اوراق افغانستان؛ جنگ‌سالاران

Image

اصطلاح «جنگ‌سالار» به‌عنوان صدایی ترس‌ناک و آزاردهنده، از همان روزهای اول پس از سقوط طالبان بر روان رهبران جهادی و فرمان‌دهان آنان چیره شد. تصور عمومی بر این بود که این اصطلاح توسط سیاست‌مداران پشتون، که از فروپاشی نظام طالبان به‌شدت نگران و هراسان بودند، ابداع و به‌کار گرفته شده است تا با جا انداختن آن، وجهه‌ی رهبران و فرمان‌دهان غیرپشتون را خدشه‌دار کنند. اگرچه این نظریه قابل مناقشه است، اما خود رهبران جهادی، به‌ویژه آن‌هایی که زیر چتر «ایتلاف شمال» گرد آمده بودند، به‌گونه‌ای عمل می‌کردند که این اصطلاح به وضوح به نام مستعار آن‌ها تبدیل شده بود.
مرور عکس‌ها و ویدیوهای این افراد در روزها و هفته‌های پس از سقوط طالبان نشان می‌دهد که اصطلاح «جنگ‌سالار» معرف مناسبی برای حضور آن‌ها محسوب می‌شد. این رهبران و فرمان‌دهان در جنگ‌های داخلی نقش مرکزی داشتند؛ اما هیچ‌یک از آن‌ها برای توجیه رفتارهای خود در این دوران، از زبانی قانع‌کننده برخوردار نبودند. آن‌ها به جای پاسخ‌گویی به انتقادات، استراتژی تهدید و زورگویی و باج‌گیری را در پیش گرفتند. این استراتژی نه‌تنها بار آنان را سبک نمی‌کرد، بلکه بر آن می‌افزود.
فصل دهم کتاب «اوراق افغانستان» به همین موضوع اختصاص دارد. مرور این فصل و نکته‌هایی که تذکر یافته است، نه تنها در فهم تاریخ سیاسی افغانستان و رابطه‌ی این کشور با ایالات متحده‌ی امریکا تاثیرگذار است، بلکه نشان‌دهنده‌ی دگرگونی‌های فرهنگی و اجتماعی در ساختار قدرت این کشور نیز می‌باشد. رهبران جهادی به‌جای قبول مسئولیت، با دامن زدن به فضایی پر از ترس و تهدید، سعی در حفظ جای‌گاه خود داشتند. این پدیده، در نهایت به تقویت تصورات منفی درباره‌ی آنان و به‌خصوص مفهوم «جنگ‌سالاری» منجر شد که هم خود مردم افغانستان و هم ایالات متحده و سایر قدرت‌های دخیل در افغانستان را با چالش‌های بزرگی مواجه ساخت.
به گزارش «اوراق افغانستان»، در دسامبر ۲۰۰۶، سازمان «دیده‌بان حقوق بشر» که یک گروه مدافع حقوق بشر است، به‌طور علنی از افغانستان درخواست کرد تا با گذشته‌ی پرتلاطم خود روبرو شود و دادگاه ویژه‌ای برای تحقیق درباره‌ی جنایت‌کاران جنگی مظنون، از جمله جنگ‌سالارانی که در طول جنگ داخلی افغانستان در دهه‌ی ۱۹۹۰ جنایاتی مرتکب شده بودند، تشکیل دهد. این سازمان مستقر در نیویورک، فهرستی از ده جنایت‌کار جنگی را که متهم به ارتکاب جنایات جنگی بودند، اما هنوز آزاد و به مراجع قدرت دست‌رسی داشتند، منتشر کرد و خواهان پی‌گرد و پاسخ‌گوساختن آنان شد.
در «اوراق افغانستان» گفته می‌شود که «درخواست برای عدالت و پاسخ‌گویی، زخمی را نمایان کرد که واشنگتن مدت‌ها تلاش کرده بود آن را نادیده بگیرد. چندین نفر از جنگ‌سالاران موجود در این فهرست منصب‌های بالای دولتی در افغانستان را در اختیار داشتند و از روابط نزدیکی با دولت ایالات متحده برخوردار بودند. سوابق خشونت‌بار آن‌ها بر همگان آشکار بود، اما این فهرست دولت بوش را دچار شرم‌ساری کرد و یادآور شد که این دولت برای مبارزه با طالبان و القاعده با هرگونه شخصیت بدنام همکاری کرده است.»

s

«اوراق افغانستان» می‌افزاید که «ایالات متحده نه‌تنها از این جنگ‌سالاران فاصله نگرفت، بلکه از راه‌ها و شیوه‌های مختلف تلاش کرد تا آنان را دل‌جویی کند.» به‌عنوان نمونه، «دو روز قبل از کریسمس سال ۲۰۰۶، ریچارد نورلند، دیپلمات شماره دوی سفارت ایالات متحده در کابل، دیداری خصوصی با جنرال عبدالرشید دوستم، یکی از بدنام‌ترین افراد موجود در این فهرست، انجام داد تا به او اطمینان دهد که ایالات متحده هم‌چنان به دوستی‌اش با او ارزش می‌گذارد.»

