سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ سالهای دشواری برای زنان و دختران در افغانستان بود. قصهی خودسوزی دختران هراتی در همین سالها اتفاق افتاد. قصهی عایشه که گوش و بینیاش را در ارزگان بریدند، در همین سالها اتفاق افتاد. قصهی سحرگل که تمام بدنش را با شکنجه و آزار زخم زده بودند، در همین سالها اتفاق افتاد. قصهی رخشانه که در غور سنگسار شد، در همین سالها اتفاق افتاد.
در کابل نیز همین سالها سالهایی بود که رنج و جرم زنبودن، صفحه به صفحه پیش روی دختران و زنان ورق میخورد. قصهی قانون احوال شخصیهی اهل تشیع نیز در همین سالها بر زبان رفت. این قانون در مطبوعات جهانی به نام «قانون تجاوز زناشویی» یا «قانون تجاوز مشروع»، «قانون بدتر از طالبان» لقب گرفت و شخصیتهایی مانند بارک اوباما آن را «وحشتناک» توصیف کردند. مکتب معرفت نیز در همین سالها، در سال ۱۳۸۸ برابر با ۲۰۰۹ مورد حمله قرار گرفت. دلیل این حمله اشتراک دختران معرفت در تظاهراتی بود که گروهی از زنان و فعالین مدنی کابل به راه انداختند و میخواستند تا پارلمان راهپیمایی کنند و خواهان لغو این قانون شوند که حامد کرزی، از مقام ریاست جمهوری، بدون تصویب پارلمان، آن را توشیح کرده بود. بعدها گفته میشد که کرزی یا به قصد جلب حمایت شیخ محسنی و ملاهای طرفدار او در جریان انتخابات ریاست جمهوری یا به قصد بدنامکردن شیعیان این قانون را توشیح کرده بود.
خیابانآزاری نیز در همین سالها در کابل به صورتی وسیع شیوع پیدا کرده بود. زنان و دختران در تمام نقاط شهر مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. بسهای شهری، بازار، اماکن عمومی، اطراف دانشگاه و مکاتب دخترانه جاهایی بودند که بیشترین موارد این خیابانآزاری را در خود میدیدند. سال ۲۰۰۸، در جریان درسهای انسانشناسی و مطالعات اجتماعی، خواستم در مورد خیابانآزاری در غرب کابل تحقیقی به راه بیندازم. نزدیکترین و قابلدسترسترین میدان تحقیق صنفهای درسی خودم بود: از صنف نهم تا دوازدهم. در آن سالها دختران بزرگسالتر نیز در جمع دانشآموزان معرفت بودند که با سپری کردن برنامهی آموزش سریع، در سنین بزرگسالی درسهای خود را شروع کرده و به سرعت به صنفهای بالاتر رسیده بودند. تعداد این دختران خیلی زیاد نبود؛ اما در هر صنف، دو سه نفر بودند که سن شان نسبت به سایر همصنفان شان بالاتر بود.
در صنفها در مورد خیابانآزاری، به عنوان یکی از مظاهر بزهکاریهای اجتماعی، توضیحاتی دادم و بعد، از دانشآموزان پرسیدم که چند نفر شان در موقع گشتوگذار در خیابان یا بازار و در راه مکتب شاهد آزار و اذیت شدهاند. تقریباً همهی دانشآموزان، از صنف نهم تا دوازدهم، دستهای خود را بلند میکردند و هر کدام قصهای داشتند از خیابانآزاری به صورت زبانی، رفتاری، نگاه، جوک و حتی دستانداختن و دنبال کردن و اوباشیگریهایی که معمولاً در کوچهها و پسکوچهها شاهد آن میشدند.
***
در سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ دختران معرفت، یونیفورم آبی داشتند که چادر سفید همراه آن بود و تقریباً اکثریت قاطع دختران موهای خود را به صورت کامل میپوشاندند یا چادرهای خود را به گونهای استفاده میکردند که موهای شان قابل دید نباشد. به همین ترتیب، گشتوگذارهای معمول زنان و دختران در بازارهای غرب کابل، عمدتاً در دشت برچی، با لباسی در همین شکل و شمایل بود. زنان چادریپوش نمای اصلی از حضور زنان در اماکن عمومی بود.
