این روایت، نمایی از زندگی زنی است که با ایمان، تلاش و استقامت توانسته تلخیها را به شیرینی موفقیت تبدیل کند و الگویی برای همگان باشد.
افرادی که توانستهاند خود واقعیشان را نمایان کنند، کم نیستند. یکی از این افراد، بانوی افغانستانزمین، داکتر شکردخت جعفری است. او با تلاش، شبزندهداری و ارادهی استوار به نماد قهرمانی تبدیل شده است. شیرزنی که در یکی از سخنانش گفته است: «من هیچگاه بیانگیزه نشدهام و نمیدانم چنین حالتی چیست!»
داکتر جعفری زندگی را در تعبیری شاعرانه اینگونه توصیف میکند: «زندگی همانند اقیانوسی بیکران و آبیرنگ است که همچون دوستی همراه، مرا به تماشای شکوه اسطورهها و ماجراجوییهای بیپایان میکشاند.»
در ادامه، به پرسشهایی درقالب سفرنامهی زندگی داکتر شکردخت جعفری پرداختهایم که بخشی را به صورت نوشتاری و بخشی را در قالب پیام صوتی پاسخ داده است. این پاسخها گردآوری شدهاند تا خواننده با او پیوندی نزدیکتر حس کند و از انرژی و معنویت نهفته در آنها بهره بگیرد.
سفر اول: بانو شکردخت جعفری خود را چگونه در قالب لغات میگنجاند؟
شکردخت جعفری تسلیم جبر زمانه نشد و تصمیم گرفت زمام امور زندگیاش را خودش در دست بگیرد. برای تحقق آرزوهایش هرچه در توان داشت، به کار بست و توانست مطابق میل و انتخاب خودش زندگی را به پیش ببرد، حتی در موضوع ازدواج. او نخستین بانوی افغان بود که در رشتهی فیزیک پزشکی دکترا گرفت و با اراده و سختکوشی زندگیاش را به شکلی رقم زد که حسرتی بر دلش باقی نماند.
شکردخت دربارهی خودش و مسیر زندگیاش میگوید: «زندگی برای من هیچگاه ساده نبوده است. اما همیشه تلاش کردهام تا آن را به بهترین شکل ممکن پیش ببرم. وقتی به گذشته نگاه میکنم، هیچگاه از انتخابهایم پشیمان نبودهام، چرا که در مسیر خودم قدم برداشتم و همواره تلاش کردم به خواستههای قلبیام برسم.»
سفر دوم: روایت خانواده
همسرش، ابراهیم افتخاری، او را اینگونه توصیف میکند: «خانم جعفری بانویی پرتلاش، خستگیناپذیر و بااعتمادبهنفس است. او مادری مهربان، دوستی خوب و زنی اجتماعی است.»
خواهرش، حکیمه جعفری، میگوید: «فردی پرتلاش که تا به نتیجه نرسد، دست از کار نمیکشد.»
مرتضی جعفری، برادر او، مینویسد: «شکردخت الهامبخش است. او همیشه در تلاش است تا دنیا را به جای بهتری تبدیل کند؛ چه از طریق تحقیقات پیشگامانه و چه با حمایت بیوقفه از دیگران. او الگویی است که ما را تشویق میکند به دنبال رویاهایمان برویم و تاثیر مثبتی بر جهان بگذاریم.»
سفر سوم: یک شکست، یک پیروزی
شکست: شکردخت در سال ۱۳۷۵ برای تحصیل در رشتهی پزشکی در کنکور ایران شرکت کرد و نمرهی قبولی را نیز کسب کرد. اما به دلیل اولویت دادن به شهروندان ایرانی، امکان ورود به این رشته را نیافت و مجبور شد در رشتهی تکنولوژی رادیولوژی تحصیل کند. او در آن زمان ناامید نشد و پس از دو سال، در آزمونی بینالمللی در قزوین شرکت کرد. شکردخت میگوید: «برای این آزمون، چهل شبانهروز با جدیت مطالعه کردم. اما در نهایت پذیرفته نشدم. اول نمرهی دوره بودم، اما خواهر یکی از افراد شاغل در سفارت افغانستان جای من را گرفت. دلیل این تصمیم را نداشتن صلاحیت بهعنوان دانشجو عنوان کردند، در حالی که هیچ قانون مشخصی وجود نداشت.»
