اشاره: این متن، صورت بازنویسیشدهی سخنانی است که در جلسهی اکس اسپیس نسل پنجم با حضور آقای وصیل پیروز، استاد دانشگاه و تحلیلگر سیاسی افغانستان، مطرح کردهام.
جنبش تحفظ قومی پشتون، از زمان ظهورش در سال ۲۰۱۸، به یکی از پدیدههای بحثبرانگیز سیاسی و اجتماعی در منطقهی ما تبدیل شده و تأثیرات چشمگیری بر تحولات کلان منطقهای به خصوص پاکستان و افغانستان داشته است. همچنین، جرگهی بزرگ قومی پشتون که در اکتبر امسال برگزار شد و تصمیمات مهمی که در این جرگه اعلام گردید، از رویدادهای مهمی است که توجهات بسیاری را به خود جلب کرده است.
مهمترین سوالی که در این بحث مطرح کردهام، این است که آیا خواستههای جنبش تحفظ قومی پشتون و جرگهی بزرگ پشتونی در خیبر پختونخواه اساساً قابل تحقق هستند؟ اگر تحققپذیر هستند، پیامدهای این تحولات برای منطقه و بهویژه افغانستان چه خواهد بود؟ در صورت موفقیت این جنبش، شاهد چه تغییراتی در افغانستان خواهیم بود؟
پیش از پرداختن به دیگر ابعاد بحث، سوالی در مورد جرگهی قومی پشتون و پیامهای مستقیم و غیرمستقیم آن برای هموطنان پشتون در افغانستان دارم: در طرح وحدت قومی پشتون یا یکپارچگی لر و بر پشتون، جایگاه منِ هزاره یا هر هموطن غیرپشتون شما کجاست؟
اگر این تحولات در چارچوب مرزهای پاکستان بماند، ممکن است حساسیت کمتری برای افغانستان داشته باشد؛ اما در صورتی که این تغییرات بهطور مستقیم بر افغانستان تأثیر بگذارد، هر شهروند افغان بهطور طبیعی این سوال را مطرح خواهد کرد که این تحولات چه تأثیری بر سرنوشت و زندگی او خواهد داشت؟
تخمین زده میشود که افغانستان در حال حاضر بین سی تا چهل میلیون نفر جمعیت دارد، که حدود یکسوم یا یکچهارم آن را پشتونها تشکیل میدهند، یعنی چیزی حدود هفت تا دوازده میلیون نفر. اگر فرض کنیم این پشتونها که سالها در کنار دیگر اقوام افغانستان همزیستی کردهاند، بهگونهای با بقیهی مردم کشور رفتار کنند که موجودیت آنان را نادیده گرفته و با زبان تحقیر و سرکوب با آنان برخورد کنند، الحاق احتمالی سی تا چهل میلیون پشتون دیگر از آن سوی مرزها که شناخت کمی از فرهنگ و هویت دیگر اقوام دارند، مسالهای بهغایت نگرانکننده خواهد بود.
با تأسف، اقوام غیرپشتون، خاطرههای خوشی از همزیستی با هموطنان پشتون خود ندارند و نگرانی آنان نیز از همین تجربههای تلخ ناشی میشود. اگر موج گستردهای از پشتونهای قدرتمند مرز دیورند را در هم شکند و وحدت لر و بر پشتون را محقق سازد، اقوام غیرپشتون با سوالی وجودی روبهرو میشوند: آیا باید سرزمین خود را ترک کنند و به آوارگی و بیپناهی در کشورهای دیگر تن دهند، یا برای حفظ موجودیت خود به اقداماتی خطرآفرین در داخل کشور متوسل شوند؟
انتظار من، همانند هر هموطن دیگرم از پنجشیر، تخار، بدخشان، جوزجان، فاریاب، هرات، نورستان، بغلان، کندز، مزار و دیگر نقاط کشور، این است که به این نگرانیها با آرامش، و دور از هیجانات و قضاوتهای منفی پاسخ مناسبی داده شود.
ما اکنون حکومتی داریم که ساختار و زبان رسمی آن پشتو است و تفکر و ذهنیت غالب آن نیز پشتونی است؛ حکومتی که برای اقوام غیرپشتون جایگاه واقعی قائل نیست. در رأس این حکومت، طالبان قرار دارند؛ گروهی که حتی در جامعهی پشتون نیز صداهای مدنی و دموکراتیک را خاموش کردهاند. حال اگر این ساختار انحصارگرا و سرکوبگر با جمعیت عظیمی از پشتونهای فرامرزی تحت نام وحدت لر و بر پشتون ترکیب شود و همچنان رویکرد طالبان را دنبال کند، سرنوشت ما چه خواهد شد؟
از نوستالژی قدرت تا عدالت انسانی؛
بهنظر من، حرکتهایی مانند جرگهی قومی پشتون که اخیراً برگزار شد و جنبش تحفظ قومی پشتون که طی سالهای اخیر شکل گرفته است، بیش از آنکه نقطهی اوجی برای بازگشت به قدرت و هژمونی قومی از طریق اتحاد «لر و بر» باشند، نشانهای از افول ساختاری قوم پشتون به شمار میآیند. در اینجا، منظورم از افول نه لزوماً تهدیدات یا سرکوبهای ارتش پاکستان است و نه فشارهایی که ممکن است از جانب اقوام غیرپشتون در افغانستان به وجود آید؛ بلکه تمرکز من بر ماهیت و ساختار این حرکتهاست که تحت عنوان «جنبش تحفظ قومی پشتون» آغاز شده و شخصیتهایی چون «منظور پشتین» در مرکز آن قرار دارند.
این جنبش در اصل، تلاشی است برای اعتراض به سرکوبها و نادیدهگرفتهشدن حقوق انسانی پشتونها؛ و هدف اصلی آن بازگرداندن گذشتهای با نوستالژی برتری قومی نیست. بلکه نمایانگر بحرانی در هویت و انسجام قومی است که سعی دارد پاسخی مناسب به وضعیت کنونی بدهد. این جنبش بیشتر بهدنبال عدالت و آزادی انسانی است تا برتریطلبی قومی.
بر این اساس، جنبش تحفظ قومی پشتون و جرگهی بزرگی که بهتازگی برگزار شدهاند، نهتنها بهعنوان ابزاری برای احیای قدرت قومی پشتون نمیبینم، بلکه آنها را نشانهای از افول رسمی و حتی تهدیدی جدی برای قوم پشتون میدانم. برای این دیدگاه دلایلی دارم که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
منظور پشتین، پاشنهی آشیل جنبش تحفظ قومی پشتون
سخن را از منظور پشتین آغاز میکنم؛ فردی که خود با افتخار اذعان میکند قصد ندارد یک حزب سیاسی بزرگ پشتونی تشکیل دهد یا حکومتی ساختارمند را بنا نهد. او در صحبتهایش، بهجای اینکه چهرهای از یک رهبر سیاسی نشان دهد، بیشتر شبیه به جوانی دردمند است که از پیچیدگیهای سیاست درکی عمیق ندارد. کاریزمای او نیز بار عاطفی دارد تا اینکه نشان از تفکر و دیدگاه استراتژیک سیاسیاش باشد.
با بررسی سخنرانیها و اظهارات منظور پشتین، روشن میشود که او از لحاظ آگاهی سیاسی و تجربهی رهبری سیاسی ظرفیت چشمگیری ندارد. او بهجای ارائهی یک طرح راهبردی سیاسی، بیشتر از احساسات و دردهای تاریخی پشتونها سخن میگوید. این ویژگی، از نظر من، نقطهضعفی است که میتواند نهتنها به افول، بلکه به بحرانی جدی برای خواستهها و مطالبات سیاسی پشتونها منجر شود. حرکت او فاقد عمق و بنیان ساختاریافته است و با نبود برنامهریزی و هدفگذاری بلندمدت، بعید است که بتواند به نتایج پایداری برای پشتونها دست یابد.
