چرا در انتخابات از اشرف غنی حمایت کردید؟ قسمت 3

Image

فردوس: در سال ۲۰۱۴ که تمام معایب سیستم سیاسی که به قول شما بر مبنای سیاست اتنیکی قرار داشت، آشکار شده بود، شما به کمپاین انتخاباتی محمد اشرف ‎غنی پیوستید. در آن زمان هم عیوب سیستم آشکار شده بود و هم اشرف ‎غنی داعیه‎ی اصلاح آن سیستم سیاسی را نداشت، بلکه برعکس در جهت تقویت سیاست اتنیکی تلاش می‎کرد. مثلاً اشرف غنی در همان زمان در یکی از گردهمایی‎ها و مصاحبه‎های خود گفته بود که می‎خواهد تکت نامزدان انتخابات ریاست‌جهموری مربع ‌شکل باشد. در آن زمان به حکم قانون اساسی نامزد انتخابات ریاست‌جهموری باید دو معاون می‎داشت و تکت مثلث می‌بود؛ اما محمد اشرف‌ غنی به این نظر بود که قانون باید به گونه‎ای اصلاح شود که این تکت مربع شود. یک پشتون رییس‎جمهور و سه غیر پشتون دیگر، معاونان ریاست‌جمهوری. شما که حال آن سیستم را نقد می‌کنید، چرا در انتخابات ۲۰۱۴ به کسی پیوستید که خواستار تقویت بیشتر آن سیستم در محور خودش بود؟

رویش: چیزی را که شما حالا در مورد مربع شدن تکت‌‎ انتخابات ریاست‌جمهوری می‎گویید من به این صورت از اشرف غنی احمدزی نشنیده بودم و حداقل با من این طور مطرح نکرده بود و توافق ما روی این موضوع نبود.

فردوس: اشرف ‎غنی این موضوع را در ملأعام در گفت‌وگوهای رسانه‎ای‎اش گفته بود.

رویش: خیلی خوب؛ اما با من نگفته بود. سخن من با اشرف غنی این بود که سیاست قومی افغانستان را با یک بحران خطرناک گرفتار کرده و شکاف‎های قومی عمیق‎تر شده است. توافق ما این بود که اگر ما بستر سیاست خود را از سیاست قومی به سیاست شهروندی بدل نکنیم، این چرخه ما را نابود می‎کند. به خاطری که در چرخه‌ی سیاست قومی راه برون‎رفت پیدا نمی‎توانیم. سیاست اتنیکی جنگ اتنیکی به بار می‎آورد و جنگ اتنیکی پایان‎ناپذیر است. من همیشه می‌گفتم که جنگ اتنیکی حتا اگر در بین سایر اقوام افغانستان راه حل پیدا کند، بین هزاره و پشتون راه حل پیدا نمی‎کند؛ به دلیل این که هزاره و پشتون مرز طولانی دارند و این مرز با کاربرد زور و ستم و قتل عام ایجاد شده است. می‌گفتم که عبدالرحمان خان با سرکوب و قتل عام و برده‌ساختن هزاره‎ها، دشمنی‌ای ایجاد کرده که با سیاست قومی به سادگی قابل حل نیست.

می‌گفتم که در سیاست و دشمنی اتنیکی این سوال مطرح می‎شود که زمین‎های هزاره‎ها را که پشتون‎ها غصب کرده اند چگونه می‌توانند به آنان برگردانند. اگر مثلاً پشتون‌ها این زمین‎ها را برنگردانند و هزاره‌ها زمین نداشته باشند، چگونه می‌توانند به شما به عنوان برادران پشتون خود اعتماد کنند؟

کسی که فکر کند من پدرم اینجا کشته شده، اجدادم نیز در این جا دفن شده؛ ولی زمین مرا هم گرفته اند، من با قاتل پدران و غاصبان زمین خود چگونه می‌توانم به راحتی زندگی کنم؟ می‌بیینید که این دعوا را ما هرگز پایان بخشیده نمی‎توانیم. شبیه همین دعوا را ما با پشتون‎هایی داریم که به عنوان ناقلین در دوران عبدالرحمان خان به ولایت‎های شمالی اسکان داده شدند. این‎ها را با ستم و جبر به آن مناطق ساکن ساختند. هیچ ضرورتی برای اسکان پشتون‎ها در شمال نبود؛ ولی حکومت عبدالرحمان خان و جانشینان او به زور و ستم این کار را برخلاف میل مردم شمال انجام دادند. این‎ها مسایلی بودند که در صحبت‎های من با اشرف ‎غنی احمدزی به تفصیل بحث می‎شد.

در بحث‎هایی که با اشرف ‎غنی داشتم، نظرم این بود که راه حل از درون این مشکلات پیدا نمی‎شود. ما باید میدان را تعویض کنیم. میدان وقتی تعویض می‎شود که سیاست را شهروندی بسازیم تا مردم افغانستان بر اساس شهروند بودن خود با هم‌‎دیگر ارتباط بگیرند نه بر مبنای قومیت. وقتی ما شهروند شدیم و سیاست شهروندی را قبول کردیم، بعد از آن دعواهایی را که پدران ما داشتند، روی میز خود نمی‌گذاریم و به آن بر نمی‌گردیم. اگر من که هزاره استم به عنوان شهروند قبول شوم، می‎پذیرم که دعوای غصب شدن زمین‎های پدران خود در ارزگان را مطرح نکنم و همین که در کابل جایی برای زندگی داشته باشم، به همان بسنده کنم.

