گفتوگوی شیشه میدیا با خانم «صغرا ستایش» بازیگر
مصاحبهکننده: نسرین حسینی
نسرین: بینندگان عزیز، سلام.
امروز خدمت خانم صغرا ستایش، فارغالتحصیل رشتهی سینما از دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه کابل، سینماگر و بازیگر موفق زن افغانستان هستیم.
ستایش: تشکر، خانم حسینی. سلام و عرض خسته نباشید برای بینندگان عزیز دارم. هر جایی که هستند، چه در داخل و یا در خارج از کشور، امیدوارم جور و صحتمند باشند. من صغرا ستایش، فیلمساز اهل افغانستان هستم. فیلمسازی و رشتهی سینما را در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه کابل خواندم و در سال ۲۰۱۴ فارغالتحصیل شدم.
کودکی با ذوق هنری
نسرین : خانم ستایش، برای ما بگویید به جایگاهی که حالا دارید، چطور به آن رسیدید؟ حتماً راحت نبوده است! از کجا شروع کردید؟ از کودکی خود بگویید و این که در کجا به دنیا آمدید و چطور به سینما علاقهمند شدید؟
ستایش: من متولد ایران هستم و در شهر قم به دنیا آمدم. دورهی مکتب و لیسه را به طور کامل در ایران و دورهی دانشگاه را در کابل خواندم. اگر بگویم که چطور وارد سینما یا عرصهی هنری شدم، این است که من از کودکی علاقهی زیادی به داستان داشتم. یادم است صنف چهار یا پنج مکتب بودم، اولین کتابی را که خواندم، کتاب داستان بود. این را هم بگویم که پیش از آن عضو کتابخانهی مکتب مان بودم و داستانهای متفاوتی را میخواندم کم و بیش؛ اما اولین کتابی که در خانه خواندم، کتابی از مهدی آذر یزدی، به نام قصههای خوب برای بچههای خوب بود. کتابهایی که برادر کلانم به خانه میآورد و من میخواندم. آن اوایل علاقهی زیادی به کتابخوانی، مخصوصاً کتابهای داستان داشتم. بعد از مطالعهی داستانهای کوتاه، علاقهام به مطالعه بیشتر شد و بعد از آن شروع کردم به خواندن رمان، یادم است اول رمان «لالهی سیاه» و بعدش «گوژپشت نتردام» -از ویکتور هوگو- را خواندم.
روز به روز علاقهام به رمان و کتابهای قصه زیاد و زیادتر شد و حالا نیز این گونه است و کتاب داستان را دوست دارم. در ایران دورهی اول لیسه را عمومی میخواندیم و در سال دوم باید رشتهی مورد علاقهی خود را انتخاب میکردیم. از بین تمام رشتهها مثل «علوم انسانی، ریاضی-فیزیک، تجربی و هنر»، من به هنر علاقه داشتم؛ اما با تأسف در آن سالها، به مهاجران افغانستان اجازهی این را نمیدادند تا رشتهی هنر را انتخاب کنند و وارد هنرستان شوند.
به خاطر آن که ادبیات و داستان را دوست داشتم و ارتباط خوبی با آن برقرار کرده بودم، اجباراً رشتهی علوم انسانی را انتخاب کردم. رشتهای که تا حدودی خلاف میل من بود؛ چون هنر را خیلی دوست داشتم که متأسفانه نتوانستم آن رشته را انتخاب کنم. در دورهی دبیرستان، حسرت این به دل من ماند؛ چون دوستانم که ایرانی بودند، توانستند به هنرستان بروند.
هر بار آنها را میدیدم میپرسیدم که درسها و هنرستان چطور است؟ آنها از درسهای شان میگفتند و این که کارهای عملی زیادی داشتند و من به خاطر این مسأله حسرت میخوردم. دورهی دبیرستان را که تمام کردم، در پاییز سال ۱۳۸۹ به افغانستان آمدم و چند ماه بعد از آن یعنی در سال ۱۳۹۰ در امتحانات کانکور شرکت کردم و همان سال به رشتهی مورد علاقهام قبول شدم.
پیش از آن که وارد دانشکدهی هنر شوم، از برخی رشتههای هنری آگاهی داشتم؛ مثلاً من نقاشی را در دورهی مکتب آموزش دیده و کار کرده بودم و در واقع نقاشیام خوب بود. این را هم باید بگویم که من تا پیش از کانکور، به هیچ عنوان اطلاع نداشتم و نمیفهمیدم که دانشکدهی هنرها و رشتههای هنری نیز در دانشگاه کابل هستند. آن روزها اصلاً یادم نمیآید که میخواستم کدام رشته را انتخاب کنم؛ این اصلاً برایم مهم نبود، من فقط میخواستم درس بخوانم، چیزی که در ایران از آن محروم بودم و نتوانستم رشتهی مورد علاقهام را بخوانم و انتخاب درست داشته باشم.
چند روز پیش از امتحانات کانکور، به ما گفتند که بروید و دانشکدهای را که قرار است آنجا امتحان بدهید، از نزدیک ببینید تا در روز امتحان راه تان را گم نکنید. این شد که من و خواهرم که هر دو همزمان میخواستیم امتحان بدهیم، وارد دانشگاه کابل شدیم. محل امتحان ما دانشکدهی زراعت بود. ما از دروازهی جنوبی دانشگاه بزرگ کابل وارد شدیم. همین که چند قدم پیش رفتیم، سمت چپ یک ساختمان بسیار شیک و لوکس بود که روی دروازهی آن بزرگ نوشته شده بود، دانشکدهی هنرهای زیبا. با دیدن آن ساختمان و دانشکده، انگار دنیا را به من داده باشند. آنقدر خوشحال شده بودم که حد و حساب نداشت. به خودم گفتم، اینجا جایی است که من باید در آنجا باشم و حس میکردم که به زودی به آرزویم میرسم.
