طاهره خادمی: امید ساخته‌ی دست خود ماست!

Image

رهبران فردا (۱)

رویش: طاهره جان، سلام. بسیار خوش آمدی در یک قصه‌ای که با تو از زندگی‌ات دارم. از خودت یک مقدار گپ بزن، خود را معرفی کن. از زندگی، از تولد، از پدر و مادر، از اعضای خانواده‌ات معلومات بده.

طاهره خادمی: استاد گرامی، سلام. امیدوار هستم که خوب باشید. طاهره هستم. پانزده‌ساله. از ولایت غزنی. در سال 1388 هـ.ش. برابر با سال 2009م. در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی به دنیا آمدم. فرزند دوم فامیل هستم. پدر و مادرم هر دو از ولسوالی جاغوری هستند. در همان‌جا ازدواج کردند و تا مدتی زندگی را در آن‌جا پیش بردند. زمانی که من دو ساله یا شاید یک و نیم ساله بودم، آن‌ها تصمیم گرفتند که از منطقه‌ی ما(ولسوالی جاغوری) به شهر کابل نقل مکان کنند. یکی به خاطر این که خواهر بزرگ‌ترم به سن رفتن مکتب رسیده بوده و در آن‌جا مکتب از خانه‌ی ما بسیار دور بوده. پدرم شخصاً کسی است که زیاد به تعلیم، مخصوصا به تعلیم فرزندانش توجه داشت/ دارد. چون برای او مهم بودکه ما تعلیم‌یافته باشیم و درس بخوانیم و بتوانیم در زندگی خود کاری را بکنیم که می‌خواهیم.

رویش: پدرت خودش درس خوانده‌/ مکتب رفته‌؟

طاهره خادمی: پدرم خودش مکتب خوانده و بعد تا مقطع لیسانس در رشته‌ی زراعتتحصیل کرده‌است.

رویش: مادرت  باسواد است یا خانم خانه؟

طاهره خادمی: مادرم فقط تعلیمات ابتدایی خیلی کم، در حد درس‌های دینی یا درس‌هایقرآنی که در آن زمان در مدرسه‌ها داده می‌شده، فقط همان‌قدر تعلیم دیده. مادرم خودشخانم خانه بود و فعلا مصروف شده به آموزش و در بخش سواد حیاتی درس می‌خواند. بعد از آن که ما به کابل آمدیم، در سال 1390هـ.ش در دشت برچی در پل خشک زندگیکردیم. شش یا هفت سال ما در دشت برچی بودیم. در همان‌جا زندگی می‌کردیم. مکتب رادر همان‌جا شروع کردیم. دوره‌ی ابتداییه را در همان‌جا به پایان رساندیم.

رویش: در برچی درکدام مکتب درس خواندید؟

طاهره خادمی: در لیسه‌ی عالی تمدن خودم صنف اول، دوم و سوم را خواندم. بعد از آن بهخاطر این که مثلا ما خانه‌ی شخصی خود ما نبود، باید کوچ می‌کردیم از این خانه بهخانه‌ی دیگری، به همان خاطر ما به طرف شهرک حاجی نبی کوچ کردیم. بعد از آن مکتبما تبدیل شد. من صنف چهار و پنج را در مکتب دیگری درس خواندم، به نام مکتب«جامعه‌ی آگاه» که در جبار خان موقعیت داشت. بعد از آن که کرونا تمام شد، صنف ششم در مکتب ستارگان زیرک داخل شدم. در این مکتب صنف ششم و هفتم خود راخواندم که در این جریان دولت سقوط کرد و من مجبور شدم که صنف هفتم را به صورت غیررسمی بخوانم.

رویش: در دوره‌هایی که در افغانستان بودی، از معلمانت کدام معلم سرت زیاد تأثیرمی‌گذاشت؟ به شکل مشخص به کدام مضمون زیاد علاقه‌مند بودی؟

طاهره خادمی: شخصا خودم در بخش ادبیات، تاریخ، فلسفه، مخصوصا بخش حقوق، زمانی که ما در درس‌های اجتماعی در صنف پنجم یا ششم یک درس بود در علوماجتماعی به نام حقوق انسان‌ها، باز در همان درس هفت حق اساسی انسان‌ها نام‌گذاریشده بود، همه به ترتیب حق زندگی، حق آزادی بیان…. همه حقوق پشت سر هم. این برایمن خیلی جالب بود، چون من برای بار اول این حقوق را می‌خواندم و این برایم جالب بود. بعد از آن کوشش می‌کردم که بدانم آیا این هفت حق را من دارم و یا از آن لذت می‌برم درزندگی خود یا این که در اطراف من، اطرافیانم این حقوق را دارند یا نه. بیشترین تأثیریرا که من گرفتم از یک استاد بود به نام «استاد معصومه پارسا» استاد ادبیاتم بود. صنفششم و هفتم مرا درس داد. او استادی بود که زیادتر به بیرون از کتاب توجه داشت تا بهداخل. کوشش می‌کرد که ادبیات را در قالب یک چیز انسانی‌تر به ما عرضه کند، چون بهاصطلاح خودش «ادبیات مثل غذاست» از مرزها می‌گذرد. ادبیات چیزی نیست که بخواهدانسان‌ها را از هم متفرق کند و انسان‌ها را از هم‌دیگر جدا کند. ادبیات چیزی‌ست کهانسان‌ها را دور هم جمع می‌کند. شاید یک کتابی که ما آن را می‌خوانیم. کتابی که من اورا خوش دارم و از آن خوشم می‌آید. من او را به دوست خود می‌دهم و دوستم که آن رامی‌خواند، آن را به عمه‌ی خود می‌دهد و آن را زمانی که عمه‌اش می‌خواند، به بچه‌اشمی‌دهد. فرض کنیم مثلا در اردوگاه هستند. کتاب‌ها مثل اشیای شخصی نیستند. سفرمی‌کنند یا جهان را می‌گردند و انسان‌ها را به هم وصل می‌کند. مثلا این خیلی مهم است. فرض کنیم برخی وقت‌ها، بعضی از کشورها تضادی میان مسلمانان و غیرمسلمانان بههمدیگر شاید اصلا توجه نداشته باشند و یا به حرف‌های هم‌دیگر خود گوش ندهند؛ اما مابه راحتی آثاری را می‌خوانیم از نویسندگانی که مسلمان نبودند، دین نداشتند و آن‌ها هم آثاری را می‌خوانند از افرادی که شاید اگر در زندگی واقعی آن فرد بیاید به تنهایی ایستاد شود، شاید گپش شنیده نشود. پس ادبیات فکر می‌کنم وسیله‌ایست که خیلی درپخش‌کردن داستان‌ها، صداها و چیزهایی که در زندگی ما مهم هستند، نقش دارند.

رویش: این نکته‌هایی بوده که معصومه پارسا برای شما می‌گفت یا برداشت‌هایی بود کهخودت در جریان مطالعات یا تحقیقات خود به دست آوردی؟

طاهره خادمی: این نکات دقیقا نمی‌توانم من این را بگویم که دقیقا این نکات را معصومهپارسا برای من گفته، شاید او این را به یک شکل دیگری به من درس داده یا شاید به شکلخیلی چیزهای متفاوت‌تر از این، به شکل کتاب‌های دیگری، به شکل داستان‌های دیگری؛ اما در نهایت این چیزی‌ست که من برداشت کردم از درس ایشان، از صنف ایشان و ازچیزی که او درس می‌داد.

رویش: کتابی که از همه بیشتر سرت تأثیر گذاشت، در همین سنین که قرار داشتی، احتمالا سن 13 ساله یا 14ساله بودی و ادبیات را برایت به یک مسأله‌ی بسیار مهم تبدیلکرد، کدام کتاب بود؟

طاهره خادمی: مکتب ما یک کتاب‌خانه داشت، ما آن را هر روز یا هر وقتی که می‌خواستیمدر دست‌رس بود. همان‌جا می‌رفتیم و ساعت‌های زیادی را در همان‌جا می‌گذراندیم. یک کتابی که بسیار زیاد در آن دوران سرم تأثیر گذاشت و احساس می‌کنم که تا فعلا در روحمن آن کتاب جاری است، کتاب «راه دشوار آزادی» از نلسون ماندیلا است که من آنکتاب را به شکل انفرادی هم خواندم و یک بار دیگر استاد ما در صنف مثلا روز ده صفحه یا بیست صفحه می‌خواند و او خیلی تأثیرگذار بود. من می‌دیدم که شاگردان شاید درساعت‌های درسی به درس ادبیات زیاد توجه نمی‌کردند؛ اما زمانی که آن کتاب خواندهمی‌شد، همگی آرام می‌شدند و به آن گوش می‌دادند. زندگی نلسون ماندیلا و راهی که اوسال‌ها طی کرده بود، برایم الهام‌بخش بود و یک بخش بزرگی از افکار و اندیشه‌های مراتشکیل داد. بعدا کتاب «من ملاله هستم»، کتاب «آخرین دختر»، کتاب شکردختجعفری… این‌ها همه به صورت جمعی تأثیر گذاشت.