ظلم و سرکوبی که بهواسطهی سیاستهای قهری حکومت پاکستان و تهدیدهای تحریک طالبان پاکستان بر مردم پشتون تحمیل شده، باعث رنج و درد زیادی برای آنان بوده است. منظور پشتین، بهعنوان یک فرد دردمند، صدای اعتراض خود را در برابر این وضعیت بلند کرده است؛ اما نگاهی به سخنان و اطرافیان او که بهرهی کافی از دانش و آگاهی سیاسی ندارند، نشان میدهد که این صدا و حرکت فاقد قدرت و استواری لازم است.
با وجود موج بزرگی که منظور پشتین در میان پشتونها برانگیخته، او از توانایی لازم برای رهبری و مدیریت جنبشی به این وسعت برخوردار نیست. حرکت او از پشتوانهی کافی در آگاهی سیاسی بهره نمیبرد و فاقد قدرت و مهارتی است که برای هماهنگی و پیشبرد چنین جنبشی نیاز است. ازاینرو، حضور او در مرکزیت جنبش تحفظ قومی پشتون، به گونهای پاشنهی آشیل این جنبش عمل کرده و این جنبش را در برابر چالشهای سنگینی که در برابر خود دارد، آسیبپذیر و شکننده میسازد.
شباهتهای جنبش تحفظ قومی پشتون و جنبش روشنایی
جنبش تحفظ قومی پشتون شباهت جالبی با جنبش روشنایی در جامعهی هزاره دارد. همانطور که جنبش روشنایی با حمایت میلیونها هزاره در داخل و خارج کشور بهعنوان یک حرکت مدنی و اجتماعی آغاز شد و بهسرعت به میدان خطیر و پرهزینهی سیاسی کشانده شد، جنبش تحفظ قومی پشتون نیز در مسیری مشابه قرار گرفته است.
در جنبش روشنایی، رهبران این حرکت باوجود همراهی گستردهی مردم، نتوانستند ساختار و ظرفیتهای لازم را برای رهبری یک جنبش پایدار و منسجم ایجاد کنند. این جنبش بدون آمادگی لازم وارد چالش سیاسی با حکومت افغانستان شد که از حمایت قدرتهای جهانی برخوردار بود. نبود زیرساختهای سازمانی و مدیریت استراتژیک، باعث شد جنبش روشنایی بهجای حفظ جایگاه مدنی و اجتماعی خود، درگیری سیاسی شدیدی با نظام سیاسی افغانستان و حتی بازیگران بینالمللی پیدا کند.
جنبش تحفظ قومی پشتون نیز، به خصوص با فیصلههای که در جرگهی بزرگ قومی پشتون در پختونخواه مطرح کردند، بهگونهای مشابه با جنبش روشنایی، بهجای تمرکز بر مطالبات مدنی و حقوق اجتماعی، به تقابلی سیاسی نزدیک میشود. همچنان که رهبران جنبش روشنایی به دنبال تغییرات ساختاری و چالشکشیدن نظام سیاسی بودند، در جنبش تحفظ قومی پشتون نیز چنین نشانههایی دیده میشود. اما کمبود ساختار و رهبری قوی و آگاهی لازم در هر دو جنبش، آنها را در برابر قدرتهای موجود آسیبپذیر میسازد و رسیدن به اهداف پایدار و واقعی را دشوار میکند.
تجربهی هر دو جنبش نشان میدهد که برای موفقیت، جنبشها باید از یکسو بر تقویت ساختارهای داخلی و توانایی مدیریتی خود تمرکز کنند و از سوی دیگر، با درک واقعبینانه از توان خود، بهتدریج و با تدبیر به عرصههای سیاسی وارد شوند. جنبش روشنایی بهعنوان یک حرکت مدنی بزرگ، پس از ضربهای نسبتاً کوچک اما شکننده، دچار شکاف و فروپاشی عمیقی شد و این واقعه توان انسجام و سازماندهی سیاسی در جامعهی هزاره را بهشدت کاهش داد. این رویداد نشان داد که جنبشهای گستردهی مردمی، اگر فاقد ساختار و مدیریت قوی باشند، در برابر تهدیدها و فشارها بهآسانی آسیبپذیر میشوند و با یک ضربه میتوانند مسیر خود را از دست بدهند.
با تعمیم تجربهی جنبش روشنایی به جنبش تحفظ قومی پشتون، بین هر دو حرکت شباهتهای زیادی را میتوان دید. درست مانند جنبش روشنایی که با داعیهی مدنی آغاز شد و سپس مطالبات سیاسی کلان را مطرح کرد، در جنبش تحفظ قومی پشتون نیز خواستههای مدنی با مطالبات سیاسی بزرگی مانند حذف مرز دیورند، خروج ارتش پاکستان و طالبان پاکستانی (تیتیپی) از مناطق پشتوننشین و ایجاد ارتش مردمی همراه شده است. این درخواستها فراتر از یک دادخواهی مدنی، در قالب یک مطالبهی صریح سیاسی بروز کرده است.
بااینحال، مانند جنبش روشنایی، جنبش تحفظ قومی پشتون نیز در نبود ساختار محکم و مدیریت سیاسی ساختارمند، با خطر فروپاشی و تضعیف روبهروست. اگرچه این جنبش صدای بلند و گستردهای برای اعتراض به ظلم و ستم بر پشتونهاست؛ اما نداشتن استراتژی و توان لازم برای مواجهه با چالشهای بزرگ سیاسی، به پراکندگی و شکست آن منجر خواهد شد.
بنابراین، تجربهی جنبش روشنایی باید هشداری برای جنبش تحفظ قومی پشتون باشد. اگر این جنبش به دنبال رسیدن به اهداف خود به شکلی پایدار و مؤثر است، به تقویت ساختارهای داخلی، مدیریت کارآمد و استراتژیهای دقیق و تدریجی برای پیگیری مطالبات خود نیاز دارد؛ در غیر این صورت، ممکن است مانند جنبش روشنایی در برابر فشارها و تهدیدات از هم بپاشد و ظرفیتهای خود را از دست بدهد.
داعیهی بزرگ؛ توانایی اندک
داعیه و مطالباتی که توسط جنبش تحفظ قومی پشتون و جرگهی بزرگ پشتونی مطرح شده است، بیانگر توانایی اندکی است که تلاش دارد سنگ بزرگی را بردارد. در قدم نخست، ارتش پاکستان صرفاً یک نهاد نظامی ساده نیست که بتوان آن را به آسانی نادیده گرفت یا با یک چالش سطحی به عقبنشینی وادار کرد. ساختار این ارتش نه تنها از نظر قدرت نظامی و تجهیزاتی متمایز است، بلکه بر امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پاکستان نفوذ و تسلط عمیقی دارد. پاکستانیها وقتی از «استبلیشمنت» سخن میگویند، منظور شان ارتش است که استخوان نظام و ادارهی پاکستان را تشکیل میدهد.
ارتش پاکستان، در واقع، برخلاف ارتشهای مرسوم که به دفاع از کشور و تأمین امنیت آن مشغول اند، به عنوان مرکز اصلی قدرت در پاکستان عمل میکند. در چنین ساختاری، هرگونه خواستهای مبنی بر خروج ارتش از مناطق پشتوننشین به معنای تهدید مستقیم بنیانهای قدرت «استبلیشمنت» تلقی میشود. این خواسته یک مطالبهی سادهی مدنی نیست، بلکه گامی در عرصهی سیاسی و حساسی است که ارتش پاکستان همواره آن را در اختیار خود داشته و از دست دادن آن را خط قرمز میداند.
