سال ۲۰۰۷ در سفری که به لندن داشتم، فرصتی پیش آمد تا به رهنمایی آقای اسدالله شفایی، با محمود کیانوش دیدار کنم. پیشنهاد این دیدار از آقای شفایی بود. در کوچههای لندن، آدمهای زیادیاند که از چهارگوشهی دنیا گرد آمدهاند. از هر تیپ و قماشی میشود در لندن کسی را پیدا کرد. اما در این شهر کسانی با نابگونگی خاصی نیز از هر جای دنیا جمع شدهاند. کسی خواسته باشد، گمشدههای زیادی را در این کوچهها میتواند سراغ کند.
***
کیانوش از شخصیتهای بزرگ ادبی و فکری ایران بود که با نامهای مختلف در بیبیسی برنامههای پرطرفداری اجرا کرد. صدای او برای سالهای سال از محبوبترین صداها در برنامههای مختلف بیبیسی بود. صدای علیزادهی طوسی و استاد مصلحالدین زشکی، اسم او را در بین گویندگان برنامههای بیبیسی متمایز میکرد. خاطرهای را که مینویسم، مربوط سال ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با سال ۲۰۱۰ میلادی است. اولینبار این یادداشت را در هفتهنامهی قدرت منتشر کردیم. مناسبت آن نیز درگیری هزارهها و کوچیها در دامنهی کوه قوریغ و تظاهرات خشماگین هزارهها در غرب کابل بود که از دشت برچی و حوزهی سیزده تا «حربی شونزی» و کوتهی سنگی کشانده شد و عدهی زیادی کشته و زخمی شدند. تظاهراتکنندگان عکسهای محقق و خلیلی را در مسیر حرکت خود پاره کردند، به خانهی محقق هجوم بردند و دفاتر ولایتی متعلق به هر دو جناح حزب وحدت را آسیب رساندند. مردم از بیتفاوتی این دو شخص به عنوان رهبران سیاسی جامعه خشمگین بودند و آنها را متهم میکردند که در جلوگیری از تهاجم و زورگویی کوچیها دستی نمیشورانند.
من این یادداشت را به همان مناسبت نوشتم؛ اما چاشنی کلامم سخنی نغز و هوشمندانه از محمود کیانوش بود که آن را با یک خاطره نقل کردم. این متن را با همان حال و هوایی که در سال ۲۰۱۰ داشتم، برای نشر آماده میکنم. تنها در پارهای از موارد که ضروری است، ویرایش و اصلاحیهای را اعمال میکنم.
***
وقتی محمود کیانوش را دیدم، به نظرم سنی بالاتر از هفتاد سال را نشان میداد. البته این را از خودش نپرسیدم و از شفایی نیز نپرسیدم. همین مقدار سال، قیافهی لاغر و استخوانی او را بیشتر از پیش به دریایی شبیه ساخته بود که در ورای ظاهری آرام و متین، از باطنی عمیق و پرتلاطم سخن میگفت. با متانت و فروتنی در راه ما ایستاد و پشت به دیوار داد. برای او دیوار متکایی بود برای ایستادن و خود را سر پا نگهداشتن، و برای ما حداقل مجالی تا به عنوان دانشآموزی در برابرش بایستیم و به سخنانش گوش دهیم.
