فردوس: یکی از بحثهای جالب دیگر که در کتاب «روایت یک انتخاب» نیز اشاره شده، موضوع تقلب در انتخابات است. در کتاب آمده است که در همان «اتاق فکر» یک عده نظر قاطع داده بودند که در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۳ تقلب میشود. انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۹ هم نشان داد که تقلب در انتخابات صورت میگیرد. یکی از عوامل تقلب در آن انتخابات این بود که بسیاری از روستاهای جنوب در سال ۲۰۰۹ دیگر در کنترل دولت نبود و در برخی از روستاها هم به رغم این که در کنترل طالبان نبود؛ ولی در معرض تهدید بود و رأیدهنده مصوون نبود، در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۴ به دلیل خروج ناتو، مشکل امنیت جدیتر شد و روستاهای بیشتر در جنوب در معرض تهدید قرار گرفتند و تقریبا واضح شد که ناامنی زمینهی تقلب را در جنوب به سود آقای غنی بیشتر ساخته است. با وجود این، چرا به عنوان یک تلاشگر مدنی عضو کمپاینی شدید که واضح بود به سود آن تقلب میشود، آیا این برخلاف داعیهی مدنی تان نبود؟
رویش: خوب، اگر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آن که هست گیرند. اگر از تقلب سخن میگوییم، تقلب را تنها اشرف غنی نکرد. کسانی که در برابر او بودند، از عطامحمد نور گرفته، تا محقق، تا داکتر عبدالله و کسان دیگر، دهها بار بیشتر از اشرف غنی تقلب کردند یا حد اقل به اندازهی او در تقلب دست داشتند.
فردوس: سوال این است که خلیلی یا محقق یا عطا محمد نور، به تقلب استراتژیک ضرورت نداشتند؛ چون حوزهی رأی آنان در سال ۲۰۱۴ نسبتاً امن بود؛ اما روستاهای جنوب در آن زمان مشکل جدی داشتند و اگر به قول شما بر مبنای معیار کنفرانس بُن رایدهندگان پشتون را چهل درصد مجموع رأیدهندگان کشور بگیریم حداقل پنجاه درصد آنان در روستاهایی زندگی میکردند که امن نبود. در آن صورت، خلا را در این مناطق صرف تقلب پر میکرد. بحران انتخاباتی سال ۲۰۰۹ هم در همین جا ریشه داشت و در سال ۲۰۱۴ هم روشن بود که حرف به همین جا میرسد. بسیاریها حتا قبل از انتخابات حدس میزدند که چیزی بین یک تا یک ونیم میلیون رای تقلبی ساخته میشود.
رویش: ببینید تقلب، تقلب است. چه شما یک رای تقلب کنید، چه صد رای بازهم تقلبی است. چه در ناهور غنی تقلب کنید یا در پکتیا. اگر شما در ناهور از کسی میپرسیدید که در این چند قریهی محدود با سکنهی اندک این مقدار رأی از کجا آمد، کسی برای تان حساب داده نمیتوانست. تنها میگفتند که چون کسی مچ کسی را نمیگیرد، اگر از اینجا پنجاه هزار رأی هم به نفع فلان کاندیدا استفاده شود، قابل پیگرد و تشخیص نیست. بازی در مجموع یک بازی متقلبانهی فاسد بود. وقتی بازی فاسد باشد، دیگر فرق نمیکند که چه کسی دو درصد تقلب میکند و چه کسی چهل درصد. روشن است که هر کسی که قدرت دارد، ولسوال دارد، والی دارد و حامی مثل امریکا هم پشت سرش است، بیشتر تقلب میکند و دهان خود را هم صافی میکشد؛ اما یکی دیگر مثل داکتر عبدالله، هر چند تقلبش کم باشد، باز هم بر فرقش میکوبند که تو تقلب کردی. دلیلش این است که معیار در این میدان معیاری شفاف نیست.
