روایت و اسطوره در خشونت اسراییل و فلسطین

Image

داکتر محمد امین احمدی

بسم‌الله الرحمن‌ الرحیم. 

سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی دوستانی که در این بحث و نشست شرکت دارند. 

همان‌طوری که اشاره شد، عنوان این صحبت «نقش روایت‌ها در گسترش نفرت و خشونت» است. کوشش می‌کنم وضعیت جاری در غزه و فلسطین را با توجه به این دیدگاه که روایت‌ها چه نقشی در گسترش نفرت و خشونت دارد، توضیح دهم تا آن را برای خود قابل فهم بسازیم و به یک نوعی، و تا یک حدی، وضعیت خود را هم درک کنیم. 

ما هم در وضعیت خشونت‌آمیز به‌سر می‌بریم؛ یعنی ما هم قربانی ژنوساید، پاک‌سازی قومی، تبعیض سیستماتیک و مسایلی از این قبیل هستیم. شاید از این طریق، به فهم و شناخت وضعیت خود هم، تا حدودی نزدیک شویم. 

برای اینکه مطلب واضح و روشن شود، در ابتدا کوشش می‌کنم خشونتی را که در فلسطین جریان دارد، توصیف کنم. اولین نکته‌ای که می‌خواهم تذکر دهم، این است که چرا به این بحث روی آوردم و دلیل آن چه بود؟

حقیقت این است که مسأله‌ی مهمی مانند فلسطین، ذهن هر کسی را درگیر می‌کند. این مسأله تقریباً  به مسأله‌ی عمومی و اجتماعی ما تبدیل شده است. هم به‌عنوان مسلمان و هم به‌عنوان کسی که سرنوشت ما در خاورمیانه و با خاور میانه گره خورده است، طبیعتاً به این مسأله توجه داریم. به همین ترتیب، مسأله‌ی فلسطین، از زمان کودکی و جوانی من مطرح بوده و در یک زمان، من نیز روایت مسلطی را که توسط کشورهای اسلامی ارائه می‌شد، قبول داشتم. البته بعدها دچار نوعی تردید شدم و به دلیل همین تردید، می‌خواستم بفهمم که مسأله از چه قرار است. 

قبل از اینکه وقایع اخیر رخ دهد، بیشتر به منابعی مراجعه کردم که از کشورهای اسلامی نباشد و از یک موضع دینی، مذهبی و منطقه‌ای نسبت به این قضیه برخورد نکند. به‌همین خاطر سروکارم بیشتر با استادان و محققان اسرائیلی افتاد. بنابراین، مطالبی که عرض می‌کنم، عمدتاً از منابع محققان و دانشمندان اسرائیلی است. به‌صورت مشخص چند منبع را این‌جا نام می‌برم که منبع معلومات من هستند:

اول: «گیدون لوی» روزنامه‌نگار برجسته‌ی اسرائیلی که البته منتقد سیاست‌ها و دولت اسرائیل است و دیدگاهی کاملاً رادیکال و انتقادی نسبت به اسرائیل دارد. 

دوم: «چامسکی»

سوم:«آوی شلیم»

چهارم: «ایلان پایه» که برایم خیلی مهم است، مورخ نامدار و مشهور اسرائیلی که فعلاً در یکی از دانشگاه‌های انگلستان استاد تاریخ است. آقای ایلان پایه در بسیاری از مراکز علمی جهان، از آمریکا تا اروپای شرقی، سخنرانی داشته و کتاب‌های متعددی در مورد فلسطین و اسرائیل نوشته است. آخرین کتابش تحت عنوان «ده اسطوره درباره‌ی اسرائیل» است. ایشان در این کتاب، در واقع توضیح می‌دهد که چرا اسرائیل در جهان استثنا است و هر کاری که می‌کند، از نوعی معافیت برخوردار است؟ یعنی اسرائیل در نقض قوانین بین‌المللی معافیت دارد و توضیح می‌دهد که چرا این معافیت نصیب اسرائیل شده و نصیب هیچ کشوری در جهان نیست. ایشان این معافیت را بر اساس ده اسطور توضیح می‌دهد. در واقع می‌خواهد بگوید آن‌چه اسرائیل را در انجام این کارها توجیه می‌کند، ناشی از روایتی است که آن روایت مبتنی بر ده اسطوره است. 

کتاب دیگری هم راجع به غزه تحت عنوان «بزرگ‌ترین زندان سرباز جهان» نوشته است. زندان است، ولی سقف ندارد. کتاب دیگری به‌نام «پاک‌سازی قومی در فلسطین» از جمله کتاب‌هایی است که ایشان نوشته و منتقد بسیار جدی است. 

ژیژاک، گیدون لیوی، چامسکی، آوی شلیم و ایلان پایه، این‌ها منبع معلومات مرا تشکیل می‌دهند. این منابع معلوماتی که من به‌دست آورده‌ام، در حقیقت اکثراً یهودی و اسرائیلی و متفکران مهم و برجسته‌ی اسرائیلی و یهودی اند. با توجه به دیدگاه‌های این متفکران، من مسایل را خدمت شما توضیح می‌دهم:

توصیف خشونت در فلسطین؛ 

می‌شود گفت که بخش عمده‌ی خشونت در فلسطین از جانب اسرائیل صورت می‌گیرد و یک بخش اندکی از آن از جانب فلسطین و مخصوصاً حماس، انجام می‌شود. من در دو قسمت توضیح خواهم داد که این خشونت چیست؟ 

در جانب اسرائیل، همان‌طوری که از این پنج نفر نام بردم، این‌ها همین اصطلاحات را به کار برده‌ اند که حالا یادآوری می‌کنم. 

مهم‌ترین کلیدواژه‌ی اولیه‌ی خشونت در فلسطین «اشغال» است. یعنی فلسطین، توسط تعدادی از مهاجرین اروپایی اشغال شده و در واقع نوعی استعمار مهاجران وجود دارد. همان‌طوری که مهاجران سفیدپوست رفتند و استرالیا، نیوزلند، کانادا و آمریکا را گرفتند، به عین ترتیب در فلسطین هم آمدند و این سرزمین را گرفتند. پس نوعی اشغال در این‌جا به وجود آمده است. این اشغال مربوط زمان کنونی نمی‌شود و از دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی شروع شده و قبل از آن به «وعده‌ی بالفور» بر می‌گردد که مطابق آن انگلستان به صهیونیسم وعده داد که برای آن‌ها می‌تواند در فلسطین مسکن و مأوا درست کند تا آن‌ها دولت مورد نظر خود را در فلسطین بسازند. 

لذا بحث اول مسأله‌ی «اشغال» است و چون اشغال‌گران می‌خواستند دولت یهود را بسازند، این دولت یهود هم به نوعی مبتنی بر اکثریت باشد. یعنی اکثریت بر اساس ساز و کار دموکراسی برای تشکیل چنین حکومتی رأی بدهند. چون می‌خواستند اکثریت را در آن جامعه داشته باشند و اکثریت نبودند، به سیاست پاک‌سازی قومی روی آوردند و این پاک‌سازی قومی یک روند طولانی است که تا کنون ادامه دارد. یعنی پاک‌سازی قومی خاتمه پیدا نکرده و به یک سیاست دوام‌دار اسرائیل یا همین مهاجران استعمارگر تبدیل شده که سرزمین فلسطین را اشغال کرده اند. سرانجام، در نتیجه‌ی این پاک‌سازی قومی و اشغال کرانه‌ی باختری و جاهای دیگر، نوعی سیاست دیگری هم به‌وجود آمده است که از آن با تعبیر آپارتاید یاد می‌کنند؛ یعنی در اسرائیل و در مجموعه‌ی سرزمین‌های فلسطینی، هم در اسرائیل و هم در سرزمین‌های فلسطینی که تحت اداره‌ی خودگردان است، نوعی آپارتاید هم وجود دارد. این‌ها همه تعبیراتی اند که همین آقایان به‌ کار برده‌ اند و هیچ‌کدام تعبیرات من نیستند. همین‌طور «Genocide» را هم به‌ کار برده‌ اند که گویا چیزی که حالا در غزه جریان دارد، نشانه‌های ژنوساید در آن دیده می‌شود.

