خاطرههایی شیرین از معرفت
رویش: به عنوان آخرین بخشها از داستان معرفت آیا چیز دیگری برای گفتن دارید یا خیر؟ میخواهیم قصهی معرفت را در همین جا تمام کنیم و قصهی زندانی شدن تان پیش از آمدن به امریکا و کانادا را بشنویم. چیز خاص دیگری در بارهی معرفت دارید؟
مسافر: مسألهی دیگر برای من یونیفرم معرفت است که یک رنگ بسیار زیبا را برای آن انتخاب کرده بودند. لباس دختران رنگ آبی روشن با سفید که چادرها کلا سفید بودند و پتلونها نیز سفید بودند. یک تناسب و ترکیب بسیار زیبا داشت. لباس پسران نیز جالب بود که پیراهنها کلا آبی و پتلونها همه سیاه و نیکتاییها نیز سرخ بودند. زمانی که من از طرف صبح برای عکس گرفتن میآمدم، وقتی شاگردان هم سر لین بودند، من از طبقهی دوم وقتی عکاسی میکردم از نظر رنگ و تکرار بسیار قشنگ و زیبا بود. آن صحنهها واقعا چشم انداز و نظم بسیار زیبا داشت که در آن سمت یک سمبل بود.
من برخی روزها که به سمت مکتب میرفتم تا در جلسه شرکت کنم، زمانی بود که شاگردان به سمت خانههای شان میرفتند و من برخی دخترها را در پل سوخته میدیدم. یا در هر کجای دیگر که آنها را میدیدم، فورا میفهمیدم که آنان از معرفت هستند. معرفت در افغانستان و در کابل یک سمبل بود.
خاطرهی شیرین دیگری که از معرفت دارم که نه تنها افتخار برای معرفت که افتخار تمام افغانستان است. تصور میکنم سال ۲۰۱۳ بود. من خبر نداشتم که استاد عزیز رویش ما در بین جمع بهترین معلمان جهان قرار گرفته است.
رویش: سال ۲۰۱۵ بود استاد، در واقع این برنامه سال ۲۰۱۴ شروع شد و تا ۲۰۱۵ ادامه یافت.
مسافر: بلی، درست است. این بسیار جالب بود که معلمان بسیاری از پنج قارهی جهان هزاران معلم در این مسابقه شرکت میکنند، استاد رویش ما ابتدا به جمع صد نفر برتر راه مییابد، سپس جزو پنجاه معلم برتر جهان انتخاب میشود؛ سپس به جمع ده بهترین معلم دنیا میرسد و در نهایت بهترین معلم دنیا انتخاب میشود.
روزی که ما برای استقبال از شما استاد گرامی به میدان هوایی آمدیم تا به پاس این افتخار بزرگ که شما برای کشور مان کسب کردید، قدردان شما باشیم. شما در واقع سر ما و مردم افغانستان را در جهان بلند ساختید و در جمع ده بهترین معلم دنیا ایستادید. این واضح است که وقتی امریکا قدرت جهانی است و اروپاییها نیز قدرت دارند، اگر کسانی از کشورهای جهان مثل افغانستان، هندوستان و … نابغهی جهان هم در این زمینهها باشند، قبول نخواهند کرد.
به همین خاطر از جمع دهبهترین یک خانم امریکایی اول شدند که نوع تدریس شان ظاهرا متمایز از دیگران بود. برای من این مهم بود که شما در جمع ده معلم برتر جهان بود و این مهم بود که شما را برای شرکت در مراسم بهترین معلم جهان به دوبی امارات متحدهی عربی دعوت کرده بودند که به هر کدام نفری بیست و پنج هزار دالر امریکایی تحفه دادند. صحبتی را که من میکنم از عباس نویان سفیر فعلی افغانستان در سویدن است و حتماً تمام کسانی که عضو هیات مدیرهی معرفت بودند به یاد دارند.
