با آمدن طالبان در 15 آگست 2021 میلادی، نه تنها زندگی مردم به تاریکی کشانیده شد، بلکه تیرگی عظیمی بر روح و روان مردم افغانستان، به خصوص زنان و دختران، نقش بست. طالبان به عنوان قاتلان رویاهای دختران و زنان در افغانستان، همهروزه با محدودیتهای جدید زندگی را سختتر کردند. پس از آمدن طالبان و سقوط حکومت به دست آنان، من در صنف دهم مکتب بودم. رویاهای زیادی در سر داشتم؛ اما این گروه مانع رسیدن من به هدفها و برنامههایم شدند. مثل من، هزاران دختر دیگر در افغانستان تنها به خاطر اینکه دختر بودند، از داشتن رویا محروم شدند.
متأسفانه درست یک ماه بعد از سقوط حکومت به دست طالبان، یکی از همصنفیهایم را که در مکتب با هم درس میخواندیم، از دست دادم. او به جرم درس خواندن و بیرون رفتن بدون محرم کشته شد. او رویاهای زیادی داشت و برای رسیدن به آنها هر لحظه تلاش میکرد؛ اما تمام زحماتش به خاک سپرده شد و صدایش برای همیشه خاموش شد.
تابستان ۱۴۰۱ خورشیدی، روز دوشنبه، تکانهای هولناک به من وارد شد. شب بود و من با خانوادهام مشغول خوردن غذا بودیم که تلفن برادرم زنگ خورد. بعد از پاسخ دادن، او وارخطا از جایش بلند شد. من نمیدانستم پشت خط چه کسی است؛ اما ترس در چهرهی برادرم موج میزد. دلهره و نگرانی عجیبی در دلم افتاد. پس از قطع تماس، برادرم با صدای لرزان گفت: «نمیدانم این خبر را چطور به تو بگویم.» هر لحظه که میگذشت، نگرانیهایم بیشتر میشد. گفتم: «چه شده؟ زود بگو.» با صدایی لرزان گفت: «شریفه را کشتند… طالبان شریفه را کشتند و جسدش را به شفاخانه بردهاند.»
با شنیدن این خبر، انگار آب جوش روی بدنم ریخته باشند. ضعف کردم و اشکهایم بیاختیار جاری شدند. تمام شب خواب به چشمانم نیامد و آن شب مانند هزاران شب تلخ و بیروح دیگر گذشت. صبح که شد، پس از جارو کردن خانه، دروازهی خانه به صدا درآمد و از مسجد صدای بلندی شنیدم. اعلان فاتحهگیری بود. وقتی دروازه را باز کردم، زنان همسایه بودند. آنها مادرم را خواستند تا همراهشان به مسجد برود. من با بدنی بیروح رفتم و مادرم را خبر کردم؛ اما مادرم به من اجازه نداد همراه با او به مسجد بروم. او میترسید دیدن صحنههای دلخراش مرا به افسردگی درازمدت مبتلا کند. آن روز در خانه ماندم و تمام خاطرات با دوستم را مرور کردم.
مادرم بعد از برگشت از مسجد تعریف کرد که مادر شریفه از مرگ دختر نازدانهاش خبر نداشت. وقتی فهمید، با هر ناله از هوش میرفت. هربار که به هوش میآمد باز هم دخترش را صدا میکرد و بازهم از هوش میرفت….
طالبان نه تنها شریفه، بلکه رویاهایش را نیز نابود کردند. صدای شریفه برای همیشه خاموش شد و همه بدون اینکه تصور چنین روزی را داشته باشند، با شریفه خداحافظی کردند. آری شریفه رفت و زیر خاک با تمام آرزوهایش دفن شد.
متأسفانه ما شاهد خشونتهای دوامدار در افغانستان علیه زنان و دختران هستیم. طالبان وقتی آمدند برای همه وضعیت نگران کننده و حتا دور از تصور شد. هدف اصلی طالبان خاموش کردن صدای دختران است؛ اما ما در برابر این خشونت سکوت نخواهیم کرد و مستحکمتر از همیشه قدم برمیداریم تا به رویاهای خود دست یابیم و صدای دخترانی باشیم که با ظلم و ستم صدای شان برای همیشه خاموش شد.
نویسنده: نرگس نوری