بخش سوم کتاب «اوراق افغانستان» به «بازگشت طالبان» اختصاص دارد. عنوان این بخش بهخوبی بازگوکنندهی محتوای آن است: بازگشت طالبان. با اینحال، فصل هشتم کتاب که اولین مطلب مرتبط با این موضوع را بررسی میکند، عنوان متفاوتی دارد: «Lies and Spin» که من آن را به «دروغها و دستکاری حقایق» ترجمه کردهام.
اصطلاح «Lies and Spin» در زبان انگلیسی به معنای تحریف یا دستکاری اطلاعات برای گمراه کردن یا ارایهی نسخهای جانبدارانه از رویدادها است. این عبارت معمولاً در حوزههای سیاسی، رسانهها و روابط عمومی به کار میرود، جایی که حقیقت یا بهصورت ناقص و گزینشی ارایه میشود یا با هدف کنترل افکار عمومی و حفظ منافع خاص تحریف میشود.
در «اوراق افغانستان»، تحت این عنوان به افشای تاکتیکهایی پرداخته شده که توسط دولتها و بازیگران مختلف، چه داخلی و چه خارجی، برای توجیه اقداماتشان، کنترل روایتها یا پنهان کردن مسئولیتها مورد استفاده قرار گرفتهاند. این کتاب نشان میدهد که چگونه مقامات آمریکایی و همتایان افغان آنها، از روشهای گمراهکننده برای پوشاندن واقعیتهای جنگ و فریب دادن مردم استفاده کردهاند. هدف اصلی این تاکتیکها اغلب پنهان نگهداشتن واقعیتهای ناخوشایند جنگ و ارایهی تصویری مطلوبتر به افکار عمومی بوده است.
داستان با یک صحنهی دراماتیک شروع میشود: «در ۲۷ فبروری ۲۰۰۷، حوالی اواخر صبح، یک انتحاری با یک موتر تویوتا-کرولا به پایگاه هوایی بگرام رسید. او با عبور از ایست بازرسی اول که تحت کنترل پولیس افغانستان بود، به راه خود ادامه داد. بمبگذار حدود یکچهارم مایل دیگر به سمت دروازهی اصلی پایگاه حرکت کرد و به ایست بازرسی دوم که توسط سربازان آمریکایی اداره میشد، رسید. در میان چالههای گلی و شلوغی عابران و ترافیک موترها، جلیقهی انفجاری خود را منفجر کرد.»
این حملهی انتحاری منجر به کشته شدن دو آمریکایی و یک سرباز کوریای جنوبی به نام «یونجانگهو» شد. یون اولین سرباز کوریایی بود که پس از جنگ ویتنام در یک نبرد خارجی کشته میشد. علاوه بر این، در این حادثه، بیست کارگر افغان که آن روز برای کار به پایگاه بگرام آمده بودند، جان خود را از دست دادند. اما شاید مهمترین فرد حاضر در آن زمان که از این حادثه جان سالم به در برد، دیک چینی، معاون رییسجمهوری ایالات متحده بود. دیک چینی که بهدلیل سفرش به افغانستان، از اسلامآباد به بگرام آمده بود تا با حامد کرزی ملاقات کند، به علت شرایط بد آب و هوا نتوانست به کابل برسد و مجبور شد شب را در پایگاه هوایی بگرام بماند.
طالبان بهسرعت از این همزمانی به نفع تبلیغات خود استفاده کردند. در «اوراق افغانستان» این رویداد با جزئیات جالبی روایت میشود: «چند ساعت پس از عملیات انتحاری، طالبان با رسانهها تماس گرفتند و مسئولیت حمله را بر عهده گرفتند، اعلام کردند که هدف اصلی این حمله دیک چینی، معاون رییسجمهوری آمریکا بوده است. مقامات نظامی آمریکا این ادعا را بهعنوان بخشی از یک کمپاین جنگ روانی به تمسخر گرفتند و شورشیان را به انتشار دروغ متهم کردند. آنها تاکید داشتند که چینی در یک مایلی دورتر از محل انفجار بوده و هرگز در معرض خطر قرار نداشته است. همچنین اظهار کردند که برنامهی سفر چینی بهصورت ناگهانی تغییر کرده و از پیش اعلام نشده بود، بنابراین امکان نداشت طالبان بتوانند بهطور خاص این حمله را علیه او طراحی کنند.»