این که شما بیست و پنج هزار دالر امریکایی را به عنوان یکی از ده بهترین معلم جهان دریافت کردید؛ اما آن را در جیب تان نکردید و آن را به صندوق تعاونی مکتب واریز کردید تا برای ساختن مکتب و رنگ شدن و تجهیز آن استفاده شود یا شاگردانی که توانایی پرداخت هزینههای مکتب را ندارند، از این پول استفاده کنند.
این کار سختی است و این فداکاریهای که شما در طول آن سالها برای رشد معرفت و معارف کردید، کسی دیگری نمیکرد و باور کنید اگر به جای شما من بودم، این کار را نمیکردم. من یک وطنپرست هستم و خیلی دوست دارم که برای رشد فرهنگ و هنر کار کنم؛ ولی باور کنید که من این کار را نمیکردم و اگر میکردم هم شاید پنجاه درصد آن را به صندوق تعاونی مکتب واریز میکردم. به خاطری که آن پول شخصا برای شما بود و کاری را که شما کردید، اصلا عادی نبود. کاری که انجام آن نیاز به عشق، هدف، آینده نگری و از خودگذری دارد.
این یک مسأله بود و چیز دیگری که من به یاد دارم این است. شما سفری را که در سال ۲۰۱۰ در برنامه «یل» به امریکا داشتید، حدود پنج یا شش ماه در معرفت نبودید، در این سفر علاوه بر هزینههای مثل غذا، اتاق و … یک مقدار پول نیز به شما داده بودند. این مسأله تنها مختص شما نیست و هر کسی که برای تحصیل و شرکت در چنین برنامههایی میروند، پول برای شان داده میشود. مثلاً وقتی من برای نمایشگاه به سویس رفته بودم، تکت هواپیما و تمام هزینههایی را که من داشتم یادداشت کرده بودم و به آنها تحویل دادم که همهی آن را برایم پرداخت کردند.
این قانون است و تنها برای من و شما نیست. شما آن زمان در امریکا از هزینههای غذا، سفریه و همه چیز تان صرفهجویی کرده بودید و پس از شش ماه بیست و هشت هزار و پنج صد دالر را آوردید و به صندوق تعاونی مکتب واریز کردید. سفر دیگر تان اگر اشتباه نکنم سال ۲۰۱۲ یک برنامهی دیگر به نام «نید» بود. در آن دوره نیز شما پول تان را ذخیره کردید و دوباره ۲۶ هزار دالر را که پول شخصی خود تان بود، باز هم برای مکتب آوردید.
یک هفته یا دو هفته بعد از آن که هیات مدیرهی مکتب معرفت جلسه داشتند، یاد انجنیر عباس نویان را زیاد بردیم که او واقعا یک انسان نازنین و خوبیست، یادم است آن روز شما که فقط معاش معلمی از معرفت میگرفتید، گفتید که دو هزار دالر برای خرج خانه نیاز دارید و ما میدانستیم که شما نزدیک به هشتاد هزار دالر را به صندوق واریز کرده بودید.
آن روز انجنیر صاحب نویان و من برای شما گفتیم که تمام آن پولها مربوط خود تان بود، چرا آن را به حساب مکتب واریز کردید؟ این پولی که شما از آن نام میبرید، مربوط به خود تان است و شما میتوانید از آن استفاده کنید. امروز باید برخی مسایل را بگویم و این را در فضای مجازی دیده ام که در سالهای اخیر برخی آدمها در برابر شما موضع میگیرند و از شما انتقاد میکنند. به نظرم انتقاد و موضعگیری آنها درست است؛ چون آنها شما را نمیشناسند. این حق من است که این حرف را بگویم.
تعداد زیاد آنها دوستان شخصی خودم هستند، کسانی که شما را نمیشناسند و کی به اندازهی که باید شما را بشناسند و درک کنند. کسانی که در فضای مجازی یا در برخی کلیپها حرف میزنند، آنها با تأسف که شما را نمیشناسند. آنها نمیدانند که دو بعد از زمانی که افشار سقوط کرد، کسانی که درد، احساس و درک داشتند و میخواستند دوباره افشار را پس بگیرند، آن روز استاد رویش زخمی شده است. آنها به اندازهی ما شما را نمیشناسند؛ کسانی که از ایران و از پاکستان به افغانستان صادر شدند. آنها شما را نیز مثل خود شان فکر کرده اند که از کشورهای دیگر به کابل آمدهایید؛ اما متأسفانه عمق احساس و حرف شما را کسی نمیشناسد. کسانی که اگر شما را بشناسند و بفهمند، خجالت کشیده و از شما معذرت میخواهند.
