قصه‌ی استاد شیرعلی, قسمت 51

Image

قصه‌ی استاد شیرعلی

رویش: تشکر استاد مسافر، در ادامه‌ی قصه‌ی معرفت، یکی از داستان‌های بسیار تأثیرگذار قصه‌ی شیرعلی است. استاد شیرعلی علاوه بر آن که یک خاطره و تاریخچه‌ی بسیار زیبا و قشنگ با شما دارد، در معرفت نیز آغازگر یک تحول عمیق و بزرگ هنری است. آن زمان احساس ما این بود که جامعه از بحران، جنگ، عقده، شکست و از بدبخی‌های زیادی رنج می‌برد و ما چه کاری می‌توانیم که با این مشکلات با یک دید هنرمندانه و ظریف‌تر برخورد کنیم. نخستین تجربه‌ی ما در این عرصه کاری بود که استاد شیرعلی در معرفت انجام داد؛ به خاطری که نقاشی با ظرافت خط و رنگ آدم‌ها را آشنا می‌کرد. این مسأله سرآغاز یک تحول و تغییر کلان شد که ما بعد از آن توانستیم که در امتداد آن موسیقی را نیز در معرفت کار کنیم و کارهای هنری معرفت بسیار گسترش یافت.

دوست دارم از شما در مورد شیرعلی بشنویم. شما که از دوران جنگ‌های کابل و زمانی که شیرعلی یک کودک بود، با او آشنا بودید و به او هنر و نقاشی آموزش دادید و این که بار دیگر شما بودید که شیرعلی را با معرفت آشنا کردید. زمانی که ما درخواست دادیم که ایشان قالین‌بافی را رها کرده و به معرفت بیاید و فقط نقاشی کند، باز هم این شما بودید که راه را باز کردید…

مسافر: شیرعلی همان‌گونه که از سال ۱۳۷۱ جزو نخستین دوره‌ی شاگردان آموزش نقاشی در مجتمع فرهنگی جهاد دانش بود، او کوچک‌ترین عضو گروه بیست نفره‌ی قاریان قرآن کریم بود که من به آن‌ها نقاشی آموزش می‌دادم.

با وجودی که جنگ‌ها هم ادامه داشت، کارهای ما نیز دوام داشت و بار دوم که من از اسارت و زندان رها شدم، شیرعلی و علی‌خان یزدانی جزو کسانی بودند که جسته و گریخته، در کارگاه هنری مسافر، با توجه به وضعیت جنگ و امنیت منطقه، با من کار می‌کردند. من هم با تمام وجود، آن‌چه را که یاد داشتم و در دوران دانش‌گاه یاد گرفته بودم، بدون کم و کاست به آن‌ها منتقل می‌کردم. خوش‌بختانه آن‌ها نیز قوه‌ی جذب و استعداد بسیار خوبی داشتند که با عشق و علاقه‌ی زیاد همه چیز را به سرعت جذب می‌کردند. آن‌ها بسیار سریع رشد کردند و بسیار وقت‌ها کار شان نسبت به کار من بهتر بود.

با این که من تجربه‌ی بیشتر‌ی داشتم و چهار سال نیز در دانش‌کده‌ی هنرهای زیبا نقاشی کار کرده بودم؛ اما آن‌ها بهتر بودند. آن‌ها در دراوینگ، آناتومی، زیبایی‌شناسی، کمپوزیشن و بخش‌هایی دیگر گاهی بهتر از من بودند.

وقتی دوره‌ی جدید شروع شد که دوره‌ی امید به آینده بود و این که همه فکر می‌کردند افغانستان گل و گل‌زار خواهد شد، ما فکر می‌کردیم که بعد از این در افغانستان روزهای آفتابی و آسمان نیلگون خواهیم دید و دیگر شاهد دود، بوی باروت، انفجار و انتحار نخواهیم بود.

