ساعت چهار و سیوپنج دقیقهی بعدازظهر است. در گوشهای از خانه، کنار بخاری نشستهام. صدای آرامشبخش باران که بر بام خانه میریزد، گوشم را نوازش میدهد. بخاری اتاق را گرم کرده و بوی چای تازه دمشده، فضای دلنشینی در خانه ایجاد کرده است؛ اما بیرون از این خانه امن، دنیایی دیگر در جریان است.
آسمان خاکستری است و ابرهای سنگین و تیره، خورشید را پشت پردهی خود پنهان کردهاند. قطرات باران با شتاب بر زمین خشک میریزند و خاک تشنه را سیراب میکنند. صدای باد که در میان شاخههای برهنه درختان میپیچد، حالتی غریب و رازآلود به طبیعت بخشیده است. باران برای زمین موهبتی است، زندگیبخش و حیاتی. کشاورزان با لبخندی بر لب به این بارش نگاه میکنند، چراکه میدانند این قطرات، نویدبخش بهاری پررونق و زمینهای حاصلخیز برای آنان در سال پیش رو است.
اما این سوی دیگر داستان است که قلبم را میفشارد. از پنجرهی اتاق، خانهای را میبینم که دیوارهای خشتیاش با بارش هر قطره باران بیشتر فرو میریزد. سقف فرسوده و دیوارهای ترکخورده، پناهگاه مناسبی برای ساکنانش نیست. در آن خانه، خانوادهای با دستانی سرد و قلبی پر از نگرانی، به هر قطره بارانی که بر بام خانهی شان میکوبد، گوش میسپارند و نگران ایناند که مبادا این بارش باران بیشتر از شده و برای آنها زندگی را بیشتر از این سختتر کند.
باران برای دهقانانی که به کشت و کار مشغولاند، امید است. آنان با دیدن این بارش، آیندهی پرثمر را در ذهن خود تصور میکنند. دختری دوازدهساله از میان صدای باران، با خدای خود سخن میگوید: «خدایا شکرت که باران رحمتت را میفرستی. زمین در بهار سبز خواهد شد و گلهای سرخ، زندگی را زیباتر خواهند کرد.»
اما برای فقرا و بیخانمانها، باران نویدبخش نیست. هر قطرهاش، باری بر دوش آنهاست. سقفهای ناتوان از تحمل بار باران، دیوارهای نمزده و اتاقهایی که دیگر گرم نمیشوند، برایشان کابوس وحشتناک است. آنان نه تنها از هوای سرد رنج میبرند، بلکه باید برای گرم کردن خود و خانوادهیشان تلاش کنند. آنان در هر سردی و بارانی بیم این را دارد که مبادا سرما بخورند و یا دچار مریضیهایی شوند که هیچ پولی برای تدوای آن ندارند.
بیخانمانها چگونه میتوانند خود را در هوای بارانی گرم نگه دارند؟ آنان که سقفی ندارند، به دنبال سرپناهی هستند تا از تر شدن در امان بمانند. در زیر پلها، کنار دیوارهای بلند و یا حتی در گوشهای از سرک، سعی میکنند در برابر باد و باران مقاومت کنند. چند تکه لباس کهنه، شاید تنها وسیلهیشان برای گرم ماندن باشد. برخی نیز، چوب یا کارتنهای جمعآوریشده را میسوزانند تا اندکی گرما بیابند. آنان هم حق دارند تا از باریدن قطرههای امید از آسمان نگران نباشند.
این تضادها، بازتابی از حقیقت زندگی است. باران برای برخی، نماد امید و حیات است، برای برخی دیگر، تجسم سختی و مشقت؛ اما اگر عمیقتر نگاه کنیم، درمییابیم که باران همچون زندگی است؛ دو روی یک سکه که باریدنش هم امید است و هم اندوه؛ اما نه برای همه. برای عدهای که متاعی در این دنیا دارند و دلخوش، امید است. برای آنانی که زندگی با آنان سرنامهربانی دارند، اندوه و مشقت به همراه دارد.
همانطور که قطرات باران زمین را سیراب میکنند، باید تلاش کنیم تا با همدلی و کمک به دیگران، زندگی را برای همنوعان خود آسانتر کنیم. میتوانیم با اهدای لباسهای گرم، غذا، یا حتی پناه دادن به نیازمندان، سهمی در بهبود وضعیت آنان داشته باشیم.
آن روز، هنگامی که از پشت پنجره، بازی قطرات باران را بر زمین میدیدم، به این فکر فرو رفتم که چگونه میتوان دنیایی ساخت که در آن، باران برای همه مایه شادی باشد؟ دنیایی که در آن، بیخانمانها نیز از این نعمت الهی لذت ببرند، بدون اینکه نگرانی از دست دادن سقف خانه یا سرمای شدید داشته باشند.
باران، مانند زندگی، جنبههای مختلفی دارد. برای زمین، نویدبخش بهار است و برای دهقانان، بارقهی امید؛ اما برای بیخانمانها و فقرا، چالش دشوار است. درس باران این است که زندگی را با دیدگاهی عمیقتر بنگریم و در لحظاتی که از نعمتهای الهی بهرهمندیم، دیگران را نیز فراموش نکنیم.
باران با تمام تلخی و شیرینیاش، پیامی برای ما دارد: زندگی در انعکاس نگاه ماست و هر قطرهاش فرصتی برای بهتر کردن دنیای اطراف ماست.
نویسنده: زینب صالحی