در روز امتحان کانکور نیز من تنها یک رشته را انتخاب کردم و آن هم دانشکدهی هنرهای زیبا بود. در آن سالها که ما امتحان دادیم، انتخاب رشته نبود و فقط میتوانستی دانشکده را انتخاب کنی که من هنرهای زیبا را انتخاب کردم.
در امتحان کانکور موفق شدم و وقتی وارد دانشگاه شدم، رشتهای را که باید میخواندم انتخاب کردم. راستش، دوست نداشتم رشتهی سینما را انتخاب کنم؛ چون ذهنیت و سابقهای در آن نداشتم؛ اما یک مسأله واضح بود که من عاشق هنر بودم و باور تان نمیشود تمام رشتههای هنری مثل مجسمهسازی، نقاشی، گرافیک و امثال آن را دوست داشتم و این مسأله که کدام را انتخاب کنم برایم یک چالش جدی بود.
این را باید بگویم که تمام افراد، جدا از علاقهمندی شان، بازار کار را نیز در نظر میگیرند و من نیز چیزهایی که برایم مهم بودند در نظر گرفتم مثل بازار کار و خیلی مسائل دیگر که در جامعهی افغانستان آیا پذیرفته میشد یا نه؛ فرض کنیم موسیقی یا خیلی چیزهای دیگر را من در نظر گرفتم و بعد به این نتیجه رسیدم که تمام آنها در داخل سینما جمع هستند و من رشتهی سینما را انتخاب کردم.
دانشجوی هنرهای زیبا
نسرین: آیا با کسی در مورد انتخاب رشته مشوره هم کردی یا نه؟
ستایش: بلی، همراه خانواده و مادرم که در ایران بودند، مشوره کردم. من آن زمان به موسیقی علاقه داشتم و نقاشی. برای تان گفتم که نقاشیام خوب بود؛ اما مادرم گفت نه، اگر تو در ایران و یا کشورهای دیگر بودی که آزادتر بود، راحت میتوانستی کار کنی، فرض کن اگر موسیقی را انتخاب کنی، من با آن مشکلی ندارم و حالا هم مشکل ندارم و خودت میتوانی انتخاب کنی؛ ولی بهتر است به یک رشتهی دیگر فکر کنی.
من دور موسیقی را خط کشیدم و رفتم سراغ رشتههای هنری دیگر. به نقاشی هم زیاد فکر نمیکردم؛ چون مطمین بودم که بازار کار خوبی ندارد. میخواستم رشتهی گرافیک را انتخاب کنم، اما متأسفانه در آن زمان فضا بسیار رقابتی بود و شاید بتوانم بگویم بیش از آن که رقابت باشد، واسطهبازی بود و امتحانی که از ما گرفتند، من به رشتهی نقاشی کامیاب شدم؛ چون نقاشیام خوب بود. مصاحبهای که انجام دادم، مصاحبهی خوبی بود و میشود گفت که دربارهی گرافیک، نقاشی و اینها میفهمیدم؛ اما متأسفانه انتخاب نشدم؛ چون واسطهای نداشتم در رشتهی نقاشی کامیاب شدم و گرافیک از دستم رفت.
این شد که تصمیم گرفتم باید رشتهای را انتخاب کنم که آینده داشته باشد. چیزی که هم همهی اینها را در بر داشته باشد و هم جای پیشرفت برایم باشد. با برادر و اعضای خانوادهام مشوره کردم و خودم نیز در این مورد تحقیق کردم و این شد که به سراغ سینما رفتم.
به هر صورت، وارد رشتهی سینما شدم. دید و برداشتی که من از سینمای ایران و جهان داشتم، سینمای افغانستان با آن فاصلهی بسیاری داشت. امکانات کم بود، فیلمسازی نبود؛ اما به خاطر آن که من اصولاً هنر را دوست داشتم، سختیها را تحمل کردم. در روزهای اول ذهنیت خاصی دربارهی سینما نداشتم و نمیدانستم که باید چه کار کنم.
از کجا باید شروع کنم، چه فیلمی بسازم، چه چیزی را باید روایت کنم، بازیگری، کارگردانی و امثال آن چطور هستند، راستش در روزهای اول این چیزها اصلاً برایم مهم نبودند و دغدغهی این چیزها را نداشتم؛ اما طبیعی است که سوالهای زیادی در ذهن شما شکل بگیرد.
در شروع بسیار گیج بودم. فکر میکنم که این مسأله شاید برای بسیاری از هنرجویان سینما به وجود آید که دورهای را گیج باشند. بعداً از خودم میپرسیدم که حالا میخواهی چه کار کنی؟ در این رشته، باید در برابر خیلیها بایستی و با بسیار آدمها و چیزها مبارزه کنی.
خوشبختانه خانوادهام حامی و پشتیبانم بودند؛ اما مدام به این فکر میکردم که میخواهی چه کار کنی؟ گفتم که در اوایل بسیار گیج بودم؛ اما بعد از سپری شدن زمان، کم کم با رشتهام آشنا شدم و هر چه گذشت، این رشته برایم زیباتر و جذابتر شد.