معرفت هم در راستای همین امید و آرزو فعالیت‌هایش را شروع کرده بود و استادانش با اشتیاق زیاد و دل‌سوزی فراوان کار می‌کردند. استادان بزرگ‌واری مثل استاد داکتر انور یوسفی، او که واقعاً عاشقانه کار می‌کرد و علاوه بر آن که درس می‌داد، شاگردان را تشویق به ورزش می‌کرد؛ چون خود شان استاد ورزش‌های رزمی هم هستند. او رفتار و رویه‌ی بسیار خوب و مناسب با شاگردان داشت. سایر استادان مثل استاد انتظار، استاد رابعه، استاد نفیسه، استاد کامن و دیگران همه یک الگو در مکتب بودند.

خاطره‌‌ای که در سه سال مقاومت غرب کابل با استاد کامن داشتم، جالب بود. او با استاد هنرخواه که در تلویزیون ملی هم‌کارم بود، یک‌جا بود و شعارها را روی تکه‌ها می‌نوشت. استاد هنرخواه بارها از من خواستند که در جهاد دانش چه کار می‌کنی، بهتر است به کمیته‌ی فرهنگی حزب وحدت بیایی. من به او گفتم راه و هدف همه‌ی ما یک چیز و آن خدمت به جامعه، مردم و کشور است. به همین خاطر فرقی ندارد که کجا باشیم. ما در جهاد دانش شاگرد زیاد داریم و شما در محل کمیته‌ی فرهنگی فضا برای  برگزاری کورس و صنف‌های درسی ندارید.

استاد کامن بخش خط را کار می‌کرد، با «نی» با بورس، با دو پنسل و روی تکه‌های بزرگ پانزده‌متری با رنگ کار می‌کرد. یکی از افراد دیگر که در معرفت زحمت کشید و باید از او یاد شود، استاد سرآمد است. او که همیشه برای بهترشدن کارها و امور در مکتب بود. او حتا روزهای رخصتی نیز کار می‌کرد و در بخش‌های دکور، نظافت و کارهایی دیگر در مکتب سهم می‌گرفت.

استاد «امان الله قائمی‌زاده» نیز در معرفت زیاد زحمت کشید و یکی از روزها که جلسه‌ی هیات مدیره مکتب بود، کاملاً به یادم است. شما مسوول جلسه و منشی نیز انجنیر عباس نویان بود. آن روز در مورد کارها و برنامه‌های مکتب بحث و بررسی صورت گرفت و در آخر جلسه شما گفتید یک کسی به نام قایمی‌زاده هست که می‌خواهم در بخش‌های آموزش تصویربرداری، گرافیک و کارهای مربوط به تصویر به مکتب بیایند.

به یادم است که آن زمان مکتب کمره نداشت و اگر نیاز به کمره بود، من کمره‌ی خود را می‌آوردم. بعدها مکتب کم کم صاحب همه چیز شد. ویدیوهایی که در معرفت ثبت می‌شدند، نیاز به ادیت داشتند. زمانی که ایشان در تلویزیون راه فردا بودند، کسی که خودش یک انسان آرمانی و یک شخص آرمان‌گرا بود و دوست داشت که با شوق و اشتیاق با معرفت هم‌کاری کند. کسانی که عضو شورای سرپرستی و هیات مدیره‌ی مکتب بودند، به یاد شان است که من در جلسه‌ها زیاد حرف نمی‌زدم و بسیار کم گپ می‌زدم. به خاطر آن که همه‌ی حرف‌ها را دیگر دوستان می‌گفتند و نیاز نبود که من با حرف‌های تکراری، وقت را ضایع کنم.

آن روز چون حرف، حرف تصویر، ویدیو و کمره بود، من با جرأت گفتم که قایمی‌زاده را من می‌شناسم، این یک اقدام بسیار نیک و او در حال حاضر ادیتور تلویزیون راه فردا است. خوب است که ایشان بیایند و فیلم‌ها را ادیت کنند و این موجب می‌شود که شاگردان در آینده در تصویربرداری، عکاسی و مسایل مربوط به آن نیز یاد می‌گیرند و آموزش می‌بینند.

یادم است یک زمان شما از من خواسته بودید که من در بخش آموزش نقاشی با معرفت هم‌کاری و کمک کنم. هر چند در آن روزها گرفتاری‌های من بسیار زیاد بود و از یک طرف راه هم بسیار دور بود؛ اما از آن‌جا که معرفت در قلب من جای دارد، برای کسی که عاشق است، دوری راه معنا ندارد.