وقتی سیاست شهروندی شود، شما اگر در شمال کشور خانه نداشته باشید، فرصت آن را می‎یابید که مثلاً در جلال‌آباد خانه داشته باشید. هر فردی که به عنوان شهروند قبول شود، می‎تواند از توانایی‌های فردی خود کار بگیرد و برای زندگی بهتر تلاش کند، بدون این که دعوای یک قرن و دو قرن قبل پدران خود را دنبال کند. این مسایل را با اشرف‌ غنی با استدلال‎های ساده‎ی مدنی در میان می‌گذاشتیم و اتفاقاً در مورد همه‌ی آن‌ها به سادگی به توافق رسیدیم.

انتخابات گزینش «واقعیت» است نه «آیدیال»!

فردوس: در کتاب «روایت یک انتخاب» نوشته اید که شما با دوستان تان در «اتاق فکر» این طور تشخیص داده بودید که فاصله‎ی عمیقی بین توده‌ی پشتون و قدرت پشتون به وجود آمده است. توده‎ی پشتون روستایی، سنتی و مذهبی است؛ ولی قدرت پشتون را کسانی تمثیل می‌کنند که تکنوکرات، مدرن و برگشته از غرب هستند. این امر از دید بسیاری‌ها یکی از عوامل دوام بی‌ثباتی و تقویت روز‌افزون طالبان بود.

شما بر اساس چه معیارهایی به این نتیجه رسیدید که اشرف غنی فاصله‎ی توده‎ی پشتون و سیاست‎مدار یا قدرت پشتون را پر می‎کند و می‌تواند توده‌ی پشتون را در حمایت از تفکر خودش بسیج کند؟ حتا بحث کوچی بودن اشرف غنی هم زیاد مطابق با واقع نبود. پدر اشرف غنی یک ملاک بسیار بزرگ بود. چطور توانستید تشخیص کنید که اشرف غنی مشکلی را که در بالا به آن اشاره شد، حل می‎کند؟

رویش: خوب، انتخابات یک امر کاملاً موردی است. شما در انتخابات افراد معینی را دارید که در رقابت انتخاباتی اشتراک کرده و خود شان را برای پست ریاست‌جمهوری نامزد می‎کنند. شما بعداً از بین همین نامزدان سنجش می‎کنید که کدام یک شانس برنده شدنش بیشتر است و بعد تصمیم می‎گیرید که در کمپاین او بروید یا نروید. در انتخابات کاندیدای آیدیال ندارید. کاندیدای واقعی دارید.

تمام کاندیدان انتخابات ریاست‌جمهوری افرادی هستند که هیچ کدام آیدیال نیستند. در آن زمان من از میان داکتر عبدالله و اشرف‌ غنی که هر دو نامزدان مطرح انتخابات ریاست‌جمهوری بودند، دلایل زیادی داشتم که اشرف غنی را بر عبدالله ترجیح دهم. حتا امروز هم اگر زمینه فراهم شود و ناگزیر باشم از میان داکتر عبدالله و اشرف‌ غنی به عنوان دو فرد یکی را انتخاب کنم، اشرف‌ غنی را ترجیح می‎دهم. به هیچ صورت و در هیچ زمانی داکتر عبدالله را به عنوان یک نامزد آیدیال قبول کرده نمی‎توانم. نه به این خاطر که داکتر عبدالله آدم تجمل‌گرا و شیک‎پوش است؛ بلکه شما در داکتر عبدالله مفکوره‌ای نمی‎بینید که بر اساس آن بتوانید با او حرف بزنید و به راه حل برسید.

من فکر می‎کردم که اشرف غنی هم ایجاد کننده‎ی مشکل است و هم حلال آن. من بسیار به راحتی با اشرف غنی کنار می‎آمدم و صحبت می‎کردم. مثلا در مورد مشکل کوچی‌ها و هزاره‌ها توانستم به راحتی با اشرف غنی صحبت کنم و بالاخره به راه حل برسم. کوچی آدمی قدرت‎مندتر و زبان‌دارتر از اشرف‌ غنی نداشت. نتیجه‎گیری من این بود که اگر مشکل هزاره‎ها با کوچی‎ها را با اشرف ‎غنی حل نکنیم، با حامد کرزی و داکتر عبدالله حل نمی‎توانیم. به دلیل این که داکتر عبدالله چیزی در مورد کوچی، کوچی‎گری و مشکل کوچی‎ها و هزاره‎ها نمی‎دانست و در آن نفعی نداشت؛ ولی اشرف ‎غنی در این مورد همه چیز را می‎دانست. او از کوچی‌گری نان خورده است و فکر می‎کردیم که صلاحیت آن را دارد تا مشکل را حل کند.

