آب در گلو، بچه زیر پا

Image

برای دانش‌آموزان گفتم: یکی از خردمندانه‌ترین ضرب‌المثل هزاره‌ها همین یکی است که می‌گویند: «آب در گلو، بچه زیر پا!». معنای اولیه‌ی ضرب‌المثل روشن است: وقتی آب به گلو برسد و خطر مرگ مادر و فرزندش را یک‌جایی تهدید کند، تصمیمی خردمندانه این است که مادر فرزندش را زیر پا کند تا قدش کمی از آب بلندتر قرار گیرد و نجات یابد. در غیر آن، اگر مادر غرق شود، کودک هم از بین می‌رود.

دانش‌آموزان ضرب‌المثل را قبول داشتند که هزارگی است؛ اما پیام آن را خوش نداشتند و می‌گفتند که نشانه‌ی خودخواهی و بی‌رحمی است. مادر اگر مادری کند، هرگز کودک خود را زیر پا نمی‌کند تا خودش زنده بماند. من با استناد به تیوری امپاورمنت، این ضرب‌المثل را به خاطر رگه‌ی هوش‌مندی و خردمندی آن تأیید می‌کردم و دانش‌آموزان را می‌گفتم که آن‌ها هم به این پیام توجه و احترام داشته باشند؛ اما دانش‌آموزان به صورت یک‌دست با آن مخالف بودند و آن را مغایر شأن و طبیعت مادرانه می‌دانستند. برای آن‌ها فداکاری و ایثار مهم‌ترین ویژگی مادر بود. یکی از آن‌ها با تابلویی نیز استناد کرد که در یکی از برنامه‌های روز مادر، در معرفت تهیه شده بود: «مادر؛ تندیس ایثار».

این مباحثه و گفت‌وگو راه را برای استدلال‌هایی بیشتر باز کرد.

***

امپاورمنت، توان‌مندی فرد را از «خود» او شروع می‌کند. «فرد» در واقع «نقطه‌ی ثقل قدرت» است. مهم‌ترین مفهوم برای درک «فرد» و استقلال او از افرادی دیگر «خود» اوست. «خود» یا «Self» در امپاورمنت با اصطلاح «قدرت درونی» یا «Inner Power» تعریف می‌شود. یکی از ویژگی‌های قدرت، جذاب بودن آن یا «Attractive» است. «خود» به عنوان «قدرت درونی» همان «نقطه‌ی ثقل قدرت» یا «مرجع و آدرس قدرت» است که اگر به خوبی پرورش یابد و بارور شود، تمام قدرت‌های دیگر را به طرف خود جذب می‌کند.

«خودخواهی» در امپاورمنت، به معنای منفی آن که بیان‌گر خودشیفتگی و خودبزرگ‌بینی گرفته می‌شود، نیست. خودخواهی یعنی خود را خواستن. در نقطه‌ی مقابل خودخواهی امپاورمنتی، خودستیزی، از خودبیگانگی، خودآزاری، خودزنی و خودکشی است. کسی که خودخواه است، یعنی خود را می‌خواهد و خود را دوست دارد و چون خود را دوست دارد، هرگز کاری نمی‌کند که «خود»ش آزار ببیند و ناراحت شود. دیگرخواهی و دیگردوستی و احترام به دیگری و نوازش دیگری از لازمه‌ی خودخواهی امپاورمنتی است. کسی که «خود» را دوست داشته باشد، هرگز کاری نمی‌کند که دیگری، بالمقابل، «خود» او را مورد آزار و اذیت قرار دهد. انسان خودخواه کسی را نمی‌کشد؛ چون نمی‌خواهد که دیگری «خود» او را بکشد. انسان خودخواه به کسی آسیب نمی‌رساند، کسی را تحقیر و توهین نمی‌کند، چون نمی‌خواهد که دیگری، بالمقابل، به «خود» او آسیب برساند یا «خود» او را تحقیر و توهین کند.

برای دانش‌آموزان آیه‌ای از قرآن می‌خواندم که بارزترین و زیباترین مثال «خودخواهی» خداوند است. در آیه‌ی ۱۰۸ سوره‌ی الانعام با التماسی که سزاوار خداست، از بندگان مخلص و دوست‌داشتنی خود می‌خواهد که «وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ». یعنی «آنهايى را كه جز خدا مى‌خوانند، دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد. اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم. آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مى‌دادند آگاه خواهند ساخت.»

من در این آیه التماس صمیمانه و مشفقانه‌ی خدا را می‌شنوم. مفهوم و پیام این التماس به مراتب فراتر می‌رود. کاری نکنید که دیگران به خاطر شما، خداوند تان را حقیر و زشت و خشن ببیند. در سوره‌ی اعراف می‌گوید که «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» یعنی «خداوند دارای اسم‌های نیکو و زیباست، او را به همان اسم‌ها بخوانید». به خود ستم نکنید که خداوند ستم‌گران را دوست ندارد. حقیر و کوچک و مبتذل نشوید، مرتکب گناه و عصیان و رفتار ناشایست نشوید. خداوند را در زیبایی او ببینید و دوست داشته باشید که او جمیل و نیکو و خوب و مهربان و دوست‌داشتنی است.

من جلوه‌های این آیه را در رفتار مربیانه‌ی پدران و مادران خردمند نیز نشان می‌دادم که از فرزند خود، با التماس می‌خواهند که «بچیم، کاری نکو که مرا به دهن مردم بیندازی»، «بچیم، کاری نکو که آب‌روی مرا نزد دیگران ببری»، «بچیم، رفتاری نکو که من نزد دیگران سرافکنده شوم». این‌همه تأکید، بیان‌گر خودخواهی پدر و مادر است. پدر و مادر، چون نمی‌خواهند که تصویر شان در چشم دیگران مخدوش شود، از فرزند خود می‌خواهند که مراقب سخن و کار و رفتار خود باشد.