در کتاب «اوراق افغانستان»، تصویر ترس‌ناکی از جنرال دوستم ارایه می‌شود که بیشتر بازتاب‌دهنده‌ی جنگ‌های تبلیغاتی دوران جنگ‌های داخلی افغانستان است. در این گزارش، از جنرال دوستم، به عنوان «یک دیکتاتور بی‌رحم با علاقه‌ی شدید به ویسکی» یاد می‌شود که فرمان‌دهی یک ملیشه‌ی ازبک را بر عهده داشت که «در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ کابل را زیر آتش گرفت، غارت کرد و پایتخت را به ویرانه تبدیل کرد.» در این گزارش هم‌چنین گفته می‌شود که «در سال ۲۰۰۱، جنگ‌جویان او صدها زندانی طالبان را با خفه کردن در کانتینرهای حمل‌ونقل به قتل رساندند.»

«اوراق افغانستان» در گزارش خود از تصویر کلیشه‌ای موجود نیز فراتر می‌رود و می‌نویسد: «دوستم به‌طور شخصی متهم به آدم‌ربایی و تعرض جنسی به رقبای سیاسی خود بود. اما او هم‌چنین دستورات سیا و پنتاگون را اجرا می‌کرد، بنابراین مقامات ایالات متحده خواستار حفظ این ایتلاف بودند.»

جنرال دوستم در دیداری که با نورلند و گروهی دیگر از دیپلومات‌های امریکایی در منزل مجلل خود در شیرپور دارد، از تبلیغاتی که علیه او صورت می‌گیرد و نام‌های مختلفی که بر او گذاشته می‌شود، شکایت می‌کند و مدعی است که جرم او تنها این است که برای کشورش جنگیده است. این نکته از سخن او در یادداشتی که نورلند به واشنگتن می‌فرستد، درج شده است. با وجود این‌که نورلند در مورد دوستم با لحنی خوش‌بینانه و مثبت سخن می‌گوید، در قضاوت خود در مورد او تعبیر «نفرت‌انگیز» را یاد می‌کند که هم‌چنان معرف تصویر دوستم در اذهان عمومی است. نورلند می‌گوید «شایعاتی درباره‌ی او نقل می‌شد که اخیراً یک خدمت‌کار جوان را مورد تجاوز قرار داده و به نگه‌بانانش دستور داده بود که یکی از اعضای پارلمان افغانستان را کتک بزنند و به او تجاوز کنند.» او این را هم می‌افزاید که «داستان‌های مربوط به مستی‌های او همیشه بر سر زبان‌ها بود.»

نورلند وقتی از «زدن و تجاوز به یک عضو پارلمان» یادمی‌کند، ظاهراً از شخص خاصی نام نمی‌برد؛ اما مشخص است که شایعه‌ی بدرفتاری جنرال دوستم با عضو پارلمان، تحت تاثیر افواهاتی گسترده بود که در فضای رسانه‌ای و سیاسی افغانستان چرخش داشت.

گزارش «اوراق افغانستان» سابقه‌ی معاملات سازمان سیا با مجاهدین افغان را به دوران جنگ علیه اتحاد شوروی باز می‌گرداند و می‌گوید که ایالات متحده روابط خود با جنگ‌سالاران را در سال‌های پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان قطع کرد، اما بعد از یازدهم سپتامبر دوباره آن‌ها را در آغوش گرفت. در این گزارش آمده است که «تحمل واشنگتن نسبت به رفتار این جنگ‌سالاران، بسیاری از افغان‌ها را بیگانه و خشمگین کرد؛ افرادی که جنگ‌سالاران را فاسد، اصلاح‌ناپذیر و ریشه‌ی مشکلات کشور می‌دیدند.»

کتاب «اوراق افغانستان» طالبان را در ظلم و بدرفتاری شبیه جنگ‌سالاران مخالف این گروه می‌داند و تاکید می‌کند که قتل‌عام هزاران انسان و بی‌رحمی طالبان به همان اندازه‌ای است که در مورد جنگ‌سالاران مطرح است. «اوراق افغانستان» می‌گوید که «این گروه هزاران نفر را به قتل رساند، زنان را به عنوان اموال شخصی در نظر گرفت و در نمایش‌های عمومی افراد را سر برید. این وضعیت در دوران حکومت آن‌ها از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ ادامه داشت. اما در مقایسه با جنگ‌سالاران، شمار قابل‌توجهی از افغان‌ها طالبان را به‌عنوان «شر کم‌تر» می‌دیدند و آن‌ها را به خاطر تعهد مذهبی‌شان و اجرای مداوم، هرچند سخت عدالت بر اساس قوانین اسلامی تحسین می‌کردند.