بخش دیگری که بسیار و اضح و روشن است، نقض قوانین بین‌المللی در مورد جنگ و ارتکاب جرایم جنگی است. یعنی چیزی که به‌صورت واضح می‌شود ادعا کرد و در این ادعا جای شک و شبهه وجود ندارد، این است که قوانین بین‌المللی حاکم بر جنگ در غزه نقض می‌شود. 

قوانین حاکم بر جنگ، بر چهار اصل استوار است که از این چهار اصل، سه اصل آن به‌شکل واضح نقض می‌شود:

اصل اولی که مبنای قوانین بشردوستانه‌ی بین‌المللی در مورد جنگ است، این است: کسانی  که طرف جنگ هستند، از غیرنظامیان محافظت به‌عمل بیاورند. اصل محافظت از غیرنظامیان در غزه هیچ‌وقت دیده نمی‌شود. چرا که ما در خبرها می‌شنویم که بیش از ده هزار نفر در غزه فقط کشته شده‌اند. این مقدار وسیع کشتار، نمی‌تواند نتیجه‌ی محاظت از جان غیرنظامیان باشد. اگر در این جنگ، فقط حماس هدف می‌بود و اصل محافظت از غیرنظامیان رعایت می‌شد، بیش از ده هزار نفر کشته، نتیجه‌ی آن نبود که عمدتاً غیرنظامی کشته شود و از این مجموعه، بیش از چهل درصد آن فقط کودک بودند. 

اصل دومی که در قوانین بشردوستانه‌ی بین‌المللی وجود دارد، اصل تفکیک است؛ تفکیک میان اهداف نظامی و غیر نظامی. ما قبول می‌کنیم که حماس هداف نظامی است؛ پایگاه‌های حماس، زیرزمینی‌هایی که حماس ساخته است، تونل‌های زیرزمینی‌ای که حماس برای خودش ساخته است، هدف نظامی است و اسرائیل حق دارد که برای دفاع از خود آن‌ها را مورد حمله قرار دهد؛ اما در حملات اسرائیل تفکیک بین اهداف نظامی و غیرنظامی وجود ندارد. در واقع اسرائیل می‌گوید که من این منطقه را می‌زنم و بمباران می‌کنم، صد نفر را می‌کشم و ممکن است که از این صد نفر، دو نفر آن عضو حماس باشند. آن‌ها در واقع به این ترتیب عمل می‌کنند؛ پس تفکیک بین اهداف نظامی و غیرنظامی وجود ندارد.

اصلی سومی که رعایت نمی‌کنند، اصل تناسب اسست؛ یعنی وقتی شما یک هدف نظامی را مورد حمله قرار می‌دهید، باید با توجه به آن هدف، تناسب را رعایت کنید. ممکن است که در نتیجه‌ی عدم رعایت تناسب میان هدف و حمله‌ی نظامی‌ای که صورت می‌گیرد، جان غیرنظامیان به خطر بیفتد. بنابراین، با توجه به این سه اصل که نگاه کنیم و جنگ جاری در غزه را ببینیم، می‌بینیم که نقض قوانین جنگی صورت گرفته و اصول حاکم بر جنگ نقض می‌شود و به همین خاطر است که ما شاهد تلفات وسیع غیرنظامیان هستیم که کشته می‌شوند، زخمی می‌شوند، خانه‌ها و سرپناه‌های آن‌ها ویران می‌شود، علاوه بر اینکه اسرائیل آب، برق و همه‌ی چیزهایی را که نیازهای ضروری زندگیست، بر این مردم قطع کرده که این خودش، حیات جمعی آن‌ها را در معرض خطر قرار داده است. در کنار کشتار وسیعی که صورت گرفته است، در واقع تمام ضرورت‌های اساسی زندگی را به روی آن‌ها قطع کرده و این عمل‌کرد، زندگی آن‌ها را در مجموع مورد خطر قرار می‌دهد که نشانه‌ی ژنوساید به‌حساب می‌آید. 

پس ما یک نوع خشونت افسارگسیخته، غیرقابل توجیه، ضد حقوق بشر و قوانین بشری، در واقع وقوع جرایم جنگی، جنایت علیه بشریت و بدترین نوع جنایت را در این جنگ شاهد هستیم. چنانچه که عرض کردم& تمامی این اصطلاحات را این پنج محققی که نام بردم، به کار برده‌ اند: آپارتاید، ژنوساید، پاک‌سازی قومی، اشغال و استعمار). 

نقض قوانین بین‌المللی، آسان‌ترین واژه‌ای است که من خودم استعمال کردم. این مواردی را که یاد کردم، از جانب اسرائیل بود. 

اما از جانب فلسطین، ما شاهد حملات انتحاری هستیم که در نتیجه‌ی این حملات انتحاری، غیرنظامیان اسرائیلی کشته می‌شوند و در رأس این حوادث، کشتار هفتم اکتوبر است که مطابق گزارش رسانه‌های غربی، بی‌اندازه وحشت‌ناک و وحشیانه بوده است و نوعی قتل عام در آن‌جا صورت گرفته است. افراد غیرنظامی اعم از زن، مرد، کودک، پیر و جوان در سنین مختلف، مورد حمله قرار گرفته و در واقع سلاخی شده‌ اند. چیزی که ما شبیه آن را گاهی در افغانستان می‌بینیم. چنین چیزی توسط نیروهای حماس یا جهاد اسلامی نیز در آن‌جا اتفاق افتاده است. 

نکته‌ی بسیار مهمی که در این‌جا وجود دارد، این است که حماس باور به نابودی اسرائیل دارد. در مجموع، اسرائیل را به‌عنوان دشمن تلقی می‌کند و در این زمینه است که رگه‌هایی از تفکر افراطی کافرکشی و یهودکشی هم ممکن است وجود داشته باشد. گرچند در این زمینه، کدام سخن صریحی وجود ندارد؛ ولی نابودی اسرائیل واضح است و حماس در پی نابودی کامل و مطلق حکومت و کشور اسرائیل بوده و در پی تشکیل یک حکومت اسلامی از ساحل غربی رودخانه‌ی‌ اردن تا دریای مدیترانه است. می‌خواهند در این جغرافیای وسیع، حکومت اسرائیل نابود شود و در جایش یک حکومت اسلامی تأسیس شود. این‌ها خشونتی است که از جانب حماس یا جهاد اسلامی در چارچوب این سیاست به‌کار گرفته می‌شود.

همان‌گونه که مشاهده و ملاحظه می‌کنید، در حقیقت بخش اصلی خشونت از جانب اسرائیل صورت گرفته است. به همین خاطر بسیاری از محققان خشونت فلسطینی‌ها را نتیجه‌ی اشغال، آپارتاید، استعمار، پاک‌سازی قومی، ژنوساید، خشونت‌های اسرائیل و ارتکاب جرایم جنگی توسط اسرائیل می‌دانند. یعنی در مقام تبیین این‌گونه پاسخ می‌دهند که رفتار فلسطینی‌ها عکس‌العمل است. اگر ما خواسته باشیم به لحاظ روان‌شناختی، به لحاظ سیاسی و اجتماعی خشونت فلسطینیان را توضیح دهیم، می‌تواند عکس‌العمل خشونت و بی‌رحمی اسرائیلی‌ها باشد که از هفت دهه تا کنون ادامه دارد. گذشته از این، غزه، به تعبیر ایلان پاپه، بزرگ‌ترین زندان سر باز و بدون سقف در جهان است و نقطه‌ای است که بیشترین تراکم جمعیت در آن‌جا وجود دارد. این مردم غزه، همه نسل سوم آوارگان فلسطین اند که از سرزمین‌های مورد ادعای اسرائیل، از قریه‌ها و شهرهای اسرائیل فعلی، از حیفا، تل‌آویو و غیره جاها اخراج شده و در همین غزه که در واقع اردوگاه بوده، اردوگاه مهاجران، اسکان پیدا کرده‌ اند. بنابراین، این خشونت قابل درک است. حتا افراط‌گرایی که در میان آن‌ها به وجود آمده نیز می‌تواند در همین چارچوب قابل فهم باشد. 