آن زمان از «جنبش سبز» خبری نبود، اما اصلاحات و اصلاحطلبی ایرانی توجهات زیادی را به خود جلب کرده بود. از او پرسیدم که برداشتش از جنبش اصلاحطلبی در ایران چیست. گفت: چیز خاصی نیست. هر جامعهای همیشه کسانی دارد که برای اصلاح و بهبودی و تغییر تلاش میکنند. ایران هم استثنایی ندارد. پرسیدم: فکر میکنید مردم ایران در نهایت چه رویکردی را انتخاب خواهند کرد؟ گفت: مردم، همیشه همچون آباند. آب بیرنگ و بیشکل و بیبو و بیمزه است. هر رنگی بخواهی به آب میتوانی بزنی. هر شکلی بخواهی میتوانی به آن بدهی. هر بو و مزهای دلت خواست میتوانی به آن علاوه کنی. برعلاوه، آب حیاتبخش است و اگر خواسته باشی، میتوانی بر مزرعهای هدایت کنی و سرسبزی و خرمی بیاوری، میتوانی سدی بسازی و نیرو بگیری، میتوانی اجازه دهی تا سیلابی شود و همهچیز را با خود ویران کند و از میان ببرد…
منتظر سوالی دیگر نماند. آرام آرام ادامه داد: وقتی میگویند مردم، همیشه حس دیگری مییابم و از خود میپرسم که به نام مردم چه کاری نیست که میشود انجام داد. «مردم عدالت میخواهند»؛ «مردم از انقلاب حمایت میکنند»؛ «مردم اسلام میخواهند»؛ «مردم آزادی میخواهند»؛ «مردم اصلاحات میخواهند»؛ «مردم ضد امریکا و ضد انگلیس اند»؛ …. همهی اینها درست است. اما کدام مردم؟ … آیا این خواهشها همه مال مردماند یا مال کسانی که مردم را به سمتی میبرند؟ … پیشگامان مردم همیشه مهمتر از خود مردماند. باید پرسید که مردم را کجا میبرند؟… باید دید چه کسانی در پیشگامی مردم قرار میگیرند و به نام مردم از زبان خود چه بیرون میدهند…. مردم مثل آباند…. مردم را پیشگامان حرکت میدهند. من در مردم ایران چیز خاصی نمیبینم، اما در پیشگامان اصلاحات و اصلاحطلبی چیزهایی میبینم که امیدم را نسبت به این حرکت زیاد نمیکند….
***
سخنان کیانوش و تعبیرش از «مردم» مرا به یاد سخنی از سلستن پنجم انداخت که قصهاش در «ماجرای یک پیشوای شهید»، نوشتهی ایلینیا سیلونه شرح داده شدهاست. آنجا، سلستن که مردی مقدس است و نمیخواهد خود را با مقام پاپی که اسقفهای روم برای یک وقفه به او پیشنهاد کردهاند، درگیر سازد، جمعیتی از مردم از طرف اسقفها پشت خانهی او اجتماع کردهاند تا او را متقاعد کنند که مقام پاپی را قبول کند تا به عنوان یک قدیس مایهی نجات و رستگاری مومنان شود. یکی از طلبههایی که کنار سلستن نشسته است، در حالی که به زحمت جلو گریهی خود را میگیرد، به سلستن میگوید: «ای پدر مقدس، گرچه این مردم منویات خود را به طرز خشونتآمیزی ادا کردند، ولی ایشان بازگوی احساسات اکثریت مومنین هستند. به صدای ملت گوش بدهید. صدای ملت صدای خداست».
سلستن در جواب او میگوید: «من ملت را دوست میدارم؛ ولی نه با عشقی کورکورانه. من هم از میان تودهی مردم برخاستهام و آن را به خوبی میشناسم. ملت را به آسانی میتوان فریفت و در او ایجاد تصورات نادرست کرد. شما هیچ از خود پرسیدید که چه کسی این مردم را از تصمیم من باخبر کرده است و به چه منظوری و چه لحنی؟….» بعد میگوید: «این حرف همیشه درست نیست که صدای ملت صدای خداست. فراموش نکنید که این ملت بود که آزادی باراباس و به صلیبکشیدن عیسی را خواستار شدند. ملت از عذاب وحشتناک وجدان که من در این چند روز اخیر دستخوش آن بودهام چه خبر دارد؟ راست است که باید ملت را دوست داشت؛ ولی هیچ تظاهر تودهای نباید مقدم بر ندای وجدان شمرده شود.»