من آن روزها زیاد کار داشتم، در کلید گروپ بودم، در برخی از دانش‌گاه‌های خصوصی و موسسه‌های دیگر کار می‌کردم. شما گفتید که می‌دانم بسیار مصروف هستید و اگر خود تان نمی‌توانید بیایید، کسی دیگری را که به او اطمینان دارید، معرفی کنید. من به شما گفتم کسی هست که کارش بسیار خوب است و شیر علی را به شما معرفی کردم که شما قبول کردید.

قطعاً شیرعلی را می‌شناختید؛ چون در کارگاه من رفت و آمد داشتید و کارهای او را دیده بودید. شما عاشق هنر بودید و در بخش‌های قبلی گفتم که خدا رحمت کند کاکای ما را که برای دکور معرفت از من تابلو خریداری کرد.

وقتی من شیرعلی را به مکتب آوردم، شما از او سوال‌های زیادی پرسیدید. چون شما یک آدم کنج‌وکاو و محقق هستید و دوست دارید که آدم‌ها را بهتر بشناسید و گذشته‌ی او را بفهمید. شیرعلی و علی‌خان در کارگاهی که ما داشتیم با شاگردان کار می‌کردند، پولی هم که به دست می‌آمد، پس از پرداخت کرایه‌ی کارگاه، بین خود سه تقسیم می‌کردیم.

پدر شیرعلی که یک آدم بسیار خوب و زحمت‌کش بود، متأسفانه در رو به روی حوزه‌ی ششم امنیتی، هدف اصابت گلوله قرار گرفت و از دنیا رفت. روزهایی که نیروهای نظامی شورای نظار از کوه تلویزیون و کوه سیلو، مردمان عادی را نیز هدف قرار می‌دادند. پدر شیرعلی یک آدم، نازنین، کارگر و غیر نظامی بود. او ابتدا زخمی شد و یکی- دو هفته بعد از آن از دنیا رفت.

مادر شیرعلی نیز چند وقت بعد از آن از دنیا رفت. شیرعلی کاملاً یتیم بود. او همراه یک خواهرش که با یکی از خواهرزاده‌هایش عروسی کرده بود و یک خواهر دیگرش که هنوز عروسی نکرده بود، زندگی می‌کرد.

آن‌ها در خانه کارگاه قالین گذاشته بودند. کاری که بسیار سخت است و مثل آن است که کسی از موی دیوار بسازد. کاری شاقه که از نظر صحی نیز برای سلامتی افراد بسیار مضر است. او جدا از آن که پیش من کار می‌کرد، شب‌ها، روزهای تعطیل و هر زمان که فرصت داشت روی قالین کار می‌کرد و از آن در هر ماه فقط چهار هزار افغانی درآمد داشت.

شیرعلی با وجودی که از نظر سن، قد و قامت هنوز کوچک و مناسب استادی در معرفت نبود؛ اما با لطف و مهربانی شما و هیأت‌ مدیره‌ی معرفت در آن‌جا مقرر شد. او با وجود این حرف‌ها از نظر کار خوب بود و خوش‌بختانه که آبروی مرا در معرفت نبرد و خدا را شکر که او برای معرفت موثر واقع شد. برای او در کتاب‌خانه‌ی معرفت جای و دفتر دادید.

او جدا از آن‌که در کتاب‌خانه کار می‌کرد، یکی دو اتاق را گالری ساخت و شروع به تدریس به شاگردان معرفت کرد. یادم است که در دوره‌ی اول فراغت لیسه‌ی عالی معرفت، معاون دوم ریاست‌جمهوری افغانستان استاد خلیلی به آن‌جا تشریف آورده بودند، چند تن از وزار و مرحوم استاد قسیم اخگر نیز بودند.

گالری هنری معرفت

رویش: بلی، حنیف اتمر که وزیر تعلیم و تربیه شده، اما هنوز رسماً معرفی نشده بود آن روز سخنرانی کردند.

مسافر: بلی، دقیقاً آن روز اتمر هم آمده بود.

