوانست که سازگار بشود.
ما مطالعات خود را از فمینیزم اسلامی شروع کردیم، مثلاً، من برای اولین بار وقتیکه یک مقاله در مورد فمینیزم نوشتم، بیشترین تأثیر را از مقالههای «شیخ عبده» که یک عالم مصری هست، گرفتم و مقالههای ایشان را مطالعه میکردم. او خودش یک مرد فمینیست مسلمان هست یا از مطالعات ایران تأثیر میگرفتم که ایران، روی فمینیست اسلامی، زیاد کار کرده بود و ما از مقالهها و نوشتههای علمی زنان ایران الهام میگرفتیم.
بعد در این زمینه در افغانستان، شروع به کار کردیم. من میتوانستم، صرفاً فمینیزم را به عنوان یک جنبش یا حرکت اجتماعی، برای زنان در افغانستان، کار کنم و شکل بدهم. با وجودی که فکر خودم این است که زن یک قدرت هست، زن جنس دوم نیست. اینها افکار خودم و پیش من هستند؛ ولی در افغانستان زنان بسیار آرام این را قبول کرده بودند که ما زنها جنس دوم هستیم. وقتی یک جامعهی کلان زنها، قبول کنند که من جنس دوم هستم؛ پس برای تغییر آن جامعهی زنان، باید بسیار زیاد کار شود؛ لذا وقتی کار با زنان را شروع کردیم، نمیتوانستیم، لیبرالیزم فمینیزم را با این زنان کار کنیم.
ما مجبور بودیم فمینیزم اسلامی را با آنها کار کنیم، تا آنها موافق به این شوند که من هم مانند مرد، انسان هستم. حق و حقوقی دارم و جنس دوم نیستم. از لحاظ خلقت، من هم انسان هستم و مرد هم انسان هست. همین را، حتا برای زن باسواد خود به سختی میتوانستیم، یاد بدهیم.
من در خود دانشکدهی حقوق، با مشکل مواجه بودم؛ حتا زنهایی که همراه من درسخوانده بودند و همراه من درس میدادند، جزء جامعهی علمی بودند تا آخرین روزها مرا نمیتوانستند بپذیرند. به من میگفتند «آرام ده خانهی خود بشی، آرام بیا درس خوده بده و معاش خوده بگی، چرا ایطو میکنی؟»
وقتی من به رسانهها میرفتم، نظر میدادم و با رسانهها همکاری میکردم، بعد از آمدن، از من میپرسیدند که برای هر مصاحبه، به تو چقدر پول میدهند؟ یعنی برای شان بسیار سخت بود این را بپذیرند که من به عنوان یک صاحبنظر، نظر خودم را نمیفروشم؛ چون برای تغییر جامعه کار میکنم. هم برای خودم، حق میدهم و هم برای خودم صلاحیت میدهم که بروم، یک نظر ارائه بکنم؛ چون به همان حد رسیدهام و جامعهام را هم شناختهام که بتوانم، نظر ارائه کنم.
میگفتم «آیا اگر تو چیزی را بلد باشی و با رسانه، همکاری کنی، پول میگیری؟ من که چنین نمیکنم؛ مگر این که شرایط من، طوری باشد که ضرورت داشته باشم و وقتی با رسانهای، همکاری میکنم، بگویم بعد از این، قسمی کار میکنم که باید به من حقوق هم بدهی و بعد از آن من تابع سیاستهای آن رسانه میشوم و نمیتوانم، خارج از سیاستهای آن رسانه صحبت کنم.»
این مشکلات وجود داشت. به همین خاطر، من از فمینیزم اسلامگرا شروع کردم. در کتاب «فمینیزم» که نوشته بودم، از حرکتهای فمینیستی؛ یعنی حرکاتی که زنان در افغانستان، برای تغییر خود شان انجام داده بودند، از آن حرکتها نام گرفته بودم و به نوعی، مقایسه کرده بودم با حرکتهایی که در اروپا وجود داشت، بعد تفاوتهای شان را گفته بودم و هرگز هم نمیخواهیم، مثل زن اروپا، برای به دستآوردن حق و جایگاه خود، در جامعه کار کنیم.
ما ارزشها و مشخصات جامعهی اسلامی خود مان را در نظر گرفته، متناسب با آن، برای تغییر و تحول زنان کار میکردیم. به همین دلیل بود که من، نوشتههایم را سر حقوق اسلامی زن شروع کردم؛ چون زن افغانستان حتا، حق بسیار ابتدایی خود را که اسلام، برایش داده که عبارت از ازدواج، رضایت و مهریهاش است، همان را هم ندارند. باید بسیار روی این مسأله کار میکردیم که یک زن، برای انتخاب شریک زندگیاش حق دارد.
اگر بخواهم از زندگی امروزم بگویم، ما این همه فعالیت کردیم؛ ولی افغانستان را ترک کردیم. فعلاً در نقطهای قرار داریم که برای افغانستان کار میکنیم؛ ولی عملاً نمیتوانیم، برای تغییر افغانستان دخیل باشیم. هنوز هم کارهای علمی خود را آنجا میدهم. فعلاً تحقیق میکنم در«Rutgers» در یکی از دانشگاههای بسیار کلان آمریکا که در نیوجرسی است. من، به حیث اسکالر اینجا کار میکنم. تحقیق جدیدی را که میخواهم آنجا انجام دهم، روی خشونتهای خانوادگی، بر روی خانوادههایی است که پس از پانزده اگست، داخل امریکا شدند و مشخصاً در نیوجرسی هستند.
از این لحاظ میخواهم یک تحقیق را آنجا انجام دهم. به خاطر به وجود آوردن بعضی امکاناتی که زنها بتوانند، دسترسی به قانون و سیستم داشته باشند؛ یعنی کارهای من در اینجا هم به نوعی است که خانواده و زن افغانستان را شامل میشود.
لسانی: استاد در صحبتهای قبلیتان، در رابطه به فمینیزم، صحبتهای مختصری داشتید، حالا میخواهم بدانم؛ چگونه میتوانیم، حرکتهای فمینیستی و زنان را در افغانستان، با همدیگر هماهنگ بسازیم؟ همچنان وقتی میگویید، فمینیزم اسلامی؛ خوب است که فرق فمینیزم اسلامی با فمینیزم لیبرال را هم بیان کنید.
شهلا فرید: در افغانستان گروههای مختلف، زنان فمینیست و مردان فمینیست، حرکتهایی را در بیست سال گذشته داشتند؛ ولی در کل روحیهی جامعه، با این پدیده یا این واژه مخالف بود؛ چون کار اندکی برای معرفی، در مورد این واژه، در جامعه صورت گرفته بود و جزئی از پدیدههای روشنفکری در افغانستان دانسته میشد. در افغانستان، با پدیدههای روشنفکری، تضاد بسیار زیاد بوده و هست. خصوصاً یک، طبقهی روحانی افغانستان، دو، طبقهای که سواد کمتر داشتند، سه، طبقهای که از لحاظ فرهنگی عقبمانده بودند.
آنها با پدیدههای جدید اجتماعی که در قرن بیستویک، داخل افغانستان وارد میشد، خصوصاً پدیدهی جهانی شدن که سرحدات تمام کشورها را برای پدیدههای جدید اجتماعی که در دیگر جوامع شکل میگرفتند؛ ولی بعد شامل جوامعی مثل افغانستان میشد، بسیار باز شده بود.
یکی از عوامل باز شدن این پدیدهها و شریک کردنش در تمامی جوامع، خود جهانی شدن بود که ما نیز خود به خود، به طرف جهانی شدن میرفتیم. اگر جلوی آن گرفته میشد یا نمیشد؛ ولی بهتر این بود، کسانی که مسائل اجتماعی جامعه را مدیریت میکردند، برای آن بسترسازی میکردند و بعد از بسترسازی، با درنظرداشت ارزشهای خود آن جامعه، این پدیدههای جدید اجتماعی، شکل میگرفت. یک مشکل کلان دیگر که در افغانستان وجود داشت، گروهی از جامعهشناسان افغانستان، هیچگاه احساس مسؤولیت نکردند، تا برای پدیدههای جدید اجتماعی، بسترسازی کنند؛ ولی بر عکس، با ارایهی نظریات شان، فقط همان مفاهیم اصلی و کلیدی پدیدهها را از لحاظ تخنیکی به بحث میگرفتند و این که چگونه در یک جامعه، پدیدههای جدید اجتماعی، برای گروهی از مردم میتواند، قبول شود و یا در مخالفت از آن قرار بگیرد، هرگز برای این بحث، بسترسازی نمیکردند.
شاید «شفیقه جان حبیبی» را همه بشناسند؛ یکی از ژورنالیستان بسیار معروف افغانستان هستند که فعلاً هم در افغانستان در بستر مریضی هستند که من از همینجا به ایشان سلام و احترامات تقدیم میکنم. آنها یک پرودکشن داشتند که بعضی برنامهها را برای روشنگری در جامعه و برای تغییر جامعه، ثبت میکردند و در اختیار رسانههای تصویری مختلف میگذاشتند و بعد به نشر میرسید.
یک مرتبه ما از «شفیقه جان» خواهش کردیم که سر فمینیزم بحث داشته باشیم؛ چون فمینیزم در داخل افغانستان آمده بود و بعضی از زنان و مردان در این رابطه کار میکردند و پیروان خود را داشت. ما که سالها برای حفظ ارزشهای اسلامی و حفظ ارزشهای اخلاقی و اجتماعی افغانستان کار کرده بودیم، از پدیدهی فمینیزم انکار کرده نمیتوانستیم.
ما منحیث کسانی که نویسنده بودیم، تحقیق میکردیم و در جامعه احساس مسؤولیت میکردیم، وظیفهی ما این بود که در ابتدا این پدیده را به مردم معرفی کنیم؛ چون مردم از این پدیده، به عنوان یک پدیدهی کفری و جامعهی غربی میترسیدند؛ بناءً برای مردم این پدیده باید یک بحث عادی شود، تا ما بتوانیم که برای آن در جامعه جای پیدا کنیم.
لذا یک برنامه تنظیم کردیم که من هم در آن برنامه بودم. بعضی مفاهیم فمینیزم را توضیح میدادم که در آن برنامه، بیشتر هدف ما این بود که چطور برای جریانهای فمینیستی در افغانستان بسترسازی شود که در مخالفت با ارزشهای دینی و ارزشهای اجتماعی ما قرار نگیرد؛ چون این تجربه در مصر، سوریه، مالیزیا، اندونیزیا و ایران وجود داشت.
بالاخره ما به این نتیجه رسیدیم که در افغانستان، میتوانیم از فمینیزم اسلامگرای ایران، بیشترین الگوبرداری را داشته و تطبیق کنیم. زمانی که ما آن برنامه را برای نشر، به رسانهها ارائه کردیم، متأسفانه آنها گفتند که وزارت اطلاعات و فرهنگ اجازهی نشر چنین موضوعات را نمیدهد. دقیق یادم نیست که در آن زمان، چی کسی وزیر اطلاعات و فرهنگ بود؛ اما هر چقدر کوشش کردیم، اجازهی نشر آن را، از رسانهها گرفته نتوانستیم. در نتیجه آن برنامه، همین قسم باقی ماند؛ بعداً ما از طریق جامعهی مدنی، کار کردیم.
برای اولینبار خواستیم، بحث فمینیزم را از داخل چوکات «مقالهنویسی»، «تحقیق» و «کتاب» بیرون کنیم و در جامعه ببریم. «من، حمیرا جان ثاقب و یکی از وکلای پارلمان» که متأسفانه، فعلاً اسم شان فراموشم شده؛ چون سالها از آن میگذرد، در ایدیتوریم دانشگاه پولیتخنیک، یک نشست بسیار کلان را با همکاری نهادهای جوانان که اکثراً دختران و پسران در آن سهم داشتند، شکل دادیم.
لسانی: میتوانید بگویید که در کدام سالها بود؟
شهلا فرید: فکر میکنم، سالهای ۲۰۱۱ بود. وقتی در بحث اشتراک کردیم؛ سؤالهای عجیب و غریب پرسیده شد که گاهی تحمل همان بحث از انسان گرفته میشد؛ ولی ما به بسیار آرامی و حد نهایی احترام، به جمع مجلس که همهی شان جوانان بودند و چون من، صنوف فاکولته را هم تجربه کرده بودم و میدانستم که بعضی از جوانان، نسبت به این مسائل، بسیار احساساتی برخورد میکنند، آمادگی ذهنی داشتم.
بالاخره «من و حمیرا جان ثاقب» توانستیم به این نتیجه برسیم که بحث عمومی فمینیزم، منحیث یک پدیدهی اجتماعی که در جوامع مختلف میتواند با حفظ ارزشهای آنجامعه شکل بگیرد، بهتر این است که به جامعه، شناسانده شود، تا این که سرکوب شود. جوانان هم به این عقیده شدند که فمینیزم شناختانده شود. اکثر جوانان، تحلیلی که از فمینیزم داشتند، این بود که این مکتب، مکتبی است که انسانها را به طرف گمراهی میبرد.
این مکتب، مکتبی است که بیشتر روابط جنس با جنس را بحث میکند. بیشتر بحث جنسی مکتب فمینیزم، مورد گفتوگو قرار گرفته بود؛ اما وقتی یک پدیدهی اجتماعی، وارد اجتماع میشود، تمام مباحث را در بر میگیرد. بعضیها بیشتر جنسیت را در آن مطرح میکردند؛ تا این که بیایند، روی مفاهیم اساسی این مکتب که مکتب زنان است، به خاطر به دستآوردن حقوق شان، برابری شان و به خاطر این که بتوانند در جامعه، منحیث اعضای فعال جامعه، نقش اساسی را در مشارکتهای اجتماعی سیاسی داشته باشند؛ بحث کنند، روی مسائل دیگر تمرکز داشتند.
زمانی که در جامعهی اروپا، فمینیزم تشکیل شده بود، از همان نقطهی اول آن، شروع کرده بودند. وقتی ما میگوییم که زن و مرد برابر است؛ یعنی از هر لحاظ باید برابر باشند. در آنجا، آنها به کدام دینی یا کدام قواعدی که خارج، از دایرهی خود شان بود، مسؤولیت نداشتند که او را مقید بسازد. فمینیزم در جوامع اسلامی؛ حتماً وارد میشود؛ اما معیارهای جوامع اسلامی، همین است که فمینیزم به اساس، معیارهای جامعهی اسلامی شکل بگیرد؛ نه این که ما ارزشهای اسلامی را، با فمینیزم محوکنیم، هدف ما همین بود.
من در افغانستان همیشه با همین معیار، روی فمینیزم کار میکردم. از همین خاطر، من اولین کتاب را به نام، «حقوق انسانی زن» نوشتم و به این فکر رفتم که آیا اسلام، این حق را به زنان داده یا خیر که بسیار ساده، از متون و احکام دین میتوانیم پیدا کنیم که زن و مرد در اسلام، دارای حقوق مساوی هستند.
بعد از آن بحث «مساوی و تشابه» را همینجا، مطرح کردم که وقتی ما میگوییم، زن و مرد در جامعه، دارای حقوق مساوی هستند؛ هدف ما از تشابه نیست؛ چون حقوق زن و مرد در اسلام بر اساس توانمندیها و بر اساس ظرفیتهای شان، توزیع شده و ارادهای مافوق ارادهی ما؛ آن را تنظیم کرده است. از این سبب بیشتر کتابهای «حقوق اسلامی زنان» را نوشتم و آنها را با قوانین و قواعدی که در سطح بینالمللی مانند مکاتب جندریزم و فمینیزم بوده، مقایسه کردم.
من و گروهی از زنانکه با یک هدف نیک در این راستا کار میکردیم، توانستیم در جامعهی روشنفکری افغانستان، این پدیده را ترویج کنیم و هیچگاه هدف ما در بین جامعهی اسلامی مثل افغانستان، از ترویج فمینیزم، بحث «لیبرالیزم فمینیزم» نبود.
آن بحثی بود که در داخل جامعهی اروپا شکلگرفته بود. برای اروپا و غرب مناسب بود و هرگز در افغانستان مناسب نبود. از این لحاظ، هیچ وقت، در اجتماعات کلان افغانستان گفته نمیتوانستم که من یک فمینیست هستم. به خاطر این که همان ارزشهای جامعهی اسلامی را حفظ کرده بودم و با حفظ همان ارزشها، برای تغییر وضعیت زنان افغانستان کار میکردم؛ ولی از حرکاتم میفهمیدند که یک «فمینیست مسلمان» هستم که به این پدیده، بیشتر بر اساس دیدگاه اسلام میبینم، نه بر اساس دیدگاه غرب.
لذا با وجودیکه کاوشگریهای خود را به حیث فعال حقوقبشر داشتم؛ ولی ترس داشتم که در جامعه، وقتی از موقفهای دینی و از موقفهای خوب دیگر میتوانیم در تغییر جامعه کار کنیم، آن را از دست ندهم. وقتی روی بحث جنس صحبت میکردم، بیشترکارم را بر اساس این که چرا دختر به بد داده میشود؟ چرا دختر بدل میشود؟ متمرکز ساختم و وقتی به اسلام مراجعه میشد؛ چنین چیزی را پیدا نمیتوانستم، خصوصاً در بخش فقه خانواده که «دختر در بدل دختر» داده میشود. «ازدواج شغار» از جمله ازدواجهای حرام در اسلام است و این بحث را در بحث جندر، «تشابه حقوق زن» مطرح میکردم.
همچنان ازدواجهای قبل از وقت؛ وقتی یک طفل ازدواج میکند و رضایت یک طفل هم در حقوق و هم در شرع اعتبار ندارد؛ زمینه مساعد میشد که ما بگوییم، ازدواجهای اطفال جواز ندارد و یا در ازدواجی که رضایت وجود نداشته باشد، آن ازدواج باطل است. اینها مسائلی بودند که بالایش کار میکردیم. همچنان«حق میراث» که در حق میراث نقدهایی بر اسلام، توسط غیر مسلمانان وجود دارد؛ ولی ما به حیث یک زن مسلمان، همان حقی که اسلام برای زن مسلمان در میراث قائل بود و خانوادهها آن را برای زن در افغانستان نمیدادند، بالای آنها کار میکردیم.
این که چطور زن، همان حقی را که اسلام برایش در میراث داده است، بتواند بگیرد که همیشه حتا همان را هم گرفته نمیتوانستند. همچنان بحث «مهریه»، وقتی در قبال قرارداد ازدواج یا منعقد کردن عقد ازدواج، «مهر» یک چیزی حتمی است؛ چون یکی از شرایط صحت و انفاذ عقد ازدواج است؛ در افغانستان«مهر» تعیین میشد؛ ولی زن هیچگاه از «مهر» منحیث ملکیت خود استفاده کرده نمیتوانست.
بیشتر ما زنان؛ فعال حقوق زن و همچنان شخص خودم در کارهای «تساوی حقوق» و بحث «حقوق زن در اسلام» نقطهی عطف کارهای مان در همین مسائل بود که ما به حیث زن مسلمان، در افغانستان از حقوق اسلامی خود برخوردار نیستیم. چنانچه در حاکمیت طالبان هم ببینید، بعضی موارد را به بهانهی نظر اسلام، بالای زنان تحمیل میکنند که اصلاً در اسلام وجود ندارد.
«سنگسار یا رجم» بالای یک زن در اسلام نیست و اولین بار، اگر رجم هم تطبیق شده، سر یک زن یهود، تطبیق شده است که از دین خودش یعنی، یهودیت گرفته شده و در هیچ جای قرآن؛ حتا یک کلمه هم در رابطه به رجم پیدا کرده نمیتوانید. به تازگی طالبان یک اطلاعیه هم نشر کرده و گفتهاند «ما حکم سنگسار را تطبیق کردیم» یا چپهکردن دیوار بالای یک مجرم، این اصلاً در هیچ یک از کشورهای اسلامی تطبیق نمیشود؛ اما طالبان دوباره تطبیق میکنند که در اصول و احکام اسلام جای ندارد. یا بحث قصاص و حد زنا، شرایط خاص خود را دارد و آن را وقتی تطبیق میکنند که عدالت باشد. شما دقت کنید، در شرایط امروزی یک قاضی عادل، یا یک محکمهی عادل وجود ندارد که قصاص و حد زنا را تطبیق کند. اینها مسائلی بودند که شخص خودم، بیشتر روی آن کار میکردم.
لسانی: شما میگویید که موضوعاتی مانند سنگسار در اسلام وجود ندارد؛ طالبان میگویند که در اسلام هست و وقتی فعالان حقوقبشر در دنیا برای این مسائل صدا بلند میکنند، جهان میگوید که رفتار طالبان در دین و فرهنگ تان است؛ پس این اعمال را که فعلاً طالبان به صورت بسیار وحشیانه انجام میدهند؛ از کجا ریشه گرفته است؟
شهلا فرید: من نمیگویم که در درون دین نبوده، در درون دین بوده؛ ولی از آنجایی که قواعد بالای یک جامعهی انسانی تطبیق میشود و او قواعد، قواعدی متغییر است، مثلاً وقتی ما میرویم در بخش جزا و جرمشناسی، با انکشاف جامعه، شکل ارتکاب جرائم بسیار متفاوت شده و با پیشرفت جامعه، دیگر ضرور نیست که مجرم خودش به جرمش اقرار کند که مرتکب شده یا خیر؟
ابزار و وسائلی وجود دارد که جرم مجرم را بسیار زود ثابت میکند. حتا ضرورت به اقرار از آن نمیشود. با شهود و مدارک، دقیقاً صدفیصد بالایش ثابت میشود. وقتی ما به این بحث میآییم و معیارهای تطبیق حد در اسلام، اقرار به شهادت است، اینها زیر سؤال قرار میگیرد. حالا آنقدر شرایط ارتکاب زنا در یک جامعه مساعد شده، بسیار سخت است که شخص اقرار کند و یا هم شهودی به عمل او شهادت بدهد، لذا همان دلیل اصلی که حد میتواند تطبیق شود، او شکلش تغییر کرده است؛ پس ما چطور میتوانیم حد را تطبیق کنیم؟
من باز هم میگویم که بحث سنگسار یا رجم در اسلام وجود ندارد. اسلام مؤسس یا مبتکر سنگسار یا رجم بر زن نیست. از دین دیگری به نام یهودیت گرفته شده است که حضرت محمد (ص) وقتی بالای یک زن یهود، تطبیقش کرده که از دین خودش گرفته و بالایش تطبیق کرده است؛ یعنی زن یهودی، مطابق دین یهود، مجازات سنگسار بالایش تطبیق شده است.
