گفتوگو با دکتر امانالله فصیحی، استاد دانشگاه
با درود.
همراهان عزیز در نسل پنجم سلام. امید دارم در هر کجا که هستید سالم و خوش باشید. در برنامهی امروز دکتر امانالله فصیحی، نویسنده، پژوهشگر، منتقد و استاد دانشگاه را با خود داریم.
«دانشنامهی هزاره، بازخوانی یک تجربه در آیینهی تخصص مسلکی و تعهد اخلاقی» موضوع برنامهی ماست که تلاش میکنیم ضمن پرداختن به آن، اهمیت و ضرورت نوشتن دانشنامه یا داشتن دایرهالمعارف را نیز در حضور دکتر فصیحی بررسی کنیم.
افغانستان کشوری با تاریخ و فرهنگ قدیمیاست که در عرصهی ادبیات، فرهنگ و تمدن بخشی از قارهی آسیا و شاید جهان از جایگاه مهمیبرخوردار بوده است. دانشمندان بزرگی مثل مولانا و ابوریحان بیرونی، شهرها و آثار باشکوهی در بلخ، غزنی، بامیان، هرات و برخی نقاط دیگر افغانستان مؤید این مدعا است.
به همین ترتیب، افغانستان زیستگاه اقوام گوناگون با ذخایر و پیشینههای فرهنگی، زبانی و قومیمختلف است که برای آن ساختار متنوع و زیبایی بخشیده است. در چنین سرزمینی بازخوانی و بیان درست واقعیتها و معرفی تاریخ، فرهنگ و مفاخر اقوام ساکن در آن میتواند به شناخت بیشتر اقوام از یکدیگر کمک کرده و با نشاندهی نقطههای اشتراک، موجب تحکیم وحدت و ارتقای انسجام ملی شود.
با تأسف، در طی سدههای اخیر، به خصوص با باز شدن پای استعمار به این سرزمین و استیلای سیاست قومیبه جای سیاست شهروندی، اختلافهای بینالقومیدر افغانستان اوج گرفت و در این کشور، دوستی جایش را به نزاع و کشمکش داده و در نتیجه، شناخت و در ادامهی آن نزدیکی بین اقوام در این کشور را به چالش کشیده است.
هزارهها از اقوام قدیمیافغانستان است که با پیشینهی تاریخی کهن و به عنوان یکی از اقوام ساکن در افغانستان با تنوع اقلیمیو شخصیتهای مهم، برغم ستم و اجحاف و تبعیضی که در جریان زمان شاهد بوده است، مجال یافته است تا میراث ماندگار قوم خود را در مجموعهای زیر عنوان دانشنامه به صورت مستند، مستدل و جامع گردهم آورده و به عنوان یک اثر ماندگار در کشور، به دیگران معرفی کنند.
این نخستین تجربهی دانشنامهنویسی با نام یکی از اقوام افغانستان بدون حمایت دولتی و دومین تجربهی دانشنامه نویسی در کل تاریخ افغانستان است؛ چرا که نخستین تلاشها در این عرصه به سالهای بین ۱۳۲۸ تا ۱۳۴۸ بر میگردد که جمعی از مؤلفان، دانشنامه ی عمومیآریانا را در شش جلد گردآوری کردند.
نویسندگان و اکثر منتقدان، دانشنامهی هزاره را که فرصت مطالعه در عرصهی تاریخ، فرهنگ، مفاخر و زیستگاه این قوم را در اختیار دیگران قرار میدهد، به معنای ورود به عمق تاریخ افغانستان میدانند؛ به خاطری که برخی از مهمترین حوادث تاریخ و فرهنگ افغانستان در غرجستان، غور، داور زمین، ارزگان و زاولستان قدیم رخ داده است.
دانشنامه یا معادل عربی آن، دایرهالمعارف به کتابی گفته میشود که به ترتیب الفبایی یا موضوعی، دربارهی رشته یا رشتههایی از دانش بشری، فرهنگ، تمدن و زیستگاه یک بخش یا کل یک جغرافیا و مردم را به صورت فشرده و روشمند در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
چاپ اول جلد اول دانشنامه، با انتقادات تند و گستردهای مواجه شد که ظاهراً نویسندگان دانشنامه را بر آن داشت تا این جلد را بازنویسی کرده و با توجه به انتقاداتی که از لحاظ محتوایی و جهتگیری و رعایت اصول علمیو نگارشی بر آن وارد شده بود، چاپ دوم همان جلد را با ویراستاری و تغییرات گسترده به نشر برسانند. در نتیجهی این تغییرات بیش از سه صد صفحه بر حجم این جلد افزوده شده و مدخلهای جدیدی بر آن افزوده شده و مدخلهایی نیز از آن حذف شده است. با این وجود، چاپ دوم دانشنامه نیز با انتقادات تند و گستردهای مواجه شد و سروصدای زیادی را در بین فرهنگیان افغانستان، عمدتا هزارهها ایجاد کرده است.
شیشه میدیا با توجه به اهمیت این رویداد فرهنگی و علمیو اثرات آن در عرصهی تحولات کلان مدنی و سیاسی کشور، در نظر دارد که به زاویهها، نقاط قوت، ضعف و نقدهایی که در مورد دانشنامه وجود دارد، طی چند برنامهی منظم بپردازد.
برنامهی امروز را که در واقع اولین برنامه از این دست است، با دکتر امان فصیحی، استاد دانشگاه و از کسانی که تا کنون نوشتههای متعددی در رابطه با دانشنامه نشر کرده اند، شروع میکنیم.
دکتر فصیحی: سلام علیکم. بسمالله رحمن الرحیم. خیلی خوشبختیم که برنامهای در ارتباط با بحث دانشنامهی هزاره گرفته شده است. خوب است که این بحث در حضور نخبگان، اندیشمندان،روشنفکران و دلسوزان جامعهی من و شما به صورت علمی، به دور از هرنوع بحثهای حاشیهای که مضری بر روند کار باشد، پرداخته میشود. من در فرصت اندکی که در اختیار دارم میخواهم که یک سری کلیاتی را در ارتباط با دانشنامه عرض کنم. سپس به پرسش و پاسخ بپردازیم. در ابتدا خدمت همهی عزیزان که اسمهای مبارک شان را میبینم عرض سلام دارم و معذرتخواهی میکنم که در حضور عزیزان زباندرازی شده و جسارت صورت میگیرد.
دوستان گرامی، همچنانی که شما مستحضر هستید، دانشنامهنگاری یک چیز جدیدی نیست که ما شروع کرده باشیم و بدون کدام پیشزمینه و پیشدرامد این کار را شروع کنیم. اگر مشکلاتی وجود داشته باشد یا مسایل دیگری در کار باشد، بگوییم که خوب کار سابقه نداشته و کار ما پیشینه نداشته، این مشکلات طبیعی است؛ ولی خوشبختانه دانشنامه نگاری یکی از روشهای متداول امروز بشری هست. ما نمونههایی از دانشنامههایی داریم که ۲۵۰ سال عمر دارد و کار صورت گرفته و در عرصهی زبان و ادبیات فارسی هم دانشنامههای با عمر بسیار طولانی داریم، با سابقهی بسیار طولانی که کار کرده و کار انجام دادهاند. بنابراین یک کار خلاق، نو و بدیعی از نظر شکلی و صوری نیست که ما بگوییم که چون کار سابقه نداشته، کمبودها و نقضهایی در کار وجود دارد. یعنی این عذر، عذر موجه و پذیرفتهشدهای نیست. بنابراین من با همین مقدمه بحث را در سه یا چهار محور به صورت کلی اشاره میکنم. گرچه که تفصیلات هر کدام این محورها در نوشتاری که بنده داشتم، هم آمده.
اولین بحثی که مطرح است، بحثی مبانی نظری هست. هر دانشنامهای که تدوین میشود، این طوری نیست که هیچگونه نظریهای یا دورنمای یا هدفی در آن نباشد. هر دانشنامه اقتضای یک نظریهی خاصی دارد، یعنی متناسب با یک چشماندازی نظری و هدف عملی کار صورت میگیرد. متاسفانه در دانشنامهای که به اسم دانشنامه هزاره نگارش شده، یک مبنای روشن تاریخی، فرهنگی و تمدنی در ارتباطی با هزاره، نه از نظر طولی و نه از نظر عرضی وجود دارد. اگر سوال شود که شما وقتی در بارهی هزاره دانشنامه بنویسید، درک شما از تاریخ هزاره چیست؟ مبنای روشنی برای این کار نمیبیند. اگر که گفته شود، فضای جغرافیایی هزاره تا کجا را در بر میگیرد؟ درک روشنی وجود ندارد. آن قدر بیدقتی در کار صورت میگیرد که مقالهای تحت عنوان افغانستان نگارش شده است، بعد در ذیل این مقاله آمده زیستگاه هزاره را نوشته و در بخش هزاره، یک بخش وسیعی از هزارههای امروز را که همین امروز در رسانهها مطرح است، مغفول ماندهاست. در همین زیستگاه هزارهها، شما هزارههای بهسود و سرچشمه، و دایمیرداد و اونی را نمیبینید. یعنی این قدر بیتوجهی! آدم به کجا این شکایت را ببرد؟
حالا وقتی که در زمان حاضر همهی ما زنده هستیم و این شواهد وجود دارد و یقینا در جاهای دیگر هم همین کمبودها و بیدقتیها وجود دارد، پیشینیهی تاریخی را ما کجا میتوانیم ببریم؟ یعنی متاسفانه یک نگاه روشن نسبت به تاریخ هزاره، نسبت به بنیادهای فرهنگی، نسبت به بنیادهای تمدنی، نسبت به فضای فرهنگی و جغرافیایی هزاره وجود ندارد که جایگاه فرهنگ هزاره چیست و ساختارهای جغرافیاییاش چه بوده و چیست؟ ببینید، اینها مباحثی است که اگر روشن نشود ما نمیتوانیم دانشنامهی هزاره را بنویسیم. متاسفانه عمر هزاره به ۴۰ یا ۵۰ سال اخیر تقلیل پیدا کرده است. هم فرهنگ، هم تمدن و هم جغرافیایش و هم ساختارهای اجتماعیاش فروکاست داده شده است و این یک نقض بسیار بزرگ است که ما باید روی آن فکر بکنیم و الا ما هزاره را از آن بگروند تاریخی و تمدنی که داشته ما بدست خود قطع میکنیم و هزاره را به عنوان یک مجموعۀ بدون پشینه و تاریخ پرافتخار معرفی میکنیم.
بنابراین ما اگر بخواهیم دانشنامه را بررسی بکنیم، تعریف ما از هویت هزاره، فرهنگ هزاره و تمدن هزاره چیست. ما هزاره را چگونه تعریف میکنیم، فرهنگ هزاره را چه میبینیم، مولفههای هزاره چیست، خصوصیات تمدنی هزاره چیست و در مجموع تاریخ هزاره تا کجا میرسد؟ هزاره در شرایط امروز شامل کدام حلقهها و گروههای اجتماعی میشود؟ این یک بحث مهم و اساسی است. اگر این بحث را ما در ابتدای دانشنامهنگاری روشن نسازیم، در نتیجه ما هیچ کاری کرده نمیتوانیم. ممکن است که ما کارهای زیادی انجام بدهیم، اما این دانشنامهی هزاره حساب نشود. این بحث در دانشنامه مشخص نشده، نه جغرافیای اجتماعی هزاره مشخص است، نه جغرافیای طبیعی هزاره مشخص است و نه تاریخ و تمدن هزاره مشخص است. من عرض کردم که به نظر من وقتی که آدم مقالات این دانشنامه را میخواند، تمدن هزاره و تاریخ و فرهنگ هزاره به پنجا یا شصت سال اخیر اختصاص پیدا میکند. نهایتا شما بگویید به صد سال اخیر، بیشتر از این، ما سابقهی فرهنگی و تمدنی در این کتاب نمیبینیم. این یک عیب بسیار کلان و نقض بسیار کلان است.