رویش: یاد تان است که آن روز اتمر تحت تأثیر فضا و جو معرفت، بیست هزار دالر کمک را به معرفت وعده دادند؛ اما هیچ وقت آن پول را به معرفت کمک نکردند. زمانی که در وزارت معارف، وزارت داخله و سپس در کمپاین اشرف غنی احمدزی هم‌دیگر را می‌دیدیم، همیشه آن مسأله را به او یادآوری می‌کردم و او می‌گفت به جای بیست هزار، پنجاه هزار دالر کمک می‌کند؛ اما هرگز به وعده‌اش عمل نکرد!

مسافر: یادم است که آن روز صحن مکتب مملو از مهمانان و والدین شاگردان مکتب بود. زمانی که سخنرانی‌ها تمام و شهادت‌نامه‌ها توزیع شد، به منزل بالا رفتیم که آن سالن بزرگ کلاً از کارها و نقاشی‌های شاگردان معرفت پر شده بود. زمانی که استاد خلیلی نوار را برید و آن‌جا را افتتاح کرد، آن زمان بود که همه به استاد شیر علی باور کردند.

آن روز بود که فهمیده شد فهم و دانش در بلندای قد و قامت و یا حتا به سن و سال نیست. آن روز همه فهمیدند که شیرعلی مقام استادی را دارد. یادم است بعداً برخی از نقاشی‌های استاد شیرعلی، شاگردان معرفت، عکس‌ها و نقاشی‌های من را که به صورت آبسترکت کار کرده بودم، در سفارت امریکا به نمایش گذاشتیم که برخی از کارهای شاگردان معرفت در آن‌جا فروخته و شاگردان بسیار تشویق شدند.

یادم است که سه یا چهار بار در کمپ فنیکس نمایش‌گاه نقاشی  برگذار کردیم. در آن‌جا کارهای شاگردان کلاً رنگ روغنی، تعدادی کارهای پنسل رنگی و یک کمی هم پنسل سیاه و سفید بود. کارهای من نیز برخی عکس‌ها و تعدادی از نقاشی‌هایم بودند و یک کار جدید نیز در آن‌جا داشتم که نقاشی عکس بود. در واقع عکس را چاپ کرده بودم و روی آن با رنگ روغن پنجاه یا شصت فیصد نقاشی کرده بودم. آن تابلو را از دور که نگاه می‌کردی، نقاشی دیده می‌شد و وقتی نزدیک می‌آمدی، به نظر عکس بود. در آن‌جا کارهای شاگردان در آن سن و سال برای آن‌ها جالب بود که تابلوها را می‌خریدند و به عنوان یادگاری نگه می‌داشتند. البته کارهای من نیز برای شان جالب بود. یادم است آن چند نمایش‌گاه را که لیسه‌ی عالی معرفت در سفارت امریکا و کمپ فنیکس  برگزار کرد، چیزی در حدود هفتاد و پنج هزار دالر عاید داشت.

 رویش: آن پول این‌طور بود که شصت درصد آن به صاحب اثر، ده درصدش نیز به استاد و بیست درصد دیگر آن به صندوق تعاونی معرفت واریز می‌شد.

مسافر: یادم است که وقتی شاگردان کار می‌کردند، بورس، رنگ، کانوس، سه پایه و همه چیز آن از مکتب معرفت بود. همه شرایط و امکانات را مکتب فراهم می‌کرد و شاگردان یا تخیلی و یا از روی عکس کار می‌کردند. اثر که فروخته می‌شد، وقتی دوباره به معرفت باز می‌گشتیم، هر کس که اثرش فروخته شده بود، فیصدی حق صندوق تعاونی معرفت، شاگرد و استاد مشخص شده و به آنان پرداخته می‌شد که واقعاً یک درآمد خوب برای صندوق بود، یک تشویق بسیار خوب برای شاگردان نیز بود.

به نظرم پس از چند سال استاد شیرعلی از طریق مکتب معرفت بورسیه گرفتند و به لاهور پاکستان رفتند. او در دانش‌گاه هنرهای زیبای آن‌جا مشغول به تحصیل شدند.