به همین ترتیب، اگر ما مشکل جغرافیایی و سیاسی و مشکل قدرت با پشتون داریم، باید می‎رفتیم و مشکل خود را با پشتون حل می‎کردیم. مشکل پشتون را نمی‎توانید با تاجیک حل کنید. ما به اصطلاح هزاره‌ها کدام چمکه‌ی تقسیم‌ناشده با تاجیک‌ها نداریم که روی آن بخواهیم دعوا و جنگ کنیم و بگوییم که گویا وقتی با تاجیک مشکل ما حل شد، مشکل ما با پشتون هم حل می‌شود. ما باید برویم مشکل خود را به صورت مستقیم با خود پشتون حل کنیم. داکتر عبدالله، برغم ریشه‌ی پشتونی، از بستر تاجیکی می‎آمد و به نظر من نمی‎توانست مشکل ما را با پشتون‎ها حل کند. انتخاب اشرف‌ غنی از نظر من، خیلی انتخاب واقع‎گرایانه و عمل‎گرایانه بود.

آیا اشرف غنی می‌توانست نمایند‌ه‌ی پشتون باشد!

فردوس: سوال اصلی همین پشتون بودن اشرف ‎غنی است. اشرف‌ غنی چه ربطی به روستایی پشتون داشت، همان روستایی که طالبان در قریه‎اش حضور داشتند، سنتی بود، مذهبی بود و هیچ نوع پیوندی میان خودش و کسانی که در قدرت به نام پشتون حضور داشتند، نمی‎دید. این مشکل را شما تشخیص داده بودید. بگویید که چطوری اشرف‌ غنی می‎توانست از آن پشتون نمایندگی کند و مشکل آن پشتون را حل کند؟

رویش: ما تصور می‎کردیم که باید مشکل خود را با پشتون‎ها، توسط کسی حل کنیم که مفکوره‌ی ایجاد تحول در جامعه‎ی پشتون را دارد. در میان سیاست‎مداران پشتون گزینه‎های ما محدود بود. من حامد کرزی را به  عنوان کسی می‌دیدم که شما می‌توانید با او کلوخ بگذارید و از آب بگذرید؛ اما با حامد کرزی اگر صد سال هم راه برویم، مناسبات اجتماعی قبیلوی جامعه‌ی پشتون را حل نمی‌توانیم. به خاطری که او یک خان و ارباب و مشر قومی پشتون است و در نهایت همین نگاه او تداوم می‌یابد.

هر کسی دیگر مثل حامد کرزی دقیقاً شبیه او است و گرهی از کار باز نمی‌کند؛ اما در مورد اشرف غنی نظرم این بود که یک فرد روشن‌فکر است، مناسبات اجتماعی جامعه‎ی پشتون را می‎داند، مناسبات قدرت در یک جامعه‎ی مدنی و دمکراتیک را هم می‎داند و با استفاده از همین قدرت فکری و توانایی‎های عملی‎ای که دارد، می‎تواند فاصله‌ی انتلکتوئل پشتون و جامعه‌ی پشتون را از بین ببرد. این تحول را هم با همان راه‌حلی که ما داشتیم، امکان‌پذیر می‌دانستیم و آن این بود که جامعه را باسواد بسازیم.

اشرف ‎غنی در جلساتی که با من داشت با این اصل و این دیدگاه موافق بود و این را هم قبول داشت که منظور از باسواد شدن جامعه صرفاً این نیست که افراد آن با فارمول‎های ریاضی و فیزیک یا زبان انگلیسی و فرانسوی آشنا شود. با سواد شدن یعنی که در کنار فارمول‎های علمی، قابلیت‎هایی را به فرد یاد دهید که بدل در یک نظام دموکراتیک به یک شهروند فعال تبدیل شود و به عضویت جامعه‎ی مدنی درآید و فکر مدنی پیدا کند. این فکر از طریق آموزش مدنی به فرد انتقال می‎یابد و او را از لحاظ ذهنی آماده می‎سازد که عضو جامعه‎ی مدنی شود. اشرف ‎غنی هم که به حرف‎های من توجه می‎کرد، به همین خاطر بود. اشرف‌ غنی در صحبت‎هایی که با من داشت می‎گفت که آموزش مدنی را راه‌حل می‎داند و می‎خواهد که تجربه‎ی مکتب معرفت به مناطق پشتون‎نشین هم منتقل شود.

