شکنجه
رویش: برگردیم به بخش اول. گفتید که شما را شکنجه میکردند. این شکنجهها چگونه بودند؟
مسافر: ما را به برق وصل میکردند. با کیبل، بوکس، لگد و با هر چیزی که دم دست شان بود، میزدند. هر رقم جزا که دل شان میخواست به زندانیها میدادند. زندانیها را میزدند تا از آنها اقرار گرفته و افراد را شناسایی کنند.
رویش: سوالهای شان به زبان پشتو بود یا زبان فارسی؟
مسافر: با زبان فارسی دری میپرسیدند؛ اما لهجه داشتند. در بین شان کسی نبود که دریزبان باشد. در بین طالبان چند نفر بودند که از ننگرهار و لغمان بودند.
رویش: اشاره کردید که یکی از همسلولیهای تان به نام اقبال به خاطر شکنجهی زیاد از دنیا رفت. آیا کسی دیگری را هم دیدید که به خاطر شکنجهی زیاد آسیب دیده باشد؟ دست و پایش شکسته باشد یا خیر؟ آیا اطفال و کودکان نیز شکنجه میشدند؟
مسافر: بخش جالب آن بود که یک قوماندان به نام مرتضا که از قوماندانهای حزب وحدت بود، در اتاق خود ما بود. او را طالبان چند بار بردند و به اندازهای شکنجهاش کردند که راه رفته نمیتوانست. او را دیگران پشت کرده و به اتاق میآوردند. تمام جان او سیاه و کبود شده بود؛ اما طالبان نتوانستند از او اقرار بگیرند که قوماندان است. مرتضا چون مشهور و مطرح بود، بالاخره یک نفر او را به گیر طالبان داد و فهمیدند که مرتضا قوماندان است. طالبان بعدها مرتضا را بردند. او و تعداد زیادی دیگر در زندان مرا میشناختند که در بنیاد بودهام؛ ولی کسی هویتم را به طالبان لو نداد.
رویش: شخص خودت را چطور شکنجه کردند؟ چه مدت این شکنجهها دوام یافت و بعد متوقف شد؟
مسافر: دو سه بار مرا شکنجه کردند. به بدنم برق وصل کردند، کیبل زدند و لت و کوب کردند. جالب بود که در تحقیقات شان، کنار بیرونی انگشت اشارهی دست ما را با دقت بررسی میکردند که اگر نظامی باشیم، آن قسمت ممکن است به خاطر فیر کردن زیاد زبر و خشن شده باشد. من برای شان گفتم که نه قوماندان هستم و نه نظامی. گفتم که من مکتب خواندم، سپس به پوهنتون رفتم و رشتهام نیز نقاشی است.
دو بوجی نان پوپنکزده
رویش: بعدها که وضعیت یک مقدار عادی شد، غذایی را که طالبان به شما میدادند، چه قسم غذا بود؟
مسافر: راستش غذای طالب را من نمیخوردم و اصلاً ندیدم که غذا آورده باشند. فقط یک بار از بالای بام دو بوجی نان پوپنک زده و خراب را برای ما انداختند و خلاص.
رویش: یعنی برای دوازده صد نفر که در زندان بودند، طالبان غذا نمیدادند؟
مسافر: برای ما که نیاوردند. حد اقل در آن بندی که ما بودیم، ندیدیم که طالبان به کسی غذا داده باشد. بندهای دیگر را که من ندیدم. در بند رو به روی ما گفته میشد که آدمهای سیاسی هستند یا کسانی که قوماندان و مهم بودهاند. هر کسی را میآوردند، اول به بند ما منتقل میشدند. بعد از تحقیق یا به بند رو به رو میبردند یا در بند دیگر منتقل میشدند.
دشت لیلی
رویش: در تمام مدتی که شما اسیر بودید، آیا همیشه در زندان بودید یا شما را برای کار شاقه به بیرون هم بردند؟
مسافر: در اوایل که در بند اول بودیم و حدود سه تا سه و نیم ماه طول کشید اصلاً حتا یک وجب هم ما پای خود را از دروازهی بند به بیرون گذاشته نتوانستیم که مثلاً به حیاط برویم و یا بیرون را ببینیم. یک دستشویی در داخل زندان بود که بسیار کثیف بود. وقتی ما را به بند دیگر منتقل کردند؛ باز هم هیچ وقت نتوانستیم به بیرون برویم؛ ولی وقتی که مأموران صلیبسرخ آمدند و کارت گرفتیم، یک مقداری از تحقیق و شکنجه آرامتر شدیم. بعد از آن، آب به ما میدادند که سر و جان خود را بشوییم. در طول مدتی که در بند اول بودیم، نه آب داشتیم و نه جایی برای حمام. در بند دیگر یک جای برای حمام و جان شستن بود و ما میتوانستیم یک مقدار تمیزتر باشیم.