حالا محمود کیانوش همین نکته را با زبانی دیگر، به صورتی روشنتر بیان میکرد. او طولانی و مفصل حرف زد. از مسایل زیادی سخن گفت و من و شفایی که روبهروی او ایستاده بودیم، گوش میدادیم. وقتی به اتاقم برگشتم، یادداشت مفصلی از آن لحظهی کوتاه فراهم آمد که پس از آن هر گاهی مرور میکنم حس میکنم چیز تازهای برایم میگویند. نمیگویم همهی این حرفها که در یادداشتهای من است، مال کیانوش است. شاید او خود از تعبیراتی که در این یادداشتها به کار رفتهاند، خوشش نیاید؛ اما محتوای این سخنان، درونمایههایی از نکتههای نغز اوست. شاید من نتوانسته باشم آنها را به آن زیبایی که باید درج میشدند، درج کنم.
***
از آن لحظه به بعد، همواره فرصتهایی پیش آمده است که با خود اندیشیدهام چه کاری میتوان – و باید – کرد تا مردم در حدی بیشتر قدرت تعیین مسیر و سرنوشت خود را پیدا کنند. کیانوش راست میگفت: مردم مثل آباند؛ اما مردم هر چه از درک و آگاهی و ارادهی کمتر برخوردار باشند، آبگونگی شان بیشتر میشود. یعنی تعداد کسانی که هدایت مسیر و سرنوشت آب را در دست میگیرند، کمتر میشود و این خود امکان استفادههای ناجایز از آب را بیشتر میسازد. مردم هر چه از درک و آگاهی و ارادهی بیشتر برخوردار شوند، بر سرنوشت خود بیشتر حاکم میشوند و در نتیجه، سلامت مسیر و سرنوشت شان مصئونتر میشود. کار ما این نیست که آبگونگی مردم را سلب کنیم. شاید این کار امکانپذیر هم نباشد. حتی در کشورهای بزرگ و مدنی نیز مردم این خاصیت را دارند. اما چه میشود کرد که مردم در درون خود ظرفیتی پرورش دهند که مسیر و سرنوشت شان همیشه بازیچهی دست و هوس افرادی خاص نباشد….
***
وقتی روز جمعه، ۲۲ اسد ۱۳۹۹، حادثهی برخورد هزارهها با کوچیها در دامنهی کوه قوریغ پیش آمد و به دنبال آن مردم خشمگین به خیابانها ریختند و عکسهای رهبران خود را پاره کردند و به حوزهی پولیس یورش بردند و تا حربی شونزی و کوتهی سنگی پیش رفتند، این سخن باری دیگر در ذهنم زنده شد. به زودی معلوم شد که چه کسانی، به چه هدف و نیتی، مردم را به صحنه کشاندند و این غایله را خلق کردند؛ اما این وقتی بود که کار از کار گذشته بود و کسی فرصت آن را نداشت که برای مردم بگوید که چگونه از احساسات و نیروی ترس و خشم و نفرت شان استفاده شده است.
این سخن محمود کیانوش بود که دوباره زنده میشد: مردم مثل آب اند…. هر جا و هر گونه هدایت شوند، خاصیت متفاوتی پیدا میکنند. در روز جمعه، ۲۲ اسد ۱۳۹۹، دلیل خشم و نفرت مردم هر چه بود، آبگونگی مردم بیشتر ظاهر شد. از آدرس مردم، و به نام مردم، چیزهایی اتفاق افتاد که نباید اتفاق میافتاد. مردم همیشه حرفی دارند که باید بر زبان برانند. اما مردم هیچگاهی نباید به جایی کشانده شوند که بهای حرفشان سنگینتر از دستاورد شان باشد. وقتی خواست مردم از زبان خشونت جاری شود، معمولاً نتیجهای را که به دست میآورند نمیتواند هزینهای را که در جریان خشونت پرداختهاند، جبران کند.
