مضمون زندگی

Image

بعضی از اتفاق‌های زندگی، منجر به پیشرفت انسان می‌شود. بعضی اتفاق‌های دیگر آدم را رنجور و غمگین می‌سازد؛ اما تمام آن‌ها تجربه است که ما باید در طول زندگی کسب کنیم. همین اتفاق‌ها گراف زندگی ما هستند که گاهی در صدر و گاهی در قعر است.

گاهی از خود می‌پرسم اگر این گراف به صورت یک خط مستقیم شود، چه اتفاقی می‌افتد؟

به یاد گراف‌های توابع مثلثاتی و موج می‌افتم و می‌گویم زمانی که گراف زندگی انسان مستقیم شود، مثل حرکت مستقیم‌الخط با شتاب ثابت و خیلی وحشتناک است. این‌گونه زندگی بسیار خسته‌کننده و پر از تکرار می‌شود.

برای آن که بتوانم از این حرکت مستقیم‌الخط با شتاب ثابت جلوگیری کنم، از فرمول‌ها و تعاملات کیمیاوی استفاده می‌کنم. مثلا می‌گویم در زندگی من باید غم، شادی، غصه، شوخی، ترس، هیجان، وحشت، امیدواری، وحشت، نابودی و… با یکدیگر تعامل کنند. درست مثل تعامل هایدروجن با اکسیجن که آب را می‌سازد.

تعامل‌های زندگی گاهی نیاز به مصرف و هزینه‌ی زیادی دارد، مثل اشک. زمانی که ما خوشحال هستیم اشک می‌ریزیم، وقتی غمگین باشیم بازهم اشک می‌ریزیم.

گاهی از خودم می‌پرسم چرا آدم‌ها برای خوشحالی نیز اشک می‌ریزند، آیا این اشک‌ها به خاطر غم‌ها و گریه‌هایی است که پیش از آن نتوانسته‌ایم از خود مان دور کنیم؛ اما به این نتیجه می‌رسم که خوشحالی نوعی احساسات و عاطفه‌ی انسانی است، یک حس است. احساساتی که گاهی ما را از کنترل خارج می‌کند و ما را وادار می‌کند درست زمانی که باید بخندیم، گریه می‌کنیم و زمانی که باید گریه کنیم، می‌خندیم.

آدم وقتی زیاد خوشحال باشد، ممکن است گریه کند و زمانی که بیش از حد غمگین باشد، احتمال دارد بخندد، درست مثل دیوانه‌ها عربده بکشد و خوشحالی کند، در حالی که اشک می‌ریزد.

به همین خاطر است که بازیگری در سینما آسان نیست، اوج هنر یک هنرمند در زمانی است که همزمان با خندیدن گریه کند و یا در زمان اشک ریختن بخندد!

در باره‌ی خوشحالی برخی می‌گویند که این یک حس خوب است و گاهی ممکن است خوب نباشد؛ ولی معتقدم که نمی‌توان احساس آدم‌ها را متر کرد و یا انواع احساسات را جمع، تفریق، ضرب و تقسیم کرد.

گاهی در باره مفهوم و چگونگی به وجود آمدن غصه فکر می‌کنم و دلیل این که چرا ما اشک می‌ریزیم؟

بعد می‌نویسم که غصه سه حرف دارد، خیلی راحت نوشته و بیان می‌شود؛ اما معنا و مفهوم بزرگی دارد؛ چون ممکن است یک و یا هزاران و شاید میلیون‌ها دلیل پشت آن باشد.

غصه و غم ممکن است در دل آدم‌های ساده و مهربان جا بگیرد و آنجا ماندگار شود، ممکن تمام هست و بود او را نابود کند و ممکن است او در دریای غصه‌هایش تهمتن شود و نجات یابد!

غصه و غم آدم‌ها دلایل زیادی می‌تواند داشته باشد. می‌تواند درد یا رنج باشد. می‌شود شکستن دل یکی باشد، ممکن است حرفی مانده در دل و نداشتن جرأت بیان کردن آن باشد، غصه ممکن است منشاء و مبداء زیادی داشته باشد.