یک نکتهی بسیار خطرناک و بد دیگر در بند دوم بود. اگر ما از بند اول و از زیر شکنجه رها شدیم، در بند دیگر یک پروژهی بسیار خطرناک دیگر برای ما باز کردند. افراد را به دشت لیلی میبردند و در دشت لیلی چاهای بسیار بزرگ بود که قطر آن به سه الی سه و نیم متر میرسید. آنها اسیران را به آنجا میبردند و در کمر شان یک چیزی بسته کرده و به داخل چاه پایین میکردند تا جسدهای مرده را از داخل چاه بیرون بکشند. من هیچ وقت برای کشیدن جسد به داخل چاه نرفتم؛ یا نوبتم نرسید یا اگر رسید هم من یک رقم طفره رفتم. کسانی که به چاه پایین میشدند، کار شان این بود که باید مردهها را به چیزی ببندند تا ما آن را بیرون کشیده و روی تکههای سفید بیندازیم. سپس اگر دست و پای شان کج بود، آنها را راست میکردیم.
این چاهها در دشت لیلی به اندازهای متعفن و کثیف بودند که پایین شدن به آنجا واقعاً دل شیر میخواست. کسانی هم که به داخل چاه پایین شده بودند، همهی شان دچار تکلیفهای روانی شده بودند.
چاههایی پر از اجساد
رویش: از چاهها و جنازههایی که در دشت لیلی حرف میزنید، در واقع آنها طالبانی بودند که در جنگ اول در آن منطقه کشته شده بودند یا کسانی دیگر بودند؟ این اجساد که از داخل چاه بیرون میکردید متعلق به چه کسانی بودند؟
مسافر: در دشت لیلی یک دانه چاه نبود، بلکه چهار یا پنج دانه از این چاهها وجود داشت. طالبان به زندانیها گفته بودند که وقتی شما جنازهها را از چاه بیرون بیاورید، ما شما را رها میکنیم. شخصاً در چاهی که من بودم و جسدها را از آن بیرون میکشیدیم و من دست و پای شان را صاف میکردم، در بین شان هم آدم ریشدار دیدم و هم بیریش که بروتهای دبل داشتند. باور کنید کسی را دیدم که دریشی عسکری به تن داشت. در داخل چاه چون آب بود و سرد، جسدها معمولاً متعفن بودند؛ اما تجزیه نشده بودند. یعنی جسدها کاملاً قابل شناسایی بودند و من واقعیتش در آنجا چند نفری را دیدم که تصور نمیکنم طالب بوده باشد.
هویت اجساد
رویش: خوب، پس این جسدها مربوط به چه کسانی بود و چه کسی آنها را داخل چاه انداخته بود؟
مسافر: من هم نمیدانم. گاهی شک برایم به وجود میآید که در مدت پنج یا شش ماه که ما در شبرغان بودیم، خود طالبان یا همکاران شان که آن زمان در مزار بوده و حالا دیگر نیستند، این آدمها را کشته و بعد به داخل چاه انداخته باشند. جسدهایی که در طول ماهها کاملاً خراب نشده بودند که بالاخره طالبان میخواستند آنها را شناسایی کنند. آنها بیشتر دنبال این بودند؛ چون گفته میشد که طالبان در دشت لیلی زیاد تلفات داده بودند.
رویش: جنازهها را که از چاه میکشیدید، آیا از نظر قواره و ظاهر قابل تشخیص بودند که مربوط به کدام قوم هستند. مثلاً آیا جنازهها اوزبیک بودند، پشتون بودند، هزاره بودند و یا مربوط به اقوام دیگر؟
مسافر: دقیقاً. من در جمع آن جنازهها اوزبیک دیدم؛ اما هزاره ندیدم. این را به آن خاطر میگویم که بینی اکثر آن جنازهها بلند بود و چهرهی شان به هزارهها نمیخورد؛ در حالی که در بین برادران اوزبیک ما هم یک تعداد شان چهرههای ترک-مغولی دارند، یک تعداد شان نیز دماغ شان بلند است که تشخیص شان را سخت میکند.
