روایتِ مرارت و روئیت ه‍لال امید

Image

بلقیس هستم، دختری از دختران افغان که برای دست‌یافتن به رویاهایش کشورش را رها کرد و آواره شد. پانزدهم اگست سال ۲۰۲۱ م. یکی از تاریک‌ترین روزهایی بود که افغانستان دوباره به بیست‌سال عقب برگشت. روزی که میلیون‌ها آرزو و رویاهای شیرین از بین رفت، روزی که شمع علم کم نور شد، روزی که مردم افغانستان روحا مردند وجسما زنده بودند.

با ورود طالبان درهای مراکز آموزشی به روی زنان و دختران در افغانستان مسدود شد. به دلیل خیلی ساده میلیون‌ها ذوق آموختن و شوق یادگیری از میان رفت. یعنی مولوی…. دوست ندارد که زن درس بخواند و از حق و حقوقش معلومات حاصل کند. خیلی ساده، دیگر تفسیر و تحلیلی نیاز نیست. مولوی نمی‌خواهد که زن بیاموزد و آن‌گاه بداند که کس و کسانی حقش را پامال کرده است. فقط همین!!!

۱۵ اگست طولانی و تاریک‌ترین روزی که خودم را گم کرده بودم. روزی بود که رویاهایی که با زحمت و تلاش و عرق‌ریزی تمام در طول سالیان متوالی شکل گرفته بود، در یک روز، نه در یک روز، بلکه در یک چشم بر هم زدن، از بین رفت. آری، به همین سادگی!

یک هفته بود که انگار مُرده بودم  و هیچ‌کسی از اعضای خانواده مثل هفته‌ی قبل نبودند. این حس بی‌حالی و افسردگی پدر و مادرم را نگران کرده بود.

۲۳ اگست ساعت ۱۱:۰۰  قبل از ظهر موبایل زنگ خورد. برادرم بود. گفت: همه با خود یک‌یک جوره لباس، داخل کیف مکتب بندازید و بگیرید. قرار است امشب به طرف پاکستان حرکت کنیم.

این خبر هم‌زمان هم غم‌انگیز و هم امیدوارکننده بود؛ چون افغانستان سرزمینی بود که من در آن به دنیا آمده بودم. سرزمینی که خودم را در آن شناختم.  ترکش برایم سخت بود. با خودم فکر کردم ما برویم میلیون‌ها دختر در افغانستان که در این بهشت افراطیت و برزخ رویاها می‌مانند، چه خواهند کشید؟!

شب ۲۴ اگست موتر آمد. ما به طرف پاکستان حرکت کردیم. این سفر چهار روز طول کشید. سه روز بین مرز افغانستان و پاکستان گیر کرده بودیم، تا این‌که روز چهارم موفق شدیم وارد پاکستان بشویم .

از آمدن ما به پاکستان سه‌سال گذشت. این سه‌سال مثل آب روان گذشت؛ چون طوری که ما فکر کرده بودیم، نبود. ادامه‌ی تحصیل برای ما امکان نداشت. به خاطری  که ما از افغانستان بودیم و شناختی‌کارت پاکستانی نداشتیم. آواره، همان‌که نه وطن دارد و نه روحی به تن.  هم‌چنان امنیت نداشتیم. مهاجران را رد مرز می‌کردند. دیگر هیچ امیدی برایم نمانده بود. در طول این سه‌سال برای سرگرم کردنم فقط به آموزش زبان انگلیسی پرداختم تا این که در اوایل سال ۲۰۲۴ توسط یکی از آشنایان با یک مرکز آموزشی آشنا شدم.

در ابتدا که وارد این مرکز آموزشی شدم، باورم نمی‌شد که این فرصت‌ها واقعیت داشته باشد؛ ولی روزی که در صنف امپاورمنت شرکت کردم، اجرای سیمینار فوق‌العاده، فعالیت شاگردان، مصاحبه با مهمانان فعال خارجی باعث شد دوام‌دار در این برنامه‌ی آموزشی حاضر شوم.

در این برنامه ما پنج مضمون فزیک، کیمیا، ریاضی، انگلیسی و دری که زبان مادری ماست، می‌آموزیم که توسط استادان بسیار زحمت‌کش و مهربان تدریس می‌شود .

 بخش بسیار مفید و مهم  امپاورمنت این است که  باعث رشد ذهنی و تنظیم فعالیت شاگردان شده‌است. مثلاً بعد از آمدن به پاکستان هیچ هدف نداشتم، همیشه افسرده در خانه بودم تا این‌که به کمک درس‌های امپاورمنت خودم را از بی‌برنامگی و افسردگی نجات دادم.

مدت سه سالم به هدر می‌رفت تا این‌که بعد از شرکت در سیمینارهای امپاورمنتی که استاد رویش در مورد رهبری زنانه، تعیین هدف و تنظیم فعالیت روزمره حرف می‌زد، آهسته آهسته خودم را از کنج خانه بیرون کشیدم. به کمک درس‌های استاد، برایم برنامه‌ای تنظیم کردم و به درستی به کارهایی که می‌خواستم انجام دهم، رسیدگی می‌کردم. در این برنامه با مهمانان ویژه‌ای که استاد معرفی می‌کرد نیز آشنا شدم؛ از جمله  داکتر شکردخت جعفری و نیلا ابراهیمی برایم انگیزه‌بخش و امیدوارکننده بود. آن‌ها باعث شدند که تصمیمم جدی‌تر شود تا به هدف‌هایم برسم.

بلقیس اخلاقی

Share via
Copy link