نکتهی دوم تعریفی از دانشنامه است، دانشنامه بر اساس دیدگاه مرسوم و رایج، یعنی جمعآوری اطلاعات تولید شده در مورد یک مدخل یا یک مقاله است. یعنی قبلا اطلاعاتی تولید شده و این اطلاعات را ما در ارتباطی با آن مدخل صرفا جمعآوری میکنیم. اما متاسفانه در کار ما این کار صورت نگرفته است. یعنی، در واقع مطلب تولید شده است؛ یعنی مقالهنگاران ما و نویسندگان ما در این دانشنامه به جای جمعآوری دانشهای تولید شده در ارتباطی با یک موضوع، صرفا اطلاعاتی را از میدان گردآوریکرده اند. این اطلاعات هم در بسیاری از جاها متاسفانه مستند نیست. اگر در بخش استنادات و روش استنادی این کار برسم عرض میکنم. یعنی نویسنده آمده نظر خود را مطرح کرده تا جمعاوری دانش که قبلا در بارهی آن موضوع تولید شده است. دانشنامه اصولی دارد. یکی از آن اصول این است که باید مطلبی که تولید میشود، مستند باشد. یعنی ارجاع به یک متن نشر شده، این متن ممکن است سایت باشد، ممکن است مجله باشد یا کتاب، هرچه که هست، باید مستند باشد. اما در این اثر که من بعدا عرض میکنم این کار صورت نگرفته است.
دومین ویژگی یا اصل دانشنامهنگاری توصیفی بودنش از واقعیت است، یعنی واقعیت آن گونه که اتفاق افتاده باید گزارش شود. اما متاسفانه این کار در دانشنامهی هزاره صورت نگرفتهاست. در اینجا ما نظریهها و پیشفرضهای ذهنی خود را حتا در توصیفات دخالت دادیم. شما در مقالات میبینید، بروید مقالات را ببینید که مثلا افشار چگونه دارد روایت میشود، واقعیت افشار چه بود و چطور در دانشنامه روایت میشود؟
نکتهی سوم، عدم جهتگیری علمیو عدم اضافهگویی در دانشنامه است؛ اما در این جا ما جهتگیری را بسیار واضح میبینیم، مثلا نسبت به حادثه افشار در ارتباط با برخی افراد دخیل در آن عناوین بسیار قهرمانسازانه به کار برده میشود. از نظر دانشنامهنگاری، ما حق نداریم این کار را بکنیم. این سخنی درست است که از القاب و عناوین تجویزی یا تشریفاتی به کار نبریم. این حرف حرف درستی است و دوستان ما رویش تاکید دارد. مثلا القابی مثل آیتالله و شهید به عنوان پیشوند یا سلام و صلوات در دانشنامه فرستاده نمیشود، این حرف درستی است. دوستان ما زیاد روی این نکته تاکید دارد؛ اما عرض بنده این است که همین اصل خود دانشنامهنگاری که اصل مسلم هم هست، در این کتابی که تحت عنوان دانشنامه هزاره مسما شده رعایت نشده است، ما موارد داریم که به یک فرد هیچ عنوان و لقبی داده نمیشود؛ دلیل هم این است که این اصل دانشنامهنگاری است؛ اما در موارد داریم که به افراد بسیار القاب وزین و سنگین مثل تورن جنرال و عالم شهیر هم داده شده است. خب، اگر قرار است که برای همه این اصل را رعایت بکنیم، باید رعایت بکنیم، اگر نکنیم نباید تبعیض قایل شویم نسبت به برخی رعایت کنیم و نسبت به برخی دیگر رعایت نکنیم. یا در جاهایی هست که با القاب آمده، میگوییم که چرا این القاب آمده؟ میگویند که این عنوان شده است. اما در موارد دیگر میگویند عنوان نشده است. مثلا در مورد شهید مزاری استاد به کار نرفته است. در حالیکه این عنوان برای ایشان لقب و جز نام شده است. چنانکه آخوند برای تعداد از علما جزو نام شده و به همین خاطر جمعی تحت نام آخوند در جلد نخست آورده شده است. بنابراین، اصول دانشنامهنگاری به درستی رعایت نشده است.
بحث سوم مراحل نگارش مقاله دانشنامه است؛ وقتی که مقاله به عنوان یک مقالهی دانشنامهنگارانه نگارش میشود، اولین کارش داشتن یک منطق روشن برای مدخلیابی است. یعنی ما مدخلها را وقتی که چینش و انتخاب میکنیم، باید به این سوال پاسخ دهیم که براساس کدام منطق باید این مدخلها انتخاب بشود. چون ما مبانی نظری روشنی نداریم، در گزینش مدخلها دچار پراکندهکاری شدیم. بسیاری از چیزهایی که واقعیتش ارزش مدخل شدن را نداشته آمده و بسیاری از چیزهایی که ارزش مدخل بودن را داشته، آورده نشده است. این به خاطری این است که دوستان ما درک روشنی از فرهنگ و تمدن هزاره نداشته و درک واضح از اینکه چه چیز را به عنوان مدخل انتخاب بکنند، هم نداشتهاند. لذا به تعبیر ما و شما «هردم بیلی» هرچیزی که خوشش آمده، آورده و هرچه که نمیتوانست بنویسد یا علاقهای به نوشتنش نداشته نیاورده است. در مدخل گزینی اولین نکتهای که لازم است باید به آن توجه شود، منبع است. یعنی وقتی ما مدخلی را شناسایی میکنیم، میرویم سراغ منابعی که این مدخل در آن منابع ذکر شده است و این کار متاسفانه در اینجا صورت نگرفته است. یعنی بر اساس معیار علمیدانشنامهنگاریمداخل براساس منابعی نگارش شود قبلا شناسایی شده و اعتبار آن تأیید شده است. در دانشنامه هزاره این کار صورت نگرفته، بلکه همان طوری که قبلا عرض کردم، اساسا منبعی در این دانشنامه استفاده نشدهاست. مدخلهایی آمده که واقعیتش اگر من بودم، هیچ اولویتی به آنها نمیدادم. حتا شاید بتوانیم بگوییم که اینهابه یک معنا توهینی به شعور جمعی و وجدان آگاه و سابقه فرهنگی و تمدنی ما میتواند باشد. مثلا «اوخلی فال» چه لازم دارد که همچون مدخلی را ما در دانشنامهای با این وزن که از آن نام میبریم، بیاوریم؟ یا دیگر موارد اینطوری؛ مثل ایستاده شدن شمه چای. اما در عوض آن منطق تفکر، اندیشیدن و بنیادهای زندگی جامعه هزاره ذکر نشده است. هزاره بالاخره یک بنیادهای فکری دارد، بنیادهای فرهنگی دارد و یک سابقهی تاریخی و تمدنی دارد که تا اینجا هزاره را آورده و سر پا نگهداشته و از بحرانها عبور داده است. آنها چیست، چرا نیامده و چرا به آنها پرداخته نمیشود؟ اساسا توجهی به اینهانشده، چه رسد که آورده شده باشد. کلا مدخلها را ما اگر دستهبندی کنیم، یک مقدارش اشخاص است، اماکن است، کتابهاست، مجله است، یک مقدار اشیا هست. آن هم بسیار چیزهای دم دست، مثل احکام فلان چیز و امثالهم که هیچ ضرورتی بر کار ما ندارد و هیچ نوع نشان دهندهی هویت فرهنگی و اجتماعی و دانشی هزارهها نیست. کتابی که فلان فرد در ارتباط به احکام کفن و دفن میت داشته این چه ربطی به ما دارد؟ خب شما اگر میخواستید این کتابها را بیاورید، شخص خودش که میآوردید کتابهایی که نوشته و ترجمه کرده در همان جا میآوردید، لازم نبود که شما به مدخل سازی روی بیاورید، صدها کتاب در اینجا قطار کنید که اینها مربوط به فرهنگ هزارههاست، در حالی که این ربطی به فرهنگ هزاره ندارد، ممکن است یک هزارهای نوشته و یا ترجمه کرده باشد، هزاره هر کاری کرده و میکند؛ اما لازم نیست که همهی اینها را ما مدخل تعریف کنیم و در همین جلد اول بیاوریم و آن قشری از جامعهی ما که مهم است که باید آورده شود، نیاوریم. در این قسم از مدخلها، به یک قشر خاصی از جامعهی ما اختصاص پیدا کرده؛ اما تنوعات فکری، تکثرات فکری و جهتگیری متنوع فکری جامعهی هزاره دفن شده، قربانی شده و اصلا به آن توجه نمیشود.
در فرایند مقالهنگاری در دانشنامه، قدمهای دهگانه طی میشود؛ از انتخاب مقاله تا ارزیابی نهایی. من معقتدم هیچ مقالهای بیش از یک بار که آنهم به صورت گذرا و سرسری و نهایتا دو بار مورد ارزیابی قرار نگرفته است، یعنی ده مرحلهای که در یک دانشنامهنگاری ذکر میشود، طی نشده است. به خاطری که اشتباهات فراوانی در هر مقاله وجود دارد. اگر ده بار یک مقاله پشت سر هم خوانده شود و ده نفر یک مقاله را ببیند، یقینا که همچون اشتباهاتی در آن دیده نمیشود. اگر واقعیتش این ده بار خوانده شده و دیده شده، معنایش این است که این دوستان اصلا توجه نکرده. وقتی که توجه نکرده ما چطور به آن اعتماد کنیم؟ ده بار این مقالات خوانده شده و این اشتباهات فاحش وجود دارد، بعد ما بیاییم به این کتاب اعتماد کنیم که این کاری درستی است؟ در حالی که مطابق شواهد عینی کاملا اشتباه است. همینجا آقای ارشاد هست. در مدخلیابی مثلا در قسمت الف شما ببینید که چه کسانی هست. در حالی که استاد ارشاد نسبت به همهی آدمها که در آنجا آمده اگر بیشتر شهرت نداشته باشد، سرشناس نباشد، کم تر نیست. در حالی که کتابهای آقای دای فولادی آمده. فقط یکی آمده؛ اما پنج کتاب دیگر یا چهار کتاب دیگری که ایشان نوشته نیامده. یعنی منظور این است که جامعیتی در کار نیست. نمیخواهیم که دفاع کنیم که باید آنها میآمد یا نمیآمد، نه. ما جهتگیری ارزشی نداریم، میخواهیم شواهد زنده نشان بدهد که کتاب و دانشنامه در مدخلیابی خود مراحل منطقی را پشت سر نگذاشته است و به آن توجه نشده است.
نکته دیگر، ببینید در روش جمعآوری اطلاعات است. روش جمع آوری اطلاعات نیز ناقص و ناتمام است. منابع دانشنامه کاملا تک موردی است. یا مصاحبه با یک فرد است، یا یک مصاحبه و در کنار آن از یک کتاب یا دو کتاب در مورد یک مدخل استفاده شده است. یا هم حجم وسیعی از این مقالههاکتابهاست که این کتابها صرفا خلاصه شده است و به هیچ منبعی ارجاع نداده است. یعنی دانش مرتبطبا آن کتابها نیامده است. واقعیت این است که من دوست ندارم این حرف را بگویم؛ اما متاسفانه این دانشنامه از نظر علمی و میتودهای رایج دانشنامهنگاری چیزی که نیست، دانشنامه است. هرچیز دیگر میتواند باشد؛ تاریخ شفاهی میتواند باشد، زندگینامهنوشت میتواند باشد، جمعآوری اطلاعات در باره یک موضوع میتواند باشد؛ اما دانشنامه به معنای رایج علمیکه در دنیای فارسی یا انگلیسی یا رایج در هر جایی که بگوییم وجود دارد، این کتاب آن معیارها و شاخصها را ندارد. ما به دوستان پیام دادیم و عرض کردیم که بیایید بنشینیم و علمی بحث کنیم، این کار تکمیل شود. ما مخالف با کار شما نیستیم؛ اما دوستان حاضر به آمادگی نیستند. میگویند که ما کتاب نوشتیم و شما در نقدش کتاب بنویسید. خب اینکه حرفی نشد.