از سوی دیگر، فعالیتهای تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی) و حملات پیدرپی آنها بر ارتش و دولت پاکستان، ارتش را به شدت تحت فشار قرار داده و نقش مهمی در چالشبرانگیزی قدرت ارتش در مناطق قبایلی ایفا کرده است. این موضوع نشان میدهد که «تیتیپی» به دنبال چیزی فراتر از یک تقابل ساده است و در واقع، هوای درافتادن با ساختار قدرت ارتش پاکستان را در سر دارد. درخواست جنبش تحفظ قومی پشتون برای اخراج تیتیپی از مناطق پشتوننشین نیز تقاضای سیاسی پیچیدهای است که پیامدهای عمیقی بر سیاستهای پاکستان خواهد گذاشت.
علاوه بر این، ادعای جنبش تحفظ قومی پشتون مبنی بر تشکیل «ارتش مردمی» و خودمختاری مناطق پشتوننشین، جنبش را به عرصهی حساسی وارد کرده است که برای ارتش پاکستان بسیار پرمخاطره است. تشکیل یک نیروی نظامی مستقل و مدیریت خودمختار، مستقیماً با تسلط تاریخی و سرسختانهی ارتش بر این مناطق در تضاد است و این خواستهها فراتر از مطالبات مدنی هستند و آرمانهای عمیقاً سیاسی را نمایان میکنند که بر تغییرات بنیادین ساختار قدرت در پاکستان تأکید دارند.
به همین دلیل، منظور پشتین با ارائهی ایدهی تشکیل «ارتش مردمی» و خودمختاری مناطق پشتوننشین، با مسایل اساسی و پیچیدهای در ساختار حکومتی و مرزهای جغرافیایی روبرو میشود. ایجاد ارتشی برای تامین امنیت در مناطق پشتوننشین نیازمند ساختاری حکومتی است که منابع، برنامهریزی و سیاستگذاری را در ابعاد مختلف هماهنگ کند. در واقع، یک ارتش مردمی بدون داشتن حمایتهای دولتی و حکومتی نمیتواند کارآمد باشد، زیرا حکومت باید زیرساختها، منابع انسانی و مالی و همچنین قوانین لازم را تأمین کند.
به نظر میرسد منظور پشتین و جنبش او، در مسیر تحقق خواستههای خود، با سه چالش بزرگ مواجهاند:
۱- مرزها و روابط بینالمللی: منظور پشتین برای تحقق آرمان خود، مسألهی مرزهای شناختهشدهی بینالمللی را نیز مطرح کرده است. اینکه او مرزهای افغانستان و پاکستان را میخواهد تغییر دهد، چالش بزرگی است که با واقعیتهای سیاسی منطقه و جهان در تعارض قرار دارد. پاکستان، به عنوان کشوری با قدرت نظامی بالا و سلاحهای هستهای، هرگز به یک جنبش اجتماعی اجازه نخواهد داد که مرزهای آن را تغییر دهد. اگر پشتین بخواهد «لر و بر پشتون» را در یک قلمرو بزرگ پشتونستان متصل کند، باید برای مرزهای جدید، نظامی واقعبینانه و سازوکارهای لازم را فراهم کند.
۲- ساختار حکومتی: فرض کنیم جنبش تحفظ قومی پشتون بتواند «ارتش مردمی» را شکل دهد؛ اما چگونگی مدیریت داخلی این مناطق نیز نیازمند راهحلهای گسترده است. این جنبش باید برای ارائهی خدمات عمومی، مدیریت منابع طبیعی، ایجاد نهادهای حکومتی و مقابله با تهدیدات خارجی و داخلی چارهاندیشی کند. ساختار حکومتی برای چنین پروژهای به توازنی دقیق میان اقتصاد، حقوق بشر، امنیت و دیپلماسی نیاز دارد و بهنظر نمیرسد که منظور پشتین و جنبش او آمادهی اجرای چنین پروژهای باشند.
۳- امنیت داخلی و چالشهای نظامی: ایجاد یک نیروی نظامی که بتواند هم ارتش پاکستان و هم تیتیپی را از مناطق پشتوننشین خارج کند و امنیت داخلی را نیز تأمین نماید، بهویژه با توجه به بحران امنیتی در افغانستان، چالشی بسیار بزرگ است. این ارتش نیاز به تجهیزات و منابع عظیم مالی دارد که جنبش تحفظ قومی پشتون فعلاً توان تأمین آن را ندارد. حتی اگر امنیت داخلی نیز تأمین شود، تهدیدات خارجی و اختلافات سیاسی با همسایگان و بازیگران جهانی همچنان بهعنوان چالشی بزرگ باقی خواهند ماند.
در نتیجه، میتوان گفت که منظور پشتین دغدغههای مشروع اجتماعی و حقوق بشری را مطرح میکند؛ اما با نگاهی نهچندان دقیق به پیچیدگیهای سیاسی و ساختاری منطقه و جهان، وارد عرصهای از مطالبات کلان شده است که در صورت عدم آمادگی کافی میتواند به آیندهی جنبش او آسیبهای جدی وارد کند. تجربهی جنبشهای اجتماعی در گذشت، مخصوصاً تجربهی جنبش روشنایی در سالهای اخیر، نشان میدهد که بدون تقویت ساختارهای داخلی و توان مدیریتی، جنبشهای اجتماعی و مدنی با یک ضربه میتوانند مسیر خود را از دست بدهند و این مسأله برای جنبش تحفظ قومی پشتون نیز هشداری جدی است.
چالشها و تناقضات جنبش تحفظ قومی پشتون
توجه به دیدگاهها و حرکتهایی که جنبش تحفظ قومی پشتون به راه انداخته است، یکی از پیچیدهترین چالشها و تناقضاتی را برملا میکند که این جنبش با آن مواجه است. ادعای «لر و بر پشتون» یا «یکپارچگی پشتونها»، به ویژه در قالب ایدههای تاریخی که از زمان امیر عبدالرحمان خان تا به امروز برای پشتونها مطرح بوده، میتواند بهعنوان نیروی محرک فرهنگی و اجتماعی در نظر گرفته شود. این حرکت میتواند احساسات ملیگرایانه و نوستالژیک را در میان پشتونها برانگیزد و بهنوعی نظم، مناسبات قدرت و مرزهای سیاسی موجود را در سطح منطقه به چالش بکشد.
اما همانطور که گفتم، این ایده باید در چهارچوبهای پیچیدهتر و عینیتری مانند واقعیتهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی منطقه مطالعه شود که پاکستان در محور همهی آنها قرار دارد. حذف یا تغییر مرزهای افغانستان و پاکستان نه تنها در سطح منطقه چالشبرانگیز است، بلکه ابعاد وسیع بینالمللی نیز دارد که بهسادگی نمیتوان به همهی آنها رسیدگی کرد. در این زمینه، چند نکته بسیار مهم مطرح است:
۱. منافع ملی و امنیت ملی پاکستان: پاکستان، بهعنوان یکی از کشورهای هستهای جهان، قطعاً نمیتواند بهراحتی از تمامیت ارضی خود دست بردارد. ارتش پاکستان، که نقشی اساسی در ساختار قدرت این کشور دارد، برای حفظ ثبات داخلی و امنیت ملی خود بهشدت به مرزها و تمامیت ارضی اهمیت میدهد. طرحهایی که به تغییر یا لغو مرز دیورند یا هرگونه تهدید به تمامیت ارضی پاکستان اشاره داشته باشد، میتواند پیامدهای بسیار سنگینی بهویژه در زمینهی تهدیدات نظامی و دیپلوماتیک داشته باشد. چالشهایی که این جنبش مطرح میکند در سطح نظری ممکن است جذاب به نظر برسد؛ اما در عمل منجر به تنشهای جدی در روابط افغانستان و پاکستان و حتی در سطح منطقهای و جهانی میشود.