شروع فعالیتهای هنریام در دیپارتمنت سینما، از بازیگری تیاتر بود. سال اول و صنف اول بودم که در نمایش تیاتر بازی کردم. در آن جمع و نمایشنامه، بسیار راحت بودم؛ چون سعی میکردم که خودم باشم. همین راحتی و بازی روان، به من جرأت داد تا در استیج و صحنهی تیاتر در برابر دهها و صدها نفر خیلی راحت ظاهر شده و بازی کنم.
دلیلش را نمیدانم؛ اما آن روزها برایم خوب بودند. روی استیج راحت بودم. شاید به خاطر آن بود که سینما هنوز برایم زیاد جدی نشده بود یا این که فضا برایم خوشایند بود و همه چیز مثل یک تحفه و سورپرایز بود یا شاید آنقدر ذوقزده و گرم بودم که نمیتوانستم همه چیز را تجزیه و تحلیل کنم.
اولین بار در ادیتوریم دانشکدهی حقوق، در حضور بیش از صد نفر روی استیج رفتم و اجرا داشتم. روزی که محصلین از تمام دانشکدهها و استادان نیز آمده بودند. آن روز بعد از نمایش از من تقدیر کردند و کسی باور نمیکرد که این نمایش اولم باشد؛ چون خیلی برای شان جالب بود.
آن روزها من خودم بسیار شوق و علاقه برای اجرا داشتم. مشکل آن بود که استیج برای تمرین نداشتیم؛ یعنی برای آن نمایش ما فقط یکی دو بار روی استیج تیاتر دانشکدهی هنرها تمرین کردیم؛ چون استیج همیشه مصروف بود و مخصوصاً به ما که شاگردان تازه وارد و سال اول بودیم، زیاد وقت و نوبت نمیرسید. طبیعی بود که زیاد جدی گرفته نمیشدیم؛ به همین خاطر من از تمام همتیمیها و دوستانم خواستم تا در سالن خانهی ما تمرین کنیم. با وجودی که با آن دوستان زیاد آشنا هم نبودم؛ ولی این کار را کردیم و خانهی خود مان را برای نمایش آماده ساختیم.
اجرای ما بسیار مورد استقبال قرار گرفت و آنها برایم تقدیرنامه دادند که هم برایم جالب بود و هم انگیزههایم را زیاد کرد.
آن نمایش نقطهی عطف در شروع فعالیتهایم در دانشکدهی هنرها بود. نمایش و کار بعدی مان جدیتر و طولانیتر بود که در ششمین یا هفتمین جشنوارهی تیاتر محصلین در دانشکدهی هنرهای زیبا اجرا شد. آن نمایش نیز مورد استقبال و تقدیر قرار گرفت و زمینه کم کم فراهم شد تا من وارد فعالیتهای بازیگری در سینما شوم.
بازیگری موفق
نسرین: خانم ستایش، اگر تشویق نمیشدید، باز هم پیش میرفتید یا نه؟ این تشویقها چقدر تاثیرگذار بود؟
ستایش: با وجودی که خودم نیز به هنر و بازیگری علاقه داشتم؛ اما میدان برای من باز بود. متأسفانه یا خوشبختانه حضور زنان و خانمها در بازیگری بسیار کم بود و این برای من کار را ساده کرده بود تا همیشه فرصت برای بازیگری داشته باشم. شاید یکی از دلایلی که دوستان مرا تشویق میکردند، همین کمبود زنان و دختران در بازیگری بود. من نیز مثل همهی آدمهای دیگر دوست داشتم تشویق شوم.
معمولاً از بازی من خوش شان میآمد و میگفتند بسیار طبیعی بازی میکنی. دلیل این که مخاطبها چنین حسی داشتند، نمیدانم که باید از خود شان پرسیده شود؛ اما یک مسأله در این کار مهم بود و آن شوق، علاقه و تصمیم خودم بود که باید هنرمند شوم، ادامه بدهم و برای خودم در هنر جا باز کنم!
نسرین: فکر میکنم شما خیلی خوب توانستید خود را نشان دهید که تشویق شدید؛ با این که بازیگر زن کم بوده است؛ اما شما حتماً لیاقت تشویق را داشتهایید!
ستایش :امیدوارم واقعاً همینطور بوده باشد که شما میگویید.
نسرین :حتماً بوده، خوب بعداً چه کارهایی انجام دادید؟ بعد از فارغالتحصیلی و یا در دورهی چهار سال دانشجویی؟
ستایش: بعد از دو نمایش تیاتری که بازی کردم، دیگر در بین محصلین سینما، تیاتر و محصلین هنرهای زیبا تا حدودی شناخته و مطرح شده بودم. بعد از آن کم کم فعالیتهای سینمایی را آغاز کردم. وقتی سال دوم دانشگاه بودم، در چند فیلم دانشجویی نقش بازی کردم. اولین فیلم خودم را زمانی که سال سوم دانشگاه بودم، به نام فیسبوک ساختم.
در آن زمان حضور ما محصلین، جوانان، مردم یا بهتر است بگویم حضور جوانان افغانستان در جامعه بسیار پررنگ بود. یک شور و شوق بسیار زیادی در فیسبوک بود. تعاملات اجتماعی، دوستیابی و فعالیتها، همهی شان در حال شکلگیری بودند.