فرهمند: سپاسگزارم جناب دکتر از شما. جناب دکتر به طرف سوالاتی که وجود دارد، میرویم. به عنوان اولین سوال میخواهم بپرسم که عنوان برنامهی ما بازخوانی یک تجربه در آیینهی تخصص مسلکی و تعهد اخلاقی است؛ اما از آنجا که دانشنامه کتاب مرجع و یکی از کاراترین و رایجترین ابزار ثبت و ضبط آیین، زبان، فرهنگ، آداب، رسوم و جهانبینی یک جامعه در دنیا است، دانشنامه در افغانستان و به خصوص دانشنامهی هزاره معطوف به چه جایگاه، نقش و تاثیری در جامعه میتواند باشد؟
دکتر فصیحی: خدمت شما عرض کنم که همان گونه که عرض کردم، متاسفانه بر اساس میتودهای علمی ما با خواندن این کتاب به عمق جامعه هزاره و جایگاه فرهنگی و اجتماعی هزاره پی نمیبریم. ما اگر این کتاب را بخوانیم، روایت یک جمع و کتلهای از جامعهی هزاره را فقط میخوانیم. یعنی جامعهی هزاره در این کتاب تقلیل پیدا کرده به تعدادی از روحانیون معظم و تعدادی از مجاهدین ما – که ما بهجایگاه هردو دسته احترام قایلیم- اما هزاره فقط این نیست. اینها هزاره هستند؛ اما هزاره فقط اینها نیست. این نکته را باید عرض کنم که در دانشنامه یک سری مصالح و یک سری بنیادها هم لحاظ میشود. اما در این دانشنامه اینها لحاظ نشده. به بهانهی اینکه ما کار علمی میکنیم، به مباحث اساسی درست توجه نشده است. بسیار واضح من عرض میکنم. شما اگر در بین مردم بروید، سوال کنید که عبدالعلی مزاری را میشناسید، یا شما سوال کنید که شهید مزاری را میشناسید؟ یا استاد مزاری را میشناسید؟ به وضوح وقتی که شما از هر کسی که سوال کنید، استاد مزاری یا شهید مزاری را میشناسید، یا بابه مزاری را میشناسید، آدم ها بدون درنگ میگویند که بله میشناسیم. کافی است که درشما در انتیرنیت استاد مزاری، شهید مزاری یا بابه مزاری را جستجو کنید؛ صفحات فراوانی برای شما میآورد ت عبدالعلی مزاری. این به دین معناست که استاد مزاری، جز لقب شهید مزاری شده است. مثلی که این دوستان ما ارباب خچی را آورده، میگوید که اینجا ارباب جز لقب خچی است. آخوند فلان جای، مثلا آخوند زریافته را آورده و میگوید که چون آخوند جز لقب شده، یا مثل آخوند کوه بیرونی، اما آیا استاد مزاری جز لقب نیست برای رهبر شهید؟ آیا آقای محمد اسحاق فیاض شناخته شده تر است یا آیت الله فیاض شناخته شده تر است؟ دوستان ما این القاب را حذف کردند و گفتند که اینها جزء تخلص است، جزء اسم نیست، در حالی که اینها جز اسم شده هست. مثلا ابن سینا دانشگاه است در کابل، ابوریحان بیرونی دانشگاه است در کابل، نیامده است. یا برای مثال، افق یک مجله نیامده. اما اقتدار ملی یا به عنوان یک حزب و اقتدار ملی به عنوان یک هفته نامه یا انصاف به عنوان هفته نامه آمده. وقتی سوال میکنیم که خوب، افق هم هفته نامه است، افغانستان ما هم روزنامه است، اوت لوک هم روزنامه است، اطلاعات روز هم روزنامه است، اینها چرا نیامده؟ میگویند که چون قبل اینها هفته یا روزنامه است. اگر اینجا قبلش هفته یا روزنامه است، در موارد دیگر نیز حزب یا هفته نامه پیشوند است؛ پس چرا آنجا آمده است؟
عرض کردم که تجربهی دانشنامهنگاری که ما در این کتاب میبینیم، یک تجربه موفقی نیست،اصلا نمیشود گفت که تجربهی دانشنامهنگاری است. هر کسی، هرچیزی که خواسته از ظن خود بهعنوان دانشنامهنگاری مطلب نوشته و اسمش گذاشته شده دانشنامه. رویههادوگانه است، یعنی شما در یکجا یک نوع برخورد را میبینید، در جای دیگری برخورد دیگری را. ابن سینا، ابو ریحان و فلان نشریه ما حذف میشود، به خاطری که اینها پیشوند دارد. دانشگاه ابن سینا دارد یا هفته نامه دارد یا چیز دارد یا چیزهای از این نوع اما در آن طرف چیزهایی میآید، مثل اقتدار ملی، انصاف و امثال اینها. در قسمت افراد هم همین طوری است. افراد، به یک معنا گزینش شده کار شده، همان چیزی که خواسته میشده، کار شده. در ارتباطی که با استفاده از منابع، در جاهایی که از منابع استفاده شده، هم منابع جهتگیرانه استفاده شده. برای مثال شما مدخل اونی را ببینید، ارجاع داده شده به هفتهنامهی بنیاد وحدت و فردی که با او مصاحبه شده، به اسم اعتمادی است. خب این معلوم است که چه حرف میخواهد بزند در بارهی علوی. در حالی که اقتضای دانشنامهنگاری این است که شما در ابتدا با یک فرد تمام مطالبی که وجود دارد بیاورید. شما اگر بروید سراغ منابعی که او را تایید میکند، سراغ منابع مخالف هم بروید. سراغ منابعی که او را نقد میکند، هم بروید. این کار صورت نگرفته. تقلیل مطالب به تعبیری، یا روایتی یا متنی که مقاله در آن تولید شده هم همین خصوصیتها را دارد. در یک جایی برای مثالفاجعه افشار را، جنگ تعبیر کرده در یک جای دیگر حادثه تعریف کرده و در یک جای دیگر واقعهتعبیر کرده. خب هیچ جای ما ندیدیم که فاجعه تعبیر کرده باشد. میگوید که اینها جهتگیرانه است درحالی که میران هزاره که آمده و در برابر عبدالرحمان که مقاومت کرده، شورش و نمیدانم نارضایتی تعبیر کرده؛ اما یک فرد آمده مقالهی پدر خود را نوشته در ارتباط با افشار او را مقاومتگر نوشته. یعنی اصلاً تعهد اخلاقی به همان اصولی که در دانشنامهنگاری مرسوم است، وجود ندارد. هر کسی مطابق میل خودش نوشته. یک فردی که مقالهی پدر خود را بنویسد، با او مصاحبه صورت بگیرد، چطوری مینویسد؟ هیچ کسی حاضر نیست که پدر خود را بد بگوید. مثلا یک منطقهای را من دیدیم که رفته با یک فردی که جریان سیاسیاش با دیگران مخالف بوده مصاحبه شده، او هم در قسمت مشاهر همان افرادی را ذکر کرده و لیست کرده که خودش دوست داشته. از جریانهای مخالف هیچ کدامش را نیاورده. این مثال را عرض کردم برای اینکه تعهد اخلاقی در دانشنامهنگاری که رعایت بیطرفی باشد، انعکاس تمام دانشهای موجود در رابطه با یک مدخل و موضوع باشد، صورت نگرفته است. متاسفانه جهتگیری دانشنامه در کل همین طوری است، یعنی یک جهتگیری خاص است که جامعه هزاره را به یک سمت خاص دارد هدایت و معرفی میکند. دلیلش هم چند چیز است، یکی از دلایل این است کهبرخی افرادی که مشاورین دانشنامه است، جهتهای خاصی دارد. منابعی که استفاده شده، جهت گیری دارد. نگارندگان مقاله یک تعداد، نمیگویم که اکثرش، هم جهتگیری دارند. بله در این میان یک تعداد انسانهای صادق و درستکاری هست؛ اما هیچ شناختی از افغانستان ندارند. من فکر میکنم که یک باری هم در افغانستان نبوده و نرفته. لذا دچار تناقضگویی میشوند. دچار پارادوکس میشوند.
دوستان من یک نکته را اشاره کنم. دوستان ما اصرار دارند که این دانشنامه هم سادات را آورده، هم هزارههای اسماعیلی را آورده و هم هزارههای اهل سنت را آورده؛ اما این ادعا را که دانشنامه جامعه هزارههای اسماعیلی، هزارههای اهل سنت، هزاره دوازده امامی و سادات هست، حتا شیعیان؛ اما در یک جایی آمده میگوید که تعداد جمعیت هزارهها به یک قول ۱۹ به یک قول ۲۵ درصد است. دوستان گرامی حتی ما اگر بگوییم ۲۵ درصد، بعد بگوییم دانشنامه مربوط به سه یا چهار گروه است، هزارهها با سه شاخهاش و سادات هم در آن شامل است، بعد بگوییم که جمعیت کل شان هم ۲۵ درصد است، طرف هم قبول کرد ۲۵ درصد، آیا خود این فاجعه نیست؟ میگویند که خود شما در کتابتان نوشتید که این جمع با این میزان جمعیت، نفوس شما را تشکیل میدهد. عرض بنده این است که وقتی که من اینها را میبینم، مو در تنم راست میشود که ما خود داریم تیشه به ریشۀ خود میزنیم و بدست دشمن بهانه میدهیم.
رویش: با ابراز سپاس از جناب دکتور فصیحی که بحث کارشناسانه و محققانهای را در رابطه با دانشنامه مطرح کردند. خوب است اینگونه مباحث را نشانهی تحول و پویایی جامعه تلقی کرده و نه تنها از آنها استقبال کنیم، بلکه در غنامندی و گسترش آنها سهم بگیریم.
هر گاه مسایل مهم مرتبط با سرنوشت و حیات جمعی خود را به بحثهای منطقی میکشانیم، کمترین تأثیر این مباحث بر نظام آگاهی جامعه، روشن ساختن اذهان عمومی است. این مسایل تا مورد بحث و گفتوگو و بررسی قرار نگیرند، کسی متوجه اثرات آنها بر زندگی جمعی نمیشود. «دانشنامهی هزاره»، یک سری مسایل را که به شکلی پراکنده در جامعه وجود داشت، دوباره در محراق توجه قرار داد. نکتههایی که دکتر فصیحی بیان میکند یا دوستان دیگر ما در صفحات مجازی در طرح و شرح آنها سهم میگیرند، در واقع از منظرهای مختلف کمک میکنند تا بفهمیم که با چه مسألهای طرف هستیم و جایگاه ما به عنوان فردی که در جامعه هستیم یا کسی که از ما که جایگاهی علمی دارد و میتواند از اتوریتهی علمی سخن بگوید، در رابطه با این پدیده یا رخداد چیست.
من هم از کسانی هستم که در رابطه با دانشنامه نظریات منتقدانه یا در بعضی موارد خلاف آنچه که اصحاب دانشنامه آن را کاری ناب و خوب تلقی کرده و مدعی اند که مسوولیت خود را با دقت انجام داده اند، کاری ناشیانه و غیر حرفهای میبینم که یک قسمت آن را دکتر فصیحی بیان کرد و بخشی دیگر را نیز من در اینجا نشاندهی میکنم.
کسانی مثل دکتر فصیحی با نگاه علمی و کارشناسی خود ما را کمک میکنند تا کارشناسانه به این مسایل نگاه کنیم و خلاها و کمبودیهای آن را نشاندهی کنیم. اتفاقاً من از کسانی هستم که به این جنبه از کار دانشنامه زیاد توجه ندارم. عمدهترین دلیلم نیز این است که جنبههای علمی و حرفهای دانشنامه را کسانی بررسی میکنند که از صلاحیت علمی و مسلکی برای انجام این کار برخوردارند. برای من که برای خود هویت یک مبارز سیاسی و اجتماعی قایل هستم و دانشنامه را از منظر سیاسی، به خصوص از منظر تأثیرات سیاسی آن بر سرنوشت سیاسی جامعه نگاه میکنم، مهم این است که در این دانشنامه آنچه را که ما به عنوان یک تحول در جامعهی هزاره در طول سی یا چهل سال اخیر داریم و به طور مشخص حالا به موضوع و دغدغهی جمعی ما تبدیل شده است، چگونه روایت میکنند. احساس میکنم که نباید در دانشنامه با این مسأله با بیتوجهی برخورد شود.