این رویداد نه تنها بهعنوان یک حملهی فیزیکی بلکه بهعنوان بخشی از جنگ روانی و تبلیغاتی طالبان بازتاب یافت، جنگی که در آن تلاش میشد از هر فرصتی برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی استفاده شود.
«اوراق افغانستان» شواهدی ارایه میدهد که نشان میدهد حقیقتاً نه طالبان، بلکه مقامات نظامی آمریکا بودند که سعی در پنهان کردن واقعیتها داشتند. یکی از افسران آمریکایی به نام «دالریمپل» که در برنامهریزی سفر دیک چینی با سرویس مخفی همکاری میکرد، در مصاحبهای میگوید: «اطلاعات حضور چینی لو رفته بود. بمبگذار انتحاری کاروان وسایطی را که از دروازهی اصلی پایگاه خارج میشد، دید و به اشتباه تصور کرد که چینی یکی از سرنشینان است، به همین دلیل خود را منفجر کرد.» او همچنین تاکید میکند که «بمبگذار فاصلهی چندانی از هدف اصلی نداشت. قرار بود معاون رییسجمهوری حدود سی دقیقه بعد با یک کاروان دیگر به سمت کابل حرکت کند.»
این حادثه بهقدری آمریکاییها را وحشتزده و نگران کرد که دیک چینی را با یک وسیلهی نقلیهی زرهی که یک مسلسل روی آن نصب شده بود، به کابل منتقل کردند. دالریمپل میگوید: «هیچکس تصور نمیکرد که چینی در چنین وسیلهای سوار شود.»
«اوراق افغانستان» این حادثه را بهعنوان نقطهی عطفی در تشدید جنگ توصیف میکند و مینویسد: «این رویداد نشاندهندهی تشدید جنگ در دو جبهه بود. با هدف قرار دادن معاون رییسجمهوری آمریکا در پایگاهی بهشدت مستحکم مانند بگرام، طالبان توانایی خود را در انجام حملاتی با تلفات بالا، حتی در مناطق دور از پایگاههای شورشیان در جنوب و شرق افغانستان، به نمایش گذاشتند.»
کتاب همچنین به پنهانکاریهای مقامات آمریکایی اشاره میکند و این رفتار را بهعنوان نشانهای از فرو رفتن بیشتر آنها در الگوی فریب افکار عمومی معرفی میکند. «اوراق افغانستان» توضیح میدهد که «آنچه در ابتدا بهعنوان افشاگریهای گزینشی و خودخواهانه آغاز شد، در نهایت به تحریفهای عمدی و سپس جعلهای آشکار تبدیل شد.»
این تحلیل بهوضوح نشان میدهد که چگونه روایتهای رسمی به مرور زمان دچار تحریف و دستکاری شدند تا واقعیتهای جنگ پنهان باقی بمانند و مردم از حقیقت دور نگه داشته شوند.
بهگفتهی «اوراق افغانستان»، پنهانکاری مقامات ناتو و متحدان افغان آنها یک سال قبل از حادثهی بگرام آغاز شده بود. این کتاب جزئیات بیشتری در این مورد ارایه میدهد: «در طول سال ۲۰۰۶، تعداد حملات انتحاری تقریباً پنج برابر و تعداد بمبهای کنار جادهای دو برابر نسبت به سال ۲۰۰۵ افزایش یافت. پناهگاههای فرامرزی طالبان در پاکستان به این مشکل دامن میزدند و واشنگتن کار چندانی برای مقابله با این تهدیدات نمیتوانست انجام دهد.»
دیک چینی قبل از ورود به بگرام، با پرویز مشرف، رییسجمهوری پاکستان، دیدار کرده بود و از او خواسته بود که در مقابله با طالبان و پناهگاههای آنها در پاکستان اقدامات جدیتری انجام دهد. اما مشرف، که یکی از قدرتمندترین افراد پاکستان به شمار میرفت، ادعا کرد که دولتش «حداکثر تلاش خود را کرده است» و کمکی ارایه نداد.