در واقع ما می‌توانیم به لحاظ اجتماعی، روان‌شناختی و سیاسی، خشونت فلسطینیان را درک کنیم و برای خود قابل فهم بسازیم، اما خشونت‌ اسرائیل را نمی‌توانیم قابل توجیه بدانیم. هیچ‌گاهی جنایت، جنایت دیگر را توجیه نمی‌کند. همان‌طوری که جنایت نازی‌ها علیه یهودی‌ها، جنایت یهودیان فعلی و اسرائیل علیه فلسطینی‌ها را توجیه نمی‌کند، به‌ عین ترتیب، جنایت اسرائیلی‌ها علیه فلسطینی‌ها، جنایت فلسطینی‌ها علیه غیرنظامیان اسرائیلی را توجیه اخلاقی نمی‌کند. این نکات را ما باید مد نظر داشته باشیم. 

حالا سوال این است که چرا جهان در مقابل جنایات اسرائیل، ساکت است؟ یعنی چرا قوانین بشردوستانه‌ی بین‌المللی، حقوق بشر، تمامی ارزش‌های مهم جهانی حقوق بشر، در مورد اسرائیل نادیده گرفته می‌شوند؟ طوری به نظر می‌رسد که اسرائیل، از رعایت تمامی قوانین بین‌المللی حقوق بشر و بشردوستانه، معاف هست؛ یعنی حق دفاع از اسرائیل در حدی مطلق و نامحدود است که اسرائیل حق دارد از خود به هر قیمتی که شده، دفاع کند. باز هم به قول ایلان پاپه، ما بسیاری از منتقدان، فعالان حقوق بشر و استادان دانشگاه را در سراسر جهان، اروپا، امریکا و جاهای دیگر داریم که درک بسیار عمیقی از حقوق بشر و قوانین بشردوستانه‌ی بین‌المللی، ارزش‌های بشری و انسانی دارند و در این زمینه منتقدان بسیار قوی هستند و در سایر موارد. در مورد امریکا، اروپا، در مورد پاره‌ای از کشورهای دیگر؛ اما وقتی نوبت به اسرائیل می‌رسد، نوعی سکوت، نوعی تقلیل‌گری، نوعی مجامله‌گری حاکم می‌شود و خودش این سوال را طرح می‌کند که چرا این‌گونه است؟ چرا چنین است و علتش چیست؟ 

پاسخ ایشان، همان‌طوری که قبلاً عرض کردم، این است که می‌گوید این بر می‌گردد به اسطوره‌هایی که در مورد اسرائیل ساخته شده و مجموع این‌ها به ده اسطوره می‌رسد که ایشان جمع‌بندی کرده و می‌گوید که این اسطوره‌ها، هم برای خود اسرائیلی‌ها و هم برای غربی‌ها این روایت را ارائه می‌کند. همین روایت باعث شده است که اسرائیل در جهان یک استثنا به نظر بیاید. جنایاتش دیده نشود و بیشتر جنایت، خطر و تهدید کسانی دیده شود که آن‌ها در مقابل اسرائیل قرار می‌گیرند و با اسرائیل می‌جنگند و مبارزه یا مقاومت می‌کنند. 

این‌ها در واقع پاسخ ایلان پاپه، مورخ منتقد و محقق اسرائیلی است که قبلاً استاد دانشگاه حیفا بوده و الآن استاد یکی از دانشگاه‌های انگلستان است. 

حالا من در همین چارچوب، می‌خواهم این را عرض کنم که این روایت، یا این اسطوره‌ها و ایدولوژی، از چه چیزهایی تشکیل شده است. همه‌ی این‌ها را من ذیل ده عنوان جمع‌بندی کرده‌ام. 

قبل از اینکه به این نکات بپردازم، باید یک چیز را توضیح دهم که در حقیقت، درک مسأله‌ی فلسطین و اسرائیل، برای درک وضع ما هم خیلی خوب است؛ یعنی ما به‌ عنوان مردم افغانستان، به خصوص مردم هزاره‌ی افغانستان، با درک این مسأله متوجه می‌شویم که رابطه‌ی تنگاتنگی میان روایت و ژنوساید وجود دارد. در هر جایی که ژنوساید اتفاق افتاده، در آن‌جا نوعی روایت وجود داشته است. براساس همین روایت‌ها است که در حقیقت کسانی که خشونت می‌کنند، محق جلوه داده می‌شوند؛ همان‌گونه که قربانیان خشونت را محق ستم، محق ظلم، سزاوار کشتن، سزاوار غارت شدن و نابود شدن می‌دانند. این‌ها روایت‌هایی اند که در واقع از قربانیان انسانیت‌زدایی می‌کنند و آن‌ها را کسانی معرفی می‌کنند که باید کشته شوند. کشتن و نابودسازی آن‌ها را برای قاتلان موجه ساخته و امر اخلاقی جلوه می‌دهند. چنین چیزی، در تمامی ژنوسایدها وجود داشته است. در افغانستان، در دوران امیرعبدالرحمان خان شاهد این روایت هستیم که وجود داشته و همین حالا هم انتحاری‌ها و بم‌گذاری‌هایی که در مراکز هزاره‌ها و شیعیان افغانستان رخ می‌دهد، مبتنی بر نوعی روایت است. 

حتا در همین قتل‌های سیستماتیکی که در ارزگان اتفاق می‌افتد و چندی پیش در جریان بود و ما و شما همه شاهد هستیم، در مورد آن یک نفر پای نوشته‌های من نظری را گذاشته و گفته بود وقتی «شجاعی» دو صدنفر پشتون را در زمانی که نیروهای خارجی در ارزگان بود کشت، در روستاها حمله کرد و جنایات بی‌شماری را انجام داد، این کارهایش باید عکس‌العملی می‌داشت و آن‌ها فعلاً انتقام خود را می‌گیرند. این نظر یا کمنت را یکی از دوستان پشتون ما نوشته بود. جواب من این بود که این نوعی روایت و ایجاد نوعی روایت علیه قربانیان است. اولاً، شجاعی در کجا این‌قدر نفر را کشت؟ ثانیاً، شجاعی اگر کشت، هزاره‌ای بود که در چارچوب نیروهای حکومتی کار می‌کرد و عمل‌کرد او چه ربطی به هزاره‌ی جوی نو ارزگان دارد؟ گپ مهم اینجا است که این یک نوعی روایت است و روایت برای آن ساخته می‌شود که کشتارهای سیستماتیک و نابودسازی را توجیه کنند. 