اگر ما در دانشنامه سیر تحول جامعه را روایت میکنیم، در حقیقت به کسانی که میآیند و با ما حرف میزنند، کمک میکنیم تا ما را به عنوان یک موجود زنده، شاعر و آگاه در پروسهی تحول ببینند. در غیر آن، تکههای پراکنده و متناقض را از هر جا جمع کردن و به عنوان «هستی» و «هویت» جامعه به خورد دیگران دادن، در آخر خط نه تنها ما را به هدفی که داریم، نمیرساند، بلکه باعث سرگردانی و مخدوش شدن قضاوت دیگران هم میشود.
همانگونه که آقای فصیحی بیان کرد، ما در طبیعت، در جغرافیا، در بین آدمها و در کارهایی که صورت گرفته، تا بینهایت مسأله داریم که میشود در مورد آنها سخن گفت. اما در دانشنامهای که هزاره میخواهد به عنوان سند معرف هویت خود نشر کند، قرار نیست که همهی این مسایل گردآوری شود. یعنی اگر اینها را داخل دانشنامه نداشته باشیم، خلایی به وجود نمیآید که قابل جبران نباشد. وقتی که از دانش بشری حرف میزنیم، باید کاری را که در دانشنامه انجام میدهیم، واقعاً بر ذخیرهی دانش بشری بیفزاید. سخن از اوچیرتک و ال خاتو و آبی آل و سنگهای پاتو گفتن چیز بدی نیست، اما اگر این مسایل در دانشنامهی هزاره گفته شوند، چیز خاصی بر ذخیرهی دانش بشری افزودده نمیشود، همانگونه که اگر گفته نشوند، چیز خاصی از دانش بشری کاسته نمیشود. گذشته از آن، اینها از مسایلی اند که هم آوردن و هم اصلاح کردن آنها برای همیشه ممکن است و عیب و کاستیهای شان نیز آسیبی بر هویت و شخصیت جمعی جامعه نمیزند.
اما دانشنامهی هزاره از جامعهای به نام «هزاره» حرف میزند که همین حالا در افغانستان در معرض اتهامات و خطرهای جدی قرار دارد ، همچنانکه این جامعه برای خود مطالبه و داعیهای دارد و میخواهد جایگاه خود را در مناسبات اجتماعی افغانستان و در رابطه با تحولات سیاسی مرتبط با حیات جمعی کشور تعیین کند. وقتی دانشنامه را به نام این جامعه و با استفاده از سرمایههای مادی و معنوی این جامعه منتشر میکنیم، باید به این مسایل به صورت عمیق و جدی توجه کنیم و مخصوصاً سیر تحول آن را در خاطره و سرنوشت جمعی جامعه مد نظر داشته باشیم.
از همین منظر است که من احساس میکنم «دانشنامه» برخی از حرکتهایی را که انجام داده است، نمیشود گفت ناآگاهانه است. برداشت من این است که هدف و نیت اصحاب دانشنامه و شخصیتهایی که برای تدوین آن اقدام کردند، هر چه بوده باشد، در عمل تحت مدیریت کسان و حلقاتی قرار گرفته است که به صورت آگاهانه و عامدانه به یک نوع تصفیهحساب سیاسی بر ضد جامعه اقدام کرده و خطی را که در طول سی – چهل سال اخیر به عنوان خط تحول فکری و فرهنگی و مدنی جامعهرشد کرده، مورد حمله قرار داده و به صورتی آشکار مسخ کرده است.
دقت کنیم که دانشنامه به نام «هزاره» نوشته میشود. این دانشنامه منسوب به «هزاره» و اساساً برای «هزاره» است. تأکید بر این نکته به معنای نفی هیچ اسم یا هویت و جامعهای دیگر نیست. بنابرین، نام «هزاره» در پیشانی دانشنامه اولین مسألهای است که مطرح میشود. این نام چیزی در حدود سی سال قبل اصلاً در جامعه مطرح نمیشد و اگر هم مطرح میشد، بار توهین و تحقیر داشت. «هزاره» به تعبیری که امروز مطرح است، یک «تبار» دارد که تاریخ مشخص آن در زمان معاصر به سی سال قبل از امروز بر میگردد. سخن از این «تبار» را نباید «جنونآمیز» تلقی کنیم. سخن از این «تبار» سخن از یک «وجود» است به نام «هزاره» که در کنار هر اسمی دیگر، به عنوان نشانهی یک «وجود»، تمایزهایی را خلق میکند که «هزاره» را از هر اسمی دیگر متمایز میسازد و تفکیک میکند.
من در یکی از یادداشتهای خود که در «بگذار نفس بکشم» نیز آورده ام، قصهای دارم که سیر تحول در نام «هزاره» را در خاطرهی معاصر جامعه شرح میدهد. در سالهای اول دههی هفتاد خورشیدی آقای بشیر بختیاری که یک کارتونیست بود، کارتونهایی را در هفتهنامهی وحدت، ارگان نشراتی حزب وحدت در ایران، منتشر میکرد و در زیر آن امضا میکرد: «باچه آزره». صرفاً همین نام «باچه آزره» در پای کارتونها، حساسیتی را در آن زمان برانگیخته بود که تقریباً هفت هشت ماه در هفتهنامهی وحدت که مدیر مسوول آن آقای دانش بود، محوری بحث را تشکیل میداد. اتفاقاً یکی از کسانی که در این بحث شریک بود، آقای کاظم کاظمی بود. آقای کاظم کاظمی، شاعر، نویسنده و انسان شریف و قابل قدری در جامعه است؛ اما وقتی حساسیت او را در مورد «باچه آزره» در نوشتههایش میبینید، در حقیقت متوجه میشوید که وی با یک پدیدهی تازه برخورد کرده که قبلاً ذهنش با آن آشنا نیست. به همین دلیل حتی نام «آزره» به عنوان یک امضا برای او حساسیتبرانگیز است. آقای کاظمی و کسانی دیگر این بحث را به شدت و به صورتی دوامدار دنبال کردند و مدعای شان نیز این بود که این اسم وعنوان ارزشهای دینی و فرهنگی و اعتقادی جامعه را آسیب میزند و آن را در قالب یک تبارگرایی منحط و مبتذل پایین میکشد.
به همین گونه در مقام یک خاطرهی دیگر به یادم دارم که وقتی ما در پشاور نشریهی «امروز ما» را منتشر میکردیم، برای اولین بار بحث هزاره به صورتی جدی و رسمی در حلقات فرهنگی و سیاسی پشاور مطرح شد. یکی از دوستان پشتون ما، که شخصیتی روشن فکر و مبارز سیاسی بود، در یک صحبت دوستانهای که با هم داشتیم، سه چهار بار معذرت میخواستند که «معذرت میخواهم استاد»، «معذرت میخواهم معلم صاحب»، تا بعد بگوید که «یکی از دوستان ما بود، یکی از برادران… با معذرت، از همین برادران هزارهی ما بودند»! یعنی کلمهی هزاره در زبان یک روشن فکر توهینآمیز محسوب میشد و او از کاربرد آن احساس شرم میکرد و تصور داشت که من به عنوان مخاطب هزارهی او از شنیدنش احساس حقارت میکنم. اتفاقاً این شخصی را که یاد میکنم، از کادرهای حزب دموکراتیک خلق بود. وقتی حرف میزد، احساس میکرد که وقتی «هزاره» میگوید، حتا من که به عنوان هزاره مخاطبش هستم، احساس اهانت میکنم. اینجا بود که ما باید برای او تذکر میدادیم که در حقیقت داریم همین بار تحقیرآمیز از پشت نام هزاره را بر میداریم.
وقتی کلمهی «هزاره» را در افغانستان، به خصوص در کابل، به عنوان خطی که جهت حرکتهای سیاسی جامعهی ما را دنبال میکند، ببینیم، نشان میدهد که این اسم مهمترین مسأله در دانشنامهی هزاره است. یعنی امروز وقتی «دانشنامهی هزاره» نوشته میشود، یک سیر طولانی در ادامهی یک تحول عمیق و پرهزینه در جامعه را بیان میکند. اگر کسی از این تحول چشمپوشیده عبور میکند و دانشنامهی هزاره مینویسد و مهمتر از آن، همین تحول را نشانه میگیرد و مسخ میکند، نمیتوان گفت که عملی ناآگاهانه است. بلکه روشن است که تعمدی در پشت سر این حرکت وجود دارد.
هزاره در واقع از همان جایی شروع شد که کسی به نام «مزاری» آمد و گفت که «هزاره بودن جرم نباشد». این تکه از سخن مزاری را فراموش نکنیم. حالا از نفوس ده دوازده میلیونی جامعهی هزاره، بیش از هشتاد درصد را کسانی تشکیل میدهند که پایینتر از چهل سال سن دارند. یعنی چهلسالههای آن در زمانی که مقاومت غرب کابل پایان یافت و مزاری از میان ما رفت، ده ساله بوده اند که نمیشود گفت چیزی از تحول و خاطرههای جدی آن زمان را به صورت حضوری به یاد دارند. دانشنامهی هزاره، بدون توجه به سیر تحول نام «هزاره» در واقع همین آگاهی را برای بیش از هشتاد درصد نفوس کنونی جامعه مخدوش میکند، چه رسد به نسلهای دیگری که پس از این میآیند و به میزانی که از تحولات مرتبط با مقاومت غرب کابل فاصله میگیرند، آسیبپذیری شان در برابر روایتهای مخدوشکننده و مسخکننده بیشتر میشود.
مزاری آمد و گفت: «هزاره بودن جرم نباشد.» این سخن را در زمانی گفت که بمب و باروت و آتش از غرب کابل قطع نمیشود. در سال ۱۳۷۳، تحول دیگری در جامعه اتفاق افتاد که از آن به نام ۲۳سنبله یاد میشود. روایتنویسان پشت پردهی دانشنامهی هزاره این تحول را به نام کودتا یاد میکنند و ما آن را به عنوان «نقطهی انفجار در تاریخ» هزاره یاد میکنیم. ۲۳ سنبله در واقع تمام مسایل را در غرب کابل و در کلیت جامعهی هزاره زیر و رو کرد. بعد از ۲۳ سنبله، غرب کابل ۵۵ روز تمام درگیر جنگ هولناکی بود که شب و روز آن، به اندازهی یک دقیقه صدای گلوله و انفجار از غرب کابل قطع نشد.
در ختم این دوران، به تاریخ پنجم جدی ۱۳۷۳، مزاری یک سخنرانی کرد و در آن سخنرانی گفت که «در افغانستان شعارها مذهبی، اما عملکردها نژادی اند.» این سخنرانی را که گوش کنید، بعد از هر چهار پنج دقیقه تأکید میکند که این مسایلی را که من میگویم، شما با گوشت و پوست و خون خود لمس کرده اید، «من اینها را میگویم که به طول مسلسل در تاریخ شما بماند». «من اینها را میگویم تا نسلهای آیندهی شما بدانند که چرا چنین چیزی اتفاق افتاده است». در این سخنرانی این کلمهی «تاریخ» و «برای تاریخ» را پشت در پشت تکرار میکند و میپرسد که چرا چنین شد و بعد میگوید «به خاطری که این هزاره بود»، «این شیعه بود». «این عالم شیعه بود؛ ولی هزاره نبود». «فلان نفر میآید و میگوید که ما اینها را از نسل چنگیز میدانیم، اگر مجتهد شوند از اینها تقلید نمیکنیم»، میگوید که «اینها هستند که نژادگرایی میکنند» و «ما باید این چیزها را برای مردم خود بگوییم که شما هوشیار باشید و فریب نخورید».