من این موضوع را با دوستان تاجیک خود هم در میان می‎گذاشتم. من همیشه به آنان می‎گفتم که وقتی یک جامعه‎ی سنتی، فقیر، تحقیر شده، کم‌‎سواد و دارای هزار مشکل دیگر مثل جامعه‎ی هزاره می‎تواند از طریق آموزش مدنی متحول شود، جامعه‎ی پشتون و تاجیک که بسیار بیشتر از جامعه‎ی هزاره ظرفیت دارد یا حداقل مشکلاتش کم است، به مراتب راحت‌تر می‌تواند به این تحول دست یابد. ظرفیت جامعه‌های پشتون و تاجیک از نظر سواد خیلی بالاتر است، آدم‌های باسواد و تحصیل‎کرده زیاد دارند، با قدرت آشنا هستند. حتا تاجران این جوامع دنیا دیده بودند. اکثریت جامعه‎ی هزاره در بیست سال اخیر تازه از روستاها به شهر آمده بودند و تازه شهرنشین شده بودند، استدلالم این بود که وقتی این‎ها می‎توانند از طریق آموزش مدنی متحول شوند، جامعه‎ی تاجیک و پشتون خیلی زودتر می‌توانند در جاده‌ی تحول قرار گیرند. اگر آموزشی مدنی در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی هزاره توانسته است که تحول ایجاد کند، در جامعه‌ی پیش‌رفته‌تر و باسوادتری مانند جامعه‌ی پشتون یا تاجیک بسیار راحت‌تر می‌تواند عمل کند.

من با همین تصور به اشرف‌ غنی دست دادم. در منشور انتخاباتی که من در نوشتن آن با اشرف غنی سهم گرفتم، وی بهترین تیوری‌های دموکراتیک خود را به عنوان یک انسان مدنی آورده است. حالا این فرد به تیوری‌هایی که آ‌ن‌جا مطرح کرده، باور دارد یا باور ندارد، بعدها وقتی در مورد شخصیت اشرف غنی حرف بزنم، بیشتر توضیح خواهم داد؛ ولی عجالتاً بگویم که اشرف غنی، با من، حد اقل در نوشتن منشور دروغ نگفت.

آیا اشرف غنی می‌توانست با توده‌های پشتون رابطه برقرار کند؟

فردوس: در این تردیدی نیست که اشرف‌ غنی آدم اکادمیک بود، با دنیای مدرن آشنا بود، حداقل در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۴ تعهدش را به ایده‎های مدرن نشان می‎داد؛ اما شما که تجربه‎ی فراوانی داشتید و با عبدالعلی مزاری کار کرده بودید و عملا دیده بودید که اتصال عاطفی او با جامعه‎ی هزاره چقدر عمیق بود، منظورم این است که با میکانیسم محبوب شدن یک فرد در جامعه کاملاً آشنا بودید، چطور به این نتیجه رسیدید که اشرف ‎غنی با آن وجهه‎ای که  در روستاهای پشتون‎نشین داشت و به رغم این که با آن روستاها آشنایی نداشت، بتواند ده‎نشینان پشتون را مثلاً برای حمایت از آموزش مدنی بسیج کند؟

رویش: ببینید، قرار ما این نبود که اشرف ‎غنی را به عنوان یک روشن‌فکر و آدم اکادمیک در قریه‎های پشتون‎نشین ببریم. ما نمی‌خواستیم او را به عنوان متفکر دوم و چهارم و امثال آن به روستانشینان پشتون معرفی کنیم. ما می‎خواستیم که او رییس‎جمهور شود و به عنوان رییس‎جمهور به قریه‎ها برود. رییس‎جمهور کسی است که در ارگ می‎نشیند، به طراحی نظام آموزشی کشور کمک می‎کند و بعد زمینه برای تطبیق آن را فراهم می‎سازد و این نظام آموزشی است که به درون خانه‌‎های مردم سواد، قلم و کتاب می‎برد. این آدم مناسبات اجتماعی را در درون جامعه، تنظیم و مدیریت می‎کند. رییس‎جمهور نهادها را فعال و کارا می‎سازد. تصور ما این بود که وقتی اشرف ‎غنی رییس‎جمهور شود، قریه‎های پشتون او را به عنوان روشن‌فکر نمی‎بینند، بلکه به عنوان زمام‎دار کشور می‎بینند.

فردوس: چطور برداشت کرده بودید که تصوری که از اشرف‌ غنی در روستاهای پشتون به عنوان یک آدم بیگانه با این جوامع وجود دارد، به محض رییس‎جمهور شدنش از بین می‌رود؟

رویش: قطعاً این تصور از بین می‌رفت. به خاطری که وقتی اشرف‌ غنی رییس‎جمهور می‌شد، در مقام دهش قرار می‎گرفت. از موقف رییس جمهور به روستاها می‌رفت و برای مردم خدمات و سهولت‌های رفاهی می‎برد و آنان هم او را به عنوان زمام‎داری که به فکر شان است، تحویل می‎گرفتند. وقتی شما از موقف رییس‎جمهور در قریه کلنیک ببرید، سرک ببرید، نهادهای خدماتی ببرید، طبعاً در آن قریه‎ها تصویر مثبتی از شما شکل می‎گیرد.

