• خانه
  • جوانان
  • حادثه‌ی سیدالشهدا؛ زخمی در تقویم، تعهدی در دل تاریخ

حادثه‌ی سیدالشهدا؛ زخمی در تقویم، تعهدی در دل تاریخ

Image

در 18 ثور 1400، روزی که تعداد زیادی از دختران، با تمام آرزوهای‌شان، در مکتب سیدالشهدا در غرب کابل دفن شدند. دخترانی که می‌توانستند گوشه‌ای از این کشور را آباد کنند و آن را به‌سوی علم و روشنایی سوق دهند. شاید چهار سال از آن واقعه‌ی جان‌سوز گذشته باشد؛ اما تلخی نبودن آن‌ها هنوز در قلب من و میلیون‌ها نفر دیگر زنده است. چهار سال گذشته، اما اشک‌های پدران و مادران هنوز هم با یادآوری آن روز جاری می‌شود.

دوستم نجیبه در مکتب سیدالشهدا درس می‌خواند. در سال ۱۴۰۰، دانش‌آموز صنف یازده بود. اولین‌بار که از تلخی آن روز برایم گفت، اشک بر گونه‌های هردوی‌مان جاری شد. آن روز، در صنف انگلیسی آشنا شدیم. بعد از آن، رابطه‌ام با نجیبه شبیه رابطه با خواهری نزدیک و صمیمی شد؛ چون او تعداد زیادی از دوستانش را از دست داده بود. زهرا، حمیده و فاطمه، از جمله عزیزانش بودند که دیگر برنگشتند.

چهار سال از آن روز سیاه گذشت؛ اما انگار زمان در این گوشه از جهان متوقف شده است. هنوز هم باد سرد از کوچه‌های کابل می‌گذرد و صدای خنده‌های ناتمام دختران مکتب سیدالشهدا، در گوش تاریخ نجوا می‌کند. هنوز هم کتاب‌های پراکنده بر زمین، گواه رویاهایی‌اند که هرگز به سرانجام نرسیدند. هنوز هم خون خشک‌شده بر دیوارهای صنف، فریاد می‌زند: «ما این‌جا بودیم! ما آرزو داشتیم! ما می‌خواستیم زندگی کنیم! اما از ما گرفته شد.»

آن روز، تنها یک انفجار نبود که فضا را شکافت؛ آن روز، آینده‌ای بود که در آتش کینه سوخت. نهال‌های امید، پیش از آن‌که شکوفا شوند، در خاکستر خشونت دفن شدند. دخترانی که می‌خواستند داکتر، انجنیر، معلم، شاعر، نویسنده و وکیل شوند، دخترانی که می‌خواستند دنیا را تغییر دهند؛ اما تقدیر سنگدل، قلم‌های‌شان را به خون و دفترهای‌شان را به خاکستر تبدیل کرد.

امروز، ما دختران بازمانده، تنها وارثان آن خنده‌ها و آرزوها هستیم. ما که هر صبح با ترس و امید به‌سوی مکتب می‌رفتیم، حالا تنها گوشه‌ای از امید را در آغوش گرفته‌ایم و تلاش می‌کنیم خانه‌های خود را به مکتب تبدیل کنیم. درسی که از میلیون‌ها دختر گرفته شد، هنوز ادامه دارد. هزاران دختر دیگر، در جریان آموختن، با رؤیاها و اهداف بلندشان زیر خاک رفتند. ما با وجود تهدیدهای همیشگی، باز هم قلم به دست می‌گیریم. ما تنها صدای آنانی هستیم که خاموش شدند و هر روز در حال خاموش شدن‌اند.