این بحثها در تاریخ تحولی به نام هزاره در طول این سی سال اخیر اتفاق افتاده است. اگر «دانشنامهی هزاره» به همین تحول بیاعتنایی میکند و بدتر از آن، با روایت «اسطورهی شکسته» آن را مسخ و تحریف میکند، فهمیده میشود که پروژهای آگاهانه و عامدانه در پشت سر آن قرار دارد. اگر به این مسأله توجه کنیم، بعد از آن، به سوالهای عمیقتری میرسیم که حساسیت و جدیت امروز جامعهی هزاره را در برابر دانشنامه قابل درک میسازد.
اگر واقعاً «دانشنامهی هزاره» در همین تحولی که نام هزاره را آورده و بر پیشانی خود نصب کرده و قرار است هویت و شخصیت جمعی آن را برای تاریخ روایت کند، نقش آقای اکبری و مزاری را در یک ردیف میبیند و هر دو تا را به عنوان دو رهبر یا دو مخالف تمثیل میکند که گویا با هم رقابت داشته اند، برداشت من این است که دارند نظام آگاهی جامعه را مخدوش میکنند. شما به درون جامعه بروید و ببییند که مثلاً آقای اکبری خودش از نقش خود در رابطه با هزارهها چگونه یاد میکند و چه میگوید و بعد از آن، مزاری را ببینید که برای هزاره یا تعلق خود به هزاره چه میگوید. این یک نمونه است که اینجا مطرح میکنم و دوست دارم اصحاب دانشنامه به آن پاسخ دهند.
اگر کسی «دانشنامهی هزاره» را مینویسد، هرگز ملزم نیست از من پرسان کند، زیرا من جانبدار هستم و در مسأله دخالت دارم. اما به همین نسبت، از عیسای مزاری یا حتی شخصی مثل محمد کاظم کاظمی یا ابوطالب مظفری نیز پرسان نکند. دلیلش این است که آنها نیز به اندازهی من جانبداری دارند و صاحب موضع اند. ابوطالب مظفری میآید و در دانشنامه مقام کلانی را بر عهده میگیرد که ریاست شورای علمی آن است. آیا تعلق عاطفی آقای ابوطالب مظفری به اشخاص یا سرنوشت هزاره میتواند واقعاً برای او جایگاهی را اجازه دهد که بیاید و در مورد هزاره حرف بزند؟ باز هم مثالی میگویم که روشنکنندهی حرف و سخن من است:
ابوطالب مظفری را به عنوان دوستی در نظر گیریم که نسبت به من دلش برای هزاره بیشتر میسوزد و واقعاً هم دردش درد هزاره است؛ اما میگویم در جنگها و منازعات افغانستان اگر تو واقعاً یک طرف منازعه نباشی، اصلاً دردی را که منازعه ایجاد کرده است، درک نمیکنی. آقای مظفری یک زمانی شعری سروده بود که ما را در فهمیدن این نکته کمک میکند که آیا واقعاً صلاحیت آن را دارد که بیاید برای هزاره دانشنامه بنویسد یا نه. مظفری شعری داشت که گویا در شهر نو، در یک کافهای نشسته که فضای آن گرم است و هوا خوب است و چای مینوشد و پیش رویش هم پیالهی چای قرار دارد؛ اما در آن طرف، در بیرون پنجره، دختری به نام بختاور ایستاده است، در سرما، پاهایش میلرزد و یخ زده است. آقای ابوطالب مظفری از اینجا میبیند و شعر میگوید که مثلاً بختاور در آن طرف پنجره یخ زده و شاعر در این طرف پنجره و کنار بخاری و پیش پیالهی چای داغ نشسته و اندیشهاش یخ زده است.
من زمانی که این شعر را دیدم، برای دوستانم میگفتم که این شعر نشان میدهد که درک و احساس یک شاعر با فردی که با دختر یتیم ایستاده در سرما همذاتپنداری میکند، چقدر فرق دارد. من اگر به جای ابوطالب مظفری میبودم، به جای اینکه شعر بگویم، میرفتم در آن طرف پنجره دست بختاور را میگرفتم و میآوردم پیش بخاری که دستهای خود را گرم کند و چای هم برایش میدادم که گرم شود، ولو اگر نطفهی این شعر را در من خنثا میکرد. من در این حالت نمیتوانستم شعر بگویم؛ اما ابوطالب مظفری با دختر یتیم، با بختاور هزاره، همذاتپنداری نمیکند. به عنوان یک حس عاطفی انسانی میبیند و به عنوان یک شاعر این حس عاطف را به شعر تبدیل میکند، اما از دل این شعر و حس و عاطفه، عملی که برخیزد و دست دختر یتیم را بگیرد و گرم کند، صادر نمیشود.
ابوطالب مظفری راست میگوید که تا شعر در درون شاعر به درد تبدیل نشود، به گونهی شعر بیرون نمیآید؛ حتا درد او را در همان حدی میپیچاند که دردمندانه شعر میگوید؛ اما شاعری که اینگونه دردمندانه شعر میگوید، یک بار بلند نمیشود که برود بختاور را از آن طرف پنجره به این طرف پنجره بیاورد؛ چونکه با او همذاتپنداری نمیکند.
اما اگر من باشم، چه کار میکنم؟ وقتی دختر هزاره را میبینم، احساس میکنم که خودم آنجا هستم. خودم بختاور یتیمی ام که با پای برهنه در سرما ایستاده ام و میلرزم. به همین دلیل، وقتی که ۲۳ سنبله اتفاق افتاد، من متنی را در خبرنامهی وحدت نوشتم که «بگذار همگان بدانند». در این نوشته، دقیقاً چیزی شبیه این وضعیت را تمثیل کرده بودم. گفته بودم که برای اینکه بدانی دختر یتیم پا برهنهای که در سرما یخ زده، چه میکشد، کافی نیست که ببینی و بفهمی؛ باید دقیقاً دختر یتیم باشی، در سرما باشی و در زیر برف و باران بلرزی تا بفهمی که معنای دختر یتیم در سرما بودن چیست.
مزاری وقتی آمد و گفت که «هزاره بودن جرم نباشد»، دقیقاً خودش میفهمید که جرم هزاره چیست و جرم بودن هزاره به چه معناست. مزاری نگاه آدمها را که به طرفش خیره شده بود، دیده بود و میدانست که این نگاه چگونه نگاهی است و چگونه به طرف من میبیند. مزاری وقتی که در آنجا میایستاد و حرف میزد و در پشت هر پنج دقیقه یک آه میکشید و سخن میگفت و از آه کشیدن او مایک میلرزید، به خاطر این بود که در درون خود آتشی داشت که آن آتش، بین مزاری و هزارهی دیگری که در آتش میسوخت، تفاوتی ایجاد نمیکرد.
بنابرین، وقتی چنین تفاوتی بین من و ابوطالب مظفری باشد، احساس میکنم که من حق ندارم دانشنامه بنویسم، به خاطری که من موضع دارم و جانبدار هستم و در دانشنامه که باید یک سند علمی و تحقیقی باشد، حب و بغض خود را دخیل میکنم. من نباید باشم؛ اما ابوطالب مظفری هم نباید باشد؛ زیرا ابوطالب مظفری هم جانبدار است. دقت کنید که چه میگویم: ابوطالب مظفری به راحتی میتواند عضو ارشد بنیاد مسعود شود. به دلیلی که احساس میکند و برای او فرقی نمیکند که مسعود برای هزاره یا در جریان تحول هزاره کی بوده و چه نقش و جایگاه و موضعی داشته است؛ اما من، بدون اینکه دشمنی یا کینه داشته باشم یا مثلاً به کار بنیاد مسعود دشمنانه نگاه کنم، اما هرگز نه فکر میکنم که روزی عضو بنیاد مسعود میشوم و نه هم کسی دیگر مرا به آنجا راه میدهد. دلیلش بسیار ساده است: به خاطری که همه میدانند که ما با مسعود چهار پنج حرف تصفیهناشده داریم که تا این حرفها تصفیه نشوند، ما با هم یکی نمیشویم.
بنابرین، ابوطالب مظفری صلاحیت این را ندارد که در مقام عضویت بنیاد مسعود، ریاست شورای علمی دانشنامهی هزاره را داشته باشد. حتا اگر بحث اخلاقی در اینجا مطرح باشد، ابوطالب مظفری این اتوریتهی اخلاقی را ندارد که بیاید برای هزاره دانشنامه بنویسد و در نوشتن دانشنامه سهم بگیرد، مشوره دهد، راه حل نشان دهد؛ دلیلش این است که او نمیتواند عضو بنیاد مسعود باشد و حق هزاره و مزاری و مقاومت غرب کابل و افشار را به درستی ادا کند.
میدانید که چه میگویم: وقتی ابوطالب مظفری در اینجا بود، سید عوضهاشمی هم میآید، علوی هم میآید که بگوید مثلاً «اجداد ما متأسفانه با توبره خانهی مریدها میرفتند و به جای خمس یک دختر از شما را داخل گونی خود میانداخته و میآوردند خانهشان و زیرشان چپه میکردند و شروع به تولید نسل میکردند و چنین شد که نسل دورگهها پیدا شدند، اما الحال جور ک.ی.رمستی اجداد بزرگوار مان را میکشیم. هم قیافهی ما را شامپانزه کردند و هم طعن و نیش داییخیلها، ما را جور میدهند و هم همتباران عربتبار خودمان ما را طعنه میزنند.» بعد، همین آدم مدخلنویس دانشنامه هم میشود. وقتی ابوطالب مظفری در مقام ریاست شورای علمی بود، «اسطورهی شکسته» به مأخذ روایت هزاره و سرنوشت هزاره تبدیل میشود تا بعداً نویسندهی مجهولالهویهی آن به نام نجافی بیاید و بگوید که «ما تا اینجا شما را توسط خود تان رسوا کردیم. تعطیل کنید هم به نفع ماست و ادامه دهید هم به نفع ماست.» و مینویسد که «حالا که تعطیل کنید، به حرف نون (نصر) و میم (مزاری) نمیرسد و تا ابد در آتش حسرت میسوزید.»
میگویم که اینها پروژههای حسابشده و عامدانه اند. صرفاً بحث اکادمیک نیست. من در اینجا از سید ابوطالب مظفری گلایه ندارم. به خاطری که او دوست و رفیق ماست، حرف خوبی میزند، عاطفهاش با ما شریک است، ولی از اسدالله شفایی میپرسم که چرا در طول دورانی که با من طرف بوده، حتا نشانهای به من نداده که احساس کنم مثلاً در گوشهی دل او چیزکی نزدیک به سید علی جاوید یا مثلاً عیسای مزاری وجود دارد که «اقتدار ملی» یا «اسطورهی شکسته» و اکبری و انوری را بیاورد در یک پلهی ترازو بگذارد و در طرف دیگر «مزاری» را با لقب «شورشی» یا «کسانی که در برابر دولت اسلامی قرار دارند»، معرفی کنند. من چنین چیزی را در اسدالله شفایی احساس نمیکردم. حداقل از سخن و برخورد اسدالله شفایی چیزی نمیدیدم که او را از من و جامعه و دردهای جامعهام بیگانه نشان دهد. به همین خاطر، تا آخرین روزهایی که با اسدالله شفایی در تماس بودم، او را با خود یکی احساس میکردم. اما وقتی دانشنامه بیرون شد، به اصطلاح هزارگیها چشمان ما «لق لق» باز مانده بود که چه اتفاق افتاده است.