البته حالا مبنای من این نیست که از انتخابات حرف بزنم. به خاطری که اگر انتخابات برای من قابل اعتماد و خوب میبود، در بازی آن با اشرف غنی شریک میشدم. من با او شریک نشدم. در دور اول انتخابات هم من از اشرف غنی تنها یک منشور را کار داشتم که نشر کند. غیر از نشر این منشور، نه چیزی اشرف غنی برای من هدیه کرد و نه من چیزی از او توقع داشتم. اتفاقاً یکی از نکتههای جالب در همکاری من با اشرف غنی همین است که من در کمپاین انتخاباتی او به اندازهی یک افغانی یک کریدیت کارت تلفن از اشرف غنی احمدزی نگرفتم که بگویم من برای تو کمپاین میکنم. این در حالی بود که من یک معلم بودم. معاش من در مکتب معرفت نیز بیشتر از معاش یک معلم نبود و برمبنای ضوابط اداری در معرفت، اگر روزی را غیر حاضری داشتم، باید از معاشم کسر میشد؛ اما من از اشرف غنی یک افغانی به نام پول کریدیت، یا تیل موتر یا معاش درایور یا بادیگارد یا چیزی از این نوع نگرفتم.
این یک مثال است که برای تان میگویم. بنابراین، رابطهی من با اشرف غنی احمدزی صرفاً یک رابطهی باز هم انتلکتوئل باقی ماند. مثلاً من از اشرف غنی نخواستم که مرا معاون تکت انتخاباتی خود بگیرد. اگر میخواستم احتمالاً با خوشی استقبال میکرد. اشرف غنی در انتخابات سال ۲۰۰۹ فرد گمنامی را به نام نبیزاده به عنوان معاون دوم ریاستجمهوری در تکت انتخاباتی خود برگزیده بود. خودش هم توقع چندانی نداشت که از بین هزارهها کسی حاضر شود با او کار کند. من اگر میخواستم در تکت انتخاباتی سال ۲۰۱۴ به عنوان معاون دوم او اشتراک کنم، اشرف غنی به خاطر اسم من هم ابراز خرسندی میکرد؛ اما من برای اشرف غنی بسیار به وضاحت گفتم که برایت رأی آورده نمیتوانم؛ اما میتوانم برای کمپاین تو وجاهت و اعتبار کمایی کنم. برایش گفتم که رأی را کسانی آورده میتوانند که در جامعهی هزاره سیاست و حزبداری کرده اند و با مردم سر و کار دارند. من سیاست و حزبداری نکرده ام. آقای خلیلی و محقق و صادق مدبر از کسانی اند که میتوانند برایت رأی جمع کنند. هر کدام را که برای خود مناسب میدانی و میتوانی با او کار کنی، گزینش کن.
در «روایت یک انتخاب» نقل کرده ام که اشرف غنی گفت با صادق مدبر کار نمیکند، چون او در بین هزارهها پایگاه و جایگاهی ندارد. در مقایسهی محقق و خلیلی، درست است که محقق رأیی بیشتر دارد؛ اما گفت که او قابل اعتماد نیست و نمیشود با او همراهی کرد. در مورد خلیلی هم مطمین نبود که با کمپاینش یک جا میشود. به صراحت میگفت که خلیلی با من راه نمیرود. بنابراین، اشرف غنی تقریباً دست خود را از بین هزارهها شسته بود.
من هم در تأیید نظر اشرف غنی گفتم که آقای خلیلی بیشتر میتواند با تو راه برود و دلایلش را هم یکی یکی برشمردم. بعد از این صحبت، من وظیفه گرفتم که با خلیلی صحبت کنم و او را قانع بسازم تا با اشرف غنی همراه شود. دو و نیم ماه با خلیلی حرف زدم. جلسات زیادی با او داشتم تا بالاخر قانع شد و صف خود را مشخص کرد. دو و نیم ماه بعد، وقتی بالاخره اشرف غنی اطلاع یافت که خلیلی او را در خانهاش به اصطلاح به حضور میپذیرد، از خوشحالی در لباس خود نمیگنجید. برای من زنگ زد و گفت که شام استاد خلیلی مرا دعوت کرده است و خوب است که تو هم در جلسه باشی. این نکتهها را من در کتاب «روایت یک انتخاب» به صورتی مفصل توضیح داده ام.
وقتی هر دو نفر در منزل خلیلی با هم دیدار کردند، من شخص سومی بودم که در تمام مدت حضور داشتم. اینها با هم بیش از یک و نیم ساعت صحبت کردند که بیشتر هم تعارفات هر دو جانب برای همدیگر بود. در ختم، آقای خلیلی رو به من کرد و گفت که تو چیزی نمیگویی. من در جواب گفتم که شما حرفهای اصلی تان را گفتید؛ اما به عنوان یک دوست هر دو جانب، یک سوال را از جانب داکتر برای شما میگویم و یک سوال را هم از جانب شما برای داکتر.