هر چه باشد، غصه‌ها و غم‌ها اشک‌های گرم را از چشمان ما جاری می‌سازد. غصه ممکن است زمانی به سراغ شما بیاید که سال‌ها در انتظار وصال یار باشی، ممکن است زمانی شما را بیشتر در بر گیرد که شهر، دیار و یاران خود را رها کرده و به جاهای دور دست بروی و نتوانی شهریار شهر خود و یار یاران خود باشی!

غصه یعنی مادر باشی و تمام عمر را فدای رشد جگر گوشه‌ات کنی؛ اما او را در جوانی و در یک لحظه از دست بدهی، در انفجاری که معلوم نیست در کجا به سراغ شما و عزیزانت می‌آید.

غصه یعنی پدر باشی و روزگار کمرت را شکسته باشد و تو با دست‌های خالی روی آمدن به خانه و روبه‌رو شدن با کودکانت را نداشته باشی و از بازگشت به خانه شرمسار باشی.

به همین خاطر، یکی از قشنگ‌ترین دعاها این است که خدایا هیچ پدری را نزد کودکانش شرمنده نساز.

غصه یعنی کودک باشی؛ اما روزگار تمام شادی‌هایت را ازت دزدیده باشد و تو مجبور باشی، روز و شب در کنار خیابان‌ها و سرک‌های پر از دود، خاک و خطر به دنبال این باشی که شب گرسنه نمانی!

غصه یعنی سال‌ها درس خوانده باشی، نقشه‌های بزرگی برای خودت ترسیم کرده باشی؛ اما پس از تحصیل سرگردان به دنبال یافتن کار باشی و سرگردان در خیابان‌ها دنبال لقمه نان بگردی.

غصه یعنی دختر باشی و حق زندگی، درس، تعلیم و نفس کشیدن نداشته باشی. با عالمی از مشقت‌ها سر و کله بزنی، رنج و مصیبت‌های فراوان را برای ساختن آینده‌ات کشیده باشی؛ اما ببینی که کتاب‌هایت را آتش زده‌اند، مکتب و دانشگاه‌ات را بسته و خودت را به حبس ابد خانگی محکوم کرده‌اند.

غصه یعنی همه شعار بدهند که وطن مثل مادر است؛ اما مدام به آن تجاوز کنند. وطن یعنی مادر باشی و همه از دامان و نقش تو در جامعه گریزان باشند، غصه یعنی …

با نوشتن این جمله‌ها در باره‌ی غصه، به این نتیجه می‌رسم که این کلمه‌ها مثل علامت‌های منفی در معادلات ریاضی هستند که گاهی نقش مثبت هم دارند. غصه مثل نمک می‌ماند که در غذاها از آن استفاده می‌کنیم.

گاهی به خودم می‌گویم گفتن و نوشتن این چیزها سخت است؛ اما یادآوری و خواندن آن گاهی خالی از لطف نیست. این‌ها درست مثل آن ضرب‌المثل است که می‌گوید «مثل شاه‌غم می‌ماند، فایده دارد؛ اما مزه ندارد.»

مضمون زندگی که در بسیار موارد ما از آن می‌آموزیم، استادش خود روزگار است و البته خود ما نیز می‌توانیم استاد باشیم. این که چطور از این مضمون می‌آموزیم و یاد می‌گیریم، بستگی به استعداد خود ما هم دارد. اینکه چقدر در ارائه‌ی تعاریف و حل معادله مهارت داریم.

درس زندگی بسیار سخت و پیچیده است؛ چون اول امتحان می‌گیرد بعدا درس می‌دهد. در این آزمون مهم نیست که ما چند نمره می‌گیریم یا ناکام می‌شویم، این مهم است که تجربه و تغییر می‌کنیم.

بهتر است مضمون زندگی را جدی بگیریم و آن را طبق میل و خواست خود بخوانیم، اول خوب درس بخوانیم و بعد امتحان بدهیم.

باید کاری کنیم که وقتی امتحان دادیم، دیگر حسرت درس‌ها، روزها و فرصت‌های از دست رفته را نخوریم و مدام به خود نگوییم که کاش فلان درس را خوب‌تر می‌خواندم.

به امید کامیابی همه در این امتحان.

مریم امیری

Share via
Copy link