اینجا بود که احساس کردم بین من و کسانی که در «دانشنامهی هزاره» روایتگر من و هویت و درد و خاطرهی تاریخی ام هستند، فاصلهای بسیار طولانی وجود دارد. این حرفهایم به معنای آن نیست که این کارها واقعاً ساده بوده و کسی مثل اسدالله شفایی میتوانست راحت از زیر آن در برود. اما میگویم که اگر نمیتوانست این کار را انجام دهد، چرا ناشیانه کاری را که صلاحیت انجامدادنش را در خود نمیدید، بر دوش گرفت؟
کسان دیگری که حالا بیایند و مبحث را خلط کنند و بحث هزاره و سید را مطرح کنند، بحث هزاره و شیعه را مطرح کنند، بحث تشیع یا تسنن را مطرح کنند، همهی آنها در واقع آب را گلآلود میکنند. بحث سر هیچکدام اینها نیست. بحث بر سر این است که آیا این دانشنامه، «دانشنامهی هزاره» هست یا نیست. اگر دانشنامهی هزاره است، جایگاه و سهم هزارهی سنی و اسماعیلیه در این دانشنامه کجاست و چیست؟ اگر در این دانشنامه، هزارهی شیعه تمام شیعههای هممذهب خود را در هزاره بودن شریک احساس کند، آیا همین حق را برای یک هزارهی سنی هم قایل است که احساس نکند چرا او مثلاً یک بلوچ هممذهب خود را زیر نام هزاره آورده نمیتواند، اما یک هزارهی شیعه میتواند بلوچ هممذهب خود در دانشنامه کنار خود بیاورد؟
و اگر بنا باشد که هر کدام ما همینگونه با تعلقات فرهنگی و مذهبی و با درنظرداشت احساسات و عواطف خود، تمام هممذهبها و همزبانهای خود را با خود بیاوریم و مثلاً بگوییم که «هزارهی فرهنگی» اند، باید تمام افغانستان را در ظل نام هزاره جمع کنیم و اسم این کتاب را هم دانشنامهی هزاره نگذاریم، دانشنامهی افغانستان بگذاریم. آیا واقعاً کسی این اجازه را به ما میدهد که هویت دیگران را به نام خود مصادره کنیم و همه را به انتساب مذهب و عقیده و خاطرهی مشترکی که داریم، از لحاظ هویت تباری و نژادی و قومی در خود ادغام کنیم؟ اگر کسی این اجازه را نمیدهد، معیار و شاخص ما برای شقه شقه کردن و تشخیص کردن یکی از دیگری چیست؟
اینها حرفهایی اند که اصحاب دانشنامه، بدون اینکه به آنها جواب دهند، وارد بحثهای فرعی و الکی میشوند. میگویند که ما این یکی را این طور اصلاح میکنیم و این طور نشر نمیکنیم یا در جلد اول این را نیاورده بودیم، حالا در جلد دوم آوردیم یا در جلد اول این طور نوشتیم و در جلد دوم اصلاح کردیم، در جلد اول مسألهی افشار را مثلاً شورش در برابر دولت اسلامی قلمداد کردیم و حالا آن را اصلاح کردیم و تحقیق مفصلی را به جای آن آوردیم. اینها خسارت و آسیبی را که تحت نام «دانشنامهی هزاره» وارد کرده اند، جبران نمیکند. حالا کتاب چاپ شده و در تمام دنیا پخش شده و رفته و کسی خوش باشد یا نباشد، به عنوان کتاب در تاریخ میماند. میپرسم که ده سال یا بیست سال بعد چه کسی میآید تا تحقیق و تفکیک کند که مثلاً افشار در چاپ اول یا چاپ دوم دانشنامهی هزاره چگونه توصیف شده است و کدام یک از توصیفها را قبول کند یا قبول نکند؟
اینهایند که ما به عنوان نکتههای قابل پرسش میدانیم و اصحاب دانشنامه باید به آنها پاسخ دهند. امیدوارم بحثها و حرفهای آقای فصیحی وضعیت را یک مقداری بیشتر روشن کند. من بنا نداشتم که در این بحث وارد شوم، چون بحث من جنبهی سیاسی دارد و احتمالاً برای طرح و بسط آن به برنامهی کاملاً اختصاصی ضرورت داشته باشیم.
به هر حال، اختلال در خط ارتباط باعث شد که برخی از نکتهها را در اینجا یادآوری کنم. بحثهای مرتبط با «دانشنامه» ما را کمک میکند که این تحول را بیشتر از پیش به سود آگاهی جامعه مدیریت کنیم. این حرفها همچنانکه در یک یادداشت خود خطاب به داکتر امین احمدی گفته ام، پیروی از حب و بغض شخصی یا گروهی نیست، بلکه یک دادخواست است. به هیچ وجه بنا نداریم بحث را به منازعهی خشونت و اهانت تبدیل کنیم. این بحثها، بحثهای منطقی اند. دکتر فصیحی هم نکتههایی را که از منظر علمی و اکادمیک مطرح کرد، در حقیقت سوالهایی اند که انتظار داریم اصحاب دانشنامه به آنها پاسخ بگویند و وراجی نکنند. حرفها را به جاهای بیربط انتقال ندهند و صاف و راست حرف حساب بگویند. حالا که خط دوباره وصل شده است، از جناب داکتر صاحب فصیحی میشنویم.
دکتر فصیحی: من خدمت شما هستم. تشکر از استاد رویش، بسیار بحثهای اساسی را مطرح کردند. جناب استاد رویش، بحثهایی که شما مطرح کردید، اینها صرفا بحثهای سیاسی نیست. شما واقعا به بحثهای بسیار علمیاشاره کردید. واقعیتش اگر این حد و حدودها و این قلمروها روشن نشود، دانشنامهنگاری ما معنایی ندارد. ما کی را بیاوریم و کی را نیاوریم، این منازعات بی حاصل ایجاد میشود. او دلش دق میشود و او دلش خوش میشود، در نتیجه ره به جایی نمیبریم.
من یک نکتهی دیگری را میخواهم در ارتباط با نحوهی اطلاعاتی که در این دانشنامه گردآوری شده، خدمت دوستان عرض کنم. آن این است که اطلاعات قابل اعتماد اطلاعاتی است که یکی از این سه راه بدست بیاید. یک، فردی که اطلاعات را عرضه میکند، خودش برای ما قابل اعتماد باشد. متخصص در آن عرصه باشد. دو، از منابعی به دست آمده باشد که از نظر کمی و کیفی برای ما قابل اعتماد باشد. سه، دادههای میدانی است. من عرض کردم که در دادههای میدانی اصل اول بر این است که در دانشنامه قابل استفاده نیست. حالا دوستان ما آمدند و استفاده کردند. گفتند که خوب ما استفاده میکنیم و اصل درست میکنیم، مقلد نمیخواهیم باشیم، خود ما اصل درست میکنیم. اگر این اصل را ما بپذیریم، هم این کار ما نقصان دارد. چون ما رفتیم اطلاعات را از یک نفر گرفتیم. اطلاعات را مثلا شما در رابطه به قریهی سراب یا مثلا در بارهی یک قریهی دیگر، جمعآوری کنید و از یک نفر بپرسید که این حرفها چطوری است. این قابل قبول نیست. حداقل شما یک بیست نفر پیدا کنید و از آنها اطلاعات را بگیرید که ما اطمینان حاصل کنیم که اطلاعات قابل قبول است. این را قبلا هم عرض کردم و بازهم میخواهم عرض کنم و آن بحث، بحث آمار و ارقام است که در این کتاب آمده است. اگر ما با این گستردگی هزارهها را در نظر میگیریم، به ۲۵ درصد تقلیل میدهیم، این واقعا برای ما خطرناک است. فردا دیگران استناد میکنند که خود شما این حرف را گفتید. لذا از این نوع ارقام و عدد در این کتاب بسیار فراوان است و هیچ مستند آماری در آن ذکر نشده است. لذا من از عزیزان خواهش میکنم که این بحثها را جدی دنبال بکنند. یعنی با معیارها و میتودها علمیبحث بکنیم. دادههای آماری که با حدس و گمان نمیشود، ما بگوییم که فلان قوم چهار هزار خانه است و ده هزار جمعیت دارد. یا کمتر یا بیشتر. با کدام مستند آماری شما این گپ را میزنید. در افغانستان بعد از سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ هیچ سرشماری قابل قبول و قابل اعتمادی وجود ندارد. حتا در سال ۱۳۹۶ و یا ۱۳۹۷ که شرشماری شد، تخمینی بود. آن را هم کسی قبول نکرد. باز ما اینجا میآییم میگوییم و با قاطعیت میگوییم که فلان قوم این قدر خانه دارد و فلان قوم این قدر جمعیت دارد. اینها فردا برای ما مشکل ساز میشود. غرض این است که ما باید مسوولانه حرف بزنیم. مسوولانه بنویسیم، مسوولانه اطلاعات ارایه بکنیم تا اینکه فردا علیه ما و به ضرر استفاده نشود.
فرهمند: تشکر از شما جناب دکتر، سوال بعدی که مطرح میشود، این است که میگویند جامعهی هزاره اول باید خود و فرهنگ خود را بشناسد و تعریف واضح از هویت خود داشته باشد، دوم میراثهای مادی و معنوی خود را درک کند و سوم این که دیگران در بارهی آنهاچه فکر میکنند مهم است. به نظر شما به غیر از اینها چه عنصرهایی در دانشنامه نویسی و مثلاً شناخت جامعهی هزاره مهم است؟
دکتر فصیحی: ببینید حرفهایی که گفته میشود، ما هم همین حرف را میگوییم، ما میگوییم که میراث فرهنگی هزاره، سرمایههای اجتماعی هزاره، سرمایههای جمعی هزاره، سرمایههای طبیعی هزاره و سرمایههای انسانی هزاره بیاید، تاریخ و هویت هزاره بیاید. اینها اولویت ما هم است؛ اما بحث در مورد مصادیقی است که در این کتاب آمده است. هیچ از یک مصادیقی که در این کتاب آمده و آنچه که گفته میشود با هم سازگار نیست. کلیات خیلی خوب است. حرف قابل قبولی ست ما هم با دانشنامهنگاری مشکل نداریم، اما مصادیقی که در این کتاب به عنوان سرمایههای انسانی جامعه هزاره و طبیعی و اجتماعی ذکر میشود، آن چیزی نیست که ما میخواهیم. گفتهها با آنچه که آورده، اصلا سازگار نیست. آقای استاد رویش خیلی خوب اشاره کرد. اصلا تا زمانی که ما هزاره را تعریفی روشنی نکنیم، گاهی بگوییم هزاره تباری و گاهی بگوییم هزاه شیعه و گاه بگوییم هزاره فرهنگی؛ این کار ره بجایی نمیبرد.
فرهمند: جناب استاد رویش، باز هم به شما بر میگردیم. یکی از مخاطبان سوالی پرسیده که عمومی است و پرسیده که نظر شما در مورد «هزارهی فرهنگی» چیست؟
رویش: تشکر، دوست داشتیم که این سوال را نیز جناب دکتر صاحب فصیحی پاسخ بگویند که بهتر بود. اما به هر حال، برای من «هزاره فرهنگی» چه معنا دارد؟ من مثلاً در مورد ابوذر غفاری مطالب زیادی نوشته ام. زندگی و کارنامههای او را هم توضیح داده ام. خیلی هم او را دوست داشتم. یک دورهی بسیار طولانی از جملهی الگوهای زندگی من بود. اسم پسرم را نیز «ابوذر» گذاشتم تا نشان دهم نسبت به او چقدر حس عمیق عاطفی و اعتقادی دارم. آیا به استناد همهی اینها من «عرب فرهنگی» شده ام؟ فردا اگر عربها دانشنامه نوشتند، به خاطری که من احساس نیک و خوبی نسبت به ابوذر داشته ام، نام مرا در دانشنامهی خود به نام «عرب فرهنگی» درج میکنند؟ این یک سوال است که بسیار ساده مطرح میشود.