تعداد اجساد
رویش: تعداد مجموعی جنازههایی را که شما از چاه کشیدید و خودت شاهد آن بودی، چند نفر بود؟
مسافر: دو بار که من رفتم، هر بار حدود پانزده تا بیست جسد را از چاه کشیدیم.
رویش: در بین یک چاه پانزده تا بیست نفر بودند؟ گفتید که چاههای زیادی در آن منطقه بودند؛ آیا طالبان آدمهای دیگری را میآوردند تا به صورت گروه گروه جنازهها را از چاه بیرون بکشند؟
مسافر: بلی، آدمها به گروهها و در چاههای مختلف تقسیم میشدند و پیش از آنکه طالبان ما را به دشت لیلی ببرند، از شهر مزار کارگر به آنجا برده بودند تا جنازهها را از چاه بیرون بیاورند؛ اما آنها این کار را نکرده و نتوانسته بودند در آن محیط سخت طاقت بیاورند. طالبان وقتی دیده بودند که هیچ راهی دیگری نمانده است، زندانیها را برای این کار به دشت لیلی میبردند. آن چاهها به اندازهای بوی بد داشتند و جنازهها نیز به اندازهای میکروبی شده بودند که نزدیک شدن به آنها بسیار سخت بود. قبلاً برای تان گفتم که دو سه نفر از زندانیها دچار تکلیفهای روانی شدند. کسانی که نمیدانم حالا زنده هستند یا نه مردهاند و حال و روز شان چه شد!
طالبان وقتی دیدند که برای کشیدن جنازهها از درون چاه هیچ چارهای ندارند، مجبور شدند که به اسیران بگویند، تحقیقات شما تمام است و شما اگر جنازهها را از چاه بیرون بکشید، آزاد میشوید.
رویش: به یاد تان است که کدام چاه را به کلی از جنازه پاکسازی کرده باشید و دیگر جسدی در بین چاه نمانده باشد؟
مسافر: نه، چون من تنها دو بار به دشت لیلی رفتم. در زندان برای آنکه چه کسانی برای بیرون آوردن جنازهها به دشت لیلی بروند، نوبت ساخته بودند. اینگونه نبود که تمام زندانیها را به دشت ببرند. طالبان به خاطری که زندانیها بتوانند از نظر روحی و جسمی فرصت برای ریکاوری داشته باشند، به نوبت ما را به دشت لیلی میبردند که تنها دو بار نوبت به من رسید.
در دو نوبت که من در آنجا بودم، هر بار بین پانزده تا بیست جسد را ما از چاه بیرون کشیدیم که من مسوول راس/9*-+= ت کردن جسدها بودم که مثلاً اگر دست و پای شان کج بود، من آن را راست کرده و در داخل کفن میگذاشتم.
مرا اجازه نمیدادند که به چاههای دیگر سر بزنم و ببینم که در داخل آن چه خبر است. ما در آنجا کاملاً زیر نظر بودیم و به دل خود نبودیم. کسانی هم که ما را نظارت میکردند، بیشتر پاکستانی بودند. آنها از ما بد شان میآمد و زمانی که من نماز میخواندم مرا با سنگ میزدند.
کار من راست کردن اندام اجساد بود!
رویش: گروههای زندانی را که طالبان به سر چاهها میبردند، چند نفر بودند؟ منظورم این است که چند زندانی را سر یک چاه میآوردند.
مسافر: من که گفتم کارم راست کردن اندام اجساد بود و دیگران هم که داخل چاه پایین میشدند، راضی به این کار نبودند؛ چرا که در داخل چاه یک بوی بد و تعفن غیر قابل وصف بود. تصور کنید وقتی هوا بسیار گرم باشد، اجساد آدم هم در درون آن چاه باشد، چه وضعی خواهد داشت. کسی راضی به پایین شدن در داخل چاه نبود؛ اما طالبان به زور آنها را پایین میکردند.
رویش: معمولاً یک گروه از زندانیها را که طالبان به سر چاه میآوردند، چند نفر بودند؟
مسافر: حدود هفت یا هشت نفر بودند که به نوبت داخل چاه پایین میشدند.
رویش: کسانی که داخل چاه پایین میشدند، هیچ وقت برای شما گفتند که عمق آن چاهها چقدر بودند؟
مسافر: عمق چاه را من خودم هم دیدهام، عرض آن که نزدیک به چهار متر بود و عمق آن هم پانزده متر میشد و آب هم بسیار کم داشت.
