در دشت وسیع و بیکران کشورم، زیر آسمان آبی و بیرحم، رویاهای دخترانهای میشکفند؛ رویاهایی لطیف و ظریف مانند گلبرگهای شکنندهی لالهها، در معرض توفانهای بیامان خشم و خشونت. این رویاها، پر از رنگینکمانهای امید و آرزو هستند، اما سایهی سنگین واقعیت، گویی قصد دارد آنها را به خاکستر تبدیل کند.
کودکی که در آغوش مادرش، در خانهای ویران شده در اثر جنگ، به خواب میرود، رویا میبیند که در کلاس درس نشسته، با معلم مهربانش حرف میزند، و مشقهایش را با خوشحالی انجام میدهد. او رویا میبیند که یک دکتر میشود، به مردم کمک میکند، و درد و رنجشان را تسکین میدهد؛ اما صبح که از خواب برمیخیزد، با واقعیت تلخ مواجه میشود: مدرسهای که در ویرانهها مدفون است، معلمی که در سایهی ترس و ناامنی، قادر به تدریس نیست، و آیندهی مبهم که بر دوش سنگین فقر و جنگ، سنگینی میکند.
دختر دیگری، در مزرعهای خشک و تشنه، رویا میبیند که در یک دانشگاه بزرگ در خارج از کشور مشغول به تحصیل است. او میخواهد یک مهندس شود، پلهای بلند و زیبا بسازد، و به پیشرفت کشورش کمک کند. او کتابها را در آغوش میکشد و به آرزوهایش میاندیشد. اما در تاریکی شب، صدای شلیک گلولهها خوابش را میپَراند و رویاهایش را در معرض نابودی قرار میدهد. واقعیت تلخ این است که فرصت تحصیل برای او و بسیاری از دختران دیگر، در سنگرهای جنگ و فقر، از بین رفته است.
دختری دیگر، در گوشهای تاریک و پنهان، رویا میبیند که آزادانه در خیابانها راه میرود، بدون ترس از نگاههای تیز و بیرحم، بدون ترس از آزار و اذیت. او میخواهد یک نویسنده شود، صدای بیصدایان را به گوش جهانیان برساند، و حق و عدالت را فریاد بزند. اما روز بعد، با محدودیتها و ممنوعیتها مواجه میشود. سنگینی نگاههای سرزنشگر، مانع آزادی او در جامعهی سنتی و مردسالار میشود.
این رویاها، گویی قطرههای بارانی هستند که در دل کویر خشک کشورم میبارند. هر قطره، نمایندهی یک امید، یک آرزو، یک جنگ برای حقوق برابر است. اما این قطرهها، در برابر خاکِ خشک و بیرحم کویر، ناچیز به نظر میرسند. خشونت، جنگ، فقر و تبعیض، مانند بادهای طوفانی، آنها را به هر سو میکشانند و نابود میکنند.
دختران کشورم، در میان این توفانها، همچون نیهای خمیده اما شکستناپذیر، به مبارزه ادامه میدهند. آنها با وجود تمام مشکلات و موانع، به آرزوهایشان چنگ میزنند. آنها با وجود ترس و وحشت، به امید یک آیندهی روشن میپردازند.
اما این جنگ، فقط جنگ دختران کشورم نیست. این جنگ، جنگ همهی ماست. جنگ با بیعدالتی، جنگ با خشونت، جنگ با جهل، جنگ برای حقوق برابر، جنگ برای یک جهان بهتر.
ما وظیفه داریم که از رویاهای دختران حفاظت کنیم. ما باید به آنها کمک کنیم تا به آرزوهایشان برسند. ما باید به آنها فرصت دهیم تا به عنوان انسانهای با ارزش و شایسته در جامعه نقش ایفا کنند.
ما باید با هم دست به دست هم دهیم تا دیوارهای سنگین جهل و ستمداری را فرو ریزیم. ما باید صدای بیصدایان باشیم و برای آنها آیندهی روشن بسازیم. ما باید به دختران امید ببخشیم و به آنها نشان دهیم که تنها نیستند.
هر دختر، یک رویا دارد. رویاهای آنها مانند ستارههایی هستند که در آسمان شب میدرخشند. اما این ستارهها به حمایت و کمک ما نیاز دارند تا بتوانند در آسمان جهان به درخشش خود ادامه دهند.
بیایید دست در دست هم دهیم و با هم برای محقق شدن رویاهای دختران تلاش کنیم. بیایید با هم برای ایجاد یک جامعه عادلانه و برابر برای دختران بجنگیم. بیایید با هم برای ایجاد یک جهان بهتر و آرامتر برای آنها تلاش کنیم.
رویاهای دختران کشورم، رویاهای ما هستند. بیایید اجازه ندهیم که این رویاها به خاکستر تبدیل شوند. بیایید با هم برای محقق شدن این رویاها بجنگیم. این آرزوی من است، آرزوی ما است، آرزوی تمام کسانی که دلمان برای افغانستان میتپد و آیندهی روشن را برای دختران این سرزمین میخواهند.
این تنها یک قطره از دریای بزرگ درد و رنج دختران است. اما امیدوارم که این قطره، بتواند آغازگر یک تحول بزرگ در زندگی آنها باشد. آرزوی من، آرزوی آزادی و عدالت برای تمام دختران است، آزادی برای پرواز رویایی آنها در آسمان آزاد و بیکران آرزوها.
نویسنده: صالحه امیری