این شکست آنقدر سنگین بود که شکردخت برای مدتی دست از غذا کشید و مدام گریه میکرد. اما سالها بعد، زمانی که در افغانستان تدریس را آغاز کرد و استاد دانشجویان پزشکی شد، متوجه شد که شاید در هر ناکامی حکمتی نهفته باشد. او با تکیه بر این تجربه، توکل به خدا را سرمشق زندگی خود قرار داد.
پیروزی: بزرگترین پیروزی شکردخت، غلبه بر سرطان بود. او در یکی از دشوارترین دورههای زندگیاش، یعنی زمانی که باردار بود، به سرطان مبتلا شد. او میگوید: «سرطان ارزش زندگی را به من آموخت. چهار سال با عوارض آن دستوپنجه نرم کردم و سرانجام درمان شدم. این تجربه به من آرامش و نگرشی جدید نسبت به زندگی بخشید.»
سفر چهارم: بزرگترین درس زندگی
شکردخت روی لوح زندگی خود نوشته است: «جادهی یکطرفه.»
سفر پنجم: دستاوردهای غیرپزشکی
۱. تغییر نگرش خانواده و اقوام نسبت به آموزش دختران؛
۲. گرفتن حق انتخاب همسر و مقابله با سنتهای قدیمی؛
۳. مستند کردن حق آموزش، کار و طلاق برای خود؛
۴. کسب اعتمادبهنفس در مواجهه با چالشهای تحصیلی؛
۵. ایجاد فرصت آموزش آنلاین برای دختران محروم افغانستان؛
سفر ششم: قهرمان زندگی
«در دوران کودکی، قهرمان زندگیام پدرم بود. از او چیزهای زیادی یاد گرفتم؛ از جمله مقاومت در برابر ظلم و بیعدالتی. او مردی بسیار قوی بود که به من آموخت چگونه در سختترین شرایط پایدار بمانم و روحیهام را از دست ندهم.»
او ادامه میدهد: «اما اکنون، خودم قهرمان زندگیام هستم. دلیلش این است که دیگر به تواناییها و ارزشهای خودم باور پیدا کردهام. تجربههای زندگیام، شکستها و موفقیتهایم، همه مرا به این نقطه رسانده است که باید قهرمان زندگی خود باشم. توصیه میکنم هرکس خودش قهرمان زندگیاش باشد. هیچکس بهتر از خودتان نمیتواند راه درست را برای شما پیدا کند و از شما حمایت کند.»
سفر هفتم: وصف زندگی
«زندگی همانند اقیانوسی بیکران است که مرا به تماشای شکوه و ماجراجوییهای بیپایان میکشاند.»
سفر هشتم: افغانستان؛ یادگاریهای مادی و معنوی
«خانهام را جا گذاشتم. دلم برای نوشیدن چای بر سکوی خانهی ما، هنگام غروب، پس از پایان یک روز کاری، بسیار تنگ شده است. همچنین دلم برای درخت بادامی که مادرم با دستان خودش کاشته بود، تنگ شده است. آخرین بار در سال ۲۰۱۸ که به افغانستان رفتم، میوههای آن درخت را دانهدانه چیدم. این خاطره همیشه برایم زنده است و هر بار به یادش میافتم، حس شیرینی از دلتنگی دارم.»
«از نظر معنوی، عشق دوستانم را که اکنون در گوشه و کنار جهان پراکنده شدهاند، جا گذاشتهام. مهمتر از همه، قسمتی از قلبم را در افغانستان گذاشتم. سفر از وطن به من ثابت کرد که هیچجایی مانند وطن نمیشود. با وجود سختیها و مشکلات، وطن همیشه در قلب من جایگاه ویژهای دارد.»
سفر نهم: تجربهی سرطان
از اینکه به سرطان مبتلا شده بودید، شاکی هستید؟
«اکنون نه، اما در آغاز شاکی بودم و با خود میگفتم: «چرا من؟» این احساس ناتوانی در کنترل چیزی که خارج از اختیارم بود، آزارم میداد. اما پس از مدتی، فهمیدم که باید به جای شاکی بودن، توکل به خدا را پیشه میکردم. هر فکر منفی، سمی بود که در وجودم رخنه کرد و بالاخره به سرطان منجر شد. حالا، ابتلا به سرطان را نعمتی میبینم که مرا بیدار کرد. این تجربه، نه تنها به من آگاهی بیشتر نسبت به زندگی داد، بلکه مرا به آرامشی عمیق رساند که با سپردن کارها به خدا به دست آمد. این آرامش، مرا خرسند میکند و احساس میکنم که قویتر از همیشه شدهام.»
زهرا علیزاده، تیام