«اوراق افغانستان» به این نتیجه میرسد که جورج بوش، رییسجمهوری وقت آمریکا، که با ۱۵۰هزار سرباز درگیر جنگ در عراق بود، سعی داشت شکست در افغانستان را از دید افکار عمومی پنهان کند. مقامات نظامی آمریکا مکرراً در رسانهها حضور یافته و از پیروزی خود در جنگ با طالبان و القاعده سخن میگفتند، در حالی که واقعیتهای جنگ بهوضوح خلاف این ادعاها را نشان میداد. آنها حملات انتحاری طالبان را که به شدت افزایش یافته بود، بهعنوان نشانهای از ضعف و ناامیدی این گروه تعبیر میکردند.
در کتاب، از قول ژنرال آیکنبیری، فرمانده نیروهای آمریکایی، آمدهاست که وی در سفری به برلین برای جلب حمایتهای ناتو گفت: «ارزیابی ما این است که زمان به ضرر طالبان پیش میرود.» اما بلافاصله، کتاب قضاوت دیگری را مطرح میکند و توضیح میدهد که این ادعا با گزارشهای طبقهبندیشدهای تناقض داشت که نشان میداد طالبان باور داشتند که زمان به نفع آنهاست. برای تقویت این قضاوت، کتاب از یادداشت طبقهبندیشدهای حکایت میکند که رونالد نیومن، سفیر آمریکا در افغانستان، به واشنگتن فرستاده و در آن جملهای از یکی از رهبران طالبان را مینویسد. این رهبر طالبان گفته بود: «شما همهی ساعتها را دارید، اما ما تمام زمان را داریم.»
این جمله نماد رویکرد طالبان بود. آنها معتقد بودند که در طولانیمدت پیروز خواهند شد و فرسایش تدریجی نیروهای خارجی به سود آنهاست. این تضاد میان ادعاهای عمومی مقامات آمریکایی و اطلاعات واقعی موجود، یکی از محورهای اصلی «اوراق افغانستان» در افشای پنهانکاریهای دولت و نظامیان ایالات متحده است.
آمریکاییها زمانی که دریافتند شورشیان در حال بازگشتاند، ترومای جنگ ویتنام در ذهنشان زنده شد. شباهت جنگ طالبان و تاکتیکهای عملیاتی آنها به جنگ چریکی ویتنامیها، یادآور آن ترس و وحشتی بود که از گیر افتادن در یک جنگ طولانی و شکستپذیر ایجاد میشد. در «اوراق افغانستان» یکی از مقامات دولت بوش با اشاره به کمپاین نظامی خونبار ویتنام شمالی علیه نیروهای آمریکایی، میگوید: «نقطهی عطف زمانی فرا رسید که شورشی جریان داشت که میتوانست باعث شکست ما شود. در پایان سال ۲۰۰۵، همهچیز بهسمت نادرستی پیش میرفت.»
رونالد نیومن، پسر رابرت نیومن، سفیر آمریکا در دوران ظاهرشاه، خود نیز در سال ۲۰۰۵ به عنوان سفیر آمریکا به کابل آمد. نیومن که در دوران جوانی خود به افغانستان سفر کرده و از مناطق مختلف این کشور بازدید کرده بود، صلح و آرامش آن زمان را به یاد داشت. وی با آگاهی از وضعیت جدید، به واشنگتن هشدار داد که خشونت بهزودی گسترش خواهد یافت. او در یک مصاحبهی اختصاصی دربارهی درسهای آموختهشده از جنگ افغانستان میگوید: «تا پاییز ۲۰۰۵، همراه با ژنرال ایکنبری گزارش داده بودیم که در سال ۲۰۰۶، شورش بهشدت گسترش خواهد یافت و اوضاع بسیار خونینتر و وخیمتر خواهد شد.»
با وجود این پیشبینی نگرانکننده، واشنگتن از اعزام نیروها و منابع بیشتر خودداری کرد. «اوراق افغانستان» توضیح میدهد که نیومن برای کمک به دولت افغانستان درخواست ۶۰۰ میلیون دلار کمک اقتصادی اضافی کرده بود؛ اما دولت بوش تنها ۴۳ میلیون دلار را تأیید کرد. این ناکامی در تأمین منابع و نیروی انسانی مورد نیاز، به افزایش خشونتها و وخیمتر شدن اوضاع در افغانستان دامن زد و نشاندهندهی عدم آمادگی آمریکا برای مقابله با شورش گستردهای بود که پیشبینی میشد در آیندهی نزدیک اتفاق خواهد افتاد.