«هزارهی فرهنگی» یک مغالطه است. حالا بگذارید تا باز هم یک خاطره را یاد کنم. اینگونه خاطرهها از زخمهایی اند که در جریان زمان پوشیده میشوند و آدم دوست ندارد آنها را باز کند. اما یک تصادف یا یک حادثهی آگاهانه یا ناآگاهانه باعث میشودد که این زخم باز شود. یک زمان آقای قسیم اخگر استاد من بود و از «هزارهی ایدئولوژیک» و «هزارهی بیولوژیک» حرف میزد. این بحث اختصاصاً زمانی بود که ما نشریهی «امروز ما» را منتشر میکردیم. بحث «امروز ما» اختصاصاً بحث هزاره بود. میگفتیم که هزاره کیست و وقتی از هزاره حرف میزنیم، سرمایهاش چیست و دردش چیست و مشکلاتش چیست و مثلاً در روابط اجتماعی و مناسبات قدرت در افغانستان چه هزینههایی بر دوش هزاره بار میشود که دیگران آن بار را نمیکشند. به هر حال، این بحث جنجالهای زیادی را برانگیخت. از جمله آقای اخگر که از دوستان ما بود، به صورتی جدی این انتقاد را مطرح میکرد و میگفت که «من هزارهی بیولوژیک نیستم، ولی هزارهی ایدئولوژیک هستم».
ما در برابر او این سوال را داشتیم که واقعاً هزارهی ایدئولوژیک یعنی چه؟ ما در افغانستان جنگ ایدئولوژیک نداریم تا آدمها را از لحاظ ایدئولوژیک ردهبندی کند و با این ردهبندی هزینهای را بر او بار کند. ما اگر از راهی عبور میکنیم، هیچ کسی آمده ایدئولوژی ما را نمیپرسد تا بر اساس آن ایدئولوژی با ما برخورد کند. قیافهی ما را میبیند، سر و وضع ما را میبیند، بعد از آن میگوید که با ما چگونه برخورد کند. هزارهی ایدئولوژیک در اینجا مورد بحث نیست.
«هزارهی فرهنگی» شعر میگوید؛ اما «هزارهی بیولوژیک» مثل مادری است که وقتی بختاور را در آن سمت پنجره روی سرک میبیند که در سرما میلرزد، جانش میلرزد و شعر از یادش میرود. این مادر میدود تا بختاور خود را از سرما نجات دهد. تصور کنید که آن بختاور دختر سید ابوطالب مظفری میبود، باز هم این طرف پنجره مینشست و میدید و اندیشهاش یخ میزد و شعر میگفت یا بر میخاست و دخترش را از آن سمت پنجره به داخل میآورد تا گرم شود و چای بنوشد و در سرما نلرزد؟
من «هزارهی فرهنگی» را یک مغالطه میدانم. هرکسی که این حرف را میزند یا شعر میگوید، با این حرف و با شعر گفتن بیراه میرود و گمراه میشود و نظام آگاهی جامعه را مخدوش میکند. آقای ابوطالب مظفری، کاظم کاظمی، محمدحسین فیاض، اسدالله شفاهی یا هرکسی که در دانشنامه سخن میگویند، بیایند و بگویند که واقعاً سرحد بین محسنی و مزاری را در سیر تحول هزاره چگونه تعیین میکنند؟ هیچ قضاوت ارزشی نکنند. یک کلمه حرف اهانتآمیز مثلاً در مورد محسنی یا مزاری یا برعکس، هیچ حرف و قضاوت محبتآمیز و تمجیدگرایانه برای هیچکدامشان نگویند؛ اما حد انصاف علمی را رعایت کنند. با روایت مخدوش و دشمنانه، از سرمایهی مادی و معنوی جامعه برای پیشبرد اهداف دشمنان جامعه استفاده نکنند.
میپرسم که «هزارهی فرهنگی» وقتی مسایل را بررسی میکند، هزاره را پیشروی خود قرار میدهد، محسنی را در یک طرف ترازو میگذارد و مزاری را در طرفی دیگر، چگونه قضاوت میکنند؟ خط مبحث با عنوان کلی «قضاوت ارزشی» و «قضاوت غیر ارزشی» یک پوشش برای گم کردن خود و یک مغالطهی بزرگ برای تصفیهحساب سیاسی و گروهی است. شما بروید انسایکلوپیدیاها را ببینید که مثلاً در بریتانیا نوشته شده، در جرمنی نوشته شده، مگر واقعاً در مورد هولوکاست، در مورد یهودیها، در مورد جنگ جهانی دوم، در مورد نازیها، در مورد هیتلر، قضاوت ارزشی نکرده اند؟ از جنایت گپ نزده اند؟ از فاجعه گپ نزده اند؟ از تراژیدی گپ نزده اند؟ از نسلکشی گپ نزده اند؟ آیا به استناد اینکه که ما گویا انسایکلوپیدیا نوشته میکنیم، حقیقتها و واقعیتهای مرتبط با جنگ جهانی دوم را کتمان کرده اند؟
میپرسم که ما کدام تافتهی جدابافته هستیم که حالا بیاییم کاسهای داغتر از آش شویم و در جامعهای که اساس منازعاتش منازعات قومیبوده، منازعاتش، منازعات تباری بوده، بیاییم و پوشهی زمختی را کش کنیم و بگوییم که من این حقیقت و آن حقیقت را مسخ میکنم تا مرتکب «قضاوت ارزشی» نشده باشم؟ بگوییم که باکی ندارد اگر من به عنوان «هزاره» کشته شوم، به عنوان «شیعه» تمام شیعیان را در آغوش خود میگیرم و درد خود را تسکین میدهم؟
ما این سوال را به صورت جدی مطرح کردیم که دوست دارم در اینجا باز هم تکرار کنم: در زمان ظاهرشاه، هزاره به عنوان هزاره در هیچ جایی نمیتوانست گردش کند. هزاره به عنوان یک جرم تلقی میشد؛ اما ظاهرشاه میآمد در زیر منبر سید علیاحمد حجت در چنداول مینشست و در روز عاشورا با دستمال ابریشمی اشکهای خود را پاک میکرد. در همانجا، اشک ظاهرشاه، با اشک هزارهی جوالی که او هم زیر منبر آقای حجت نشسته است، چه تفاوت دارد؟ یکی هزاره است و یکی شاه. یکی با دستمال ابریشمی اشکهای خود را پاک میکند، اما یکی دیگر دستانی را که پر از گرد و خاک و آرد است، به چشمان خود کش میکند. وقتی ظاهرشاه از کنار میرعلیاحمد حجت میگذرد، دستش را میشوید که ممکن است دست میرعلیاحمد حجت آن را کثیف کرده باشد؛ اما میرعلیاحمد حجت که دستانش با دهان انسان هزاره بوسیده میشود، او هم دستان خود را بلند گرفته میرود تا در جایی دوباره بشوید، چون دهان هزاره آن را کثیف کرده است. این تفاوت را در ظل هر عنوانی پنهان کنیم، در حق آگاهی جامعه جفاکاری و خیانت کرده ایم و آن را خلط مبحث میگوییم.
دقت کنیم که در اینجا من نه از شیعه بودن خود انصراف میدهم، نه در مورد سید و عاشورا و امام حسین بیحرمتی میکنم. من در اینجا از حق خود، از هویت خود، از سرنوشت خود به عنوان یک انسان حرف میزنم. میپرسم که چرا باید «دانشنامهی هزاره»، به نام هزاره و با سرمایهی مادی و معنوی هزاره، به این دادخواست من بیاعتنایی کند؟ «دانشنامهی هزاره» اگر واقعاً نتواند نام مزاری را در تمام بحثهای خود به عنوان یک شاخص دنبال کند، هر سخن دیگری را که به هزاره نسبت دهد، دروغ میگوید. به یاد داریم که جمع زیادی از این افراد که حالا از هزاره حرف میزنند، تا بیست سال و سی سال پیش از نام هزاره کِرک داشتند. اینها چطور آمده اند و امروز از هزاره سخن میگویند و برای هزاره روایت میسازند؟
بیایید یک کار دیگر کنیم. به عنوان یک کار فرهنگی خوب تا «هزارهی فرهنگی» و «غیرفرهنگی» از هم جدا شود. تمام سیدهایی که هستند، لقب «سید» را از پیش نام خود بردارند و بدون ارزشگذاری مذهبی سخن بگویند تا در موردشان قضاوت شود. فکر میکنید با همین تغییر ساده چه اتفاق میافتد؟ دیگر نگوییم «سید ابوطالب مظفری»، بگوییم «ابوطالب مظفری»، دیگر نگوییم «سید ابوالحسن فاضل»، بگوییم «ابوالحسن فاضل». «سید مصطفی کاظمی» نگوییم، «مصطفی کاظمی» بگوییم. چه اتفاق میافتد؟ آیا واقعاً بازهم این بار ارزشی که در پشت نام سید با خود حمل میکنند، برای شان همین حرمت را ضمانت میکند که مثلاً سید عوضهاشمی و سید صدر علوی بیاید و اینقدر اهانتآمیز سخن بگوید؟ آیا واقعاً سید عیسای مزاری میتواند بیاد و این گونه اهانتآمیز سخن بگوید؟
میبینیم که قضیه خیلی حساس میشود: هر کدام اینها به خاطری که نام «سید» را با خود دارند، هر جفنگی را که مرتکب میشوند، باید مطمین باشند که کسی آنها را چیزی نمیگوید. وقتی سید عیسای مزاری میگوید که در دشت برچی ۹۰۰ فاحشهخانه وجود دارد، از این اتهام استخوان آدم میلرزد. من به عنوان یک انسان، حداقل به عنوان کسی که در دشت برچی زندگی کرده ام، دختران من آنجا هستند، شاگردان من آنجا هستند، خانوادهی من آنجا هستند، وقتی این اتهام را میشنوم، احساس میکنم که از شرم و خجلت آب میشوم و به زمین میروم. یعنی من در جامعهای زندگی و کار کرده ام که ۹۰۰فاحشهخانه در اطراف من وجود داشته است؟ ۴۰۰ کلیسا در اطراف من وجود داشته است؟ چرا کسی میآید و اینقدر عادی و بیاعتنا این حرف را میزند؟ پاسخ روشن است: پاسخ را در هجوم بیرویه و تحقیرکنندهی طالبان میبینیم که کوچههای برچی را با شلاق و برچه و تفنگداران خود به ماتمسرای هول و وحشت هزاره تبدیل میکند تا به ادعای سید عیسای مزاری جامعهی مسلمان را از از این آلودگی پاک کند. چرا عیسای مزاری این حرف را میگوید و از عواقب آن مطمین است؟ به خاطری که او سید است و لقب سید را با اسم خود دارد و میداند که وقتی این اسم بر زبان مردم جاری شد، حدیث پیامبر را به یاد میآرند که گفته بود ««[أَکْرِمُوا] أَوْلَادِی، الصَّالِحُونَ لِلَّهِ وَ الطَّالِحُونَ لِی». یعنی «اکرام کنید خوبان ذریّهی مرا از براى خدا و بدان ایشان را براى من».
میپرسم که این اشخاص چگونه میتوانند با یک نارو زدن و شیرجه زدن به «هزارهی فرهنگی» تبدیل شوند و برای من حکم کنند که برای تو دانشنامه مینویسم و تو راحت سر جایت بنشین و تماشا کن. منی که این حرفها را میگویم، به خاطری است که خود را نمایندهی یک نسلی میدانم که هزاران نفر مثل من به خاطر همین حرف زیر خاک شدند و در زیر بمبارانها و باروتها دفن شدند و نتوانستند نفس بکشند. من زنده مانده ام و حالا از همان نسل نمایندگی میکنم و اگر ادعای نمایندگی از این نسل سخن کلانی باشد، میگویم که حداقل کسی هستم که به عنوان یک فرد، از همان نسل دادخواهی میکنم.
میپرسم چرا چنین باشد که یک شخصی بتواند با نام من حرف بزند، در هرجای به نمایندگی من کار کند، هرچند نام «فرهنگی» یا «مذهبی» بر خود بگذارد، اما هرگاه که نوبتش رسید و فرصتش مهیا شد، نیش خود را تا عمق استخوان من فرو ببرد؟… چرا؟ چرا باید کاری کنند که هر لحظه زخمخونچکان ما را از درون خود ما بیرون کنند و دوباره داخل چشمان ما فرو ببرند؟… چرا این کار راکنند؟ از اینجاست که میگویم «هزارهی فرهنگی» یک فریب است. هر کسی که «هزارهی فرهنگی» میگوید، خود را بازی میدهد، مردم را بازی میدهد، نظام آگاهی جامعه را مخدوش میکند، به چشم مردم خاک میزند.
