اشاره: یکی از دوستانم، انسان ظریفی است که گاهناگاه با هم صحبتهای شفاهی و مکاتباتی آموزنده داریم. از او خیلی آموختهام. امروز صبح که از خواب برخاستم، دیدم، در صفحهی واتسپم، این تکه را که ترجمهای از یک نوشته در نشریهی عربی «الوطن» قطر است، برایم فرستاده است. میدانستم که میخواسته مرا به گونهای مخاطب قرار دهد که حالا در دامن «امپریالیسم جهانخوار» غنودهام و از خوان «لیبرالیسم» استفاده میکنم و چشم بر عسرت جهان بستهام.
اول، نوشتهی ارسالی جناب دکتور را میخوانیم و بعد، یادداشتی را که من برای او ارسال کردم، مرور میکنیم:
نوشته: أدهم شرقاوی (روزنامه نگار الوطن قطر)
آقای ترامپ!
خدا شاهد است، من دعا میکردم که تو برنده شوی، تا جایی که همسرم به من بشارت داد که تو پیروز شدهای و گفت: «دوستت برنده شد!» و البته من به تو رأی میدادم نه به خاطر محبت به تو، چون قلبم تا این حد کور نیست، بلکه به این دلیل که تو شخصی خبیث و نمایان هستی، آنچه در قلبت است بر زبانت جاری میشود، پس تو دیپلمات مانند هیلاری کلینتون نیستی که مانند مار چنبره بزند! من آرزو داشتم که تو برنده شوی تا چهرهی زشت آمریکا را به قوم خودم نشان دهی.
من از قومی هستم که اگر هیلاری به آنها بگوید: «به جهنم بروید، ای لطیفها!»
خواهند گفت: «او به ما ابراز محبت کرد!»
با تو قضیه فرق میکند، تو خیلی صریح هستی و در بازی خود بهطور علنی عمل میکنی، تو بهروشنی میگویی: «ما نفت عربها را میخواهیم»، تو بهروشنی میگویی: «عربها و مسلمانان در آمریکا خوشآمد نیستند»، تو بهروشنی میگویی: «من با اسرائیل در هر آنچه انجام میدهد، موافقم»، و نه این که بگویی من مخالف شهرکسازی هستم و هزینهی سیمان را به آنها پرداخت کن و نه از اسرائیل بخواهی که در برابر غزه خود را کنترل کند و موشکها را برای بمباران آنها بدهی!
جناب رئیسجمهور!
آیا میدانی چرا آمریکا تو را انتخاب کرد؟ اجازه بده بگویم، آنها تو را به این دلیل انتخاب کردند که تو نسخهای از خودشان هستی، بنابراین مشخصات تو در هر کشور محترم فقط مشخصات یک رئیس باند است! ناراحت نشو، چرا که برهان بر عهدهی مدعی است! اولاً تو بیفرهنگ هستی و در سیاست به اندازهای میفهمی که شکیرا در نظریهی نسبی میفهمد، هیلاری تو را در دو مناظره به زمین زد و نادانیات را برملا کرد و با این حال تو را انتخاب کردند! از تو ویدیوهایی دربارهی تحرش به زنان در حال افتخار کردن در اختیار گذاشتند و با این حال تو را انتخاب کردند! از فرار تو از پرداخت مالیاتهایی که از مردم میخواهی پرداخت کنند، شواهدی ارائه کردند و با این حال تو را انتخاب کردند! زندگی خانوادگیات حال به هم زننده است و با این حال تو را انتخاب کردند! باور کن، تو نسخهی کوچکی از آمریکا هستی، نسخهی زشت از کشوری زشت که هنوز هم امروز به یاد بمبافکنیهای اتمی خود بر هیروشیما و ناکازاکی جشن میگیرد بدون هیچ گونه احساس وجدانی!
جناب رئیسجمهور!