بر همین اساس، من روایتی را که اسرائیل یا صهیونیسم و اروپایی‌ها ساخته اند، همراه با ارکان این روایت، یک به یک مرور می‌کنم:

روایت اول، صهیونیسم

صهیونیسم خودش یک روایت است. این روایت توسط یهودی‌های سکولار ساخته شد، نه یهودی‌های مذهبی. در حقیقت جنبش صهیونیستی اول که در قرن نوزده به‌ وجود آمد، توسط یهودی‌های سکولار اروپایی به وجود آمد و آن‌ها چند کار را انجام دادند: اول، گفتند که یهود، یک ملت است. بر چه اساسی می‌تواند یهود یک ملت باشد؟ بر اساس قرائتی که از کتاب مقدس به دست دادند. سکولار بودند، ولی برای اینکه خودشان را یک ملت معرفی کنند و برای اینکه تصویر یک ملت را از خود ارائه دهند، محتاج یک منبع و یک روایت بودند. منبع مهم آن‌ها تورات بود. لذا به سراغ کتاب مقدس رفتند و تاریخ قوم یهود را به مثابه‌ی یک ملت، از کتاب مقدس، از یک متن کهن دینی و اسطوره‌ای تاریخ استخراج کردند. این روایت را در واقع از یک متن دینی و اسطوره‌ای ساختند. این اولین کاری بود که ناسیونالیست‌ها یا صهیونیست‌های سکولار یهودی که در کشورهای غربی زندگی می‌کردند، به دست دادند. 

با ایجاد این روایت تاریخی گفتند که یهود به مثابه‌ی یک ملت، در معرض خطر است. برای این‌که از خطر و نابودی نجات پیدا کنند، نیاز به سرزمین دارند که آن سرزمین متعلق به خودشان باشد و در آن سرزمین دولت خود را به وجود بیاورند تا یهودی‌های در معرض خطر، در آن سرزمین مهاجرت کنند و دولت‌شان نیز از آن‌ها حمایت کند. این اولین روایتی بود که ساخته شد و اساس آن یک روایت سکولار بود. منتها از اسطوره‌ای که استفاده کرد، اسطوره‌ی مذهبی است و تاریخ‌شان نیز تاریخ مذهبی است.

روایت دوم، هولوکاست 

هولوکاست اتفاق افتاد و یک امر واقعی است که رخ داد و این هم نتیجه‌ی یهودستیزی بود که در اروپا و عالم مسیحیت وجود داشت. همان‌طوری که من از زبان همان پنج محقق یاد کردم.البته ژیژاک یهودی نیست؛ اما چهار نفر دیگر آن یهودی اند و همه‌ی این‌ها می‌گویند که یهودستیزی در غرب مسیحی وجود داشت، ولی در عالم اسلامی وجود نداشت. در نتیجه‌ی یهودستیزی، ناسیونالیزم و فاشیزم آلمانی، هولوکاست به وجود آمد. هولوکاست، یهودیان اروپایی و هر یهود را در جهان، به مثابه‌ی قربانی تصویر کرد و گفته شد که یهود، یعنی قربانی و قربانی جنایت. 

در نتیجه‌ی این دیدگاه، هرگونه مخالفت با صهیونیسم، یهودستیزی شمرده شد. اول، مخالفت با یهود، یهودستیزی بود؛ اما آهسته آهسته این تعمیم پیدا کرد و هرگونه مخالفت با اسرائیل و صهیونیسم، تعمیم داده شد و معادل شد با یهودستیزی. به همین خاطر است که انتقاد از اسرائیل و از صهیونیسم، در مجموع کشورهای غربی، بسیار سخت شده و تقریباً به یک تابو تبدیل شده است. این وضعیت به این دلیل ایجاد شده که هر گونه انتقاد از اسرائیل و صهیونیسم، یهودستیزی قلمداد می‌شود. یهودستیزی هم که نژادپرستی است و یک نوع حمایت مستقیم از هولوکاست محسوب می‌شود. 

روایت سوم، سرزمین یهود

گفته شد که فلسطین، سرزمین یهود است. در چه زمان فلسطین سرزمین یهود بوده است؟ دو هزار سال پیش. بر چه اساس؟ منبع کدام است؟ سند چیست؟ سند، کتاب مقدس است و با توجه به همین کتاب، دو هزار سال پیش، فلسطین سرزمین یهود بوده است. دو سوال این‌جا مطرح می‌شود: اول، ایلان پاپه این مثال را مطرح می‌کنید و می‌گوید مثل این است که شما در خانه‌ی‌تان نشسته‌اید، یک نفر وارد خانه‌ی‌تان می‌شود و می‌گوید که این خانه از من است. می‌پرسی بر چه اساس می‌گویی که از توست؟ می‌گوید که دو هزار سال پیش، پدر و اجدام این‌جا زندگی می‌کرده اند. پس این خانه از من است. شما مطابق روال معمول، از ایشان پذیرایی می‌کنید. فردا پولیس را می‌آورد و می‌گوید که سند ارائه داده است و سندش مربوط به دوهزار سال قبل است. سندش هم کتاب مقدس است. این روایت اسطوره‌ای است و در همان روایت اسطوره‌ای آمده است که این خانه مال این آدم است. پس سخن اینجا است که کسی بیاید و ادعای مالکیت کند بر اساس اینکه دو هزار سال پیش از پدر و اجداد من در اینجا بوده و این زمین از من است و در نتیجه این خانه هم مال من می‌شود. دوم، وقتی می‌پرسی قباله و سندت چیست؟ می‌گوید که کتاب مقدس است. از کجا معلوم که تو اولاد همان آدم باشی؟ یعنی ممکن است پدر تو که یهود بوده، دو هزار سال پیش اینجا زندگی می‌کرده است، اما حالا از کجا معلوم است که تو از همان نسل باشی؟ امکان دارد که تو یک آدم دیگر و حتا از یک قوم دیگر باشی. این از کجا ثابت می‌شود؟ این هم یک نگاه تاریخی است که بله، یهودیان اروپایی کسانی هستند که توسط رومیان از سرزمین فلسطین اخراج شده و این‌ها به سمت سرزمین‌های اروپایی رفتند. این را هم باید تو اثبات کنی که از همان نسل هستی. این در ذات خودش یک اسطوره‌ی دیگر است که یهودیان اروپایی، از نسل یهودیانی هستند که توسط رومیان از سرزمین فلسطین اخراج شدند. 

روایت چهارم، آباد کردن بیابان خشک

روایت چهارم این است که می‌گویند اینجا بیابان خشک و بی‌آب و علف بوده و یهود آمده و آن را آباد کرده است. سوالی که مطرح می‌شود این است که وقتی شما اولاده‌ی یهودیان اخراج شده از فلسطین هستید و آمده‌اید ادعا می‌کنید که این سرزمین از شما و این خانه از توست، بگویید که در آن زمان، در همین فلسطین و در همین خانه، کسان دیگری هم بود یا نه، فلسطین یک بیابان خشک و بی‌آب و علف و خالی بود؟ وقتی که وعده‌ی بالفور توسط همان مقام بریتانیایی برای صهیونیست‌ها داده شد، در آن زمان سرزمین خالی بود. یهودیان آمدند و این سرزمین را آباد کردند. در اینجا بازهم ایلان پاپه می‌گوید که وقتی ما در مکتب تاریخ اسرائیل را می‌خواندیم، همین‌گونه برای ما یاد داده می‌شد و در نتیجه با یک تناقض مواجه می‌شدیم که وقتی اینجا بیابان خشک و بی‌آب و علف بوده، پس این آوارگان فلسطین از کجا شد؟ می‌گفتند که این‌ها به اختیار خود از اینجا رفته‌ اند. کشورهای اعراب بر فلسطین حمله کردند، جنگ شد و آن‌ها از اعراب فلسطینی خواستند که این‌جا را ترک کنند که ما می‌جنگیم و شما به طرف ما بیایید. فلسطین را از وجود یهودی‌ها پاک می‌کنیم و این‌ها را بیرون می‌اندازیم و بعد شما برگردید. در نتیجه، این‌ها به دعوت کشورهای عربی، این‌‌جا را ترک کردند که در نتیجه آوارگان فلسطینی به وجود آمدند. این‌ها نکاتی بود که ایلان پاپه می‌گوید که در مکتب برای ما آموزش داده می‌شد. این خودش یک اسطوره است و موضوع تحقیقش همین است که چگونه پاک‌سازی قومی صورت گرفت و برای رد این اسطوره، ایشان کتاب «پاک‌سازی قومی» را بر اساس اسناد آرشیفی/بایگانی‌شده‌ی بریتانیا و خود اسرائیل نوشته است.