۲. عدم شناخت کافی از واقعیتهای جهانی: یکی از چالشهای اساسی که جنبش تحفظ قومی پشتون از فقدان درک آن رنج میبرد، این است که ایدههای بلندپروازانه بهسادگی وارد عرصهی سیاست جهانی نمیشوند. کشورها برای به رسمیت شناختن یک حکومت، نیازمند ساختار و ثبات سیاسی خاصی هستند. اگر جنبش تحفظ قومی پشتون بخواهد مرز افغانستان و پاکستان را بردارد یا تغییر دهد، باید ابتدا حمایتهای جهانی و منطقهای را کسب کند. کشورهای بزرگ و قدرتهای جهانی مانند آمریکا، چین، هند و دیگر کشورهای منطقهای، بهویژه در شرایط کنونی که جغرافیای سیاسی و امنیتی بسیار حساس است، چنین تحولی را تهدیدی جدی برای ثبات منطقهای میبینند و در برابر آن میایستند.
بنابراین، طرحهای بلندپروازانهای که جنبش تحفظ قومی پشتون روی دست گرفته است، بهدلیل اینکه این جنبش بیشتر بر مبنای احساسات و اعتراضات اجتماعی شکل گرفته و از تجربهی سیاسی و ساختار حکومتی قوی برخوردار نیست، فوقالعاده آسیبپذیر است. منظور پشتین و دیگر رهبران جنبش تحفظ قومی پشتون در تلاش برای جلب توجه به مشکلات اجتماعی پشتونها هستند، اما ناتوانی در ارائهی راهحلهای عملی و جامع برای چالشهای امنیتی، اقتصادی و سیاسی منطقه میتواند به شکست این جنبش منجر شود.
در جنبشهای اجتماعی و سیاسی موفق، معمولاً نه تنها افراد در کنار هم جمع میشوند بلکه این افراد در یک ساختار و با استراتژیهای مشخص و هدفمند به پیش میروند. جنبش روشنایی نیز در ابتدا صدای بسیار بلندی داشت و توانست میلیونها نفر را به حرکت درآورد؛ اما بهدلیل فقدان ساختار منسجم و استراتژی سیاسی مؤثر، در مواجهه با چالشهای اساسی و موانع نظام حاکم بهراحتی آسیبپذیر شد.
جنبش تحفظ قومی پشتون نیز از همین مشکلات رنج میبرد. این جنبش ممکن است در ابتدا صدای بلند و پرشوری داشته باشد، اما بهدلیل عدم وجود ساختار تشکیلاتی و مدیریت مناسب در مواقع حساس، در برابر فشارهای داخلی و خارجی ممکن است بهزودی قدرت خود را از دست بدهد. تجربهی جنبش روشنایی نشان داد که گره کردن مشتها و بلند کردن صدا ممکن است در مرحلهی اول تأثیرگذار به نظر برسد؛ اما اگر این حرکت نتواند به یک رابطهی سازمانیافته و پایدار بین اعضای خود تبدیل شود، بهزودی این صداها کاهش یافته و نظم و اتحاد جنبش از بین خواهد رفت.
جنبشهای سیاسی موفق معمولاً از شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود درک عمیقی دارند. جنبش تحفظ قومی پشتون میتواند در مواردی اعتراضات و شکایات موجهی داشته باشد؛ اما اگر این اعتراضات در قالب استراتژی منظم و هدفمند قرار نگیرد نمیتواند از چالشهای خارجی و داخلی عبور کند. اگر تحلیلها و درکهای این جنبش از واقعیتهایی که با آن درگیر است، سطحی یا فاقد عمق لازم برای تطبیق با واقعیتهای پیچیدهی سیاسی باشد، این جنبش مشابه آنچه در جنبش روشنایی رخ داد، بهسادگی آسیبپذیر میشود.
یکی از تجارب مهمی که در جنبش روشنایی بهدست آوردیم این بود که خواستهها و اعتراضات اگر صرفاً در سطح شعار باقی بمانند و در قالب دیدگاه حکومتی و عملی انسجام نیابند، قدرت بقا و تأثیرگذاری خود را از دست میدهند. جنبشهایی که صرفاً در حیطهی مطالبات اجتماعی و عمومی حرکت میکنند، در برابر ساختارهای حاکم و تهدیدات خارجی آسیبپذیر میشوند. بههمین دلیل، جنبش تحفظ قومی پشتون اگر نتواند این خلا را بهدرستی رفع کند، مانند جنبش روشنایی، از یک دامنهی اجتماعی به یک حرکت سیاسی و حکومتی قابل اعتماد و معتبر تبدیل نخواهد شد.
اعضای جنبشهای اجتماعی و سیاسی موفق ضرورت دارند که با هم روی ارزشها و اصول عملی معین، توافقات و هماهنگیهای عمیق و مدونی داشته باشند. همانطور که در تجربهی جنبش روشنایی دیدیم، وقتی یک جنبش اجماع و هماهنگی درونی نداشته باشد، در مواجهه با مشکلات خارجی نیز نمیتواند به مقاومت ادامه دهد. این هماهنگی نه تنها در سطح رهبری بلکه در سطح مشارکتکنندگان و اعضای جنبش هم باید شکل بگیرد. اگر جنبش تحفظ قومی پشتون نتواند چنین وحدتی را در درون خود ایجاد کند، بهسرعت از هم خواهد پاشید.
در نهایت، یکی از چالشهای بزرگ جنبش تحفظ قومی پشتون این است که چگونه در برابر قدرتهای بزرگ و ساختارهای سیاسی موجود ایستادگی خواهد کرد. مسألهی مرز دیورند، چالشهای امنیتی و مسائل اقتصادی، همگی ابعاد پیچیدهای هستند که جنبش تحفظ قومی پشتون به هیچکدام آنها بهصورت عمیق و درست توجه نکرده است. بههمین دلیل، این جنبش در فقدان یک تشکیلات منسجم و مدبر قادر به مقابله با موانع داخلی و خارجی نشده و به همان سرعت که رشد و گسترش مییابد، دوباره نابود شده و از بین میرود.
جنبش تحفظ قومی پشتون؛ ساختارشکنی و چالشهای هویت اجتماعی
از نکات بسیار مهم و حیاتی در تحلیل جنبش تحفظ قومی پشتون، بررسی نقش این جنبش در ساختارشکنی و از بین بردن ساختارهای اجتماعی و سنتی موجود در جامعهی پشتون است. این روند البته از دوران جهاد افغانستان آغاز شده و تا به امروز ادامه داشته است. ساختارهای سنتی اجتماعی که بهطور طبیعی در جامعهی پشتون انسجام و همبستگی را تقویت میکردند، در طول چهار دههی گذشته به شیوههای مختلف تضعیف یا از میان برداشته شدهاند.
در افغانستان، نخستین و سنگینترین ضربه به این ساختارها توسط حزب دموکراتیک خلق و بهویژه در پی کودتای هفتم ثور وارد شد. این کودتا شالودهی سنتی قدرت پشتونی را که در قالب خاندان سلطنتی آل یحیی شکل گرفته بود، ویران کرد. در مقدمه کتاب «بگذار نفس بکشم» از صمد خان اچکزی نقل کردهام که با شنیدن خبر کودتای داوودخان در سال ۱۳۵۲، گریست و گفت: «د پختون کلی وران شو» یعنی «قلعهی پشتون ویران شد». در واقع، اگرچه کودتای داوودخان برج و باروی این قلعه را آسیب زد؛ اما کودتای هفتم ثور آن را از بنیاد فرو ریخت و نابود کرد.
حزب اسلامی با تفکر اخوانالمسلمین و سپس طالبان با اجرای پروژههایی تحت نظارت آیاسآی پاکستان، بخش دیگری از شالودههای اجتماعی جامعهی پشتون را در قالبهای مختلف و به بهانههای گوناگون تخریب کردند. این فرآیند همزمان با حرکتهای تحریک طالبان پاکستان و عملیاتهای ارتش پاکستان علیه طالبان در مناطق پشتوننشین، ساختارهای محلی و قبیلهای جامعهی پشتون را نیز که نقش مهمی در بقای مناسبات قدرت سنتی در سوی دیگر مرز دیورند داشتند، به طور مستمر تحت فشار و سرکوب قرار داد.