خجل خواهند شد که چرا ما در برابر کسی ایستاد شدیم که برای مردمش و برای حق و عدالت این همه فداکاریها کرده است. او برای رشد فرزندان ما از پول شخصی، زمین و جایداد شخصی، نیروی جوانی، انرژی و زندگی خود گذشته است.
پدرش زمین و درختان خود را فروخته است و مادر نازنین اش در طول پانزده سال به صورت رضاکارانه برای معرفت زحمت کشیده است. آنها نمیدانند که خانم استاد رویش و خانم برادرش بیش از یک دهه به صورت رضاکارانه برای معلمان و استادان فرزندان مردم به صورت رضاکار آشپزی کرده اند.
کسانی که از شما انتقاد میکنند، حتا ذرهی هم شما را نمیشناسند و اگر این چیزها را از من بشنوند، خجالت کشیده و از شما معذرت میخواهند. دستهای شما لایق بوسیدن است استاد رویش عزیز. به خداوند سوگند که دستان تان قابل بوسیدن است. من شخصا یک بار در فیسبوک هم گفته بودم که به اندازهی جانم استاد رویش را دوست دارم؛ به خاطری که استاد رویش را من میشناسم، او کسی است که در غرب کابل بوده است. او کسی است که دود ستم، دود انفجار و دود استبداد را تنفس کرده است. بدن و پاهای او با درد و زخم انفجارها و مرمیها آشنا است. او اجساد و زخمیهای مردم خود را دیده و حمل کرده است. مردم بیگناه و بیپناهی که آدمهای مثل او پناه و یاور شان بودند.
یک کسی برایم نوشته بود که خودت نسبت به رویش بسیار ارزشمند تر و بزرگتر هستی، حیف شما نیست که در بارهی او چنین حرفهایی میزنی؟ من به او گفتم، مشکلی نیست؛ چون خودت رویش را نمیشناسی و گناهی نداری. کسی که گفتم از آن بیرونها به افغانستان صادر شده بود. کسی که فکر میکرد شما هم مثل خودش تازه صادر شده اید. کسانی که از آن همه درد، غم، دود و آتش، لیسهی معرفت و یک عمر فداکاریهای شما آگاهی ندارند.
به خداوندی خدا قسم که شخص شما برایم الگو بودهایید. اگر شما در معرفت نمیبودید، باور کنید که من پای خود را به آنجا نمیگذاشتم. جاهای زیاد دیگری بودند که از من خواستند همراه شان همکاری کنم؛ اما من هیچ کجا پای خود را نگذاشتم. وقتی شما از من تقاضای همکاری کردید، من با فرق دویده و به معرفت میآمدم. برایم گل ولای، باران، برف، سردی و گرمی معنا نداشت. بسیار چیزها من از شما آموخته ام؛ اما یک چیز بسیار بزرگی که من در شما دیده و آموخته ام حوصلهمندی است. من آدم کم حوصله بودم، بیحوصلگی مرا در دوران همکاری مان در معرفت هم دیده بودید که یکی دو بار از شما خواستم که استاد اگر اجازه بدهید من دیگر با معرفت همکاری نکنم؛ چون مصروف هستم.
شما با حوصله گفتید نه بیایید. مسألهی که بود این بود که من بیحوصله بودم. وقتی من در معرفت کار کردم، یک فایدهی بزرگش برایم آن بود که من تقریباً با بیحوصلگی وداع کرده ام و حالا نسبتا آدم با حوصلهتری هستم. یک مستند تلویزیون راه فردا در بارهی من ساخته بود و در این باره یک مصاحبه با نجیبه ایوبی، رییس کلید گروپ انجام داده بودند.