رویش: طالبان چطور مطمین میشدند که در داخل این چاه دیگر جسد نمانده است؟ نگاه میکردند؟ چراغ میانداختند یا این که نفر وقتی میرفت پایین و بالا میآمد و میگفت که دیگر چیزی نمانده است، آنها هم قبول میکردند؟
مسافر: این یک نکتهی بسیار جالب است. هر کسی که پایین میرفت میگفت که دیگر چیزی در درون چاه نمانده است. آنها وقتی پایین میرفتند برخی چیزها را مثل سر، دست یا پای آدم را داخل یک تکه انداخته و دیگران از بالا آن را میکشیدند تا به سطح زمین بیاید. داخل چاه نفس کشیدن بسیار سخت بود و همه چیز بیش از حد میکروبی و متعفن بود. زندانیها از پایین صدا میزدند که دیگر چیزی نمانده است و مرا بالا کنید؛ اما بازهم او را بالا نمیآوردند و میگفتند به جستوجو ادامه دهید. باز آن یکی را بالا و دیگری را پایین میکردند.
رویش: از اعضای خانوادهی تان، یعنی همان چهارده نفری را که نام بردید، آیا کسی بود که داخل چاه رفته باشد؟
مسافر: بلی. منتها من از آنها در بارهی داخل چاه هیچ وقت سوال نپرسیدم. یک بچهی خالهام هم داخل آن چاهها پایین شده بود که تقریبا پانزده سال از من جوانتر بود. او هفت ماه پیش در کابل فوت کرد. او کسی بود که طالبان وی را چهار پنج بار به دشت لیلی بردند.
توصیف دشت لیلی
رویش: لطفاً دربارهی دشت لیلی برای ما بگویید که این دشت چطور یک جایی است، وسعت آن چقدر است و در کدام سمت واقع است؟
مسافر: دشت لیلی تقریباً در سمت غرب شبرغان موقعیت دارد که ریگزار است. دشت بسیار بزرگی است که من یک بار دیگر در سال ۲۰۰۲ نیز به آنجا رفتم و دوباره آن را از نزدیک دیدم. دشت لیلی شکل ریگزار رقم و خالی از درخت است. وسعت دقیق آن را نمیدانم. برخی گیاههای مخصوص آنجا در دشت سبز میکنند. در دشت لیلی موش بسیار زیاد است و در هر پنجاه متر یک لانهی موش هست؛ موشهای بسیار کلان که نزدیک به اندازهی یک پشک خورد است.
رویش: چاهایی را که شما از آن گپ میزنید و میگویید که قطرش به اندازهی چهار متر و عمق آن پانزده متر است، این چاهها باید کنده شده باشند. فکر میکنید که این چاهها از قبل در آنجا بوده و مثلاً برای مقاصد زراعتی از آن استفاده میشده یا نه کسانی که آدمها را به قتل رساندهاند، در همان زمان چاه کنده اند؟
مسافر: فکر میکنم که چاهها در دشت لیلی بیش از شصت سال قدامت داشته باشند. به خاطری که در آنجا رمههای چوپانها هست و گفته میشود که دشت لیلی آهو هم دارد؛ آهوهایی که وقتی مردم آنها را میگرفتند برای فروش به مزار شریف هم میآوردند. فکر میکنم که چاهها مخصوص برای رمهداران و مالداران بوده است. از چاههای آب هم خود چوپانها استفاده میکرده و هم آب مورد نیاز مواشی را تهیه میکرده اند.
قورمهی کچالو؛ بوی اجساد!
رویش: شما در دشت لیلی حتماً تعداد زیاد آدمها را دیدهاید که کشته شده بودند. وقتی دوباره به زندان برگشتید، تأثیر آن تصاویر و حوادث روی روح و روان شما و افراد دیگری که در آنجا بودند تا چه اندازه بود؟ شاید برای اولین بار بوده باشد که در آن حجم وسیع جنازهی انسان را دیده باشید که به شکل فجیع کشته شدهاند.
مسافر: هر چند من پیش از آن اجساد انسان را دیده بودم؛ مثلاً در تپهی «قول مامد» که طالبان حدوداً بیش از چهل نفر از برادران اوزبیک ما را به شهادت رسانده بودند، از آنها فیلمبرداری کرده بودم. هر چند در ابتدا به من گفته بودند که این جنازهها مربوط به طالبان است؛ ولی در نهایت مشخص شد که آنها اوزبیک بودند و جنبشیها آمدند و آنها را انتقال دادند.
مثلاً در زمان عقبنشینی طالبان در منطقهی سیدآباد پیرمردان و پیرزنان را کشته بودند؛ اما جای هیچ شکی نیست در بین ما که در شبرغان اسیر بودیم، کسانی بودند که برای اول جسد انسان را میدیدند. برای بار نخست آنها را به چاهی پایین کردند که پر از جنازهی انسان بود و بوی بد و تعفن آن جنازهها تمام منطقه را بدبو کرده بود.