رویش: کتاب راه دشوار آزادی را به طور مشخص معصومه پارسا برای تان تدریس می‌کردیا می‌خواند؟

طاهره خادمی: نخیر. معصومه پارسا در مکتب ما زمانی آمد که یک استاد دیگر داشتیم، آن استاد از مکتب ما بیرون رفت، به خاطری که می‌خواست به یک کشور دیگر برود. قبل ازاو استادی داشتیم به نام «طاهره رضایی» ایشان خیلی در ادبیات انسان دانایی بود. خیلی می‌دانست، خیلی می‌فهمید از ادبیات و او ادبیات را به یک شکل عرفانی و روحانیتدریس می‌کرد. شاید فراتر از چیزی که ما در آن زمان درک می‌کردیم. کتاب راه دشوارآزادی توسط طاهره رضایی معرفی شد، باز توسط معصومه پارسا ادامه یافت.

رویش: مهم‌ترین نکته‌ای که از راه دشوار آزادی حالا در ذهنت مانده که فکر می‌کنی راه رابرای تو به عنوان طاهره باز کرده، چی بود؟

طاهره خادمی: این که زمانی که نلسون ماندیلا آزاد و بعدا رییس جمهور شد و بعد ازآنکناره‌گیری به شکل بسیار خوب از قدرت. این برای من الهام‌بخش بود. چون این را دربخشی از کتاب می‌گفتند که کادر دولتی همگی سفیدپوستان بودند و زمانی که نلسونماندیلا آمد و به ریاست جمهوری رسید، آن‌ها هر روز منتظر بودند که کی ما از کار برکنارشویم. یعنی از دولت ما را بیرون کنند و دوستان خود(سیاه پوستان) را در کار داخل کنند. گپ مهم این‌جا بود که زمانی که آن‌ها بعد از چند هفته گذشت، این‌ها دیدند که نخیر مابرکنار نمی‌شویم، بلکه مدت‌ها گذشته و ما باز هم در دولت هستیم. یک روز رفتند. خوبصحیح سوال کردند که چرا ما را برکنار نمی‌کنید و جواب ماندیلا خیلی برای منالهام‌بخش بود. او گفته بود: من نیامدم که دوباره دشمنی‌ها را تازه کنم و دوباره زمانی کهمن به دولت رسیدم، کینه‌هایی را که شاید سیاه‌پوستان گذشته در دل شان بودند، آن‌ها رامن به شما نشان دهم و بگویم که نخیر ما هم دولت را کلا می‌گیریم. مثل سیستم دوتاییجور می‌کنیم که سفیدپوستان این طرف و سیاه پوستان آن طرف باشند. چیزی که من ازاین یاد گرفتم و خیلی برایم مهم بود این که حتا در بزرگ‌ترین لحظه‌ها هم آدم به فکر اینباشد که تأثیر جمعی که دیگران از کار ما می‌گیرند چه خواهد بود.

رویش: در کتاب نلسون ماندیلا حتما با مفهوم «اپارتاید» آشنا شدی. پسان‌ها این مفهومدر افغانستان به نام «اپارتاید جنسیتی» در نظام طالبان هم به کار رفت. گفتند که طالباندر رابطه با زنان اپارتاید جنسیتی را به کار گرفته بودند. شباهت‌هایی که بین این دواپارتاید پیدا می‌کنی حالا فعلا هم که در ذهنت مرور می‌کنی، چی است؟

طاهره خادمی: من فکر می‌کنم که اپارتاید از نوعی اپارتاید است. به همان اندازه زجرآوراست. اما زمانی که اپارتاید به جنسیت می‌کشد، مثلا از نژاد و قومیت و رنگ می‌آید وجنسیتی می‌شود، من فکر می‌کنم که بسیار توهین‌آمیزانه‌تر می‌شود. یعنی ما براساسجنسیت به گروپ‌های مختلف تقسیم می‌شویم. دوباره ما را به طبقات مختلف تقسیممی‌کنند و من فکر می‌کنم که نقطه‌ی مشترک میان اپارتاید که نلسون ماندیلا می‌گفتند واپارتایدی که فعلا شاهدش هستیم، شاید این باشد که هر دو اپارتاید به یک اندازهانسان‌ها را زجر می‌دهد و این دو نوع اپارتاید دوباره از یک ریشهمی‌آید که ما در مقابلآن‌ها هستیم، ریشه می‌گیرد. خیلی وقت‌ها دلیل اپارتاید هم این بوده که ما هستیم و گروه مقابل ما آن‌ها هستند و ما صد در صد بهتر از آن‌ها هستیم، ما صد در صد نزدیک‌تر بهخدا هستیم. شاید مفهوم این که من خدا را استفاده می‌کنم، برتری را نشان دهد. چونزمانی که ما می‌گوییم کسی که نزدیک به خدا است، شاید شخصی را ما می‌گوییم که شخص خوب‌تری است، شخص باتقواتر است. پس در این مفهوم که من می‌خواهم استفاده کنم اینست که همیشه اپارتاید از تقسیم مردم گرفته می‌شود. همیشه این ریشه باقی می‌ماند.

رویش: در اپارتاید مفهوم ……. جداسازی برجسته است. در جامعه‌ی آفریقایی سیاه وسفید را به گونه‌ای جدا می‌کردند. اتاق شان جدا، رستورانت شان جدا. در افغانستان اپارتاید جنسیتی را به همین شکل مرد و زن را از هم جدا می‌کنند. آیا وجوه تشابه این رابه همین اندازه برجسته می‌بینی؟ فکر می‌کنی که زنان در افغانستان به اندازه‌ی سیاهانآفریقای جنوبی با تبعیض با تمایز مواجه هستند؟ جداسازی جنسیتی به همین حد شدیداست یا حتا به مراتب شدیدتر و زجرآورتراز آن است؟

طاهره خادمی: نه، فکر می‌کنم اپارتایدی که نلسون ماندیلا جدا کرده بود و جداسازی اینکه ما بخواهیم مردم را رنگ پوست شان چیست یا هویت شان چیست، در کدام خانوادهمتولد شده جداسازی کنیم و بگوییم که شما از این راه نروید، این کار را انجام ندهید، شما نمی‌توانید که در یک مقام بالاتر برسید. فکر می‌کنم که دقیقا همین چیز فعلا درافغانستان در حال جریان است. من خودم به صورت غیرقانونی که درس خواندم، بسیار بهصورت شفاف من احساس می‌کردم. همین سال گذشته صنف ششم که بودیم، هم‌صنفانپسر خودم در آن مکتب بودند، در صنف‌های جداگانه، ما آن‌ها را می‌دیدیم که بسیار آزادهستند. همیشه صدای خنده و مزاح و شوخی‌های شان می‌آمد. حتا آن‌ها می‌توانستندراحت هر کاری را که می‌خواستند، انجام بدهند. در ساعات رخصتی با بایسکیل شان هرطرف بروند و بگردند، با دوستان شان بیرون بروند و هر وقت که خواستند، بر بگردند؛ امادر این طرف ما خود را می‌دیدیم با لباس‌های دراز، حجاب به صورت کامل، این که صدای ما نباید زیاد بلند برود، چون که ما به صورت غیررسمی درس می‌خواندیم، نباید که روی ماباز باشد. آن‌هایی که در اول سر ما اپلای کردند که نباید صدای شما بلند باشد. چون کهنزدیک سرک بودیم، صدای ما اگر بیرون برود مسبب جنجال می‌شد. باز این را من خودمبه صورت بسیار عریان می‌دیدم که کارهایی را که هم‌صنفان پسرم حق داشتند انجامبدهند، من به صورت خیلی واضح آن کارها را انجام داده نمی‌توانستم. مثلا مننمی‌توانستم که در سرک به راحتی بایسکیل خود را گرفته، بایسکیل خود را بدوانم و یاهمان رقم راحت و آزاد هر وقت که دلم خواست از خانه بیرون برآیم، بروم به یک جایی کهدلم می‌خواهد.

