قاعدگی؛ دردی همراه با تابو در مسیر بلوغ دختران

Image

در بسیاری از جوامع سنتی، به‌ویژه در مناطق دورافتاده افغانستان، طبیعی‌ترین تغییرات زیستی در بدن دختران، همچون قاعدگی، نه تنها به‌عنوان نشانه‌ای از رشد و بلوغ پذیرفته نمی‌شود، بلکه به شکلی نگران‌کننده با عزا، ماتم و فشار روانی همراه است. در چنین بسترهای فرهنگی، بلوغ دختر به‌جای آن‌که فرصتی برای آموزش، آگاهی و مراقبت‌های بهداشتی باشد، به نمادی از پایان کودکی، آغاز مسؤولیت‌های سنگین و آمادگی برای ازدواج تعبیر می‌شود؛ تعبیری که پیامدهای تلخ آن را دختران معصوم با تمام وجود احساس می‌کنند.

نویسنده‌ی این متن، با نگاهی شخصی اما بازتاب‌دهنده‌‌ی یک واقعیت جمعی، تجربه‌ی نخستین قاعدگی خود را این‌گونه روایت می‌کند: «تقریباً دوازده سالم بود. وقتی مادرم متوجه شد که من به سن بلوغ رسیده‌ام، سکوتی عمیق او را فرا گرفت. گویا خبری از مرگ کسی شنیده باشد، به من خیره شد. پس از آن، صدای گریه و آه و ناله‌اش فضای خانه را پر کرد. نمی‌دانستم چه شده است. کنار او نشستم و بی‌آن‌که بفهمم چه اتفاقی افتاده، با او گریستم.»

این تجربه، هرچند شخصی است؛ اما بازتاب‌دهنده‌ی یک بحران فرهنگی است که بسیاری از دختران در جوامع سنتی با آن مواجه‌اند. در چنین محیط‌هایی، قاعدگی نه به‌عنوان یک تغییر طبیعی بدن زنانه، بلکه به‌عنوان نشانه‌ای از «آمادگی برای ازدواج، مادر شدن و خدمت‌گذاری» تعبیر می‌شود. چنین درکی، نه تنها دختر را از حق آموزش، آگاهی و سلامت روانی محروم می‌کند، بلکه در مواردی او را به‌سوی ازدواج‌های زودهنگام سوق می‌دهد؛ ازدواج‌هایی که نه بر پایه آمادگی عاطفی و شناخت اجتماعی، بلکه تنها بر اساس نشانه‌های تغییرات هرمونی بدن شکل می‌گیرند.

این برداشت‌های نادرست، ریشه در کمبود آموزش جنسی و نبود آگاهی در سطح خانواده و جامعه دارد. مادری که به‌جای خوشحالی، برای آغاز دوران زنانگی دخترش اشک می‌ریزد، خود قربانی نظامی از ناآگاهی و سرکوب بوده است که آن را به نسل بعدی منتقل می‌کند. در چنین شرایطی، نه‌تنها دختر، بلکه کل خانواده در چرخه‌ای از درد، ترس و ناآگاهی گرفتار می‌شوند.

در بسیاری از خانواده‌های سنتی، لحظه‌ی قاعدگی دختر، معادل با «پایان دوران کودکی» تلقی می‌شود. دختر دیگر نباید بازی کند، نباید آرزوهای کودکانه داشته باشد، نباید به مکتب برود و نباید درباره‌ی آینده‌اش آزادانه تصمیم بگیرد. او باید آماده شود تا در مسیر وظایف سنتی «زن خوب بودن» قرار گیرد. در چنین فضایی، طبیعی‌ترین پدیده‌ها با شرم، گناه و غم آمیخته می‌شود.

این وضعیت به‌ویژه در مناطق محروم، با چالش‌های مضاعف مواجه است. نبود امکانات بهداشتی، نبود آموزش‌های ابتدایی درباره‌ی بدن، سکوت مطلق درباره قاعدگی در مکاتب، خانواده‌ها و رسانه‌ها، دختران را در معرض اضطراب، خودسرزنشی، ترس و طرد شدن قرار می‌دهد. بسیاری از آنان نمی‌دانند چه اتفاقی در بدن‌شان افتاده است و نخستین تجربه‌‌ی قاعدگی را با شوک و ترس تجربه می‌کنند.

تا زمانی که «بلوغ» را به‌جای مرحله‌ای طبیعی از رشد، به‌عنوان آغازی بر اسارت تعبیر کنیم، دختران ما همچنان قربانی ساختارهایی خواهند بود که هیچ تناسبی با شأن انسانی، کرامت زنانه و حقوق کودک ندارند. این ساختارها باید با آگاهی جایگزین شوند و با آموزش‌های صحیح درباره‌ی بدن، با گفت‌وگوی باز در خانواده‌ها و با درک این‌که هر تغییر طبیعی در بدن، باید با احترام، آموزش و آمادگی روانی همراه باشد، نه با ناله و اشک و قضاوت که من برای اولین‌بار از طرف مادرم دیدم.

در پایان باید گفت: در دنیایی که قاعدگی دختران با بردگی اشتباه گرفته می‌شود، هیچ تضمینی برای سلامت جسمی و روانی آنان وجود ندارد. برای تغییر این واقعیت تلخ، باید با سکوت مبارزه کرد و صدای دخترانی را شنید که روایت‌هایشان، آیینه‌ای از دردهای نادیده‌گرفته‌شده است. آنان حق دارند بدن‌شان را بشناسند، احساس امنیت کنند و بدون شرم و ترس، وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی شوند.

نویسنده: زهره آذرنوش

Share via
Copy link