در همین راستا، اهمیت مذهبی بیت‌المقدس به میان می‌آید؛ یعنی وقتی فلسطین انتخاب می‌شود، یکی بر اساس همین اسطوره‌ها بوده که سرزمین پدری یهودی‌ها است که سندش هم کتاب مقدس است و دیگر اینکه بیت‌المقدس از لحاظ مذهبی برای یهودیان اهمیت دارد. چرا اهمیت دارد؟ به‌خاطری که دیوار «ندبه» به عنوان مقدس‌ترین مکان مذهبی یهود در بیت‌المقدس واقع است. دیوار ندبه  که برای ملسمانان و مسیحیان نیز مقدس است، همان دیوار غربی مسجدالاقصی است که مقدس‌ترین مکان مذهبی یهودیان جهان به‌شمار می‌رود. یهودیان روزانه سه بار به سمت دیوار ندبه عبادت می‌کنند و قبله‌ی‌شان همان‌جاست. پس این دیوار از اهمیت مذهبی برخوردار است و بر اساس این اسطوره‌ی تاریخی که در کتاب مقدس برای قوم یهود بیان شده، فلسطین را برای ساختن دولت خود انتخاب می‌کنند. 

گرچند گزینه‌های دیگری هم وجود داشته است؛ اما به اعتقاد من، یکی از بدترین انتخاب‌ها برای یهودی‌ها بوده است. درست است که هفتاد سال گذشته است؛ اما روز به روز آینده‌ی اسرائیل در اینجا تیره‌تر خواهد بود. ما منطقه را می‌شناسیم و می‌دانیم که کشورهای عربی چه خشم و نفرتی از کشور اسرائیل دارند. با این امواج خشمی که خاور میانه را فرا گرفته است، آیا پنج یا شش میلیون یهودی که اساساً خود را اروپایی می‌دانند و کل ارتباطات و عواطف‌شان با اروپاست، می‌تواند در این منطقه‌ی طوفانی و پر از خشم، دوام بیاورد؟ بسیار کار سختی به نظر می‌رسد. به همین دلیل، فکر می‌کنم این بدترین انتخاب بوده و کسانی که آن را انتخاب کرده اند، برای یهودیان مظلوم جهان خدمت نکرده‌ اند. 

روایت پنجم، اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه

گفته می‌شود اسرائیل، تنها و مهم‌ترین دموکراسی خاور میانه است. یعنی خاور میانه به لحظ حقوق بشر،  دموکراسی و ارزش‌های مدرن یک نقطه‌ی تاریک است که تنها نقطه‌ی روشن در آن، اسرائیل است. اسرائیل بخشی از جهان مدرن است که در خاورمیانه ساخته شده است. در نتیجه، دفاع از اسرائیل، دفاع از دموکراسی و دنیای مدرن و جدید محسوب می‌شود. چنانچه که در صحبت‌های ناتانیاهو هم بود که وقتی صدراعظم انگلستان و رئیس جمهور آمریکا در کنارش قرار گرفتند و حمایت خود را از اسرائیل اعلان کردند، گفت: بله، ما تنها دموکراسی خاور میانه هستیم، ما بخشی از دنیای جدید هستیم و دنیای جدید مورد حمله قرار گرفته است، دموکراسی توسط حماس مورد حمله قرار گرفته و دفاع از ما، دفاع از دموکراسی و ارزش‌های دنیای جدید است. این هم یکی از روایت‌های اسطوره‌ای است که ساخته شده است. ایلان پاپه و چهار نفر دیگری که نام بردم، این اسطوره را نیز به خوبی نقد می‌کنند و می‌گویند که یک دولتی که اتنونشنالیسم است و در واقع ناسیونالیسم آن ناسیونالیزم قوم‌محور است و اقوام دیگر، یعنی شش میلیون قوم دیگر را در مجموع سرزمین‌های فلسطینی به اپارتاید، به پاک‌سازی قومی، به تبعیض سیستماتیک و صدها عنوان مجرمانه‌ی دیگر گرفتار کرده است، چگونه می‌تواند دموکراسی باشد؟ این دموکراسی بوده نمی‌تواند، بلکه اسرائیل، به تعبیر همین پنج نفر، در واقع یک اتنونشنالیسم یا یک ناسیونالیسم قوم‌محور است. نظام راسیست و مبتنی بر نوعی نژادپرستی است. با این ویژگی نمی‌تواند دموکراسی باشد. 

روایت ششم، دفاع برای جلوگیری از نابودی

می‌گویند که اگر اسرائیل در گذشته از خود دفاع نمی‌کرد، اعراب آن‌ها را نابود می‌کردند. حالا هم اگر دفاع نکند، حماس، تندروان و رادیکال‌‎های مسلمان آن‌ها را نابود می‌کنند و همه‌ی یهودی‌ها را به قتل می‌رسانند. این روایت اساس اسطوره‌ی ششم است که در گذشته چنین نبوده، اما در آینده امکانش وجود دارد و نمی‌توانیم وقوقع آن را در آینده منکر شویم. با توجه به این موج رادیکالیسم و افراطی که جهان اسلام را فرا گرفته است، بعید نیست که چنین چیزی در آینده اتفاق بیفتد. 

روایت هفتم، رادیکالیسم اعراب

می‌گویند اسرائیل با رادیکالیسمی که در بین گروه‌هایی از اعراب وجود دارد، مخالف است. حتی محققانی که نام گرفتم، به یک زندگی مشترک با اعراب و مسلمان‌ها خوش‌بین هستند. یعنی برخلاف تصور بدبینانه‌ای که ما از رادیکال‌های مسلمان یا اعراب داریم – چون خود ما هم از رادیکالیسم و افراط‌گرایی اسلامی شدیداً آسیب دیده‌ایم – آن‌ها این بدبینی را ندارند و خوش‌بین‌تر از ما هستند. بنابرین، می‌گویند که ما در آینده می‌توانیم با محو رادیکالیسم اسلامی، با اعراب در یک فضای مسالمت‌آمیز زندگی کنیم.

روایت هشتم، بومی‌زدایی از فلسطینیان

چیز عجیب دیگری که اتفاق افتاده این است که وقتی این‌ها آمدند و در سرزمین‌های فلسطینی سکنا گزیدند، به بومی‌ها تبدیل شدند و فلسطینی‌ها مهاجر شدند. مثل مایی که فعلاً در کشورهای اروپایی هستیم، همین نگاه‌ها را نسبت به فلسطینی‌ها دارند. می‌گویند که یهودی‌ها ساکنان بومی فلسطین اند و فلسطینی‌های آواره مهاجرانی اند که اساساً در این سرزمین نبوده اند و حالا هم در آوارگی به سر می‌برند.