رویش: نلسون ماندیلا در کتاب راه دشوار آزادی می‌گوید که زمانی که من از زندان بیرونشدم، احساس می‌کردم که دو انسان به طور هم‌زمان به آزادی ضرورت دارد: یک کسی کهدر زندان است و یک کسی دیگری که زندان‌بان است. او کسی که زندان‌بان است، بهمراتب بیشتر از او زندانی بر نجات و رهایی ضرورت دارد و این اسیر نفرت خود است، اسیر کینه‌ها، کدورت‌ها و خودبرتربینی‌های خود است. اگر خواسته باشی که از این الهامبگیری به عنوان یک زن، یک دختر، فکر کنی که تو در مبارزه‌ی خود علیه اپارتاید جنسیتیدر افغانستان می‌خواهی که یک الگوی مبارزه را در برابر طالبان و در برابر اپارتایدجنسیتی که طالبان اعمال کرده‌اند، نشان بدهی، چه چیزی خواهد بود؟ واقعا با طالبانچگونه برخورد خواهد کردی؟

طاهره خادمی: من فکر می‌کنم که این مسأله بسیار شفاف است؛ چون زمانی که مامیله‌های زندان را داریم، زندانی به بیرون می‌بیند و زندان‌بان به داخل. من فکر می‌کنم کهاین نظریه خیلی یک نظریه‌ی واضح و شفاف است، چون چیزی که ما توسط آن احاطهشدیم، خیلی برای ما مهم است و افکار ما را شکل می‌دهد. من فکر می‌کنم که فعلا درافغانستان بیشتر از زن‌ها طالبان در عذاب هستند، چون آن‌ها می‌خواهند که همگی راکنترل کنند. می‌خواهند که سر همگی یک دستی داشته باشند و بگوید که نخیر، این کار رانکن، این کار کن یا این‌طوری راه برو یا این‌طوری لباس بپوش. من فکر می‌کنم که آن‌هابیشتر از زنان در افغانستان زجر می‌کشند، چون آن‎ها بیشتر به داخل زندان می‌بینند وزنان را من به این طریق می‌بینم و توصیف می‌کنم که اگر چه آن‌ها در داخل زندان هستند، اما شاید نور را در بیرون ببینند و بیرون‌تر از میله‌های زندان یک فضای آزاد را نگاهمی‌کنند. فضایی که آزادی شاید در آن‌جا باشد.

رویش: فکر نمی‌کنی که یک ایلوژن، یک توهمی است که شما با آن خود را خوش‌حالمی‌سازید و یا خوش‌حال نگه می‌دارید. طالبان در افغانستان حاکمیت دارند، تسلط دارندو خود حاکمیت و تسلط لذتی را برای طالبان خلق می‌کنند که اصلا چیزی به نامزندانی‌بودن و در زجربودن برای شان مطرح نیست. طالبان احساس می‌کنند که در اوجلذت خود هستند و اوج خرسندی خود هستند فعلا.

طاهره خادمی: من فکر می‌کنم که اگر طالبان درک نمی‌توانند که در زجر هستند، صدفیصد درک هم نمی‌توانند که در لذت هستند. چون احساسات مجموعه‌ای است که با هممی‌آید، مانند یک پکیج. این طوری نیست که ما فقط یک نوعی از احساسات را همیشهدرک کنیم. فکر می‌کنم که همیشه ایمان و شک با هم راه می‌روند و فکر می‌کنم که اگرآن‌ها ایمان داشته باشند، همیشه چند مالیکول از شک هم هست در آن‌جا. فکر می‌کنم که ما کلمه‌هایی را که نمی‌گوییم گاهی خیلی سنگین‌تر از کلمه‌هایی است که ما آن را به زبان می‌آوریم و چیزی که طالبان شاید امروز مطرح کنند که در سطح ملی و بین‌المللی که افغانستان آرام است و ما خوش‌حالیم. فکر می‌کنم که خیلی سنگین‌تر است از چیزهایی که شاید مطرح نمی‌کنیم.

رویش: شما تجربه‌ی دیگری را که دارید، مهاجرت است. تجربه‌ی فرار از کشور. می‌توانیدبگویید که این تجربه برای شما در سنین نوجوانی و خردسالی چه تجربه است؟

طاهره خادمی: مهاجرت یک بخش بزرگی از زندگی من است. من همیشه به این باور بودمو این که مهاجرت یک قسمتی از روح انسان را تبدیل می‌کند به این که خیلی چیزها را بهانسان می‌آموزد. این که شما بیایید در یک فرهنگ کاملا جدید، با مردم جدید، زبان جدید، رسم و عنعنات جدید وارد شوید و به یک بار ببینید که مکانی که شما قبلا در آن بودید، شاید خیلی محدود بوده و یا شاید شما این فرصت را نداشتید که با آدم‌های بیشتری آشنا شوید، مهاجرت خودش یک تجربه‌ی سخت و سنگین است بعضی وقت‌ها برای انسان‌ها، مخصوصا زمانی که ما جایی را ترک می‌کنیم که سال‌ها در آن‌جا بودیم، با آن‌جا انس گرفتیم و این که به خاطر یک رژیم خیلی ترس‌ناک باید از آن‌جا ما بیرون شویم. این بسیاردردناک است؛ اما مهاجرت خودش به نظر من به این معنا نیست که ما یک جای را ترکمی‌کنیم. من فکر می‌کنم زمانی که ما از یک جا به جای دیگر جا به جا می‌شویم، ما یک بخش از وجود خود را می‌بریم و بخش دیگری را در آن‌جا می‌مانیم. به نظر من همیشه وطنبه نقشه، به خاک و همان جغرافیا نیست. من فکر می‌کنم چیزی که وطن را می‌سازد وپیوند واحساسات و معنا است. اگر وطن این‌طوری باشد، پس صد در صد یک اصطلاح انگلیسی که وطن می‌تواند portable باشد. یعنی می‌تواند قابل حمل و نقل باشد. من فکرمی‌کنم که وطن جایی است که معنا را در آن‌جا می‌یابیم و احساس نزدیکی با آن‌جا داریم. اگر این‌طور باشد، پس ما هر روز وطن را با خود می‌گردانیم و هر جایی که می‌رویم آن رابه هر کلمه‌ای که می‌گوییم، شاید حس می‌کنیم و به دیگران هم شاید آن را شریک بکنیم. فکر می‌کنم مهاجرت هیچ‌گاه به این معنا نیست که از آن فضا ما کاملا بیرون بشویم یا آن را ما ترک می‌کنیم. پشت سر می‌گذاریم. فکر می‌کنم که ما یک بخش خیلی عظیم از وطنرا با خود می‌گیریم و آن را با خود هر جایی که می‌رویم، می‌بریم.

رویش: می‌گویند که مهاجرت دو سویه دارد: یک سویه‌اش بی‌ریشگی است. شما ازریشه‌های خود جدا می‌شوید، stateless می‌شوید، یک سویه‌ی دیگرش آزادی و رهایی است. شما از این دو سویه‌ی مهاجرت کدامش را بیشتر می‌پسندید؟ کدامش برای تان بیشتر مهم است؟ شما واقعا احساس می‌کنید که بی‌ریشگی برای شما بسیار مهم است وزجرآور است و فعلا دارید از آن متأثر می‌شوید و رهایی برای شما بسیار لذت‌بخش استکه احساس می‌کنید بی‌ریشگی را جبران می‌کند؟

طاهره خادمی: من فکر می‌کنم که مهاجرت خودش یک مفهوم بین این دو چیز است. یعنییک دایره‌کش که وسیله‌ی هندسی است که ما یک سر آن را در بالای کاغذ می‌گذاریم و سردیگرش را دور می‌دهیم و می‌چرخانیم و یک دایره را رسم می‌کنیم. فکر می‌کنم مهاجرتمثل این است. یک پای ما همیشه در یک جای ریشه گرفته و در یک جای محکم است و یکپای دیگر ما می‌چرخد. شاید دایره‌ی کلان را یک پا همیشه در آن ثابت بماند. من ایناصطلاح را اگر بگویم، همیشه به این معنا نیست که ما در یک جای ثابت می‌مانیم. یکدرخت برای من خیلی الهام‌بخش بود) (toolbars treeیک افسانه است که یونانی‌ها هماستفاد می‌کردند و می‌گفتند که یک درختی بوده، در زمان قدیم درخت‌ها راه می‌رفتند. این درخت زیاد شور خورده و راه رفته و او را الاهه‌ی آن زمان در آن‌جا دوباره او را محکم کرده و ثابت مانده و تکان نخورده و آن درخت درختی است که ریشه‌هایش به طرف بالاست واگر ما آن را به شکل ببینیم برگ‌ها، شاخه‌ها و همه‌ی آن‌ها مثل ریشه‌ها به طرف بالاست. من فکر می‌کنم که ریشه گاهی می‌تواند به طرف بالا باشد. همیشه ریشه به این معنانیست که ثابت بمانیم، شاید ریشه بتوانیم بیشتر حرکت کنیم.