شبیهانگاری حوادث افغانستان به تجربهی ویتنام باعث شد که آمریکا دوباره با همان ترسهای گذشته مواجه شود: از دست دادن کنترل بر جنگ و فرو رفتن در گرداب یک درگیری بیپایان که در آن شورشیان زمان و تلاش بیشتری در اختیار داشتند تا ضربهی نهایی را وارد کنند.
رونالد نیومن میگوید که هیچکس در واشنگتن علناً نگفت که پول مورد نیاز برای افغانستان صرف عراق میشود؛ اما در واقعیت، همین اتفاق افتاد. بسیاری از مقامات آمریکایی در ابتدا باور نداشتند که طالبان بتوانند تهدید جدی ایجاد کنند. حتی افسران نظامی نیز توانایی طالبان در تهدید حکومت کابل را دستکم گرفته بودند. این غفلت تا جایی پیش رفت که یکی از افسران عملیات ویژهی آمریکا هشدار داد: «اگر کار را درست انجام ندهیم، این افراد میتوانند ما را برای سالهای زیادی در رکود و درماندگی نگه دارند.» اما هیچکس به این هشدار توجه نکرد.
نیومن در یادداشتی به تاریخ ۲۱ فبروری ۲۰۰۶ پیشبینی کرد که خشونت در کابل و چندین ولایت دیگر بهزودی تشدید خواهد شد. او هشدار داد که طالبان از پناهگاههای خود در پاکستان برای تجدید قوا و افزایش عملیات استفاده میکنند و تاکید کرد که اگر به این وضعیت رسیدگی نشود، ممکن است تهدید استراتژیکی مشابه آنچه چهار سال قبل آمریکا را به مداخله واداشت، دوباره ظهور کند. بهعبارت دیگر، احتمال وقوع حملهای مشابه به حملهی ۱۱ سپتامبر وجود داشت.
ادارهی بوش نه تنها به این هشدارها توجهی نکرد و اقدامی برای بهبود وضعیت انجام نداد، بلکه اطلاعات عمومی را نیز بهطور کامل ارایه نکرد. بوش در سفری به افغانستان، کمی بعد از یادداشت نیومن، در هیچ یک از اظهارات خود به افزایش خشونتها و بازگشت طالبان اشاره نکرد. او بهجای پرداختن به واقعیتها، روی نکات مثبتی همچون ایجاد دموکراسی، مطبوعات آزاد، مکاتب برای دختران و رشد طبقهی کارآفرین تاکید کرد. در کنفرانس خبری ۱ مارچ ۲۰۰۶، بوش به حامد کرزی گفت: «ما تحت تاثیر پیشرفتی که کشور شما دارد، قرار گرفتهایم.»
دو هفته پس از این سخنان بوش، فرمانده نیروهای آمریکایی در بگرام نیز در یک کنفرانس از راه دور ادعای قدرتمند شدن طالبان را رد کرد. این جنرال آمریکایی افزایش خشونتها را به گرمتر شدن هوا نسبت داد و مدعی شد که نیروهای او در حالت تهاجمی هستند. او همچنین از تشدید عملیاتهای ارتش ملی و پولیس ملی افغانستان و نیروهای آمریکایی یاد کرد و اطمینان داد: «به شما میگویم که پیشرفت در افغانستان بهصورت پایدار ادامه دارد و میتوانید آن را مشاهده کنید.»
این تفاوت میان واقعیتهای میدانی و روایتهای رسمی، به وضوح نشان میداد که واشنگتن و فرماندهان نظامی در افغانستان بهجای رویارویی با چالشهای واقعی، در حال ارایهی تصویری ایدهآل و نادرست از اوضاع بودند.
در ماه می همان سال، یکی از جنرالهای آمریکایی، که قهرمان جنگ عراق بود و پیشتر در دوران کلینتون نیز خدمت کرده بود، برای ارزیابی میدانی از وضعیت افغانستان به منطقه سفر میکند. این جنرال پس از دیدار با افسران آمریکایی و انجام مصاحبههای متعدد، تصویر کاملاً متفاوتی از وضعیت افغانستان ارایه میدهد؛ تصویری که به مراتب ناامیدکنندهتر از روایتهای رسمی مقامات نظامی و غیرنظامی آمریکا بود.