روایت نهم، انسان‌زدایی از فلسطینی‌ها

انسان‌زدایی از فلسطینی‌ها به اشکال مختلف صورت می‌گیرد؛ اول اینکه نوعی دیدگاه نژادپرستانه و برتری نژادی وجود دارد و آن‌ها معتقد اند که یهودی‌ها یا اسرائیلی‌ها، انسان‌تر و توسعه‌یافته‌تر اند و خون آن‌ها ارزشی بیشتر دارد. اگر کودک اسرائیلی کشته می‌شود، گویا عواطف انسانی ویران می‌شود و نوعی ویرانی در عواطف انسانی رخ می‌دهد؛ اما برعکس، خون فلسطینی و کودک فلسطینی، ارزش چندانی ندارد و اساساً فلسطینی، عاطفه‌ی انسانی‌اش ضعیف است و کودک فلسطینی که کشته می‌شود، چیز مهمی اتفاق نمی‌افتد و عواطف انسانی چندان جریحه‌دار نمی‌شود. اساساً فلسطینی‌ها برای این هستند که چی‌گونه اسرائیلی را بکشند. انسان‌هایی هستند که در پی کشتن اند و خود شان هم نه از کشته‌شدن رنج می‌برند و نه از کشتن. 

در نتیجه‌ی حمله‌ی هفتم اکتوبر، این‌ها پا را از این هم فراتر گذاشتند و ناتانیاهو و چندین مقام دیگر اسرائیلی اعلان کردند که حماس اصلاً انسان نیستند و گفتند که حماس همان داعش هست و داعش انسان نیست؛ پس حماس هم انسان نیست. در واقع داعش را به حماس تعمیم داده و از همه‌ی آن‌ها انسانیت‌زدایی کردند. انسانیت‌زدایی هم یک پروژه‌ای است به صورتی بسیار گسترده به راه می‌افتد. 

روایت دهم، اشغال و استعمار

گفته می‌شود که اسرائیل با اشغال این سرزمین در پی اعمار و آبادانی آن است. در نتیجه، اشغال، استعمار مهاجران اروپایی، پاک‌سازی قومی، آپارتاید، جنوساید و جرایم جنگی امری موجه است. می‌بینیم که یک اقلیت بسیار کوچکی در اسرائیل، دچار عذاب وجدان شده‌ اند. همین چهار یا پنج محققی را که نام بردم، این‌ها تحقیقات بسیار قوی دارند و شدیداً در برابر روایت رسمی اسرائیل قرار گرفته‌ اند و در کشور خود هم از طرف افکار عمومی طرد شده‌ و در خارج هم تا حدودی تحت فشار اند. این‌ها را وقتی نگاه می‌کنیم، دچار نوعی عذاب وجدان اند و می‌گویند که ما داریم کاری خلاف آرمان‌های اولیه‌ی یهودیان قربانی انجام می‌دهیم. 

همان‌طوری که پیشتر عرض کردم، یک پایان نامعلوم اسرائیل را تهدید می‌کند. اسرائیل در یک بیابان ناآرام ساخته شده و در جایی قرار گرفته است که هیچ تناسبی با آن منطقه، مردم منطقه، فرهنگ و شرایط پیرامونی ندارد.

سوال بعدی که واضح می‌کند چرا جنایات اسرائیل نادیده گرفته می‌شود، این است که چرا آمریکا از اسرائیل حمایت می‌کند؟ یکی از منتقدان چپ و برجسته که عبارت از نوام چامسکی است، این سوال را پرسیده است که چرا اسرائیل گاو مقدس آمریکاست؟ چرا رابطه‌ی تنگاتنگ میان اسرائیل و آمریکا وجود دارد؟ آیا نوعی عقلانیت در این روایت و در این رابطه دیده می‌شود یا نمی‌شود؟ 

وقتی من جواب چامسکی را بررسی کردم، به این نتیجه رسیدم که بیشتر یک سلسله اسطوره‌ها، مخصوصاً اسطوره‌های مذهبی، در حمایت آمریکا از اسرائیل نقش دارد، نه عقلانیت، نه حتا اولویت‌های امنیتی یا اولویت‌های اقتصادی. گرچند آقای چامسکی، از چند اهمیت استراتیژیک، یا رابطه‌ی اقتصادی که بین امریکا و اسرائیل وجود دارد، نام می‌برد؛ اما در حقیقت معلوم نیست که آن منافع اقتصادی که در نتیجه‌ی همکاری مشترک نظامی اسرائیل و امریکا نصیب امریکا می‌شود، چه اندازه است.

هر چه باشد، فکر نمی‌کنم در قبال آن همه هزینه‌ای که امریکا در حمایت از اسرائیل پرداخت می‌کند، مهم باشد. به همین ترتیب، فکر نمی‌کنم که به لحاظ استراتیژیک نیز اسرائیل امروزی برای آمریکا چندان اهمیت و توجیه نظامی داشته باشد. یعنی فکر نمی‌کنم که به اندازه‌ی خلیج فارس، تنگه‌ی هرمز و بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی، اسرائیل برای غرب، اهمیت استراتیژیک و نظامی داشته باشد. پس چیزی که هست، در واقع اسطوره‌های مذهبی است که چامسکی، ایلان پاپه و دو سه نفر دیگر هم از آن نام می‌برند. لازم است بدانیم که بزرگ‌ترین لابی اسرائیل در آمریکا، لابی یهود نیست. قوی‌ترین لابی اسرائیل در امریکا، در واقع یک گروه مذهبی بنام «انجیلیکن» است. این گروه که مسیحی کاتولیک هستند، قوی‌ترین لابی اسرائیل در آمریکا محسوب می‌شوند. چرا؟ چون در واقع آن‌ها هم صهیونیست اند، منتها صهیونیست مسیحی. اسرائیل صهیونیست یهودی است و آن‌ها صهیونیست مسیحی اند. 

اسرائیل، صهیونیست بودن خود را از تاریخ و گذشته و در واقع با استناد از کتاب مقدس و تاریخ دو هزار سال پیش گرفته است؛ اما انجیلیکن‌های مسیحی، ایده‌ی صهیونیستی خود را از آینده و تاریخی که در آینده اتفاق می‌افتد، گرفته اند؛ از عقیده‌ی آخرالزمانی. یعنی اینکه در آخرالزمان، عیسی مسیح بار دیگر بر می‌گردد و برای اینکه مقدمه‌ی ظهور عیسی مسیح بار دیگر آماده شود، نتیجه‌اش بر اساس روایت کتاب مقدس این است که یهودی‌ها به سرزمین فلسطین برگردند و هیکل سلیمان را برای بار سوم آباد کنند. وقتی که این‌ها به سرزمین فلسطین بازگشتند و هیکل سلیمان را آباد کردند، آخرالزمان فرا می‌رسد و عیسی مسیح بار دیگر ظهور می‌کند. برای اینکه این عقیده‌ی آخرالزمانی خود را محقق کند، می‌گوید که انجیلیکن‌ها در آمریکا، انگلستان و بسیاری از کشورهای اروپایی بسیار قدرت‌مند اند. این‌ها صهیونیسم مسیحی را تشکیل داده‌ اند و می‌خواهند مقدمه‌ی ظهور عیسی مسیح آماده شود و به همین خاطر این‌ها در سیاست آمریکا بسیار موثر اند و از اسرائیل حمایت می‌کنند. پس این هم یک اسطوره‌ی بسیار مهم مذهبی است. اسطوره‌ی آخرالزمانی که اساس حمایت آمریکا از اسرائیل را تشکیل می‌دهد.

بر همین اساس بود که من در همان یادداشت خود نوشته بودم که آیا دنیای مدرن می‌تواند احمق شود؟ بله. اگر در این چارچوب ما نگاه کنیم، سیاست یک جانبه‌ی آمریکا از اسرائیل که به قیمت تضعیف ارزش‌های جهانی حقوق بشر و ارزش‌های مدرن تمام شده – حداقل به قیمت از میان رفتن احترام به ارزش‌های مدرن در ذهن مردم خاور میانه تمام شده – چیزی جز حماقت نیست. در واقع حماقت یک انسان مدرن است و نشان می‌دهد که انسان مدرن هم می‌تواند احمق شود. در این‌جا ما جز حماقت چیز دیگری را نمی‌بینیم. 