رویش: در مهاجرت شما با کلستر ایجوکیشن آشنا شدید، در پاکستان چقدر طول کشیدکه شما وارد مکتب استقلال شوید، بعد در مکتب استقلال با کلستر ایجوکیشن پیوند پیداکنید؟

طاهره خادمی: سال 2022م. ما به پاکستان آمدیم. در اواخر 2022م. بود. دو ماه آخرشتمام مکتب‌ها تعطیل بود. به همان خاطر ما هم در خانه بودیم و در سال 2023م. ما در یکمکتب پاکستانی وارد شدیم. در مکتب پاکستانی قبل از صنف هفتم چون که امتحان کانکوررا ندارند، نیاز به اسناد نیست. ما در آن مکتب رفتیم و سال اول ما در یک مکتب پاکستانی درس خواندیم. در آن مکتب مضامین به زبان اردو و انگلیسی تدریس می‌شود. استادان به زبان اردو صحبت می‌کنند. یک کم سیستم متفاوت بود؛ اما خیلی چیزها را یادگرفتیم. بعد از آن در اواخر سال 2023م. نیاز به اسناد پاکستانی شد که سال بعدی رانیز ادامه دهیم. چون ما اسناد نداشتیم، مکتب پاکستانی را کلا رها کردیم. در اوایل2024م. بود که با کلستر ایجوکیشن آشنا شدیم. کم‌کم از طریق دوستان و همسایگان درمکتب استقلال آمدیم. بعد از آن با کلستر آشنا شدیم. کلستر خیلی برنامه‌ی خوب است.

رویش: کلستر ایجوکیشن چه فرصت‌ها را در اختیار تان گذاشت؟ چه بود برای شما؟

طاهره خادمی: پیشتر از آن فکر می‌کنم که یک چیزی خیلی خاصی که در کلسترایجوکیشن است و آن این است که کلسترایجوکیشن یک پلتفورمی را ساخته که همگیمی‌تواند در آن به اندازه‌ی مساویانه احساس کند که من هم شامل هستم. من این را یکفرصت خیلی بزرگ می‌دانم. این فرصتی که احساس کنی در همه چیز شامل هستی و اینخود یک فرصت بسیار بزرگ است تا این که بیشتر کار کنیم و درس بخوانیم و در همهزمینه‌ها استعدادیابی کنیم. یکی از فرصت‌های بزرگی که کلسترایجوکیشن برای من داده، «بازی صلح بر روی زمین» بوده.

رویش: یک مقدار اگر شرح بدهی که بازی صلح بر روی زمین چیست؟ این بازی درکلسترایجوکیشن چگونه وارد سایر برنامه‌های درسی شما شده است؟

طاهره خادمی: زمانی که ما در درس‌های امپاورمنت وارد شدیم، دوباره یک بازی دیگریآغاز شد به نام «بازی صلح بر روی زمین» بازی که در آن بازی هفت عمل است و در آنما کوشش می‌کنیم که تغییر مثبت در خود و زندگی دیگران بیاوریم. در آگست 2024م مایک گروه ساختیم. با چهار نفر دیگر از دوستانم بودند. در آن گروه هدف‌های خوبی داشتیمو به خیلی از آن هدف‌ها هم رسیدیم. یک برنامه‌ی سواد حیاتی باز کردیم که فعلا هممادران خیلی چیزها را می‌آموزند و خیلی چیزها را به مادران آموختاندیم. این خیلی مهمبود. فکر می‌کنم که این خیلی فرصت بزرگ است که می‌توانی کار گروهی انجام دهی و بهدیگران بیاموزانی که دیگران چگونه می‌توانند همه روزه به یک طریقه‌ی متفاوت یک چیز رایاد بگیرند.

رویش: امپاورمنت (توان‌مندسازی) اولین اکشن بازی صلح بر روی زمین است. امپاورمنتبرای شما چیست؟ اگر خواسته باشی با زبان خود توان‌مندسازی را تشریح کنی، به عنوانیک تمرین در زندگی خود اثراتش را بگویی، برای تو اساسا چی بوده؟ چه توان‌مندی رابرای تو القاکرده و چه مهارتی را درزندگی برایت داده که احساس می‌کنی بر اساس آن توتوان‌مند شدی.

طاهره خادمی: فکر می‌کنم که خود عمل‌های بازی صلح بر روی زمین که شروع می‌شود، عمل‌های یک طرفه نیستند، دو طرفه هستند. باید از یک طرف بدهی و از طرف دیگریبگیری. این به نظرم خیلی خوب است. امپاورمنت یا توان‌مندسازی پروسه‌ای است که اول‌تراز همه کوشش کنیم که خود مان را توان‌مند سازیم. بعد از آن از طریق خود مان کوششکنیم که اطرافیان خویش را توان‌مند بسازیم، به طریقی که خود ما می‌توانیم انجام بدهیم. من در توان‌مندسازی خیلی چیزها را یاد گرفتم، این که بنویسم، بخوانیم، مطالعه کنیم یا باهم‌دیگر تمرین کنیم، کوشش کنیم که مهارت‌های خود را زیاد کنیم. مهارت‌های جدید یادبگیریم. اگر مهارت‌های گذشته‌ی ما زیاد قوی نیستند، آن‌ها را تقویت کنیم. ما در کارگروهی این مهارت‌ها را آموختیم. از طریق تمرین خیلی منظم توانستیم که خیلی ازمهارت‌ها را یاد بگیریم و خیلی از مهارت‌های جدید را در بین هم‌دیگر معرفی کنیم. بیشترین معلومات را پیدا کنیم و با شیوه‌های جدید آشنا شویم.

رویش: می‌گویند که امپاورمنت هنری است برای این که شما زندگی را مطابق خواست خودشکل ببخشید (The art of creating your life as you wanted) شما به این مقوله درامپاورمنت باورمند شدید؟ واقعا باور می‌کنید که شما می‌توانید زندگی را مطابق خواستخود شکل ببخشید؟

طاهره خادمی: این که امپاورمنت هنری است که زندگی را ما به رای خود می‌سازیم، منفکر می‌کنم که این عمیقا درست است؛ چون زمانی که ما خود را توان‌مند می‌سازیم، درواقع ما مهارت‌هایی را در درون خود زیاد می‌کنیم که ما می‌توانیم یک زندگی ایده‌آل خودرا داشته باشیم و این دقیقا همین جمله‌ی اول شماست. یعنی این که امپاورمنت هنرساختن زندگی به میل خود ماست. پس فکر می‌کنیم که اگر ما بخواهیم زندگی را به میلخود بسازیم، باید اول از خود شروع کنیم. خود را توان‌مند بسازیم تا بتوانیم که زندگیتوان‌مند داشته باشیم. یعنی انسان ضعیفی نباشیم.

رویش: شما به عنوان یک دختر، حداقل از جمله‌ی کسانی آسیب‌پذیرترین قشر جامعه قرارمی‌گیرید، از هر مجرا که حساب کنیم. احساس می‌کنید که همین خواستی که داشتهباشید که فرض کنید توان‌مند شوید، درآن حد از توان‌مندی باشید که هرچیز را در زندگیمطابق خواست خود شکل ببخشید، فکر می‌کنید که این یک ایده‌آل خیلی واقع‌بینانه استیا نه صرفا یک توهمی است که شما به اساس آن خود را خوش‌بین نگاه می‌کنید، ولی درواقعیت تحقق‌پذیر نیست؟

طاهره خادمی: زنان یا اقلیت‌ها مخصوصا اقلیت‌های قومی – نژادی همیشه تلفات بوده، چون نقش خیلی برجسته‌ای را نداشته و همیشه یک قشر ضعیف در جامعه تلقیشده‌است؛ اما من فکر می‌کنم که توان‌مندسازی بدون این که ما به نژاد، قشر و جنسیتتوجه کنیم، امپاورمنت می‌خواهد ما را یک انسان توان‌مند بسازد. انسان توان‌مند بدون اینکه به نژاد و دین و مذهب توجه شود، انسان توان‌مند است.