ما از نقابها خسته شدهایم، پس چهرهی واقعی آمریکا را به ما نشان بده! ما از کلمات شیرین و نرم خسته شدهایم، پس به ما سخنان واقعی آمریکا را بشنوان! ما از احساس نگرانی و دلدرد شما نسبت به آنچه بر ما میگذرد خسته شدهایم، اینها علامتهای بارداری و حالت تهوع هستند، نه علامتهای سیاست، پس احساس واقعی آمریکا را نسبت به ما نشان بده و از ناامیدی عاطفی نترس، ما میدانیم؛ اما میخواهیم حکام ما بدانند که این یک رابطهی عشق یکطرفه است! ما از تلاش شما برای نشان دادن اینکه چطور چماق را از وسط نگه داشتهاید خسته شدهایم، پس آن را از سرش بگیر و بر سر ما بزن شاید بیدار شویم!
جناب رئیسجمهور!
هیچ چیز سریعتر از سپردن عهدهدار شدن کشور به یک احمق، کشورها را خراب نمیکند و من از خداوند میخواهم که دورهی تو مقدمهای برای ویرانی باشد و سالهای حکمرانی تو بر آمریکا مانند سالهای قحطی برای مردم مصر در زمان یوسف (علیهالسلام) باشد، پس خودت باش و اجازه نده که آنها تو را مهار کنند، خواهش میکنم، آمریکایی باش بدون مواد آرایشی!
و در پایان!
پیام من به همکاران عرب تو: هیچکس به اندازهی ترامپ پست نیست، جز شما شیوخ عرب…!
(روزنامه الوطن قطر)»
***
جواب من:
جناب دکتور گرامی، سلام. نوشتهی ارسالی شما بیاندازه دقیق و اندیشمندانه است. وقتی آن را میخواندم، حس میکردم صفحات زندگی و تاریخ یکی یکی پیش چشمانم بر میگردند و یک ناخن بزرگ روی کلمات آن آرام میلغزد تا من هر کلمه را به روشنی ببینم و ببلعم. وقتی متن را تمام کردم، نفسی راحت کشیدم. در کاناپهای که نشسته بودم، بیشتر لم دادم و دستانم را کمی باز کردم تا ریههایم هوای بیشتری را فرو ببرد. چشمانم را برای یک لحظه بستم و پس از اندک مکث، وقتی حس کردم، همهچیز را به حد کافی هضم کردهام، تصمیم گرفتم این یادداشت را از حسی که دارم، برای شما بنویسم.
اما بگذارید، قبل از هر چیز دیگر، بگویم که گاهی برای درک حقیقت، نیاز نیست آن را کشف کنیم، بلکه کافی است چشم بر آن باز کنیم. حقیقت همیشه آنجا بوده است، در لابهلای تاریخ، در متن ایدئولوژیها، در لحن رهبران، در ساختارهای قدرت؛ اما ما اغلب آن را نمیبینیم، یا نمیخواهیم ببینیم. شاید دلیلش این باشد که حقیقت، زمانی که از پس نقابها برون میآید، اغلب چهرهی کریه دارد.
شما میگویید ترامپ چهرهی واقعی فریب جامعهی لیبرال در آمریکا است. اما آیا تاریخ، بارها و بارها، این چهرههای واقعی را در پسِ پردههای آرمانگرایی و تبلیغات به ما نشان نداده است؟ بگذارید با هم یک جا چند نمونه را مرور کنیم:
۱. طالبان: حقیقت اسلام سنتی یا یک انحراف؟
وقتی طالبان در افغانستان قدرت را بهدست گرفتند، بسیاری گفتند که این گروه، اسلام یا چهرهی فرهنگ و سنتهای جامعهی افغانی را تحریف کرده و چهرهی افراطی از آن ارائه داده است؛ اما اگر به متون فقهی یا الگوهای رفتاری در جامعهی افغانی نگاه کنیم، آیا اینچنین است؟ مگر طالبان چیزی جز اجرای فقه سنتیِ حنفی و حنبلی، با همان قوانینی که قرنها در مدارس دینی تدریس شدهاند، ارائه داد؟ حکم قصاص، سنگسار، حجاب اجباری، ممنوعیت موسیقی و هنر، تعطیلی مکاتب دخترانه، همه از متون فقهی گرفته شدهاند، نه از قرائتی جدید و بدعتآمیز. طالبان، چهرهی پنهان تاریخی بودند که قرنها در لابهلای کتابهای فقهی و مساجد زنده نگاه داشته شده بود؛ اما کسی انتظار نداشت که روزی آن را تمام و کمال در جامعهای مدرن پیاده کند. مگر طالبان چیزی متفاوت از فرهنگ و زبان و عرف و سنتهای جامعهی افغانی عرضه کرد که گویا نمونهی آن را در برابر زن و کودک و انسان و اقوام و مکتب و کتاب و جهان شاهد نبودهایم؟
