• خانه
  • روایت
  • ترک ورزش و آموزش؛ شهلا و مهدی در ایران «اتباع‌»اند!

ترک ورزش و آموزش؛ شهلا و مهدی در ایران «اتباع‌»اند!

Image

طالبان در افغانستان مکتب را به روی دختران بستند؛ اما مهدی در ایران ناامید شد. او مکتب را ترک کرد و از ادامه‌ی تحصیل منصرف شد. شهلا که در ایران به دنیا آمده و بیش‌تر از دو دهه در این کشور زندگی کرده است، می‌گوید که او با علاقه‌مندی شدید به ورزش شروع کرد و هفت سال رشته‌ی «کیک‌بوکسینگ» را به‌طور تخصصی کار کرد؛ اما برای این که «اتباع» بود از اشتراک در مسابقه‌های ورزشی حذف می‌شد.

در ایران، دانش‌آموزان مهاجر همین که دست و پای خود را می‌شناسند و می‌خواهند در مورد آینده‌ی خود فکر کنند، سرخورده می‌شوند و یک دیوار بلند بتنی ساخته‌شده از خشت‌های بدرفتاری و تبعیض را در برابر خود می‌بینند، نسبت به آینده و سرنوشت خود ناامید می‌شوند و اعتماد به‌نفس خود را نیز از دست می‌‌دهند.

نابرابری، تبعیض و حقارت از هر نوعی که باشد و از سوی از هر کس، هر گروه و دولتی که اعمال شود وحشتناک است و تاثیر مخربی بر روان انسان‌های آسیب‌پذیر می‌گذارد.

نام دیگر مهاجر در ایران

نام دیگر مهاجر در ایران «اتباع» است. اتباع در این کشور نه ارزش انسانی دارد و نه ارزش شهروندی، بلکه به عنوان «ابزار» کار دیده می‌شود و بالاتر از آن حق و حقوقی برای مهاجرین قایل نیستند. از اتباع در زمان کار و در کندن کانال‌ها استفاده می‌شود؛ اما هنگام امتیاز و ارزش‌دهی، کنار زده می‌شوند و حتا یک «بیمه‌»ی درمانی هم به آن‌ها تعلق نمی‌گیرد. در کنار آن، اتباع حق ندارند حتا یک سیم‌کارت به نام خود داشته باشد و یا برای انجام معاملات و ذخیره‌ی بانکی برای خود حساب شخصی در بانک‌های ایران باز کند.

در طول سالیان دراز که مهاجرین افغانستانی در ایران زندگی کرده‌اند، با وجود مشکلات اجتماعی و سخت‌گیری‌های دولتی در آنجا، ابتدا به دنبال هدف‌های بزرگ، از جمله سراغ آموزش و پرورش رفتند؛ اما به مرور زمان، درست وقتی که باید آنان از مهارت‌ها و دانش بهره ببرند، پس زده می‌شوند و برای بیرون‌رفت از آن مشکل‌ها نه تنها کاری از سوی مسوولین صورت نمی‌گیرد، بل با «اتباع» خواندن آنان، همه را با یک چوب می‌زنند و هم تحقیر می‌کنند و هم از تلاش‌های بیشتر در آینده ناامید می‌سازند.

شهلا به عنوان نمونه، در ایران به دنیا آمده و بیش‌ از دو دهه در این کشور زندگی کرده‌است. او درس خوانده و تخصص ورزشی دارد. شهلا می‌گوید که در هیچ‌کاری از هیچ فرد ایرانی و هم‌دوره‌های مکتب و ورزشش کم نداشته است که هیچ، بلکه همیشه بهتر عمل کرده است؛ اما برای این که «اتباع» است، از هیچ امتیازی برخوردار نشده است: «من که به حیث افغانستانی در ایران زندگی می‌کنم هیچ ارزشی ندارم. پیش از این که در خیاطی کار را شروع کنم، در دو کافه – رستوارنت کار می‌کردم. همیشه از بهترین نیروهای آن کافه‌ها بودم؛ اما ماموران بهداشت و بیمه که می‌آمدند، من اولین نفری بودم که باید از کافه بیرون می‌شدم تا ماموران مرا نبینند و مورد توهین و تحقیر قرار ندهند. چرا؟ در حالی که من در این کشور قانونی زندگی کرده‌ام. برابر ده نفر ایرانی زحمت کشیده و کار کرده‌ام؛ اما تمام کارهایم نادیده گرفته شده است و به نام اتباع از رسیدن به آرزوهایم محروم شده‌ام.»

شهلا می‌گوید حس می‌کند که برای نفس‌کشیدن در خاک ایران پول می‌دهد. پول می‌دهد تا کارت و مدرک اقامت او را صادر و تمدید کنند، به شهرداری به نام «عوارض شهرداری» پول می‌دهد و برای درمان چند برابر یک شهروند ایران پول می‌پردازد و در کار کمتر از یک ایرانی معاش دریافت می‌کند؛ اما در برابر این چیزها به هیچ امکانی دست‌رسی ندارد جز تحقیر و توهین. «از ما (اتباع) بیش‌تر کار می‌کشند و ما بیش‌تر در آبادی و انکشاف این کشور زحمت کشیده‌ایم؛ اما برای این که ما را بیمه نمی‌کنند، گاهی در مریضی‌های جدی و خطرناک توان تداوی مریضان خود را هم نداریم.»