رویش: یکی از مقوله‌های مهم در امپاورمنت تبدیل کردن باورهای محدودکننده یاLimiting beliefs  به باورهای تقویت‌کننده است. ما در درون جامعه‌ی خود به دلیلشرایط دشوار و سختی که داشتیم، واقعیت‌های دست و پاگیری که داشتیم، همیشه ایناحساس را کردیم که هر گامی که برمی‌داریم با موانع مواجه هستیم. این مانع‌ها رفته رفتهبه یک باور برای ما تبدیل شده، حال که گام خویش را بر می‌داریم، احساس می‌کنیم کهنمی‌شود. دیگران هم برای ما القا میکنند که نمی‌شود. این‌ها مجموعه‌ای از باورهای محدودکننده می‌شود. در امپاورمنت می‌گوید که شما باید این باورهای محدودکننده limiting beliefs را به باورهای تقویت‌کنندهsupporting beliefs  تبدیل کنیم و این‌ها را مانع خود احساس نکنید. شما تعریف تان از باورهای محدودکننده‌ی خود تان به عنوان یک دختر چی است؟ چه چیز برای تان فعلا باور محدودکننده است که شما به یک میتود روشن آن را به باور تقویت‌کننده تبدیل کردید و از آن عبورمی‌کنید؟

طاهره خادمی: یکی از باورهای خیلی محدودکننده در جامعه‌ی ما این است که چون ما دختر هستیم، نمی‌توانیم که زیاد برویم و داخل جامعه و زیاد فعالیت کنیم، چون که امکان دارد که با خطرهای زیادی مواجه شویم و امپاورمنت این را به ما یاد داده که می‌توانیم این را به باور تقویت‌کننده تبدیل کنیم و از طریق این که چون مامی‌توانیم ضعیف‌ترین نقطه‌ی قدرت قوی‌ترین نقطه‌ی قدرت است. قدرت در هر لایه‌ای می‌تواند قدرت باشد و اگر ما قدرت‌پذیرباشیم، این مهم است. من فکر می‌کنم که چیزی که ما تبدیل کردیم توسط کار گروهی خود این بود که با باوری که اکثریت فکر می‌کردند که دختران نمی‌توانند کاری انجام دهند، بروند تا جامعه‌ی خود را کمی تبدیل کنند، خود شان در یک سطحی برسند که بتوانند برای دیگران چیزی را بیاموزانند، ما با مسوولان مساجد، با مردهای زیادی که خود شان ملاها بودند، به اصطلاح با علما گپ زدیم. رفتیم و با مکاتب زیاد گپ زدیم و در نهایت ما توانستیم که برنامه‌ی سواد حیاتی را باز کنیم و در آن برنامه بتوانیم زنان را توان‌مندتر بسازیم.

یک خاطره‌ی خیلی جالب ما این بود که ما در همان مدرسه‌ی قرآنی که ما در آن‌جاسوادآموزی را باز کردیم، بعد از این که ما توانستیم مدیر آن را قانع کنیم، زمانی کهایشان قانع شدند، چند ماه گذشت، حدود دو سه ماه سپری شد. بعد آن‌ها اصلا باورنمی‌کردند که این‌ها بتوانند چیزی را بیاموزانند یا تغییری را ایجاد کنند. یک وقت در ادارهمن مصروف چک‌کردن پارچه‌ی شاگردان بودم، چند استاد درس قرآن هم آن‌جا نشسته بودند، مدیر یک‌بار چند سوال درباره‌ی سوادآموزی از ما پرسید. شاگردان چطور اند، درس چطور است. زیاد جنجالی اند. چون درس سوادآموزی برای انسان‌های سن بالاکمی سخت است. بعدا یک باره به ذهنش رسید: «شما یگان چیز یاد هم داده می‌توانید یاهمین خانم‌ها یگاه چیز یاد هم گرفته می‌توانند؟» در این‌جا من می‌خواستم جواب دهم، یکاستاد درس قرآن در آن‌جا نشسته بود که مادرش دانش‌آموز برنامه‌ی ما بود. یعنی دربرنامه‌ی ما مادرش درس می‌خواند. او گفت: «مادرم از زمانی که در سوادآموزی آمده، خیلی چیزها یاد گرفته، در خانه خیلی رفتارش مبدل شده» و خیلی تغییرات زیادی رادرباره‌اش گپ زد. مدیر حیران مانده بود که شما چگونه توانستید به این‌ها چیزی یاد دهید. چون از نظر آن‌ها زن‌ها نمی‌توانند چیزی را یاد بدهند یا یاد بگیرند. فکر می‌کنند که زنانشاید مثل توهم چند روزه بتوانند که یک گپی را بزنند و آن را اجرا نتوانند.

رویش: لیمیتینگ بلیف‌های دیگری که مثلا روزانه برای شما ثابت شده که می‌توانند بهسپورتینگ بلیف تبدیل شوند، چیست؟ فرض کنید که اگر یک امری بوده که از این پیشتصور می‌کردید که این کار ناممکن است و شما با یک شیوه‌ی خاص توانستید که این کاررا انجا دهید، بدون این که اصلا با مانع مواجه شوید. مثلا در سوادحیاتی، در ورزش، درکارهای گروپی دیگری که انجام دادید.

طاهره خادمی: یک باور محدودکننده‌ی ما این بود که زنانی که در سوادآموزی بودند یاهستند، فکر می‌کردیم که چون این‌ها خود شان خانم خانه هستند و خیلی زیاد مسوولیتدارند، شاید نتوانند خیلی زیاد توجه کنند به درس و زیاد بتوانند به صورت بسیار کاملادامه بدهند؛ اما به صورت بسیار شگفت‌آور ما توانستیم که همین زنانی که ما فکرمی‌کردیم که باورمحدودکننده باشند یا کارهای خانه و مسوولیت‌های خانه‌داری برای این‌هااز باور محدودکننده تبدیل شده بود، به یک باور کمک‌کننده. این زنان حال یاد گرفتند کهچطور با باورهای خود شان با کارهایی که انجام می‌دهند روزانه خود را بیشتر توان‌مندبسازند. اگر آن‌ها مثلا خانم هستند و امور خانه به دست آن‌هاست، این بسیار یک نکته‌یمثبت است و آن‌ها می‌توانند از آن به نفع خود استفاده کنند. این باور محدودکننده‌ای بهنظر می‌رسید که بعدا دریافتیم که بسیار یک باور (امکان) بزرگ  حمایت‌کننده بود.

رویش: چند نفر دانش‌آموز را فعلا در برنامه‌ی سوادآموزی گروپ شما شامل هستند؟ یاچند نفر را شما توانستید که درس بدهید؟

طاهره خادمی: در برنامه‌های سوادآموزی ما فعلا حدود 90 تا 100 نفر درس می‌خوانند کهاین‌ها نظر به سطح درسی شان در صنف‌های متفاوت تقسیم شدند.

رویش: در همین گروپ شما فقط تحت مدیریت همین پنج نفر اعضای گروه شما هست؟

طاهره خادمی: بلی، در گروه سوادآموزی ما 100 نفر شاگرد داریم، در گروه کهکشان فکرمی‌کنم بیشتر از 150 نفر شاگرد دارند و در گروه مهر هستند که به اندازه‌ی کافی شاگرددارند.

رویش: در جریان فعالیت‌های تان یکی دیگر از کارهای که در گروه پنج‎نفره داشتید، تمریننویسندگی است. بخصوص خودت یک نویسنده‌ی بسیار خوبی استی. تا هنوز شمارنوشته‌هایی که داشتی در پیشت هست که چقدر نوشته داری؟ چقدر از نوشته‌هایت نشرشده‌است؟

طاهره خادمی: نوشتن فکر می‌کنم که یک راه بسیار خوب برای نفس‌کشیدن است؛ چونگاهی اوقات احساس می‌کنیم که در جهان امروزی خفه می‌شویم، توسط مرزها، محدودیت‌ها، شاید خرافات. تعداد نوشته‌های من خیلی زیاد است. شاید من این نوشته‌هارا برای خود نوشته می‌کنم. بعضی نوشته‌ها را برای کتاب‌چه‌ی خود و بعضی نوشته‌هایدیگر را در بعضی از نشریه‌ها برای نشر می‌فرستم. فکر می‌کنم که فعلا شاید 12 یا 13 نوشته‌ی من در شیشه‌میدیا باشد، یکی دو نوشته شاید در 8 صبح، چند نوشته‌ی دیگرم درGirl museum و Amplify Afghan women   نشر شده که تعدادش خیلی زیاد نیست. نوشته‌هایی که من بعضا نوشتم، یک الهام خیلی بزرگی بود از خاطرات و اتفاقات کهروزانه در زندگی ما می‌افتد و ما نمی‌توانیم که در آن باره ساکت باشیم یا صدای خود راخاموش بگیریم. من فکر می‌کنم که نوشته‌کردن خیلی وسیع‌تر از چیزی‌ست که ما فکرمی‌کنیم.

