من، دختر هفدهسالهای هستم که در رقابت مهارتهای رهبری، ایدههای خلاقانه جهانی و ارائه راهحلهایی برای چالشهای بینالمللی که از سوی نهادهای «کمیته کنگره جهانی جوانان» (Global Youth Global Congress Committee) مؤسسهی بینالمللی استودک (Studec International) و «سازمان بینالمللی اهداف جهانی» (Global Goal International) برگزار شده بود، در میان ۱۲۰۰ شرکتکننده از سراسر جهان، در جمع ده نفر برتر انتخاب شدم. همهی ما شرکتکنندگان در ردهی سنی ۱۵ تا ۱۸ سال بودیم. هدف این کنفرانس، پرورش رهبران جوان برای ایجاد تغییرات پایدار، ارایهی راهکارهای نوآورانه برای مشکلات جهانی و ایجاد شبکهای از فعالان جوان از سراسر دنیاست.
در کشوری زندگی میکنم که دختران در میان محدودیتهای خانواده، جامعه و فضای اطراف رشد میکنند. کشوری که در آن، دختر بودن یعنی هر روز طعم جبر و ضجه را چشیدن است. در جایی که حق آموزش، کار و دیگر حقوق ابتدایی از ما گرفته شده است. جایی که هر لحظه مورد قضاوت قرار میگیریم و در دل رنجها، باید به انسانی موفق تبدیل شویم؛ من در افغانستان زندگی میکنم.
روز پنجشنبه، دوازدهم جون، ساعت نزدیک یازده چاشت بود. نگرانی و مشکلات من و خانوادهام از چهرهام هویدا بود. نگرانی من تنها نبود؛ درد مشترکی بود که هزاران دختر افغان در چند سال اخیر با آن دستوپنجه نرم میکنند: محرومیت از آموزش، فقر، آیندهی نامعلوم، نداشتن کار و درآمد. خانه برایم به جعبهای تنگ و تاریک تبدیل شده بود. در فکر کانکور و دانشگاه غرق بودم و اشک در چشمانم حلقه بسته بود؛ اشکی که تنها از سر درد شخصی نبود، بلکه از دیدن تلاشهایی بود که بینتیجه مانده بود.
موبایلم را با حالی گرفته برداشتم و ایمیلهایم را بررسی کردم. سکوت ناامیدی و محرومیت همهجا را فرا گرفته بود؛ اما در میان این تاریکی، نوری درخشید. ایمیلی از سوی «کمیته کنگره جهانی جوانان ۲۰۲۵» (Global Youth Congress 2025) به چشمم خورد. وقتی آن را خواندم، باورش برایم سخت بود. حس میکردم کسی با من شوخی میکند؛ اما حقیقت داشت. از میان ۱۲۰۰ شرکتکننده، در جمع پنجاه برتر قرار گرفته بودم. بعد از اینکه ایمیل را خواندم به مادرم گفتم: “آماده شو، دخترت بهزودی به تایلند میرود و جایزهی جهانی را میگیرد. این آغاز نجات ما از بدبختی است!»
مادرم، که همیشه زحمتکش و حامی همهی فرزندانش بوده، صورتم را بوسید و تبریک گفت. اشک شوق در چشمانم حلقه زد. در ذهنم شروع به تصور کردن آینده کردم: ادامهی تحصیل در یکی از مکاتب یا دانشگاههای خوب خارج از کشور، فرصتهای جدید برای تیم و انجمنم، حضور در میان دوستان و تجربهی آزادی. احساس میکردم این بار، موفقیت از آن من است.
ساعت نزدیک دو بعدازظهر، دعوتنامه و ایمیل را با اساتیدم شریک ساختم. آنها تبریک گفتند و از ته دل خوشحال شدند. یکی از استادان گفت: «۴۰ درصد بورسیه برایت دادهاند. از این فرصت استثنایی استفاده کن، ۶۰ درصد دیگر را خودت پرداخت کن و آیندهی بهتری برای خودت بساز.»
با ذوق فراوان به پیامهای تبریکی پاسخ میدادم و همزمان دربارهی کشور تایلند و جزئیات سفر تحقیق میکردم. فهمیدم تایلند برای کنفرانس و اقامت سهروزه مکان مناسبیست. با خود گفتم: پس از کنفرانس، بدون شک میتوانم در یکی از کشورها اقامت بگیرم. شاید سادهلوحانه بود؛ اما امید داشتم.
شب، پدرم خسته از کار برگشت. نگرانی و فشار زندگی از چهرهاش پیداست. گفت: «این خانه را با زحمت و سختی بنا کردهام، حالا باید تخلیهاش کنیم. جای جدید پیدا کردن سخت شده و زمین هم خیلی گران است.» دیدن غم و استیصال پدرم روحم را میفشرد. مادرم آرام به او گفت: «ناراحت نباش. دخترت امروز برندهی جایزه شده و بخشی از هزینهی سفرش را هم پرداخت میکنند.» پدرم با اعتماد و آرامش گفت: «هزینهی سفرش را تهیه میکنیم. دعوتنامه رسمی دارد؟» با نگاه پر از شادی گفتم: بلی. لبخند پدرم، برای لحظهای همهی نگرانیها را محو کرد.