از این قصه سالهای زیادی گذشت. سال ۲۰۱۸، روزی هنگام ظهر، به خاطر کاری به خانه آمدم و وقتی دوباره از خانه بیرون شدم که به مکتب بروم، با دانشآموزان که تازه رخصت شده بودند، مواجه شدم. کوچهی کنار مکتب مملو از دختران بود که از مکتب بیرون شده و به طرف خانههای خود میرفتند. تصویری از دختران را در برابرم دیدم که بلافاصله ذهنم را به سال ۲۰۰۸، وقتی که تحقیق خیابانآزاری را در صنفهای درسی خود به راه انداخته بودم، برگشت داد. یک نوع فلاشبکی قشنگ بود که چرخهی خاطراتم را به سرعت به عقب برد.
دخترانی که حالا در برابرم میدیدم از صنف هفتم تا دوازدهم بودند. رخصتی این گروه در وقتی تنظیم شده بود که پسران هنوز در صنفهای خود بودند. وقتی دختران از ساحه دور میشدند، صنوف پسران رخصت میشد. دخترانی را که در برابرم میدیدم، تقریباً به صورت مجموع یا چادرهای شان دور گردن شان بود و موهای شان کاملاً برهنه، و یا اگر چادری در سر داشتند، به گونهای بود که موهای شان از زیر چادر کاملاً نمایان بود. همهی دختران، شاد و خندان و بازیکنان در کوچه سرازیر شده بودند و کوچه از حضور شان مالامال بود. به یاد سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ افتادم که وضعیت یونیفورم و روسری دانشآموزان خیلی سنتی و محافظهکارانه بود.
این تصویر، مرا به یاد تحقیقی انداخت که در صنفهای درسیام به خاطر درک پدیدهی خیابانآزاری انجام داده بودم. از فردای آن روز، باری دیگر تصمیم گرفتم که در صنفهای نهم تا دوازدهم تحقیق تازهای به راه اندازم. در هر صنفی که میرفتم، از خیابانآزاری حرف میزدم و مظاهر خیابانآزاری را شرح میدادم. در ختم، از دانشآموزان میخواستم که تجربهی خود از گشتوگذار در خیابان و بازار و مارکیت و مسیر رفتوآمد به مکتب را بیان کنند. تقریباً بیش از نود در صد دانشآموزان به صورت قاطع میگفتند که هیچگاهی با پدیدهای به نام خیابانآزاری مواجه نشدهاند. موارد معمول از نوع جوک شنیدن و شوخیهای بدون آزار که احساس تحقیر و آزار جنسی در آنها باشد، از این قاعده مستثنا بود. دختران میگفتند که هر وقتی خواستهاند، بدون هراس از خانه بیرون شده و به بازار رفتهاند، خرید کردهاند، در مراکز فرهنگی و هنری و ورزشی شرکت کردهاند، اما هیچگاهی با رفتار یا گفتاری که احساس ناامنی و آزار داشته باشند، برخورد نکردهاند.
در همین سالها غرب کابل در هر کوچه و محلهی خود شاهد ایجاد کافهنیت و کتابخانه و ورزشگاه و مراکز موسیقی و ستدیوهای نقاشی و کارگاههای صنایع دستی بود که دختران به صورت گسترده در آنها حضور داشتند، بایسکلسواری دختران عمومیت یافته بود، در مسابقات ورزشی، فوتسال و والیبال، دوشهای عمومی، میلهها و برنامههای تفریحی حضور گستردهی دختران و زنان محسوس بود. دانشگاههای خصوصی که دو شیفت شبانه داشتند، شیفت آخر آنها معمولاً حوالی ساعت ده و نیم یا یازدهی شب تمام میشد. برخی از دانشگاهها صنفهایی دیرتر از آن نیز داشتند. دختران در همین ساعات شب، از دانشگاه بیرون شده و به سوی خانههای خود میرفتند. همهی این موارد، از یک نوع احساس امنیت و مصوونیت در رفتوآمد دختران و زنان حکایت میکرد.
من در درسهای امپاورمنت، این تغییر را به موثریت برنامههای آموزشی و ارتقای سطح رشد مدنی و فرهنگی جامعه نسبت میدادم و معتقد بودم که آموزش دختران و زنان، نگاه فرهنگی جامعه را متحول ساخته و شرایط زندگی را برای دختران و زنان تسهیل کردهاست. دختران و زنان در سالهای پسین، از آزادی بیشتری برخوردار بودند. وضعیت پوشاک و حجاب و گشتوگذار و رفتارهای معمول دختران و زنان به مراتب بهتر از سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ بود. دختران و زنان در تمام این عرصههای حیات جمعی مشارکتی فعالتر داشتند و جامعه نیز این سطح از تأمین حقوق اولیهی انسانی آنان را به صورتی طبیعی و بدون هرگونه فشار و محدودیت، به رسمیت میشناخت.
