درس و تحصیل بیهوده است!

Image

من می‌ترسم، خدایا خیلی می‌ترسم؛ نه برای خودم که برای خواهرم، برادرم و برای هم‌نسلانم و نسل‌های بعد از ما.

امروز وقتی از مکتب به خانه آمدم، طبق معمول به همه سلام دادم؛ سپس لباس‌های مکتب را عوض کرده و در سالون کنار برادر و خواهر کوچک‌ترم نشستم.

خواهرم نگران بود، دلم می‌خواست دلیل نگرانی او را بفهمم، پیش از آن که چیزی بپرسم، خودش شروع کرد.

برای نخستین بار از او شنیدم که گفت من فردا به کورس نمی‌روم. پرسیدم چرا؟

با ناراحتی و مستاصل گفت که امروز طالبان آمده بودند و تمام کورس‌های که دختران در آن بودند و همه کورس‌های سر سرک را بستند.

او ناراحت بود و با شنیدن حرف‌هایش من نیز ناراحت شدم. نگرانی من بیشتر برای او بود؛ چون او هنوز کوچک است و در دنیای کودکانه‌ی او چنین برخوردها و ممنوعیت‌ها جایی ندارد.

طالبان خوشی‌های او را گرفته بود، او تمام کودکی، شیطنت‌ها و لذت‌ بازی‌های کودکانه خود را از یاد برده بود.

او با وجودی که هنوز بسیار کوچک است؛ اما مجبور شده لباس‌های سیاه و دراز بپوشد. از آن لباس‌ها که وقت راه رفتن، خاک و خاشاک کوچه را باید جارو بزند.

کودکانی که وادار شده بودند، خلاف میل شان و با میل و خواست دیگران بپوشند، زندگی کنند و راه بروند. حتا رفتن به کوچه و بازی با هم‌سن و سال‌ها برای آن‌ها سخت شده است.

وضعیت خواهرم مرا ناراحت کرد و با خودم درگیر بودم که پدرم آمد. به پدر سلام داده و رفتم تا برای غذای شب آمادگی بگیرم و به خواهرم کمک کنم.

بعد از نماز شام و حین غذای شب، خواهر کوچک‌ام تمام موضوع را برای پدرم قصه کرد و گفت که دیگر نمی‌خواهد به هیچ کورس یا مکتبی برود؛ چون فکر می‌کرد که همه‌ی کورس رفتن‌ها و مکتب خواندن‌ها بیهوده است. او با آن سن و سال کم خود فهمیده بود که با بودن طالبان، رسیدن به آرزوها و رؤیاهایش ناممکن است.

راستش من هم کم کم با خواهر کوچکم موافق بودم؛ چون او شاید راست می‌گفت که با وجود طالبان، من نیز نمی‌توانم به رؤیاها و خواسته‌هایم برسم؛ اما به خودم گفتم که اگر من هم چنین فکری داشته باشم، خواهرم نیز عمیقا می‌پذیرد که درس خواندن بیهوده است.

در این صورت او دست از تلاش و کوشش بر می‌دارد و هم‌چنین صدها دختر دیگر مثل او چنین فکری می‌کنند و آنان نیز دست از تلاش بر می‌دارند. خودم را جمع و جور کردم و با آرامی به خواهرم گفتم عزیزم یک کمی در این مورد فکر کن، اگر تو درس خواندن را ترک کنی، به جز ضرری که به خودت می‌رسانی، فایده‌ی دیگری به دست نمی‌آوری!

ببین تو هنوز می‌توانی درس بخوانی و بعد از آن مثل من در برنامه‌های کلستر شرکت کنی. اگر تلاش نکنی، مثل تو صدها و هزاران دختر دیگر هم چنین تصمیم بگیرند و خواست‌های دیگران را که نمی‌گذارند ما درس بخوانیم بپذیرند، آن وقت این به معنای تایید خواست و فکر آن‌ها است.

این به آن معنا است که ما بگوییم، بله شما درست می‌گفتید، دختران هیچ حقی ندارند. نه حق تحصیل، نه آزادی و نه کار!

شما اگر درس نخوانید و تسلیم شوید، به معنای آن است که به آن‌ها بگویید که تمام گفته‌ها و خواست‌های شان درست است و ما همه به تصمیم و خواست آن‌ها سر خم می‌کنیم.

اگر ما و شما تسلیم خواست‌ها و فکر قرون وسطایی آنان نشویم و دست از تلاش و یادگیری بر نداریم، بدون شک روزی به آنان می‌فهمانیم که حق با ما بوده است و همه‌ی انسان‌ها چه زن و چه مرد، حق آزادی، کار، درس، تحصیل، زندگی سالم و انسانی دارند.

ما دوست داریم که تمام آدم‌ها و کودکان بدون هیچ ترس و لز و با خیال راحت به مکتب بروند.

ما با درس خواندن و تلاش مان به تاریک‌اندیشان می‌فهمانیم که دختران دست از تلاش و آموزش بر نمی‌دارند و بالاخره روزی می‌رسد که با توانایی و توسط علم وطن خود را آباد کنیم و برای فامیل، وطن و هم‌نسلان خود مایه مباهات شویم.

نویسنده: زهرا اکبری

Share via
Copy link