چرا هزارهی فرهنگی میگویی؟ اگر ابوطالب مظفری واقعاً هزارهی فرهنگی است، چرا باید این عنوان را به یک تفاخر تبدیل کند؟ من چه جا دارد که فخر کنم نام خود را به نام هزاره معرفی کرده ام یا مثلاً مردم به خاط هزاره گفتن اینقدر امتیاز برای من قایل شود؟ چرا بگویم که چون برای هزاره شعر گفته ام یا هزارهای را مثلاً به عنوان «یاقوت بازمانده از تاراج ارزگان» یاد کرده ام، مردم صبح تا شام به من سلامی بزنند، یا به خاطری که به گفتهی هزارگی «یک تخم انداخته، ولی با قِدقدک خود تمام قلا را رسوا کرده است».
میگوییم این کار را نکنید. شعر نگویید. لطف نکنید، اما حداقل جفا هم نکنید. اهانت نکنید. برای ما هزارهی فرهنگی نشوید، هزارهی شاعر نشوید، ولی حداقل زخم تاریخی ما را هر روز با پاشیدن نمک درشت به سوزش خطرناک تبدیل نکنید.
درد هزارهی امروز دادخواهی است، دردش بازخواست کردن این بیاعتناییها و این بیپرواییهاست. به همین خاطر است که شخصی مثل اسدالله شفایی را محکمتر بگیریم و از او بیشتر بارخواست کنیم تا از ابوطالب مظفری یا سید عوضهاشمی و سید عیسای مزاری که میآیند برای ما دانشنامه مینویسند. چرا که این فریب بزرگ را اسدالله شفایی بر ما بار کرده است. اسدالله شفایی هیچگاهی برای من نگفته که مثلاً در ذهن او، نسبت به ذهن من، مرز بین سیدعلی جاوید و سید هادی و انوری و محسنی با مزاری کمتر روشن است. هرگز چنین چیزی را برای من القا نکرده است. به همین دلیل است که حالا ما را در جایی قرار داده اند که متأسفانه این حرفها به یک نزاع جدید و ناخواسته برای ما تبدیل شده و باعث شده است که ما بیاییم بحثی را مطرح کنیم که اصلاً موضوعیت ندارد.
فرهمند: جناب استاد رویش از شما سپاسگزارم. جناب استاد رویش میخواهیم که جمعبندیهای شما را داشته باشیم، بفرمایید.
رویش: معذرت میخواهم. بدون اینکه در برنامه بوده باشم، به دلیل اختلال خط انترنت، قسمت زیادی از برنامه به طور ناخواسته به من اختصاص یافت و متأسفانه نتوانستیم از حرفهای دکتر صاحب به صورت کامل استفاده کنیم. خیلی خوب بود که دکتر صاحب جمعبندی میکردند.
به هر حال، در سلسلهی برنامههایی که پیشرو داریم، بحث دانشنامه را از جنبههای مختلف در اسپیس نسل پنجم ادامه خواهیم داد تا به نتایجی برسیم که راهگشاتر باشد. البته رویکرد ما این نیست که افراد را در حالت مشاجره و مجادله با هم روبهرو کنیم،. رویکرد ما بیشتر آموزشی است و تلاش داریم که یکبار حرفها مطرح شوند و هر کسی که به اصطلاح ادعایی دارد، بر له یا علیه دانشنامه، حرفهای خود را مطرح کند، بعد قضاوت را به عموم جامعه میسپاریم. دکتر صاحب دوست داریم که جمعبندی را از شما بشنویم، به خاطری که برنامه از شما بود و حالا که دوباره روی خط هستید، جمعبندی حرفها را هم از شما داشته باشیم.
دکتر فصیحی: جناب استاد رویش عزیز شما جمعبندی کنید؛ چون انترنت من امشب درست یاری نکرد و من واقعاً از تمام دوستان معذرت میخواهم. عذر ما را بپذیرید، چیزی است که حداقل در اختیار ما هم نیست. شما جمعبندی کنید، چون ممکن است که در وسط توضیحات من قطع شود، باز ناقص نماند و دوستان منتظر.
رویش: دکتر صاحب، فعلاً صدای شما خوب میآید. احتمالاً یک مقدار حرفهای شما در ذهن خود تان هم به جمعبندی ضرورت دارد، اگر احیاناً در جایی صحبتهای شما قطع شد، من ادامه میدهم، در غیر آن برنامه را تمام میکنیم.
دکتر فصیحی: من صحبتهای شما را شنیدم، بسیار خوب بود. از نظر علمیاین دانشنامه برای یک دانشنامهی قابل قبول نیست. نمیتواند محتوا و درونمایهی فرهنگی، اجتماعی و هر سرمایهای که جامعه هزاره دارد، آن را معرفی بکند. خواهش من از دوستان این است که بیایند و بر اساس میتودها و روشهای علمیو با تحدید و تعریف مشخص هزاره کار را پیش ببرد. و الا این نه جایگاهی برای من و شما دارد و نه فردایی دارد؛ به جای اینکه باعث فخر و افتخار ما و شما باشد، ممکن است که باعث دستاندازیهای و دستدرازیهایی علیه ما شود. من این بحث را با خود دوستان هم مطرح کردم و برای شان پیام هم فرستادم که بیایید در یک جمع علمی بنشینیم، مشکلات را دقیقاً برطرف کنیم تا که یک کار فاخر و ارزشمند در شان جامعه هزاره تولید بشود که متاسفانه تا هنوز جوابی دریافت نکردیم. بیشتر حرف دوستان این است که ما کتاب را نوشتیم، شما بیایید نقد بکنید. بنابراین از نظر من، این دانشنامه، دانشنامه نیست، اما ممکن است هر چیزی دیگری باشد.
رویش: تشکر جناب دکتر، من هم به عنوان آخرین حرفها که امیدوارم به خصوص برای اصحاب دانشنامه خیلی تخریشکننده نباشند، میخواهم این دوستان چند نکته را روشن کنند: اول، این دانشنامه برای هزاره است یا دانشنامهی شیعه است؟ اگر دانشنامهی هزاره است، باید رعایت حال هزارههای سنی و اسماعیلیه را هم داشته باشیم. هر حقی را که برای هزارهی شیعه قایلیم، همین حق را به شکل مساویانه برای هزارههای سنی و اسماعیلیه هم قایل باشیم. دوم، در پروسهی تحول نام هزاره نباید غفلت کنند. در مدخلهایی که انتخاب میکنند، و در مجموع پروسهی تدوین دانشنامه، این تحول در نام هزاره را همیشه در نظر داشته باشند تا روشن شود که هزاره از کجا هزاره شد و چرا با هزاره گفتن در درون جامعه حساسیت وجود داشت؟ کسانی که با هزاره گفتن حساسیت داشتند، دلیل شان چه بوده و حالا چه باعث شده است که این قدر هیجان و عجله دارند تا خود را هزاره بسازند؟ سوم، غرب کابل و مقاومت غرب کابل را به عنوان یک شاخص برای ارزیابیهای خود در نظر بگیرند. از سوچی و اسکنه و سنگهای پاتو و اوقیرتک و اوچیرتک و آل خاتو و آبی آل و هر چیز دیگری که مینویسند یا نمینویسند، کاری نداریم، اما این کتاب را به یک شلغم شوربا و کشکول تبدیل نکنند. این کتاب دانشنامه است و به گونهای که اینها کار میکنند که یک حرف الف و ب تعدادش به دوازده صد صفحه برسد، تا به «ی» برسیم، ممکن است کار تا قاف قیامت ادامه پیدا کند. گاهی به نظر میرسد که اینگونه کار کردن بیشتر به قصد آن است که اصل گپ را گم کنند. شاید خیلی بهتر باشد که دانشنامهی هزاره در ابتدا کمتر نوشته شود، اما نقطههای اشتراک بین هزارهها و سایر اقوام که در افغانستان زندگی میکنند، مورد توجه قرار گیرد و برجسته شود. یک جامعهی متشتت و پراکنده را با این نقطههای اشتراک به هم وصل کنیم. هر جایی که احساس میکنیم اختلافبرانگیز اند و مبنای علمی و تحقیقی ندارند، تا زمانی که از هر لحاظ نسبت به آنها به توافق نرسیده ایم، در دانشنامه وارد نکنیم. ضرور نیست که همهچیز در دانشنامه بیاید. در جامعه نقطههای مورد توافق نیز زیاد داریم. نقطههایی که هم میتوانند مبنای علمی داشته باشند و هم موضوعی برای تحقیق باشند. مثلاً پیشینههای تاریخی و تمدنی جامعه را بررسی کردن، خیلی از بحثهای تشتتآفرین و زیانبار را در جامعه پایان میبخشد و مثل دانشنامهی کنونی به این حد نزاعبرانگیز نمیشود. زبان و غنامندی زبانی در جامعه، تحولات سیاسی در جامعه باید برجسته شوند، سیر آگاهی و رشد در جامعه برجسته شوند، تحولات و آفرینشهای هنری و فرهنگی و مدنی جامعه برجسته شوند. به همین ترتیب، مسایلی که برای هزارهی امروز، جنبهی هویتی و تاریخی دارند، نباید مغفول گذاشته شوند. از جمله واقعاً باید گفته شود که هزاره چگونه هزاره شد و هزاره برای هزاره شدن خود چه هزینههایی را پرداخت کرده است.
حداقل در مقدمه باید مینوشتند که هزاره با نام مزاری و کسانی که در کنار مزاری رزمیدند، این سوال سنگین را به تاریخ سپردند که «هزاره بودن جرم نباشد»، «هزاره بودن ننگ نباشد». وقتی مزاری این حرف را گفت، از کنار آن بیهوده نگذرند. اگر فکر میکردند که این سخن حساسیت خلق میکند، اصلاً این سنگ را بلند نمیکردند و میگفتند که ما صلاحیت برداشتن این سنگ را نداشتیم. حالا که آمده و این کار ناشیانه و غیر حرفهای و فراتر از حد تخصص خود را انجام داده اند، بهتر است که صادقانه معذرتخواهی کنند. شاید خیلی بهتر است که دست از این کار بکشند. در غیر آن، و به هر میزان که این پروژه را دوام بدهند، به خصوص با این عجلهای که دارند که میگویند اپلیکیشن دانشنامه را هم آماده کرده و در دسترس عموم قرار داده اند، نشان میدهند که پروژهی بسیار کلانی را روی دست دارند که مثل یک ماشین بزرگ حرکت میکند و پروای هیچ چیزی را هم ندارند. فکر میکنم اصرار بر ادامهی این پروژه، به نفع این اشخاص نیست. به نفع هرکسی که باشد، به نفع اسدالله شفایی نیست. به نفع هزارههایی که در عقب دانشنامه ایستاده اند، نیست.
داغ هزاره هنوز هم زنده است، درد هزاره هنوز هم بر جای خود باقیست و حساب هزاره تصفیه نشده است، عزیزان من. «هزارههای فرهنگی» فقط میتوانند شما را چهار پنج روز تسکین دهند، ولی به هیچ صورت از جرم بودن شما نمیکاهند. شما هنوز هم در معادلات کلان کشور و منطقه کسی نیستید. عجله نکنید و کار ناصوابی را به قیمتی گزاف پیش نبرید.
این حرف من است و دوست دارم همان سخن اول خود را که چهار پنج سال قبل در معرفت گفته بودم، تکرار کنم که هزاره به جای دانشنامه، به خردنامه ضرورت دارد. خرد را در بین هزارهها تثبیت کردن آسانتر است تا دانش و علم.
خداحافظ شما!