نابودی ساختارهای سنتی نه تنها پیوندهای اجتماعی و همبستگی قومی جامعهی پشتون را آسیبپذیر ساخته، بلکه شکافهای عمیقی را درون این جامعه نیز ایجاد کرده است. یکی از نتایج این فرآیند، حذف یا تضعیف رهبران محلی و قدرتهای قبیلهای است که در طول تاریخ نقش اساسی در تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی جامعهی پشتون ایفا کردهاند. این افراد معمولاً به عنوان مراجع قدرت در جامعهی پشتون شناخته میشدند؛ اما در دورانهای مختلف، بهویژه در دوران طالبان، بهطور مداوم و با استفاده از بهانههای مذهبی و دینی حذف شدند.
علاوه بر این، سیاستهای پاکستان تحت پوشش حرکتهای سیاسی همچون اقدامات عمران خان و قرار دادن مناطق خودمختار قبایلی در چوکات نظام اداری پاکستان، این روند را به شدت سرعت بخشید و ساختارهای سنتی را بیش از پیش از بین برد.
جنبش تحفظ قومی پشتون، در تلاش برای بازگرداندن هویت و قدرت سنتی جامعهی پشتون است که طی سالها تضعیف شده است. با این حال، این جنبش خود نیز با ادامهی روند ساختارشکنیهای گسترده، جامعهی پشتون را با چالشهای عظیمی روبرو کرده است. اکنون، جامعهی پشتون با گسستهای اجتماعی و سیاسی عمیقی مواجه است که ریشه در تاریخ طولانی سیاستهای قومی و قدرتطلبانهی پشتونی دارد. افزون بر این، نبود ساختارهای حکومتی و مدیریتی منسجم در جنبش تحفظ قومی پشتون و عدم توانایی آن در مقابله با قدرتهای بزرگی چون ارتش پاکستان و دیگر نیروهای منطقهای، به آسیبپذیری بیشتر این جنبش دامن زده است.
یکی از چالشهای اساسی این جنبش، نیاز مبرم به انسجام داخلی و وحدت درونی است. در سطح جامعهی پشتون، گروهها و افرادی با دیدگاهها و گرایشهای متنوع حضور دارند که همواره از یکدیگر فاصله گرفتهاند. این جنبش نتوانسته این جداییها را برطرف کند؛ بلکه این گروهها و افراد را در میدانی تازه و ناهماهنگ گرد آورده است. این گسستهای درونی و نبود یک استراتژی منسجم، موجب میشود که جنبش تحفظ قومی پشتون توان لازم برای مقاومت در برابر قدرتهای سیاسی و نظامی منطقهای را نداشته باشد.
با توجه به نکاتی که تاکنون مطرح شد، جنبش تحفظ قومی پشتون، با وجود آنکه در ابتدا توانست صدای معترضان پشتون را بلند کند و توجهها را جلب نماید، اکنون به استراتژی روشن و بلندمدت مدنی و سیاسی نیازمند است که آن را به سمت تشکیل یک ساختار حکومتی کارآمد سوق دهد. این جنبش باید توانایی پیوند مجدد شبکههای اجتماعی و ساختارهای از همگسیخته جامعهی پشتون را داشته باشد تا در قالب یک شبکهی اجتماعی و ساختاری منسجم، بتواند در برابر فشارهای خارجی و داخلی مقاومت کند.
اما آنچه تاکنون در عملکرد جنبش تحفظ قومی پشتون دیده شده، خلاف این ضرورتها را نشان میدهد. این جنبش ساختارهای سیاسی سنتی جامعهی پشتون، از جمله احزابی نظیر عوامی لیگ را که سابقهای طولانی در فعالیت سیاسی دارند، از صحنه حذف کرده و خود را به عنوان تنها نیروی مردمی برای تحقق خواستههای پشتونها مطرح کرده است. با این وجود، فقدان یک ساختار منسجم و فراگیر سیاسی، این جنبش را در برابر چالشهای بزرگی قرار داده که نمیتواند بهتنهایی از عهدهی آنها برآید.
نابودی احزاب سیاسی چون عوامی لیگ، که سابقهی طولانی در فعالیتهای سیاسی در پاکستان و جامعهی پشتون داشتهاند، پیامدهای منفی و عمیقی در پی داشته است. این احزاب با شبکههای اجتماعی و سیاسی گستردهی خود، میتوانستند در مواقع بحران به جامعهی پشتون انسجام بخشند؛ اما با تضعیف و حذف این ساختارها، جنبش منظور پشتین در خلای سیاسیای قرار گرفته که نه تنها از پاسخگویی مؤثر به چالشهای سیاسی بازمانده، بلکه این فضای خالی به نظر میرسد به زودی بر تفرقه و بیثباتی افزوده و همبستگی اجتماعی اقشار و لایههای مختلف جامعهی پشتون را بیش از پیش متزلزل خواهد کرد.
جنبش تحفظ قومی پشتون نیاز جدی به انسجام درونی و ساختار سیاسی منسجم دارد؛ ساختاری که بتواند در برابر چالشهای بزرگ سیاسی از جانب پاکستان و دیگر قدرتهای منطقهای، مقاومتی اثربخش نشان دهد. مردمی که با وعدههای این جنبش به آن پیوستهاند، باری سنگین بر دوش این جنبش نهادهاند که تنها در چارچوب یک نظام سیاسی مستحکم امکان پاسخگویی به آنها وجود دارد. برای هدایت این جمعیت به سمت اهداف سیاسی روشن، جنبش باید استراتژیای واضح و عملی اتخاذ کند و مطالبات مدنی و سیاسی خود را به شکلی سازمانیافته مطرح نماید. افزون بر این، جلب حمایت بینالمللی میتواند قدرت این جنبش را در برابر ساختارهای قدرت موجود افزایش دهد.
اگر جنبش تحفظ قومی پشتون نتواند به یک ساختار سیاسی منسجم دست یابد، خطر فروپاشی اجتماعی و هرج و مرج سیاسی جامعهی پشتون را بیشتر از پیش تشدید میکند. شواهد نشان میدهد که این حرکت، به جای تقویت اتحاد و همبستگی پشتونها، ممکن است خود به شکافهای داخلی و ضعف در انسجام اجتماعی دامن بزند. ضعف ساختار درونی نه تنها جنبش تحفظ قومی پشتون را در برابر فشارهای سیاسی و نظامی ناتوان میسازد، بلکه جامعهی پشتون را نیز به سوی پراکندگی و تضعیف سوق خواهد داد.
برای دستیابی به تأثیر پایدار، جنبش تحفظ قومی پشتون نیازمند تغییر رویکرد است؛ رویکردی که علاوه بر مطالبات قومی، به نیازهای اجتماعی، فرهنگی، و همچنین ایجاد ساختارهای حکومتی مناسب بپردازد. این رویکرد باید شامل آگاهی سیاسی، نهادسازی، و دیپلماسی شود، به گونهای که جنبش بتواند از حمایت داخلی و بینالمللی بهرهمند شود. منظور پشتین با محدودیتهایی در تجربه و درک سیاسی مواجه است و رهبری او بر این جنبش بزرگ و مطالبات سنگین، در صورت عدم توجه به این مسائل اساسی، ممکن است به نقطهی ضعف آن تبدیل شود و موجودیت و بقای موثر جامعهی پشتون را در معرض تهدید قرار دهد.