معضلات زیادی هم وجود داشت که در صفحصات اجتماعی زیاد میشد و با تأسف به شکل یک عادت در میآمد. یک معضل اجتماعی که میتوان به آن استفادهی نادرست یا سوء استفاده از فضای مجازی گفت زیاد میشد. مشکلی که همین حالا نیز وجود دارد؛ ولی آن زمان بسیار اوج گرفته بود.
معضل سوء استفاده از تکنالوژی در کشورهای توسعه نیافته جدی است. کشورهایی مثل افغانستان پیش از آن که فرهنگ استفاده از تکنالوژی بیاید، در برخی موارد مثل تلفن و انترنیت خود تکنالوژی وارد شد که این مسأله مشکلساز شده و جوانان بسیاری فرهنگ استفاده از آن را بلد نبودند و هنوز هم این گونه است، یعنی بعد از این همه سال، هنوز هم عدهای روش و فرهنگ استفاده از انترنت، تلفن و فضای مجازی را بلد نیستند.
در آن زمان ما با این مشکل رو به رو بودیم که به ذهن من رسید تا آن را به صورت داستان درآورده و به فیلم بدل کنم. این شد که من فیلم فیسبوک را ساختم که نخستین کارم در این زمینه بود.
نسرین: بلی، من این فیلم را دیدم و فکر میکنم برای شروع فیلم خوبی بود.
ستایش: من سال سوم دانشگاه و دانشجو بودم. حتماً این فیلم کم و کاستیهای خودش را داشت؛ ولی فکر میکنم ایدهی خوبی بود؛ ولی جای پردازش بیشتری داشت. فیلم بعدیام را یک سال بعد از آن ساختم؛ اما در این میان در فعالیتهای گروهی و محصلی نیز شرکت داشتم.
با تیمهای مختلف، دانشجویان و همصنفیهای خود مان و دیگران فعالیتهای تیاتری هم داشتم؛ اما بیشتر به فعالیتهای سینمایی جذب شده بودم و میخواستم در همان مسیری که خودم درس میخوانم، قدم بگذارم و فعالیت داشته باشم.
باید اعتراف کنم که در بازیگری زیاد فعال بودم و در فیلمهای مختلف بازی کردم. بعد از سال سوم، بیشتر بازی میکردم؛ چون برای فیلمسازی کار سختتر است و شما نیاز دارید تا یکی مسوولیت فیلمبرداری فیلم شما را بر عهده بگیرد یا یکی بیاید برای آن نورپردازی کند، صدابرداری، طراحی صحنه، لباس، گریم، بازیگردانی، لوکیشن، جلوههای ویژه و همهی این کارهای زیادی که هر کدامش بسیار سخت است. هر کدام آنها نیاز به یک تیم داشت؛ چون در سینما نمیشود که تمام کارها را خود شما به تنهایی انجام بدهید. مراحل پیش تولید، زمان تولید و بعد از تولید آن مثل ادیت و امثال آن همه مراحل سخت، نفسگیر و پیچیدهای هستند که کار هر کسی نیست و به تنهایی هم انجام نمیشود.
خوبی کارهای دانشجویی این است که شما به صورت گروهی به یک دیگر وابسته و نیازمند هستید. مثلاً من به خاطری در فیلمهای دوستانم بازی میکردم که آنها نیز در فیلم من همکاری کنند. این میشد که من در فیلم آنها نقش بازی میکردم و آنها نیز گوشهای از کار را در فیلم من میگرفتند.
فکر میکنم در سالهای سوم و چهارم دانشجویی، فعالیتهای سینمایی ما بیشتر شده بود و ما با گروههای مختلف همکاری داشتیم. من در پشت صحنه گریم کار میکردم، حتا در قسمت نورپردازی، منشی صحنه و کارهای مختلفی را انجام میدادم؛ چون هم کار گروهی بود و هم تجربهی بیشتری کسب میکردیم که به آن نیاز داشتیم. گاهی آزمون و خطا پیش میرفتیم، تجربه میکردیم، میساختیم، خراب میکردیم و پیش میرفتیم. به هر حال، دوران خوبی بود.
چالشهای سینما و بازیگری در افغانستان
نسرین: همهی سینماگران که تازه شروع به کار میکنند، همین کار را انجام میدادند؛ چون بودجه نداشتند تا تیم تخنیکی (فیلمبردار، صدابردار، نورپرداز، گریمور و امثال آن) استخدام کنند.
ستایش: بلی، ما هم باید از همین کار تیمی شروع کردیم و درستش هم همین بود. در دوران دانشگاه و دانشجویی من دو فیلم داستانی کوتاه ساختم و بیشتر تجربهی بازیگری داشتم. بعد از دورهی دانشگاه نیز در فیلمهای سینمایی و تیاتر نقش بازی کردم. در مجموع فکر میکنم چه در دوران دانشجویی و چه بعد از آن در بیش از سی فیلم کوتاه نقش داشتم. حدوداً در ده نمایش تیاتر نقش بازی کردم که در بخش بازیگری، تجربهی خیلی خوبی بود.