حد اقل تصور من از رییس جمهور و مقام ریاست‌جمهوری چیزی شبیه این است. فکر می‌کنم که اگر من با شهرت کاملاً هزارگی که حتا یک پشتون به سوی من به عنوان هم‌قوم و هم‌قبیله‌ی خود نگاه نکند، با اتوریته و صلاحیت‌های رییس‌جمهوری به قریه‌ها و روستاهای پشتون بروم، پشتون از من استقبال می‌کند. دلیلش این است که من از این مقام برای آن‌ها هدیه و نعمتی را می‌برم که زندگی و سرنوشت شان را بهبود می‌بخشد. من برای پشتون چیزی را می‌برم که حامل دشمنی با او نیست. من برای پشتون مکتب می‌برم، کتاب و معلم و خدمات رفاهی می‌برم. من از این مقام به سنت‌های اجتماعی پشتون احترام می‌گذارم، اما در مجموع شرایطی را برایش فراهم می‌سازم که جامعه‌اش را در جریان زمان متحول می‌سازد.

من همین کار را در جامعه‌‌ی هزاره انجام داده ام. آیا جامعه‌ی هزاره برای من یا کسانی مثل من که در این جامعه کارهای مدنی و فرهنگی کرده اند، اعتبار خاصی قایل بودند؟ اعتبار خاصی قایل نبودند؛ اما احساس می‌کردند که ما به زیان شان کاری نمی‌کنیم. مثلاً ما در جامعه مکتب ساخته ایم و مردم حس می‌کنند که با این مکتب با آن‌ها دشمنی نمی‌کنیم. حتا روابط فرزندان مردم را با خانواده‌های آنان بر هم نمی‌زنیم.

آیا اشرف غنی مشروعیت اجتماعی نداشت!

فردوس: سابقه‎ی مبارزاتی شما مشروعیت عمیق اجتماعی برای فعالیت‎های بعدی فرهنگی تان در مکتب معرفت خلق کرده بود. اشرف ‎غنی یک عمر در خارج از کشور بود و مشروعیت اجتماعی را شما را نداشت؟

رویش: درست است؛ ولی بازهم این شهرت و اعتبار را به صورت نسبی در نظر گیرید. من هویت امروز خود را در نزد مردم نداشتم. در سال ۲۰۰۱ آن طوری که امروز مرا مردم به نام معلم عزیز می‎شناسند، نمی‎شناختند. تعداد کمی از مردم که سابقه‎ی عضویت در حزب وحدت داشتند می‏‎فهمیدند که من از فعالان این حزب بودم، با مزاری حشر و نشر داشتم، نشریه چاپ می‎کردم، «امروز ما» منتشر می‎کردم؛ ولی کلیت جامعه در غرب کابل از من شناخت بسیار زیادی نداشت. حتا آنانی که نگاه مثبت در مورد سابقه‎ام داشتند، همه شنیده‎های شان در مورد من مثبت نبود، چیزهای منفی هم شنیده بودند؛ مثلاً آقای محمد محقق علیه من فتوا داده بود. خلیلی هم علیه من گپ زده بود. ملاها هم علیه من گپ زده بودند. این طور نبود که ما در برابر خود مخالف نداشتیم یا همه در مورد من حرف‎های مثبت گفته باشند و وجهه‎ی من در اذهان مردم بسیار عالی باشد؛ اما من کار خود را در جامعه از جایی شروع کردم که آقایان خلیلی، محقق و کسانی دیگر ما را مخل یا دشمن خود احساس نکنند. فقط شیخ آصف محسنی بود که من و مکتب معرفت را دشمن خود می‎دانست که مسأله‌اش جداگانه است و دلیل دارد. شاید او هم بعداً تلاش داشت که از این دشمنی بیرون شود؛ ولی راهی برای خروج از آن نمی‎یافت. شاید در پشت پرده از هم‌دیگر نفرت داشتیم و اگر احیاناً فرصت می‌کردیم و با هم صحبت می‌کردیم، شاید محسنی هم احساس می‌کرد که می‌توانم او را دوست داشته باشم و او هم می‌تواند مرا دوست خود حساب کند؛ اما من یکی هیچ‌گاهی حرفی نگفتم یا کاری نکردم که به طور مستقیم دست‌انداختن بر ریش و سبیل آقای محقق و آقای محسنی و امثال آن‌ها تلقی شود.

تصور من این بود که اشرف‌ غنی هم می‌توانست همین روش را در پیش گیرد و منشأ تغییر شود. تصور من این بود که اشرف غنی وقتی رییس جمهور می‌شود، برای مردم خود ایماژ دیگری پیدا می‌کند. بالاخره، برای اشرف غنی در بین پشتون‌ها به نام بابا تبلیغ می‌شد. نگوییم که اشرف غنی را مردم پشتون دوست نداشتند. در انتخابات اول سال ۲۰۱۴ ممکن چند نفر رقیب انتخاباتی داشت. در انتخابات دوم تمام پشتون‌ها، کافر و مسلمان، در حول اشرف غنی اجتماع کرده بودند. شما یک چهره‌ی مهم پشتون، به شمول حامد کرزی را نمی‌یافتید که در دور دوم انتخاباتی که در ۲۴ جوزا در رقابت با داکتر عبدالله برگزار شد، با اشرف غنی مخالفت کرده باشد. انوارالحق احدی کنار او ایستاد، زلمی خلیل‌زاد کنارش ایستاد، اتمر و مجددی و گیلانی‌ها و حزب اسلامی و حامد کرزی با تمام برادران خود رفتند و کنارش ایستادند. کدام پشتون سرشناس باقی مانده بود که از اشرف غنی حمایت نکرده باشد؟

