با دست چپ، راست می‌نویسم

Image

به ساعت دستی‌ام نگاهی انداختم. همیشه ساعتم را در دست راست می‌بندم تا وقتی با دست چپ می‌نویسم، اذیت نشوم. زمان تدریس فرارسیده بود. پس از یک نفس عمیق، وارد کلاس شدم. همه‌ی شاگردان در ساعت مقرر در کلاس حاضر بودند. بعد از احوال‌پرسی و معرفی مختصر، این کلاس جدید را با گفتن «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» در دل آغاز کردم. این جمله همیشه به من قوت می‌دهد، انگار نیروی عظیم و پنهانی در خود دارد. همیشه آن را به عنوان منبع انرژی می‌بینم.

دانش‌آموزان داوطلب، دختران خردسالی بودند که برای یادگیری زبان انگلیسی می‌آمدند و محله‌ی زندگی شان دوردست و فقیرنشین بود. گروه ما، که تقریباً ده نفر بودند، به آنها به طور رایگان آموزش می‌دادند تا هم ظرفیت خود را بالا ببرند و هم آنها را ارتقا دهند. با پذیرش شرایط دشوار به کار خود ادامه می‌دادیم.

طبق معمول روز اول درس، شاگردان کمی احساس بیگانگی می‌کردند. با عزم راسخ دستم را بالا بردم تا روی تخته بنویسم و گویی می‌خواستم تغییری در تقدیرشان ایجاد کنم. شروع به نوشتن روی تخته کردم و شاگردان همگام با من شروع به پچ‌پچ کردند. در میان صحبت‌های شان زمزمه می‌کردند: «ببین! استاد با دست چپ می‌نویسد.» لبخندی بر لبانم نشست. حالا دیگر بزرگ شده‌ام و مثل دوران کودکی حساسیت نشان نمی‌دهم.

همزمان با نوشتن روی تخته، به خاطرات گذشته‌ام سفر کردم؛ زمانی که خود شاگردی خردسال بودم و استادم مرا برای نوشتن املا به جلو کلاس فراخواند. وقتی شروع به نوشتن کردم، هم‌کلاسی‌هایم زمزمه می‌کردند: «او با دست چپ می‌نویسد.» حس عجیبی به من دست داد. شاید تفاوت من برای شان جالب بود. این تفاوت برای خودم هم جالب بود. با تشویق‌های خانواده‌ام، نوشتن با دست چپ به نقطه قوتی برای من تبدیل شد. فقط من و یکی از هم‌کلاسی‌هایم با دست چپ می‌نوشتیم؛ بقیه راست‌دست بودند.

با لبخندی دل‌انگیز به شاگردانم گفتم: «بیایید، تجربه‌ی داشتن استادی را که با دست چپ می‌نویسد هم تجربه کنید.» آنها با صدای رسا پاسخ دادند: «خیلی عالی می‌شود.» یکی از شاگردانم افزود: «استاد جان! من هم با دست چپ می‌نویسم.» با نگاه مهربانی او را تحسین کردم. مطالب روی تخته را برای شان توضیح دادم و برای اطمینان دو نفر از آنها را خواستم تا برداشت‌شان را بیان کنند. روز اول درس به پایان رسید. با دادن تکالیف و مرور برخی از قواعد، با آنها خداحافظی کردم.

وقتی که روی تخته می‌نوشتم، این نکته را عمیقاً درک کردم: مهم نیست با کدام دست بنویسی، مهم این است که با دستت چقدر باعث تحول و تغییر می‌شوی. فرقی نمی‌کند که با دست راست بنویسی یا چپ، مهم این است که چه می‌نویسی و چطور از دستانت برای خدمت به دیگران استفاده می‌کنی. از این درخت، چه میوه‌ای به بار می‌آوری؟ چپ یا راست، مهم نیست؛ چون از هر دو می‌توان مهر تولید کرد، کسی را نوازش داد، تغییر ایجاد کرد و از همه مهم‌تر، راست نوشت.

نوشتن حقایق، روایت‌ها، سیاه کردن کاغذ برای ثبت یک حادثه‌ی تاریخی و تدریس برای آگاهی‌بخشی، همه با دستان رقم می‌خورند.

من نوشتن را دوست دارم و بیشتر از آن، نوشتن حقیقت را. بزرگان اهل قلم به من آموختند که بنویسم و همچنین یادآوری کردند که راست بنویسم. همه می‌بینند، ولی یک نفر می‌نویسد، طوری که از دید خودش تحلیل کرده و پس از حل آن در ذهنش، آن را ارائه می‌دهد.

اکنون تلاش می‌کنم تا توانایی نوشتن با دست راست را نیز بیاموزم، اما برایم فرقی نمی‌کند با کدام دست بنویسم؛ مهم این است که می‌کوشم راست بنویسم.

این در نوشتن همیشه شعار من خواهد بود: با دست راست، راست می‌نویسم؛ با دست چپ، نیز راست می‌نویسم.

نویسنده: زهرا علی‌زاده، تیام

Share via
Copy link