وقتی از دانشگاه فارغ شدم، من فقط دو فیلم داستانی کوتاه ساخته بودم و به این فکر میکردم که حالا باید چه کار کنم. با تأسف در افغانستان در این زمینه چند مشکل عمده وجود دارد. اول، هنرجو در زمان تحصیل به اندازهای پخته و کارآزموده نمیشود که بعد از فراغت بتواند خودش راه خود را پیدا کند. دوم، فضا، فرهنگ و نوع نگاه مردم و دولتها به هنر و مقولهی فرهنگ به اندازهای سخیف و سرسری است که شما هر چه دست و پا میزنید نمیتوانید خود تان را از زیر تابوهای سختجان فرهنگی و اجتماعی که همهی شان نیز در مقابل شما ایستاده اند، نجات دهید. شما مجبور هستید با همه چیز و همه کس بجنگید، اجتماع و مردم شما را نمیپذیرند، اهمیت نمیدهند، نگاه منفی دارند، دور از جان هنرمندان خوب، رسالتمند و پاک، مردم فکر میکنند هر چه آدم به اصطلاح از زیر دار گریختگی هست، در هنر جمع شده اند؛ در حالی که این گونه نیست. ساده بگویم، ما نتوانسته ایم در افغانستان هنر را به مردم معرفی کنیم و تأثیر هنر را بشناسانیم. نتوانسته ایم یک سینمای ملی و رسالتمند داشته باشیم، نتوانسته ایم در دنیای پر از تصویر امروز، برای خود و سینمای افغانستان روش و جا باز کنیم و نتوانسته ایم به ذهن، سلیقه و فکر مردم نفوذ کنیم. نتوانسته ایم در سینما فرهنگسازی کنیم.
نسرین: این مسأله مخصوصاً برای خانمها سختتر هم هست.
ستایش: بلی، اگر یک خانم فیلمساز، هنرمند و یا یک بازیگر باشد، فکر میکنم که دو برابر یک فیلمساز مرد با مشکل رو به رو خواهد شد. این شد که بعد از آن من به سراغ دنیای فیلمسازی مستند رفتم.
درست است که من از دانشگاه به عنوان کارگردان سینما، فارغالتحصیل شدم؛ ولی حقیقت آن است که متأسفانه در دانشگاه اصلاً دورهی مستندسازی نداشتیم و فقط یک سمستر دورهی مستندسازی خواندیم که خیلی کوتاه بود و همان باعث یک جرقه در ذهن من شد که بعداً بیایم و آن را دنبال کنم. فکر میکنم ما در افغانستان به مستندساز خیلی احتیاج داشتیم، مخصوصاً مستندساز خانم. به خاطر آن که در جامعهی سنتی افغانستان، حضور یک فیلمبردار یا فیلمساز مرد میتواند در بسیار جاها مشکلساز شود و فیلمساز زن میتواند خیلی کمک کند و راحتتر به سوژهی خود دسترسی داشته باشد.
آنقدر سوژههای ناب و موضوعهای ناگفته و مشکلات عدیده در افغانستان داشتیم که خود به خود به مستندسازی جذب شدم. به خودم گفتم گوشهی از این همه دغدغه و مشکلات را باید بازگو کنم.
نسرین: شما در گفتههای تان اشاره کردید که در دانشگاه در مورد مستندسازی زیاد نخوانده بودید. فقط در یک سمستر که آن هم کافی نبوده، چیزهایی دربارهی مستند خواندید. برای پیشرفت کار تان چه کردید تا یک مستندساز موفق شوید؟
ستایش: طوری که قبلاً اشاره کردم، متأسفانه آن زمان رشتهی مستندسازی و یا مضمون مستندسازی در دانشگاه کابل وجود نداشت و حتا بعدش هم نبود. شما دو راه بیشتر نداشتید: یا به طور مسلکی باید در دانشگاه درس میخواندید یا میرفتید کلاسها و کارگاههای مختلفی را که وجود دارند، پیدا و اشتراک کنید که متأسفانه آن هم فراهم نبود. زمینهی مستندسازی و کلاسهای آموزشی در این حوزه اصلاً وجود نداشت؛ برای همین، تصمیم گرفتم به صورت آنلاین یا حضوری در کلاسهای مستندسازی خارج از کشور یا در کارگاههای مستندسازی شرکت کنم. بار اول یک کارگاه در مراکش برگزار شد که سه دوره داشت و در هر دوره، تجربیات خیلی ارزشمند و خوبی را در اختیار ما گذاشتند. برای من که آغاز مستندسازیام بود، تجربیات خیلی عالی بود.
مستندساز زن
نسرین: شما در مستندهای تان به چه موضوعاتی بیشتر میپرداختید؟
ستایش: در فیلم داستانی کوشش میکردم بیشتر به موضوعات اجتماعی بپردازم؛ ولی در مستندسازی، به این فکر میکردم که چه چیزی را بیان کنم، چه مشکل یا چه دغدغهای را میخواهم از جامعهی خودم برای دیگران انعکاس دهم. وقتی تحقیق و بررسی کردم، علاقهی من بیشتر به سمتی رفت که به قشر عظیم و محروم جامعه، یعنی زنان بپردازم و درد آنها را بیشتر انعکاس بدهم. در مستندهای من بیشتر زنان حضور پررنگی دارند.