رویش: در تمرین‌های خاص دیگری خیلی زیاد داریم که جنبه‌ی فردی دارد. مثلا یکی ایجاددفتر تأمل‌های روزانه هست که شما روزانه پنج نکته‌ی تأمل‌برانگیز بنویسید که این را بهطور مستمر به شکل استراتیژیک دوام بدهید. این کار را انجام دادی؟

طاهره خادمی: دفتر تأملات روزانه من دارم؛ اما دقیقا هر روز نوشته نمی‌کنم. مثلا بعضیوقت‌ها هر روز و بعضی وقت‌ها در دو روز یک نوشته. مثلا چند نکته‌ای که فکرم را درگیرمی‌کند و مرا مجبور می‌کند که در آن‌جا یک‌بار صبر کنم، دوباره ببینم و دوباره ببینم وتحلیل کنم. این ها را من در کتابچه خود نوت گرفتم. فعلا تعدادش خیلی زیاد است. اگربخواهم من در مورد هر موضوع فکر کنم، خیلی زیاد موضوع دارم برای فکر کردن یا برایاین که بفهمم در موردش.

رویش: اساسا مهم‌ترین بخش تمرین تأمل‌های روزانه همین برگشت‌کردن به نکته‌هایتأمل‌برانگیز و تأمل‌کردن و فکرکردن است. برای این که اگر ذهن ما نکته‌های برای فکرکردن داشته باشد، بیکار نمی‌ماند. ذهنی که نکته‌ای برای فکرکردن داشته باشد، مثلاینست که خوراک دارد برای تغذیه‌کردن و تقویت‌شدن. این را باید انجام دهید و دوام دادهبروید. تمرین‌های دیگری هم دارید شما، مثلا تمرین در آیینه نگاه‌کردن با چشم‌های خود وبا چشم‌های خود سخن‌گفتن. هیچ‌گاهی این تمرین را انجام دادی؟ در آیینه با چشمان خودسخن گفتی؟

طاهره خادمی: در آیینه من یک روز صبح وقت، خیلی صبح وقت بیدار شده بودم، باز منخودم شخصا در آیینه خیلی زیاد نگاه نمی‌کنم. یعنی در خود خیلی زیاد نگاه نمی‌کنم. اینبه نظر من جنبه‌های مثبت و منفی دارد و این که در هنگام صبح خیلی چیزها را انسانمی‌تواند در خود ببیند.یعنی انعکاسی از خود را ببیند و از آن مثل یک کتاب خیلی چیزهارا بخواند. فکر می‌کنم این تمرین اینست که ما بخواهیم یک بار خود مان را ببینیم وبا خودمان ارتباط برقرار کنیم و بفهمیم که در واقع چی می‌گذرد در چشمان انسان. اما یکنظریه‌ی دیگری هم است که در اکثرا در خاور میانه، در کشورهای شرقی اجرا می‌شود، آیینه‌ها را با تکه‌های مخملی می‌پوشانند یا آن را از طرف سرچپه به دیوار آویزان می‌کنند. یعنی این که یک انسان نباید وقت زیادی را صرف دیدن به خود بکند. یعنی باید کمی وقتداشته باشد که دیگران را ببیند. این نظر هم برای من جالب بود. من در حال فکرکردن دراین باره هستم. من در بین این دو نظریه هستم. یعنی زیاد نمی‌خواهم خود را ببینم و زیادهم نمی‌خواهم به دیگران ببینم.

رویش: در امپاورمنت وقتی شما خود را می‌بینید، خود به معنای همان self است. خود رادیدن خود را کاویدن است. خود را مرورکردن، خود را مطالعه‌کردن، یک بخش بسیار مهماست. به خصوص وقتی شما چشم خود را می‌بینید، در حقیقت با چشم خود سخنمی‌گویید. از چشم خود به درون ذهن خود راه می‌برید. با چشم خود سخن می‌گویید. اینیک تمرین بسیار قشنگ است. یک تمرین بسیار پالایش‌کننده است. برای شما اتفاقااثراتش خیلی بیشتر از این‌ است که شما به دیگران ببینید. به دیگران دیدن شما را بهدیگران متوجه کردن است. اغلب وقت‌ها دیگران فقط معلومات را برای تان می‌دهند. دیگرانبرای شما اطلاعات می‌دهند. دیگران از چیز دیگر از بیرون برای شما چیزی می‌دهند. بهخود دیدن آن چیزی را که در درون شما می‌گذرد، تصفیه می‌کند. تمرین دیگر در همینتمرین چشم‌ها، به چشمان دوستان و هم‌قطاران تان نگاه‌کردن است. در گروه خود چشم بهچشم هم نگاه‌کردن، مثلا تمرین سه دقیقه پنج‌دقیقه. این کار را انجام دادید تا حال یاجرأت نکردید؟

طاهره خادمی: نمی‌دانم. این کار را نکردم.

رویش: تمرین دیگر تمرین دست در دست‌ هم‌دیگر گذاشتن و انرژی را از طریق دست درلای دستان هم فروبردن و انرژی را به هم‌دیگر انتقال‌دادن است. به خصوص در گروهپنج‌نفری که شما دارید. این تمرین را انجام دادید؟ تجربه‌ی این را دارید که بخواهید آن رابیان کنید؟

طاهره خادمی: تنها تجربه‌ای که از این تمرین من داشتم، فقط یک روز در جلسه‌یامپاورمنت با کسانی که در اطراف ما بودند، دست به دست دادیم. به جز این مورد تا حالما در گروه این فعالیت را انجام ندادیم.

رویش: می‌توانید تجربه‌ی خود را از همان لحظه‌ای که این تمرین را انجام دادید بگویید کهچه حس برای تان پدید می‌آید و واقعا این انرژی که می‌گویند با دست به دست هم دادنانتقال پیدا می‌کند، به شما دست داد؟

طاهره خادمی: احساس می‌کردم که یک انرژی ای بجز انرژی خودم، یعنی یک انرژیخیلی شدید دیگری، چون آن دست‌ها تا خیلی دور متصل بود. آن انرژی تا خیلی مدت دردرون انسان جاری می‌شود، آن انرژی فکر می‌کنم یک انرژی خیلی شدیدی از انسانیتاست و زمانی که من اکثرا به کلمه‌ی «انسانیت» فکر می‌کنم، من به این فکر می‌کنم کههمه‌ی انسان‌ها دست به دست هم بدهند و چیزهایی را که دارند، به صورت مشترک، مثلاانرژی شان یا نیرویی که در درون شان است، این سفر می‌کند از درون هرکس به درونشخص دیگری. این بسیار برای من تأمل برانگیز بود، به خاطر این که مرا بسیار نزدیککرده بود به کلمه‌ی انسانیت.

رویش: در امپاورمنت شما با صدها نفر از دختران که به طور هم‌زمان مثل شمامی‌اندیشند به همان رویاهایی که شما دارید، به همان هدفی که شما دارید، نگاه می‌کنند. این چه حس می‌دهد؟ به خصوص در جلسات هفته‌وار را که با هم دارید که با هم در یکصفحه گرد می‌آیید. با هم یک‌سان تمرین می‌کنید.

طاهره خادمی: دختران زیادی که در امپاورمنت هستند، اکثریت به من احساس تبادلافکار را می‌دهند. چون نظریات خیلی زیادی دارند، افکار خیلی زیبا و زیادی دارند. هرکدام شان زمانی که افکار شان را بیان می‌کنند، من فکر می‌کنم که زمینه‌ی تبادل ذهنبرای انسان رخ می‌دهد. چیزی که آن‌ها می‌گویند، دقیقا چیزی‌ست که ما خیلی زیاداحساس کردیم و این که آن‌ها دوباره بیان می‌شوند، من فکر می‌کنم که این یک اتفاقبسیار طبیعی در درون انسان اتفاق می‌افتد و این اتفاق همان اتحاد جمعی است. منبعضی وقت‌ها خیلی با دخترانی که در امپاورمنت هستند، احساس وصل بودن را می‌کنم. مثل این که ما به هم‌دیگر وصل هستیم از طریق افکار و نظریه‌ها.