لذا وقتی شما به قرآن و حدیث مراجعه میکنید، به صراحت سنگسار یک زن را نمیتوانید پیدا کنید و یا چپه کردن دیوار را؛ چون هیچ وسیلهی جزا، برای مجرم وجود نداشت که مجرم به طرف اصلاح برود. لذا این دیوار را بالای یک مجرم که لواط کرده، چپه میکردند که مردم از او پند بگیرند؛ در حالی که امروز راههای دیگری برای اصلاح شدن جامعه وجود دارد. ضرورت به چپه کردن دیوار نیست.
شما ببینید اگر ده سال دیگر کار شود، دیواری که در فقه تعریف شده که چه قسم دیوار باشد، بعد بالای مجرم چپه شود، دیگر او قسم دیوار، وجود ندارد؛ همهاش از گادر و سیخ میباشد، آن دیوار چه قسم بالای مجرم چپه شود؟ وقتی شرایط تطبیق جزاها موجود نیست و نظر به انکشاف جامعه تغییر کرده؛ پس خود نوع جزا، هم میتواند تغییر کند. این هیچ مشکلی بر اسلام وارد نمیکند و اینیک دید عقبماندهی طالبان و بسیار منحصر به قبیلهی شان است که امروز از دید قبیلهای، از مکتبهای دیوبندی پاکستان، شکل گرفته و طالبان آن را در افغانستان تطبیق میکنند.
لسانی: چگونه طالبان میتوانند، این مشکلات را حل بسازند؟
شهلا فرید: طالبان هرچه زودتر تفسیر شان را از دین، باید واحد و متمرکز ساخته و علمای اصلی را مسؤول بسازند؛ همچنان فتواهایی را که صادر میکنند، بدانند، فتوای هر ملا نمیتواند فتوا باشد. شخصی که فتوا صادر میکند، از لحاظ شخصیتی در اسلام تعریف شده است.
صاحب فتوا که فتوا صادر میکند، دارای شخصیت و معیارهای علمی است یا نیست؟ طالب وقتی میتواند خود را اصلاح کند که هم منابع تفسیر و هم منابع فتوای خود را واحد و علمی بسازد. در غیر آن، خود شان، عمر شان را توسط همین احکام خلاف دین، کوتاه میسازند. به دید خود شان به خاطر رضای خداوند و به خاطر رفتن به بهشت این کار را میکنند، نشود که زودتر دروازههای دوزخ به روی شان باز شود، تا این که بهشت را ببینند.
دوسیهی قتل فرخنده
لسانی: استاد، فکر میکنم که همینطور باشد. شما عضو کمیسیون پیدا کردن قاتلین فرخنده هم بودید؛ در این رابطه گفتنیها و چشم دیدهای تان چیست؟ این که واقعاً در آن زمان چی اتفاقی افتاد؟ آیا قاتلین فرخنده به جزای اعمال شان رسیدند؟ حق به حقدار رسید یا خیر؟
شهلا فرید: کمیسیونی که من هم عضو آن بودم، کمیسیون اجرایی نبود؛ صرف یک کمیسیونی بود که نظارت میکرد؛ چون یگانه جرمی بود که در فضای باز اجتماعی صورت گرفته بود و همچنان تاریخ جزاء و جرمشناسی در افغانستان این قسم تجربه را قبلاً نداشت؛ بناءً بیشترکوشش شد که در پهلوی دستگاه عدلی و قضایی، پولیس هم در این رابطه کار کند و یک کمیسیون هم به حکم رییسجمهور تعیین شد.
در آن کمیسیون، من از جامعهی مدنی، منحیث یک عضو معرفی شدم و عضویت آن را داشتم که از نزدیک دیدم که چه واقع شده و واقعیت چی بوده است؟ در کنار ما، پولیس و جرمشناسان بودند و همچنان محیطی که در آن جرم، واقع شده بود که از نگاه مسلکی مطالعه میکردند.
ما هم کسانی بودیم که در این رشته، تحصیلکرده بودیم؛ تا حدی میتوانستیم یک زمینهسازی کنیم که عاملین اصلی جرم شناخته شوند. کاملاً دیده میشد که یک شکاف بزرگ اجتماعی در افغانستان وجود دارد. هنوز جامعهی مردانهی افغانستان برای خود حق میدهند که اگر یک زن و یا یک دختر در فضای اجتماعی، مرتکب جرم میشود، مردها او را مجازات کنند.
برعکس به عوض فرخنده، اگر یک مرد میبود؛ مردها خود را حق نمیدادند که او را جزاء بدهند. این حد نهایی یک جامعهی مردسالار و حاکم مرد را نشان میدهد که به زن هنوز هم یک دید ابزاری دارند. درحالی که فرخنده، کسی بود که قرآن خوانده بود. فرخنده کسی بود که از مدرسهی دینی فارغ شده بود و کسی بود که منقبه بود و فرخنده کسی بود که علیه خرافاتی که در نزد مردم افغانستان و پیش زنان وجود داشت و همه روزه به زیارتها میرفتند، مبارزه میکرد و زنان را روشنگری میکرد؛ که نباید چنین خرافات انجام شود.
ملای مسجد، وقتی متوجه این موضوع شد که با این کار فرخنده، زنان روشن میشدند و با روشن شدن زنان؛ ملا تعویذ داده نمیتوانست و مزدی گرفته نمیتوانست. در کار خود ضرر میدید؛ بناءً علیه فرخنده، این کار را سازماندهی کرد.
زمانیکه گروهی از جوانان احساساتی، دستگیر شدند؛ فقط یک نفر بیست ساله بود و دو نفر که در داخل زیارت بودند، سن بزرگ داشتند؛ باقی افراد، همه از پانزده سال عمر بیشتر نداشتند. دیده میشد که خانواده در رابطه به تربیت اولادشان چقدر عقبماندهاند. مکاتب چقدر مشکل خود را دارد. در صنوف مکاتب چرا جوانان بیمسؤولیت باشند؟
در کل، خود جامعه برای جوانان چنین محیطی را مساعد میساخت که اینها بالای یک هموطن خود و بالای یک انسان، وحشیانه حمله کنند و او را از بین ببرند. جدا از این که او یک دختر تحصیلکرده و یک دختر مسلمان بود، ما در اینجا، بسیار شکافهای اجتماعی را دریافتیم و در ارتکاب جرائمی چون جرم کشتن و سوختاندن فرخنده نه تنها، ساختارهای فکری و تربیتی، بلکه ساختار شهری نیز نقش داشت.
چرا در روی سرک، جوانان همهیشان کراچیوان باشند؟ چرا جوانان در روی سرک دستفروشی کنند؟ این فجایع از بیکاری مطلق جوانان و تحصیل نکردن شان، سرچشمه میگرفت و همچنان از حاکمیت مردسالاری در افغانستانکه فرخنده به آن وضعیت رسید.
ما به یک تغییر کلان ذهنی اجتماعی در افغانستان، ضرورت داشتیم؛ البته تا هنوز هم ضرورت داریم که بالایش کار کنیم. ما بالایش کار میکردیم؛ ما کار کردیم، قاتلین را به محکمه معرفی کردیم؛ ولی این که جزاء دیدند یا ندیدند، بحث جداست. خودم یکی از کسانی هستم که مخالف اعدام هستم؛ ولی مخالف قصاص نیستم و اگر تطبیق شود؛ باید مطابق آن شرایطی که در دین گفته شده است، تطبیق گردد؛ نه به قسمی که طالبان اجرا میکنند.
اگر قصاص مطابق دین اجرا شود؛ هیچ کس حقش تلف نمیشود؛ ولی در اعدام معمولاً مشکلاتی وجود دارد که سبب نقض حقوق میشود و من جزئی از گروههای دادخواهی منع اعدام نیز بودم و عضویت داشتم. لذا در آنجا اکثریت مردم میگفتند که باید سه الی چهار نفر، حداقل اعدام شوند، درحالیکه شرایط تطبیق حکم اعدام بسیار سخت بود؛ چون مشخص نبود همان شخصی که اول فرخنده را کشته؛ چه کسی بوده است؟
آیا فرخنده، قبل از سوختاندن کشته شده بود، یا بعد از سوختاندن؟ اینها مشکلاتی بود که در طب عدلی هم وجود داشت و تا آخرین لحظه، طب عدلی یک نظر خوب را ارائه کرده نتوانست که کمک برای ثبوت جرم شود؛ چون جمعی از جوانان در آن نقش داشتند و روحیهی محاکم هم همین بود که باید حساسیت جامعه را در نظر میگرفت که از آن لحاظ، عدالت تأمین نشد.
هیچ وقت؛ خانوادهی فرخنده آرام نشدند که برای عاملین قتل فرخنده، جزاء تعیین شود که مادر، پدر و برادرش احساس آرامش کنند، تا آخرین روزها، من متوجه این امر نشدم که وارثین فرخنده، رضایت داشته باشند، لذا وقتی وارثین، در تطبیق عدالت قناعت ندارند؛ بناءً عدالت تأمین نشده است.
لسانی: این که فرمودید؛ چون عدالت تأمین نشد، خانوادهی فرخنده، از محکمه رضایت نداشت؛ به نظر شما و با توجه به چشمدیدهایتان، ریشهی این مشکل در کجا بود؟
شهلا فرید: هم در جریان تحقیق مشکلات وجود داشت و هم در جریان صدور حکم. مشکلاتی که برای تثبیت جرم وجود داشت بر میگردد به این که از لحاظ تخنیکی، کار درست صورت نگرفت که حداقل ثابت شود؛ اول سنگی که به فرخنده خورد، او سبب مرگش شد و یا وقتی با موتر او را در سرک میکشیدند، سبب مرگش شد و یا شاید هم سوختاندن.
در آنجا سه نوع جرم صورت گرفت و هیچ یک ثابت نشد که آن را چی کسی انجام داده است؟ وقتی صد فیصد ثابت نشود که چی کسی انجام داده و کدام شخص متهم است؛ بناءً نمیتوانیم برای یک جمع از افراد، جزایی تعیین کنیم که وارثین راضی شوند. بالاخره پدر فرخنده یک آدم بسیار بزرگوار بود، او میگفت که من نمیخواهم کسی اعدام شود؛ فقط میخواهم حداقل این را جامعه بفهمد که غیر مسؤولانه در مقابل یک فرد، همان شخص فرخنده نه، بلکه یک انسان دیگر، چنین عمل وحشیانه را انجام ندهند که حتا سبب مرگش شود. همین موضوع باید برای گروهی از جوانان فهمانده شود. بناءً بحث زندانی کردن جوانان این بود که یک اصلاح به وجود بیاید و متأسفانه زندانها به گونهای بود که مجرم در زندانها، نه تنها که اصلاح نمیشدند؛ بلکه صدها جرم دیگر را آموخته بیرون میشدند. از این لحاظ، فکر میکنم که در قضیهی فرخنده، دستگاه عدلی قضایی افغانستان ناکام بود.
لسانی: رییس محکمهی فرخنده چی کسی بود؟
شهلا فرید: خدا ببخشش. قاضیالقضات، آقای «حلیمی» بودند که فوت کرده است و بعضی قضات مختلف دیگر نیز مسؤولیت داشتند. ما اعضای کمیسیون، با پولیس و ثارنوال همکاری کردیم و دوسیه را برای شان تحویل دادیم که بعد از آن، ما دیگر مسؤولیت نداشتیم. بعداً جریانش را شخصاً، خودم تعقیب نکردم که قاضیها را به نام بشناسم؛ ولی محکمهی ابتدایی جزایی ولایت کابل و سه مرحله، محکمه بالایش کار کردند. در آخرین مرحله که محکمهی سوم بود؛ بازهم نتوانستند، رضایت خانوادهی فرخنده را به دست آورند.
لسانی: با توجه به صحبتهای تان، این اولین حادثهی وحشتناکی بود که به این صورت، در داخل افغانستان اتفاق افتاده بود. قبلاً این چنین تجربه ای با این حجمی از خشونت صورت نگرفته بود، بعد از آن قضیه، احساس و تجربهی شما در رابطه به این موضوع چه بود؟
شهلا فرید: من عمیقتر از این فکر میکردم که عاملین قتل فرخنده جزاء ببینند و آن را به عنوان شکاف اجتماعی مطالعه میکردم و حتا خواستم که در این مورد، یک کتاب بنویسم. کسانی وجود داشتند که بسیار علاقهمند بودند که قضیهی فرخنده باید نوشته و از لحاظ تاریخی ثبت شود.
در این زمینه، بسیار کار هم کرده بودند. وقتی میرفتم که همراه شان در مورد این کتاب مصاحبه کنم و واقعیتها را درج کنم؛ متأسفانه هیچ کس حاضر نمیشد که نظری برای نوشتن و یا این که یک فیلم ساخته شود؛ ارائه کند. واقعیتها را هیچکس نمیتوانست بازگو کند و یا نمیخواستند بازگو کنند. به همین خاطر نتوانستم کتاب خود در مورد قضیهی فرخنده را تکمیل کنم؛ چون به مصاحبههایی ضرورت داشتم که همان واقعیتهای اصلی درج میشد.
بعد از این قضیه، به این نتیجه رسیدم؛ در مدتزمانیکه برای تغییر ذهنیت مردان کار کرده بودیم؛ هیچ تغییری را در ذهنیت مردان افغانستان، نسبت به زنان آورده نتوانسته بودیم. در حقیقت نقص کارهای جامعهی زنان افغانستان، در اینجا برملا شد که بیشتر به شکل پروژهای در بعضی نهادها، کار کردهاند؛ ولی هرگز عمیق فکر نکردهاند که در جامعه، ما به چی چیزهای دیگر ضرورت داشتیم.
ما به نوشتن، فرهنگسازی و آمادهکردن یک بستر که مسائل زیست حق زن و مرد در جامعه و مشارکت سیاسی و اجتماعی که حق زن و مرد در جامعه است، نرسیده بودیم؛ چنانچه اگر رسیده بودیم؛ هم بسیار محدود بود و هم اکثراً متمرکز به مراکز شهرها بود و امروز نتیجهاش را میبینیم که با آمدن طالبان، تمام دستآوردهای خود را در یک شب، از دست دادیم.
آیا اگر عمیق و بنیادی کار میکردیم، آنها را از دست میدادیم؟ آیا ما اگر به عمق جامعه میرسیدیم و شکافهای اجتماعی را رفع میکردیم و در آن زمان اصل تساوی زن و مرد را در جامعه نهادینه میساختیم و بر افکار مردم تغییر وارد میکردیم؛ آیا این جامعه، اینقدر زود تغییر میکرد؟
آیا اینقدر زود دوباره زنان، از جامعه حذف میشدند؟ وقتی دو میلیون دختر امروز از تحصیل بازماندند، آیا این دو میلیون دختر، دو میلیون پدر و برادر ندارند؟ آیا دو میلیون کاکا و ماما ندارند؟ آیا خانوادهی اینها، هنوز نقش تحصیل را ندانسته بودند؟ هیچکس صدا بلند نکرد. من میفهمم که در افغانستان یک فضای اختناق و ترور حاکم است؛ ولی وقتی دو میلیون نفر به سرک بیرون شوند؛ هیچ نظام نمیتواند قدرت مردمی را از بین ببرد.
فضا آنقدر اختناقآور است. ما فعالانی که در خارج از کشور علیه طالبان صدا بلند میکنیم، ما را اخطار میدهند. دیروز یک اخطار کلان از طریق رسانهها، به تمام فعالان حقوقبشر داده شد. افراد بسیار کلیدی طالبان گفتند که بعد از این «کسانی که در بیرون از افغانستان، علیه طالبان صحبت میکنند، با چاقو کشته میشوند»، این اخطار طالبان نشاندهندهی این است که موجودیت طالبان در افغانستان، ضررش تنها به مردم افغانستان نمیرسد.
حاکمیت طالبان، هرقدر مستحکم شود و هر قدر ادامه داشته باشد؛ یک تهدید بزرگ در جهان به وجود میآید و این تهدید هم متوجه شهروندان و هم متوجه دولتها میشود. جهان با همین عملکردهای شان و با حمایت از طالبان، نظم یک جامعه و جهان را میتوانند برهم بزنند؛ چون من در مطبوعات هستم و صحبت میکنم، در همین امریکا، وقتی روزها پیاده رفتوآمد میکنم؛ از این اخطاریهی طالبان ترسیدم.
آنها منطق این را ندارند که با مخالفین خود بحث کنند، فقط مخالفین خود را با چاقو، تفنگ، تهدید و با حبس و زندانیکردن، سرکوب میکنند. فکر میکنم در جامعهی افغانستان، باید یک تغییر بنیادی؛ به وجود بیاید که احترام به زن، به عنوان یک انسان صورت بگیرد. در گذشته بسیار متزلزل بودیم. بسیار کم کار کردیم و عمیق کار نکرده بودیم که امروز تمام مردان خاموش هستند و زنان افغانستان امروز به تنهایی، ابتداییترین حق خود را از جهان میخواهند. هیچ مردی از ترس کشته شدن و از ترس خشونت، وحشت و زندانیشدن توسط طالبان، از زنان حمایت نمیکنند. درحالیکه امروزه مردان، بدون این که در روی سرک بیرون شوند؛ همهروزه کشته و به زندانها برده میشوند و با سرنوشتی مثل «استاد مشعل» مواجه میشوند؛ اما باز هم متعهد نیستند و صدا بلند نمیکنند، این نشان میدهد که ما از لحاظ فرهنگی خیلی عقب مانده هستیم.
فعالان مدنی امنیت ندارند
لسانی: شما فرمودید که طالبان، تهدید به از بین بردن فعالان جامعهی مدنی، در خارج از افغانستان کردهاند، فکر میکنید که این نشانگر چیست و موضع دنیا و فعالان مدنی، در قبال این اظهارات طالبان چگونه باید باشد؟
شهلا فرید: فعالان مدنی و فعالان حقوقبشر فقط میتوانند، خود شان متوجه خود باشند. اگر در چنین یک قضیه قرار میگیرند، او را اطلاع بدهند و شاید هم قرار نگرفته، بالای شان حمله صورت بگیرد. یک بحث این است که جهان این تهدید را واضح، از آدرس خود طالبان میشنود؛ بناءً جهان باید خود شان تصمیم بگیرند که چه عکسالعملی را در مقابل طالبان داشته باشند. وقتی یک گروه تروریستی، حمایت و در کشوری مانند افغانستان به قدرت میرسد؛ او میتواند تهدیدی برای جهان و همه باشد.
این که چرا طالبان این تهدید را اظهار کردند؟ به خاطر آن است، مردمی که بیرون از افغانستان هستند، تا حدی برای دادخواهیها منسجم شده روان هستند و طالبان از انسجام مردم افغانستان در بیرون از افغانستان ترس دارند. اگر چه این انسجام هنوز هم یک انسجام بسیار قوی نیست و طالبان لابیگرهایی در بیرون از افغانستان دارند که برای پراکنده کردن مردم بسیار کار میکنند؛ ولی عدهی محدودیکه با هم اتحاد کردهاند و صدای شان بلند است و صدای شان برای تغییر؛ آماده است؛ این صدا، صدای زنان افغانستان است.
اگر سازمان ملل متحد و یا دیگر کشورها، فضا را برای به رسمیت شناختن طالبان، مساعد میسازد، اولین صدایی که برای عدم به رسمیتشناختن طالبان، بلند میشود از زنان است. به همین دلیل، در سازمان ملل متحد دیدگاهها تغییر کرده روان است. طالبان این را درک کردهاند؛ لذا شاید اولین قربانی حمله با چاقو در بیرون از افغانستان، زنان افغانستان باشند.
این را که من میگویم، جهان هم بشنود و مردم افغانستان هم بشنوند؛ اولین قربانی حمله با چاقوی طالبان، شاید یک زن باشد و شاید بالای مردان حمله نکنند؛ چون مردان در بیرون از افغانستان هم به محافظهکاریهای خود ادامه میدهند و صدای شان با صدای زنان افغانستان متحد نیست.
قطعنامهی ۱۳۲۵
لسانی: فکر میکنم در رابطه به قطعنامهی ۱۳۲۵ هم تلاشهای زیادی داشتید، لطفاً در این رابطه صحبت کنید.
شهلا فرید: قطعنامهی ۱۳۲۵ قطعنامهی مصوبهی شورای امنیت سازمان ملل متحد است. این قطعنامهای است که نقش آن بیشتر بالای کشورهایی است که عضو سازمان ملل متحد هستند. کشورهایی که جنگ را تجربه کردهاند و از جنگ به طرف صلح میروند و همچنان قراردادهای صلح، آنجا امضاء میشود، یا نهادهایی که برای صلح کار میکنند شکل میگیرد.
قطعنامهی ۱۳۲۵ دولتهای عضو را موظف ساخته؛ چون این قطعنامهی مصوبهی سازمان امنیت ملل متحد است، بناءً تمام کشورهای عضو سازمان ملل متحد مطابق منشور؛ ملزم هستند که قطعنامهی ۱۳۲۵ را در جریان پروسههای صلح و جنگ تطبیق کنند. البته مستقیم تطبیق نمیشود و سازمان ملل متحد به تمام دولتهای عضو این حق را داده است که برای تطبیق آن پلانهای ملی خود را بسازند.
ما کار را در افغانستان، اول از نهادهایی که برای صلح و برای رفع جنگ کار میکردند شروع کردیم و نهادهایی که کارکردهای نظامیداشتند، مانند: وزارت دفاع، شورای امنیت، ریاست امنیت، وزارت داخله و همان مدیرانیکه در سطحی قرار داشتند که منطق و فرهنگ قطعنامهی ۱۳۲۵ را میفهمیدند و میدانستند که چرا ما باید منحیث یک کشور عضو سازمان ملل متحد از این قطعنامه پیروی کنیم. اولین بار ما در چوکات شبکهی زنان افغانستان برای این قطعنامه کار کردیم.
کاری که جامعهی مدنی در رابطه به آگاهیدهی، در مورد قطعنامهی ۱۳۲۵ در افغانستان کرد، کاری قابل قدر است. نهادهای مدنی در رابطه به آگاهی دادن قطعنامهی ۱۳۲۵ آنقدر مسؤولیت ندارند که نهادهای دولتی مسؤولیت دارند؛ اما ما نهادهای جامعهی مدنی برای رساندن آن به ارگانهای دولتی، کارهای بیشتری انجام دادیم و از آدرس «شبکهی زنان افغانستان با همکاری وزارت خارجهی افغانستان و دولت فنلند» در اکثریت ولایتهای افغانستان رفتیم و قطعنامهی ۱۳۲۵ را به «والیها به معاون والیها و در سطح کابل به معینهای وزارتهای مختلف، مانند وزارتخانههایی که در راستای امنیت کار میکردند»، از طریق ورکشاپها آموزش دادیم که بسیار مهم هم بود؛ چون این قطعنامه، یک منطق بسیار عالی دارد که برابری جنسیتی در پروسههای تأمین امنیت و نقش زن در پروسههای صلح و امنیت را نشان میدهد.