وی بهویژه به وضعیت نیروی پولیس افغانستان پرداخته و آنها را بهشدت مورد انتقاد قرار میدهد. او میگوید: «پولیس افغانستان در وضعیت فاجعهباری به سر میبرد: تجهیز نشدهاند، فاسد و ناتواناند، از نظر رهبری و آموزش بهشدت ضعیف و بسیاری از آنها به مواد مخدر آلوده هستند.» او اضافه میکند که این نیروها حتی در بهترین حالت، تا سال ۲۰۲۰، یعنی حداقل ۱۴ سال دیگر، نمیتوانند بدون کمک آمریکا بهطور مستقل عمل کنند.
این جنرال همچنین از نگرانی مقامات افغان پرده برمیدارد. آنها بیم آن داشتند که در صورت خروج نیروهای آمریکایی و ناتو، حکومتشان به سرعت فرو بپاشد و همهچیز نابود شود. چندی پس از او، جنرال دیگری به نام «ستریمسکی» از افغانستان بازدید میکند تا دیدگاه متفاوتی از وضعیت این کشور به وزیر دفاع آمریکا، دونالد رامسفلد، ارایه دهد. گزارش ستریمسکی نگرانیهای بیشتری را نسبت به آنچه در ارزیابی قبلی آمده بود، مطرح میکند. او بهخصوص بر فساد و ضعف دولت افغانستان تاکید میکند و میگوید: «دولت افغانستان فاسد و ضعیف است و در بسیاری از مناطق کشور خلای قدرتی ایجاد کرده که طالبان از آن بهرهبرداری میکنند. مشکل این نیست که دشمن خیلی قوی است، بلکه این دولت افغانستان است که بیش از حد ضعیف است.»
این گزارشها نشان میدهند که تصویر رسمی از وضعیت افغانستان با واقعیتهای میدانی تفاوتهای اساسی دارد و حکومت افغانستان با چالشهای جدی در زمینهی فساد، ناکارآمدی و ضعف در تامین امنیت روبهرو است، در حالی که طالبان بهطور مداوم قدرت و نفوذ خود را گسترش میدهند.
در ۲۹ اگست ۲۰۰۶، سفیر نیومن در یادداشت طبقهبندیشدهای به واشنگتن مینویسد: «ما در افغانستان پیروز نیستیم.» این ارزیابی تیره در تضاد کامل با سخنان جنرال آیکنبیری بود که در مصاحبهای با ABC News گفت: «ما پیروز میشویم» و تأکید کرد که «شکست در افغانستان گزینهای نیست.» در این دوران، مقامات آمریکایی سعی در ارایهی تصویری مثبت از اوضاع افغانستان داشتند. این تحریف حقایق حتی وقتی صورت میگرفت که حقیقت به مراتب نگرانکنندهتر از آن بود که آنها اعتراف میکردند.
وزیر دفاع ایالات متحده، دونالد رامسفلد، که از گزارشهای منفی و بدبینانه نسبت به وضعیت افغانستان خسته و بیزار شده بود، یادداشتی از نطقنویس خود دریافت کرد که عنوان آن «افغانستان: پنج سال بعد» بود. این یادداشت، برخلاف واقعیتهای میدانی، تصویری بسیار خوشبینانه و ایدهآل از وضعیت افغانستان را ارایه میداد. رامسفلد از این یادداشت چنان تحت تاثیر قرار گرفت که آن را «عالی» توصیف کرد و در یادداشتی به همکارانش در کاخ سفید نوشت: «این یک متن عالی است. چگونه باید از آن استفاده کنیم؟ آیا باید آن را به عنوان یک مقاله منتشر کنیم، یا بهعنوان مقالهی نظارتی (Op-ed)، یا به شکل یک دستنوشته یا بیانیه مطبوعاتی از آن استفاده کنیم؟ شاید همهی اینها همزمان باشد؟ من فکر میکنم این باید به تعداد زیادی از مردم برسد.»