نقاشانی با سویه‌ی بین‌المللی

رویش: استاد خادم‌علی که نقاش بسیار خوبی بود و در پاکستان تحصیل کرده بود، وقتی توسط موسسه‌ی فیروزکوه به کابل آمد، به شیرعلی پیشنهاد داد و شیرعلی نیز برای ادامه‌ی کارهای هنری‌اش به لاهور رفت.

مسافر: بلی، من هم می‌خواستم درباره‌ی استاد خادم‌علی صحبت کنم. سبک کار او با ما تفاوت داشت. چیزی را که ما خوانده بودیم در دانش‌کده‌ی هنرهای زیبای دانش‌گاه کابل، سبک رئالیزم بود؛ اما نوع و سبک کار استاد خادم‌علی نوع مدرن هست. به یک شکلی می‌توانم بگویم که استاد خادم‌علی بنیان‌گذار یک سبک و یک مکتب است.

وقتی شیرعلی به لاهور رفت، درس خواند و فارغ شد، کارهای بسیار زیبایی را آفرید. سپس او با استاد خادم‌علی یک‌جای کار کردند و چند نمایش‌گاه بسیار قوی و زیبا را در اروپا، استرالیا و امریکا دایر کردند. یادم است که استاد شیرعلی بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ مبلغ هفتاد هزار دالر در نقاشی کار کرده بود و بعدها خودش برای خود زمین خرید و در آن‌جا خانه آباد کرد.

نکته‌ی دیگر این که مکتب معرفت همیشه به شاگردانش کمک می‌کرد و دست نوازش بر سر آن‌ها داشت. یکی از خواهران استاد شیرعلی که فعلاً در امریکا است، او نیز قالین‌بافی می‌کرد. او به دلیل فوت پدر و مادرش و شرایط زندگی از نظر روحی و روانی بسیار زیر فشار بود. من به شیرعلی گفتم که خواهر خود را هم به معرفت بیاور؛ چون معرفت جایی است که آدم‌ها را می‌سازد و آن‌ها را مهیای رو به رو شدن با زندگی می‌کند. برایش گفتم که به سن و سال خواهرت نگاه نکن که گویا از وقت مکتب رفتنش گذشته و بزرگ‌تر شده است. او را به مکتب بیاور. از او امتحان می‌گیرند و او شامل مکتب می‌شود.

شیرعلی نیز همین کار را کرد. چند ماه بعد دیدم که خواهر او نیز در جمع شاگردان معرفت است. شیرعلی با خواهرش نیز نقاشی و مینیاتوری کار می‌کرد. او زمانی که از مکتب فارغ شد، توسط موسسه‌ی فیروزکوه جذب شد؛ موسسه‌‌ی فیروزکوه دفترش بعدها در منطقه‌ی مرادخانی و رو به روی ریاست‌جمهوری بود؛ جایی که من یک بار برای پانزده روز فوتوگرافی یا عکاسی برای کارمندان و استادان آن که در بخش‌های گوناگون هنری کار می‌کردند، درس دادم.

ضمناً همایون نوروزی از خاندان «کلبی رضا بیگ» از لعل و سرجنگل در آن‌جا عکاس بود. یک روز دیدم که خواهرک شیرعلی در موسسه‌ی فیروزکوه مینیاتوری کار می‌کند. خواهر شیرعلی به اندازه‌ای در مینیاتوری رشد کرد و خوب شد که او همراه با شیرعلی برای نمایش‌گاه به امریکا دعوت شدند. سال ۲۰۱۵ یا ۲۰۱۶ زمانی که من در تورنتوی کانادا بودم، شیرعلی برایم زنگ زد. با او و خواهرش تلفنی گپ زدم و زمانی که نمایش‌گاه شان تمام شد، خواهر او دوباره به افغانستان بازگشت. یک یا دو سال بعدش دوباره نمایش‌گاه داشتند و بار دیگر به امریکا آمدند.