نسرین: شما تا به حال چند فیلم مستند ساخته اید؟ یاد تان هست این فیلمها در کدام سالها ساخته شدند و چه تجربیاتی را حین ساخت آنها به دست آوردید؟
ستایش: تا به حال هفت مستند کار کردهام که دو تای آخری را در فرانسه فیلمبرداری کردم و پنج تای دیگر را در افغانستان ساخته ام. من در سال ۲۰۱۶ در برنامهی «جاپان پرایز» که مربوط به کشور جاپان بود، اشتراک کردم و من درهمان برنامه، طرح مستند (دختران اسکی باز) را ارایه کردم که طرحم برنده شد و جایزهی مخصوص یونسکو را دریافت کردم. با پشتیبانی و تشویق این جشنواره، فیلم (اسکی در سرزمین بودا) را که در مورد دختران اسکیباز بود، ساختم. این فیلم محصول سال ۲۰۱۷ است. مستندسازی را از همین سال شروع کردم. دو فیلم در سال ۲۰۲۰، دو فیلم در سال ۲۰۲۱ و دو فیلم دیگر که در فرانسه فیلمبرداری کردم، در سال ۲۰۲۲ بودند.
نسرین: نام فیلمهای تان فعلاً در ذهن تان هست؟
ستایش: بلی، فیلمهای داستانی که ساختم: فیسبوک، ۲۰۱۳ و سکوت، ۲۰۱۴.
مستندهایم: اسکی در سرزمین بودا، ۲۰۱۷؛ در سرزمین جمیله، ۲۰۱۹؛ لحظات خاکستری، ۲۰۲۰؛ برای مادرم، ۲۰۲۱؛ خروج، ۲۰۲۱؛ فصل دلتنگی، ۲۰۲۲؛ قصههای آگست، ۲۰۲۳؛ و خاکستری (در مورد چادر برقع)، ۲۰۱۹.
بازی در نمایشهای تیاتر غزل ناسروده؛ آدم و حوا؛ شهزادهی کوچک [پانتومیم]؛ شیرین؛ تنهایی و بازی در بیش از سی فیلم کوتاه.
در عین حال برندهی بهترین بازیگر زن در بخش بینالملل جشنوارهی فیلم آنلاین بلجیم، ۲۰۱۸ – (فیلم حبیبه) شدم.
نسرین: بسیار عالی، واقعاً تلاشهای شما قابل قدر است. چه چالشها و مشکلاتی سد راه شما بودند، مخصوصاً به عنوان یک فیلمساز زن؟
ستایش: چالش که خیلی زیاد بود. اولین چالشی که به عنوان یک فیلمساز داشتیم محدودیت بودجه بود؛ یعنی بودجه و حمایتی نبود و ما باید از سرمایهی شخصی خود بودجه را جور میکردیم و فیلم را میساختیم. برای شروع، آدم میتواند بودجه را از هر طرفی تأمین کند؛ چون شوقش را دارد، شما از هزینههای شخصی و خیلی چیزهای دیگر میگذری تا آن را تهیه کنی؛ ولی باید فکر کنی که بعد از این چه و بعدش چه خواهد شد. ما به یک مرکز بینالمللی و یا جایی نیاز داشتیم که فیلمهای خود را به آنجا عرضه کنیم و به فروش برسانیم.
نه تنها فیلم من، بلکه در مجموع دارم میگویم. بالاخره فیلمساز زحمت میکشد و فیلم میسازد، تا کی میتواند فقط با تکیه بر شوق و علاقهی شخصیاش دوام بیاورد. برای مثال، یک نقاش از هزینهی شخصی خود یک تابلو را نقاشی میکند، به امید این است که روزی آن تابلو به فروش برسد و هزینهاش را جبران کند؛ اما اگر چنین نشود، او تا کی میتواند نقاشی کند و انبار کند؟
ما هم به مرجع و جایی نیاز داشتیم تا کار و محصول خود را به آنجا عرضه کنیم؛ ولی با تأسف زمینهی فروش فیلمها برای ما فراهم نبود. این مسأله کلی بود؛ نه تنها فقط برای خانمها، بلکه مشکل همه بود.
حضور خانمها در سینما بسیار کمرنگ بود؛ مخصوصاً در قسمت بازیگری ما همیشه با چالش کمبود بازیگر زن مواجه بودیم. وقتی میخواستیم فیلم بسازیم، نخستین سوالی که از خود میپرسیدیم این بود که حالا بازیگر از کجا پیدا کنیم. پس از جستوجوی زیاد بازیگر اگر هم پیدا میکردیم، او خیلی مسلکی نبود و نمیشد روی او حساب کنی. یا اگر بازیگر در سنین مختلف نیاز داشتی، خیلی به سختی پیدا میشد. تمام اینها باعث میشدند که تو به عنوان یک فیلمساز باید زحمت بسیار زیادی بکشی و به اصطلاح باید بسیار پوست کلفت میبودی تا دوام میآوردی. در ظاهر کسی متوجه این همه زحمت نمیشد، فقط کسانی که کار کرده بودند و تنها برای خودت مشخص بود که چه مشکلات داری.
نسرین: آیا زنان علاقهمند به بازیگری نبودند؟ مشکل اصلی چه بود؟
ستایش: فکر میکنم بیشترین مشکل، دید و نوع نگاه منفی جامعه نسبت به فعالیتهای هنری مخصوصاً سینما و بازیگری بود؛ یعنی فکر میکردند که اگر آن خانم رفت بازیگر شد، هزار گناه و هزار اشتباه را مرتکب شده است. متأسفانه زنان و مخصوصاً یک بازیگر زن را در سطح خیلی پایینی میدیدند؛ به همین خاطر، زنان حضور خیلی کمرنگی داشتند.