لذا این کارها صورت گرفت و از همان سبب بود که هم کارمندان زن در وزارت دفاع روز به روز بیشتر شده میرفت و هم پولیس زن بیشتر میشد. همینطور در امنیت هم زنان بیشتر جذب میشدند. نظر به تعهدی که دولت در تطبیق قطعنامهی ۱۳۲۵ داشت؛ بالاخره دو پلان عمل ملی در افغانستان در ارتباط به قطعنامهی ۱۳۲۵ در وزارت خارجهی افغانستان نوشته شد که من عضویت کمیتهی مصوبهی آن را هم داشتم. برای تطبیق آن باید کوشش بیشتر، صورت میگرفت؛ ولی متأسفانه، دولت افغانستان در تطبیق آن عقبمانده بود؛ با وجودیکه مصارف بیش از حد زیاد، در نوشتن آن پلان شده بود،؛ اما هیچوقت کوشش نشد. در منطقه، تنها کشوری که تجربهی نوشتن پلان عمل ملی را با حفظ همان معیارهای بینالمللی داشت، نیپال بود. هیأتی که در کمیتهی مصوبه بودیم و پلان عمل ملی را مینوشتیم، سفرهایی را به نیپال هم داشتیم که تجارب نیپال را با خود به افغانستان، انتقال داده و در افغانستان پلان عمل ملی را نوشته کردیم که مسؤولیت تطبیق آن بر عهدهی دولت بود و جامعهی مدنی تنها نظارت میکرد؛ ولی متأسفانه در تطبیق پلان عمل ملی قطعنامهی ۱۳۲۵ در زمان جمهوریت مخصوصاً در زمان داکتر اشرف غنی، موفق عمل نشد.
همچنان در اواخر حکومت کرزی، پلان نوشته شده بود،؛ اما او هم علاقه نگرفت؛ با وجودی که بودجهی کافی وجود داشت؛ ولی دولت در تطبیقاش کمتر سهم گرفت و صادقانه در این رابطه کار نکرد که مورد انتقاد جامعهی مدنی بود. آخرین نشستی که در این ارتباط در وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان، جهت ارزیابی تطبیق پلان عمل ملی برگزار شد که آیا این پلان تطبیق شده است یا خیر؟ ما نقد خود را از آدرس جامعهی مدنی ارایه کردیم.
لسانی: اولین و آخرین نشستش در کدام سال بود، آیا یاد تان هست؟
شهلا فرید: در رابطه به پلان اول قطعنامهی ۱۳۲۵ در سال ۲۰۱۰ کوشش صورت گرفت و در سال ۲۰۱۸ پلان عمل ملی قطعنامهی ۱۳۲۵ آمادهی تطبیق بود و پلان دومش بعد از چهار سال در ختم سال ۲۰۲۱ نهایی شد و تطبیقش آغاز شد.
لسانی: زمانیکه روی قطعنامه کار میکردید، کسی بود که مسؤولیت اصلی کار بر روی آن و تطبیق آن را داشته باشد؟
شهلا فرید: بله. وزارت خارجهی افغانستان، کمیسیون مستقل حقوقبشر و همچنان خود ادارهی امور ریاست جمهوری هم نقش داشتند.
لسانی: وزیر خارجهی آن زمان چه کسی بود؟
شهلا فرید: در پلان اول که قطعنامهی ۱۳۲۵ را نوشته میکردیم، فکر میکنم که داکتر سپنتا بود و در آخر وزیرهای خارجه، بسیار تغییر و تبدیل میشدند و در آخرین روزها در ۲۰۲۰ فکر میکنم آقای صلاحالدین ربانی بود، زیاد دقیق به یادم نیست.
لسانی: شما گفتید که در زمینهی عدم تطبیق قطعنامهی ۱۳۲۵ از طرف دولت، کمکاریهایی صورت گرفت؛ شما مقصر اصلی را چی کسی یا کسانی میدانید؟ آیا «اشرف غنی و عبدالله عبدالله»، مسؤول این کمکاریها بودند یا وزرای خارجهی آن زمان؟
شهلا فرید: در پلان اول ملی، وزارتخانههایی که برای تطبیقاش مسؤول بودند تعیین شده بودند. مثلاً، «وزارت دفاع، وزارت داخله، شورای امنیت، ریاست امنیت، وزارت خارجه و وزارت امور زنان و خود ادارهی امور» اینها ادارههای دولتی بودند که مسؤولیت تطبیق آن را داشتند و جامعهی مدنی، کمیسیون حقوق بشر، نهادهای جامعهی مدنی و شبکهی زنان افغانستان، وظیفهی نظارت از تطبیق پلان ملی اول قطعنامهی ۱۳۲۵ را داشتند.
در گزارشی که ما از نظارت، ارائه کردیم، در آنجا نقد شده بود که هم وزارت داخله و هم وزارت دفاع نتوانسته بودند، پلان را تطبیق کنند. یک بخشی که آنها، تطبیق نتوانسته بودند؛ این بود که زنان در تأمین امنیت و صلح افغانستان، باید خود شان نقش داشته باشند. این در حالی بود که ما کمترین پولیس زن و کمترین زن را در وزارت دفاع و ریاست امنیت داشتیم.
زنان، مشکلاتی داشتند که باید برای شان تمام زمینهی حضور در این ادارات مساعد میبود؛ که نبود. آخرین روزها، زن پولیس افغانستان تهدید، کشته و از بین برده میشد و در جامعه زندگی کردن شان بسیار سخت بود؛ با وجودی که از لحاظ کمیت، سطح حضور زنان بلند رفته بود؛ ولی مشکلات هم به وجود آمده بود.
لسانی: شما گفتید که یکی از مشکلات، کمبود پولیس زن بود، به غیر از این؛ چی مشکلات دیگری وجود داشت که اجازه ندادند، این پلان به صورت درست تطبیق گردد؟
شهلا فرید: یکی از منطقهای قطعنامهی ۱۳۲۵ این بود که پولیس زن در صفوف جذب شوند. برابری جنسیتی حفظ شود و هیچنوع آزار و اذیت برای پولیس زن موجود نباشد که متأسفانه پولیس زن، بیشترین شکایت را از خود پولیسها داشت. زنهای پولیس حتا برای تبدیلکردن یونیفورم خود، یک مکان مناسب نداشتند. بیشتر شکایتها از آزار، اذیت و تجاوز بالای پولیس زن بود؛ باوجودیکه برای بررسیاش کوشش صورت میگرفت؛ ولی مشکلات وجود داشت و نمیتوانستیم که این مشکلات را از بین ببریم و تنها فضایی که برای ظرفیتسازی آنها کار میکرد، آکادمی پولیس بود.
بهترین لیلیه برای شان ساخته شده بود و زمینهی بهتری، برای تحصیل شان موجود بود و سطح آزار و اذیت، بسیار پایین بود یا هیچ وجود نداشت. در مجموع میتوان گفت، یک فضای خوب را ایجاد کرده بودند که هم قابل یادآوری و هم قابل قدر است. حتا کودکستان در کنار آکادمی پولیس موجود بود که از اطفال پولیس زن به آرامی مراقبت صورت بگیرد.
معضلات تساوی جنسیتی در افغانستان
لسانی: با توجه به فرمودههای تان، میتوانیم بگوییم که ارادهی قوی، برای تساوی جنسیتی در جامعه و یا در ادارات موجود نبود؟
شهلا فرید: فکر میکنم که اینطور باشد؛ اما با ارادهی قطعی نمیتوانیم بگوییم؛ چون یکی از عواملی که پدیدههای اجتماعی، تطبیق نمیشود، آن عوامل در خود جامعه میباشد. از این خاطر ما به صورت قطعی و صد فیصد نمیتوانیم بگوییم که ارادهی وجود نداشت. برای ایجاد پالیسیها، استراتیژیها و قوانین، در جریان جمهوریت؛ کار صورت میگرفت؛ اما تطبیق آن یک ظرفیت کار داشت که متأسفانه، ظرفیت لازم برای تطبیق آن و برای انتخاب شخصیتها، کار دقیق صورت نمیگرفت و روابط بیشتر بر ضوابط حاکم بود.
از این لحاظ، برای تطبیق بعضی مسائل، نیروی بشریای که استخدام میشد؛ این نیروی بشری، با ظرفیت نمیبودند و یا هم در اثر روابط و واسطهبازی در رأس قرار میگرفتند. اینها همان ارتباط را حفظ میکردند و هیچگاه برای مؤثر بودن نقش مدیریتی خود کار نمیکردند؛ چون خاطر شان جمع بود که من را رییسجمهور یا فلان وزیر مقرر کرده، پدر کسی برکنار کرده نمیتواند.
اینجا فضا، یک فضای متفاوت از آنکه در استراتیژی و پالیسی بود، ایجاد میشد. بدترین تجربهی ما در زمان جمهوریت همین بود؛ هیچگاه نیروی بشری مؤثر در جایی که باید قرار میگرفت، قرار نگرفت. اگر بگویم که هیچ کار صورت نگرفت اشتباه است. کارهایی هم در افغانستان صورت گرفت و دستآوردهایی هم داشتیم؛ ولی کارها بسیار متزلزل بودند که یکی از عامل تزلزل شان این بود که بنیادی کار نمیشد. نیروی بشری مؤثر، در رأس نهادهای مدیریتی که مؤثر قرار بگیرد، قرار نمیگرفت. بیشتر مدیریتها خویشاوندی بود که این مشکلات را خلق میکرد.
قصههای شورای عالی صلح
لسانی: حرفهای تان دقیقاً درست است استاد. شما عضو شورای عالی صلح در سال ۲۰۱۹ هم بودید، خوب است که در این رابطه هم برای ما توضیحاتی ارائه کنید.
شهلا فرید: عضویت شورای صلح را داشتم؛ ولی بدترین تجربهی من، عضویت در شورای صلح بود؛ چون یک ترکیب بسیار کلان مردان در آنجا وجود داشتند که عضویت زنان حتا دو فیصد هم نبود. درحالیکه تعهد رییسجمهور و تعهد پالیسیها و قطعنامهی ۱۳۲۵ این بود که حداقل بیست الی بیست و پنج درصد و یا الی سال ۲۰۲۰ پنجاه درصد عضویت تمام نهادهایی که در این ارتباط ایجاد میشد را زنان میداشت؛ اما متأسفانه حضور زنان در شورای صلح، دو فیصد هم نبود. قبل از ما هم، زنان در شورای صلح، عضویت داشتند و بعد از آن یک تعدادشان، تغییر کردند. قسمی که من در شورای صلح ملاحظه میکردم؛ تقریباً زنانیکه نمیتوانستند، نظر ارائه کنند، برایشان بیشتر ارزش داشت و آنها بیشتر به سطح رهبری گزینش میشدند و در سطوح پایین، کسانی که قرار داشتند؛ اگر نظر میدادند هم در نظر گرفته نمیشدند؛ چون کمیت ما بیحد پایین بود. من کارهای زیادی انجام دادهام این که در جامعه، مؤثر بوده یا نبوده قضاوت به دست مردم است؛ اما بدترین تجربهام، عضویت در شورای صلح بود. در آنجا مردانی کار میکردند که روابط شان بیشتر، متکی بر قدرتی بود که آنها را در این شورا انتخاب و برای شان صلاحیت داده بود.
برای عدم مؤثریت این شورا و یکی از دلایل شکست پروسهی صلح، میتوانم بگویم که خود شورای صلح و خود هیأت مذاکرهکننده بودند. تجربهی من، تنها مربوط به عملکرد خودم نبود؛ بلکه تجربهی من مربوط به عملکرد دو صد و پنجاه نفر مردی بود که در آنجا عضویت داشتند و همینطور بعضی زنانیکه بیشتر پا جای پای مردان میگذاشتند و بیشتر سیاسی برخورد میکردند.
هر زن و مردی که در شورای صلح عضویت داشتند؛ البته نه همهی شان، بلکه تعدادی بودند که بیشتر به پروسهی صلح فکر میکردند و نه به منافع شخصی شان؛ ولی تعداد زیادی، بزرگترین فکرشان، همان منافع حزبشان بود؛ چون از آن آدرس آمده بودند.
لسانی: ریاست شورای صلح را چی کسانی بر عهده داشتند؟
شهلا فرید: زمانیکه من عضو بودم «خلیلی» صاحب بودند. کمتر میآمدند، کمتر سهم میگرفتند. مثل این بود که یک مهمان در شورای صلح بیاید و یک مهمان دوباره برود. همین قسم نقش داشتند. ایشان آن نقش مؤثری را که باید در شورای صلح ایفاء میکردند، متأسفانه نکردند. همچنان معاونین شان.
لسانی: معاونین شان در آن زمان چه کسانی بودند؟
شهلا فرید: یادم نمانده؛ ولی هشت الی نه، معاون داشت که هیچ کدام شان درست کار نکردند.
لسانی: اعضای شورای صلح، چگونه گزینش میشدند؟ یعنی بر اساس کدام سیستم و کدام معیار این اشخاص انتخاب میشدند؟
شهلا فرید: شورای صلح، هم اعضای انتخابی داشت و هم اعضای انتصابی. اعضای انتصابی شان را رییسجمهور با همان معیارهایی که نزد خود، داشت انتخاب میکرد و اعضای انتخابی بسیار کم بود. جامعهی مدنی، بین خود انتخاب میکردند که نمایندهی شان را به شورای صلح روان کنند. آن شخص را هم، اگر رییسجمهور قبول میکرد، میتوانست در شورا، انجام وظیفه نماید و اگر قبول نمیکرد، نمیتوانست؛ اما گزینش من به عنوان نمایندهی جامعهی مدنی اینگونه بود که انتخابات در سطح شبکهی زنان برگزار شد و انتخاب شدم. در شورای صلح، از بعضی نهادهای دیگر هم، خانمها آمده بودند؛ ولی معیار عمومی که برای گزینش اعضای شورای صلح وجود داشته باشد، من چنین چیزی را ندیدم. همهی اعضا را رییسجمهور، از روی یک لیست میخواندند. من هم تا مدت زیادی اطلاع نداشتم که عضو هیأت مذاکرهکننده هستم و فکر کنم که هیچ معیاری نبود.
لسانی: اولینبار، شورای صلح در کدام سال تأسیس شده بود؟
شهلا فرید: نظر به مشکلات نمیتوانم دقیق سالها را بگویم.
لسانی: مشکلی نیست استاد. یکی از مشکلاتی که شما گفتید؛ این که تجربه ی بسیار بدی در شورای صلح داشتید و این که در آنجا بسیار بیاتفاقی موجود بوده و به فرمودهی خود شما، زنان باید به صورت سمبولیک، آنجا حضور میداشتند، به نظر شما دلیل آن چی میتوانست باشد؟ آیا این دلیل میتواند باشد که از همان زمان، دولت جمهوریت، برای صلح هیچ تلاشی نمیخواست انجام بدهد؟
شهلا فرید: تلاشها را بسیار فورمالیته و بسیار نمایشی انجام میدادند، نه این که عمیق باشد. اینطور برداشت میشد، کسانیکه در رأس حکومت افغانستان بودند؛ هیچگونه صلاحیتی در یک پروسهی کلان، به نام پروسهی صلح نداشتند. آنها را خارجیها باید شکل میدادند؛ چون بودجه را آنها را پرداخت میکردند و تمام تصامیم در بیرون از افغانستان شکل میگرفت.
یکی از حرفهایم تا آخرین روزها، همین بود که مذاکرات صلح را در داخل افغانستان بیاورید. حتا یک طرحی را برای شان ارائه و پیشنهاد کردم که یکی از ولایتهای افغانستان را ولایت صلح اعلان کنید که آن ولایت، از لحاظ استراتیژیک و از هر لحاظ دیگر اهمیت داشته باشد و هیأت مذاکره بیایند در داخل افغانستان، مذاکره را آنجا انجام بدهند؛ چون مذاکره در بیرون از کشور، نقش مردم را بسیار کمرنگ میسازد و به توافقاتی میانجامد که مردم افغانستان در آن هیچ نقشی ندارند.
«توافقنامهی دوحه» بین طالبان و آمریکا، همین قسم صورت گرفت که مردم افغانستان اصلاً در آن نقشی نداشتند؛ ولی تمام ضرر آن توافقنامه، بالای مردم افغانستان عملی شد و مردم افغانستان متضرر شدند. هیچگاه همین صدا شنیده نشد؛ زنان را بار بار میگفتم، بیایید حول یک محور جمع شویم و تلاش کنیم که مذاکرات در داخل افغانستان انجام شود؛ اما کسی توجه نمیکرد.
زنانی را میشناسم که بیشتر به این توجه میکردند که اگر مذاکرات در بیرون از افغانستان باشد؛ چون عضو این هیأت هستم، مدتی را در فلان کشور میباشم و برایم معاش بلند داده میشود. بیشتر به منافع شخصی و پیشپای افتاده توجه میکردند تا این که به فکر کشور و مردم بوده و مؤثرتر عمل کنند. این یک درد بسیار کلان بود. کسانی را هم از زنان و هم از مردان میشناسم که از شروع جلسات و نشستهای شورای صلح، تا ختم آن؛ در تمام بحثها؛ حتا یک کلمه نگفتند؛ فقط دیدند، نان خوردند و پول گرفتند.
برای این که با مردم صحبت کنیم، در ولایتها میرفتیم، والیها ما را دعوت میکردند، چپن و چادر سر شان میگذاشتند؛ ولی روی هدفی که آنجا رفته بودیم، کار اساسی صورت نمیگرفت و بسیار کم میتوانستیم که دستآورد داشته باشیم.
لسانی: از زنها همراه شما چی کسانی بودند، اسامی شان، یادتان هست؟
شهلا فرید: بلی؛ ما از جامعهی مدنی، دوازده نفر زن بودیم، «من، ماری جان اکرمی، پلوشه جان حسن و وژمه جان فروغ» بودند و کسانی را که رییسجمهور انتخاب کرده بودند «حبیبه جان سرابی» همیشه بود و حالا هم وقتی در مورد صلح حرف زده میشود، هستند و دیگر سناتورها و وکیلها از پارلمان زیاد بودند «شفیقه جان حبیبی» از جامعهی خبرنگاران و یک خانم از سناتورها به نام «گلالی» بودند، متأسفانه بقیه فراموشم شده است.
لسانی: اگر در آنجا، زنها میتوانستند، متعهدانه کار کنند و صدای خود را به صورت درست برسانند، به نظر شما چقدر میتوانستند برای حالت فعلی جامعهی ما تأثیرگذار باشد؟
شهلا فرید: اگر عضویت زنان به سی فیصد بلند میرفت که از لحاظ کمیت، رأی ما رأی تأثیرگذار میبود؛ باز اتحاد و عدم اتحاد ما نقش میداشت؛ ولی تعداد زنان در شورای صلح که 265 نفر عضو داشت، دوازده نفر زن بودند و این دوازده نفر زن، چه بیاتفاق و یا هم بااتفاق میبودند؛ درحالیکه نسبت به مردان اتفاق شان به مراتب خوبتر بود؛ ولی نمیتوانستند نقش داشته باشند؛ چون تعداد شان کم بود. دو معاون شورای صلح، خانمها بودند. «شفیقه حبیبی و حبیبه سرابی» همیشه معاونین شورا بودند؛ ولی در آنجا، معاونین تحت تأثیر هیأت رهبری بودند و بعضاً بسیار سخت بود که درک کنیم این خانم چی میخواهد؟
بیرون با ما زنان، یک قسم صحبت میکردند و وقتی تصمیمگیریها میشد، با مردان موافق میشدند. این یک درد کلان جامعهی زنان افغانستان بود؛ ولی در بیرون در مطبوعات و گرفتن جایزه، بسیار معروف بودند. صدها جایزه را تحت این نام گرفتند و صدها سفر رفتند. تا فعلاً همه میگویند: فلانی جان؛ ولی دقت میکردیم که هیچ چیز نکردند و متأسفانه بعضیهای شان فعلاً بلندگوی طالبان هستند. گاهی میگویم، اگر من هم در همان جا قرار میگرفتم، همین قسم میشدم؟ نمیفهمم.
هر زن همین قسم میشدند؛ وقتی به مقام بلند میرسیدند، دیگر او را پیداکرده نمیتوانستیم. برای صحبتکردن با وکلای زن، باید وقت میگرفتیم. بعضی از وکلاء، در مکتب و هم در زمان محصلی شان در دانشگاه، شاگردانم بودند؛ گاهی در بعضی مکانها وقتی داخل میشدند، انتظار داشتند که در راه شان و به احترام شان برخیزم که من هیچ وقت این کار را نمیکردم و او هم احترام نمیگذاشت.
هر وقت ضرورت میداشتم که با یک وکیل ملاقات نمایم، باید پیش اتاق او چک و بازرسی میشدم. این مسائل، اصلاً ارتباط ما را با پارلمان، بسیار کم ساخته بود. «فوزیه جان کوفی» از جمله وکیلهایی هستند که هم در دورهی مکتب، شاگردم بودند و هم در دورهی فاکولته. ایشان دانشکدهی حقوق را شبانه خواندند و دو مضمون شان را تدریس میکردم که با وکیل شدن شان، ارتباطات معنوی که بین معلم و شاگرد باید وجود داشته باشد و جزئی از فرهنگ افغانستان است، متأسفانه از بین رفت.
لسانی: شما از «فوزیه کوفی» هم وقت میگرفتید؟
شهلا فرید: بلی؛ با هر وکیلی که صحبت میکردیم، باید وقت میگرفتیم. من هیچ وقت پیش پارلمان نرفته و از هیچ وکیلی، وقت نگرفته بودم و اگر هم میرفتم، باید همین پروسه را طی میکردم، لذا هیچ وقت نمیرفتم و خودم هم نمیخواستم که کارم را از طریق واسطه انجام بدهم. وقتی ریاست پاسپورت، برای گرفتن پاسپورت و یا تمدید پاسپورت میرفتم، رییس ریاست پاسپورت از جمله محصلینی بود که برایش حقوقبشر را تدریس کرده بودم. احترام میکردند و میگفتند: «استاد میتوانم، بدون نوبت کار شما را انجام بدهم»؛ اما من میگفتم: نخیر و در قطار میایستادم. یک روز از مردم خواستند که استاد درس دارد، اجازه دهید که بینوبت بروند، مردم هم اجازه دادند، من گفتم نه، منتظر میمانم؛ چون یک روز رخصت گرفتهام،؛ اما رییس ریاست پاسپورت گفتند: که در یک روز کار تان ختم نمیشود.» بناءً با اجازهی مردم و عذرخواهی از آنها، مرحلهی بایمتریک را بینوبت رفتم.
