محرم امسال و بازهم نگرانی

Image

ماه محرم آمده، باز هم آمده؛ با همان پرچم‌های سیاه، با همان نوحه‌ها و با همان زخم‌هایی که هیچ‌گاه التیام نیافته‌اند. آمده، اما دل من، دل خیلی‌های دیگر، مثل گذشته نیست. محرم آمده، ولی آرامش نه. محرم آمده؛ اما ما هنوز درگیر مصیبت‌های خودمان هستیم. داغ‌دار هستیم، ولی داغ‌های خودمان هم کم نیست.

ماه محرم از راه رسید؛ اما دلم آرامِ سال‌های گذشته را ندارد. حس عجیبی در وجودم سنگینی می‌کند. انگار قلبم نمی‌خواهد امسال را باور کند. سال‌های پیش، آمدن محرم با بوی چای در صحن مسجد، کوچه‌پس‌کوچه‌ها و صدای نوحه‌خوانی پسران یا در لاسپیکر همراه بود؛ اما حالا، هر قدم در این ماه با دلهره‌ای گره خورده که از اعماق خاطرات تلخ گذشته برمی‌خیزد.

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، تصویری در ذهنم نقش می‌بندد: زمستان سردی که با مادر، خواهر و برادرانم، پای برف و گِل، خود را به مسجد می‌رساندیم. هرچند هوا یخ بسته بود؛ اما دل‌های ما گرم بود. در آن روزها، مسجد پناه‌گاه بود؛ جای گریستن برای غربت امام حسین، جایی که همه حاجت می‌خواستند.

اشتباه نکنید، حالا هم حاجتمند هستیم؛ اما دل‌ها شبیه پنج سال پیش نیست. آن روزها، عزا با امنیت و همدلی معنا داشت.

اما زمانه عوض شده است. روزگار ما را به جایی رسانده که حتی رفتن به مسجد با اضطراب همراه شده است. چند سال پیش، دهم محرم، مثل همیشه با مادرم، خواهرم و برادرانم راهی مسجد شدیم. هیچ‌کس گمان نمی‌برد آن نیت پاک، در دل گلوله و لرزش دیوارها شکسته شود. هنوز صدای جیغ در گوشم مانده و تصاویر وحشتناکی از دخترکی در ذهنم نقش بسته است.

زخم آن روز هنوز التیام نیافته بود که سال گذشته، باز دهم محرم آمد و فصلی دیگر از تلخی رقم خورد؛ اما این‌بار جنگ نبود، گرما بود. صدای نفس‌ها سنگین شده بود، ازدحام جمعیت، خستگی، عرق و گریه‌ی کودکان، فضای مسجد را پر کرده بود. هوا مثل نفس جهنم می‌سوخت. اطفال روی زمین افتاده بودند. در صحن حویلی چادر زده بودند، زنان در بیرون نشسته بودند؛ اما جمعیت زیاد باعث شده بود که گرمای هوا بیشتر شود، و همه چنان به‌هم نزدیک نشسته بودند که دیگر حتی جایی برای نشستن یک نفر دیگر نبود.

صحن مسجد مثل دیگ جوشان شده بود. صداها سنگین‌تر، نفس‌ها تنگ‌تر می‌شد. کودکان کوچک، با صورتی سرخ و بدن‌هایی خیس از عرق، در ازدحام جمعیت جا مانده بودند. برخی زیر دست و پای مردم پایمال شدند؛ اما این کافی نبود، مسئولان نظم مسجد، زنان را با چوب‌دستی مورد لت‌وکوب قرار دادند.

صحنه‌ای وحشتناک بود. لحظه‌هایی بود که فکر می‌کردم قیامت شده. شاید قیامت نبود؛ اما این همه از عشق امام حسین بود.

حس می‌کردم در میانه‌ی عزاداری، انگار به میدان مبارزه‌ای نابرابر کشیده شده‌ام؛ مبارزه با گرما، با جمعیت و با بی‌نظمی.

امسال، وقتی محرم دوباره آمد، فقط دلهره دارم. دلهره‌ای که نکند امسال هم نذر، نذر خون باشد نه اطعام، نکند امسال هم کودکانی پایمال شوند، نکند باز مسجدی میدان تیر شود؛ نکند دعاهایمان فقط به التماس امنیت تبدیل شوند.

قبل از سقوط حکومت، تمام دلهره‌ها فقط امنیت بود، ترس از انتحار و انفجار؛ اما حالا، حتی امان ماندن از پایمال‌شدن، از لت‌وکوب، از گرمای نفس‌گیر و از سروصدایی که از هر چیز در دنیا دل‌خراش‌تر است، دغدغه‌ی ما شده است.

امسال که دوباره محرم آمده، دلم بیشتر از همیشه نگران است.

دیگر نه فقط برای داغ‌های کربلا اشک می‌ریزم، که برای امروز خودمان نیز می‌سوزم. برای ما که زیر پرچم عزای حسین، هنوز امنیت نداریم. برای ما که صدای سلاح را بهتر از صدای دعا می‌شناسیم. برای کودکانی که به‌جای یادگیری درس شجاعت، باید زنده‌ماندن در ازدحام مسجد را تمرین کنند.

برای امسال دعا دارم؛ که شاید دوباره مسجد، محل امن شود. جایی شود برای ذکر، برای گریه، برای آشتی. نه برای دلهره، فرار، درد و لت‌وکوب. جایی شود که حاجت همه‌ی حاجت‌مندان داده شود.

امسال در محرم، از عمق دل دعا می‌کنم:

خدایا، زندگی را به کام مردمم به معنای واقعی‌اش برسان؛ دور از ترس اینکه دختری به جرم دختر بودن مورد آزار قرار گیرد. دروازه‌های مکاتب برای همه باز شود و همه با عشق به‌سوی دانایی بروند.

خدایا، مردمم را از فقر نجات بده؛ فقر، همان بلای بزرگی که بیشترین مردم کشورم با آن مقابله می‌کنند.

خدایا، در دل مردمان، مهر همیشگی زنده کن؛ هیچ‌کس از کس دیگر متنفر نباشد، هیچ‌کس برای دیگری بد نخواهد.

و خدایا، برای همه‌ی مردمان امنیت و رفاه مهیا کن.

خدایا، ما را هم در جمع یاران امام حسین قرار بده!

نویسنده: سلونیا سلحشور

Share via
Copy link