او جدا از حرفهای درستی که در بارهی من گفته بود، اشاره کرده بود که مسافر بسیار ظریفبین و بسیار اندکرنج است. این مسأله واقعا حرف دقیق است که خانم ایوبی به آن اشاره کرده است؛ بنا بر این شما تأثیرات زیادی بر من گذاشته اید.
از لحاظ تعلیم و تربیه من میدیدم که تاثیرات شما روی شاگردان معرفت و در کل برای آن اداره چقدر زیاد است که شاگردان چقدر خوب یاد میگیرند، کسانی که تعداد زیاد شان امروز در کشورهای غربی صاحب نام و شهرت هستند. مثلاً یکی از کسانی را که شما نیز اشاره کردید و من خودم او را به مکتب آوردم، قیوم سروش است. ایشان حاصل تلاشها و دسترنج شما است که امروز در ژنو سویس و در سازمان ملل پست بسیار خوبی دارد.
من شخصا از شما تشکر و قدردانی میکنم تاثیر تان نه تنها روی شاگردان معرفت که روی معلمان، خانوادهها و تمام کسانی که با معرفت آشنا بودند وجود داشت. مراسمها و جشنهای بسیار زیبا و پر مفهومی که در معرفت برگذار میشدند، مثلاً جشن روز مادر، روز معلم، روز معارف و مراسمها و کارهای بزرگ دیگر که خانوادهها با کودکان شان در تمام این مراسمها شرکت میکردند و با اشتیاق حضور داشتند.
تمام این آدمها و خانوادهها که تعداد شان کم نیستند، بدون شک شما الگوی همه شان بودید و تاثیر زیادی روی رشد و بهتر شدن زندگی مردم و استادان معرفت داشتید. یک چیز دیگری را در بارهی معرفت با جرأت میگویم. مسألهی را که همیشه در بین دوستان خود قصه کرده ام. همیشه گفته ام و الان نیز تکرار میکنم که اگر استاد عزیز رویش در معرفت نمیبود، این مکتب هرگز معرفت نمیشد. مکتبی که شهرت و آوازه و دستاوردهای بزرگش فراتر از کشور و آسیا بود.
شاید دوستان حرفهای مرا تایید کنند یا نکنند؛ اما یک کسی بیاید و به من بگوید که چه کسی به اندازهی شما برای رشد فرزندان مردم و مکتب فداکاری کرده است که پولش را و همه زندگیاش را وقف آن کند؟ اگر هست یک کس دیگر را نشان بدهند. کمکهایی را که شما جذب کردید، مکتب دخترانه و بسیار بزرگ و مدرنی را که ساختید. سالنی را که داشتید و کلا معرفت در سطح یک مکتب نبود که همطراز یک دانشگاه درجه یک بود.
کسانی که میگویند حرف من درست نیست، تو دروغ میگویی و مبالغه میکنی، تو از دوستت طرفداری و تعریف میکنی، یک مکتب دیگر را در سطح کل افغانستان به من نشان بدهید که مثل معرفت باشد. مکتبی که هیچ کمکی از دولت به او نرسیده است و چنین سازوکار بزرگ و گسترده داشته باشد. رادیو و تلویزیون و گروه سا داشته باشد؟
این حرفهای من در بارهی معرفت و شما بود استاد. که مثل یک دَین بر ضمه داشتم و باید آن را مطرح میکردم. اینها چشم دیدم بودند و این حق را من دارم که حرف دلم را بگویم.
رویش: تشکر استاد مسافر عزیز و بسیار زیاد خوشحال شدم. خاطرهی معرفت را با حرفها و بیان زیبای شما میبندیم. بخش بعدی قصهی ما و شما مربوط به داستان زندانی شدن شما است که آن را در زمان دیگر ثبت خواهیم کرد.
مسافر: زمان زندانی شدن من وقت گذشته است استاد.
رویش: اشکالی ندارد، میتوانیم آن را جا به جا کنیم.