در «اوراق افغانستان» از سارا چایز، ژورنالیست آمریکایی که مدتی را در کندهار سپری کرده و فعالیت‌های تحقیقی او در مبارزه با فساد از شهرت و اعتبار گسترده‌ای برخوردار است، در مورد جنگ‌سالاران و هم‌سویی آن‌ها با آمریکا نقل قول می‌شود که می‌گوید «بر اساس این اصل که “دشمنِ دشمن من، دوست من است”، ما به جنگ‌سالاران اعتماد کردیم… ما نمی‌دانستیم که مردم از این‌که طالبان جنگ‌سالاران را بیرون کرده بودند، خوش‌حال بودند.»

در «اوراق افغانستان» تصریح شده که «در داخل دولت بوش، دیدگاه‌ها درباره‌ی جنگ‌سالاران به شدت متفاوت بود. بسیاری از دیپلمات‌ها – البته نه همه – هنگام برخورد با آن‌ها با اکراه رفتار می‌کردند. سازمان سیا، که اهمیت کم‌تری به اخلاق شخصی و حقوق بشر می‌داد، جنگ‌سالاران را به‌عنوان شرکای حیاتی در نظر می‌گرفت و با هدایای نقدی وفاداری آن‌ها را جلب می‌کرد. برخی از فرمان‌دهان نظامی ایالات متحده، بدترین جنگ‌سالاران را به دلیل توانایی‌شان در برقراری نظم در مناطق تحت کنترل خود تحسین می‌کردند، در حالی که دیگران معتقد بودند که آن‌ها سزاوار زندان یا اعدام هستند.»

یکی از مقامات پنتاگون، برای بیان تلقی مقامات آمریکایی از جنگ‌سالاران، تعبیر «شیزوفرینیک» را به کار می‌برد که در روان‌پزشکی به‌طور تحت‌اللفظی به یک نوع اختلال رفتاری، یا ناپایداری ذهنی و عدم ثبات در تفکر یا رفتار دلالت دارد. او با استفاده از این اصطلاح می‌خواهد نشان دهد که مقامات آمریکایی با جنگ‌سالاران روی‌کردی ناپایدار، متناقض، یا دوگانه در پیش داشته‌اند. به همین دلیل می‌گوید که «این روی‌کرد در میان نهادها و حتی درون خود نهادها ناسازگار و ناهماهنگ بود.»

در بررسی‌هایی که «اوراق افغانستان» ارایه می‌کند، جنرال دوستم سهم بزرگی از تمرکز آمریکایی‌ها روی «جنگ‌سالاران» را به خود اختصاص می‌دهد. این بررسی به تفصیل به سابقه‌ی جنگی او از دوران اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ اتحاد شوروی تا ایجاد و شکست ایتلاف‌هایش با حکومت داکتر نجیب‌الله و گروه‌های مختلف مجاهدین اشاره می‌کند. هم‌چنین در دوران عملیات آمریکا علیه طالبان، با اشاره به شانس دوستم برای چرخش زمان به نفع او می‌گوید که «چند ماه بعد، گروه‌های کوچکی از ماموران شبه‌نظامی سیا و سربازان نیروهای ویژه به شمال افغانستان رسیدند تا انتقام حملات یازدهم سپتامبر در ایالات متحده را بگیرند. آن‌ها به‌عنوان مشاوران جنگی با نیروهای محاصره‌شده‌ی دوستم همکاری کردند و با پشتیبانی گسترده‌ی نیروی هوایی آمریکا، حمله‌ای را هماهنگ کردند که طالبان را مجبور به ترک مزار شریف و قندوز و دیگر شهرهای مهم شمال افغانستان کرد.»