شهلا می‌گوید که از کودکی به ورزش علاقه داشت و هفت سال رشته‌ی «کیک‌بوکسینگ» را به‌طور تخصصی تمرین کرده است؛ اما برای این که اتباع است از تمام مسابقه‌های این رشته در سطح ملی و بین‌المللی حذف شده است. «هفت سال رشته‌ی کیک بوکسینگ را به طور تخصصی کار کردم؛ اما در مسابقات نبردند چون اتباع بودم. برادرم فوتبال می‌رفت و مهارت خوبی هم داشت. او را در دقیقه‌ی 90 از لیست حذف کردند چون اتباع بود. ما با دوستان ایرانی خود برابر بازی می‌کردیم؛ اما در مرحله‌ی امتیاز و دستاورد تحقیر می‌شدیم و حذف، چون اتباع بودیم و هنوز به عنوان اتباع با حقارت و سرخوردگی زندگی می‌کنیم.»

شهلا حالا ورزش را کنار گذاشته و در یک کارگاه خیاطی کار می‌کند. برای او دیگر هیچ چیزی مهم نیست. کار می‌کند تا روزهای مهاجرت را یکی پس از دیگری سپری کند. او در کارگاه خیاطی آرزوهای بربادرفته‌اش را می‌دوزد و بر زخم‌های مرهم‌نیافته‌اش بخیه می‌زند تا دوام بیاورد. «وقتی فهمیدم که تلاش‌هایم در ورزش هیچ تاثیری بر سرنوشتم ندارد، به خیاطی روی آوردم تا غم‌هایم را با چرخ خیاطی به‌هم بخیه بزنم.»

مهدی هم مکتب را ترک کرد

مهدی 19 سال سن دارد. او در ایران به دنیا آمده و پدرش چهار دهه پیش از افغانستان به ایران مهاجرت کرده و هنوز هم در آن کشور مهاجر است. مهدی در مشهد زندگی می‌کند و سه سال پیش هنگامی که طالبان مکتب را به روی دختران افغانستان بستند، مهدی هم ناامید شد و دیگر به مکتب نرفت.

مهدی می‌گوید که همیشه از دانش‌آموزان برتر صنفش بود و خوب درس می‌خواند. می‌خواست در تکنولوژی و نرم‌افزار استاد شود و به افغانستان برگردد. خواهرش که از او بزرگتر است و مکتب را در ایران به پایان رسانده، می‌خواست برای ادامه‌ی تحصیل و زندگی به افغانستان برگردد؛ اما پدر و مادرش به او اجازه ندادند که به تنهایی به کابل برگردد و او هم نتوانست به دلیل هزینه‌ی سنگین تحصیل در ایران به دانشگاه برود.

برادر مهدی که هم‌چنان از او بزرگ‌تر است، با هزینه‌ی شخصی در ایران رشته‌ی «مهندسی عمران» خوانده است؛ اما پس از فراغت و حالا کارگری می‌کند. او هرچند دوست داشت که به کشورش برگردد؛ اما با آمدن طالبان فرصت برگشت به وطن را نیافت و همچنان در دیار مهاجرت به سر می‌برد.

مهدی با دیدن وضعیت خواهر و برادرش و دیگر کسانی که مثل آن‌ها ترک تحصیل کرده یا با مدرک دانشگاه کارگری می‌کنند، ناامید شد و مکتب را ترک کرد. «خیلی علاقه داشتم که تحصیلم را تکمیل کنم. وقتی به وضعیت پدرم نگاه می‌کردم، با خود می‌گفتم که درس بخوانم و پس از ختم تحصیل به کشورم برگردم. آرزوی بازگشت به افغانستان بسیار شیرین بود. صنف دهم مکتب بودم که طالبان افغانستان را گرفتند و دختران را از رفتن به مکتب منع کردند. من که می‌دانستم درس‌خواندن در ایران هیچ سودی ندارد و در خانه‌ی خود ما خواهر و برادرم به جایی نرسیدند و این که طالبان دختران را خانه‌نشین کردند، به حدی ناامید شدم که تصمیم گرفتم مکتب را ترک کنم.»

مهدی در سال 1401 مکتب را ترک کرد و به کار «کفاشی» رو آورد. پس از چندی آن کار را هم ترک کرد و به کار دیگری مشغول شد. هیچ کاری برای او دلچسب نبود. او که می‌خواست درس بخواند و به امید روزهای بهتر تلاش می‌کرد تا به کشورش برگردد ناامید شده بود. ترک مکتب هم نمی‌توانست او را خوشحال کند. او می‌گوید: «ترک مکتب تصمیم خوبی نبود؛ اما ادامه‌ی آن هم برای من خوشایند نبود. اتباع در ایران اگر تخصص هم داشته باشند باید کارگری کنند و کار خوب در این‌جا برای یک آدم تحصیل‌کرده خیاطی است که ضرور نیست برای آن سند کارشناسی ارشد یا دکترا داشته باشی.»

مهدی در این روزها در شبکه‌های اجتماعی و از جمله در «یوتیوب» فعالیت می‌کند و می‌خواهد در این کار تاثیرگذار باشد. «من از تمام راه‌هایی که رفتم، برگشتم و هیچ کاری برایم رضایت‌بخش نبود. چند ماه شده که در شبکه‌های اجتماعی و یوتیوب فعالیت می‌کنم و تلاش دارم که از این راه برای خود کسب درآمد کنم تا دیگر به حیث اتباع تحقیر نشوم.»

گرچند، زندگی د رمهاجرت بدون حقارت نیست؛ اما مهدی با تولید ویدیوهای معلوماتی سرگرم است و تلاش می‌کند که با وضعیت دشوار آوارگی و بی‌‌سرنوشتی مبارزه کند.

نسیم کافرسنگ

Share via
Copy link