چالشهای قومی و نگرانیهای اقوام غیر پشتون
یکی از نکات برجسته در مورد جنبش تحفظ قومی پشتون، چالشهایی است که این حرکت در زمینهی روابط بین اقوام مختلف افغانستان ایجاد میکند. جنبش تحفظ قومی پشتون، بحثهایی را مطرح میکند که فراتر از مسائل صرفاً قومی پشتون بوده و به امنیت اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز میان اقوام مختلف در افغانستان میپردازد.
در اینجا، من نگرانی خود را از منظر یک «هزاره»ی افغانستانی مطرح میکنم. اگر جنبش تحفظ قومی پشتون به اهداف خود برسد و به نوعی قدرت را در دست بگیرد، نگرانی از تفوق قومی و سلطهی پشتونها بر دیگر اقوام به مسألهای جدی و حساس تبدیل خواهد شد. بنابراین، پرسشی مطرح میشود که آیا جنبش پشتین پیامی برای اقوام غیر پشتون دارد تا نگرانیهای آنان را کاهش دهد و از فروپاشی همبستگی و اتحاد میان اقوام افغانستان جلوگیری کند؟
این سوال را نه از منظور پشتین یا همراهان او در پاکستان، بلکه از پشتونهای افغانستان میپرسم: آیا آنها نیز از جنبش تحفظ قومی پشتون و داعیههای آن حمایت میکنند یا خیر؟
شعار «لر و بر پشتون یکجا شوند»، برای بسیاری از پشتونها جذاب است؛ اما این شعار چه مفهومی دارد؟ آیا صرفاً یک حس نوستالژیک از گذشته است یا واقعیتهای سیاسی و اجتماعی کنونی را نیز مد نظر قرار داده است؟ نگرانیهای اقوام غیر پشتون، از جمله هزارهها، تاجیکها، ازبیکها و سایر اقوام، واقعیتهای بزرگی هستند که نباید نادیده گرفته شوند. این اقوام از تسلط مطلقهی پشتونها رنج میبرند و این نگرانیها باید با دقت بررسی شوند. کسانی که از جنبش تحفظ قومی پشتون حمایت میکنند، باید به این نگرانیها پاسخ دهند و روشن کنند که با تحقق همبستگی پشتونها، چه مکانیسمی برای تأمین حقوق برابر تمام اقوام افغانستان در نظر گرفته خواهد شد.
این نگرانی من به عنوان یک هزاره، در واقع نگرانی میلیونها هموطن دیگر من نیز است که با پشتونها در یک جامعه زندگی کردهاند و به تجربهی تلخ خود از برخی شعارهای جنبش تحفظ قومی پشتون با شک و تردید نگاه میکنند. سوال اینجاست که آیا پشتونهای افغانستان از مفهوم اتحاد صرفاً برای جلب حمایت در جامعهی پشتون بهره میبرند یا قصد دارند فضای برابر و دموکراتیکی برای همهی اقوام افغانستان ایجاد کنند؟
برای جلب اعتماد اقوام غیر پشتون، جنبش تحفظ قومی پشتون باید پاسخهای شفاف و عملی به این نگرانیها بدهد. این جنبش باید نشان دهد که پس از رسیدن به قدرت، قصد دارد ساختارهای سیاسی و اجتماعی را به گونهای تنظیم کند که حقوق تمامی اقوام در افغانستان تضمین شود. علاوه بر این، لازم است که جنبش پشتین به تردیدها و نگرانیهای اقوام غیر پشتون با دقت و جدیت پاسخ دهد و فرصتهای گفتوگو و تعامل را فراهم کند تا بتوانند درک مشترکی از مسائل کشور پیدا کنند.
در نهایت، برای تحقق صلح و اتحاد در افغانستان، جنبش تحفظ قومی پشتون باید نشان دهد که هیچگونه تسلط قومی در برنامههای آیندهاش ندارد و حقوق برابر تمام اقوام را در نظر میگیرد. پرداختن به این نگرانیها با شفافیت و دقت نظر ضروری است تا از ایجاد فروپاشی اجتماعی و قومی در آینده جلوگیری شود.
داعیهها و مطالبات جنبش تحفظ قومی پشتون
در تحلیل جنبشها و خواستههای آنها، نخستین گام تفکیک بین خواستههای قابل تحقق و غیرقابل تحقق است. این تفکیک نه تنها در درک جنبشهای سیاسی و اجتماعی ضروری است، بلکه در ارزیابی عملی بودن اهداف این جنبشها نیز اهمیت زیادی دارد.
خواستههای قابل تحقق معمولاً با واقعیتهای موجود و ساختارهای عملی هماهنگی دارند. این خواستهها باید به وضوح با مجموعهای از اقدامات عملی و راهحلهای قابل اجرا مرتبط باشند تا امکان تحقق آنها فراهم شود. به عنوان مثال، وقتی جنبشی مانند جنبش قومی تحفظ پشتون خواستار یکپارچگی پشتونها و رفع سرکوبهای تاریخی میشود، باید پرسید که آیا این خواستهها تنها یک ایدهی ذهنی و انتزاعی هستند یا اینکه طرحهایی مشخص و عملگرایانه برای تحقق آنها وجود دارد؟
در مقابل، خواستههای غیرقابل تحقق ممکن است به دلیل عدم انطباق با واقعیتهای موجود یا نبود راهحلهای اجرایی، دستنیافتنی باشند. این خواستهها میتوانند عواطف و احساسات تاریخساز را نمایان کنند؛ اما در نهایت، نمیتوانند به نتیجهی عملی منتهی شوند.
همانطور که قبلاً اشاره کردم، جنبش روشنایی یک تجربهی تاریخی است که در تحلیل جنبشهای دیگر، به ویژه جنبشهای قومی مانند جنبش تحفظ قومی پشتون، باید مورد توجه قرار گیرد. جنبش روشنایی با خواستههای مشروع و انسانی همچون دسترسی به حقوق برابر شهروندی، برابری فرصتها برای همهی شهروندان، رفع تبعیضها و نابرابریهای اقتصادی شکل گرفت؛ اما به دلیل فقدان انسجام و نداشتن راهکارهای عملی برای تحقق این خواستهها، نتوانست به اهداف خود دست یابد.
در جنبش روشنایی، خواستههایی مطرح شد که از نظر ذهنی و عاطفی قابل پذیرش و درست بودند؛ اما به دلیل عدم سازماندهی مناسب و نبود استراتژیهای اجرایی برای تحقق آنها، این جنبش نتواست به حرکت پایداری تبدیل شود. بنابراین، همانطور که بسیاری از جنبشهای دیگر نشان دادهاند، در حالی که شعارهای این جنبش از منظر حقطلبانه و مدنی درست به نظر میرسیدند، در عمل با دشواریهای جدی مواجه شدند.
جنبش قومی تحفظ پشتون نیز به نوعی با همین چالشها روبهرو است. خواستههای این جنبش، بهویژه در زمینهی اتحاد پشتونهای لر و بر و بازگرداندن تاریخ و هویت تاریخی این قوم، به نظر میرسد که پاسخ به نوستالژی بزرگ پشتونها باشد؛ اما پرسش اصلی این است که آیا این خواستهها قابل تحقق هستند؟ به عبارت دیگر، آیا جنبش تحفظ قومی پشتون طرحها و راهحلهای اجرایی برای تحقق این خواستهها دارد یا اینکه این تنها یک آرزوی ذهنی است که به دلایل مختلف نمیتواند به واقعیت تبدیل شود؟
درد تاریخی پشتونها که از زمان امیر عبدالرحمان خان به اینسو، در ذهن بسیاری از پشتونها به عنوان یک شکاف و سرکوب تاریخی شکل گرفته است، ممکن است در نگاه اول به عنوان یک منبع قدرت و انگیزه برای جنبش تحفظ قومی پشتون به نظر برسد. اما همانطور که پیشتر اشاره کردم، اگر طرح عملی برای انسجام و اتحاد پشتونهای لر و بر وجود نداشته باشد، این خواستهها ممکن است به چالشهای سیاسی و اجتماعی عمیقتری تبدیل شوند.