اگر این سوالها را برای همدیگر واضح و شفاف پاسخ نمیگویید، از همینجا توصیه میکنم که جدا شوید و برای همدیگر درد سر و مزاحمت خلق نکنید. البته مقدمات این حرف را قبلاً با هر دو طرف گفته بودم؛ اما یقیناً با این صراحت نبود. برای اشرف غنی گفتم که استاد خلیلی از تو میخواهد که مسألهی کوچی را به صورت قاطع و روشن حل کنی. اگر مسألهی کوچی را حل نکنی، او از بین هزارهها برای تو رأی جمع نمیتواند. آقای خلیلی بلافاصله حرف مرا تأیید کرد. بعد، برای آقای خلیلی گفتم که داکتر به یک نفر معاون خوب در تکت انتخاباتی خود ضرورت دارد. کسی که بتواند با او کار کند. معاون خوب برایش معرفی میتوانی یا نه. اگر نمیتوانی، فردا دچار مصیبت و غم میشوید. بهتر است از همین جا جدا شوید.
آقای خلیلی گفت که من پنج نفر از بهترین افرادی را که میشناسم برایت معرفی میکنم. ممکن است در بین شان یکی دو نفر از اعضای حزبم نیز باشند؛ اما تو از بین آنها هر کدام را که مورد قبولت بود، انتخاب کن. هر کسی را که فکر میکنی با او کار میتوانی و من از او حمایت میکنم. گفت که من نمیتوانم اعضای حزب خود را به کلی نادیده بگیرم؛ اما تأکید ندارم که حتماً آن یکی را انتخاب کن. اشرف غنی هم در این جلسه برای خلیلی گفت که تو در سیاست هزاره مجتهد من هستی. برایم فتوا بده تا عمل کنم. در مورد مسألهی کوچی هم گفت که قول میدهم مسألهی کوچی را قبل از رفتن به ثبت نام به گونهای حل کنیم که دیگر به خاطر چراگاه، خون هزاره و کوچی بر زمین نریزد؛ اما در عمل، آقای خلیلی به وعدهی خود عمل نکرد. پنج نفر را برای او معرفی نکرد. تنها دانش را معرفی کرد، آنهم در حضور کرزی. اشرف غنی بهانه را به گردن خلیلی میانداخت و میگفت که او فقط یک نفر را معرفی کرد و کرزی هم دعا کرد و تمام شد. میگفت او کسی دیگر را معرفی نکرد و مرا فریب داد و در معرض عمل انجامشده قرار داد. در حالی که خلیلی میگفت که آنجا به محض اینکه اسم دانش را مطرح کردم، کرزی دعا کرد و بیشتر از آن برایم مجال حرف زدن نداد؛ اما تا آن زمان باید او میرفت و مشکل لیست افراد خود را با اشرف غنی حل میکرد. این کار را نکرده بود. این کار من نبود. کار خلیلی بود.
در آن سویی دیگر، اشرف غنی واقعاً در تعهد خود برای حل مسألهی کوچی ایستادگی نکرد. از این سو، خلیلی مسأله را تا آخرین روز اصلاً دنبال نکرده بود. دقت کنیم که این مسأله مربوط به خلیلی بود. به من ارتباطی نداشت. باید خلیلی میرفت و از او میخواست که مسألهی کوچی را که قول داده بود حل کند، باید حل کند؛ چون مردم از من میپرسند؛ نه از معلم عزیز. چون من با تو طرف هستم؛ اما تا آخر یک کلمه هم نگفته بود تا اینکه در هفتم دلو، وقتی در نوشتن منشور به مسألهی کوچی رسیدیم، یک بار متوجه شدم که فاصلهی ما تا کجا است.
از همانجا بود که دعوای ما بالا گرفت و در واقع، تمام اعتبار و حرمتی که در رابطهی ما با اشرف غنی بود، شکست. از آن بعد تا یک یا یکونیم ماه دیگر را به کشمکش راه رفتیم و در حقیقت، راه نرفتیم، بلکه خود را کش کردیم. از آن بعد، من واقعاً از اشرف غنی میترسیدم. احساس نمیکردم که در منزل اشرف غنی مصوونیت دارم. فکر میکنم که اشرف غنی هم بعد از آن روز، به عنوان یک دوست صمیمی خود احساس نمیکرد. حس میکرد که در یک جایی یک شیشه در رابطهی ما شکسته و حرمت رابطههای ما از بین رفته است؛ ولی به هر حال، باز هم تا بیستوشش حمل سال ۱۳۹۳ که رسماً خداحافظی کردیم، یک مقدار راه رفتیم؛ اما کار ما در واقع تمام شده بود. بعد از آن من چیز خاصی با اشرف غنی نداشتم. در نتیجه، حالا وقتی تمام پروسه را به این شکل طی کرده ایم، اشرف غنی با افرادی که راه رفته یا راهی که طی کرده، راهی بسیار ساده نبوده است.