در اوراق افغانستان بهوضوح اشاره شده است که مقامات آمریکایی، بهجای انعکاس واقعیتهای میدانی، اغلب سعی در وارونهجلوهدادن شرایط افغانستان داشتند. این گزارشها توضیح میدهند که اگر مقامات به شهادت سربازان ردهپایین ارتش آمریکا توجه میکردند، تصویر بسیار نگرانکنندهتری از وضعیت جنگ به دست میآوردند. یکی از سربازان آمریکایی، که شاهد افزایش قدرت طالبان بود، بیان میکند که مزاحمتها و تهدیدات طالبان ده برابر بیشتر از سالهای قبل شده بود.
این سرباز در مورد شرایط میگوید: «ما گفتیم که طالبان را شکست دادهایم؛ اما آنها همیشه در پاکستان بودند و در آنجا مجدداً سازماندهی و برنامهریزی میکردند. حالا آنها قویتر از هر زمان دیگری بازگشتهاند.» او همچنین توضیح میدهد که هر بار طالبان دست به حمله یا کمینی میزدند، بسیار سازمانیافته عمل میکردند و بهخوبی میدانستند که چه کاری انجام میدهند. این بیان نشان میدهد که، در حالی که مقامات آمریکایی در واشنگتن از پیروزیها صحبت میکردند، حقیقت در میدان جنگ چیز دیگری بود و طالبان بهشدت توانمندتر و منسجمتر از گذشته به میدان بازگشته بودند.
در طول جنگ افغانستان، مقامات و نیروهای آمریکایی پس از سالها به یک واقعیت مهم پی بردند که در پشت شورشها و ناآرامیها دلایل متعددی نهفته است. این عوامل شامل قاچاق مواد مخدر، نارضایتی از حکومت، رقابتهای قبیلوی و اطاعت از فرماندهان ناراضی میشود.
یکی از افسران آمریکایی در توصیف تجربهاش در قندهار میگوید که نیروهایش میتوانستند از برخی مناطق بدون اینکه تحت حمله قرار بگیرند، عبور کنند؛ اما زمانی که نیروهای بریتانیایی در همان مناطق نزدیک میشدند، هدف حمله قرار میگرفتند. وقتی از افغانها میپرسیدند که چرا اینگونه رفتار میشود، آنها پاسخ میدادند: «زیرا بریتانیاییها آمدند و پدربزرگ و جد بزرگم را کشتند.» این جمله نشاندهندهی عمق رنجها و خاطرات تلخ ناشی از تاریخ روابط بین افغانها و نیروهای خارجی است.
یکی از افسران آمریکایی، در حالی که از درک عمیق طالبان و انگیزههای جنگ و مقاومت آنها سردرگم است، از همتای افغان خود در اردوی ملی میپرسد که آیا میتواند در مورد طالبان برای او توضیح دهد. جنرال افغان به سوالی که مطرح میشود، پاسخ میدهد: «از کدام طالبان میخواهید بشنوید؟» او ادامه میدهد که طالبان را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: دستهی اول، تروریستهای رادیکال؛ دستهی دوم، افرادی که برای منافع شخصی خود میجنگند؛ و دستهی سوم، فقیرانی که تحت تأثیر دو دستهی اول و دوم قرار دارند. او تاکید میکند: «اگر میخواهید کار موثری انجام دهید، باید این دو گروه را از فقیران و نادانان جدا کنید. در این صورت، ثبات و شکوفایی در افغانستان به وجود خواهد آمد.»
این افسر آمریکایی از پاسخ ساده و در عین حال عمیق جنرال افغان تحت تاثیر قرار میگیرد و او را «فردی واقعاً با درک و بینش بالا» توصیف میکند.
فصل هشتم کتاب «اوراق افغانستان» با همین جمله به پایان میرسد. این جمله بیانگر درک سطحی آمریکاییها از وضعیت پیچیدهی افغانستان و طالبان و جنگی است که بیش از بیستسال یک ابرقدرت جهانی و همپیمانان ناتوی آن را به خود مشغول کرده و هزینهی آن بیش از دو هزار میلیارد دلار و نزدیک به چهار هزار سرباز آموزشدیدهی یک ارتش مدرن جهانی بوده است.
عزیز رویش