در «اوراق افغانستان» به اسارت صدها جنگ‌جوی طالبان توسط نیروهای جنرال دوستم و به دنبال آن، به شورشی اشاره می‌شود که طالبان در قلعه‌ی جنگی مزار به راه انداختند و «در آن تعداد زیادی از نیروهای جنرال دوستم، از جمله یک افسر سازمان سیا و بیش از دوصد نفر طالبان کشته شدند.» در گزارش این نکته نیز گفته می‌شود که «در جریان شورش، فرمان‌دهان دوستم حدود ۲۰۰۰ اسیر طالبان را که در نزدیکی قندوز دست‌گیر شده بودند، در کانتینرهای حمل و نقل کاملاً مهر و موم شده قرار دادند. کاروانی آن‌ها را ۲۰۰ مایل به سوی زندانی در شبرغان منتقل کرد. تا زمانی که کانتینرها به مقصد رسیدند، بیشتر زندانیان یا از خفگی جان داده بودند یا توسط نیروهای دوستم به ضرب گلوله کشته شده بودند. مرگ آن‌ها تا اوایل سال ۲۰۰۲ مخفی ماند، تا این‌که خبرنگاران و گروه‌های حقوق بشری شواهدی پیدا کردند که زندانیان در گورهای دسته‌جمعی در صحرای نزدیک شبرغان دفن شده‌اند. سازمان‌های حقوق بشری از دولت‌های افغانستان و آمریکا خواستند که تحقیقات در مورد جنایات جنگی را آغاز کنند. دولت آمریکا پس از پایان دوره‌ی ریاست جمهوری بوش تحقیقاتی را آغاز کرد، اما هیچ‌کس هرگز پاسخ‌گو شناخته نشد.»

کتاب «اوراق افغانستان» هم‌چنین می‌گوید که «اگرچه مقامات آمریکایی از مرگ طالبان در جریان انتقال آنان به شبرغان اظهار بی‌خبری کردند، اما نیروهای آمریکایی رابطه‌ی بسیار نزدیکی با جنرال دوستم و نیروهای تحت فرمان او داشتند.» «اوراق افغانستان» با استناد به اسنادی که شرحی بیشتر نمی‌یابد، می‌گوید که «دولت بوش و دوستم تلاش‌های زیادی انجام دادند تا خطوط ارتباطی خود را در بالاترین سطوح حفظ کنند. چند هفته پس از مرگ زندانیان، دوستم نامه‌ای با مضمون تبریک تعطیلات سال نو مسیحی از مقر فرمان‌دهی خود به کاخ سفید ارسال کرد. در این نامه‌ی تایپ‌شده که آدرس بازگشت آن یک کد پستی نظامی آمریکا بود، دوستم نوشت: «جناب رییس‌جمهور ایالات متحده، جورج دبلیو بوش، لطفاً تبریکات صمیمانه‌ی مرا به مناسبت روز سال نو بپذیرید! مردم افغانستان که پس از یک دوره‌ی طولانی رنج، اکنون صلح را تجربه می‌کنند، بابت تلاش‌های شما در این زمینه سپاس‌گزارند.» او در ادامه نوشت: «برای اعلی‌حضرت شما آرزوی سلامتی، موفقیت‌های بزرگ و بهترین شانس‌ها را دارم.»

جنرال تامی فرانکس، فرمانده عمومی نیروهای آمریکایی، نامه را به دونالد رامسفیلد فاکس می‌کند و او هم به افراد زیردست خود دستور می‌دهد که مطمئن شوند نامه به میز جورج بوش می‌رسد.

در «اوراق افغانستان» آمده است که «جنرال دوستم، با وجود تلاش افغان‌ها برای تقویت حکومت مرکزی، در شمال کشور به گسترش پایه‌های قدرت خود پرداخت و از درخواست جامعه‌ی بین‌المللی برای خلع سلاح افراد خود و تحویل دادن سلاح‌های سنگین به حکومت در کابل امتناع ورزید.» توجه آمریکایی‌ها به تقویت جنرال دوستم از این هم فراتر می‌رود و در آوریل ۲۰۰۳، یکی از اعضای کنگره‌ی آمریکا که با حامد کرزی در کابل دیدار می‌کند، از او می‌خواهد که برای دوستم در حکومت جدید خود قدرت بیشتری اعطا کند. در یادداشت‌های طبقه‌بندی‌شده‌ای که از این دیدار برای حکومت آمریکا می‌رسد، آمده است: «در کمال شگفتی، قانون‌گذار آمریکایی از کرزی خواست تا از خطاب کردن دوستم و امثال او به عنوان «جنگ‌سالار» دست بردارد و پیشنهاد کرد به جای این واژه‌ی تحقیرآمیز، از اصطلاحی ملایم‌تر مانند «رهبر قومی» استفاده کند.»

در این یادداشت، نکته‌های مهم دیگری نیز آمده است که نشان می‌دهد حامد کرزی، برخلاف مقامات آمریکایی، در برابر دوستم و سایر «جنگ‌سالاران» موضع تندی داشته است. در یادداشت گفته می‌شود که «کرزی با ناباوری واکنش نشان داد. او دوستم را «قانون‌شکن» خواند و به این نکته اشاره کرد که جنگ‌جویان دوستم تنها چند روز قبل در یک درگیری مسلحانه شرکت کرده بودند که منجر به کشته شدن هفده نفر شده  بود. او هشدار داد که اگر دوستم و سایر جنگ‌سالاران دست از کشتار، تجاوز و غارت برندارند، مردم افغانستان آرزوی بازگشت طالبان را خواهند کرد. کرزی تاکید کرد که آنچه مردم واقعاً می‌خواهند، زندگی تحت حاکمیت قانون است و مردم شروع به شکایت کرده‌اند که حداقل تحت حکومت طالبان قانون و نظم وجود داشت.»

