امپاورمنت، هنر زندگی زیباست

Image

هر انسان در زندگی مسیری پرپیچ‌وخم را طی می‌کند. گاهی زندگی آن‌قدر سخت و طاقت‌فرسا می‌شود که انسان در همان مسیری که گام برمی‌دارد، خود را گم می‌کند.

زندگی دشوار، شرایط سخت و جامعه‌ای با سطح آگاهی پایین، همه و همه دست‌به‌دست هم می‌دهند تا واقعیت زندگی ما را سنگین‌تر و تلخ‌تر بسازند. در چنین وضعی، انسان گاهی میان واقعیت و آرمان خود گم می‌شود.

مسیری که من در زندگی طی کرده‌ام، به‌ویژه در سه سال گذشته، معنای واقعی گم‌کردن «خود» را برایم آشکار کرد. زمانی که دروازه‌های مکاتب به‌روی دختران بسته شدند و مقررات تازه‌ای وضع شد، چهره‌ی جامعه کم‌کم رنگ طالبانی گرفت. از هرجا بیرق سه‌رنگ کشورم برداشته شد و جای آن را بیرق سفیدِ جهل و تاریکی گرفت. آن روز احساس کردم تمام دروازه‌های امیدم ناگهان به رویم بسته شدند. حس می‌کردم در تنگنایی گرفتار شده‌ام که راه رهایی از آن وجود ندارد.

خودِ واقعی‌ام را در میان صدها چالش گم کرده بودم. همیشه احساسی از ناآشنایی مرا به سوی تاریکی می‌کشاند؛ تاریکی‌ای که نامش نابودی و دست کشیدن از رؤیاهایم بود. گاهی معنای زندگی برایم چون صفحه‌ای خالی و تاریک بود. وقتی دیدم با یک فرمان پوچ «تا امر ثانی» تمام زحماتم به باد رفت، حتی بزرگ‌ترین رؤیاهایم نیز بی‌معنا شدند.

من، نرگسی که رویای داکتر شدن داشت و عاشق کمک به نیازمندان بودم، پس از فرمان‌های طالبان خودم نیازمندتر از دیگران شدم. دیگر حتی نمی‌توانستم به خودم کمک کنم. وجودم برایم بی‌معنا شده بود. هر بار که قلم را در دست می‌گرفتم، ترسی وجودم را فرا می‌گرفت. می‌ترسیدم دوباره قلمم زیر ظلمت بشکند. واقعیت زندگی‌ام آن‌قدر دشوار شده بود که آرمانم در برابرش ضعیف و ناتوان به نظر می‌رسید.

همیشه در تلاش بودم تا خود واقعی‌ام را در میان آن همه چالش پیدا کنم. واقعاً در جست‌وجوی خودم بودم. پرسش‌های زیادی ذهنم را درگیر کرده بود: چگونه می‌توانم به آرمانم دست یابم؟ چگونه می‌توانم در این تاریکی معنا پیدا کنم؟

برنامه‌ی «امپاورمنت» یگانه راهی بود که مرا به پاسخ همه‌ی این پرسش‌ها رساند. دیدگاهم را نسبت به خودم و به رؤیاهایم تغییر داد. یاد گرفتم که باید زندگی‌ام را مطابق خواست خودم بسازم. فهمیدم تمام چالش‌های زندگی من، باورهای محدودکننده‌ای هستند که با «چرخش» کردن می‌توانم آن‌ها را به باورهای حمایت‌کننده تبدیل کنم. از همین راه توانستم واقعیت زندگی‌ام را بپذیرم و هم‌زمان رؤیاهایم را پرورش بدهم. این‌گونه تعادل میان واقعیت و آرمان شکل می‌گیرد.

باورهای محدودکننده الزاماً باورهای واقعی نیستند. برعکس، آن‌ها ریشه‌هایی عمیق در تجربه‌های فردی و جمعی انسان دارند. حالا من می‌توانم همه‌ی چالش‌ها را در مسیر خواست، رؤیا، هدف، استراتژی و تاکتیک خودم قرار دهم.

در امپاورمنت، با «هوش معنابخش» آشنا شدم؛ دانشی که با آن می‌توانم دیدگاهم را نسبت به زندگی تغییر دهم. اکنون گرچه شرایط برای من و هزاران دختر در افغانستان سخت است؛ اما یاد گرفته‌ام در میان همه‌ی این چالش‌ها به‌دنبال معنا بگردم. معنایی که می‌تواند زندگی مرا تغییر دهد و دلیلی برای ادامه‌ی زیستن شود.

از درس‌های امپاورمنت آموختم که حتی در سخت‌ترین شرایط، باز هم فرصتی برای رسیدن به رؤیا وجود دارد. فقط باید فرمول آن را بفهمیم، و آن فرمول چندان هم دشوار نیست: واقعیت خود را بپذیریم و در عین حال برای رشد آرمان خود تلاش کنیم.

می‌توانم بگویم امپاورمنت دیدگاهم را نسبت به زندگی تغییر داد. باعث شد خودم را از تنگنای ناامیدی بیرون بکشم و بفهمم که برای ساختن زندگی مطابق خواست خودم باید قدرتمند شوم و به خودم باور داشته باشم.

نویسنده: نرگس نوری

Share via
Copy link