آن روزها زمانی بود که برخی از رؤیاهای ما و تمام مردم کشور فرو ریخته بود. ما فکر می‌کردیم که افغانستان دیگر آرامش یافته و از جنگ و خون‌ریزی دور خواهد شد؛ اما در دوران ریاست‌جمهوری حامد کرزی، مشکل بزرگ دیگری که ایجاد شد، انتحاری بود. پیش از آن راکت، بمب و مرمی بود؛ این بار یک کار دیگر و بسیار خطرناک دیگر را راه اندازی کردند؛ یعنی آدم‌ها خود را مثل موشک و بمب در بین مردم انفجار می‌دهند. کسانی که ادعای مسلمانی، دیانت و پیروی از اسلام را هم دارند، در مسجد و در میان نمازگزاران و کسانی که رو به قبله ایستاده و نماز می‌خوانند، در آن‌جا خود را انتحار می‌کنند.

این بار که شیرعلی و خواهرش با من تماس گرفتند، گفتم دیگر از امریکا خارج نشوید؛ چون در افغانستان جان تان قطعاً در خطر خواهد بود. خواهر شیرعلی به من گفت، من کسی را در این‌جا نمی‌شناسم و من برایش گفتم که دنبال شناخت و این چیزها نباش، به او یک شماره دادم که شماره‌‌ی تلفن «زرین تاج» بود.

در مری‌لند، در پهلوی واشنگتن دی‌سی و ویرجینیا، بانوی نازنین و دل‌سوزی به نام زرین تاج است که به شما کمک خواهد کرد. به او گفتم به زرین تاج تماس بگیرد و بگوید که مرا مسافر معرفی کرده است. تمام کارهایت انشاء الله راه می‌افتد.

حالا خواهر شیرعلی در مری‌لند است و برخی وقت‌ها در فیس‌بوک می‌بینم که او به امریکایی‌ها مینیاتور درس می‌دهد. این یک افتخار برای افغانستان، برای شما و برای مکتب معرفت است که یک دختر افغان استاد مینیاتور در امریکا است.

این افتخار بزرگ برای معرفت است که چنین شاگرد خوبی را تربیه و به دنیا تقدیم کرد. این داستان شیرعلی بود و او بسیار قصه دارد و در حال حاضر نیز با خانم خود در استرالیا زندگی می‌کند.

قصه‌ی بت‌پرستی در معرفت

رویش: یک جنبه‌ی طنزآمیز قصه‌ی شیرعلی را نیز برای تان بگویم. دوره‌هایی را که شما از آن یاد کردید که در کتاب‌خانه‌ی معرفت نقاشی تدریس می‌کرد، او یک مُدل برای نقاشی شاگردانش از گچ ساخته بود. شاگردان دور و اطراف آن مُدل نشسته و از زاویه‌های گوناگون نقاشی می‌کردند. زمانی که کار شان تمام می‌شد، به خاطر آن که گرد و خاک بود، مجسمه را در گوشه می‌گذاشتند و یک تکه نیز روی آن می‌کشیدند. آن روزها تبلیغات درباره‌ی معرفت بسیار زیاد بود و می‌گفتند که در معرفت دین مسیحیت، بودیزم و کمونیزم درس داده می‌شود، از جمله گفته بودند که این‌ها بت‌پرست اند و یک دانه بت در کتابخانه‌ی خود دارند. روزها آن را زیر تکه پنهان کرده و شب‌ها می‌‌آیند و آن را عبادت می‌کنند.

وقتی شنیدم به کتاب‌خانه رفتم و از استاد شیرعلی پرسیدم که این مُدل تان در کجا است؟ دیدم که او یک مُدل با گچ ساخته است تا شاگردانش از آن نقاشی کنند. بدخواهان معرفت آن را شایعه کرده بودند که شب‌ها ما آن مُدل را عبادت می‌کنیم. به هرحال، بسیار خوش‌حال شدم از این که شما داستان استاد شیرعلی را یاد کردید. کسی که یک یادگار بسیار نیکو از افغانستان و معرفت است. من بسیار مسرورم که او حالا پیام نسل ما و شما را با یک زبان بسیار زیبا در سراسر دنیا منعکس می‌کند که البته اعتبار آن را شما یک مقدار به معرفت حواله کردید که من تصور می‌کنم، اعتبار این مسأله مربوط به همه‌ی ما و شما و بیشتر برای شما است. شما در دوره‌های بسیار دشوار این استعدادهای ناب را شناسایی کرده و رشد دادید؛ سپس آن‌ها را به معرفت معرفی کردید.

Share via
Copy link