افغانستان کشوریست که هیچگاهی خانهی امنی برای زنان نبوده است. در این کشور زنان همیشه با مشکلهای جدی و گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روبهرو بودهاند.
برای زنان و دختران افغانستان، نه شهر امن بوده و نه روستا، نه خانه و نه خیابان. آنان در بیرون از خانه با نیش و کنایهها و آزار و اذیت فیزیکی از سوی دیگران مورد خشونت قرار میگیرند و در خانه پدر، برادر، شوهر و حتا مادر نظر به سنت و عقیدهی خود آنان را محدود میکنند. همانطوری که سازمان ملل متحد همزمان با 25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، یک بار دیگر گفته که «خانه» همچنان خطرناکترین جای برای زنان است.
اینکه «خانه» به حیث ابتداییترین نهاد اجتماعی همچنان برای زنان ناامن و خطرآفرین است، به وضعیت زنان و دختران در افغانستان مصداق عینی دارد؛ جایی که زنان در آن شکنجه و با آنها چون بردههای جنسی و کالای بازار برخورد میشود. در خانه، برادر نسبت به خواهر، پدر نسبت به مادر و مرد نسبت به زن اولویت و ارجحیت دارند. بدتر از همه، در درون خانههای افغانستان به بهانهی ازدواج دختران خرید و فروش میشوند، مجبور به ازدواجهای اجباری و ازدواجهای زیر سن قانونی میشوند. آنان وقتی مادر میشوند، خودشان نیاز به مراقبت دارند، چه برسد که مسوول مراقبت از بچههای خود باشند.
اینهایی که گفته آمدیم مصداقهای عینی و نهفته در سنت اجتماعی زندگی افغانهاست و تنها به مقطع خاص زمانی هم مربوط نمیشود، بلکه پیشینهی تاریخی دارد. پس از آن که در 30 اسد سال جاری «قانون امر به معروف و نهی از منکر» از سوی طالبان بیرون داده شد و در سراسر جهان با واکنشهای جدی از سوی نهادهای حقوقبشری و شخصیتها روبهرو شد. محمدفقیر محمدی معاون امر به معروف و نهی از منکر طالبان در گفتوگویی با بیبیسی گفت که «صدای زن در حالت ضرورت عورت نیست؛ اما در اجتماع مختلط زن و مرد، صدای بلند زن مشکل شرعی دارد. او همچنان گفت: «اختلاط زنان و مردان به اضافهی مشکل شرعی اسلامی، بنا به رسم و رواجها در افغانستان نیز مجاز نیست.»
وقتی از جامعهی مردسالار و زنستیز صحبت میکنیم، به این معناست که در آن جامعه عرف و عقیده برای سرکوب زنان و دختران بهطور مشترک «خشونت» تولید میکنند و جامعه طبق باورهای مذهبی خود تلاش میکند که هر روز برای زنان و دختران نسخهی نو و محدودکننده صادر کند و بگوید که دختر نباید بلند بخندد و نباید چادرش را بازتر به سر کند تا مبادا روی و مویش را تا بناگوش مردان بیگانه و یا پسران همسایه ببینند. برای همین وضعیت اسفبار اجتماعی فرهنگی گروه طالبان با صراحت تمام ضمن تاکید بر شریعت اسلامی، به رسم و رواجهای اجتماعی مراجعه میکنند و از این طریق با یک تیر دو نشان میزنند؛ هم افکار واپسگرای خود را در جامعه تطبیق میکنند و هم مردم را وادار به سکوت میکنند. برای این که به اضافهی عقیده و مذهب و شریعت اسلامی طالبان، عرف و عادتهای اجتماعی نیز بر پایههای زنستیزی و خشونتهای مداوم در برابر زنان استوار است.
وقتی فرهنگ اجتماعی اساس زنستیزانه داشته باشد، بسیار دشوار است که تغییر کند و به برابری انسانی برسد. طوری که در بیشتر از دو دههی گذشته و به نام «دموکراسی» به جز بخش کوچکی جامعهی افغانستان، اکثریت تغییر نکردند که هیچ، حتا تفکر و باور طالبانی را بیشتر میپسندیدند. هنوز به یاد دارم که در سال 1393، گروهی از دانشجویان در دانشگاه کابل، در برابر «دموکراسی» شعار میدادند و بر دیوار دانشگاه نوشته بودند: «مرگ بر امریکا، مرگ بر دموکراسی و مرگ بر پیپسی.»