لسانی: بسیار افراد کمی پیدا میشود که پایبند این ارزشها باشند. استاد در بین صحبتهای تان متوجه شدم که به نوعی زنها ثبات ندارند؛ یعنی ممکن است، با یک جمع متغیر آنها هم تغییر کنند. فکر میکنید، دلیلش چی هست که زنها گاهاً بیثباتی را تجربه میکنند؟
شهلا فرید: فکر میکنم که یکی از دلایلش عدم اتحاد فکری خود زنها هست که بین شان وجود ندارد و بعضی از زنها بسیار امتیازطلب هستند، تا این که مؤثر باشند. بیشتر به این فخر میکنند که جامعه میگوید که فلان زن رییس و فلان زن وزیر است. بیشتر به القاب افتخار میکنند، تا این که بر توانمندی و دستآورد کار خود افتخار کنند. یکی دیگر ترس از جامعهی مردانهی افغانستان دارند. با وجود این که در خیلی از مسائل همدست مردان میشدند، بازهم همان مردان برای شان مشکلاتی را خلق میکردند. دلیل دیگر این که وقتی با مشکلات زیاد، به سطح رهبری میرسیدند، برای این که منصب خود را از دست ندهند، یک نظر یا رأی مثبت که به نفع زن بود را دریغ میکردند، فقط برای بقای چوکی خود.
البته آن زن مقصر نبود. این شکنندگی ساختار فاسد را نشان میداد. برای من همین تجربه ثابت شد؛ اکثر زنهایی که به قدرت رسیدند و وزیر شدند، خود شان مستقلانه عمل کرده نتوانستند و همان ظرفیت لازم را در همانجا نداشتند. وقتی یک انسان باظرفیت میرود در یک مدیریت قرار میگیرد، او به هیچکس ضرورت ندارد. خودش پلان و کار خود را پیش میبرد. اگر رییس یک اداره میشود، پای خود را جای پای یک مرد افغانستان نمیماند. مستقل عملکردن، برای زنها در افغانستان بسیار سخت بود، ظرفیت نداشتند وزیر میشدند.
مثلاً ما وزیر هایی را در قوهی اجرائیهی افغانستان داشتیم که هنوز دورهی لیسانس خود را ختم نکرده بودند و مونوگراف شان در فاکولته پیش استادها موجود بود؛ ولی خود شان وزیر میشدند. گاهاً در جامعهی مدنی افغانستان فعالیت داشتد؛ اما حتا برخورد با معین و رییس خود را نمیفهمید که چطور باشد؟
این شخص مستقیم، وزیر میشد و یا یکی از وزیرهای زن، در مصاحبهی خود، گفت که من سر تشت لباسشویی بودم و لباس میشستم که برایم زنگ آمد که وزیر شدهاید. وقتی با این قسم یک سابقه، وزیر میشود، در کار وزارت بدون شک مشکلات زیادی پیش میآید. البته تمام این مشکلات را جامعهی مردانه به مراتب بیشتر داشت.
لسانی: به تایید گفتههای شما، این مشکلات را جامعهی مردانه به مراتب بیشتر از زنان داشت؛ اما متأسفانه، همانگونه که شما فرمودید؛ جامعهی سطوح رهبری زنانه هم، مشکلات خود را داشت که برای بهتر شدن کارکرد جامعهی زنانه، باید این نقیصهها، آسیبشناسی شده و رفع شود. ما باید حقایق، کمی و کاستیها را در هر دو قشر بیان کنیم، نه این که زنان به دلیل زن بودن شان از انتفاد مستثنا باشند.
لسانی: معاش هر عضو شورای عالی صلح چقدر بود؟
شهلا فرید: من مشخصاً از خود را خبر هستم، قسمی معاش میداد که کسی از معاش کسی خبر نمیبود. من معاش نداشتم؛ چون استاد دانشگاه کابل بودم و چیزی به نام «خرج دسترخوان و سفرخرج» برای ما میدادند و سفرخرج را وقتی اجراء میکردند که در ولایتها سفر میکردیم. اگر در ولایات و بیرون از افغانستان سفر میکردیم، برای ما سفرخرج داده میشد و اگر نمیکردیم، داده نمیشد.
مرا در سفرهای خارج شان تنظیم نمیکردند؛ ولی در سفرهای داخلی، در تمام ولایات تنظیم بودم. زمانیکه عضویت شورای صلح را داشتم، تقریباً در ۲۴ ولایت سفر داشتم و یک مقدار سفرخرج میدادند که روز ۲۰۰۰ افغانی بود. این پول، مصارف غذا و هتل و متباقی مصارف را در بر میگرفت. وقتی ما به ولایت سفر میکردیم، به هتل نمیرفتیم، در خانهی یکی از همکاران و دوستان خود میبودیم. ما در هتل میبودیم و یا نمیبودیم، آن سفرخرج اجراء میشد و یک مقدار پول دیگر که به نام خرج دسترخوان میدادند، معیار آن را مطابق به خرج دسترخوان یک وزیر سنجیده بودند که ۳۰۰۰۰ هزار افغانی میشد. آنهم ماهوار نبود؛ شش و هفت ماه بعد، یک ماه را اجراء میکردند. یعنی اگر کسی تنها عضو شورای صلح میبود و جای دیگر کار نمیکرد، نمیتوانست که از معاش منظم شورای صلح مستفید شود و امرار معاش کند.
امتیازات و فعالیتهای شورای عالی صلح
لسانی: در شورای عالی صلح، کسانی بودند که معاش منظم و بلند داشتند؟
شهلا فرید: بله. کسانیکه در سطح رهبری و اجرایی بودند؛ چون آنها مثل مأمور کار میکردند. مثلاً، شخص خود رییس شورای صلح، به نظرم که ۷۰۰۰ دالر، ماهانه معاش میگرفت و معاونین شان هر یک ۵۰۰۰ دالر معاش داشتند و همچنان اعضای اجرائیه شان، ماهانه ۲۵۰۰ دالر معاش داشتند.
لسانی: چه کسانی شامل سفرهای خارجی میشدند؟
شهلا فرید: معمولاً سطح رهبری به این سفرها میرفتند و بعضاً خود گروه رهبری، هیأت سفر را از بین اعضاء انتخاب میکردند. من چون استاد دانشگاه کابل بودم؛ مرا کمتر انتخاب میکردند، میگفتند که اینها رفته نمیتوانند؛ چون در یکی از سفرها به خاطر امتحانات دانشگاه، مرا اجازه ندادند، نرفتم.؛ اما در دیگر سفرها من میتوانستم بروم؛ ولی نمیخواستند که مرا در لیست سفرهای خارجی بگیرند.
لسانی: اگر یک روز، فعالیتهای شورای صلح را بگویید، شامل چه فعالیتهایی میشد؟
شهلا فرید: معمولاً فعالیتهای ما در هر کمیته بود. ده کمیته بود، مثلاً، من در کمیتهی دادخواهی و حقوقی شان بودم. همهی ما در کمیتهها تنظیم شده بودیم؛ در کمیته، هفتهی یک روز مجلس میداشتیم که در جریان هفته هر قدر، کار کرده بودیم، در مجلس به رییس کمیته انتقال میدادیم و رییس کمیته، در بخش اجرائیه، انتقال میداد. در یک ماه، دو نشست عمومی هم میداشتیم که در نشستهای عمومی، معمولاً وکیلها و وزراء هم خواسته میشدند و همچنان قوماندانان گروههای کوچک مخالف که تسلیم میشدند، هم میآمدند و گزارش تسلیمدهی شان را ارائه میکردند. برای عملکردهایی که اصول و پالسی ساخته میشد را هم در مجالس عمومی تصویب میکردند.
لسانی: شما همکار در وزارت امور زنان هم بودید؟
فعالیت در وزارت امور زنان
شهلا فرید: در اواخر بله. در سال ۲۰۲۰ من از طریق جامعهی مدنی به حیث مشاور ریاست اجراییه معرفی شدم.
لسانی: در آن زمان، وزیر وزارت امور زنان چی کسی بود؟
شهلا فرید: در آن وقت«دلبر نظری» وزیر وزارت امور زنان بودند. کار من در ریاست اجرائیه نبود. من به حیث مشاور ریاست اجرائیه در امور زنان بودم که نه از طرف دولت و نه هم از طرف ریاست اجرائیه تعیین شده بودم؛ بلکه از طرف یک گروه به نام «کمیتهی دادخواهی زنان» به ریاست اجرائیه معرفی شدم؛ چون در بست جندر ریاست اجرائیه پالیسیها میساختند و من به حیث یک شخص تخنیکی معرفی شدم.
آنها پالیسیها را در وزارت امور زنان میساختند. به این خاطر، دفتر من هم در وزارت امور زنان بود. یک مقدار معاش، جامعهی مدنی تعیین کرده بودند و خود شان پرداخت میکردند، نه ریاست اجرائیه؛ ولی از طریق بخش فعالیتهای مدنی در داخل ریاست اجرائیه، اجراء میشد.
لسانی: شما نقش وزارت امور زنان را در آن زمان چقدر مؤثر میدیدید؟ اکثراً انتقادهای زیادی بر این وزارت وجود داشت.
شهلا فرید: من میپذیرم که انتقاد بالای عملکردهای رهبری وزارت وجود داشت؛ ولی وزارت امور زنان، نیاز زنان افغانستان بود. اگر وزراء، به شکل سیاسی در وزارت امور زنان انتخاب نمیشدند؛ بلکه وزرایی انتخاب میشدند که مؤثر در کارکرد و عملکرد خود میبودند، شاید این نقد بر وزارت امور زنان صورت نمیگرفت. متأسفانه در وزارت امور زنان، وزیری که برخاسته از جامعهی افغانستان و با ظرفیت لازم میبود، تعیین نشد. هر وزیر در ارتباط با یک گروه سیاسی تعیین شده بود و بیشتر کوشش میکردند که منافع همان گروه سیاسی را انعکاس بدهند، تا این که پالیسیها و استراتیژیهای برابری جنسیتی را در وزارت امور زنان تطبیق کنند.
در کارکردهای شان، از صفر گرفته تا سطح وزارت، تا آخرین روزها، مشکلات خود را داشت. با وجودی که مشکلات خود را داشتند؛ ولی یک ضرورت بود و کارهای مؤثری را که برای زنان کرد، نباید انکار کنیم. حداقل کار بلند بردن ظرفیتهای اقتصادی، برای زنان را شروع کردند که تا امروز ما نتایح آن را میبینیم. این که زنان تجارتپیشهی افغانستان فعالیت خود را داشتند و در این حصه برای تغییر ذهنیت زنان، برای دفاع از حق زن و برای مشورهدهی خانواده، نقشهای خود را ایفاء کردند که جامعهی مدنی هم همراه شان همکار بودند؛ همچنان یک سلسله پروژهها، مانند: پروژههای سوادآموزی که با وزارت معارف همکاری میکردند، برای انکشاف زنان تطبیق شد و همچنان برای رفع خشونت بسیار مؤثر واقع شدند؛ ولی مشکلاتی را هم داشتند و نمیشود که ما بگوییم که مطلق این وزارتخانه کار نکرده، کار کرد و نیاز مبرم هم بود که هنوز هم نیاز هست. اگر حالا در وقت طالبان هم این وزارت باقی میماند؛ طالبان هم میتوانستند از طریق این وزارت، کارهای بسیار خوبی را برای زنان افغانستان انجام بدهند. حتا همان افکار بنیادگرایی شان را از طریق این وزارت، برای زنان بیشتر پخش و نشر کنند؛ تا این که حالا توسط یک مرد پخش شود.
مثلاً، همین حالا هزاران زندانی زن در زندانهای طالبان وجود دارد. یک زن برای بررسی و تحقیق از همین زنان زندانی باید باشد که نیست که به جای زنان، مردان میروند و این کار را انجام میدهند که این عمل، خلاف قوانین اسلام است. من فکر میکنم هنوز هم نیاز است؛ که وزارت زنان موجود باشد؛ ولی شکل کارکرد شان، متفاوتتر و دقیقتر باشد.
من فکر میکنم، زمانیکه یک تغییر در افغانستان میآید و حکومت طالب ختم میشود، اولین وزارتخانه که به حیث یک وزارت مؤثر و خوب باید حمایت شود، وزارت اموز زنان است.
سفرهای خارجی
لسانی: بلی دقیقاً همینطور است. موضوع دیگر این که در افغانستان ساختار، فاسد بود و در ساختار فاسد کارکردها نیز فاسد میباشد. ما نمیتوانیم از وزارت امور زنان انتقاد کنیم، در حالیکه تمام وزارتخانهها مشکلات خود را داشتند. استاد، علاقهمند هستم در رابطه به سفرهای تان صحبت کنید. فکر میکنم که سفرهای بسیار زیادی داشتید؛ سفرهای داخلی و خارجی که سفرهای خارجی تان شامل سفر به فرانسه، جرمنی، هند، چین، آمریکا، نیپال و خیلی از کشورهای دیگر بود، اگر در رابطه به این سفرها، دستآوردها و تجربههای تان صحبتهایی داشته باشید خیلی عالی خواهد بود.
شهلا فرید: من در سفرهای خود تنها سفر نکردهام، بلکه در تمام این سفرها، کارهای علمی انجام دادم، همچنان نوشتم. به نوعی میتوانم بگویم که سفرهای علمی بوده و در آن کشورها، ظرفیتسازیهای علمی مساعد بود. این سفرها برای استادها به قسم یک فیلوشیپ کوتاه مدت یا ظرفیتسازی بعضی مهارتهای مسلکی مهیا بود. در ابتدای تغییرات در افغانستان، بعد از رفتن حاکمیت اول طالبان، سفرهایی از طرف دانشگاه کابل، دانشکدهی حقوق مهیا میشد؛ ولی در پهلوی آن سفرهای تحقیقاتی دیگر هم از طرف جامعهی مدنی داشتم.
اولین سفرم به کشور نیپال بود که این سفر توسط «آسیا فوندیشن» بود که زنان را برای ظرفیتسازی شان کمک میکرد، مهیا میشد. وقتی همان مجموعه کتاب را به نام «حقوق زن در اسلام» نوشتم، بعد از آن یک سفر برای کسب تجربه و مشخص نمودن چندین مسألهای که داشتم به نیپال داشتم. مثلاً نیپال پنج فیصد، نفوس مسلمان دارد.
زنان مسلمان نیپال؛ با وجودیکه نفوس شان بسیار کم است، چطور توانستند یک جایگاه در قوانین و پالیسیها و دیگر مسائل جامعه داشته باشند که تجارب آنها را میخواستند با ما شریک کنند. در آن زمان به زبان انگلیسی هیچ بلدیت نداشتم و یک خانم دیگر از «آسیا فوندیشن» منحیث ترجمان همراهم رفته بود. یک سلسله مشکلات در اولین سفرم وجود داشت؛ از جمله این که تقریباً بعد از هشتاد سال، یک تبعهی افغانستان، آن هم زن، به نیپال سفر کرده بود.
لسانی: میشود بگویید که کدام سال بود؟
شهلا فرید: سال ۲۰۰۴. برای ما گفتند که شما پاکستان بروید و ویزهی نیپال را از پاکستان بگیرید؛ چون کشور نیپال در افغانستان سفارت ندارد. زمانی که ما به پاکستان رفتیم و به سفارت مراجعه کردیم، برای ما گفتند: چون سفر شما، سفر فعالان حقوقبشر است و «آسیا فوندیشن» خودش در نیپال دفتر دارد، شما میدان هوایی بروید و به آن دفتر تماس بگیرید و ویزه را در داخل میدان هوایی اجراء میکنند.
شمارهی دفتر را هم دادند و گفتند: شما از میدان هوایی بیرون میشوید و به نیپال رفته میتوانید. زمانی که ما، ۹ بجهی شب از پاکستان به میدان هوایی کاتماندو رسیدیم، نیپال بسیار جنگ شدید بود. ما یک جنگ را در افغانستان پشت سر گذشتانده بودیم و در آنجا هم به جنگ مواجه شدیم.
پولیس نیپال، در داخل میدان هوایی، برای ما ویزه را اجراء نکردند. ما دو نفر زن، ساعت هم دو بجهی شب و نمایندهی «آسیا فوندیشن» هم از شهر، داخل میدان هوایی شده نمیتوانست. پولیس هم به ما اجازهی بیرونشدن از میدان را نمیدادند. صبح شد. پولیسها، اطراف ما را گرفته بودند که افغانستان کجا است؟ شما چطور انگلیسی صحبت میکنید؟
افغانستان هم جنگ است، شما چطور آمدید؟ همین قسم سؤالها جریان داشت. انگار که ما از یک سیارهی دیگر آمده باشیم، تا این که طرفهای صبح، نمایندهی «آسیا فوندیشن» آمد. ویزه را در داخل میدان هوایی اجراء کردند و بیرون رفتیم. در آنجا یک کنفرانس سه روزه بود و اولین بار سفری بیرون از افغانستان داشتم، هم جالب و هم بسیار خستهکن بود. وقتی کنفرانس ختم شد، وضعیت شهر، بسیار خراب بود و خارج شده نمیتوانستیم. بعضی جاها را برای ما نشان دادند و روزیکه دوباره بر میگشتیم؛ در نیپال پروازها قطع شده بود و یگانه پروازی که وجود داشت، باید قطر و بعد پاکستان و بعد از پاکستان به افغانستان میرفتیم؛ چون قطر پرواز برای افغانستان نداشت. یک طیاره که یک گروه کلان بوداییها، هشتصد الی نهصد نفر که در نیپال به زیارتگاههای بوداییها آمده بودند؛ آنها هم بند مانده بودند که یک طیاره، خاص برای انتقال آنها؛ آماده شده بود و ما را هم، در این طیاره تنظیم کردند. بالاخره به قطر رفتیم و بعد، پاکستان و از آنجا هم به افغانستان، برگشتیم.
بسیار خستهکن بود که هم یک تجربهی خوب بود و هم خاطرات بد داشت. در بیرون هویت نداشتیم. کسی پاسپورت ما را نمیشناخت. بدترین پاسپورتی که در آن زمان، در جهان داشتیم و متأسفانه حالا هم داریم. این مشکلاتی بود که ما در سفرهای اول داشتیم و در افغانستان هم در پرواز، بسیار مشکلات وجود داشت. فقط میتوانستیم که پاکستان برویم و از آنجا، به جاهای دیگر. یا دوبی برویم که پروازها بسیار محدود بود و همهی اینها را تجربه کردیم.
من به پاکستان به زندگی کردن اصلاً نرفتهام و پیشاور را هم اصلاً ندیدم؛ اما بعد از سفر نیپال چندین بار دیگر هم به صورت رسمی به خاطر اشتراک در کنفرانسها به اسلام آباد، کراچی و لاهور سفر داشتم. دوباره از طرف «آسیا فوندیشن» در هند، یک سفر رسمی داشتم که با زنان مسلمان هند یک کنفرانس بود. در یک سفر رسمی دیگر، از طرف دانشگاه در سال ۲۰۰۸ به فرانسه رفتم. یک سفر علمی که دوازده نفر از استادها بودیم که در دو دانشگاه یکی «سوربون» و دیگری دانشگاه «پاریس نمبر ۱۱» بود که در آنجا شیوههای تدریس مدرن را آموزش دیدیم و دوباره به افغانستان برگشتیم و به تعقیب آن یک سفر از طرف جامعهی مدنی به هالند و دو سفر به جرمنی داشتم. بعد از آن به چین رفتم.
سفر دیگرم به آمریکا، در سال ۲۰۱۰ در یک کنفرانس بینالمللی به نام «بیجینگ + 15» بود که از تمام جهان، تقریباً ۷۰۰۰ زن دعوت شده بودند که ما هم دو هیأت از افغانستان رفته بودیم که ترکیبی از وزیر زنان یعنی یک هیأت دولتی و یک هیأت از جامعهی مدنی که من منحیث هیأت جامعهی مدنی رفته بودم.
در این کنفرانس گزارش از و وضعیت حقوق بشری، از کشورهای مختلف در ارتباط به زنان ارایه میشد که از افغانستان هم یک گزارش؛ آماده شده بود و در حاشیهی این نشستها ما گزارش ارایه کردیم و ورکشاپهای کوچک هم داشتیم که مدت ۲۲ روز، در نیویارک اقامت گزیده بودیم. کار ما در داخل سازمان ملل متحد بود. سفر خوب و کاری بود.
سفرهای علمی بسیار مؤثر میباشد. برای دومین بار در سال ۲۰۱۴ سفری به فرانسه داشتم که تقریباً یک ماه در فرانسه ماندیم و کتاب «حقوق و تجارت» را با یک استاد دیگر از جلال آباد، یک همکار و هموطن ما که خودش در فرانسه زندگی میکرد، نوشتیم. وقتی دوباره برگشتیم با توجه به تجاربی که از آنجا کسب کردیم، کتاب «حقوق و تجارت» را برای دانشکدهی حقوق کابل نوشتم.
آخرین سفرم به دوبی در دو کنفرانس متواتر بود که مدت ۲۵ روز، در دوبی اقامت داشتم. یک مکانیزمی از افغانستان بود که تعدادی زیاد زنان را به دوبی دعوت کرده بودند که در آنجا در رابطه به تهدیداتی که نسبت به زنان وجود داشت، تصمیم گرفته میشد که چگونه برای زنانی که فعال حقوق زن و حقوقبشر هستند، کمک صورت بگیرد تا کشته نشوند و البته این تهدیدات و کشتن زنان، در آن زمان در افغانستان، فوقالعاده زیاد شده بود.