رویش: در امپاورمنت شما با مهمانان زیادی هم آشنا می‌شوید، از سراسر دنیا از افکار واندیشه‌های گوناگون، جلساتی که با این‌ها داریم، برای شما چه حس خلق می‌کند؟ سرنگاه شما، سر باورمندی شما و توان‌مندی شما به رویاهایی که دارید، چقدر اثر می‌گذارد؟

طاهره خادمی: من فکر می‌کنم که مهمانان امپاورمنت هر کدام شان به صورت جداگانهتجربه‌ی یک تفاوت خاص را که او با سازگاری هم‌زمان می‌آید، برای من می‌دهد. چون کهزمانی که من فکر می‌کنم، خیلی چیزها را ما در زندگی خود می‌آموزیم و بیشتر از آن‌ها ازکسانی اند که مثل ما نیستند. از ملیت ما نیستند یا زبان ما را استفاده نمی‌کنند یا مثل مالباس نمی‌پوشند یا فکر نمی‌کنند. من فکر خیلی مهم است که ما بتوانیم با افرادی که خیلیمتفاوت هستند ازما ارتباط داشته باشیم. یک چیزی که من خیلی زیاد آموختم، ازمهمانانی که از دیگر کشورها به امپاورمنت آمده بودند، این بود که یک نیروی درونیانسانی که همیشه در حال فریادزدن برای امید و برایانسانیت است، همیشه روشن است. این شعله‌ی است که هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود. حال من فکر می‌کنم که چیزهایی که درجهان اتفاق می‌افتد، به هر صورتی بالای دیگر قسمت‌ها تأثیر دارد.

رویش: از کارهایی که شما در دوران کارهای امپاورمنتی انجام دادید، آشنایی تان با اینبرنامه‌ی زیبایی است که با کودکان در سراسر جهان فعلا انجام می‌دهید، حقوق کودکان وفعالیت‌های کودکان را در یک اجتماع/ فورم جهانی مدیریت می‌کنید، یک مقدار از اینبگویید. این برنامه چیست؟ شما در این‌جا چه نقش دارید؟ چگونه در آن‌جا انتخاب شدید؟

طاهره خادمی: Child Rights Connect یک نهاد یا ارگنایزیشن است که در کل به حقوقکودکان تمرکز دارد و می‌خواهند حقوق کودکان را ارج بنهند و بیشتر خود کودکان را به یکتیمی جمع‌آوری کرده که آن را می‌گویند Child advisory team تیمی است که کودکان ازکشورهای مختلف جهان در آن جمع شدند. باهم گپ می‌زنیم درباره‌ی افکار ما، درباره‌یتفاوت‌ها و چیزهایی که در کشورهای ما اتفاق می‌افتد و بعدا سر پروژه‌های مختلف، مثلاچیزهایی که واقعا برای ما مهم است، سر آن‌ها کار می‌کنیم. یک تجربه‌ی خیلی تأثیرگذاربوده در زندگی من. من خیلی چیزها را توانستم که از این گروپ یاد بگیرم. افراد مختلف ازکشورهای مختلف آمدند و در مورد چیزهای مختلف با ما یا با کشور ما گپ زدند و درمورد فرهنگ‌های مختلف ما. این که در نهایت یک چیز ما را به هم متصل می‌کند و آن چیزانسانیت جمعی ماست و فکر می‌کنم این نکته‌ی بسیار بزرگی است.

رویش: چگونه با این برنامه آشنا شدید و چگونه انتخاب شدید به عنوان یک عضو در اینتیم؟

طاهره خادمی: فکر می‌کنم که یکی از دوستان ما در بنیاد سی‌مرغ (امی) درباره‌ی برنامهمعلومات پیدا کرده بود و در همان روزهای اخیری که مثلا کاندید شدن آن به پایانمی‌رسید، لینک آن را با چند تن از دوستان ما در کلستر شریک کردند و بعدا ما همگی آنفرم ثبت نام را پر کردیم. بعد از آن همان مرحله‌ی انتخاباتی که مثلا انترویو می‌گیرند، بعداز آن یک جلسه‌ی جمعی دارند، در آن مراحل کمی پیش رفتیم و انتخاب شدیم.

رویش: فعلا در این تیم چند عضو دارید و از چند کشور است؟

طاهره خادمی: فکر می‌کنم که فعلا 25 تا 30 نفر در این گروپ هست (به صورت تخمینی)، چون زمان برگزاری جلسات ما خیلی فرق می‌کند. کشورهایی که در این طرف هستند، مامثلا پانزده‌ نفر ما فرض کنیم جلسه‌ی جداگانه می‌گیریم و پانزده نفر دیگر جلسه‌ی جدا، چون از لحاظ وقت ما نمی‌توانیم که خوب صحیح آن را هماهنگی کنیم. به همان خاطر این25 تا 30 نفری که هستند، همگی از کشورهای مختلف هستند. هیچ دو نفری از یک کشورنیست و هر نفر نماینده‌ی یک کشور است. از نایجریا داریم، از آسترالیا، از کانادا، ازفلسطین، از پرتگال، اسپانیا و کشورهای مختلفی هستند و این خیلی جالب است که ما بافرهنگ‌های آن‌ها آشنا ‌شویم.

رویش: وقتی که نیلا ابراهیمی برنده‌ی جایزه‌ی  صلح شد، شما هم در پاره‌ای ازفعالیت‌هایش اشتراک داشتید. از نیلا دعوت هم کردید. نیلا چقدر برای شما الهام‌بخشبود؟ چی باورهایی را در ذهن شما تقویت کرد؟ چی باورهایی را در ذهن شما از بین برد؟ که فکر می‌کردید قبل ازآن با آن دست و پنجه نرم می‌کردید. حالی فعلا با نیلا در چهسطحی در تماس هستید؟

طاهره خادمی: زمانی که نیلا ابراهیمی برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی صلح کودک شد، اینبسیار خبر خوشایند بود برای همگی ما و ما یک برنامه‌ی کوتاهی هم داشتیم با خود نیلاابراهیمی بعد از این که برنده شدند. ما همان برنامه‌ی اعلان نتایج را در کلستر خود پخشکردیم، چندین بار نگاه کردیم. چیزی را که نیلا در ذهن من تلقین کرد این بود که ما فکرمی‌کنیم گاهی اوقات که شاید ما نتوانیم به اندازه‌ی کافی خوب باشیم. اما همیشه اینسوال باید به یک طریقه‌ی خاصی جواب داده شود، در حالت‌های مختلف. همیشه  شاید ازخود بپرسیم که آیا من به اندازه‌ی کافی خوب هستیم یا به اندازه‌ی کافی شایسته هستیم. من فکر می‌کنم که تا زمانی که ما به اندازه‌ی کافی تلاش کنیم، به اندازه‌ی کافی خوب همهستیم و من زمانی که نیلا برنده‌ی جایزه شد، یک افتخار بزرگی بود برای خودش و برایدیگران. افراد آمدند گپ زدند در مورد برنده‌ شدن نیلا ابراهیمی و هر یک از این برنامه‌هایک شعله‌ی امیدی را داشت با خود. امیدی که ما فکر می‌کردیم خیلی زودتر از آن شایدخاموش شده باشد. اما زمانی که ما دیدیم که نیلا برنده‌ی جایزه شد، فکر کردم که شایداین شعله هیچ‌وقت خاموش نمی‌شود.

رویش: از امید گپ می‌زدید. امید برای شما چی معنا را افاده می‌کند؟

طاهره خادمی: امید فکر می‌کنم این است که شاید در تاریکی باشیم، در تاریکی بنشینیممثلا؛ اما به نور فکر کنیم و نور را بیاوریم. بعضی وقت‌ها بعضی‌ها که در مورد امید حرفمی‌زنند، امید را یک چیزی مثل این می‌گویند که امید به این است که شما بنشینید در یکطوفان و به یک روز آفتابی فکر کنید؛ اما من فکر می‌کنم که امید برعلاوه‌ی این یک بخشبزرگی دیگر هم دارد که ما کم‌کم آن تاریکی را تبدیل می‌کنیم به روشنایی و این پروسه‌یتبدیل کردن این هم یک پروسه‌ی خیلی کلان‌تر از خود امید است. خود امید فکر می‌کنم کهیک نیروی بزرگی است. چون امید برای من خیلی نزدیک است با ایمان.