***
سال ۲۰۲۰ شاهد یک تصویر نمادین دیگر نیز بودم که نقش آموزش و پرورش را در تغییر وضعیت زندگی مردم غرب کابل نشان میداد. با جمعی از هیأت مدیرهی مکتب معرفت روی ستیج ادیتوریم فرانسیس دوسوزا نشسته بودیم. جلسهی اولیا و مربیان بود. جلسه هنوز به صورت رسمی شروع نشده بود و منتظر بودیم که جمع بیشتری از اولیای دانشآموزان حضور بیابند. در همان حالی که روبهروی اولیای دانشآموزان نشسته بودم، چشمم تصویری را در ذهنم گردش داد که باز هم بلافاصله با یک تصویر دیگر در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ مقایسه شد. به یادم آمد که آن زمان اولیای دانشآموزان که در جلسه شرکت میکردند، بیش از نود درصد افرادی بودند که با سن بالا، لباس کاملاً سنتی و مردان با پتو و لنگی و کلاه، و زنان با چادری، شرکت میکردند. حالا در برابرم اولیای دانشآموزان را میدیدم که اکثریت قاطع آنها جوان و ملبس با پوششهای مدرن و امروزی بودند. مردان دریشی یا پطلون و پیراهن داشتند و زنان هم بدون چادری و چادرنماز بودند و لباسهای شان به تمام معنا مدرن و امروزی بود.
با دیدن این تصویر، از اولیای دانشآموزان خواستم که هر کسی مکتب و دانشگاه خود را تمام کرده یا در حال تحصیل در دانشگاه است، دست خود را بلند کند. حدود هشت صد یا نه صد نفر در تالار نشسته بودند. بیش از نود در صد دستهای خود را بلند کردند. یک نفر از مردان لنگی بر سر داشت که در ردیف اول کنار ستون بزرگ ادیتوریم نشسته بود. دو نفر از زنان چادری بر سر داشتند که قسمت جلو آن را بلند کرده و چادری را مثل چادر روی سر خود کشیده بودند. دو سه نفر از خانمها نیز چادرنماز داشتند.
برای اولیای دانشآموزان تصویر مقایسهای این جلسه با جلسات سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ را بیان کردم و گفتم که در این مدت زمان، جامعه چگونه و از چه منظر تحول کردهاست. در همین جلسه، حد اکثر اولیای دانشآموزان گفتند که دو یا سه فرزند دارند و تقریباً همهی آنها به همین تعداد فرزند اکتفا داشتند. اکثریت آنها گفتند که آموزش و صحت و خوشیهای فرزندان، اولویت اصلی زندگی آنها محسوب میشود و برای شان دشوار است که بیشتر از دو یا سه فرزند را به خوبی مراقبت و به نیازهای شان رسیدگی کنند.
***
این جلسه، برای من و سایر همکاران ما در معرفت، به یکی از آموزندهترین و الهامبخشترین جلسات اولیا-مربیان معرفت تبدیل شد. در دفتر یادداشتهای آن روزم نوشتم:
«امروز، پنجشنبه، ۳ میزان ۱۳۹۹ بود. برابر با ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۰. جلسهی اولیا – مربیان را داشتیم. تصویرهایی از امروز با سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ در ذهنم مقایسه شد. تفاوت جالب و تشویقکنندهای را متوجه شدم. سوال و جوابی داشتم. از سنوسال شان پرسیدم. از سویهی درس و تحصیل شان. از تعداد فرزندان شان و از اینکه دوست دارند چند فرزند داشته باشند و عمدهترین نگرانی شان از مراقبت فرزندان شان چیست. پاسخهای قشنگی گرفتم. برخی از دریافتهای خود را با اولیای دانشآموزان نیز در میان گذاشتم.
اگر ده سال بعد، دشت برچی به شهری زیبا با سهولتهای مناسب زندگی تبدیل شود و من هم تا آن زمان زنده باشم که بتوانم این تصویر را ببینم، دچار شگفتی نخواهم شد. آموزش، کلید هرگونه تغییر و اصلاح در جامعه است. آموزش سادهترین، ارزانترین و قابلدسترسترین امکان برای نجات و رهایی است. این حرف را برای اولیای دانشآموزان نیز گفتم.»
عزیز رویش