حالا ببینیم که در این فضا، با توجه به نکاتی که یاد شد، آیا در جانب مسلمان‌ها هم ما شاهد روایت هستیم که خشونت و نفرت کنونی در فلسطین و اسرائیل را توجیه کند؟ 

در جانب مسلمانان ما شاهد نوعی قبیله‌گرایی هستیم؛ یعنی یک مسلمان جهان که اکثراً از فلسطین حمایت می‌کند، حمایتش بر این مبنا نیست که رفته و تحقیق کرده باشد که بله، در فلسطین اشغال صورت گرفته، اپارتاید و پاک‌سازی قومی صورت گرفته، قوانین بین‌المللی نقض شده، نابرابری وجود دارد، ارزش‌های انسانی قربانی می‌شود و با توجه به این مسایل آمده و از فلسطین اعلان حمایت کرده باشد. چنین نیست. نوعی دیدگاه قبیلوی وجود دارد. م

خدمت‌تان عرض کنم، یکی از اسطوره‌هایی که بشر هنوز رها نکرده است، اسطوره‌ی قبیله است و ما هنوز هم زندگی قبیلوی داریم. ملت‌هایی که در جهان وجود دارند، در حقیقت شکل توسعه‌یافته و شسته و رفته‌تر همان قبیله اند. شما بر اساس یک کتله‌‎ی اجتماعی و جمعی و بر اساس یک هویت جمعی در حقیقت یا مجرم تلقی می‌شوید و یا خوب تلقی می‌شوید. 

داوری بر اساس قبیله‌ی شما صورت می‌گیرد. منطق قبیله همین است:  فلان قبیله مجرم است. چرا مجرم است؟ چون یکی از اعضای آن قبیله مرتکب جرم شده است. با فلان قبیله دوست هستیم و با فلان قبیله پیمان همکاری داریم. عین همین تصوری که از قبیله وجود دارد، بازتولید شده است. تمدن‌ها، ادیانی که با همدیگر مخالفت می‌کنند، تقسیم‌بندی‌هایی که امروز بر اساس ملت وجود دارد، تقسیم‌بندی‌هایی که امروز بر اساس تمدن‌ها و ادیان وجود دارد، همه در حقیقت همان قبیله‌گرایی است. شما در این داوری‌ها و قضاوت‌ها، پیش‌داوری کرده و مردم را به خوب و بد تقسیم می‌کنید؛ بر اساس دین، بر اساس تمدن و بر اساس خاستگاه اجتماعی.  این‌ها همان تفکر قبیلوی است. جنگ تمدن‌ها هم در حقیقت جنگ قبایل است، اگر وجود داشته باشد. منازعه میان تمدن‌ها، منازعه‌ی قبایل است. بر اساس این دیدگاه و این الگو، حمایت مسلمانان از فلسطین هم، حمایت قبیلوی است. حمایت انسانی، اخلاقی و عدالت‌خواهانه نیست و مبتنی بر اسطوره‌ی قبیله است. 

در راستای همین حمایت قبیله‌ای، چیزی که در این حمایت برد دارد، تاریخ، نشانه‌ها، اسطوره‌ها و سمبول‌هاست. مردم نیست. مثلاً مسجدالاقصی، دین اسلام، قبله‌ی اول مسلمانان، سرزمین مقدس، یهود دشمن مسلمانان است، یهود کینه‌توزترین دشمن مسلمانان است، این روایت‌ها در حقیقت ذهن مسلمانان را تسخیر کرده است. این سمبول‌ها، نمادها و اسطوره‌هاست که ذهن مسلمانان را بیشتر برای جنگیدن، کشتن و بسیج شدن تحریک می‌کند، تا اینکه گفته شود یک تعداد انسان‌های بی‌گناه در سرزمین فلسطین به قتل می‌رسند. کافرکشی، تشکیل حکومت اسلامی و امثال این‌ها در حقیقت اسطوره‌ها و روایت‌هایی اند که ذهن انسان مسلمان را تسخیر کرده است. به همین خاطر، به میزانی که این اسطوره‌ها که بیشتر جنبه‌ی مذهبی و دینی دارند، تقویت می‌شود، صلح، زندگی مشترک میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در سرزمین‌های فلسطین از رود اردن تا دریای مدیترانه مشکل می‌شود. 

راه‌حل‌هایی که آدم‌های عاقل دنبال می‌کنند این است که ما از این روایت‌های قبیلوی، از این اسطوره‌ها عبور کنیم و برسیم به اینکه یهودی، مسیحی، مسلمان، عرب و همه‌ی مردم دیگر در این سرزمین انسان اند، از حقوق برابر برخوردار اند و می‌توانند یک حکومت مشترک تشکیل دهند؛ حکومت مشترک دموکرات، مبتنی بر ارزش‌های حقوق بشری و برابری انسانی که همه‌ی‌شان از حقوق برابر برخوردار باشند و در این سرزمین زندگی کنند. در بالا از محققانی که نام بردم، حالا خیلی‌های‌شان بر همین باور اند که ما باید یک حکومت مشترک تشکیل بدهیم؛ حتا راه حل تشکیل دو دولت هم دیگر جواب‌گو نیست. به‌خاطری که راه حل تشکیل دو دولت، به آپارتاید و اشغال انجامیده است. 

حالا جمعیت فلسطینی‌ها در این سرزمین، بیشتر از اسرائیلی‌ها است و در مجموع این سرزمین، این سه گروه مذهبی؛ مسلمان، یهودی و مسیحی می‌توانند که دولت مشترکی تشکیل دهند و این دولت می‌تواند دموکرات و معتقد به برابری باشد. برابری واقعی برای همه و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند. یعنی نوعی نظام همه‌شمول متنوع را بپذیرند. این تعبیر ایلان پاپه است و این را یک راه حل می‌داند. دیگران هم بیشتر از این راه حل دفاع می‌کنند و خصوصا ایلان پاپه و هم‌چنان آقای آوی شیلیم و گیدون لیوی هم از این ایده دفاع می‌کنند و آن‌ها می‌گویند که ما تجربه کردیم و با عرب‌ها زندگی کرده‌ایم. 

مخصوصاً آقای اوی شیلیم می‌گوید که ما عرب بودیم و پیش از اینکه یهودی باشیم، عرب بودیم. ایشان متولد بغداد است و فعلاً استاد تاریخ در دانشگاه آکسفورد است. می‌گوید ما متولد بغداد بودیم و با تشکیل دولت اسرائیل مجبور شدیم که بغداد را ترک کنیم. بزرگ‌ترین خانه و بهترین زندگی در بغداد داشتیم. پدرم بزرگ‌ترین تاجر در بغداد بود و ما تمام امکانات زندگی خود را در بغداد ترک کردیم، زبان مادری خود را ترک کردیم و در اسرائیل آمدیم و مجبور شدیم که زبان عبری را یاد بگیریم. 

زبان مادری خود را که زبان عربی بود، رها کردیم و ما چون کودک بودیم زبان عبری را یاد گرفتیم؛ اما پدرم تا آخر مشکل داشت. تمام زندگی پدرم از دست رفت و در سن پنجاه سالگی آواره‌ی اسرائیل شد و تا آخر هم زبان عبری را یاد گرفته نتوانست و مشکل داشت. با فرهنگ جدید مشکل داشت، با زندگی در اسرائیل جدید مشکل داشت، همه‌ی این موارد برای ما مشکل بود. 

ایشان می‌گوید که ما با عرب‌ها زندگی کرده‌ ایم و این‌گونه نیست که با آن‌ها نشود زندگی کرد و اکثر مسلمان‌ها و اعراب، آدم‌های معتدل و میانه‌رو هستند و زندگی مسالمت‌آمیز را دنبال می‌کنند. افراطیت و افراط‌گرایان یک اقلیت است که با پذیرش عدالت، با از بین بردن این خشونت‌ها، آن‌ها به حاشیه رانده می‌شوند. 