به همین ترتیب، سراسر جامعه‌ی پشتون برای این کار بسیج شده بودند و دلیل شان هم این بود که فکر می‌کردند زعیم پشتونی پیدا کرده اند. اگر کسی به همین تناسب، مثلاً بگویید شصت درصد، امکان دارد که از پشتوانه‌ی اقتدار ریاست‌جمهوری خود در میان مردم راه باز کند، چهل درصد دیگر آن را با هوش خود می‌تواند برود. ممکن نیست که اشرف غنی وقتی رییس‌جمهور شد، جد و آبای مردم را دشنام دهد و باز هم انتظار داشته باشد که پشتون او را دوست می‌دارد. اشرف غنی در همین موقعیت قرار داشت. اشرف غنی که بعدها از خود تصویری وارونه نشان داد، چیزی دیگر بود.

من در جریان انتخابات سال ۲۰۱۴ مجموع راهی را که با اشرف غنی رفته ام، ده ماه است. از این ده ماه، چیزی بیشتر از پنج ماه آن دورانی است که من و اشرف غنی بیشتر بحث مفهومی داریم. در زیر سایبان خانه‌اش صبح و شام چند ساعت می‌نشستیم و به صورت منظم صحبت می‌کردیم و مقدمات منشور تحول و تداوم را فراهم می‌کردیم.

در این نشست‌ها بیشتر به نکته‌هایی توجه می‌کردیم که فکر می‌کردیم از لحاظ مفهومی در افغانستان ضرورت دارند و خوب است با توجه به همین نکته‌ها به پیش برویم. بعد از آن، دورانی رسید که باید به طرف ثبت نام می‌رفتیم. اتمر در واقع در همان روز ثبت نام به تیم اشرف غنی پیوست. اعضای حزب او تقریباً با فشار و زور او را به صف ثبت نام کشاندند. همان روز او رفته بود و با کسانی دیگر پیمان داشت و می‌خواست با آن‌ها همراه شود. اعضای حزب او با اعمال زور و فشار وی را آوردند تا کنار اشرف غنی بایستد. عکسی هم که از او در دسترس است، او را در رده‌ی سوم و چهارم نشان می‌دهد. دلیلش هم این است که تا آن زمان تصمیم قطعی نگرفته بود که با کدام تیم حرکت کند.

بعد از آن است که اتمر و احدی و قطب‌الدین هلال یکی یکی به تیم اشرف غنی ملحق می‌شوند. درست همان تمثیلی که مولانا گفته است «چون ز تلی برجهد یک گوسفند / گله گله گوسفندان می‌جهند». آن زمان بود که یکی یکی فهمیدند که اشرف غنی شاید همان کسی باشد که رییس‌جمهور و مشر و تول‌واک می‌شود و ما هم باید به همان طرف برویم…

چرا بی‌ریشه‌گی اشرف غنی را جدی نگرفتید؟

فردوس: خوب این که مثلا گیلانی، یا احدی یا خلیلی یا مجددی یا دوستم به اشرف‌ غنی پیوستند، عامل بیرونی هم دارد، بیشتر این شخصیت‎ها تلویزیون داشتند، حداقل یک میلیون دالر سالانه این تلویزیون‎ها که ۲۴ ساعت نشرات داشت، مصرف می‎کردند، این پول را حتما دولت‎های خارجی می‎دادند و طبیعی است که تصمیم‎های بزرگ سیاسی این شخصیت‎ها هم متاثر از همین عوامل بیرونی بود؛ ولی واقعیت این است که اشرف‌ غنی به قریه‎ی اجدادی خود رفته نمی‎توانست، به زیارت قبر پدر خود رفته نمی‎توانست، درست است که رییس‎جمهور نهادسازی می‎کند و رفتن مکتب و کتاب و قلم را به مناطق مختلف تسهیل می‎کند، نهادسازی هم همان دولت‎سازی است که شعار اشرف ‎غنی بود؛ اما دولت‎سازی صرف نهادسازی و تسهیل  خدمات‎رسانی نیست، وجه دیگر دولت‎سازی بسیج مردم عام برای حمایت از دولت‎سازی، آموزش و پشتیبانی از برنامه‎ی سیاسی شما است، در آن زمان روشن بود که اشرف‌ غنی توان بسیج توده‎های روستایی پشتون را ندارد، چرا این موضوع را جدی نگرفتید در آن زمان؟

رویش: نخیر. فکر می‌کنم خوب است این‌گونه قضاوت نکنید. اگر شما بگویید که اشرف‌ غنی این توانایی را نداشت، باید قبول کنیم که حامد کرزی به هیچ صورت این توانایی را نداشت و اصلاً این امکان را در خواب هم نمی‌دید. نگویید که زلمی رسول این توانایی را داشت. تصور می‌کنم که زلمی رسول حتا از کوچه‎اش هم نگذشته بود. شما از میان فهرست نامزدان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۴ یک پشتون را نام ببرید که بهتر از اشرف غنی بوده و ما با او کار نکرده ایم. همان یکی را که بهتر از اشرف غنی است، نشان دهید که من به او سلامی بزنم. 