ما فیلمساز زن هم کم داشتیم، همینطور فیلمبردار زن. من بعد از فارغالتحصیل شدن ازدانشگاه، زمانی که به فیلمسازی مستند روی آوردم، یکی از دغدغههای بزرگی که داشتم، نداشتن فیلمبردار زن بود.
در فیلمهای داستانی بازیگر با اجازه و علاقهمندی خودش میآید و جلو دوربین نقش بازی میکند؛ اما در مستند تو باید بروی دنبال سوژه و آنها شاید هیچ علاقهای به کار نداشته باشند و شاید نخواهند جلو دوربین تو بیایند. پس در اینجا مخصوصاً اگر فیلمبردار مرد باشد، ثبت و پوشش سوژه خیلی مشکل پیدا میکند و او نمیتواند درد خودش را به راحتی پیش کمره بیان کند. پس در اینجا بهترین گزینه، فیلمبردار زن بود و من این مشکل را به وسعت بسیار زیادی حس میکردم؛ اما متأسفانه فیلمبردار زن نداشتیم یا خیلی کم داشتیم. این باعث شد که من بروم کم کم فیلمبرداری را یاد بگیرم.
بعد از آن، همهی فیلمهایم را خودم فیلمبرداری میکردم، به جز فیلم اولم که به نام اسکی بود. فیلمساز در هر دو بخش مستند و داستانی وقتی فکر بکنی در هر بخش آن یک چالش، یک مانع و یک سد خیلی بزرگ پیش روی خودش دارد.
یکی دیگر از بزرگترین مشکلاتی که سد راه ما قرار داشت، متأسفانه پیدا کردن شغل بود که بعد از فارغالتحصیلی دچارش بودیم. تو میروی چهار سال درس میخوانی، لیسانس میگیری، فعالیت میکنی؛ ولی بعد میبینی که هیچ شغلی در انتظارت نیست و کار نداری؛ مثل کسی که هیچ درس نخوانده کاملاً بیسرنوشت میمانی. متأسفانه زمینهی شغلی برای سینماگران وجود نداشت. به جز نهاد افغان فیلم که وجود داشت و نمیشد که همه به آنجا بروند.
نهادهای دیگری به آن صورت وجود نداشت که بخواهند به فیلمسازها شغل بدهند و زمینهی کاری برای شان فراهم کنند. این یک دغدغهی خیلی بزرگ بعد از فارغالتحصیلی ما بود. در حدی که اصلاً چالش فیلمسازی را ما فراموش میکردیم و گاهی به خود مان میگفتیم عجب بدی کردم که به سراغ هنر آمدم. در واقع تو فارغ میشدی، تازه آن زمان بود که بدبختیهایت شروع میشدند. حالا دنبال کار بگرد، کار هم که نبود.
جایگاه زنان در سینما
نسرین :جایگاه زنان در سینمای افغانستان چگونه بود و شما آیندهی سینمای افغانستان را چگونه میبینید؟
ستایش: همانطور که همه میدانیم جایگاه زنان در هنر مخصوصاً در سینما هیچ وقتی پررنگ نبوده و حتا با وجود اینکه در سالهای اخیر تلاشهای بسیار زیادی صورت گرفت، اما تاثیر زیادی نداشت؛ ولی باز هم یک امیدی وجود داشت که شاید شرایط بهتر شود. به نظرم این مهمترین سوال برای جامعهی هنری و سینمایی ما باید باشد که چطور، چگونه و چه زمان میتوان فاصلهی بین مردم و هنر را از بین برد. برای این کار نیاز به این داریم تا اول مشکلات و دردها را بشناسیم. این که اصلاً چرا چنین شد تا جامعه دید مثبت به سینما و سینماگر نداشته باشد. اول ما باید جواب این سوال را پیدا کنیم و بعد از شناسایی دردها و چالشها، آن وقت به دنبال رفع آن باشیم. با وضعیتی که فعلاً کشور ما دارد، از سینما و هنر حرف زدن، آب در هاون کوبیدن است.
برای حل این مشکلات البته تلاشهایی ولو ناکافی در کشور انجام شد که دانشکدهی هنرها نقش خوب و پررنگی داشت. این مکان علمی و فرهنگی برای تشویق و زمینهسازی حضور زنها درعرصههای هنری موثر بود. حضور زنان در سالهای اخیر امیدوارکنندهتر از گذشته بود و میشد امید داشت که در پنج یا ده سال بعد حضور بهتری داشته باشند و همچنان جامعه نیز کمی بهتر شود و فعالیت هنری آنها را بیشتر بپذیرد.
چالش کلان ما همین عدم حضور زنان در جامعه بود. برای حال زیاد خوشبین نیستم؛ اما به آینده امیدوار هستم. فعالیتهایی که فیلمسازها و هنرمندان در سالهای اخیر انجام دادند، با آن که آسان نبود، ولی نسبت به سالهای پیش از آن امیدوارکنندهتر بود. من و فیلمسازهای دیگر نمیخواهیم که فعالیتها متوقف یا کم رنگ شوند.
برای فیلمسازی حتماً نباید در داخل افغانستان باشیم تا فعالیت کنیم. من فکر میکنم حالا که ما در خارج کشور زندگی میکنیم، مسوولیت بیشتر و سنگینتری داریم تا فعالیتهای بیشتری داشته باشیم و از این طریق سینمای افغانستان را زنده نگه داریم. اجازه ندهیم که سینما و این هنر زیبا و دوستداشتنی متوقف شود. در این صورت میشود به سینما امیدوار بود؛ در غیر آن نه.