۲. حزب دموکراتیک خلق و پولپوت: حقیقت کمونیسم در عمل
کمی فراتر برویم: وقتی حزب دموکراتیک خلق در افغانستان به قدرت رسید، شعار عدالت اجتماعی، برابری و آزادی را سر داد؛ اما در عمل، همان نسخهی استالینیستی را اجرا کرد که در شوروی دهههای قبل دیده شده بود. اعدامهای دستهجمعی، پولیگونسازی، حذف مخالفان، سرکوب دهقانان و روشنفکران و آزادیخواهان و ایجاد یک دولت امنیتی که مردم را به بردگان ایدولوژی یک حزب بیسواد و جاهل و دگم تبدیل میکرد. این همان کمونیسمی بود که در کتابهای لنین و استالین وعده داده شده بود؛ اما بسیاری از روشنفکران آن زمان نمیخواستند چهرهی واقعی آن را ببینند. در کامبوج نیز، پولپوت و خمرهای سرخ، کمونیسم را به نهایت منطقی خود رساندند: کشوری بدون مالکیت خصوصی، بدون شهرنشینی، بدون روشنفکران، بدون پزشکان، بدون دانشگاهیان. همه باید دهقان میشدند و هر که مخالف بود، حذف میشد. این چهرهی واقعی کمونیسم بود؛ اما ما دوست داشتیم که کمونیسم را در رؤیای «برابری» و «آرمانشهر کارگری» ببینیم، نه در واقعیتی که اجرا شد.
۳. جمهوری اسلامی: چهرهی فقه شیعی در قدرت
باز هم کمی فراتر برویم: وقتی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ایران رخ داد، بسیاری آن را پیروزی عدالت و آزادی نامیدند؛ اما جمهوری اسلامی چیزی جز اجرای فقه شیعی نبود. حجاب اجباری، سرکوب آزادیهای فردی، تبعیضهای مذهبی و حکومتی که روحانیت را در رأس قدرت قرار داد، همگی نتیجهی طبیعی یک نظامی بود که بر اساس متون فقهی و فتواهای هزارسالهی علمای شیعه بنا شده بود. این همان تفکری بود که در متون حوزههای علمیهی نجف و قم وجود داشت؛ اما کسی تصور نمیکرد که روزی به یک حکومت واقعی تبدیل شود. جمهوری اسلامی نه یک انحراف، بلکه تجلی واقعی فقه سیاسی شیعی در عمل بود. فکر میکنید تفاوت رژیم آخوندی خامنهای با رژیم ملایی طالبانی در قندهار و کابل چیست؟ آیا تفاوت هیلاری کلنتون و ترامپ در استتار یا آشکارسازی چهرهی لیبرالیسم غربی خیلی بیشتر از تفاوت رفسنجانی و کروبی و خاتمی و خامنهای و خلخالی و سیاف و ربانی و ملاهبت الله و ملاشیرین و ملا حکیم در استتار یا آشکارسازی چهرهی آخوندیسم شیعی یا سنی اسلامی است؟
۴. جمهوریت در افغانستان: تکنوکراتها، انجوییها و مافیای قدرت