فردوس: خوب شما می‎توانستید با هیچ نامزدی کار نکنید، اصلاً در انتخابات شرکت نکنید و به کار تان در مکتب معرفت ادامه دهید. ببینید یکی از آسیب‎های جامعه‎ی پشتون را در کتاب «بگذار نفس بکشم» ذکر کرده و گفته اید که نخبه‎گان فرهنگی و اجتماعی پشتون از جمله تحصیل‎کرده‌گان برگشته از غرب به جای این که مثل عزیز رویش بروند و برای جامعه‎ی پشتون مکتب و آموزش مدنی ببرند، مصروف جنگ قدرت با سران جبهه‌‎ی متحد وقت شدند و قریه‎های پشتون را فراموش کردند. فکر نمی‎کنید که اشرف ‎غنی هم یکی از همین آدم‎ها بود و به جای شرکت در انتخابات بهتر بود که به بردن مکتب و آموزش‎های مدنی به قریه‎های پشتون و نفوذ در بین عامه‌ی پشتون تمرکز می‎کرد، به جای اینکه بیاید در انتخابات شرکت کند و به ریاست‌جمهوری چشم بدوزد؟

رویش: این بحثی را که شما مطرح می‌کنید که ما با نخبه‎گان پشتون داشتیم، مربوط سال‎های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ است. یکی از کسانی که با او در این مورد زیاد صحبت کردم حنیف اتمر بود که آن زمان وزیر معارف افغانستان بود. متاسفانه نخبه‎گان پشتون آن راه را نرفتند. یا نخواستند که بروند، یا نتوانستند. یا ظرفیتش را نداشتند یا آن را ضروری نمی‌دانستند و آن قدر در نشه‎ی رسیدن به قدرت غرق بودند که  دل شان به آدمی مثل من که مکتب ساخته بودم و داعیه‎ی تغییر اجتماعی از طریق آموزش مدنی را داشتم، می‎سوخت.

در قسمت آقای اتمر به کلی مطمین هستم که دلش به من می‌سوخت که این آدم به جای این که به گرفتن پست‎های بلند دولتی فکر کند، مکتب ساخته است تا جامعه را تغییر بدهد. نظر او این بود که آدم باید وزیر شود، قرارداد بگیرد، پول و پیسه‎ی زیاد داشته باشد و وقتی این‎ها را به دست آورد، هر کاری کرده می‎تواند؛ اما من همیشه می‎‏گفتم که پول، قدرت و کرسی حکومتی همان طوری که از آب آمده است، بر باد می‎رود؛ اما تلاش برای آموزش مدنی و ایجاد تحول مدنی در جامعه پایه‎دار است و دموکراسی را  کمک می‎کند. آموزش مدنی جامعه را قدرت‎مند می‎سازد. از درون جامعه‎ی قدرت‎مند شما می‎توانید یک حکومت دموکراتیک قدرت‎مند بیرون کنید؛ ولی از درون یک جامعه‎ی ضعیف هیچ چیز قوی بیرون نمی‎‏شود و با افراد مافیایی نمی‌شود تغییر مثبت ایجاد کرد.

متاسفانه این حرف ما به گوش نخبه‎گان پشتون نرفت. بالمقابل، من هم یکی از کسانی بودم که زیر بار آنان نرفتم. اگر به وسوسه‎هایی که اتمر در مورد گرفتن قدرت و این مسایل ایجاد می‎کرد، گرویده می‌‏شدم، از کار در مکتب معرفت و آموزش مدنی می‌‏ماندم. من عضو حلقه‎ی بحثی بودم که اتمر و دیگر دوستانش هم در آن حضور داشتند و بالاخره به ساختن حزب حق و عدالت منجر شد. آنان فکر می‎کردند که با ساختن آن حزب و رسیدن به قدرت سیاسی، همه‎‏ی مشکل‎ها حل می‎شود؛ اما من به این باور نبودم و با آنان نرفتم. آنان می‎گفتند که قدرت را می‎گیریم و بعد آن را پشتوانه‎ی سیاست قرار می‎دهیم؛ اما من این طوری فکر نمی‎کردم. من به این باور بودم کسانی که با ذهنیت مدنی از خارج آمده بودند، باید کاری می‎کردند که تفکر مدنی به جامعه‎ی شان می‎رفت تا جامعه را هم مثل خود دموکرات می‎ساختند و از این طریق بحران را مهار می‌‎کردند. اگر این کار را روشنفکر پشتون، تاجیک و اوزبیک نکند، من به عنوان یک هزاره این کار را کرده نمی‌توانم.

انتخاب اشرف غنی یک انتخاب عمل‌گرایانه و معقول بود.