امریکایی‌ها به منظور قانع کردن جنرال دوستم برای اطاعت از قانون و حکومت جدید، روی‌کردهای جالبی را در پیش می‌گیرند که اغلب از دید رسانه‌ها و مردم افغانستان پنهان مانده است. نمونه‌هایی از تلاش‌های آمریکایی‌ها که در کتاب «اوراق افغانستان» به تفصیل و با جزئیات بیان شده است، نحوه‌ی رابطه‌ی آمریکا با سیاست‌مداران افغانستان را نیز توصیف می‌کند.

دیپلمات‌های آمریکایی به‌ویژه توماس هاتسون، که در سال‌های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴، به‌عنوان مامور سیاسی در مزار شریف فعالیت می‌کرد، با تلاش‌هایی ناکام برای قانع کردن دوستم به رفتار کم‌تر تهاجمی، هر دو هفته یک‌بار با او دیدار می‌کرد. هاتسون برای ایجاد ارتباط بهتر با دوستم، سیگار به همراه می‌آورد و او را به‌عنوان «یک تیتوی استالینی با چهره‌ی بچگانه» توصیف می‌کرد.

هاتسون امید داشت که بتواند دوستم را به ترک داوطلبانه‌ی افغانستان ترغیب کند و مجموعه‌ای از ایده‌های ناقص را امتحان کرد. او پیشنهاد داد که دوستم به‌عنوان تهیه‌کننده‌ی اجرایی چند فیلم که هاتسون در آن‌ها دخیل بود، مشغول به کار شود. وقتی این ایده به نتیجه نرسید، هاتسون پیشنهاد کرد که دوستم – که به‌عنوان یک بیمار خیالی مشهور بود – برای درمان به جزیره‌ی گرانادا سفر کند و امیدوار بود که آب و هوای کارائیب به مذاق دوستم خوش بیاید و او هرگز بازنگردد.

در مواقع دیگر، هاتسون روی‌کرد سخت‌تری در پیش گرفت و به دوستم گفت که باید به‌طور واقع‌گرایانه‌ای درباره‌ی سرنوشت کسانی که مانند او روزگاری هم‌پیمان ایالات متحده بودند، فکر کند؛ افرادی چون شاه ایران و رییس‌جمهوری هاییتی، ژان-برتران آریستید. اما دوستم هرگز نام آریستید یا هاییتی را نشنیده بود. هاتسون به او اشاره کرد که با ایالات متحده توافقی داشته که به او این امکان را داده تا زنده بماند و سپس پیشنهاد کرد که دوستم نیز باید درباره‌ی توافقی فکر کند که او را از کسب‌وکار جنگ‌سالاری خارج کند.

هاتسون تصریح می‌کند: «نمی‌توانم بگویم که او هیچ‌یک از پیشنهادات من را جدی نگرفت، اما هم‌چنان به افرادی که در سفارت و تا حدودی به مقامات واشنگتن می‌گفتم که باید به دوستم پیشنهادی بدهند که نتواند رد کند.»

زمانی که جنرال دوستم والی تعیین‌شده از جانب حکومت کرزی را از ولایت فاریاب بیرون کرد و کنترل شهر را برای چند روز به‌دست گرفت، آمریکایی‌ها هواپیمای جنگی خود را در ارتفاع پایین بر فراز خانه‌ی دوستم در شبرغان به پرواز درآوردند تا به او هشدار دهند که پا را از خط فراتر گذاشته است. بااین‌حال، چند ماه بعد از آن، آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند فشار بر متحد قدیمی خود را کاهش دهند. در زمستان ۲۰۰۴، یکی از دست‌یاران نزدیک جنرال دوستم از طریق تلفن با فرمانده عمومی نیروهای آمریکایی در کابل تماس گرفت و اعلام کرد که جنرال دوستم به شدت بیمار است و داکترها فکر می‌کنند که او خواهد مرد. او از آمریکایی‌ها خواست که برای درمان او کمک کنند.

آمریکایی‌ها از این‌که یک «جنگ‌سالار» را از مرگ نجات دهند، دچار تردید شدند، اما در نهایت تصمیم گرفتند او را به بگرام منتقل کنند. در آن‌جا متوجه شدند که به خاطر الکول‌نوشی افراطی، جگرش آسیب دیده و تنها انتقال او به بیمارستان پیشرفته‌ی والتر رید در واشنگتن می‌تواند جانش را نجات دهد. این تصور برای آمریکایی‌ها تکان‌دهنده بود که برای نجات جان جنرال دوستم تا این حد پیش بروند. در نهایت، «تصمیم گرفتند که او را به بیمارستان آمریکایی‌ها در آلمان منتقل کنند. به همین دلیل، دوستم را به لندشتول فرستادند و آن‌جا تحت درمان قرار گرفت و به حالت عادی برگشت و تجهیزات لازم برای زنده ماندن به او ارایه شد.»