آنها فکر میکردند که میان پیپسی و دموکراسی رابطهایست و هر دو جامعه، به ویژه دختران جوان را به فساد میکشانند. وقتی با برخی از دانشجویان پسر از قوم پشتون گفتوگو میکردیم، آنها حضور دختران در دانشگاه را قبول نداشتند و میگفتند که درسخواندن دختران خلاف عرف و عقیدهی افغانها است و برای مرد افغان ننگ است که خواهرش در چوکی دانشگاه در کنار پسران بنشیند و درس بخواند.
من در سال 1394، به دلیل بحثهای ضد فرهنگ اجتماعی و انتقاد از «غیرت افغانی» و «ناموسپنداشتن» زن و موردهای دیگر که در صنف ما بحثبرانگیز میشد، مورد تنفر برخی از همصنفیهایم قرار گرفتم و آنها تصمیم گرفتند که زبانم را بسته کنند. باری یکی از استادان در صنف در مورد ازدواج صحبت میکرد و طبق ادبیات اجتماعی از «زنگرفتن» میگفت. دستم را بلند کردم و گفتم که کاربرد چنین ادبیاتی در مورد زنان و دختران، آن هم توسط یک استاد دانشگاه بسیار بد است و خود همین اصطلاح «زنگرفتن» زنان را به کالا و شی قابل خریدوفروخت برابر میکند، چیزی که در فرهنگ و اجتماع نهادینه شده است و ما باید در برابر این نوع نگاه کج و زنستیزانه مبارزه کنیم که شروعش از همینجا «دانشگاه» مقبول است.
اکثریت همصنفیهایم از دیدگاه من ناراحت میشدند و مسخرهام میکردند. گاهی حس میکردم که وقتی ضد جریان فرهنگی حاکم در افغانستان صحبت میکنم، برخی از استادان و بیشتر همصنفیهایم برای این که من «هزاره» هستم ناراحت میشوند. روزی نزدیک به رخصتی تابستانی، دو نفر از همصنفیهایم با سه نفر دیگر از دوستان خود در کنار دانشکدهی کمپیوترساینس مرا که به سوی خوابگاه میرفتم، متوقف کردند و اخطار دادند که اگر باز هم در صنف بحث و پرسش بکنم، بار دیگر با چاقو با من برخورد خواهند کرد. همان روز با مشورهی دوستانم کابل را ترک کردم. پس از آن، هماتاقیهایم گفتند که یک گروه چند نفری سه بار در اتاق ما آمدند و سراغ مرا گرفتند.
با آمدن طالبان، گویا طاعونی درکشور همهگیر شد که زنان و دختران را به سرعت از دانشگاهها، مکتبها، ادارهها، نهادها و حتا از کارهای شخصی ممنوع کردند. اینک، بیشتر از سه سال است که زنان و دختران به زندانهای خانگی از سوی طالبان محکوم شده و هنوز از آن «اطلاع ثانوی» که طالبان میگفتند، خبری نیست.
افسردگی و ناامیدی کمترین تاثیر طاعون طالبانی بر زنان و دختران است. پیامد محدودیتهای طالبان برای زنان و دختران به حدی خطرناک است که دیگر دختران در خانههای خود هم امنیت و اهمیت ندارند و همهروزه خبرهایی از خودکشی، ازدواج اجباری و شکنجهی آنان در گوشهوکنار افغانستان نشر میشود. امروز درافغانستان، زنان درگیر یک وضعیت بسیار اسفناک و خشونتبار هستند که باید جامعهی جهانی و سازمان ملل متحد توجهی جدی به آن داشته باشند و با حمایت قاطع از زنان و دختران افغانستان، اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی و تحریم طالبان در عرصههای سیاسی و اقتصادی و به رسمیتشناختن «آپارتاید جنسیتی»، وضعیت را تغییر و خشونت علیه زنان را کاهش دهند.
نویسنده: نسیم کافرسنگ