خواستههای جنبش قومی تحفظ پشتون باید بهگونهای مطرح شوند که در چهارچوبهای سیاسی و اجتماعی منطقه، به ویژه واقعیتهای موجود در پاکستان و افغانستان، قابل تحقق باشند. به عنوان مثال، این جنبش باید در افغانستان به این سوال پاسخ دهد که چگونه میتواند به اقوام دیگر کشور، مانند هزارهها، تاجیکها، ازبکها، بلوچها و سایر اقلیتهای قومی، اطمینان دهد که در صورت تحقق خواستههای آن، حقوق و امنیت آنها نیز حفظ خواهد شد. اگر این جنبش نتواند به این سوالات به طور واضح پاسخ دهد، ممکن است با واکنشهای منفی از سوی اقوام دیگر در افغانستان روبهرو شود، اقوامی که همواره در حاکمیت انحصاری پشتونی از حقوق و امنیت برابر محروم بودهاند.
برای تحقق خواستههای جنبش قومی تحفظ پشتون، این جنبش نیاز به یک طرح جامع و عملی دارد که فراتر از شعارهای ذهنی باشد. این طرح باید به دقت مشخص کند که چگونه این اهداف میتوانند به واقعیت تبدیل شوند و چه اقداماتی باید انجام شود تا علاوه بر پشتونها، دیگر اقوام نیز حقوق خود را محفوظ بدانند.
خواستههای جنبش تحفظ قومی پشتون از منظر دیگری نیز به پاکستان و نحوهی عملکرد ارتش آن کشور ارتباط دارد. سیاستهای ارتش پاکستان بر اساس منافع نظامی و استراتژیک و نه بر اساس معیارهای قومی شکل میگیرد. این ارتش یک نظام قومیتی یا زبانی نیست، بلکه بهعنوان یک سازمان انحصاری و قدرتمند، اعضای خود را بر اساس منافع و اهداف نظامی و سیاسی جمع کرده است. سیاستهای پاکستان، بهویژه در سطح ارتش و برخی دیگر از نهادها، بیشتر به حفظ قدرت و کنترل در سطح ملی و منطقهای متمرکز است تا ترویج سیاستهای قومی. چهرههای برجستهای از اقوام مختلف، از جمله پشتونها، در ردههای بالا و حتی در رهبری ارتش پاکستان، بهویژه در آیاسآی و در پستهای فرماندهی ارتش حضور داشتهاند. به همین دلیل، افراد با تعلقات قومی، زبانی و مذهبی مختلف در پستهای کلیدی ارتش پاکستان بر اساس منافع ملی و سیستماتیک این نظام عمل میکنند.
در حالی که پاکستان در سطح ارتش و نهادهای سیاسی تمایل به برخورداری از سیاستهای انحصارگرای غیرقومیتی دارد، اما پشتونها در بسیاری از اوقات، بهویژه در مناطقی که در دوران عمران خان به پختونخواه مسما شد، احساس کردهاند که از نظر سیاسی و اجتماعی به حاشیه رانده شدهاند. این احساس حاشیهنشینی، بهویژه در مناطقی که تحت کنترل حکومت مرکزی نبودهاند، از زمان تأسیس پاکستان وجود داشته است.
زمانی که ارتش پاکستان سیاستهای ادغام و کنترل مرکزی در این مناطق را در پیش گرفت، این اقدام به نوبهی خود احساس نارضایتی و حاشیهنشینی بیشتر را در میان پشتونها دامن زد. بنابراین، در حالی که پشتونها در ارتش و سیاستهای کلان پاکستان حضور دارند، در سطح محلی و در جوامع خود، هنوز احساس میکنند که مورد بیتوجهی و فراموشی قرار دارند.
به طور کلی، سیاستهای پاکستان همواره بر حفظ یکپارچگی ملی و کنترل قدرت در سطح کشوری تمرکز داشته است. به همین دلیل، برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر که ارتشها و نهادهای سیاسیشان بر اساس قومیت تقسیم میشوند، ارتش پاکستان بهویژه بر اساس ساختار نظامی و امنیتی خود عمل کرده است. این بدان معناست که ارتش و نهادهای کلیدی دولت بیشتر به کنترل قدرت و حفظ امنیت توجه داشتهاند تا ترویج برابری قومی.
ارتش پاکستان ساختاری جداگانه و خودمختار دارد که در بسیاری از موارد منافع خود را از منافع ملی و عمومی جامعهی پاکستان جدا میکند. به عبارت دیگر، ارتش پاکستان بیشتر شبیه به یک کشور در درون کشور عمل میکند و در قالب فوج کالونی خود را از سایر مردم پاکستان جدا کرده و در فضایی جداگانه زندگی میکند. با این ساختار، ارتش پاکستان منابع و قدرت خود را در دستان یک گروه از نخبگان خاص نگه میدارد که تصمیمگیریهای کلان کشور را بر اساس منافع خود اتخاذ میکنند.
جنبش قومی تحفظ پشتون به طور مشخص با داعیهی نوستالژیک از تاریخ و هویت پشتونها شکل گرفته است. این حرکت تلاش دارد تا هویت تاریخی و فرهنگی پشتونها را در برابر فشارهای مختلف تاریخی، همچون سرکوبهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، زنده کند؛ اما باید توجه داشت که این حرکت به دلیل پیوند با درد تاریخی پشتونها و چالشهایی که طی سالها با آن مواجه شدهاند، ممکن است نتواند واقعیتهای خود و محیط پیرامونی را به درستی درک کند. نوستالژی و تمایل به بازسازی گذشته، بهویژه در برابر ظلمها و فشارهایی که طی سالهای اخیر از سوی ارتش پاکستان اعمال شده است، موجب شده که جنبش تحفظ قومی پشتون به واکنشی رادیکال تبدیل شود. بسیاری از افراد پشتون در قالب این جنبش، صدای خود را بلند کردهاند تا تاریخ و سرنوشت خود را تغییر دهند.
جنبش تحفظ قومی پشتون، با ساختار و ظرفیتی که دارد و با سیاستها و داعیههایی که در پیش گرفته است، در عمل ممکن است به نوعی خود جامعهی پشتون را قربانی کند. به عبارت دیگر، خود جامعهی پشتون است که در درون این حرکت، رنج و مشکلات خود را بر دوش میکشد. در واقع، این جنبش صرفاً یک حرکت بر اساس یک داعیهی سیاسی یا ایدهآلیستی نیست، بلکه بیشتر از هر چیزی، نتیجه رنجها و آسیبهایی است که جامعهی پشتون در طول سالها متحمل شده است.
مهمترین چالش جنبش تحفظ قومی پشتون در حال حاضر این است که خواستهها و داعیههای آن ممکن است تنها به صورت ذهنی و انتزاعی باقی بماند و نتواند به یک راهحل عملی برای بهبود وضعیت واقعی جامعهی پشتون تبدیل شود. دغدغههای سیاسی و اجتماعی این جنبش باید به گونهای پاسخ داده شود که هم به حل مشکلات پشتونها در پاکستان پرداخته شود و هم حساسیتهای قومی و اجتماعی در افغانستان و بین اقوام مختلف را مد نظر داشته باشد.
این جنبش برای اینکه از فضای نوستالژیک و انتزاعی به یک حرکت عملی و قابل تحقق تبدیل شود، نیازمند راهکارهای عملی و مشخص است تا بتواند به اهداف خود دست یابد. پاسخ جنبش تحفظ قومی پشتون به درد تاریخی این جامعه باید از سطح یک بیان احساسی یا انتزاعی فراتر رفته و واقعبینانه و قابل تحقق باشد. به عنوان مثال، این جنبش باید مشخص کند که برای تحقق اهداف خود در برابر قدرتهای سیاسی و نظامی مانند ارتش پاکستان چه استراتژیهایی دارد. وقتی جنبش از «بیرون کردن ارتش پاکستان از سرزمین پشتونها» سخن میگوید، باید استراتژیهایی را نیز مطرح کند که بتواند قدرتهای نظامی و دولتی مستقر در پاکستان را به چالش بکشد.