بعد که آن سفرختم شد، خودم یک ورکشاپ پانزده روزه برای دختران جوان ژورنالیست و فعالان حقوق جوانان و حقوق اطفال که تقریباً هفده نفر بودند؛ آماده کردم. من در دوبی ماندم، تا این که آنها از افغانستان به دوبی آمدند. این ورکشاپ را یکی از «پروفیسورها از هالند و داکتر صاحب ملکستیز»، روی مبحث حقوق بشری و جندر پیش بردند. بعد از ختم ورکشاپ و بعد از ۲۲ روز، دوباره افغانستان رفتم که دیگر آرام نشدیم و تهدیدات و خطرها وجود داشت که کابل سقوط کرد. بعد به طرف آلبانیا حرکت کردیم تا که به اینجا رسیدیم.
لسانی: استاد. بهترین سفر تان کدام سفر بود؟
شهلا فرید: از لحاظ علمی، بهترین سفرم در فرانسه بود و همچنان یک سفر ۲۲ روزه در سیستم مطالعات مقایسوی در هامبورگ آلمان بود که بسیار خاطرات خوب علمی داشتم و همچنان یک سفر ۲۲ روزهی دیگری که به هندوستان در انستیتیوت اندراگاندی داشتیم که تقریباً جمعاً هجده نفر از اساتید بودیم. شیوههای تدریس مدرن را آموزش دیدیم. این که چگونه صنوف آموزشی مان به معیارهای جهانی؛ آماده شود؛ چون سیستم، کریدیت شده بود.
با وجودیکه هند، بیحد گرم هم بود، باز هم بسیار سفر خوشآیند بود؛ چون پروفیسورهای هند تجارب مختلف آموزشی شان را با ما شریک کردند. سفرهای جامعهی مدنی، معمولاً سفرهای خوبی بودند؛ چون یک فضای بسیار باز و خوب داشت که همهی شان خاطره بودند. در مجموع سفرهای بیرون از کشور انسان را پخته میسازد.
لسانی: از سفرهای علمی تان و این شیوههای تدریس مدرن چقدر میتوانستید که در دانشگاه و صنوف درسی تطبیق کنید، یعنی برای شما امکانش بود؟
شهلا فرید: فکر میکنم که از بین استادهای زن، اولین استاد فاکولته حقوق بودم که تدریسم را به شیوهی مدرن که باید به قسم «پرزنتشن» از کمپیوتر؛ آماده شود، آغاز کردم و فضای باز صنف را برای محصل؛ آماده ساختم و این که از لحاظ علمی چقدر معیاری بود یا نبود، مربوط به ظرفیت خودم میشد و به محصلین و شورای علمی فاکولته بر میگردد که قضاوت کنند؛ ولی در نهایتاش هیچ وقت بدون آمادگی به صنف نمیرفتم.
در روزهای اخیر فضای زندگیکردن از لحاظ امنیت، در افغانستان بسیار مشکل شده بود و بسیار تهدیدات زیادی را تحمل میکردم. بعضی روزها با وجودیکه به درس بسیار آماده بودم؛ اما به اثر مشکلات زیاد و نداشتن امنیت، تمرکز درست نداشتم که حتا یک روز یکی از محصلین فهمید و گفت؛ استاد چهار سال است که شاگرد شما هستم، اولین بار است که خود تان در صنف هستید؛ ولی فکر تان جمع نیست و معذرت خواسته صنف را ترک کردم؛ چون یک بعد خراب تدریس همین است که محصل، متوجه وضعیت روحی استاد خود میشود.
یعنی هر وضعیت که باشد، نباید استاد اجازه دهد که محصلین درک کنند؛ ولی یکی از محصلین این وضعیت را فهمید؛ چون صبح همان روز یک تهدید گرفته بودم و از امنیت برایم زنگ آمده بود که نباید فاکولته بروم؛ ولی با بسیار هراس رفتم. روزهای اخیر قسمی شده بود که در صحن دانشگاه، در هنگام راه رفتن، فکر میکردم که کسی بالایم حمله میکند و یا صدایم میکند. تحت هیچ شرایطی بیرون رفته نمیتوانستم که هنوز فرزندانم یاد میکنند که روزهای آخر چقدر سخت شده بود.
حتا نتوانستیم بازار برویم، لباس بخریم؛ چون قبلاً همیشه، خودم همراه شان میرفتم و وقتی میگفتم، تنها بروید، نمیرفتند. میترسیدم با آنها بروم؛ چون اگر کسی بالایم حمله کند، آنها هم متضرر میشدند. از نیمهی ۲۰۲۰ تا آگست ۲۰۲۱ بسیار سخت گذشت.
مبارزه علیه خشونت در برابر زنان
لسانی: استاد، صحبتهای تان را درک میکنم. در اواخر دورهی جمهوریت، واقعاً مشکلات بسیار زیادی بود. مخصوصاً مشکلات امنیتی. آنهم در حوزهی زنان. در ادامهی صحبتهای قبلی تان، شما فرمودید که عضو کمیتهی خشونت علیه زنان هم بودید؛ دقیقاً میخواهم بدانم که در این زمینه، فعالیتهای شما چی بوده؟
این که خود تان به عنوان فعال حقوق زنان، این جامعهی سنتی و بسترهایی را که وجود دارد را مشاهده کردید، در این زمینه، چی فعالیتهایی، صورت بگیرد مؤثرتر و مفیدتر است؟
شهلا فرید: کمیتهی مبارزه با خشونت در افغانستان، کمیتهای بود که مشخصاً برای خشونت علیه زن که در خانوادهها وجود داشت، راههای بیرون رفت را جستوجو میکرد؛ از این سبب بود که در سطح حکومت، «استراتژی برابری جنسیتی»، نگاشته و تصویب شد و همچنان یکی از پلانهای عمدهی دولت بود. افغانستان در سال ۲۰۰۳ الحاق خود را به «کنوانسیون هر نوع تبعیض علیه زن» را اعلان کرد.
یک سلسله، مسؤولیتها برای دولت وقت ایجاد شد تا با برنامه و پلان بتواند سطح خشونتهای موجود علیه زن را در افغانستان پایین بیاورد.
به هر صورت، با وجود این که ما هدفهایی در دراز مدت و کوتاه مدت، مطابق به پالیسیهای دولت داشتیم، در پهلوی آن، جامعهی مدنی افغانستان هم فعالیت میکرد. من یکی از کسانی بودم، علاوه بر این که استاد دانشگاه کابل بودم، معتقد بودم، در جامعهی انسانی، خشونت وجود دارد و این یک موضوع طبیعی هست؛ چون خواستهها و کارکردها متفاوت است؛ بناءً خواسته یا ناخواسته، خشونتها در جامعه شکل میگیرد؛ ولی وقتی خشونت یک جنس، بالای جنس دیگر صورت بگیرد مثلاً، خشونت مرد علیه زن و یا برعکس آن. اینها شکافهای بزرگ اجتماعی هستند و برای رفع آن باید کوشش کنیم.
از لحاظ جامعهشناسی هم؛ وقتی جامعهی افغانستان را مطالعه میکردیم، یک عامل کلان خشونت علیه زن، همین موضوع بود. یعنی در جامعه حاکمیت مرد، سبب شده است که بیشتر زنان، مورد خشونت قرار بگیرند. انواع مشکلات اجتماعی وجود دارد که عوامل آن در اجتماع موجود بود؛ سطح سواد و فرهنگ بسیار پایین در بین مردم، مهاجرتهایی که در سالهای اخیر به کشورهای مختلف صورت گرفته بود که مردم، فرهنگهای متفاوت و پیشرفتهتر را وارد افغانستان کرده بودند. چیزی را که ما واضحتر میدیدیم، این بود که خود زنان هم به خشونت لبیک میگفتند؛ یعنی خاموش بودند و ارزشهای انسانی شان را در نظر نمیگرفتند. اینها باعث شده بود که خشونت هر روز بیشتر علیه زنان صورت بگیرد و بیشتر شده میرفت.
ما، برای رفع خشونت کار میکردیم و دولت هم در مقابل رفع خشونت، وظایفی داشت؛ ولی به هرحال خشونت، چه روانی و چه فیزیکی، از یک جنس، علیه جنس دیگر، خواه نا خواه به وجود میآید. ما میخواستیم که عکسالعملهای بد را به وجود نیاوریم و راههای بیرونرفت از خشونت را پیدا کنیم که گپ به جایی نرسد که گوش و بینی زن بریده شود.
متأسفانه در اواخر همینطور بود. لتوکوب بسیار شدید، علیه زنان انجام میشد که دست و پای زنان شکسته میشد که یک و یا دو مورد هم نبود. موارد زیادی را دیدیم؛ قتلهای ناموسی یکی از موارد خشونت علیه زن بود که هر روز در افغانستان شکل میگرفت و تعداد شان بسیار زیاد شده بود. از این سبب بود که کمیتهی منع خشونت، کوشش کرد که جامعهی مدنی افغانستان و دولت با زنان فعال و حتا مردان تحصیلکرده که میخواستند راههای بیرون رفت از خشونتها را به دست بیاورند، با کوشش وزارت امور زنان افغانستان با جامعهی مدنی و نهادهای تخصصی، کمیتهی منع خشونت ایجاد شد.
با وجودی که خوب کار کردیم که کمیته شکل گرفت؛ اما پروسهی کمیته، بسیار یک پروسهی زیگزاکی و مشکل بود. یک روز خوب کار میکردیم و روز دیگر که میخواستیم کار در متون قانون جابه جا شود، با عکسالعملها مواجه میشدیم به هر صورت با وجودی که مشکلات بیشتر را برای تصویب «قانون منع خشونت» داشتیم و بیشتر نبودن یک تفاهم، بین نهادهای مختلفی که در این ارتباط کار میکردند، مثلاً، کمیسیون حقوقبشر وزارت امور زنان، جامعهی مدنی، وزارت عدلیه و بعضی نهادهای دیگر، از لحاظ دیدگاه در ساختارها شریک شده نمیتوانستند.
بالاخره یک متن واحد بیرون داده شد و آن متن، برای تصویب به پارلمان رفت. متأسفانه پارلمان افغانستان علیه او قرار گرفت و قانون را تصویب نکرد؛ اما رییسجمهور وقت کرزی صاحب، از فرصتی که پارلمان در تعطیلات بود، از صلاحیت ریاستجمهوری استفاده کرد و قانون منع خشونت را توشیح کرد.
تا آخرین روزها که طالبان حاکمیت پیدا کردند، «قانون منع خشونت» به خاطر قانونی بودن که رد تصویب از پارلمان بود به مشکل مواجه شد. بالاخره به عنوان یک قانونی که فرمان تقنینی شده بود، مرعیالاجرا بود و سالانه حتا هزاران کیس مطابق به «قانون منع خشونت» حل و فصل میشد. البته یک سلسله مشکلات خود را هم داشت. نمیگویم که هیچ مشکل نداشت. هر اصول و قاعدهای که انسانها میسازند؛ حتماً مشکلات هم دارند که در جریان تطبیق، مشکلات، توسط شرح و تفسیر قانون که همان، تفسیر قضایی است، مطرح بود.
یعنی در جریان تطبیق با تفصیل و شرح، قانون را اصلاح کنیم و تغییری در متن آن وارد کنیم؛ اما متأسفانه تا آخر تصویب نشد؛ ولی به حیث فرمان تقنینی تطبیق میشد؛ ولی «قانون منع خشونت» سبب کاهش خشونت در افغانستان نشد؛ اما زنانی که قربانی خشونتهای کریه میشدند، به نحوی، حداقل صدای شان را بلند کنند، یک دستگاه وجود داشت که حفاظت شان میکرد که آن هم محکمهی ثارنوالی، در کنارش شورای عالی قضا، در یکی از دیوانها قاضی مسؤول را داشت که همین کارها، در اثر فعالیتهای همین کمیته، زنان افغانستان و نهادهای مختلف بود که به این نتیجه رسیدیم. باید این قانون وجود داشته باشد که دستگاه عدلی و قضایی افغانستان، هم نهادهایی باشند که زنان قربانیخشونت را همراهی کنند که چنین شد و تا حدی دستگاه عدلی و قضایی، مشکلات زنان را رفع میکردند.
لسانی: «قانون منع خشونت» در کدام سال تصویب شد؟
شهلا فرید: دوباره میگویم، نظر به مشکلاتی که برایم پیش شده است، همان سالها فراموشم شده است؛ ولی در زمان کرزی صاحب بود.
لسانی: چرا پارلمان، علیه قانون منع خشونت قرار گرفتند و این قانون را تصویب نمیکردند؟
شهلا فرید: در پارلمان، در ارتباط به این قانون، سه نظر وجود داشت؛ یکی از نظرات مجموعهای از زنان که در پارلمان بودند که اکثریت طرفدار تصویب این قانون بودند؛ ولی بعضی از وکلای زن، به یک نحوی میخواستند که قانون تصویب شود و به حیث دستآورد خود به جامعه نشان بدهند. لذا این زنان در بین خود شان به مشکل مواجه شدند که این مشکل هم، باعث شد که قانون در داخل پارلمان حمایت نشود و بحث دوم، این بود مردهایی که کمتر سواد قانونی داشتند، مطلق علیه قانون قرار گرفتند و فکر میکردند، این قانون نقش عمدهی مرد را در خانواده کاهش میدهد و حاکمیت شان را در خانواده ختم میکند و خود به خود، تضاد به وجود میآید. وقتی شما قدرت یک گروه کلان مردم را توسط قانون محدود کنید، قطعاً ما منتظر این بودیم که وکلای مرد، علیه قانون منع خشونت قرار میگیرند و گروه دیگری که علیه این قانون قرار گرفتند، مردانی بودند که بعضی تغییراتی را در قانون پیشنهاد میکردند که قانون را از همان اهداف اصلیاش دور میساخت. بناء وقتی زنان، مقابل آن قرار میگرفتند و تضادها در داخل پارلمان به وجود آمد. عدهی دیگری که روحانیمشرب بودند، به نحوی میخواستند که به جامعهی روحانیت افغانستان، نشان بدهند که ما در داخل پارلمان، از ملاهای تاریک دفاع کرده میتوانیم، وگرنه ملاهای تاریک، هم در پارلمان بودند و آنها از نگاه دین، قانون منع خشونت را مطالعه کردند؛ در حالیکه هیچ مادهای از قانون منع خشونت، در تضاد علیه احکام دین قرار نگرفته بود؛ چون دقت زیادی برای نوشتن آن شده بود و علمای دین در مصوبهی آن حضور داشتند؛ ولی با آنهم به نحوهی ابزاری استفاده، از دین در افغانستان یک موضوع مروج بوده و از این لحاظ، هم تضادها علیه این قانون به وجود آمد که در داخل پارلمان تصویب نشد.
لسانی: استاد، به نحوی میتوانیم، بگوییم زنها هم حامی یکدیگر نبودند؟
شهلا فرید: شخصاً به این نظر بودم و حالا هم به همان نظر هستم. ما زنان افغانستان با وجودی که به خاطر برابری کارهای فراوانی انجام دادیم؛ ولی متأسفانه هیچوقت حرکتهای زنان به جنبشی تبدیل نشد که توسط یک زن رهبری شود و بتوانند از آن استفادهی بهینه کنند و بعد در کل جهان، بسیار مدیریت شده، حرکت کرده، تا به مقاصدی میرسیدند؛ ولی حرکتهای زنان در افغانستان متحد نبود؛ بلکه بسیار پراکنده فعالیت میکردند. مثلاً، یک گروهی از زنان بودند که برای تقویت اقتصاد زنان کار میکردند.
اینها هیچگاه، با زنانی که در رفع خشونت زنان کار میکردند، در ارتباط نبودند؛ در حالیکه یکی از عوامل عمدهی رفع خشونت علیه زن، داشتن اقتصاد مستقل زن در داخل خانواده هست. بعضی زنانی که در بخش اقتصاد کار میکردند، هیچگاه دیدگاه شان را با زنانی که میخواستند عوامل خشونت را مطالعه کنند و آن را از بین ببرند، شریک نمیساختند. همین قسم بعضی زنها، از موقفهای شان استفادهی ابزاری کردند. مثلاً، به بعضی از پروژهها اکتفاء کردند. وقتی پروژه ختم میشد؛ همان فعالیت هم در رابطه به رفع خشونت علیه زن ختم میشد.
اینها عملکردهای پروژهای و عملکردهای مدیریت شده و رهبریشده نبود و هیچگاه زنان به رهبری واحد زن، نرسیدند و هیچ زن فعال را نتوانستند، به حیث رهبر خود انتخاب کنند. حتا کسانی که به حیث وزیر زنان میآمدند. مشکلات شان را داشتند. بناءً فکر میکنم که این خود، کارکرد جامعهی 95 فیصدی حاکمیت مردان در افغانستان بود که آنها هم علیه کارکرد زنان قرار میگرفتند. از این خاطر تضادها، به وجود آمد که حرکتهای زنان ۹۰ فیصد، موفق نبوده و مشکلات خود را داشته است. عدم اتحاد زنان، باعث شد که ما نتوانیم یک جنبش زنان در افغانستان شکل بدهیم.
لسانی: این اتحادی را که شما از آن صحبت کردید، چگونه میتواند شکل بگیرد؟
شهلا فرید: اگر ما نمیتوانستیم یک اتحاد سراسری را بین دو گروه از زنانی که یک گروه کلان تحصیلکرده و روشنفکر و گروه دیگر، زنان سنتی بیسواد یا کمسواد که در دور دستهای افغانستان زندگی میکردند که هویت و زندگیشان را وابسته به مرد میدانستند، به وجود بیاوریم. تغییر آوردن برای آن گروه، از زنان، تا زمانی که ازدواج نکرده بودند، هویت شان به پدر شان وابسته بوده و زمانیکه ازدواج میکردند، هویت شان وابسته به شوهر شان میشد.
بسیار سخت بود که برای اینها، کار میکردیم؛ چون اول آنها باید باسواد میشدند و خود را منحیث یک انسان مستقل میشناختند و قادر به زندگیکردن مستقل میبودند و یک اقتصاد مستقل در خانواده برای خود شکل میدادند. چون یک اقتصاد مستقل، یک انسان را با ارادهتر برای زندگیکردن میسازد که بسیار به کار طولانی زنان روشنفکر و تحصیلکرده ضرورت داشت؛ اما حداقل میتوانستیم، بین زنان روشنفکر و تحصیلکرده اتحاد ایجاد کنیم؛ ولی در بین خود زنان روشنفکر و تحصیلکرده هم بیشتر بر نمادهای قدرت، فکر میشد که چه کسی میتواند به وزارت امور زنان برود که وزیر باشد.
از آنجا بر دیگر زنان تسلط داشته باشد که دلایلش را هم، بر این میدانم که حرکتهای زنان قبلاً در افغانستان صورت میگرفت، از ارگ و یا از قصر بود، مثلاً، در زمان شاه امانالله خان، ملکه ثریا برای زنان کار را آغاز کرد. یعنی پیشرفت جامعهی زنانه، از پایین یا متن جامعه شکل نگرفت و در زمان ظاهر خان هم، بیشتر زنانی که در صدر و بالای جامعه بودند، برای دیگر زنان کار میکردند و اهداف مختلفی داشتند.
وقتی یک گروه کلان از زنانی که باسواد و روشنفکر شدند؛ هیچ وقت نتوانستند این اتحاد را که از لحاظ ساختارهای اجتماعی که در طبقهی بالا قرار داشتند و زنانی که در طبقهی پایین بودند؛ ولی تحصیلکرده و باسواد بودند، ایجاد کنند.
در زمان جمهوریت هم این تضاد دیده میشد. هیچوقت یک زن مستقل نتوانست، وزیر شود. همیشه زنانی که به نحوی وابسته به مردانی که در جامعه حاکم بودند و یا با گروههای سیاسی حاکم مرد وابستگی داشتند یا وابستگیهای قومیداشتند که توانستند تصمیمگیرنده شوند و در سطح وزارت و یا غیره برسند.
وقتی یک قوم کلان، یک زن را حمایت کردند و در یک جای، تصمیمگیرنده قرار گرفت، او فقط متوجه قوم خود بود؛ چون قومش او را به آنجا رسانده بود. از این لحاظ فکر میکنم که ما زنان افغانستان، یک دید مستقلانهی اجتماعی برای ایجاد حرکتهای اجتماعی، به نفع زن در افغانستان نداشتیم و تا آخرین روزها هم موفق نشدیم که آن را به وجود بیاوریم.
همین حالا هم که شما میبینید، دادخواهیهایی که در بیرون از افغانستان، برای زنان داخل افغانستان انجام میدهیم؛ بین ما از لحاظ دیدگاه و تفکر، تفاوت وجود دارد و در بعضی از گروههایی که هستم، وقتی یک موضوع را مطرح کرده، در گروهها میگذارم، بسیاریها دیدگاهم را نمیتوانند قبول کنند؛ چون عمیقتر و متفاوتتر از خود شان فکر کردم و او دیدگاه همان قسم باقی میماند که نه یک نظر ارایه میکنند که این بد یا خوب است؛ ولی یک یا دو روز بعد، همان موضوع یا همان دیدگاه را کسی دیگری با یک کلمات دیگر مطرح میکند؛ بعد تمام زنان در او ارتباط نظر میدهند. من دوباره یک جمله، نوشته میکنم که یک هفته، قبل این را مطرح کرده بودم؛ ولی هیچکس توجه نکرد. یک، دو، سه روز پیامها رد و بدل میشود و تمام.
ما تمام حرکتها را همین قسم، مقطعی داشتیم. تضادها را هم در عملکرد خود و هم از لحاظ تئوریک داشتیم که نتیجهی آن مشکلات زیاد برای زنان بود. فکر میکنم زنانی که خواستند، حرکتهای زنان را رهبری کنند، خود را از دریچهی قدرت دیدند؛ وقتی به قدرت رسیدند، به نام زن کار کردند و به فکر زن بودند؛ ولی زمانی که از قدرت بیرونشدند، دیگر نام زن را نگرفتند.
ما جمعی از وکلای زن را در داخل پارلمان داشتیم که حتا پارلمانهای اروپا، همین فیصدی وکلای زن که در افغانستان بود را ندارند؛ ولی این وکلا، برای زنان افغانستان چه کردند؟ بعضی شان آنقدر غرق فیشن و مدلینگ شدند که اصلاً فراموش کرده بودند که ما به خاطر چه به پارلمان آمدیم. همچنان متوجه میشدیم که بعضی وکلای زن از ابتدایی که در داخل پارلمان میشدند و تا ختم همان دوره، چقدر در طرز لباس پوشیدن و آرایش شان تغییر میآمد.