دوستم از آلمان زنده و سرحال برمی‌گردد و به نشانه‌ی سپاس‌گزاری از آمریکایی‌ها ضیافت مجللی در قصر رهایشی خود در شیرپور برگزار می‌کند و مقامات آمریکایی را که در درمان او کمک کرده بودند، دعوت می‌کند. بااین‌حال، «مدت زیادی نمی‌گذرد که او به شیوه‌های مشکل‌ساز خود بازمی‌گردد و برای سال‌های متمادی به‌عنوان یک نیروی بی‌ثبات‌کننده در سیاست افغانستان باقی می‌ماند.»

در پاورقی همین بخش از روایت «اوراق افغانستان» به نقل از واشنگتن پست آمده است که دوستم ماهانه حدود هفتاد هزار دالر از سازمان سیا، آن‌هم از طریق قصر ریاست جمهوری افغانستان دریافت می‌کرده است. خود دوستم این ادعا را رد می‌کند، اما این گزارش نشان می‌دهد که بازی آمریکایی‌ها با آن‌چه «جنگ‌سالار» یا «جنگ‌سالاری» نامیده می‌شود، به چه سبک و شیوه‌هایی پیش می‌رفته است.

امریکایی‌ها برای توجیه مماشات و سهل‌گیری‌های خود با «جنگ‌سالاران» دلایل خاصی داشتند. آن‌ها بر این باور بودند که جنگ‌سالاران افغانستان، پس از سه دهه جنگ، نیروی نظامی و امکانات زیادی در اختیار دارند و از بین بردن این نیروها و جمع‌آوری اسلحه و تجهیزات نظامی‌شان، سال‌ها زمان می‌برد و نیازمند اعزام سربازان بیشتری است که این امر می‌تواند به فروپاشی بیشتر کشور منجر شود. رابرت فن، سفیر امریکا در افغانستان از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۳، اظهار داشت که «جنگ‌سالاران سه دهه جنگ داخلی را پشت سر گذاشته بودند. قرار نبود که آن‌ها، صرف به‌خاطر این‌که آمریکایی‌ها گفتند این یک ایده‌ی خوب است، همه‌چیز را کنار بگذارند.»

نگرانی آمریکایی‌ها از واکنش جنگ‌سالاران نیز قابل توجه بود. یکی از افسران امریکایی می‌گوید: «من فکر می‌کنم افرادی که دستاوردهای این مرحله را کوچک می‌شمارند، کمی ناعادلانه‌ قضاوت می‌کنند. از بین بردن ارتش‌های خصوصی یک نقطه عطف سیاسی مهم برای عادی‌سازی سیاست‌های کشور بود. دوستم و سایر جنگ‌سالاران انبارهای جدی از تجهیزات، از جمله موشک‌های کوتاه‌برد ساخت شوروی داشتند. وقتی آن‌ها ارتش‌های خصوصی خود را نداشته باشند، این خود یک پیشرفت مثبت است. سپس می‌توانید اگر هم‌چنان رفتار نادرستی داشته باشند، با آن‌ها برخورد کنید.»

با این حال، «اوراق افغانستان» نتیجه‌گیری می‌کند که امریکایی‌ها با خوشامدگویی به جنگ‌سالاران در دولت، آن‌ها را به بخشی دایمی از نظام سیاسی جدید و هم‌چنین به یک مشکل دایمی تبدیل کردند. بسیاری از جنگ‌سالاران از راه‌های غیرقانونی، مانند قاچاق مواد مخدر و دریافت رشوه، درآمدهای هنگفتی کسب کردند که با تبدیل شدن به مقام‌های بلندپایه افزایش یافت. در نتیجه، فساد به زودی به ویژگی بارز دولت تبدیل شد.»

رونالد نیومن، سفیر ایالات متحده در افغانستان از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷، یادداشت‌های طبقه‌بندی‌شده‌ای به واشنگتن فرستاد و از بحران فساد در افغانستان هشدار داد. او خواستار فشاری بر حامد کرزی شد تا موضع اخلاقی مبارزه با فساد و دورکردن برخی از چهره‌های فاسد از حکومت خود را روی دست گیرد. در صدر لیست سفیر نیومن، احمد ولی کرزی، برادر حامد کرزی و گل آغا شیرزوی قرار داشت که به «بلدوزر» شهرت یافته بود. اما به گفته‌ی «اوراق افغانستان»، کار به این آسانی امکان‌پذیر نبود: «هر دو مرد از نظر سیاسی غیرقابل لمس بودند. علاوه بر این‌که احمد ولی کرزی برادر رییس‌جمهور بود، او به‌طور نزدیک با سیا همکاری می‌کرد و قراردادهای پرمنفعتی از نیروهای نظامی ایالات متحده دریافت می‌کرد.»