وقتی پشت میز صنف می‌نشینیم، صنفی که نه فزیک است و نه کیمیا، بلکه صنفی‌ست پر از ترس و درس زبان انگلیسی، شاید شما هم دلیل این ترس را بدانید. آیا سالم به خانه بازمی‌گردم یا نه؟ آیا مانند عابده و دیگر دختران، در آتش خواهیم سوخت؟ یا به زور و قلدری به حوزه و محکمه کشیده خواهیم شد؟ صنف‌هایی که در آن، جای خالی دوستان‌ خود را حس می‌کنیم. وقتی کتاب را ورق می‌زنیم، انگار نامه‌ی ناتمام آن‌ها را می‌خوانیم. وقتی قلم بر کاغذ می‌گذاریم، دست‌های کوچک آنان، دست ما را هدایت می‌کند تا به‌جایشان بنویسیم، بخوانیم و فریاد بزنیم: «ما تسلیم نمی‌شویم.»

درسی که می‌خوانیم، سلاح ما در برابر تاریکی‌ست. در جامعه‌ای که می‌خواهند صدای‌ ما را خاموش کنند، کلمات ما بلندترین فریاد هستند. هر صفحه‌ای که می‌خوانیم، هر خطی که می‌نویسیم، سنگری‌ در برابر جهل و خشونت است. باور کنید که قدرت تغییر در دستان ماست. ما می‌توانیم با دانش‌ خود، دیوارهای ترس را فرو بریزیم. می‌توانیم تاریکی را بشکافیم و راه نور را نمایان سازیم. می‌توانیم جهانی بسازیم که در آن هیچ دختری، به‌ جرم درس خواندن، مجازات نشود؛ هیچ کودکی، به‌ خاطر رویاهایش، کشته نشود.

آن‌ها رفتند؛ اما ما مانده‌ایم و ماندن ما یک انتخاب بین سکوت و فریاد، بین تسلیم و مقاومت، بین فراموشی و به‌ یاد آوردن است. ما باید به جای آنان زندگی کنیم، به جای آنان بخوانیم، به جای آنان رویا ببافیم، و سپس آن رویاها را به واقعیت تبدیل کنیم.

وقتی خسته می‌شوم، وقتی می‌ترسم، وقتی دنیا به‌ نظرم ناعادلانه می‌رسد، به یاد می‌آورم که تنها نیستم. آن دختران شهید، همان‌جا، پشت شانه‌هایم ایستاده‌اند و زمزمه می‌کنند: «ادامه بده! برای ما.» من ادامه می‌دهم، چون فردایی روشن‌تر در انتظار است.

شک نکنید که روزی خواهد آمد که مکتب، دوباره پر از خنده‌های بی‌دغدغه‌ی دختران خواهد شد. روزی خواهد آمد که هیچ کودکی، به‌ خاطر تحصیل، کشته نخواهد شد. روزی خواهد آمد که فریاد عدالت، جایگزین صدای انفجارها خواهد شد و آن روز، محصول زنده نگه داشتن رویاهای امروز ماست.

درس خواندن ما، مقاومت است. حضور ما، پیروزی است. امید ماست. پس قلم‌ها را محکم‌تر بگیریم، کتاب‌ها را با عشق ورق بزنیم و با هر کلمه‌ای که می‌آموزیم، دنیا را یک قدم به‌سوی نور نزدیک‌تر کنیم. چرا که ما، وارثان رویاهای شهدا هستیم و جهان چشم‌به‌راه ماست.

پس، دوستان خوبم! درس بخوانید؛ اما نه فقط برای خودتان؛ برای شهیدی که هرگز نتوانست فارغ‌التحصیل شود، برای دخترانی که از تحصیل محروم‌اند. درس بخوانید برای معصومه، زهرا، رویا و هزاران دختر دیگر که رویاهای‌شان درمان کودکان بیمار بود؛ اما خودشان قربانی بیماری جامعه شدند. برای زهرا‌یی که می‌خواست با شعرهایش جهان را زیباتر کند؛ اما صدایش در گلو خفه شد. درس بخوانید نه از روی عادت، که از روی تعهد، تعهد به زندگی‌هایی که نابود شدند، به رویاهایی که دفن شدند، به فریادهایی که هرگز به گوش جهان نرسیدند.

نویسنده: مریم امیری

Share via
Copy link