وجه مشترک این روایت‌ها با افغانستان

وجه مشترک این روایت‌ها با افغانستان و مخصوصاً هزاره‌ها در این است که در مجموع افغانستان، دچار نوعی خشونت فراگیر است. ریشه‌های خشونت‌های افغانستان را نیز وقتی مطالعه کنیم، به روایت و اسطوره‌هایی بر می‌گردد که برای خود ساخته‌ ایم. مثلاً ناسیونالیزم افغانی در واقع یک اسطوره و روایت ناقص و منشأ تولید تبعیض و نابرابری در افغانستان است. نسل‌کشی هزاره‌ها که در گذشته صورت گرفته است و حالا هم صورت می‌گیرد، بر اساس روایت‌ها و اسطوره‌هایی است که خلق می‌شود یا خلق شده و به وجود می‌آید. تقسیم‌بندی و نفرتی که حالا بین مردم افغانستان شکل گرفته، محصول یک سلسله روایت‌ها و اسطوره‌هایی است که در جریان زمان خلق شده است. 

در کانون اسطوره‌های فلسطین دو عنصر وجود داشت: عنصر اسطوره‌های قومی و عنصر اسطوره‌های مذهبی. اسطوره‌های مذهبی را در مورد فلسطین دیدیم که خیلی برجسته بود. به عین ترتیب، در خشونت‌های جاری در افغانستان، اسطوره‌های مذهبی قویست. یعنی ما در حقیقت از روایت‌های مذهبی خود، اسطوره می‌سازیم و آن اسطوره‌ها است که منشأ و مولد خشونت می‌شوند. جامعه به خودی و غیر خودی تقسیم می‌شوند، اقوام افغانستان به خودی و غیر خودی و دشمن و دوست تقسیم می‌شوند. دیدگاه عاقلانه، دیدگاه انسانی، دیدگاهی که انسان‌ها را تقسیم نمی‌کند، دیدگاهی که ریشه در قبیله‌گرایی ندارد، به حاشیه رانده می‌شود. دیدگاهی مسلط می‌شود که انسان‌ها را بر اساس همین اسطوره‌ها به دوست و دشمن و به خودی و غیر خودی تقسیم می‌کنند، آن‌ها را نابرابر می‌سازند و از بعضی‌های آن‌ها انسان‌زدایی می‌‌کنند. تمامی این عمل‌کردها را می‌توانیم در افغانستان ببینیم. 

مواجهه‌ی ما با مسأله‌ی فلسطین چگونه باشد؟

به نظر من، بهترین مواجهه‌ای که ما مردم افغانستان می‌توانیم با قضیه‌ی فلسطین داشته باشیم، این است که نسبت به این قضیه نگاه انسانی اتخاذ کنیم، نه دیدگاه قبیله‌ای؛ چون ما دیدگاه قبیله‌ای داریم، خشونت در فلسطین، مستقیماً خشونت در افغانستان را تقویت می‌کند. شما می‌بینید وقتی که در فلسطین خشونت صورت می‌گیرد، خشم در افغانستان فوران می‌کند. فقط همین است که فاصله میان فلسطین و افغانستان بسیار زیاد است و اگر نمی‌بود، خدا می‌داند که چی‌قدر انتحاری از افغانستان به فلسطین سرازیر می‌شدند. 

شکل‌گیری خشونت، یهودستیزی، کافرستیزی در افغانستان، در واقع میزان نفرت و خشونت را بالا می‌برد و نتیجه‌اش این می‌شود که وقتی دستش به کسی دیگر نمی‌رسد، در بین افغانستان نگاه می‌کند که چه کسی با آن‌ها تفاوت دارد و احیاناً اگر کسی با آن‌ها تفاوت داشته باشد، ممکن است که با کافر نزدیک باشد، پس همان کس را باید مورد انتقام قرار دهند. اگر دستش به یهود نمی‌رسد، تلاش می‌کند از همین آدم انتقام بگیرد؛ چون با آن‌ها متفاوت است، متفاوت می‌اندیشد، از اسطوره‌های متفاوت پیروی می‌کند، پس این شخص را باید کشت و اگر کافر اصلی کشته نشده است، این کافر فرعی کشته شود. 

راه حل نیز این است که بیاییم و نگاه‌مان را نسبت به فلسطین انسانی بسازیم. از نگاه قبیله‌ای عبور کنیم و بدانیم و درک کنیم مصیبتی که در فلسطین به وجود آمده، نتیجه‌ی همین اسطوره‌های نادرست است که انسان‌ها را تقسیم کرده است. راه حلی هم که به وجود می‌آید، این است که یک مسیحی، مسلمان و یهود، باهم و در کنار هم، به صورت برابر با هم با کمال صلح و آرامش زندگی کنند و یک کشور را تشکیل دهند. حالا رسیدن به این آرمان در فلسطین سخت شده است و دلیلش این است که انسان‌ها بر اساس روایت‌ها تقسیم شده اند. لذا محققان و حتا عرب‌های مسلمان هم کوشش می‌کنند که اسرائیل و فلسطین کشور مشترک داشته باشند. نیروهای سکولار عرب، مثل سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در بخشی از فعالیت‌های سیاسی خود، معتقد به تشکیل یک دولت از یهود و مسلمان و مسیحی بودند و آن‌ها باور داشتند که این سه گروه می‌توانند با هم زندگی کنند و احتیاجی به این تقسیم‌بندی‌ها نیست.

پس ما باید از قضیه‌ی فلسطین یاد بگیریم و از اسطوره‌هایی که انسان افغانستان را تقسیم می‌کنند، عبور کنیم. کوشش کنیم اسطوره‌ها و روایت‌هایی را که نفرت و خشونت تولید می‌کنند، کنترل کنیم و بر اساس اصل انسانی در افغانستان فکر کنیم که چگونه مردم افغانستان می‌توانند اولاً از هرگونه خشونت و نفرت عبور کنند و به عنوان انسان‌های یک سرزمین، دولت مشترک، زندگی مشترک، نظام متنوع و همه‌شمول تشکیل دهند. این، همان‌گونه که در فلسطین می‌تواند راه حل باشد، در افغانستان نیز راه حل بوده می‌تواند. همان چیزی که در فلسطین منشاء بحران شده، در افغانستان هم منشاء بحران است. 

نکته دوم این است که حقوق بشر و ارزش‌های انسانی مدرن مال غرب و آمریکا نیست، مال انسانیت است. ما باید خود را به‌ عنوان مردم افغانستان، مالک این ارزش‌ها به شمار بیاوریم و این ارزش‌ها را از خود کنیم. در نتیجه، براساس این معیارها، تصمیم‌گیری سیاسی کنیم و از قدرت اخلاقی و دیدگاه اخلاقی برخوردار شویم، برای خود چشم‌انداز روشن تعریف کنیم و از این موضع برخورد کنیم.

درست است که تکنالوژی و اقتصاد توسعه‌یافته نداریم و بسیاری از سهولت‌هایی را که جهان دارد، نداریم، ولی جهان نمی‌تواند این‌ها را از ما سلب کند و باعث شود که ما صاحب دیدگاه اخلاقی نباشیم، صاحب دیدگاه روشن، عادلانه، منصفانه و انسانی نباشیم. 

ما به این وسیله می‌توانیم قدرت‌مند شویم، به این وسیله می‌توانیم که زندگی خود را روشن کنیم، جامعه‌ی خود را روشن کنیم و جامعه‌ی خود را برای یک زندگی انسانی، صلح‌آمیز و عاری از خشونت‌ آماده بسازیم.

نویسنده: داکتر امین احمدی

Share via
Copy link