این را خود اشرف غنی جواب بگوید که چگونه بوده است. برای من هم این انتخابم یک انتخاب ساده نبوده است. یک انتخاب بسیار دشوار بوده است؛ اما من یکی دیگر در کارهایی که اشرف غنی انجام داده است، شریک نبوده ام. در هیچ کدام از کارهای او سهم نداشته ام. نه در اینکه کمپاینرهای خود را جمع کرده بودند، اینکه افرادی مثل مجددی و انوارالحق احدی و قطبالدین هلال و حاجی ظاهر قدیر و امثال آنها را در اطراف خود جمع کرده بود، من به هیچ کدام شان کار نداشتم. خود آنها وقتی فهمیدند که این یکی شانس برنده شدن دارد و قدرت در حول او شکل میگیرد، هجوم آوردند.
من در هیچ کدام اینها نقشی نداشتم که من برای او مشوره داده باشم که حاجی ظاهر قدیر را دعوت کن یا انوارالحق احدی و حضرت مجددی را با خود همراه کن. بلی، این انتخاب را داشتم که تصمیم بگیرم از او جدا شوم. چون درک کردم که راه به آن سمتی که ما تعیین کرده بودیم، نمیرود. قرار ما بر این بود که اگر اشرف غنی در انتخابات شکست بخورد؛ اما یک شکست بسیار آبرومندانهی یک شخص دموکرات، برای ما یک پیروزی است؛ چون برای مردم گفته میتوانیم که آمدیم طرح خود را برای تان گفتیم و راه نجات را هم نشان دادیم؛ اما وقتی مردم رأی ندادند و چون مردم رأی ندادند، کسی را ملامت نمیکنیم. خود را هم مقصر نمیدانیم؛ اما اگر ما نرویم و طرح خود را برای مردم نگوییم و راه نجات را برای مردم نشان ندهیم، به صورت طبیعی از مردم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در خواب ما را بپسندند و در خواب برای ما رأی دهند. بنابراین، انتخاب خود را کردیم، راه خود را رفتیم؛ ولی راه ما غلط شد و من وقتی دیدم که راه به بیراهه رفت، ادامه ندادم.
بعد از آن نه به دانش اعتماد داشتم، نه به خلیلی و نه بر همپیمانهای دیگر خود در حلقاتی که کمپاینرهای اشرف غنی بودند. صرفاً دو سه نفر بودند که با هم به گونهی ننگ زمانه رفیقی خود را حفظ کرده بودیم که گاهی با هم سلام و کلام میکردیم. ولی بعد از آن، عملاً کمپاینکنندهی اشرف غنی نبودم.
ماجرای جنرال طاقت و اسمعیل یون در انتخابات ۲۰۱۴
فردوس: در کتاب «روایت یک انتخاب» آورده اید که به رغم حضور جنرال طاقت در گردهماییهای انتخاباتی تیم تحول و تداوم، اشرف غنی از اسماعیل یون فاصله گرفت؛ ولی تلویزیون یون در همان دور اول به سود غنی کمپاین میکرد و بعد اسماعیل یون ادعا کرد که نظریهی ایجاد تکت انتخاباتی متشکل از اوزبیکها، پشتونها و هزارهها را به اشرف غنی خودش داده بود تا چهرههای برخاسته از جبههی پنجشیر از تکت حذف شوند، به دلیل این که تاجیکها زیاد امتیاز میخواهند، آیا شما رد پای اسماعیل یون را در خانهی غنی و صحبتهای او احساس کرده بودید؟
رویش: من از حضور اسماعیل یون در کمپاین اشرف غنی احمدزی هیچ اطلاعی نداشتم. در خانهی اشرف غنی اسماعیل یون را ندیدم. اثری از نظریات اسماعیل یون را در حرفهای اشرف غنی شاهد نبودم. به خاطری که اگر اسماعیل یون حرفهایی را که میگویید ادعا کرده باشد، اشرف غنی، حد اقل زمانی که ما روی منشور کار میکردیم، باید حرفهایی را مطرح میکرد که ملهم از نظریات اسماعیل یون بود. حالانکه شما وقتی منشور انتخابات اشرف غنی را مطالعه کنید، رد پای اسماعیل یون را نمیبینید. به خصوص، وقتی که من کار میکردم، آن را میبردم و مواد خام آن را برای اشرف غنی میدادم تا آنها را بازبینی کرده و نظریات خود را برای دوباره بگوید تا داخل منشور شود.
