از خواب بیدار شدم و چشمهایم را باز کردم. بعد از انجام برخی از کارهای خانه، صبحانه آماده کردم و همراه با اعضای خانواده نشستم. آن روز، ۲۵ نوامبر ۲۰۲۴، روز جهانی محو خشونت علیه زنان بود. دیگران مشغول صحبت دربارهی موضوعات مختلف بودند؛ اما ذهن من همچنان درگیر این مسأله بود که با شاگردانم در مکتب دربارهی این روز صحبت کنم.
ساعتها گذشت و بالاخره ساعت ۲ بعد از ظهر شد. آهسته آهسته به سمت مکتب حرکت کردم. خانه تا مکتب ۲۰ دقیقه پیادهروی داشت. هوا آفتابی بود. از کوچه بیرون شدم و به سرک رسیدم، قدمزنان پیش میرفتم. چشمم به زنی افتاد که کنار یک کراچی نشسته بود. در کراچی، وسایلی مانند شانه، جوراب، آیینه و دیگر خوردهریزها چیده شده بود. زن به فکر عمیقی فرو رفته بود؛ گویی چیزی آرامش او را مختل کرده و روی صورت زیبایش رد ناراحتی نقش بسته بود. با خودم گفتم: «اگر این زن حق تحصیل و انتخاب داشت، شاید امروز اینجا نبود.» بلافاصله این سوال به ذهنم خطور کرد: «آیا او هم قربانی خشونت علیه زنان است؟ خشونتی که علیه او روا داشته شده، از چه نوع است؟»
از آنجا گذشتم و به مکتب رسیدم. وارد ادارهی مکتب شدم. آنجا کسی نبود. روی یکی از صندلیها نشستم و از پنجره حیاط را نگاه کردم. شاگردان با شوق و ذوق به سمت صنفهایشان میرفتند. کمی بعد اساتید هم آمدند. ما همه اعضای گروه مهر هستیم که در بازی صلح بر روی زمین کنار هم و دست در دست هم حرکت میکنیم. کار ما اکنون متمرکز به اجرای برنامهی سوادآموزی برای مادران، زنان و دخترانی است که از تحصیل دور ماندهاند.
ساعت ۳ بود که از اداره بیرون آمدم و به سمت صنف حرکت کردم. در داخل صنف شاگردانم را دیدم: یکی روی تختهی سفید درس دیروز را مینوشت، دیگری مشقهایش را انجام میداد و یکی هم از همصنفیاش دربارهی درس انگلیسی سوال میپرسید. به دروازه صنف رسیدم، با مارکری که در دست داشتم «تقهای» به در زدم. نگاه همه به من خیره شد و با چهرههای خندان به استقبالم از جا بلند شدند.
وارد صنف شدم و طبق معمول احوالپرسی شروع شد؛ بعضی فارسی، بعضی با جملههای ساده انگلیسی مانند«Hello, how are you?»
از دانشآموزان حاضری گرفتم؛ فقط یک نفر غایب بود. همه ساکت و منتظر نشسته بودند. گفتم: «مادران مهربان، امروز میخواهم دربارهی موضوع مهمی با شما صحبت کنم: خشونت علیه زنان.» نگاههایشان به من دوخته شده بود. ادامه دادم: «میدانم که شما سالها از حقوقی مانند تحصیل، انتخاب، سخن گفتن و تصمیمگیری محروم بودهاید، اما حالا اینجا نشستهاید، قلم در دست گرفتهاید و برای آیندهی بهتر تلاش میکنید.»
گفتم: «برخی از شما هنوز هم از طرف خانواده یا همسر تحت فشار هستید. شاید به شما بگویند: «درس خواندن بیفایده است، چرا وقتت را ضایع میکنی؟» اما شما مبارزه میکنید، حرفهای تلخ را میشنوید و باز هم به سوی مکتب حرکت میکنید. شما باید تغییر را از خود آغاز کنید. اگر در برابر خشونت سکوت کنید، این چرخه را به دخترانتان انتقال میدهید. اما هر دختر حق دارد زندگی آزاد و شایستهای داشته باشد و فقط شما میتوانید آینده را تغییر دهید.»
از تمام دانشآموزان خود خواستم اگر چیزی برای گفتن دارند، بیان کنند. مادری که گلویش را بغض گرفته بود، گفت: «استاد، من هرگز از طرف خانوادهام حمایت نشدهام. درس خواندن را خیلی دوست داشتم، اما نگذاشتند. اما حالا نمیگذارم دخترم از هیچ حقی محروم بماند. نمیخواهم او همان زندگی را تجربه کند که من کردهام.»
مادر دیگری گفت: «زندگی دشواری داشتهام، اما فهمیدهام که این حق ما نیست. تمام تلاشم را کردم که دخترانم درس بخوانند و حالا هر دو در رشته حقوق در فرانسه مشغول تحصیل هستند. خودم هم تا وقتی زندهام، برای حقوق زنان مبارزه خواهم کرد.»
چشمم به مادری افتاد که اشک در چشمهایش جمع شده بود. قطرههای اشکش روی برگهای که در دست داشت، فرو ریخت. گفتم: «مادران عزیز، من با شما هستم و نمیگذارم دیگر در حق شما بیعدالتی شود و حقوق زنان پایمال شود.»
در پایان، یکی از مادران گفت: «شما رهبر امروز و فردا هستید و ما با کمک شما این جامعه را تغییر خواهیم داد.» و با این جمله زیبا، کلاس به پایان رسید.
نویسنده: یلدا یوسفی