روز جمعه، ۲۲ اسد ۱۳۹۹، مردم مانند سیلابی خشمگین از کوچهها سرازیر شده و در مسیر خود ویرانی آوردند: عکسهای کاندیداها را پاره کردند، پنجرههای خانهها و مغازهها را شکستند، زنان و کودکان را در خانههای شان به وحشت انداختند، و بالاخره، برای پولیس مجال دادند تا بر روی مردم آتش کند و دهها خانواده را به داغ عزیزان شان بنشاند…. اینها همه بهایی بود که حادثهی روز جمعه به بار آورد.
***
هر حرف و هر خواست مردم، سزاوار پرسیدن است. یکی از ارزشهای مدنی در زمان ما همین است که مردم حق و امکان پرسیدن پیدا کردهاند؛ اما در بحث پرسیدن همیشه دو نکتهی همزمان مطرح میشود: اول، چه باید به عنوان حق پرسیده شود، دوم، از چه کسی باید پرسیده شود.
به نظر میرسد اساسیترین حق مردم که روز جمعه ۲۲ اسد ۱۳۹۹ باید پرسیده میشد، حق مصئونیت و امنیت شان بود که با آمدن کوچیها مخدوش شده بود. این حق باید مورد پرسش قرار میگرفت. در مرحلهی بعدی، آنکه باید مورد پرسش قرار میگرفت، حکومت و مراجعی بود که از رأس تا قاعده، تمثیل کنندهی اتوریتهی حکومت در جامعه محسوب میشدند. وقتی مردم را به گونهای رهبری کردند که حق شان در کمرهی کوه قوریغ تقلیل یافت و مرجع بازخواست شان نیز از حکومت به سوی کوچیهای دامنهی کوه قوریغ برگشت کرد، مردم زیان کردند.
***
مردم خواهان عدالتاند؛ اما عدالت هیچگاهی از مجرایی غیر از قانونیت تأمین نمیشود. جنبشهای مشروطیت، در واقع جنبشهایی برای قانونی ساختن و در نتیجه محدود و مشروط ساختن قدرت مطلقهی شاهان و سلاطین بود. وقتی مشروطیت آمد، گامهای بعدی در تعدیل کردن قانون و بهتر و عادلانهتر ساختن قانون دوام کرد تا به دموکراسیهای نسبتاً موفق و پایدار امروز رسید.
آنانی که واقعاً تشنهی عدالتاند و آنانی که واقعاً میخواهند از پنجههای استبداد و خشونت در امان بمانند، باید تمام تلاش شان در تأمین قانونیت و حاکمیت قانون متمرکز شود. وقتی قانون بود، بازخواست میسر میشود. در فقدان قانون و قانونیت، آنکه بیشتر زیان میبیند، عدالتخواه است.
قانون هیچگاهی در نفس خود عادلانه نبودهاست. قانون زادهی خواست و ارادهی افراد (مردم) است. قانون با اصلاحشدن تدریجی و مداوم عادلانهتر میشود. مردم ما تنها در کمتر از یک دههی اخیر است که به طور نسبی با مفهوم قانونیت دموکراتیک آشنایی یافتهاند. این قانون به هیچ صورت، قانون عادلانه و نیکو و مطلوب نیست؛ اما برای عادلانهتر و نیکوتر و مطلوبتر ساختن آن، نباید اجازه داد که خود قانون و قانونیت آسیب ببیند.
***
مردم همچون آباند و نیروی مردم همچون نیروی آب است. از این نیرو برای سرسبزساختن و آبادانی باید کار گرفت. نباید اجازه داد که نیروی مردم برای دستاوردهای ناچیز هدر برود، همانگونه که نباید اجازه داد نیروی مردم منفعل و خنثا شود.
زندگی بهتر حق مردم است و کاربرد مثبت نیروها و امکانات مردم، ضامن تأمین زندگی بهتر برای مردم است. برای آموختن این درس، هزینهی سنگینی پرداخت کردهایم و سزاوار نیست که این هزینه را باری دیگر پرداخت کنیم.
عزیز رویش