باز هم کمی بیشتر درنگ کنیم: وقتی جمهوریت در افغانستان پس از ۲۰۰۱ تأسیس شد، بسیاری آن را بهعنوان نقطهی عطفی برای مدرنیزه شدن کشور ستودند؛ اما خیلی زود آشکار شد که جمهوریت چیزی جز پوششی برای مافیای اقتصادی، فساد اداری و شبکههای پیچیدهی رانتخواری نیست. تکنوکراتها و اصلاحطلبان، که با شعار «بازسازی» و «دموکراسی» وارد حکومت شده بودند، خود به ابزارهای یک ساختار بیمار تبدیل شدند. انجوییهایی که با کمکهای بینالمللی تغذیه میشدند، در نهایت به کارتلهای اقتصادی تبدیل شدند که بقای خود را در بحران و جنگ دایمی میدیدند. جهادیهای سابق، که زمانی با سلاح در کوهها میجنگیدند، حالا در کتوشلوارهای شیک در کنار همتایان کمونیست خود در وزارتخانهها و سفارتخانهها نشسته بودند؛ اما روشهایشان کاملاً شبیه هم بود. در نهایت، همین جمهوریت، با همان فسادی که در تار و پودش رخنه کرده بود، به دست طالبان سقوط کرد. مگر من و تو و همهی ما این چهره را نیز شاهد نبودیم؟
۵. ترامپ و چهرهی واقعی لیبرالیسم آمریکایی
و حالا میرسیم به ترامپ. آیا ترامپ یک انحراف از لیبرالیسم است، یا چهرهی واقعی آن؟ بسیاری ترامپ را بهعنوان یک پوپولیست فریبکار معرفی میکنند که ارزشهای لیبرال را تحقیر میکند؛ اما اگر نگاهی عمیقتر به تاریخ آمریکا بیندازیم، ترامپ چیزی جز ادامهی همان سنت آمریکایی نیست که همیشه در پس پرده وجود داشته است: نژادپرستی، بیگانههراسی، سرمایهداری بیرحمانه و سیاستهای تهاجمی. ترامپ تنها کاری که کرد، این بود که این چهره را بینقاب در برابر جهانیان قرار داد. سیاستهای او در مورد مهاجران، حمایت بیچونوچرا از میلیاردرها، حمله به رسانهها و ترویج ملیگرایی افراطی، چیز جدیدی نبودند؛ بلکه همان سیاستهایی بودند که آمریکا همیشه در خفا دنبال میکرد؛ اما روسای جمهور پیشین آنها را با زبانی دیپلماتیکتر بیان میکردند. ترامپ، در واقع، حقیقتی را که لیبرالیسم آمریکایی سعی داشت زیر فرش پنهان کند، آشکار کرد؛ اما این حرف را بیش از اینکه یک روزنامهنگار عرب در جزیرهای تحت حمایت امریکا با زبان استعاره بیان کند، در اینجا رسانهها و دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی و علمی و بنگاههای اکادمیک امریکا به صورت سیستماتیک و نهادی تجزیه و تحلیل و واکاوی میکنند. اگر این بیماری نیز در بدنهی جامعهی امریکایی افتیده باشد، از نوعی نیست که با شماتت یک روزنامهنگار عربی یا حس طعم تخیل آن در کام خوانندههای شرقی، آنهم ساکن دنیای غرب، علاج شود. اگر علاجی باشد، باز هم در همین جامعه است و در درمانگاههایی که همین جامعه برای صحت و توانمندیهای خود تدارک دیده است.
جمعبندی: حقیقت، همیشه در آنجا بوده است
جناب دکتور گرامی، ما همواره از حقیقت فرار کردهایم. دریغ ما این است. ما دوست داریم که ایدئولوژیها، دینها، نظامها و رهبران را در قالب رؤیاهای شیرین ببینیم، نه آنگونه که در واقعیت رخ میدهند؛ اما تاریخ نشان داده است که هرگاه فرصتی پیش آید، چهرهی واقعی این سیستمها و تفکرات نمایان میشود. مشکل این نیست که حقیقت نامرئی است؛ مشکل این است که ما یا از دیدنش وحشت داریم، یا ترجیح میدهیم که آن را نبینیم.
تاریخ، بارها این درس را به ما داده است؛ اما آیا ما حاضریم که از آن عبرت بگیریم؟ آیا ما حاضریم که پیش از آنکه حقیقت دوباره در هیبتی جدید بر ما ظاهر شود، آن را بشناسیم؟ یا باز هم منتظر خواهیم ماند تا بار دیگر، تاریخ نقاب از چهرهی حقیقت بردارد و ما را در حیرت فرو برد؟
این، انتخاب ماست: دیدن یا نادیده گرفتن. عبرت گرفتن، یا اسیر شدن در چرخهی تکرار.
عزیز رویش