به همین ترتیب، وقتی جنبش از برداشتن مرزها صحبت میکند، باید درک کند که برداشتن مرزهای پذیرفتهشدهی بینالمللی، اگرچه خط فاصلی میان پشتونهای لر و بر ایجاد میکند؛ اما تبعات آن برای سایر کشورها و مردم منطقه چه خواهد بود. مسألهی مرز دیورند، بهویژه حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و امنیت منطقهای سه کشور پاکستان، افغانستان و ایران را به طور مستقیم تحت تأثیر قرار میدهد. آیا جنبش تحفظ قومی پشتون از پیتمدهای این خواسته در سطح دولتی و مردمی در این کشورها آگاه است؟
جنبش تحفظ قومی پشتون برای تمامی دردهایی که از منظر تاریخی، سیاسی و حقوق بشری مطرح کرده، پشتوانههای توجیهی محکمی دارد؛ اما راهکارهایی که برای درمان این دردها پیشنهاد میکند، گاه نشاندهندهی عدم واقعبینی سیاسی و درک روشن از مسئولیتهایی است که در مسیر مبارزه بر دوش دارد.
پایان سخن
در پایان این نوشته، میخواهم به نکاتی اشاره کنم که به نظر میرسد عدم تطابق ظرفیتهای مدنی جنبش قومی تحفظ پشتون با خواستههای سیاسی بزرگ آن را برملا کرده و مشکلاتی اساسی را برای خود این جنبش و جامعهی پشتون به همراه دارد. توجه به این نکات نه تنها برای خود جنبش تحفظ قومی پشتون، بلکه برای تمامی کسانی که به تغییرات سیاسی و اجتماعی در منطقه علاقهمندند، قابل تأمل خواهند بود:
1– پارادوکس خواستههای سیاسی و ابزار مدنی:
یکی از بزرگترین چالشهای جنبش تحفظ قومی پشتون این است که برای تحقق خواستههای بزرگ سیاسی خود، از ابزارها و رویکردهای مدنی استفاده میکند. روشن است که این جنبش نمیتواند از راههای مدنی و غیرخشونتآمیز خواستههایی مانند خروج ارتش پاکستان از مناطق قبایلی، برچیدن مرزها و تغییرات اساسی در سیاستهای نظامی و امنیتی پاکستان را به دست آورد. تحقق این خواستهها نیازمند قدرت سیاسی و نظامی است که جنبش تحفظ قومی پشتون فاقد آن است. این مسأله مشابه تجربهی جنبش روشنایی است که خواستههای مشروع و منطقی مانند حق دسترسی به برق و آموزش را مطرح کرد؛ اما به دلیل فقدان ظرفیت سیاسی و ابزارهای مناسب برای مواجهه با دولت، با فشارهای سنگینی مواجه و نهایتاً به نابودی آن منجر شد.
۲- پارادوکس مقاومت طولانیمدت در فقدان ساختار و تجربهی لازم سیاسی:
سازمانهایی مانند عوامی نشنل پارتی با ساختار سازمانی و تجربهی سیاسی قویتر از جنبش تحفظ قومی پشتون در منطقه حضور داشته اند. جنبش تحفظ قومی پشتون با شکستن ساختارهای سنتی و قدرتمند در داخل جامعهی پشتون و خرد کردن نهادهایی مانند عوامی نشنل پارتی و امثال آن خود را از ابزارهای لازم برای مقابله با بحرانهای طولانیمدت بیبهره کرده است. در این شرایط، این جنبش برای مقابله با فشارهای سیاسی و اجتماعی با چالشهای جدی روبهرو است.
۳- پارادوکس جلب اعتماد عمومی در فقدان تضمینهای دموکراتیک:
ایجاد ضمانتهای دموکراتیک برای تحقق خواستههای جنبش ضروری است. اگر جنبش تحفظ قومی پشتون خواستار بازگشت به یک منطقهی بدون مرز یا خواستههای کلان دیگری باشد، باید مسائل اساسی مانند حقوق اقوام دیگر، دگراندیشان و تنوع قومی، مذهبی و زبانی را در نظر گیرد. مهم است که تغییرات بزرگ به جنگهای داخلی یا تبعیضهای جدید منجر نشود. در افغانستان، حتی در دوران حضور سیستم دموکراتیک با پشتوانهی جامعهی بینالمللی، مشکلاتی مانند تبعیض و نفرت قومی باعث بحرانهایی عمیق شد. بنابراین، ایجاد ضمانتهای دموکراتیک برای جلب اعتماد عمومی در جنبش پشتون حیاتی بوده و عدم توجه به این نیاز جنبش تحفظ قومی پشتون را آسیبپذیر خواهد ساخت.
4- پارادوکس داعیههای مدنی با حضورداشت گروههای افراطی:
جنبش تحفظ قومی پشتون ممکن است با شعارهای جذاب، بدون توجه به تبعات سیاسی و اجتماعی، راه را برای قدرت گرفتن گروههای افراطی مانند تی تی پی باز کند. این گروهها میتوانند از احساسات مردم استفاده کرده و به نیروی مخربی تبدیل شوند.
نتیجهگیری:
به نظر میرسد جنبش قومی تحفظ پشتون با تأکید احساسی بر دردهای تاریخی و اجتماعی جامعهی پشتون، در مسیر مبارزهی مدنی خود، به سرعت به خشونت و ماجراجوییهای فاقد خرد و دورنگری سیاسی کشیده میشود و هیچ دورنمای روشنی برای آیندهی این جامعه فراهم نمیآورد. متأسفانه، جنبش تحت رهبری منظور پشتین نشان نمیدهد که ظرفیت لازم برای ارائهی پاسخهای عملی و سازگار با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی پاکستان و افغانستان را دارا باشد. برای کاهش خطرات در مسیر مبارزهی مدنی و دادخواهی عادلانه، این جنبش نیازمند راهکارهای عملی و واقعبینانه است. به نظر من، این پاسخها باید شامل چهار محور اصلی باشد:
یک: دست کشیدن از شعارها و داعیههای غیر قابل تحقق، از جمله خواستهای عمدهای که در جرگهی بزرگ پشتونی مطرح کرده اند، مانند حذف مرز دیورند، خروج ارتش پاکستان از مناطق پشتوننشین، اتحاد لر و بر پشتون، ایجاد ارتش بزرگ مردمی و امثال آن؛
دو: تقویت دیپلماسی و استفاده از کانالهای بینالمللی برای تحت فشار قرار دادن پاکستان در زمینهی حقوق پشتونها؛
سه: اتخاذ رویکردی مبتنی بر ارزشهای حقوق بشری که خواستههای مشروع پشتونها را از حمایتهای داخلی و خارجی برخوردار سازد؛
چهار: استفاده از روشهای غیرخشونتآمیز مانند مقاومت مدنی، عدم همکاری و بسیج عمومی جامعهی پشتون؛
پنج: همگرایی با سایر اقوام و گروههای تحت فشار در پاکستان و افغانستان به منظور ایجاد جنبش ملی و فراملی برای تغییر وضعیت.
جنبش تحفظ قومی پشتون باید ظرفیت سیاسی خود را مرحله به مرحله ارتقا دهد تا به یک نیروی سیاسی واقعی تبدیل شود که قادر به ایجاد تغییرات ساختاری در جامعهی پشتون و فراتر از آن، در سطح پاکستان و افغانستان باشد.
عزیز رویش