در رابطه با گل‌آغا شیرزوی نیز گفته می‌شود که وی «به نیروهای ایالات متحده در تصرف قندهار در سال ۲۰۰۱ کمک کرد و بعدها به‌عنوان فرمان‌دار ننگرهار، ولایتی در شرق افغانستان که شامل شهر کلیدی جلال‌آباد بود، خدمت کرد. به‌عنوان فرمان‌دار، او با کلاه‌برداری در مالیات و دریافت رشوه ثروتی کلان به‌دست آورد و هم‌چنین شبکه‌ای از حامیان در درون دولت ایالات متحده را حفظ کرد.»

گل آغا شیرزوی حامیان قدرت‌مندی در وزارت خارجه‌ی امریکا داشت که یکی از آن‌ها ریچارد بروچر بود. بروچر که قبلاً سخن‌گوی ارشد بود، در این زمان به عنوان معاون وزارت امور خارجه در آسیای جنوبی و مرکزی خدمت می‌کرد. او از گل‌آغا شیرزوی که با استفاده از تاکتیک‌ها و شیوه‌های کارآمد به خاطر تامین صلح در ولایت خود تلاش کرده بود، تقدیر می‌کند. بوچر در مصاحبه‌ای می‌گوید که گل آغا شیرزوی، در جریان دیداری که در جلال‌آباد داشتند، خواسته‌هایش را با او در میان گذاشت و گفت: «من به پنج مدرسه، پنج کالج، پنج سد و پنج بزرگ‌راه نیاز دارم.» من گفتم: «خوب، باشد. اما چرا پنج تا؟» او گفت: «یکی برای این قبیله، یکی برای آن قبیله، یکی برای این قبیله و یکی برای آن قبیله و یکی هم برای بقیه‌ی مردم کار دارم.» فکر کردم که این یکی از خنده‌دارترین چیزهایی است که تا کنون شنیده‌ام و حالا فکر می‌کنم یکی از هوش‌مندانه‌ترین حرف‌هایی است که شنیده‌ام.»

ریچارد بوچر استدلال می‌کند که بهتر است پولی که هدر می‌رود در افغانستان هدر برود تا در جایی دیگر. او می‌گوید: «احتمالاً در نهایت، این کار باعث می‌شود که بخش بیشتری از پول، شاید از طریق پنج لایه از مقامات فاسد، بالاخره به برخی از روستاییان برسد، اما در هر صورت به یک روستا خواهد رسید.»

«اوراق افغانستان» اشاره می‌کند که علاوه بر گل آغا شیرزوی، امریکایی‌ها با جنگ‌سالار فاسد دیگری به نام شیر محمد آخوندزاده نیز همکاری می‌کردند. او نه تنها در ستم و ظلم بر مردم عادی دست داشت، بلکه در تولید و قاچاق مواد مخدر نیز فعال بود. اما امریکایی‌ها همیشه با تردید این سوال را دنبال می‌کردند که آیا به راستی او در تولید و قاچاق مواد مخدر دست دارد و آیا دورانداختن او به نفع است یا نه. «اوراق افغانستان» به نقل از یک مقام ارشد امریکایی می‌نویسد که: «همیشه مساله‌ی فساد وجود داشت و با توجه به تمام فعالیت‌های مربوط به مواد مخدر و تولید خشخاش در هلمند، این افراد همیشه با یک علامت سوال در پشت سرشان مواجه بودند که نه فقط از طرف من بلکه از سوی ستادهای بالاتر و مامورین اطلاعاتی مطرح می‌شد. سوال این بود که آیا این‌ها در مواد مخدر دخالت دارند؟ این موضوع همیشه در پس‌زمینه‌ی هر مکالمه‌ای وجود داشت. یک نوع بازی مداوم شطرنج فساد بود که در آن سوال همیشگی این بود که چه کسی پول می‌سازد.»