فردوس: گفتید که در جلسات حرفهای اسماعیل یون را میگفت؟
رویش: نخیر. نمیگفت. هیچگاهی نمیگفت. یاد کردم که اشرف غنی، منشور انتخابات را وقتی من کار میکردم و مادههای خام آن را برای او میبردم که قبل از نهایی شدن بازبینی کند؛ اما او یک بار هم بر نکتهای ناخن نگذاشت که در آنجا رد پای اسماعیل یون و امثال او مطرح بوده باشد. تعبیراتی را که اشرف غنی در مورد کوچیها به کار میبرد، دریافت انتلکتوئل او بود. او واقعاً به همین نکتهها رسیده بود. اگر او این نکتهها را به احترام من میگفت، میگویم که اشرف غنی مرا بر اسماعیل یون ترجیح میداد. اگر بالعکس، ذهنیت خود او بود که در منشور انعکاس مییافت، احساس میکنم که آنجا رد پای اسماعیل یون نیست.
بعد از اینکه در دور اول انتخابات من با اشرف غنی خداحافظی کردم، در دور دوم، افراد زیادی در اطراف اشرف غنی آمدند که من در جریان آنها نیستم. اصلاً من نمیدانستم که در دور دوم چه کسانی و با چه اهداف و شیوههایی در کمپاین اشرف غنی اشتراک دارند. کسانی مثل مجید قرار و محب و امثال آنها بعدها وارد کمپاین شدند که من از هیچکدام آنها شناختی نداشتم.
بنابراین، اشرف غنی را که من با او راه رفتم، کسی بود که در مقایسه با خیلی از افرادی دیگر انتخاب کرده و ترجیح داده بودم که با او کار کنم. چیزی غیر از آن نبود. حالا اگر شما میپرسید که اشرف غنی چرا این اشتباهات را مرتکب شد، میگویم که اگر این اشتباهات را مرتکب نمیشد، اشرف غنی نبود. حتماً کسی دیگر بود. اشرف غنی باید این اشتباهات را میکرد. اگر از من بپرسید که در این اشتباهات او چقدر سهم دارم، میگویم که از همان ابتدا وقتی منشور را نوشتم، بعد از منشور، با اشرف غنی نبودم. از همان لحظات چه کسانی که در کمپاین او اشتراک کردند، چه کسانی که برای او رأی آوردند و چه کسانی که را با او در یک راه رفتند، من در جمع آنها نبودم. من در کنار اشرف غنی نبودم و تأثیری بر سیاستها و رفتارهای او نداشتم.
اگر احیاناً در برخی جاها حضور مییافتم یا در برخی از کارها سهم میگرفتم به خاطر آن بود که این منشور باید رسمیت پیدا کند. به خاطری که این محصول کار مشترک ما بود. اشرف غنی باید این منشور را رسمیت میبخشید. باید آن را نشر میکرد که اتفاقاً همین کار را کرد. حالا من منشور انتخابات اشرف غنی را تنها سندی میدانم که از طریق آن میتوانم با اشرف غنی به عنوان یک انتلکتوئل تصفیه حساب کنم که اشرف غنی تاریخ و مناسبات سیاسی افغانستان را به عنوان یک زعیم پشتونی کشور چگونه میدیده است. این در حالی است که تمام چهرههای برجستهی پشتونی دیگر نیز در کنار او هستند. اگر از من بپرسید که از حمایت خود از اشرف غنی احمدزی چه چیزی را به عنوان دستاورد ناخن میگذارم، میگویم تنها همین منشور. دیگر هیچ چیزی نیست که روی آن حساب کنم.