وقتی با هم، در مجالس کلان مینشستند، روی مسائل آرایش و لباس شان گپ میزدند و آدرس خیاطیها و آدرس دکان وسائل آرایشی شان را رد و بدل میکردند که برای شخص خودم خیلی دردآور بود. برای بعضی زنان، قابل قبول بود که در اطراف آنها قرار میگرفتند. این را قبول میکنم که مُد، جزئی از سلیقهی زنها است؛ ولی وقتی ما در یک مقام بسیار بلند قرار میگیریم که زنان رأی دادند و از ما انتظار خدمت را دارند و ۹۹ فیصد به خود توجه کنیم و کاری نکنیم که نتیجهاش را هم میبنیم. امروز شما صدای یک وکیل را نمیشنوید و خبر داریم که در اینجا (غرب) آمدند.
ماهایی که در افغانستان معاش داشتیم و خیانت نکردیم، امروز در این کشورها به سختی، زندگی خود را به سر میبریم. به خاطری که پولی نداشتیم با خود به غرب بیاوریم؛ ولی آنها کسانی بودند که پول گزافی را با خود شان آوردند و امروز کسی از آنها سؤال نمیکند. وقتی صحبت شود میگویند که اینها تجارت کردند، درحالیکه هیچ تجارتی، در افغانستان نداشتند.
قیمتترین خانه و موتر را دارند و همچنان خدمه و کارگر آمریکایی دارند که در خانههای شان کار میکنند. اینها دال بر این هست، مدت زمانیکه اینها در حاکمیت بودند، باید برای زن افغانستان دلسوزانه کار میکردند؛ ولی نکردند. فساد کردند، پول جمع کردند و امروز با خاطر آرام مصرف میکنند و فرزندان شان در خوبترین دانشگاههای آمریکا تحصیل میکنند؛ چون اینجا یک کشور سرمایهداری است و تحصیل بدون پول، هیچ امکان ندارد. اگر اسکالرشیپ نباشد، حتماً باید فیس بلند پرداخت شود.
اسکالرشیپ نیز توانمندی خود فرد را نشان میدهد که چقدر به معیارهای تحصیل جامعه، برابر است. آیا اسکالرشیپ را گرفته میتواند یا خیر؟ که از آن جمله زبان است؛ ولی اگر با پول آموزش زبان و تحصیل را میخرند، پس هر زمان میتوانند. به هر صورت فکر میکنم که زنان به این مسائل عمیق فکر نکردند. فقط در قدرت بودند و از لباسهای مد روز استفاده کردند. تمام فعالیتهای شان بسیار موقت بود که همهاش از بین رفت.
در جامعهی مدنی افغانستان هم، تعدادی از زنان، فقط متکی به پروژهها بودند؛ با آن پروژهها، کار میکردند. پروژهها که ختم میشد، کار هم ختم میشد؛ اما زنانی را میشناسم که هم پروژه کار میکردند و هم عمیق کار میکردند؛ اما عدهی اینها در جامعهی مدنی، بسیار محدود بود. دستآوردهای اندکی که داریم، از مجموعهی همین زنان است که دقیق و خوب کارکردند. آنها هم با پروژه کار کردند؛ زیرا بدون حمایت آن پروژه امکان نداشت که کار را در آن ساحه انجام بدهند. کار در ارتباط به تعلیم و تربیت در افغانستان، کاری بود که اکثر زنان متحدانه، در این راستا کارکردند. در سال ۲۰۰۲ دو فیصد زنان باسواد بودند؛ اما در سال ۲۰۲۱ چهل فیصد زنان باسواد شده بودند که یک دستآورد خوب بود؛ ولی بسیار آهسته پیش رفت؛ چون مسائل فرهنگی هم در بین بود.
زندگی در سایهی تهدید
لسانی: استاد شما فرمودید که بسیار زیاد تهدیدها متوجه تان بود؛ چرا این تهدیدها متوجه شما بود؟ این تهدیدها چه نوع تهدیدهایی بودند و در زندگی شما چه نوع مشکلاتی را ایجاد کرده بود؟
شهلا فرید: در افغانستان هیچ وقت کاری نکرده بودم که یک فرد از لحاظ فیزیکی ضرر ببیند؛ مثلاً، به فساد آلوده نبودم و در جاهایی کار نکرده بودم که فساد انجام دهم. یک استاد بودم. همانجا هم، زمینههای فساد وجود داشت و بسیار استادها را میشناختم که به فساد مواجه بودند؛ ولی من این کار را نکردم. هیچوقت فکر نمیکردم که زمانی در افغانستان وضعیتی به وجود بیاید که یک نفر مثل من، فقط برای تعلیموتربیهی نسل جوان افغانستان، سالها کار کرده که حتا نور چشم و صحت خود را در آن راه، از دست داده، یک روزی برسد که علیه او هم کسی قرار بگیرد و تهدید شود.
در جریانی که مورد تهدید قرار میگرفتم، وضعیت امنیتی، سراسر افغانستان روز به روز خراب شده میرفت. از نیمهی سال ۲۰۲۰ الی ۲۰۲۱ در کل زنانیکه کارهای مثبتی را انجام داده بودند، به نحوی همهی شان تهدید میشدند. این که این تهدید از طرف کدام آدرس بود، هیچ کس نمیفهمید؛ چون آدرس مقابل ما طالب بود. همه فکر میکردند که تهدید از طرف طالب است؛ چون امنیت بررسی میکرد، میگفت که در خطر هستی. طالب تو را میکشد.
این مسائل وجود داشت و مجموعهی مصاحبهها، پیشم است؛ وقتی بیکار میشوم، گوش میکنم و متوجه میشوم که در مطبوعات افغانستان، هیچگاه نظری ارائه نکردهام که او ارزشهای دین یا ارزشهای اجتماعی حاکم افغانستان را زیر سؤال ببرد؛ ولی از لحاظ فکری و سیاسی دیدگاه و بیانم مخالف طالب، القاعده و گروههای تندرو اسلامی بود؛ امکان دارد که از این لحاظ، مخالف آنها صحبت کرده باشم؛ ولی در مجموع روحیهی من، بسیار آرام و صلحآمیز است، لذا هیچگاه نمیخواستم، حرفی بزنم که به دخترانم یا به یک زن دیگر در جامعه، ضرر برسد. نوشتههایم هم با محوریت دین، نه با ضدیت در دین، روشنفکری را بین زنان افغانستان ایجاد کردیم.
من یکی از طرفداران بیداری اسلامی، در قرن ۲۱ بودم. بیداری اسلامی را در نوشتههای سیدجمالالدین افغان خوانده بودم که چگونه مردان و زنان مسلمان میتوانند با یک فرهنگ عالی به طرف حرکتهای مثبت جهانیشدن حرکت کنند. اینها را با محوریت دین مطالعه کرده بودم؛ ولی متأسفانه در اواخر حکومت جمهوریت، پیامهای بدی از گروههای مخالف جمهوریت میگرفتم. گویا که کدام وزیر بودم که نبودم؛ ولی در رسانهها بسیار فعال بودم و نظر میدادم. حاکمهایی که در آن زمان در قدرت بودند، مانند: رییسجمهور و رییساجرائیه را نیز نقد میکردم و برایش راه بیرونرفت هم پیشنهاد میکردم که نقد من محکوم بود.
راه بیرونرفتی را که پیشنهاد مینمودم، امکان عملی شدنش نیز بود. حتا یک روز، اشرف غنی، در یکی از مصاحبه های بسیار کلان خود که در طلوع انجام میداد و تعداد زیادی اشتراک کرده بودیم در بین صحبتهای خود مرا مخاطب قرار داد. او ادعا میکرد که دموکراسی و آزادی بیان در زمان حاکمیتاش نهادینه شده و بعضاً مردم نقد میکردند که قانون اساسی نقص شده است. در آنجا مرا مثال داد که «استاد فرید، مستقیم پیش رویم نقد کرده و هر روزه نقد میکند که به پیشانی گشاده نقدها را قبول کردهام و کسانی که راههای بیرونرفت را پیشنهاد کردهاند، گفتم نوشته کنید که استفاده کنیم.» این خصوصیات خوباش بود.
اشرف غنی درست میگفت که در مقابل شان، نقدش کردم. خصوصاً وقتی میخواستند که «قانون منع خشونت» را جزئی از کد جزا بسازند که من در مخالفت شان قرار گرفتم که حتا یک روز، مشخصاً «مرا، داکتر صاحب سمر و وزیر امور زنان» را خواستند. آنجا من، سه الی چهار نظر ارائه نمودم که نظر به این موارد، «قانون منع خشونت» نباید جزء کد جزا شود. داکتر صاحب سمر و وزیر زنان و یک عدهی زنان دیگر موافق بودند که جزء کد جزا شود.
بعد از آن در یک روز جمعه، دوباره ما را در ارگ خواستند. گفتند: «به شهلا فرید تبریک میگویم که نظر استاد فرید، بالای نظر شما داکتر سمر که برخورد سیاسی تو و شق بودن من؛ غالب آمد و هر دوی ما را شکست داد، برایت تبریک میگویم و کوشش میکنم قانون منع خشونت جدا از کد جزا نگهداری شود. دلایل تان معقول بود.» در حالی که در یک جمع کلان نقد کرده بودم و پیشنهاد کردم که نظر به این دلایل، قانون باید مستقل باقی بماند. اینگونه مسائل زیاد بود که باعث تهدید من شده بود؛ ولی در مجموع چه چیزی سبب شد که تهدید بیشتر شوم؟ حتا زمانی بالای موترم حمله شد، در روزهای اخیر از بس که میترسیدم، نمیتوانستم راه بروم.
یک روز صبح، بدترین خاطرهی من بود که آن صبح از امنیت زنگ آمد و گفت: «امروز از خانه، بیرون نشوید که چهار زن را در کابل مورد هدف قرار میدهند که دو نفر از آنها قاضیها هستند. این که کیها هستند، ما نمیفهمیم؛ ولی همین شما زنهایی که در جامعه مطرح و به مطبوعات هستید و طالبان را نقد میکنید، هدف هستید، بناء امروز از خانه بیرون نشوید.» به رییس صاحب دانشگاه زنگ زدم و گفتم که این قسم یک زنگ آمده گفت: «امنیت تو هر روز خراب است، نمیشود که صنف خود را ترک کنید.» بسیار میترسیدم؛ چون حملات ناجوانمردانه بالای موتر با مینگذاریها یا با حمله کردن بالای یک زن در روی سرک، هم از لحاظ اجتماعی و هم از لحاظ همین موقفی که در جامعه داشتم، برایم غیر قابل قبول بود.
با تمام ترس و بیمی که داشتم، به طرف دانشگاه کابل، حرکت کردم. آن روز متواتر، سه ساعت صنف نود دقیقهای درس داشتم و هر صنف ما به تعداد ۲۵۰ نفر محصل داشت. حرف رییس دانشگاه هم معقول بود که گفته بود: «هر ساعت را که شما ترک میکنید، ۲۰۰ نفر بر روی دانشگاه میماند. کل ما به این تهدیدها مواجه هستیم. لطفاً بیایید، هیچ گپی نیست».
وقتی در صنف بودم، پیام آمد که «بالای یکی از موترهای قاضی صاحبها حمله شده و دو نفر از قاضیهای زن که هدفشان بود، از بین رفته اند.» این مسألهای بود که اگر ضرر جانی به من نرسید، بلکه فکر و افکارم را مغشوش نمود. نه این که دو قاضی از بین رفته بود، بلکه آنها انسان بودند. هر دوی شان از فارغین دانشکدهی حقوق بودند و زنانی بودند که سالها برای عدالت کار کرده بودند. رشوه نگرفته بودند. به فساد آلوده نبودند و صادقانه کار میکردند. متأسفانه آنها را در روی سرک از دست دادیم که بسیار سخت بود.
لسانی: استاد، اسامی قاضی صاحبهایی که آن روز شهید شدند یاد تان هست؟
شهلا فرید: فعلاً لازم نمیبینم که بگویم چون فامیلهایشان شاید خوش نباشند. بدون اجازهی شان درست نخواهد بود که اسامی شان را بگویم. آن زمان هر روز، یک یا دو زن مورد هدف قرار میگرفت و از بین میرفت که بیشتر این مسائل را در خانه نمیگفتم؛ چون دخترانم دانشگاه بودند و برای شان سخت بود. روزهایی که بدترین خاطره را داشتم، همان روز تصمیم گرفتم که برای مدتی باید افغانستان را ترک کنم. اکنون که خود طالبان میشنوند، فکر کنند که این کارهای شان چقدر درست بود که انجام میدادند.
یکی از روزهای هفته، از ۱۲ بجهی روز الی ۴ عصر که تایم شبانه شروع میشد، تایم بیکار داشتم و داخل دیپارتمنت بودم. تحقیق یا کتاب و مقالهای را که نوشته کرده بودم ویرایش میکردم؛ چون فضا خوب بود و اکثراً دروازهی دیپارتمنت را از پشت سر خود بسته میکردم. بعداً بعضی مسائلی که داخل دانشکدهها مطرح شده بود از ما خواهش کردند که وقتی داخل دیپارتمنت هستید، بعد از این، دروازهی دیپارتمنت را از پشت سر خود بسته نکنید؛ چون چندین سال قبل، داخل دیپارتمنت یک استاد شده و او را کشته بودند. همچنان بعضی مسائل در رابطه به استادهای جوان خانمها به وجود آمده بود؛ لذا از همهی ما خواهش کردند که دروازهی دیپارتمنتها را بعد از این قفل نکنید؛ ولی بسته باشد.
در یکی از روزها، تایم نان چاشت، ساعتهای بیشتری بیکار بودم. نان چاشت را خوردم و به تعقیبش نماز خواندم. هوا بسیار گرم بود و صدای پکه؛ هیچ سرم خوش نمیخورد. پکه را خاموش کردم، کلکین و دروازه را بازماندم که جریان هوا در داخل دیپارتمنت باشد. خودم مصروف نوشتن بودم که یک بچه در حدود ۳۰ یا ۳۲ ساله، داخل دیپارتمنت شد. محصلین را مثل اولاد خود میدانستم و با آنها بسیار خوب رویه میکردم؛ چون عزیزم بودند و احترام شان میکردم. به این فکر میکردم که یک استاد، وقتی یک جوان را احترام میکند، خواه نا خواه او نیز استاد را احترام میکند؛ ولی اگر من به شخصیت یک انسان احترام نگذارم، او هم به شخصیت من احترام نمیگذارد.
وقتی دروازه را تکتک زد و گفت اجازه است؟ گفتم بفرمایید. چون وقتهای آخر کسانی که دورهی لیسانس خود را ختم کرده بودند و نظر به جنگ و این مسائلی که وجود داشت، از کابل به ولایات رفته بودند که آنها مونوگراف یا همان پایاننامهی لیسانس خود را نوشته نکرده بودند. در این سالهای اخیر، زیادترین مونوگرافها، از محصلینی بود که سالهای قبل فارغ شده بودند؛ اما آن زمان مونوگراف نوشته نکرده بودند و بعداً که اینها میخواستند شامل وظیفه و اصلاحات اداری شوند، از آنها مونوگراف میخواستند و اینها در این زمان، بالای مونوگرافشان کار میکردند.
چون هم در شرعیات و هم در حقوق صنف داشتم و چهرهی ظاهری این فرد، مثل این بود که محصل شرعیات باشد؛ به خاطر این که محصلین شرعیات هم، پیراهنتنبان و کلاه میپوشیدند و هم ریش میداشتند. اکثر محصلین ما (دانشکدهی حقوق) با این قیافه به دانشگاه نمیآمدند. فکر کردم که شاید یکی از محصلین سابق شرعیات است یا بعضی از محصلین سابق ما که به احترام پیش ما میآمدند که شما در این سال استاد ما بودید و آمدیم یک احترام کردیم.
به همین فکرها بودم؛ چون پشتم به طرف دروازه بود، روی خود را دور دادم و گفتم بفرمایید: این شخص داخل شد و دروازه را بسته کرد، زمانیکه دروازه را بسته کرد، از او خواهش کردم که بسته نکنید؛ همراهش شوخی کردم که شرعیات خواندگی هستید، داخل اتاق میشوید، دروازه باز باشد بهتر است. طرفم نگاه کرد گفت: یک دقیقه اجازه بدهید و دروازه را باز نکرد. یک موبایل گلکسی کلانکه روشن بود؛ به من نشان داد که روی صفحهی موبایل، نوشته بود: «آمدم همراهت گپ بزنم، صدایت را نکش، دروازه را هم باز نمیکنم.» گفتم چرا دروازه را باز نمیکنید و چرا صدایم را نکشم؟ یعنی چه؟ دوباره رفت و دروازه را بیشتر محکم کرد گفت: «من از طرف طالبان آمدهام»، در همان شب و روز، اینها بیعت را در داخل کابل شروع کرده بودند که پیش کلانها میرفتند که بیعت کنید ما میآییم. خوب است که زمینه مساعد شود و این گپها.
ما شنیده بودیم؛ ولی من ندیده بودم. حالا با آن رو به رو بودم گفت: «تو اولین زنی هستی که برای بیعت پیشت آمدهام.» حیران ماندم که چه بگویم؟ بعد گفتم: «ساعت بعدی درس دارم، این کلاسها تا هشت بجهی شب ادامه دارد، مرا خسته نساز. من یک استاد هستم و بسیار مصروف هم هستم. به این مسائل علاقه هم ندارم.» گفت: «خبر دارم که استاد هستید و نوشته میکنید و کتابهای تان را هم خواندهام». بیک خود را باز کرد؛ از کتابهایی که در مورد حقوق اسلامی زن نوشته بودم، از هر کدام آنها، یک یک کاپی پیش رویم گذاشت و گفت کتابهای تان را خواندهام.
ما به این افتخار میکنیم. ما پیش هر کس نمیرویم و تو اولین زنی هستی که پیشت آمدهام؛ باید بیعت ما را قبول کنید، گفت: «کتابها بسیار خوب نوشته شده و همهاش بر اساس آیات و حدیث است؛ ولی بعضی مسائل را به طرف حقوق بینالمللی و حقوقبشر رفتید و آنها را تائید کردید، بالای آن چیزها باز گپ میزنیم». با آنهم، برایش مثل اکثر محصلین؛ «بچیم» خطابش کردم. گفتم «بچیم» وقت ندارم که در همان زمان او گوشهای از کرتی خود را بالا کرد که تفنگچه ماندگی بود و گفت بهتر است آرام باشید. همان لحظه، نزدم سؤال بود که چطور داخل دانشگاه کابل شده، درحالی که دروازهها را زره ساخته بودند و چک (بازرسی) بسیار قوی، پیش دروازههای دانشگاه کابل وجود داشت.
آن لحظه نترسیدم، یک قسم سرد شد بدنم. فکر کردم اگر این شخص به خاطر کدام هدف دیگر، داخل دیپارتمنت شده و دروازه را بسته کرده و تفنگچه پیشش است، بدنم سرد بود. نشست، گفت: «نترس! فقط من و تو گپ میزنیم.» بعضی گپها را نمیگفت، بلکه فقط تلفن را نزدیکم میساخت. موبایل خود را پیش رویم گذاشت که در روی صفحهی موبایلش نوشته بود: «هر گپی به تو میگویم، تو حق نداری که از اینجا بیرون کنی یا جایی شکایت کنی؛ اگر شکایت کنی، برایت خوب نمیشود.» و دوباره موبایل خود را گرفت، گفتم چه میگویید؟ گفت: «آمدم که همراهم همکاری کنید»
گفتم چه همکاری؟ گفت: «وقتی تو قبول کردی، باز میگویم که چه همکاری؟» گفتم: «نمیتوانم قبول کنم چون خانواده دارم و خود را مسلمان میگیرید و میگویید که از آدرس طالبان آمدهام؛ من شوهر دارم، بدون اجازهی او هیچکاری کرده نمیتوانم. به مشورهی او کار میکنم.» گفت: «در تلویزیون طلوع که تا هشت بجهی شب میروی از شوهرت اجازه میگیری؟» گفتم: «خودش مرا میبرد».
در تمام کشورهایی که سفر کرده بودم، تمام شان را نام گرفت و گفت در این کشورها تنها و بیمحرم رفته بودی و خبر دارم که شوهرت هم یک استاد و رییس یک دانشگاه است و در کمیسیون حقوقبشر، شما و شوهر تان باهم کار میکنید.
تمام اینها را خبر دارم. بهتر است همراه ما همکاری کنید که تمام زندگی تان حفظ شود. گفتم: «بدون اجازهی شوهرم یک کلمه گپ هم گفته نمیتوانم و گفتم: «از لحاظ فکری همراه طالب بسیار دور هستم.» گفت: «چرا؟ تو مسلمان نیستی که میگویی از لحاظ فکری دور هستید؟» گفتم: «مسلمان هستم؛ ولی طالب، تعبیر اشتباه از دین دارد. تعبیری را که طالب از دین دارد، نمیتوانم شریک شوم تا وقتی با طالب همکاری نمیکنم و طالب را قبول ندارم که تعبیر شخصی از دین دارد.» گفت: «بسیار تیز میروید استاد! بسیار احترام دارم برایت. در غیر آن همینجا، جواب ترا داده میتوانستم.»
خنده کردم، گفتم: «بله، ساده است. شاید یک سیلی میزدید که این کار را نمیتوانید.» گفت: «باز هم تیز میروید.» بالاخره گفت: «همکاری میکنید یا نمیکنید؟» و کتابهای مرا گرفت، دوباره به بکس خود گذاشت. گفتم: «بدهید او کتابها که به درد شما نمیخورد، از کجا کردید؟»
کتابها را گرفت، در بکس خود گذاشت گفت: «برای آخرین بار، برایت میگویم» دوباره موبایل خود را روشن کرد که «نوشته بود که این موضوع را در هیچجای شکایت کرده نمیتوانید و اگر شکایت کنید، ضرر به همهی شان میرسد.» آنوقت، یک دخترم در دانشگاه بود که همراهم در موتر مشترک، رفتوآمد میکرد. یک دختر دیگرم در مکتب «افغان ترک» بود و یک دخترم در شفاخانهی «فرانسویها» کار میکرد.
همین سه دخترم که حالی همراهم هستند. آدرسهای اینها نزدشان بود و همهی شان را گفت. همچنان گفت که شوهرت اینجا کار میکند و اگر تو قبول نکنی، ضرر به همهی شان میرسد.
حیران ماندم که برای این چه بگویم و از اتاق برآمد. وقتی بیرون شد، یکی از استادهای مرد آمد گفت: «استاد چند بار آمدم، دروازه بسته بود. دیگر بسته نکن که باز رییس صاحب میگویند که استاد فرید، دیپارتمنت را بسته کرده.» اصلاً گفته نتوانستم که چرا بسته بود و چه کسی آمده بود؟ رفتم پیش رییس فاکولته که یک زن مقرر شده بود؛ اصل موضوع را گفته نتوانستم که اگر جایی بگوید، به من و اولادهایم، خطر است.
