به یاد علی‌رضا آساهی؛ مردی از جنس اراده

Image

چند روزی بود که اینترنت نداشتم و از چیزی خبر نبودم. وقتی اینترنت را وصل کردم و وارد فیسبوک شدم، چندین پست را رد کردم تا اینکه چشمم به خبری درباره‌ی درگذشت علی‌رضا آساهی، قهرمان دو مرتبه‌ای جهان و افغانستان، افتاد. متعجب شدم و باورم نمی‌شد. با دقت تمام نوشته‌ها را خواندم؛ اما همه‌ی پست‌ها و متن‌ها همین یک حقیقت تلخ را بازگو می‌کردند. هر صفحه‌ای عکس‌ها و ویدیوهایش را منتشر کرده بود و درباره‌اش مطالب طولانی نوشته بودند.

اگر بگویم شناخت عمیقی از او داشتم، مبالغه کرده‌ام. اولین بار او را در سال ۲۰۲۳، زمانی که در رقابت‌های جهانی پرورش اندام در شهر ونجو در کوریای جنوبی، در دسته‌ی پیشکسوتان مدال طلا گرفت، شناختم. او نخستین مدال‌آور افغانستان در این رقابت‌ها شد. بعد از آن سال بعد نیز در دسته‌ی پیشکسوتان از مالدیو همچنان برای افغانستان مدال طلا کسب کرد. او این‌بار در رده‌ی جوانان هم وارد سکوی رقابت شد که در این بخش، موفق شد مدال برنز را از استیج جوانان برای افغانستان به ارمغان بیاورد.

آساهی عزیز مردم شده بود. همه او را می‌شناخت. انسان شریفی بود که با تمام سختی‌ها به فکر افتخار کشورش بود. با این‌وجود، حس می‌کنم عزیزی را از دست داده‌ام، انگار که با رفتنش روح و روان یک ملت را با خود برده است. او نه فقط یک فرد، بلکه یک قهرمان ملی بود. حس می‌کنم ملت دردمندم در سوگ نشسته است و او با رفتنش، بار دیگر پیکر این ملت را لرزانده است.

وقتی ویدیوهایش را دیدم، در چشمانش درد و غم عمیقی را خواندم. نه‌تنها نگاهش، بلکه کلماتش هم فریاد می‌زدند. در ویدیویی گفته بود: «فکرش را بکنید، قهرمان جهان باشی؛ اما حتی پول بلیط رفت‌وبرگشت نداشته باشی.» در جای دیگری با بغض و اشک گفته بود: «من همیشه تنهایم، در اتاقی قرنطینه شده‌ام، چون فقط سینه‌ی مرغ می‌خورم و فرزندانم از آن محروم‌اند. حتی یک روز، پسرانم قلک‌های شان را شکستند تا برای من سینه مرغ بخرند…»

او ادامه داده بود: «می‌گویند گریه کردن برای مرد نیست؛ اما مردی که گریه نکند، احساسات ندارد.»

این‌ها همه نشان‌دهنده‌ی روحیه‌ی قوی و در عین حال رنج‌هایی بود که او با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کرد. زندگی با او سخت گرفته بود؛ اما او به افتخار و سربلندی خود و کشورش فکر می‌کرد و برای آن دردهای زیادی کشیده بود.

در چشمان و کلماتش بیچارگی و درماندگی موج می‌زد. حس می‌کردی که این مرد، با تمام عظمت و اقتدارش، چه بار سنگینی از مشکلات را بر دوش می‌کشید؛ اما افسوس، تا زمانی که زنده بود، نه دستی برای یاری‌اش دراز شد و نه چشمی برای دیدنش وجود داشت.

زندگی این قهرمان سوژه‌ی شبکه‌های اجتماعی و محافل بحث و گفت‌وگوی خیلی‌ها شد؛ اما کسی نتوانست عمق احساسات او را برای کسب افتخار جهانی درک کند. برای همین او همیشه در مذیقه بود و برای رسیدن به سکوی جهانی بیش از همیشه خود را در میدان ناامیدی می‌دید. با آن‌هم اراده‌اش قوی‌تر از این‌ها بود و به نحوی ما شاهد حضور و کسب مقام قهرمانی توسط او در استیج جهانی بودیم.

از طرفی، تا زمانی که علی‌رضا آساهی زنده بود، نه به فریادش رسیدیم و نه حتی یادش بودیم؛ اما حالا که او رفته و تبدیل به خاطره شده است، همدردی‌ها آغاز شده. ولی این همدردی‌ها، دیگر برای او سودی ندارد.

بیایید تا زمانی که فرصت داریم، قدر آنچه را داریم بدانیم. از قهرمانان، از استعدادها، از کسانی که برای این سرزمین افتخار می‌آفرینند، حمایت کنیم. زیرا همیشه «زود، دیر می‌شود.»

نویسنده: صالحه صفدری

Share via
Copy link