چه کسانی کمپاین اشرف غنی را خط میدادند؟
فردوس: در روایتسازی برای کمپاین انتخابات ریاستجمهوری با شما مشوره میشد یا نه؟ مثلاً اینکه اشرف غنی در گردهماییهای انتخاباتی چه بگوید و چه نگوید، چه چیزی را برجسته کند یا نکند؟
رویش: در ابتدا بله، مشوره میشد. تا قسمتی از راه که با هم پیش میآمدیم، همه چیز با مشوره مدیریت میشد. من هم در جلسات شرکت میکردم و نظرات خود را میگفتم به دلیل این که فضا و زمینه برای گفتن نظراتم مساعد بود و حس میکردم که این نظریات باید گفته شوند؛ اما این طور نبود که من مثلاً تنها خط دهندهی کمپاین انتخاباتی اشرف غنی باشم یا تبلیغات انتخاباتی او را تحت نظر داشته باشم. در آن زمان اشرف غنی دهها شخصی دیگر را در کنار خود داشت، مثل اتمر یا کسانی دیگر که در اطراف او بودند و قطعاً روی زبان و مواضع او تأثیر میگذاشتند.
فردوس: اشرف غنی در کمپاین انتخاباتیاش گاهی سخنانی میگفت که هدف آشکار آن تشدید تضادهای قومی بود. مثلا باری در گردیز خطاب به جمعیتی که گرد آمده بودند گفت که همان طوری که نادر خان را به ارگ بردید، مرا هم به آن جا ببرید. این سخنان تداعیکنندهی یک زخم تاریخی بود که در سال ۱۹۲۹ از اثر جنگهای مردان قبایلی جنوب در کوهدامن به میان آمد. یک بحث دیگر این بود که از جنایت افشار استفادهی کمپاینی میشد. جنایتی که در افشار در سال ۱۳۷۱ صورت گرفت باید برمبنای معیارهای عدالت انتقالی به آن رسیدگی میشد و رسیدگی شود؛ ولی استفادهی کمپاینی از آن مشکلزا بود، آیا به یاد تان است که این مسایل در جلسات مطرح شده باشد و شما آن را محکوم یا تأیید کرده باشید؟
رویش: در کمپاینهای دور اول انتخابات ریاستجمهوری من از کسانی بودم که به نمایندگی از تیم اشرف غنی با تیمهای رقیب در تلویزیونها بحث میکردم. من به یادم نیست که مثلاً نمایندهی تیم عبدالله یا تیم زلمی رسول مواردی را که شما گفتید، در این بحثها یادآوری کرده باشد. من به یاد ندارم که کسی در یک مناظرهی تلویزیونی از تیمهای رقیب به من گفته باشد که مثلاً دیشب اشرف غنی در فلان ولایت این حرف را گفت؛ ولی پس از این که رابطهی من با اشرف غنی به مشکل خورد، دیگر این مسایل را دنبال نمیکردم.
من تا وقتی نسبت به کل کمپاین غنی و در مورد این که چه میگوید و چه نمیگوید حساس بودم که رابطهی ما عادی بود؛ اما وقتی در نوشتن منشور به مشکل کوچیها به بنبست خوردیم، جبههی ما به کلی دگرگون شد. بعد از آن، برای من اولویتهایم تغییر کرده بود. اینکه اشرف غنی در کمپاینهای خود چه میگوید و در سخنان خود چه نکتههایی را مطرح میکند، اصلاً مهم نبود. گاهی اگر از من چیزی میپرسید، برایش مشوره میدادم. مثلاً در سالگرد شهادت بابه مزاری که باید حرف میزد، من و دانش با او جلسه داشتیم. این نکته را در «روایت یک انتخاب» هم آورده ام.
در این جلسه برایش مشوره دادم که این حرفها را بگوید و این حرفها را نگوید. قرار بود که آن حرفها را بگوید؛ اما وقتی آن حرفها را نگفت، ما از جلسه بیرون شدیم و این سوال را با خود داشتم که چرا نگفت. باید خود اشرف غنی احمدزی برای من پاسخ بگوید؛ اما آن زمان که نگفت، وسیله و امکانی برای اعمال فشار نداشتم که از او بازخواست کنم. نقطههای فشاری که داشتم، آن زمان دو نفر بودند: یکی سیما غنی و یکی هم سلام رحیمی که دوستان شخصیام بودند و احساس میکردیم که در کمپاین نقطهنظرات مشترکی داریم. تا آن زمان، من سلام رحیمی را فراتر از یک رفیقی که در این مسیر هدفی مشترک داریم، نمیدیدم. من از آن قبل شناختی هم از او نداشتم. تنها در همین دوران بود که او را شناختم. سیما غنی را یک مقدار بیشتر میشناختم و او از کسانی بود که بعد از پیروزی اشرف غنی از کمپاین او بیرون شد و در حکومت اشرف غنی اشتراک نکرد.