برای او گفتم: «رییس صاحب پیشنهاد میکنم که در دهلیزهای فاکولته، کمرههای امنیتی نصب شود.» گفت: «استاد چند بار پیشنهاد کردید.» وقتی از طریق جامعهی مدنی با «داکتر صاحب عبدالله» کار میکردم، پیشنهاد کرده بودم. گفت: «مصارف کمرههای امنیتی دانشکدههای دانشگاه را ریاست اجرائیه به عهده میگیرد. تیم را روان میکنم، همراهش تفاهم کنید که تیم مشخص کند در کجا از لحاظ امنیتی کمره نصب شود. هر تعدادی که به کار بود، ما همکاری میکنیم».
موضوع را با رییس دانشگاه مطرح کردم، گفت: «فکر نمیکنم که ضرور باشد.» وقتی به رییسهای دانشکدهها گفته شد، بسیاری از استادهای مرد مخالفت کردند که چی ضرور شما کمرههای امنیتی را در داخل دهلیزها نصب میکنید؟
من برای این قسم روزها میگفتم. بعد از آمدن آن طالب و تهدید او؛ اگر ادعا میکردم که کسی آمده و مرا تهدید کرده، این گپ را ثابت کرده نمیتوانستم؛ اما اگر کمرهی امنیتی میبود، به پولیس نشان میدادم که این شخص آمد و مرا تهدید کرد. آن روز، رییس فاکولته گفت: «نمیتوانم کمرهی امنیتی نصب کنم؛ چون تازه این کار را شروع کردم و گفت خدا مهربان است. وضعیت خوب میشود.»
به همان نفری که آمده بود و مرا تهدید کرد، گفته بودم: «چطور تا داخل دیپارتمنت با سلاح رسیدی؟» کارت محصلی سال ۱۳۹۱ دانشکدهی شرعیات را نشان داد. میدانستم، کارت تقلبی بود، نامش را گفت، نامش بسیار آشنا بود. روز بعد نزد رییس دانشکدهی شرعیات رفتم، گفتم: «در این سال، کسی به این نام از دانشکدهی شرعیات فارغ شده؟» دیدم چهرهاش هم برایم بسیار آشنا بود، گفت: «بله؛ همین روزها، اینجاها میگردد و میآید. در الازهر مصر است. دکترا میخواند و بسیار شاگرد لایق بود. تو خودت ۹۱ همراهش درس داشتی، چطور یادت رفته؟»
چیزی نگفتم بیرون شدم. فقط خود را مطمئن ساختم که دورهی دانشکدهی شرعیات را خوانده و از آنجا فارغ شده است. خانه آمدم موضوع را به استاد فرید گفتم. استاد فرید گفت: «به دخترها نگویید که وارخطا میشوند.»
دخترم که از فاکولته آمد گفت: «مادر! امروز یک خانمی که منقبه بوده، نقاب داشته، دستکشهای سیاه و چپن سیاه دراز به تن شان بوده، داخل فاکولته مرا جستوجو میکرده است. کسی که برایش آدرس میداده، گفته: ما دو تا زینب داریم. گفتند که کدام زینب را میگویید؟ گفته نتوانسته. همینقدر گفته که مادرش در دانشکدهی حقوق استاد بوده و وقتیکه رفتم؛ گفتند یکی دختر تو را می پالید. این قسم حجابی بود. از آدرس مادرت میگفت. ما ترسیدیم، نگفتیم. کدام ضرر برایت نرسد.»
این خودش هم یک سؤال برایم بود. روز دیگر نزد رییس صاحب دانشگاه «پوهاند داکتر محمد عثمان بابری» رفتم و او گفت نمیتوانیم این مسائل را جلوگیری کنیم. با وجود این که امنیت را در داخل دانشگاه گرفتیم، محصل است. میآید و چیزی گفته نمیتوانیم. شوهرم کمی نگران شد. گفت: «اگر دوباره آمد، بگو که همراهش همکاری میکنم. با این حرفش، همراه شوهرم مخالفت را شروع کردم و شوهرم گفت که ظاهراً این گپ را بگو. گفتم: این بسیار مسؤولیت کلان است که بگویم همراهش همکاری میکنم. این برایم مشکل خلق میکند. شوهرم گفت: «دیگر راه نداری. ضرر میرساند، تا تصمیم بگیریم که از اینجا بیرون شویم.» ما در حال تمدید کردن پاسپورتها، به بسیار مشکل میرفتیم و میآمدیم. برای دخترم پاسپورت گرفتیم؛ تا که این مسائل را تمام کردیم. به خاطر دور دوم کرونا، قرنتین شد که دیگر از خانه بیرون نشدیم. با ختم قرنتین و شروع سمستر بود که طالبان آمدند.
با ختم این تهدیدها از لحاظ روانی بسیار ناآرام بودیم و همانجا بود که تصمیم گرفتیم؛ اگر هند یا ترکیه ویزه بدهد، یک مدت زمان میرویم تا وضعیت خوب شود؛ چون گفته میشد که تا ختم ۲۰۲۱ وضعیت خوب میشود. من نشستهایی از طرف جامعهی مدنی در سفارت آمریکا با خلیلزاد داشتم. در آخرین نشست، خلیلزاد به صراحت گفت: «طالبان مذاکره نمیکنند. آمریکا بیرون میشود و شما آمادگیهای خود را داشته باشید.» از این بیشتر نمیشد که بگوید. خلیلزاد میگفت: «این که رییسجمهور و داکتر عبدالله میگویند، آمریکاییها بیرون نمیشوند، گپ درست نیست، آمریکاییها بیرون میشوند و ما هنوز با حکومت در تماس هستیم که چگونه یک حکومت مشترک و موقت را ایجاد کنیم که بعد از آن، انتخابات شود که رییسجمهور هیچ موافق نمیشود».
در جستوجوی این بودم که باید از کشور بیرون شویم؛ روزی که رفتم، در سفارت ترکیه درخواست ویزه دادم. از دو هزار و سه هزار نفر بیشتر، پشت سفارت ترکیه ایستاد بودند و همین قسم، پشت سفارت هند. یعنی هیچ امکان نداشت که آدم از این کشورها ویزه بگیرد. به مشکل خود را برای ویزه گرفتن به پروسهی شان رساندیم. گفت یک ماه بعد به شما نوبت میرسد که ویزه میدهد یا خیر؟ دیدم که هیچ راه وجود ندارد، باز قرنتین خوب شد که در خانه بودیم، تا این که اینها آمدند.
برای استاد فرید؛ «خدا ببخشد او را» حتا تصمیم ترک افغانستان سخت بود؛ هیچ نمیخواست؛ چون سالها برای افغانستان صادقانه خدمت کرده بود. برایش میگفتم که موقت میرویم و راه برگشت داریم،؛ اما هیچ فکر نمیتوانست، تا آخرین روزها میگفت: «ما را کس نمیکشد و ما را کس چه کار دارد؟» زمانی که تلفنهای متواتر بعد از آمدن طالبان برایش آمد و اخطار دادند که اگر زنت را تسلیم ما نمیکنید، ما دخترهایت را میبریم. بعد از آن تصمیم گرفتیم که باید از کابل بیرون شویم. دو هفته بعد از آمدن طالبان، کابل را ترک کردیم به مزار شریف رفتیم و ۴۵ روز آنجا بودیم و بعدش بیرون شدیم.
سقوط کابل و روند مهاجرت
لسانی: استاد سقوط کابل و روند مهاجرت تان را بگویید؟
شهلا فرید: چهل و پنج روز که ما در مزار شریف ماندیم، شاید سختترین، روزهای زندگی من و فرزندانم و استاد فرید بود؛ به خاطر این که داخل یک اتاق بودیم. چون زیاد ولایت بلخ میرفتیم و استاد فرید هم دیده بود. یک مدت زمان کار کرده بود و دوستان زیاد بودند؛ ولی هرکس را که زنگ میزدیم میگفتند: تاجیکستان و یا اوزبیکستان رفتهاند؛ چون وضعیت خوب نبود، هیچ کس از دوستان ما در مزار شریف نبودند. قبلاً زمانیکه برای گرفتن امتحان کانکور میرفتم و یا بعضی برنامهها را برای خانمها در آنجا پیش میبردیم، حتا سه هفته میماندیم. برای قطعنامهی ۱۳۲۵ و اعلامیهی جهانی حقوقبشر و چون آن را به صورت مقایسوی با اسلام مقایسه و تجویز میکردم، علاقهمندان زیادی داشت. برای سکونت در آن مدت، به یکی از هتلها میرفتیم و آن روز هم مستقیم به همان هتل رفتیم. صاحب هتل، مرا شناخت گفت: «استاد این بار چطور این قسم آمدید؟ گفت که هیچ اتاق خالی نداریم، شما پنج نفر هستید و ما یک اتاق بیکار داریم که سه تخت دارد، تمام مردم کابل به مزار شریف آمدهاند چی گپ است؟» گفتم: «ما خبر نداریم؛ اما ضرورت داریم که یک مدت شاید چهار الی پنج شب باشیم و دوباره فاریاب میرویم.» همان اتاق را موقتاً قبول کردیم که حمام هم داخلش بود و غذا را باید از بیرون میگرفتیم.
یک هفته یا ده روز از بودن ما در همان اتاق میشد که ساعت دو بجهی شب آمدند. تمام اتاقها را چک کردند تا بفهمند که در اتاقها کیها هستند؟ چون از مشکل ما مالک هتل خبر داشت، گفته بود که به این نام، به کسی اتاق ندادیم و نام ما را به کتاب خود نرسانده بود. آنها کتابها را دیده و دوباره رفته بودند. مالک هتل آمد گفت: «برآیید از هتل، باز میآیند. این دفعه مه روان شان کردم و اگر این بار آمدند، اتاقها را میپالند.» به استاد فرید گفت: «اگر ترا ببرند، (به اصطلاح خود شان) این چهار نفر سیاسر در اینجا تنها بانند چی خواهد شد؟ دخترهای جوان هستند و درست نیست».
استاد فرید با یکی از دوستان خود، تماس گرفت. بعد که رفتیم خانهی او، وقتی خانهاش رسیدیم برایم زنگ آمد گفت: «چرا با طالبان همکاری نمیکنی؟ چرا خود را بیجا کردید؛ پس کابل بیایید. هیچ کس با تو کار ندارد. وقتی از مزار؛ طرف کابل حرکت میکردید، به همین نمبر زنگ بزنید. موتر برایت میگیریم. مصئون به کابل میرسانیم. هیچ گپی نیست. فقط همرای طالبان همکاری کن.»
تلفن را قطع کردم. صاحبخانه آمد، گفت: در منطقه تلاشی آمده، خانهها را تلاشی میکنند. متوجه شدیم که از همان زنگ ردیابی کرده بودند. آنها یک زیر زمین خوب داشتند، ما را بردند به زیر زمین. آمدند و خانه را تلاشی کردند؛ اما ما را پیدا کرده نتوانستند؛ چون دروازهی زیر زمین، در داخل الماری بود و اصلاً احساس نمیشد که زیر زمین باشد.
باز که رفتند؛ اینها از ما معذرت خواستند. گفتند از ما هم دخترهای جوان است کدام گپی نشود. یعنی مسؤولیت دارد. همراه دخترم در آمریکا تماس گرفتم که شش سال قبل، برای تحصیل رفته بود. ازدواج کرده و در آمریکا زندگی میکند. باز او آدرس یک خانهی امن را برای ما داد گفت: «آنجا بروید. برای انتقال تان هم یک کاری شود.» آنجا رفتیم. گروههایی که برای انتقال زنان کار میکردند، برای ما هم کار میکردند. چهلوپنج روز در داخل یک خانه، با یک فامیل دیگر بودیم که از آنها دو بچهی شان ترجمان بودند و یک بچهی شان را کشته بودند و دیگر بچهی شان را در همان روزهای بیروبار بیرون کشیده بودند. فامیلی بودند که بسیار ضرر دیده بودند. همراه آنها تقریباً پانزده زن و یک مرد پیر بود. دخترهای جوان داشت و سه دختر از ما بود که مجموعاً هجده، الی نوزده نفر زن و دو نفر مرد، در یک خانه بودیم.
بالای استاد فرید، بسیار فشار آمده بود. اجازه نداشتیم که از خانه بیرون شویم. یک کسی مواد خوراکه را برای ما میآورد. بیستودو نفر، در بین یک خانه که یک حمام داشت، ساعتها باید منتظر میبودی که برای تشناب و حمام کردن نوبت میرسید. بسیار بالای ما سخت تیر شد؛ خصوصاً روزهایی که هوا سرد شده بود، هیچ چیزی برای گرما نبود. فقط یک پیکنیک خرد گاز بود که برای ما میآوردند. وقتی او خلاص میشد، روزها ما حمام کرده نمیتوانستیم؛ چون جای نبود. در داخل یک اتاق بودیم. استاد فرید گفت: «هر چی شود کابل میرویم». من طرفدار رفتن به کابل نبودم. گفتم: «خی میرویم طرف فراه» چون استاد فرید، از فراه بود. گفتم: «استاد فرید، به برادرت زنگ بزن، طرف فراه میرویم. چادری میپوشیم در راه کسی نمیشناسد. آنجا هم شاید کسی ما را نشناسد.» استاد فرید، به برادر خود تماس نگرفت، گفت: «او نگران میشود به او نمیگویم و مناسب هم نیست.» شام دوشنبه بود؛ تصمیم گرفتیم، تا پنجشنبه میباشیم، اگر احوال انتقال ما آمد خوب، اگر نیامد، پنجشنبه پس کابل میرویم.
شب سهشنبه، یک بجهی شب زنگ زدند و گفتند که برای انتقال تان یک طیاره؛ آماده است که پرواز روز سهشنبه ساعت شش صبح است. شما باید در میدان هوایی باشید. روند انتقال را بسیار خوب تنظیم کرده بودند. در یکی از هتلهایی که محفلهای عروسی گرفته میشود، همه را آنجا انتقال داده بودند. مثل این که عروسی باشد. کل زنان و مردان، تقریباً ۶۰۰ نفر بودیم که بیشتر از ۳۰۰ فامیل میشدیم.
استاد فرید، همان شب تا صبح عطسه زد. از یک بجه که سرجایش نشست، متواتر عطسه میزد که یک دقیقه، فرصت نمیداد؛ همینقدر گفت: «شهلا فرید اگر این قسم باشم، فردا رفته نمیتوانم». تب نداشت، اشتهایش خوب بود. آب مینوشید. غذا میخورد؛ ولی متواتر عطسه میزد و چنان افرازات میآمد که سرخود را پایین گرفته بود. بسیار برایم قابل تشویش بود. گفتم درست است نمیرویم؛ ولی مستقیم شفاخانه میرویم». گفت: «نه نه، خوب خواد شوم.» صبح برخاست که ورزش کند؛ چون معمولاً ورزش میکرد، آن روز این کار را نمیتوانست. در روی اتاق راه گشت. عطسه زدنش خوب شد.
صبح وقت بود. فامیل دیگر هنوز بیدار نشده بود. برای آنها چیزی نگفتیم که شب برای ما احوال آمده. بکس و وسایل خود را جمع کرده بودیم. استاد فرید حمام کرد و پس آمد. لباسهای خود را پوشید و گفت: «شهلا مه جور شدم، هیچ مشکلی نیست.» گفتم: «تب نداری؟» گفت: «نه»؛ چون شکر داشت، دوای شکر خود را خورد. پشت ما موتر آمد. در جریان راه، صحت شان خوب بود؛ هیچ مشکلی نداشت. یک کمی میگفت، گیج هستم. در طیاره در چوکی کنارش نشستم. در میدان هوایی، تا پرواز را اعلان کردند، بسیار زیاد گریه کرد.
همه گریه میکردند؛ ولی استاد فرید بسیار زیاد گریه میکرد. گفتم: «به برادرت زنگ بزن!» گفت: «نه».
به فامیل خود به هیچ کسی زنگ نزد، تا نصف پرواز هم گریه میکرد. بالاخره یکی از استادهای دانشگاه که دوستش بود، همراه ما نشسته بود. با او قصه را شروع کرد، حالش خوب بود.
به جورجیا رسیدیم. دو ساعت وقفه داشتیم. طیارهی دوم، نوبت ما بود که رفتیم طرف آلبانیا. یازده شب رسیدیم، تا شش صبح در میدان هوایی ماندیم تا بایومتریک شدیم. هوا سرد شده بود. خوب بود جاکت گرفته بودیم. برای ما غذا، یک قسم کچالو و ماهی آورده بودند. در خانه به استاد فرید، اجازه نمیدادم که کچالو بخورد؛ چون شکر داشت؛ اما آنجا، هم ماهی را خورد و هم کچالو را. گفت: «بسیار گرسنه هستم، بگذار که بخورم. دوای خود را هم میخورم»؛ ولی دوای خود را نخورد، گفتم: «چرا؟» گفت: «در قطار ایستاده میشوم. جانم میلرزد. نمیتوانم که ایستاد شوم. باز در قطار ایستاده شد، گفتم: «بیا داخل خیمه، بیا خیر است.» گفت: «نه»؛ اگر در طیارهی دوم ماندیم، بسیار ناوقت میشود».
تا شش صبح در لین بود، تا این که برای بایومتریک نوبت رسید. بسیار خوب بود، مزاح و خنده میکرد. یک دختر جوان دیگر از کابل بود. گفت: «تنها هستم همرای فامیل تان میباشم.» همراه او مزاح و خنده کردیم. در اتاق بودیم تا نوبت رسید و بعد سرویس ما را به طرف هتل میبردند. تقریباً دو ساعت از هتل تا میدان هوایی فاصله بود. در بالای سرویس، بوتلهای آب، ماندگی بود. سه بوتل آب را نوشید، گفت: «ماهی را خوردم، بسیار تشنه شدم.» گفتم: «آب کم بنوش که تا دو ساعت به هتل میرسیم. از لحاظ رفع ضرورت چطور میکنید؟» گفت: «خیر است ایستاد خواهد کرد.» چند دفعه یاد کرد، شهلا چقدر آب نوشیدم و کدام مشکل پیش نشد.
در روی سرویس قدم میزد و دوباره نشست. شش بجه صبح که رسیدیم، بسیار خوب تنظیم کرده بودند. در لیست نام اول از من بود. کلید اتاق را داد. بسیار خوب اتاق کلان بود. تمام سهولت را داشت، گفتند: غذا در رستورانت هشت بجه صبح؛ آماده میباشد، میتوانید بیایید. نان چاشت اعلان کردند؛ اما دخترها زیاد خسته بودند و خوابیدند؛ اما مرا خواب نبرد. سر خود را گذاشتم، تا بخوابم، متوجه شدم، استاد فرید بکس خود را باز کرده بود. صدای کاغذ میآمد. سرم را بالا کردم و گفتم: «چقدر سروصدای پلاستیک را کشیدید، مرا خواب نبرد». گفت: «خیر است، خواب نرفتی بیا که چه میگویم.»
بلند شدم که استاد فرید، دیگر قسم تعریف میکند گفتم: «استاد خیر است مسافرت نکرده بودی، خانهی خود را و وطن خود را از دست دادیم.» گفتم: «من هم همین قسم هستم؛ ولی نمیخواهم به روی خود بیاورم که سر اولادها بد تأثیر میکند». هر سه تای شان را خواب برده بود، گفتم: «یک ذره آرام باش. سرت فشار نیار.» گفت: «دست خودم نیست، فکر میکنم، یک چیزی است، تنفس کرده نمیتوانم».
راستی در میدان هوایی، طالبان استاد فرید را بردند. تقریباً یک ساعت پیش طالبان بود. زمانیکه برگشت، گفتم: «چی گپ بود؟». گفت: «هیچ، پشت گپ نگرد.» و هیچ نگفت. زمانی که در اتاق، بکس خود را باز کرده بود، گفت: «یک لک و یا زیادتر پیشم بود، به طالبان دادم و کمی دالر هم بود، گرفتند. رها نمیکردند. گفتم: «خیر است، زنده برآمدیم، بسیار گپ است.» دیگر پولی نداشتم، وقتی به آلبانیا رسیدیم، گفت: «کمی پول پیش من هست، به آنها نشان ندادم. در بکسم بود» به من داد. گفت: «اتاق است، کدام گپ نشود.» بعد، اسناد خانه و نکاحخط، تمام شان را به من داد. گفتم: «استاد فرید، عجب کارها میکنید، به کلی آدم را میترسانید.» گفت: «چی ترس دارد؟ اینها را برایت دادم یک جای بگذار.» بعد دور تخت اولادهای خود میگشت. دستهای خود را در پشت خود گرفته بود. وقتی سر تخت دراز کشید، یک قسم نفسش بند شد و دوباره برخاست.
صدا کردند بیایید غذا را بگیرید، رفتیم گفت: «خوب هستم.» دخترها هم نان خوردند و رفتیم. تست کرونا گرفتند. ما در افغانستان واکسن شده بودیم. پس آمدیم، تا ده بجه شب خوب و بعد نفسش بند شده رفت و هنوز در داخل کمپ هیچ چیز تنظیم نشده بود. چون همه خواب بودند. وضعیتش بدتر شد. ساعت دوازده شب فاطمه دخترم پشت آمبولانس رفت که پیدا کند، تا استاد فرید، را ببریم، نفسش بند میماند. هر چه کمک، کمک صدا کرد، هیچکسی نیامد، تا این که آلبانیاییهایی که پیش دروازهی هتل مؤظف بودند آمدند و یک کلمه انگلیسی کسی گفته نمیتوانستند. فاطمه به انگلیسی نوشته میکرد و آلبانیایی ترجمه میکرد و به آنها نشان میداد. یکیش گفت: «خوب است ما آمبولانس میآوریم» و رفت گم شد، بسیار دیر کرد. وضعیت استاد بدتر شده میرفت. دخترم مجبور شد به آمریکا تماس بگیرد.
یکی از زنان افغانستان که اینجا برای زنان کار میکند، سالهای قبل آمدند و تحصیل میکند که برای انتقال زیاد کمک کرده بود، نگران شد، گفت: «استاد چه شده؟ کرونا نباشد؟» گفتم: «تست گرفته، جواب نداده».