***

«فداکاری»، نقطه‌ی مقابل «خودخواهی» است. درست است که از لحاظ اخلاقی، فداکاری بزرگ‌ترین فضیلت است؛ اما در امپاورمنت گفته می‌شود که وقتی کسی در عالی‌ترین سطح اخلاقی خوب و نیکو باشد، سزاوار آن است که بماند تا دیگران از این خوبی و نیکویی او بیشتر بهره ببرند، نه اینکه، به هر دلیلی، «خود» را فدا کند به ادعای اینکه «دیگری» به جای او بماند. چالش بزرگ برای یک انسان امپاور یا توان‌مند این است که با تدبیر و خرد، زمینه‌ای فراهم کند که هرگز به «فداکاری» مجبور نشود و راه‌های بهتری پیدا کند که بتواند مفیدتر و موثرتر از فداکاری او نتیجه دهد.

وقتی انسانی خود را فدا می‌کند، دو زیان را مرتکب شده است: اول، خود را از بین برده است تا دیگری بماند. دوم، با فداکردن خود، دیگری را از نقش حمایت‌گرانه‌ی خود محروم کرده است. انسانی که از قدرت امپاورمنتی برخوردار است، دیگران را به گونه‌ای بار می‌آورد که همه به فکر حفظ کردن و نجات دادن خود و دیگران باشند، نه اینکه خود و دیگران را آسیب برسانند.

تجربه‌های بشری گواه یک حقیقت تلخ دیگر نیز هست: بهای فداکاری، در هر سطحی که باشد، بسیار گران است. کسی که حاضر شود خود را فدا کند، بدون شک، در فداکردن دیگران نیز درنگ نمی‌کند. اوج فداکاری، حاضرشدن به نابودی «خود» است. وقتی یک انسان به نقطه‌ای می‌رسد که بهای حفاظت چیزی، فداکردن جان «خود» او باشد، یعنی به قیمت جان خود، این «خطر» یا «دشمن» را دفع می‌کند. کسی که به قیمت جان خود خطر یا دشمن را دفع کند، در نابودکردن خطر یا دشمن خود نیز درنگ نمی‌کند. خشونت پنهان در دل فداکاری‌های بزرگ نیز به همین نکته بر می‌گردد.

***

برای دانش‌آموزان می‌گفتم: اینجا حقیقتی دیگر نیز هست. فداکاری فرد برای فردی دیگر، یا فداکاری فرد برای دفع یک خطر طبیعی مانند سیلاب و زلزله و آتش‌فشان، در بسا موارد قابل توجیه و سزاوار تحسین است؛ اما فداکاری وقتی به فرهنگ عمومی راه می‌یابد و به عنوان یک ارزش اخلاقی در روابط اجتماعی تبلیغ می‌شود، همیشه کسانی هستند که از این فرهنگ و تبلیغ و ترویج آن سود می‌برند. دغل‌ترین و فریب‌کارترین انسان‌های تاریخ کسانی بوده اند که در سایه‌ی فرهنگ فداکاری پنهان شده‌اند. این‌ها فرهنگ فداکاری را تبلیغ می‌کنند تا سود و نفع آن را خود شان کمایی کنند. وقتی جامعه گرفتار جنگ می‌شود، فداکاری به یک ارزش بزرگ، اما گنگ و غیرقابل ‌تعریف تبدیل می‌شود. جنگ حیات جمعی را تهدید می‌کند. کسانی باید فداکاری کنند تا این حیات جمعی حفاظت شود. کسانی دیگر می‌مانند تا در نتیجه‌ی فداکاری کسانی که سینه سپر می‌کنند و به خط اول خطر می‌روند و به قتل می‌رسند، به زندگی و متاع زندگی دست یابند.

شریعتی در سخن‌رانی «پس از شهادت» سخنان خود را با این جملات تکان‌دهنده و تلخ شروع کرد: «اکنون شهیدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستیم. شهیدان سخن‌شان را گفتند و ما کر‌ها مخاطب‌شان هستیم، آن‌ها که گستاخی آن‌ را داشتند که ـ وقتی نمی‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب کنند، رفتند و ما بی‌شرمان ماندیم، صد‌ها سال است که مانده‌ایم.»

شریعتی این سخنان را گفت تا تلخی و دریغ «پس از شهادت» را بیان کند. این سخن تلنگری است برای آنانی که پس از فداکاری شهیدان می‌مانند؛ اما دریغ این است که این داستان، در طول تاریخ تکرار می‌شود. همیشه شایسته‌ترین‌ها فداکاری می‌کنند تا دنیا برای ناشایسته‌ها باقی بماند.

این چرخه را متوقف کنیم. پیام این ضرب‌المثل هوش‌مندانه را بگیریم. وقتی آب به گلو برسد، مادر باید بچه را زیر پا کند. وقتی مادر بمیرد، بچه هم می‌میرد؛ اما اگر مادر بماند، باز هم بچه به دنیا می‌آورد و باز هم نقش و ارزش مادری خود را به صورت مداوم نگه‌می‌دارد.

مادران باید بمانند. کاری کنیم که هیچ مادری ناگزیر نشود، بچه‌اش را زیر پا کند. مهم‌تر از آن، کاری کنیم که هیچ مادری به جایی نرسد که به خاطر نجات بچه‌ای که نجات نمی‌یابد، حیات مادرانه‌ی خود را از بین ببرد. این است والاترین نقطه‌ای که باید به «خود» اعتنا کنیم و «خود» را با دستان خود به هلاکت نیندازیم.

عزیز رویش

Share via
Copy link