امروز میخواهم در بارهی جملهی «ای کاش» که معطوف به دریغ است بنویسم؛ چون ای کاشهای زیادی ذهنم را محاصره کردهاند. همهی ما و شما «ای کاش»های زیادی داریم، شاید این جمله ذهن شما را نیز مجذوب خود کرده باشد، شاید بخواهید از ای کاشهای دیگران با خبر شوید.
من هم تمام آدمها «ای کاش»های زیادی در ذهن دارم، گاهی به خودم میگویم ای کاش میتوانستم شرایط را برای دختران تغییر دهم، ای کاش میگذاشتند خود واقعیام باشم، از رؤیاهایم بگویم، از دختر بودنم، از دختری که رؤیاهای بزرگی داشت و هنوز رؤیاهایش را نفس میکشد.
ای کاش میگذاشتند به میل خودم زندگی کنم، زندگی ساده و با تمام سلیقه و علایق دخترانه خودم میداشتم، کاش میتوانستم برای خودم زندگی کنم، نه برای دیگران. ای کاش کلاف سر درگم زندگی دختران باز میشد، ای کاش آزاد میبودم، رها و سرشار از هوای تازه، با بالهای برای یک پرواز طولانی و فراتر از ابرها!
ای کاش میتوانستم دوباره دغدغهی ذهنی و دلهرههایم حل تکالیف مکتب و سوالهای ریاضی، کیمیا، تاریخ، فیزیک، تاریخ، جغرافیا و سایر مضامین مکتب میبود.
ای کاش میتوانستم رابطهی منطقی بین ایدهآلها، رؤیاها و واقعیتهای زندگی پیدا کنم. ای کاش میشد مثل گذشتههای نه چندان دور، سوار بر بالهای احساس و تخیل در درسهای جغرافیا به کوهها، دریاها، اقیانوسها و سرزمینهای دور سفر میداشتم.
ای کاش میشد سوار بر ماشین چموش زمان، به گذشته بر میگشتم، به بیستوپنج سال پیش، ای کاش میتوانستم سرنوشت را تغییر میدادم، دوستان دوران مکتبم را حفظ میکردم، تا مهاجر نمیشدند، تا نمیرفتند.
ای کاش میتوانستم جلو ازدواج دخترانی را که با مردان پنج برابر سن خود ازدواج کردند، میگرفتم.
ای کاش بازهم آن روزها را تجربه میکردم که دواردور باغچه برای گرفتن یک دانه چاکلیت میدویدیم و از ته دل میخندیدیم.
ای کاش دوباره میتوانستیم با دوستان مان برای یک «میله»ی دخترانه برنامهریزی میکردیم، کاش میشد دوباره به بازار میرفتیم، در روزهای جشن فراغت مکتب همه لباس یکدست میپوشیدیم و پشت سر هم عکس میگرفتیم.
ای کاش میتوانستم از سد سدید کانکور عبور میکردم، دلهرهی هجوم به انترنت کلبها و از کار افتادن سایت وزارت تحصیلات عالی را برای دانستن نمرات کانکور تجربه میکردم. ای کاش میشد یک بار، فقط یک بار به عنوان دانشجو وارد دانشگاه میشدم.
ای کاش میشد، دانشجو بودن را حس میکردم، در محیط دانشگاه قدم میزدم، سر صنف مینشستم و در نهایت فارغ شدنم را جشن میگرفتم. ای کاش میشد، کلاه فارغالتحصیلیام را به هوا پرتاب میکردم و از آن عکس میگرفتم.
ای کاش با خوشحالی از کوچهها عبور میکردم، کوچههایی که نبض زندگی در آن میتپید، پر جنب و جوش بود و کودکان با خوشحالی در آن بازی میکردند.
شاید ای کاشهای من خیلی پیش پا افتاده باشند، کوچک به نظر برسند؛ اما همین ای کاشها، ای کاشهای میلیونها دختر و انسان امروز است.
ای کاشهای که پر از حسرت و محدودیت است و ای کاش این حسرتها و محدودیتها را در ذهن نمیداشتم.
ای کاش دیگر این ای کاشها را نمیداشتم و ای کاشهایم مثل تمام ای کاشهای هم سنوسالانم در دنیا به ای کاشهای واقعی بدل میشدند، ای کاشهای که شاید کوچک و حتا ضعیف به نظر آیند؛ اما بسیار مهماند و حیاتی!
میدانم این ای کاشها به این شکل نمیماند و روزی این همه حسرت و ای کاش به پایان میرسد. شاید فوری نه؛ ولی حتما به پایان خواهد رسید و آن روز است که من به ریش تمام ای کاشهای امروزی ام خواهم خندید.
دوست دارم تمام کسانی که ذهن شان پر از این ای کاشها هست، شجاعت، روحیه و مقاومت خود را حفظ کنند و بدانند که سرشار از خوبیها، عشق و عاطفهی انسانی هستند.
دوست دارم بدانند که شاید آزاد نباشیم؛ ولی هیچ کسی نمیتواند رؤیاها و ای کاشهای خوب را از ما بگیرد.
باید بدانیم فرقی نمیکند که در کجا هستیم، چه میکنیم، در چه شرایطی هستیم و چقدر ای کاشها در ذهن داریم، وقتی به روشنی و به فردا ایمان داریم، میدانیم که فردا، هوا، آسمان و زندگی مال ما خواهد بود.
نویسنده : مریم امیری