شیر محمد آخوندزاده امنیت هلمند را تأمین می‌کرد. این توجیهی بود که امریکایی‌ها برای حمایت خود از او داشتند. وقتی کرزی تحت فشارهایی که از هر جانب بر او وارد می‌شد، آخوندزاده را از هلمند دور کرد، این ولایت به یکی از میدان‌های اصلی شورش و ناآرامی طالبان تبدیل شد. «اوراق افغانستان» این ماجرا را با تفصیلی بیشتر شرح می‌دهد: «در سال ۲۰۰۵، ماموران مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده و افغانستان به دفاتر آخوندزاده حمله کردند و یک ذخیره‌ی بزرگ – ۹ تن – تریاک را یافتند. او هر گونه کار خلاف را انکار کرد؛ اما تحت فشارهای بین‌المللی، کرزی او را از مقام فرمان‌داری عزل کرد. در غیاب دست آهنین او، این ولایت به سرعت به یک جاذبه برای شورشیان تبدیل شد و مشکلات قاچاق مواد مخدر به شدت افزایش یافت. برخی از مقامات آمریکایی از خروج او پشیمان شدند.»

جنرال مک نیل، فرمانده نیروهای امریکایی در افغانستان یکی از کسانی است که از این واقعه با پشیمانی یاد می‌کند و می‌گوید: «آخوندزاده فاسد بود، اما او ثبات را حفظ می‌کرد؛ زیرا مردم از او می‌ترسیدند. این خوب نیست و من هم پیشنهاد نمی‌کنم که با شیطان برقصیم، اما شاید ناچار باشیم با یکی از شاگردان او برقصیم و آن شخص آخوندزاده بود.»

«اوراق افغانستان» در بخش‌های پایانی فصل دهم، از مارشال قسیم فهیم به عنوان یکی از قدرت‌مندترین جنگ‌سالاران افغانستان یاد می‌کند که کار با او بیش از دیگران برای امریکایی‌ها چالش‌برانگیز بود. او به امریکایی‌ها در ساقط کردن رژیم طالبان کمک کرد، اما در حکومت جدید نیز پست‌های مهمی چون وزارت دفاع و معاونت اول ریاست جمهوری را برای خود حفظ نمود. اداره‌ی بوش، از او در پنتاگون استقبال کرد. اما در محافل خصوصی، مقامات امریکایی او را فردی فاسد می‌دیدند که وضعیت را بی‌ثبات می‌کرد و هراس از وقوع کودتای خشونت‌باری از جانب او وجود داشت.

در «اوراق افغانستان» حکایتی از سال ۱۹۹۴ نقل شده که در آن حامد کرزی توسط نیروهای امنیت ملی تحت امر مارشال قسیم فهیم بازداشت شد و احتمال مرگش نیز وجود داشت. کرزی در آن زمان معاون وزارت خارجه بود. در حین بازجویی از او، راکتی به محل بازداشت او اصابت کرد و ساختمان را تخریب نمود و کرزی توانست از لای خاک و ویرانه‌ها فرار کند.

جالب است که افسران امریکایی می‌گویند که «فهیم خان دست‌داشتن خود در قاچاق مواد مخدر را پنهان نمی‌کرد. یک بار که مقدار بزرگی از مواد مخدر در جایی در شمال کشور ضبط شد، فهیم خان فوق‌العاده ناراحت شد و این ناراحتی تا زمانی ادامه یافت که برایش گفته شد مواد مخدر متعلق به شخص دیگری بوده و از اموال او نیست.»

رایان کراکر، که نخستین سفیر آمریکا پس از سقوط رژیم طالبان بود، ماجرای قتل دکتر عبدالرحمان را به یاد می‌آورد که در اولین هفته‌های ایجاد اداره‌ی موقت اتفاق افتاد. در این حادثه، گروهی خشمگین از حاجیان او را از هواپیمایی که حاملش بود، پایین انداخته و به قتل رساندند. کراکر از شایعه‌ی دست داشتن فهیم خان در این قتل یاد می‌کند و می‌گوید که این مساله بعداً، بسیار دیرتر، مشخص شد؛ اما این را هم می‌گوید که«نمی‌دانم آیا این موضوع به‌طور رسمی تایید شد یا نه، ولی گفته می‌شد که خود خان در قتل وزیر دخالت داشته است.» کراکر با یادآوری و اشاره‌ی یک دوران دشوار و سختی که داشت، می‌گوید که وقتی از دیدار با فهیم خان بیرون آمدم، احساس می‌کردم که «در حضور فردی کاملاً شرور قرار داشته‌ام.»

کراکر یک بار دیگر، هنگامی که فهیم خان معاون اول حامد کرزی بود، به‌عنوان سفیر آمریکا به کابل بازگشت. در این دوره، با مرگ فهیم خان نیز مواجه شد؛ با این حال، او می‌گوید: «من تقریباً هر روز این موضوع را بررسی می‌کنم و تا جایی که می‌دانم، او مرده است.»

به این ترتیب، فصل دهم کتاب «اوراق افغانستان»، با بررسی یکی از پیچیده‌ترین مسایل جنگ و سیاست در افغانستان به اتمام می‌رسد تا فصل بعدی، یعنی فصل جنگ علیه تریاک شروع شود.

عزیز رویش

Share via
Copy link