برف، هدیه‌کننده‌ی شادی و امید

Image

هوا چند روزی بود که سردتر از همیشه شده بود. بادهای سرد و تیزی می‌وزید و آسمان با رنگی تیره و سنگین، گویی راز بزرگی را پنهان می‌کرد. بوی نم خاک و سرمای یخ‌زده در هوا پیچیده بود و حس انتظاری نامرئی، همه‌جا را فرا گرفته بود. همه منتظر بودند، منتظر اولین برف سال.

صبح که از خواب بیدار شدم، دنیایی کاملاً متفاوت پیش رویم بود. دنیایی که گویی یک پتوی نازک و سفید، آرام و بی‌صدا روی آن کشیده شده بود. ابتدا فکر کردم اشتباه می‌کنم؛ شاید مه غلیظی باشد که همه‌جا را در برگرفته است؛ اما نه، آن‌ها دانه‌های ریز و درشت برف بودند که با نظم و زیبایی روی هم می‌نشستند و زمین را سفید و پاکیزه کرده بودند.

روی شاخه‌های درختان، پشت‌بام‌ها و حتی موترها، همه‌جا با یک لایه‌ی نرم و سفید پوشیده شده بود. هوا سرد و سوزناک بود؛ اما زیبایی برف همه‌چیز را جبران می‌کرد. هر دانه برف، هدیه‌ای بی‌همتا بود؛ یک اثر هنری کوچک و شگفت‌انگیز که طبیعت با ظرافت تمام خلق کرده بود. آسمان آرام برف می‌بارید و همه‌چیز در سکوت و آرامش عمیق فرو رفته بود. دنیا به رنگ سفید درآمده بود؛ سفیدی خالص و پاک.

این اولین برفی بود که در این زمستان کنار خانواده و فامیل تجربه می‌کردم و این لذت آن را دوچندان می‌کرد. دختران کاکایم با چشمانی برق‌زده از شوق به سمتم دویدند و هم‌دیگر را در آغوش گرفتیم. در آن روز برفی ما کنار هم بودیم، در این دنیای سفید و زیبا، پیوند صمیمیت خانوادگی بیش از همیشه حس می‌شد. گویی این برف پلی میان قلب‌های مان ساخته بود.

با هم به خیابان‌ها رفتیم. خنده‌های ما در هوای سرد پیچید و دست‌های ما به گرمای محبت در هم گره خورد. اولین بار بود که چنین جمعی کنار هم قدم می‌زدیم و از زیبایی و سکوت برف لذت می‌بردیم. خیابان شلوغ بود و مردم در حال خرید ماهی، جلبی، و خوراکی‌های گرم بودند. گویا سردی هوا و باریدن برف، گرمی خاصی به زندگی مردم هدیه کرده بود.

پدرم و دیگر اعضای فامیل از دیدن شور و شوق ما متعجب بودند. آن لحظه آرزو می‌کردم که بتوانیم آدم‌برفی بسازیم یا با برف بازی کنیم؛ اما گیروبار بیش از حد سرک و عجله‌ی مردم برای خرید، ما را محدود کرده بود. با این حال، حتی در میان این هیاهو، قدم زدن در برف و تجربه‌ی این لحظات ساده و شاد برای ما کافی بود.

بعد از قدم زدن، به خانه برگشتیم و دور هم جمع شدیم. سوپ داغ و خوشمزه‌ای خوردیم که گرمایش همراه با صمیمیت خانوادگی، لذتی وصف‌ناپذیر را برای ما به ارمغان آورد. این اولین برف سال، تنها یک رویداد طبیعی نبود؛ بلکه فرصتی بود برای ساختن لحظات ماندگار و پیوند عمیق‌تر بین ما و اعضای فامیل ما.

برف با خود احساساتی بی‌پایان به همراه می‌آورد. هر دانه برف، نمادی از لطافت و زیبایی زندگی بود. این لحظات نه تنها شادی‌بخش بود، بلکه ارتباطی عمیق بین ما و طبیعت ایجاد کرد. زیر آسمان سفید و پاک، قلب‌های ما نیز به نوعی جادویی سفید و خالص شده بودند. ما بعد از شیطنت‌ها و شوخی‌های دخترانه، با هم می‌خندیدیم و همدیگر را بدون دلیل در آغوش می‌گرفتیم. دل برای زندگی واقعا گرم  بود….

این روز، روزی بود که هرگز فراموش نخواهد شد؛ روزی که برف با خود شادی و امید به همراه آورد و خاطراتی زیبا و ماندگار در دل‌های ما به جا گذاشت.

نویسنده: مریم امیری

Share via
Copy link