از آمریکا، به شفاخانه در آلبانیا، تماس گرفتند تا که آمبولانس آمد. ساعت یک بجهی شب شد. فاطمه، تنها با پدرش رفت. مرا نماندند، گفتند: «سن شما زیاد است و خوب نیست.» آمبولانس دو ساعت راه را رفت تا که به شفاخانه رسید. ما ارتباط گرفته نمیتوانستیم؛ چون سیمکارت نداشتیم. فاطمه، بسیار میترسید که زبان شان را نمیفهمم. به هر صورت بردش و طرفای صبح بود که دوباره آمدند. گفت: «استاد خوب هستم یک پیچکاری کرد حالی آرام هستم.» آن روز تیر شد و نصف شب دوباره وضعیتش خراب شد و تا صبح نفسک زد و هر چه کوشش کردیم که دوباره بتوانیم تماس بگیریم و ببریم شفاخانه، موفق نشدیم.
بالاخره یک داکتر افغانستانی آمد و معاینه کرد، گفت: «فکر میکنم ششهای استاد را آب گرفته.» گفتم: «حالا با یک معاینهی خود میگویید که ششهای استاد را آب گرفته.» تا صبح، الله الله گفته بالای سرش بودم. آب میخواست و وقتیکه آب میدادیم، یک قطره میخورد و میگفت آب گرم بیار. هر چه کوشش کردیم، در تمام هتل آب گرم نیست. آب سرد را کمکم میخورد. طرف صبح بسیار وضعیتش خراب شد، گفت: «بروم یک شاور بگیرم.» گفتم: «آب زیاد گرم نشده است»؛ چون آب توسط آفتاب گرم میشد. گفت: «خیر است یک حمام میکنم». رفت خود را شست و لباسهای ورزشی خود را پوشید، گفت: «همین بدم آمده است». هر کدام، ما دو جوره لباس آورده بودیم. زیاد اجازه نمیداد. گفتم: «یک جوره لباس سفید داری». گفت: «بیار» آوردم، پوشید و همین لحظه سر سرفه آمد و دستهای مرا محکم گرفت. گفت: «بسیار پشتم درد دارد». طرف تشناب رفت و استفراغ کرد که خون آمد. دیدم که مثل خون است؛ ولی خون نیست. مثل توتههای شش بود. خواست که بیرون برود، ایستاده شده نتوانست. از دستش گرفته بالکن بردمش، گفت: «شهلا میفهمی سرم حمله قلبی آمده، صدای خود را نکش که دخترها نگران میشوند.» فقط فاطمه را بیدار کن برود پشت داکتر.
وقتی فاطمه را بیدار کردم، فاطمه گفت: «پدرم را چه شده است؟» دیدم که رنگش سفید پریده بود. یک قسم نورانی شده بود که چهرهی سابق خود را نداشت. زیاد عرق کرده بود. داکتر که آمد، دید فشارش بلند و تنفسش خراب است. گفت: «چرا دوای شکر خود را نخوردی؟». گفت: «از روزی که از افغانستان برآمدم، فراموشم شده است». عاجل آمبولانس را خواستند و مرا نبردند. تنها فاطمه رفت، سه ساعت بعد دوباره آمد.
صبح شد. هیچ کس احوال نداد که چه شده است؟ ما را قرنطین کردند. با وجودیکه تست ما منفی بود. دخترم از آمریکا زنگ زد، گفت: «پدرم خوب است، همراهش گپ زدم، کرونا نیست، به آنها هم گفتم که شما را اجازه بدهند تا بیرون شوید، بروید غذا بخورید.». بیرون شدیم، تا غذا بخوریم، همه پرسان کردند، ما هم گفتیم که استاد خوب است. به ما گپ خوب را گفته بودند. در حالی که وقتی فاطمه از شفاخانه بیرون شده بود، شب فوت کرده بود و به ما نگفته بودند.
ساعت دو بود که فاطمه را خواستند. آمبولانس آوردند. یک نفر از نهادی که برای زنان کار میکرد، آمد و فاطمه را برد. وقتی دوباره برگشت، گفت: «پدرم فوت کرده است». بسیار سخت بود و هیچ کس نزدیک نمیآمد که اینها کرونا دارند. فردا مسائل تدفین و اینها انجام شد و او را در آلبانیا دفن کردند. او که هیچگاه نمیخواست از افغانستان بیرون شود،؛ اما متأسفانه برای دائم بیرون شد.
زندگی در امریکا
لسانی: استاد بسیار متأسف هستم. برای روح استاد فرید آرامش میخواهم. بعد از آن شما چه کردید؟ چگونه به آمریکا رسیدید؟ وضعیت تان در آمریکا چگونه است؟ و چه فعالیتهایی دارید؟
شهلا فرید: ما در افغانستان بودیم که برای من و دخترم اسکالرشیپ از دانشگاه «Rutgers» به همکاری یک نهاد «Scholars at the risk» داده شد که یک مرکز مطالعات زنان در داخل خود «Rutgers» بود. یک خانم ما را همکاری میکرد؛ چون ما تمام شرایط را داشتیم. شوهرم و شکریه دخترم که آن وقت ۱۶ سال داشت، به ویزهی خودم وابسته بود؛ ولی وقتی استاد فوت کرد، همه چیز تغییر کرد. اگر استاد زنده میبود، شاید ما یک هفته در آلبانیا میبودیم و در هفتهی دوم با گرفتن ویزه به آمریکا میآمدیم؛ چون ویزهی تحصیلی میگرفتیم. ما مهاجرت نکرده بودیم. پناهنده نبودیم.
با ویزهی تحصیلی از آلبانیا بیرون میشدیم؛ ولی وقتی استاد فوت کردند، «خدا ببخشد» کیس کاملاً تغییر کرد. ما دو ماه دیگر در آلبانیا ماندیم و این دو ماه چی قسم بالای ما گذشت، خدا میداند. فقط یک خوبی داشت در قبرستانیکه استاد دفن بود، بسیار نزدیک هتل بود. تقریباً هر روز سر خاک شان میرفتیم و گل میبردیم که از لحاظ روحی کمی ما را تسکین میداد.
بعد آن اینها، دوباره نامهی ویزه را با ادمیشن دانشگاه «Rutgers» ارسال کردند. با بسیار نا امیدی طرف سفارت آمریکا رفتیم؛ چون همه میگفتند، ویزه نمیدهند. وقتی رسیدیم دو ساعت مصاحبه کردند و گفتند: «ویزهی شما قبول شده و آمده است.» بعد از آن بسیار سخت بود که از آلبانیا بیرون شویم. روزی که از آلبانیا بیرون میشدیم، سختیاش مثل آن روزی بود که افغانستان را ترک کردیم. پرواز ما به ویانا بود و بعد آمریکا آمدیم. «Rutgers» از ما استقبال بسیار خوبی کرد که از این لحاظ از آنها تشکری میکنم. خانههایی که مربوط خود «Rutgers» بود، برای ما؛ آماده کرده بودند. چند مدت آنجا زندگی کردیم؛ چون خانهی بسیار کلان بود. از آنها خواهش کردیم که اگر ما را به آپارتمان انتقال بدهید، خوب میشود. ما را به یک اپارتمان که در داخل خود کمپس دانشگاه بود بردند. آنجا برای کسانی بود که تنها بودند و مقطع دکترا میخواندند؛ چون ما فامیل بودیم و مکتب برای دخترم خیلی دور بود، دوباره از آنجا به مکان دیگری که فعلاً زندگی میکنیم، ما را انتقال دادند.
در یکی از مناطق خوبی که فامیلها هستند، مکتب نزدیک است. دخترم مکتب را شروع کرد. هفتهی دوم خودم کار را شروع کردم. یگانه چیزی که در اینجا، مرا آرام میسازد، این است که یکی از آرزوی های استاد این بود که اولاد شان درس را تا آخر بخواند و نمیخواست که نیمه بخواند. اکنون ادامهی درس اینها، یک امید را برایم خلق کرده است که روح استاد، آرام میباشد.
یک دخترم در مکتب شامل شد و دو دختر دیگرم ماستری و لیسانس میخوانند. زندگی خوب است؛ چون یک کشور سرمایهداری است، باید یک درآمد بلند داشته باشید. یک درآمد محدود و معین برای اسکالر میدهند، اولادها اجازهی کار ندارند و فقط در داخل دانشگاه میتوانند یک کار ساعتوار را انجام بدهند. درسها هم با تفاوت زبان بسیار سخت است. با وجود این که انگلیسی میفهمیدند؛ اما انگلیسی که در افغانستان میخوانند و انگلیسی در اینجا که زبان اول است، از لحاظ آکادمیک بسیار متفاوت است. خودم بسیار مشکل زبان دارم؛ ولی اولادها ندارند. درس شان را شروع کردند. من در کنار این که کار میکنم، روزانه سه ساعت انگلیسی هم میخوانم.
مستقیم در صنف مینشینم؛ چون از طریق آنلاین نتوانستم خوب یاد بگیرم. در هفتهی چهار روز از ساعت سه بجه روز تا هفت و نیم شام میروم و صنف را تعقیب میکنم. یکی گرامر، شنیدن و صحبت کردن است، زبانم خوب شده است؛ ولی آرام نیستم. مغز و فکرم آرام نیست. خیلی زیاد جذب کرده نمیتوانم. همچنان از لحاظ سن ۶۴ سال عمر دارم. فکر میکنم، جذب مسائل سخت شده و خود علاقه هم بسیار مهم است. فکر میکنم که امسال کار میکنم و سال آینده تقاعد میکنم. اولادها اینجا کار و زندگی میکنند، شاید دوباره افغانستان بروم. شاید هم نروم. وابسته به اولادها میباشم. ویزه برای چهار سال میدهند.
نگاهی اجمالی بر خانواده
لسانی: درست است استاد، اگر یک کمی در بارهی گذشتهی فرزندان تان و خود استاد برای ما ارائه کنید که بیبنیم اولادها چگونه هستند و چه فعالیتهایی دارند؟ حتماً فرزندان استاد فرید و شما جزء بهترینها هستند.
شهلا فرید: استاد یکی از مردان تحصیلکردهی افغانستان بود، تا سطح ماستری در داخل افغانستان درس خوانده بود و در زمانیکه ماستری میخواند، دکترا هم در افغانستان ثبت نام کرده بود که دو سال دکترا را در افغانستان هم خوانده بود که تغییرات در افغانستان آمد. یک مدت زمان به حیث استاد در دانشگاه کابل تدریس کرده بود. همرشته بودیم. از دانشکدهی حقوق فارغ شده بود. در کنارش از جامعهشناسی جنایی ماستری داشتند و آکادمی پولیس را خوانده بودند که مدت زمانی در آکادمی پولیس استاد بودند. بعد از آن تقریباً مدت شش سال در «کمیسیون مستقل حقوقبشر» مشاور بودند و در نهادهای مختلف کار کردند. زمانیکه محصل بودند در وزارت عدلیهی افغانستان هم آن زمان کار میکردند. آدم روشن بودند.
هفت اولاد دارم که همه شان دختر هستند. دختر اولم، دیپلمات بود که فعلاً در انگلستان زندگی میکند. دختر دومم، انجنیر کمپیوتر هست و دختر سومم، در فرانسه جامعهشناسی و باستانشناسی را خوانده که تخصصش در باستانشناسی بود که دو ماستری از فرانسه دارد و حالا هم در فرانسه، مصروف دکترای خود در بخش باستانشناسی است. دختر چهارمی من، در افغانستان طب خوانده بود و برای تخصص خود به آمریکا آمده بود که مدت هفت سال میشود که اینجا زندگی میکند و ازدواج کرده است.
همین چهار نفر را که گفتم همهیشان ازدواج کردهاند. دختر پنجمی همینجا است که ماستری خود را در تجارت میخواند و یک ماستری مطالعات زنان از هند هم دارد و لیسانس خود را در دانشگاه کابل خوانده بود. دختر ششمی من صحتعامه را در افغانستان میخواند که صنف سه بود؛ اما اینجا از سر شروع کرده است. دختر هفتم هم در اینجا صنف یازده مکتب است که پدر شان حمایت میکرد و زیاد علاقه داشت که درس بخواند. هیچ وقت مانع درس اولادهای خود نشده بود؛ ولی یک سلسله مشکلات فرهنگی موجود بود. فشارهای فامیل و مشکلات فرهنگی گاهی بین ما عدم تفاهم را به وجود میآورد. در مجموع زندگی بسیار خوب داشتیم، زندگی اقتصادی نرمال، با معاش دولت همیشه زندگی کردیم، هیچ وقت دست به فساد و این مسائل نبودیم، همیشه درس دادیم با معاش معلمی زندگی خود را پیش بردیم.
لسانی: بسیار عالی استاد، انسانهای موفق، همیشه فرزندان موفق هم دارند. وقتی در رابطه به تحصیلات و زندگی فرزندان تان شنیدم، متوجه میشوم که بسیار خوب هستند، قطعاً این موفقیت شان تا حدودی وابسته به پدر و مادر شان و بعد تلاش، پشتکار و ارادهی خود شان است. خوشا به حالشان که شما حمایت شان کردید.
استاد! اگر دیگر گفتنی نمانده است، پیام آخر تان را میخواهیم بشنویم؛ مخصوصاً برای زنانی که فعلاً در داخل افغانستان هستند و علیه گروه طالبان، مبارزه میکنند. تحت شرایط بسیار خطرناک، فعالیتها و کارهای خود را پیش میبرند. همچنان تمام زنانی که فعلاً در هر گوشه و کنار دنیا فعالیتهای خود را انجام میدهند.
شهلا فرید: فکر میکنم، زنان افغانستان بسیار زنان قوی هستند. همانطوری که خودم در تمام مبارزات خود هم در جامعه و هم در خانه با بعضی مسائل مبارزه کردم که توانستم اولادهای خود را تا این سطح برسانم؛ چون فرهنگهای حاکم در جامعه و خانوادهها تقریباً یکسان بوده که برای تغییر آن، هم در خانواده و هم بیرون از خانواده کار کردیم. فکر میکنم که زنان افغانستان قویترین زنان هستند با وجودی که هیچوقت فراموش نکردند که اینها یک مادر هستند، در کنار این که مادر بوده، برای تغییر جامعه کار و مبارزه کردند؛ ولی شکل مبارزهی امروز زنان افغانستان بسیار متفاوت است.
همیشه در صحبتهای خود میگویم که سه نسل از زنان افغانستان مبارزه کردند، نسل اول که فعلاً نیستند؛ درباریها بودند. آنها راه را برای ما باز کردند که چه قسم مبارزه کنیم؟ نسل دوم، نسلی بود که جدیداً دروازههای مکاتب به روی آنها باز شد که ما از جملهی آن نسل هستیم؛ هم درس خواندیم هم کار کردیم و هم فرصتها را برای نسل جوان امروز مساعد ساختیم.
نسل سوم زنان افغانستان، نسل امروز زنان افغانستان است که تحصیلکرده هستند. درس خواندند؛ ولی متأسفانه تمام آرزوها و آرمانهای شان در یک شب بر باد شد. وقتی قدرت سیاسی حاکم جمهوریت، قدرت را ترک کردند؛ چون هدف شان همین بود که در قدرت باشند؛ ولی به مردم فکر نمیکردند. آنها وقتی قدرت را ترک کردند و افغانستان را تنها گذاشتند، طالبان توانستند به قدرت برسند.
مسؤولیت نسل سوم زنان افغانستان خطیرتر و بزرگتر از ما و شما است؛ چون با حاکمیت طالبان دروازههای مکاتب و دانشگاهها به روی دختران جوان بسته شد، ما امروز سه میلیون دختر را در خانهها داریم. اینها مبارزه میکنند؛ ولی حفظ جان هم شرط است؛ متأثر هستم که در تمام جریانهای مبارزات، ما زنان افغانستان که اکنون در قرن 21 هستیم، توهین و تحقیر میشویم.
در جریان چهل سال که ما مبارزه کردیم، چنین توهین و تحقیر نشده بودیم، هیچ وقت زندان از زنان افغانستان که برای حق خود مبارزه کردند؛ مانند اکنون پر نبود. امروز دروازههای زندان به روی مردان و زنان جانی باز شد، آنها آزاد شده و بیرون شدند. فعلاً در جامعه هستند؛ ولی زنانی که برای ابتداییترین حق شانکه دین داده است که حق تحصیل شان است، امروز در کنج زندانها هستند، هزاران زن و دختر جوان امروز در زندانهای طالبان به سر میبرند، که بسیار سخت است.
لذا مبارزه را هم برای زنان سختتر کرده و از زن به حیث ناموس، حیثت و عزت مردان افغانستان، طالبان سوء استفاده میکنند. فشار بالای فامیلها آوردند، متأثر هستم، زنان افغانستان، بر روی سرک، برای ابتداییترین حق خود مبارزه میکنند. سه میلیون پدر و سه میلیون برادر، آنها را تنها گذاشتند، درحالیکه همیشه به نام غیرت و ناموس با خود داشتند و عزت خود میدانستند؛ ولی امروز بیعزتیها صورت میگیرد، هیچ مرد افغانستان صدا بلند کرده نمیتواند، میترسند؛ چون یک فضای اختناق و ترور در افغانستان حاکم است.
امیدوار هستم که نسل سوم زنان افغانستانکه نسل جوان تحصیلکرده هستند، دوباره دروازههای مکاتب به روی شان باز شود، دوباره به عنوان ابزارهای دین از آنها استفاده نشود. به دختران جوان افغانستان میگویم دین تان را ترک نکنید، دین این حق را به شما داده است، دین هرگز این محدودیت را خلق نکرده است. این محدودیت تعبیر بسیار منحصرانه به طالب است، یک تعبیر قومی و قبیلهای است که فرهنگ عقبماندهی طالبان از دین میکنند. دین شما یک دین مقبول و زیبا است، هرگز آن را ترک نکنید. دین سبب این نشده که شما در خانه نشستهاید، بلکه پیروان دین که پیروان بدی هستند، دین را بد نام میسازند که شما در خانههای تان زندانی باشید و درس نخوانید. تا همین زمان که متون دینی را خواندم و قرآن را خواندم، در هیچ جای دین نیافتم که زن منحصر به خانواده باشد. زن نمیتواند مشارکتهای اجتماعی و سیاسی داشته باشد. دین اصولی در این رابطه دارد که با حفظ آن میتواند هر زن به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مصروف باشد که تعلیم و تربیت جزئی از آن است.
لسانی: تشکر استاد، صحبتهای تان را شنیدم. با خوشیهای تان خوش، با موفقیتهای تان احساس موفقیت و با غمهای تان بسیار غمگین شدم. شنیدیم که زنهای قهرمان در داخل افغانستان چگونه مبارزه کردند. همیشه وقتی زنها از سختیهای دوران مهاجرت و غربت میگویند، مردم جواب میدهند، چرا مهاجرت کردید؟ حالا متوجه شدند که شما در کشور خود تان تا چه اندازه احساس غربت، خطر و ترس داشتید که مجبور شدید به خاطر فرزندان تان از کشور خارج شوید؛ چون تنها مسألهی زندگی شما مطرح نبود، بلکه امنیت خانواده مهم است.
شهلا فرید: فقط یک چیزی میگویم؛ وقتی رسانهها یک قصه را نشر میکند، به مردم میگویم که تنها به عنوان یک قصه گوش نگیرید. شما به عنوان یک درس گوش بگیرید. خصوصاً قصههای زنان را، به عنوان یک درس که یک زن در افغانستان چه کرده است؟ چه مشکلاتی داشته؟ چرا امروز زن افغانستان متهم به بد اخلاقی و بیدینی میشود؟ ما هیچ وقت دین خود را ترک نکردیم، ما اینجا به آمریکا آمدیم نماز خواندن را در مسجد تجربه میکنیم، ما در کشور خود به خاطر تهدیدات بسیار زیاد، در مسجد هیچ وقت نماز خوانده نمیتوانستیم. در اینجا هیچکس با چادرم مشکل ندارد، امروز در افغانستان تمام مشکلات طالبان بالای چادر و حجاب زن است؛ ولی در این دنیا هیچ مشکلی در رابطه به حجاب زن موجود نیست، دلم که این حجاب را میپوشم یا دلم که ترکش میکنم.
هیچکس برایم چیزی نمیگوید؛ ولی من به عنوان یک زن مسلمان مسؤولیتم است و این را ترک نمیکنم، در بیرون سر لچ بروم کسی نمیگوید چرا؟ همین حالا که با شما مصاحبه کردم، کسی نیست بگوید شهلا برو چادرت را بپوش باز مصاحبه کن؛ ولی من به عنوان یک ارزش پذیرفتم، به عنوان یک بخش از زندگی خود این را قبول کردم و به عنوان یک چیزی قبول کردم که به تمام جهان میشناساند که یک زن مسلمان هستم. لذا فکر میکنم که قصههای مرا به عنوان قصه که خندهآور باشد و یا به عنوان یک قصه است؛ گوش بگیرید، نه، گوش نگیرید! به عنوان یک اصل زندگی زن افغانستان بشنوید، به عنوان یک بخش زندگی زن افغانستان بشنوید که دیگر متهم به بداخلاقی و بدکارگی نشویم.
امروز از دین ترس داریم، آنها دینهراسی را در افغانستان ایجاد کردند، حتا اگر یک زن، دین خود را ترک کرده، به خاطر این است که او از دین ترسیده؛ چون نمایندههای دین مانند طالبان، دین هراسی را ایجاد کردهاند وگرنه کسی دوست ندارد که دین خود را ترک کند. لذا فکر میکنم که این را باید آرام بپذیریم که ما به عنوان زن مسلمان، در هر جای دنیا میتوانیم زندگی خود را به آرامی سپری کنیم؛ ولی مهاجرت سخت است، بیهویت بودن سخت است، دور از وطن زندگی کردن سخت است، ما مجبور به این زندگی شدیم، هر آن کس ما را به این زندگی مجبور کرده ما هیچوقت نمیبخشیم.
لسانی: دقیقاً استاد، با همهی مشکلاتی که در افغانستان وجود داشت، مردم با امید زندگی میکردند، کار و فعالیت میکردند. برای پیشرفت و آبادانی کشور تلاش میکردند؛ اما متأسفانه همهی زندگیها، همهی تلاشها، همهی جریانها ضرب در صفر شد. تقریبا میتوانیم بگوییم از صد به صفر آمدند. تشکر استاد بزرگوار که وقت ارزشمند خود را در اختیار ما قرار دادید و صحبتهای بسیار بسیار ارزندهی شما را شنیدیم. بسیار زیاد آموختیم و موفقیتهای بسیار زیادی را بیشتر از این، برای شما خواهان هستیم.