یک چیزی را بگویم و آن این است که شما باید سینماگر، هنرمند و آگاه سینما باشید تا بدانید من چه میگویم. هنر و به خصوص سینما یکی از توفندهترین، رفیعترین و بالاترین عشقهایی است که یک آدم دانا، عاشق و دلسوز به وطن میتواند داشته باشد. شما با سینما و هنر میتوانید عمیقترین مسایل و مفاهیم را مطرح کنید و بزرگترین چالشها و معضلات اجتماعی را حل کنید. مشکلاتی که هیچ قدرت و کتابی زورش به آن نرسد، یک سینمای خوب و متعهد میتواند به سادگی و راحتی آن را مطرح و حل کند.
سینما ارزش و قدرت بسیار زیادی دارد، فراتر از آنچه بسیاری تصور میکنند. امروز زور سینما و تصویر از بمب اتم و هر چیز دیگری بیشتر است. ما بیش از هر زمان دیگر نیاز به هنرمند، سینماگر و به خصوص مستندساز داریم. ما نیاز به روایت و تصویرداریم تا چالشهای مملکت مان را حل کنیم. اگر هنر و سینما نتواند این مشکل را حل کند، هیچ قدرت، زور، پول، کتاب و موعظهای نمیتواند آن را حل کند.
ما یک چند ماهی بود که آخر هفتهها با دوستان سینماگر مان و با حضور کسانی که به نقد فیلم علاقهمند بودند، به صورت هفتهوار نقد فیلم داشتیم و آثار خود مان را نقد میکردیم. فعلاً نقد روی فیلمهای خود ما داریم تا بعداً نوبت برسد به فیلمهای بینالمللی و خارجی. این امر باعث شده که در فعالیتهای هنریام یک دلگرمی داشته باشم. در حدود بیست سال یک نهاد هنری و سینمایی را ما در افغانستان به نام آکادمی هنر و علوم سینمایی داشتیم که همسرم آقای «کیان» مسوولیت این نهاد را بر عهده داشتند. یکی از مهمترین فعالیتهایی که ما در این نهاد داشتیم، برگزاری جشنوارهی بینالمللی فیلم مهرگان بود و ما پنج دورهی فیلم مهرگان را در کابل برگزار کردیم. برای دورهی ششم برنامهریزی میکردیم که متأسفانه کابل سقوط کرد و همه چیز بهم خورد.
نسرین: یک سوال شخصی میتوانم بپرسم؟
ستایش: بلی، بفرمایید….
نسرین: آیا ازدواج شما با هنر تان در ارتباط است؟ یعنی هنر باعث شد شما با آقای کیان ازدواج کنید؟
ستایش: تا حدودی میشود گفت بلی. من توسط همین هنر بود که با آکادمی هنر آشنا شدم و بعد این آشنایی ما بعدها منجر به ازدواج شد. فکر میکنم اولین فعالیتهایی را که با آکادمی هنر داشتم، جشنوارهی فیلم مهرگان بود. سال دوم جشنواره بود که من فعالیت داشتم که بعد از آن آشنایی ما به وجود آمد.
نسرین: به نظر شما دو هنرمند که با هم ازدواج میکنند، زندگی شان چگونه است؟
ستایش: ما بعضی وقتها فکر میکنیم که در یک صحنهی فیلم قرار داریم. به نظرم چه زوج هنری باشد یا زوج هممسلک باشند، هر مسلکی، آنها باید روی یکدیگر تأثیری مثبت و خوب داشته باشند. من خوشحالم که ما دو نفر این تأثیر مثبت را روی یکدیگر داشتیم و در فعالیتها به یکدیگر کمک کردیم.
نسرین :شما تجربهی داوری هم داشتید؟
ستایش: اولین تجربهی داوری را در جشنوارهی بینالمللی فیلم مهرگان در کابل داشتم و در آنجا به عنوان عضو کمیتهی گزینش فیلمها حضور داشتم. بعد در نخستین جشنوارهی فیلم بامیان بود که آنجا به عنوان داور حضور داشتم. درسال ۲۰۲۲ هم به عنوان داور بخش گزینش فیلمها، در جشنوارهی جاپان پرایس به صورت آنلاین حضور داشتم.
نسرین: شما در حال حاضر در فرانسه مشغول چه کاری هستید و چه میکنید؟
ستایش: مرکز هنرهای نمایشی فرانسه به صورت مشترک زمینهای را برای حضور هنرمندان افغانستان که تازه به فرانسه آمدند، فراهم کرد. ما در ایالت نورماندی زندگی میکنیم. آنها تصمیم گرفتند که هنرمندان چند شهر نورماندی را دور هم جمع کنند. برای این که فعالیت هنری شان را بعد از سقوط کابل از سر بگیرند و در بین مردم معرفی شوند، تصمیم گرفته شد که یک نمایش تیاتری را به صورت گروهی داشته باشیم. موضوع نمایش ما هم ۱۵ آگست است و همچنان این نمایش در شهرهای مختلف فرانسه اجرا شده و ادامه دارد. در اول اپریل قرار است که نمایش ما در پاریس اجرا شود.
نسرین: سپاسگزارم از شما که لطف کردید و به این برنامه تشریف آوردید و صحبت کردید. خیلی خوشحالم که بیشتر با شما آشنا شدیم.
ستایش: زنده باشید، تشکر از دعوت تان و لطفی که داشتید. خدا نگهدار شما.