شما قبلاً از من پرسیدید که آیا طالبان در زندان شبرغان به ما غذا میدادند یا نه. در خود زندان هیچ وقت به ما غذا ندادند و فقط چند بوجی نان سبوس و کپک زده را برای ما انداختند و خلاص؛ اما وقتی که زندانیها را برای کشیدن جنازهها از چاه میبردند، برای شان «قورمهی کچالو» میآوردند.
ما در آنجا برای کشیدن و راست کردن جسدها دستکش نداشتیم و هر چه پیش از غذا خوردن دست خود را با آب میشستیم باز هم دستان ما بوی میدادند؛ اما ناگزیر بودیم که با آن وضعیت قورمهی کچالو را بخوریم. زمانی که دوباره به زندان میآمدیم، هر چه دست خود را با صابون میشستیم، بوی تعفن جنازهها از دستان ما گم نمیشد.
من مثلاً فیلتر سگرتهایی را که سوخته بودند، به دستهایم میمالیدم تا شاید بوی تعفن مرده از دستهایم دور شوند؛ اما فایده نداشت و آن بوی همراه ما بود.
دربارهی تأثیر روحی این تجربهی دشوار باید برای تان بگویم که کشیدن مردهها از چاه با آن وضعیت اسفبار واقعاً برای ما دردناک بود و من مدام به این فکر میکردم که چرا باید انسانها به این سادگی کشته شوند. کسانی که همهی شان حتماً خانواده، پدر، مادر، زن و اولاد داشتند. جدا از اینها او یک انسان بوده و دارای فکر و آرزوهایی بوده است. این افکار و مسایل همهی ما را افسرده و ناراحت کرده بود.
همسلولیهای من که تازه به آن چیزها رو به رو شده بودند، از نظر روحی و روانی بسیار آسیب دیدند و حتا دو یا سه نفر مشاعیر خود را از دست داده و به اصطلاح دیوانه شدند. کسانی که حتا در خود دشت لیلی مشکل پیدا کرده بودند. طالبان آنها را به شبرغان انتقال دادند و سعی کردند آنها را مداوا کنند؛ ولی نمیدانم که خوب شدند یا خیر. بعد از آن، طالبان آنها را برای کار به دشت لیلی نمیبردند.
طالبان به قول خود وفا نکردند!
رویش: قصهی دشت لیلی رفتن تان چند روز و یا چند هفته دوام کرد؟
مسافر: من فقط دو بار رفتم. دو بار نوبتم رسید؛ چون کار بسیار سخت و سنگینی بود. طالبان نیز این را میفهمیدند که اگر ما را هر روز به دشت لیلی ببرند، همهی ما دیوانه خواهیم شد. ما وقتی به بند ۳ برده شدیم و صلیب سرخ ما را نامنویسی کرد، تصور کردیم که دیگر راحت شدیم؛ اما طالبان پنهان از صلیب سرخ، ما را به دشت لیلی میبردند. به ما گفته بودند که وقتی جنازهها را از چاه بیرون کشیدید، آزاد میشوید؛ چون آدمهای بیگناه هستید. به ما میگفتند که به ناحق به زندان آورده شدهاید؛ چون قوماندان و نظامی نیستید و پس از این کار آزاد میشوید.
رویش: وقتی که کار بیرون کشیدن جنازهها از چاههای دشت لیلی تمام شد، آیا طالبان زندانیها را آزاد کردند یا خیر؟
مسافر: خیر، متأسفانه هیچ کسی را آزاد نکردند. آنها به قول خود وفا نکردند. همهی ما همچنان در زندان بودیم. وقتی اجساد، همهی شان جمع شدند، ما خوشحال بودیم که بخیر آزاد میشویم. بیرون کردن جنازهها بیش از دو هفته طول کشید. شاید چیزی در حدود دو صد و پنجاه جنازه میشد. سه هفته از قضیهی دشت لیلی گذشت. ما هر روز لحظهشماری میکردیم که چه زمانی آزاد میشویم. از سویی دیگر، وقتی ما در بند سوم بودیم، رویهی طالبان با ما بهتر شده بود؛ مثلاً در آنجا تشناب داشتیم. میتوانستیم حمام کرده و از صابون استفاده کنیم؛ اما همچنان به بیرون یا حیاط زندان رفته نمیتوانستیم.