رویش: طاهره چقدر امیدوار، چقدر مومن است؟

طاهره خادمی: خیلی امیدوار و خیلی هم باایمان؛ اما خیلی هم مشکوک. من فکر می‌کنمکه چیزی که خیلی خطرناک است برای هر انسان این است که همیشه در یقین کامل باشدو فکر می‌کنم که یک دوز مفیدی از شک هم برای هر انسان خیلی مفید است. گاهی اوقاتشک کنیم به بعضی از چیزهایی که همیشه فکر می‌کردیم که ثابت است و ما آن را بهصورت ضمانت‌شده ‌گرفتیم. فکر می‌کنیم که اگر ما ایمان و شک را یا باور و شک را درکنار هم داشته باشیم، یک اصطلاح خیلی زیبا این است که «رقص ایمان و شک». اینرقص انسان را می‌رساند به جایی که انسان شک افراطی یا ایمان افراطی بر هر انسانمی‌تواند خطرناک باشد. امیدوار بودن همیشه به این معنا نیست که مثبت فکر کنیم، فکرمی‌کنم که امیدوار بودن به این معنا است که به هر صورتی کاری کنیم و یا به طرزی فکرکنیم که خود ما را از کاری که انجام می‌دهیم، دور نکند.

رویش: با این رقص ایمان و شک و امید و حرکت خود با پدر، مادر، اعضای خانواده واقارب خود چگونه رابطه داری؟ یک رابطه‌ی طبیعی، یک رابطه‌ای که همیشه در داد و ستد ودر تبادله‌ای یا رابطه‌ای که در انزوایی و از آن‌ها تجریدی؟ شادی، خانه که می‌رویاعضای خانواده از وجودت احساس آرامش می‌کنند یا با خود سرما و سردی را می‌بری؟ طاهره‌ی خانه چی قسم طاهره است؟

طاهره خادمی: اگر خیلی صادقانه من بگویم، من فکر نمی‌کنم که هیچ انسانی به صورتکامل در یک حالت باشد. من فکر می‌کنم که رابطه‌ی من با اعضای فامیل، با پدر و مادر یابا اقارب من یک رابطه‌ای است که هرچیز را که من به آن‌ها بدهم، دوباره پس می‌گیرم واین یک چیز خیلی طبیعی است. اما من همیشه خیلی چیزهای مثبتی هم نمی‌دهم؛ بعضیوقت‌ها من به اطرافیانم انرژی منفی هم می‌دهم و فکر می‌کنم که خیلی بد نیست کهبعضی وقت‌ها یک کمی هم یک آدم منفی باشیم. بعضی وقت‌ها یک آدم امیدوار هستم. اماخیلی واقع‌بین.

رویش: نگو که انرژی منفی می‌برم. این را می‌توانید به این شکل بگویید که طبیعی باشیم. شما وقتی که طبیعی باشید، خود تان هستید. وقتی که خود تان باشید، شادید، غم‌گینید. مثلا لحظاتی ممکن است امیدوارید یا ناامید هستید، ولی مطابق اصلیت خود، مطابقآن‌چه که هستید، با خانواده‌ی خود طرف می‌شوید. خانواده نزدیک‌ترین کس به شما است. شما چیزی را از خانواده‌ی خود نباید پنهان کنید و این رابطه‌ی یگانه و نزدیکی که باخانواده ایجاد می‌کنید، به طور طبیعی شما را با تمامیت وجود تان برای آن‌ها قابل درکمی‌سازد. این را با این شایبه‌های از ای که بگویید شما عامدانه انرژی مثبت پخشمی‌کنید یا انرژی منفی پخش می‌کنید، نباید خلط کنید. به خاطری این که در آن صورتششما طبیعی نیستید، شما با برنامه می‌روید در خانه این کار را می‌کنید. شما می‌خواهیدپدر و مادر تان را با این حرف شاد بسازید، یا این حرف را مثلا عامدانه پخش کنم که مثلاکلگی تکان بخورند، احساس کنند که نه من خیلی زیاد شاد نیستم. شما آن‌چه که هستیددر خانه‌ی تان باشید. بگذارید که خانواده شما را خیلی طبیعی احساس کنند. این خیلیتعریف بهتر است از طاهره‌ی خوب‌تر. برای این که شما یک زندگی خیلی طولانی دارید. درزندگی طولانی هر چقدر که طبیعی باشید، به همان اندازه آرام‌ترید. در امپاورمنت هم کهیاد می‌گیرید، امپاورمنت شما را از طبیعی بودن بیرون نمی‌کند. فقط کاری که می‌کندعنصر آگاهی و اراده را در شما می‌افزاید و می‌گوید که طبیعی باشید، ولی در کنارشهمین طبیعی‌بودن خود را با آگاهی  و اراده‌ی خود به خواست خود مدیریت کنید. بگذاریدکه آخرین حرف را با این سوال بسیار شاید بیشتر یک تعهد رادر درون شما برانگیزد، بهپایان برسانیم. حالا 14 ساله 15 ساله هستید. فکر کنید که یک وقتی شما 40 سالهمی‌شوید. طاهره 40 ساله کی هست؟ انتظار داری که در 40 سالگی خود در چه موقعیتیقرار داشته باشی؟ جامعه‌ای که طاهره‌ی 40 ساله با آن سر و کار دارد، چگونه جامعه‌ایباشد که به طور مشخص محصول دست خود تان هست. خود تان همان را ساختید و تا آنزمان را شما 24 سال یا 25 سال زمان دارید.

طاهره خادمی: اگر بخواهم در مورد خودم در چند سال آینده اگر گپ بزنم، فکر می‌کنم کهخیلی انسان آگاه‌تراز امروز یا گذشته، خیلی کسی که شاید در زندگی بیشتر از کلماتیکه ما گاهی اوقات آن را به صورت منجمدشده آن را استفاده می‌کنیم و یا معنای آن رادرک نمی‌کنیم. می‌خواهم شخصی باشم که معنای این کلمه‌ها را درک کنم. در هر صورتاگر من 40 ساله شوم یا حتا فعلا کاری که من انجام می‌دهم اینست که می‌خواهم صدایبیشتری به دیگران بدهم، چون که همیشه من خودم از جایی می‌آیم که صداهای زیادیشنیده نمی‌شود و خیلی یک نوع سکوت بدی بر مردم حاکم شده؛ چون آزادی بیان زیادینیست. می‌خواهم شخصی باشم که کسانی که به حاشیه رانده شده را به متن بیاریم وکسانی که مجبور شدند از جایگاه اجتماعی کنار بروند و در یک حاشیه‌ای بروند که قابلدید و شنود نباشند، این‌ها را بیاوریم و داستان‌های شان را بشنویم. من خیلی علاقه دارمکه دنیا را از چشم دیگران ببینم. از چشم دیگران احساس کنم. می‌خواهم که نه فقط خودم، اما هزاران نفر مثل خودم را توان‌مند بسازم و جامعه‌ای داشته باشیم که آگاهی وآزادی، چیزهایی نباشد که به خاطر آن ما بخواهیم معذرت‌خواهی کنیم. زن بودن ورویاداشتن چیزی نباشد که مانع ما شود در زندگی؛ بلکه بازکننده‌ی راه باشند برایهمگی. کسانی که رویا دارند و کسانی که زن هستند، زنان و اقلیت‌ها تلفات نباشند. یعنینمی‌خواهم یک جامعه‌ای داشته باشیم که همیشه در یک وضعیت قطبی‌بودن است، مثلا یادر این سر کره یا در آن سر. من فکر می‌کنم که همگی ما می‌توانیم یکی باشیم و در عینحال هزاران باشیم. بتوانیم صدای خیلی‌ها باشیم و در واقع از صدای خود استفاده کنیم. می‌توانیم فقط یکی نباشیم، بلکه هزاران نفر بیشتر از خود مان باشیم و صدای آن‌هاباشیم. این برای من خیلی مهم است. می‌خواهم یک آدم آگاهی باشم که در زندگی خود ازهر وجهی یک انسان بهتری باشم. چون فکر می‌کنم که در کل هدف ما از زندگی اینستکه انسان‌های بهتری شده و از این دنیا برویم و من به این باور هستم که بخواهم انسانخوب‌تری شوم و بعد از آن یک جامعه‌ی خوب‌تری داشته باشیم. جامعه‌ای که انسان‌هایخوب‌تری زیادی داشته باشد و با این که من کلمه‌ی «خوب» را استفاده می‌کنم، خوبخیلی کلمه‌ی لایه‌دار است به نظرم و اگر ما بخواهیم هر لایه‌ی آن را باز کنیم و حسابکنیم، فکر می‌کنم انسان خوب خیلی انسان مومن و باتقوایی باشد.

رویش: وعده‌ی ما صبح! صبح نزدیک است. خدا حافظ تان!

Share via
Copy link