نور طلایی آفتاب به شهر، خبر از یک صبح خوشایند را داشت. صدای موجهای دریای کابل که انگار مثل گذشتهها پر آب و نیلی شده بود، به طور شگفتانگیزی دلربا و آهنگین بود.
سرما دیگر رفته بود و برفها همه ذوب شده بودند. بوی خوش بهار به مشام میرسید. به راستی که بوی بهار امیدی برای زندگی دوباره است.
بهار آمده است. بوی خوش عطر گلهای بهاری و شکوفههای گل سیب و بادام در شهر پیچیده است. سنگ فرشهای خیابان از برگهای نازک شکوفههای گل درختان سرخ و سفید شدهاند.
درختان نیز میخواهند برگهای سبز را به شاخههای قهوهای هدیه کنند، نسیم درختان را نوازش میکند، آسمان نیلیتر از هر زمان دیگر است، ابرها کنار میروند و مردم همه لباسهای جدید خود را که از قبل برای روز نو و سال نو آماده کردهاند میپوشند.
سپس مادران دست کودکان شش یا هفت سالهی خود را گرفته به طرف مکتب میروند تا نام آنان را در لیست شاگردان مکتب «سیاهه» کنند. پشت بام خانهها رنگارنگ است و مردم همه قالینهای دستباف افغانی را شسته و روی دیوارها آویزان کردهاند تا چند روزی بادها و نسیم مهمان گلها، نقش و نگارهای قالینها باشند.
از کوچهها که بگذری، گاهی بوی نان داغ و خجور (بوسراق) وطنی هوش از کلهی رهگذران میپراند. در برخی دکانها که هنوز باز هستند، میوههای خوشرنگ و شیرین به چشم میخورد، در سرکها آدمها را میبینی که همه لباسهای نو و فاخر پوشیدهاند و برخی با یکدیگر بغلکشی و رو بوسی میکنند و تبریک میگویند.
سال نو بهار نو را!
تعدادی میخواهند به خانهی اقوام و دوستان خود بروند و معمولا ابتدا از افراد کهنسال شروع میکنند.
برخی پسران شاد بالای تپههای بلند دایره به دست، میزنند و میرقصند و آواز میخوانند.
قرصک پنجشیر چه زیباست، رقص افغانی و مزاری را همه دوست دارند، سال نو از راه رسیده است و ابرهای سیاه زمستان سرد و شبهای طولانی و ظلمت یخ زدهی زمستان کوچ کرده و چکاوکها نیز از راه رسیدهاند.
شاعر درست گفته بود، تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
غرب کابل غرق در شادی و سرور است و این یک رسم است که در سال نو، همزمان با نسیم خوش بهار، برخی پسران و حتا دختران از پشت بام و داخل حویلی خود آسمان را پر از بادبادکها و کاغذپران کنند.
همه خوشحالاند، تعدادی برای تبریک گفتن به خانه اقوام و خویشاوندان خود رفتهاند تا هفت میوه بخورند و لذت پسته، چارمغز، بادم، کشمش سیاه، سبز، سنجد و غولینگ را بچشند.
همه از آمدن سال نو حرف میزنند و امیدوارند که سال پر برکت و بهتری باشد. مادران لباسهای زمستانی را با لباس نازک بهاری عوض کردهاند، برخی منتظر رسیدن مهمانان هستند و در تدارک چای، شیرینی، کلچه و هفت میوه هستند.
تعدادی عزم رفتن به جاهای زیبای اطراف و داخل شهر را دارند. کابل به آسمان نیلی، مردمان خونگرم و خوبش مشهور است. به باغ بابر، قرغه، پارکها و اطراف آن مثل پغمان و شمالی!
زیارت سخی در کارتهسخی نیز جزو هیجانهای زیبای اول سال و تمام روزهای آن است.
مردم گاهی از شهر بیرون میزنند و به ولایتهای دیگر میروند، به سراغ شمالی، گلهای زیبای سرخ در مزار شریف، بند امیر و بودای بامیان.
انگار زمین به یاد گذشتههای نه چندان دور کابل افتاده و به روی همه لبخند میزند و در آخر کسی که از همه خوشحالتر است من هستم.
من، کابل، پایتخت افغانستان!
بلی کابل؛ چون حالا دیگر من آن کابل قدیم نیستم که شاهد چه چیزها که نبوده است. کابلی که درون سینهاش، پر از رمز و راز و مملو از حرفها و قصهها است. هم قصههای خوش و هم داستانهایی که یادآوریاش پشت آسمان را خم میکند.
رؤیا داشتن که جرم نیست، آرزو هم عیب نیست و من کابل جدید هستم، از جنس شکوفایی، دیگر نمیخواهم کابل تخریب شده و ممنوع باشم. دوست دارم مثل قدیمها دریا پر از آب پاک و نیلی باشد، آسمان آبی و بدون سرب، مردمانم شاد و سرزنده و تپههایم پر از گل و شادی، موسیقی و رقص باشد.
نویسنده: ریحانه جلیلی