فردوس: اگر اشرف ‎غنی به جای این که بیاید رییس‌‎جمهور شود خیلی موثر و به نفع کشور نبود که عزیز رویش می‎شد، مکتب می‎ساخت شبیه معرفت به هدف آموزش مدنی و شاخه‎های این مکتب را به نقاط مختلف توسعه می‎داد، یک مرکز تحقیقی انسان‎شناسانه‎ی فرهنگی درست می‎کرد تا در مورد چگونگی تغییر ذهنیت روستایی‎های پشتون کار کند؟

رویش: مسلماً موثر واقع می‎شد؛ اما در سال ۲۰۱۴ او قصد کاندیدا شدن داشت و کاندیدا هم شده بود. وقتی آدمی مثل اشرف‌ غنی به خری به بزرگی انتخابات ریاست‌جمهوری سوار شد، دیگر نمی‌‎توانید او را پیاده کنید. اگر هم پیاده کنید، باید کس دیگر مثلاً زلمی رسول را روی آن خر سوار می‎کردید. من این کار را کرده نمی‎توانستم.

من مانع اشرف‌ غنی هم شده نمی‎توانستم. من دیدم که اشرف ‎غنی به عنوان یک پشتون آمده و در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کرده است، باور من این بود که او برنده می‎شود، نظرم در آن زمان این بود که مثلاً داکتر عبدالله اگر خود را به آب و آتش هم بزند، نه شرایط افغانستان اجازه می‎دهد و نه دنیا که بیاید و به کرسی ریاست‌جمهوری تکیه بزند. به همین دلیل، تصمیم گرفتم که وقتی این آدم رییس‎جمهور شدنی نیست، باید اعصاب خود را با او خسته نکنم.

نامزدان دیگر انتخابات ریاست‌جمهوری هم همین وضعیت را داشتند. قطب‌‏ا‎لدین هلال یا عبدالرب‎ رسول سیاف و دیگر نامزدان پشتون که سابقه‎ی سیاسی داشتند، ممکن نبود که حتا سلامم را علیک بگیرند و توافق من با آنان روی مشکل مثلاً هزاره و پشتون اصلاً ممکن نبود. حالانکه اشرف‎‎غنی کسی بود که می‎توانستم با او راه بروم. اشرف ‎غنی پنج ماه با من صحبت کرده بود، در تمام مسایل تقریباً توافق داشتیم. روشن است که آدمی با این معیارها وقتی در میان نامزدان باشد، شما با او راه می‎روید و تلاش می‎کنید که مشکل هزاره و پشتون را با او حل کنید، به ویژه اگر داعیه‎ی سیاست مدنی نیز داشته باشید.

این آدم به من اجازه داد که منشور انتخاباتی‌اش را بنویسم به همین دلیل می‌‎گویم که گزینش اشرف‌ غنی و تلاش برای حل مشکل هزاره و پشتون از طریق او انتخاب عملی و عقلانی برای من بود. من در آن زمان احساس نمی‎کردم که اشرف ‎غنی به برتری‎طلبی قومی و نظایر آن باور داشته باشد.

نکته‎ی جالب دیگری را برای تان بگویم که شاید بتواند این بحث را بین ما روشن‌تر کند. من هیچ گاه از اشرف‌ غنی به عنوان یک فرد، احساس خطر و ترس نمی‎کردم. حتا حس نمی‎کردم که این آدم مثلاً نیت بد نسبت به من و هزاره‌ها یا دیگر اقوام غیر پشتون دارد. در خانه‌‎‌اش با او چای می‎نوشیدم. حداقل روزانه سه ساعت با او می‎نشستم و روی تمام مسایل صحبت می‎کردم. من از دفتر خود از مکتب معرفت در آغاز بامداد حرکت می‎کردم و به طرف خانه‌ی اشرف غنی می‌رفتم. اغلب وقت‌ها وقتی من به چهارقلعه می‌رسیدم، ملا اذان صبح را می‎داد. یعنی وقتی من می‌رسیدم، دروازه‌اش باز بود و من وارد منزلش می‌شدم. بارها ساعت ۱۲ شب از خانه‎ی اشرف‌ غنی بیرون شده ‌‎ام، با اعتماد کامل و بدون هیچ نوع هراس. هیچ‌گاهی احساس نمی‌کردم که اشرف غنی من را با یک راننده‌ی تونس که اجاره می‌گرفتم، بکشد و جنازه‌ام را بین کدام چاه بیندازد. بهانه هم داشت که بگوید در مسیر راه که آمده، مثلاً در چهارقلعه گم شده است. من این احساس را نداشتم و اشرف غنی نیز هیچ‌گاهی حسی را در رابطه با من بروز نداد که او واقعاً مرا دشمن خود احساس کند یا تصور کند که فاصله‌ای بین ما وجود دارد.

یک نمونه‌ی دیگرش این است که بر اساس توافقی که روز اول با هم داشتیم، اشرف غنی برای من اجازه داده بود که همه‌ی سخنانی را که ما با هم داریم، یادداشت شود و هم در جاهایی که امکانش را داریم ثبت شود. به خاطری که احساس می‌کردیم که ما کار بزرگی برای یک تغییر بنیادی در جامعه انجام می‌دهیم و فردا قصه‌ی این کار به روایت و شنیدن ضرورت دارد.

Share via
Copy link