آن شب از خوشی خوابم نمیبرد. فردایش با مادرم هزینهی سفر را محاسبه کردیم؛ حدود ۵۵۰۰ دالر نیاز بود. با خود گفتم: پدرم شاید از خرید زمین صرفنظر کند؛ اما این منصفانه نیست. تصمیم گرفتم به نهادهایی که میشناسم ایمیل بزنم و درخواست کمک کنم. پاسخ نیامد. برای دوستان خارج از کشور هم نوشتم. در دو شبانهروز، برای بیش از ۱۰ نهاد و ۳۰ نفر ایمیل فرستادم؛ اما پاسخی قانعکننده نگرفتم. فقط تبریک و دلگرمی بود.
با هر ایمیلی که دریافت میکردم، ذرهای امید زنده میشد. یکی از دوستانم پیشنهاد کرد آنلاین از طریق زوم شرکت کنم؛ اما برایم نگرانیهای امنیتی داشت. در این سه شبانهروز، از شدت نوشتن، دستانم کبود و تمام وجودم خسته شده بود. بیخوابی، استرس و بنبست، روح و جسمم را فرسوده کرده بود. در یک دوراهی سخت قرار گرفته بودم: نخست، رفتن به تایلند و شرکت حضوری در کنفرانس؛ اما با مشکلات مالی و بیسرنوشتی پس از آن. دوم، صرفنظر کردن از سفر، که هزینهاش بیشتر از حضور بود: از دست دادن فرصت بورسیه و آیندهای که ممکن بود برایم تضمین شود. سوم، حضور آنلاین از طریق زوم، که فرصت آموزشی فراهم میکرد؛ اما تهدیدهای امنیتی را برایم به همراه داشت.
با افراد زیادی مشورت کردم. تصمیم نهایی به دوش خودم افتاده بود. سرانجام، بعد از یک هفته ایمیلی از موسسه «Studec International» دریافت کردم که برایم توصیهنامه (ریکامندیشن لتر) تهیه میکنند تا بتوانم برای تحصیل در یکی از دانشگاههای معتبر اقدام کنم.
سفر به تایلند تصمیم نهاییام شد. با خود گفتم شاید بعد از یک سال تحصیل در مالزیا، بتوانم به کانادا یا بریتانیا بروم. دوباره برای افراد و نهادهای مختلف ایمیل فرستادم. یکی از دوستان نهادی را معرفی کرد؛ اما کمکی حاصل نشد. در نهایت، راهی برای سفر پیدا شد؛ اما خیلی دیر. ویزای تایلند آماده نشد و من، دو روز پس از کنفرانس به آنجا میرسیدم. کنفرانس را از دست دادم.
امروز، بهعنوان یکی از دخترانی که از تحصیل محروم است، برندهی جایزهی «رهبر تغییر سال ۲۰۲۵» هستم. این یادداشت را برای همه دختران مینویسم:
هیچگاه از تحصیل و تلاش دست نکشید. هیچگاه خودتان را دستکم نگیرید.
ما دختران، شایستهی بهترینهای جهانیم. ما نماد مقاومت هستیم؛ نشان میدهیم که حتی اگر جهان ما را در تاریکی فرو ببرد، باز هم میتوانیم نور باشیم.
در کشوری زندگی میکنیم که رؤیای دختران را با زور و ترس دفن میکنند. روزی نیست که با تهدید جانی مواجه نباشیم. هر روز شاهد تحقیر زنان و سلب آموزش از دختران هستیم، شاهد محرومیت خانوادههایی مانند ما از یک سرپناه ساده؛ اما دختران تسلیم نمیشوند!
تنها پلی که ما را به رویاهای ما میرساند، آموزش و تلاش است. باید ثابت کنیم که حتی در تاریکترین شرایط، امید میتواند شکوفا شود.
من دختری هستم که زیر سایهی فقر و ترس در افغانستان، رؤیای رهبری و تغییر را در سر دارد. امروز یک قدم به آن رؤیا نزدیکتر شدهام و باور دارم که این، تنها آغاز راه است. شاید امروز نفر پنجاهم از میان هزاران باشم؛ اما فردا، نامم را بهعنوان کسی ثبت خواهم کرد که دنیا را برای دخترانی شبیه خودش تغییر داد.
ما، دختران، جرمِ دختر بودن را در کشور خوئد ریشهکن خواهیم کرد.
دست در دست هم، برای آیندهی بهتر، حرکت خواهیم کرد.
نویسنده: سلونیا سلحشور