دختر بودن همیشه زیباست؛ اما دختر بودن در افغانستان داستان دیگری دارد. اینجا دختر بودن ماجرایی پر از صبر و شکیبایی، اشک و استقامت، امید و ناامیدی، حسرت و خوشبینی و در نهایت جنگیدن و نترسیدن است.
اینجا، ارزشهای دخترانه از یک زاویهی دیگر از زمان تولد تا زمانی که خودت را میشناسی وارونه تعریف میشود و از آوان زندگی این رفتار را به تو القا میکند که دختر بودن یعنی از همان کودکی سنگینی هزار قضاوت جور و ناجور را بر دوش کشیدن است.
اینجا، دختر بودن یعنی جنگیدن برای ابتداییترین حقوقت که خداوند به عنوان انسان برای تو بخشیده است؛ اما مردان اطرافت که خود را بانی و سرپرست تو میدانند به نحوی آن را محدود میکنند و توجیه شان این است که ما از اینها به عنوان ناموس مراقبت میکنم. از این فراتر، حق آموزش، حق حرف زدن، حق رؤیا داشتن، از اساسیترین و ابتداییترین حقوق ماست که آنان را هم از ما گرفتهاند.
در سرزمین من، افغانستان، دختر بودن یعنی شوق پوشیدن یونیفورم مکتب و فارغ شدن از مکتب و راهیابی به دانشگاه؛ اما با دلی پر از ترس از بسته شدن دروازههای مکتب و مبادا پیش از رسیدن به صنف دوازده محروم شدن از ادامهی درسهایت که رویاهای قشنگی برایت ساخته بودی.
دختر بودن، یعنی خواندن و نوشتن در اتاقهای تاریک، پنهان از چشمهایی دیگران که دانستن دختران را خطری بزرگ میدانند و از به خطرافتادن غیرت مردانه و فرهنگ غنی اسلامی شان هراس داشتن.
بنابراین هرقدر این تعریف از دختر را در کشور مردخیز و دلاورپرور خود ادامه دهیم به اندازهی تاریخ غمهای ما در این سرزمین طولانی خواهد شد؛ اما با تما این محدودیتها و سنگاندازیها بر سرنوشت و زندگی ما، ما دختران افغانستان، هرگز خاموش نشدهایم.
ما، با تمام سختیها، با تمام دیوارهای بسته، همچنان رویا میبافیم، لبخند میزنیم و دستهای کوچک اما محکمی داریم که آینده را میسازند.
ما دختران افغانستان، یاد گرفتهایم که حتی در میان ویرانهها، حتی در نبود آزادی، امید بکاریم؛ دختر افغانستان یعنی چادری که در باد میرقصد؛ اما قامتش خم نمیشود.
یعنی چشمانی که برق میزند حتی اگر هزار بار گریسته باشند؛ اما خاموش نمیشود.
یعنی دلی که هزار زخم دارد؛ اما هنوز عاشق زندگیست.
ما دختران افغانستان، در میان درد و ظلم قد کشیدهایم. در خانههایی که سقفهایشان ترک خورده بود؛ اما دلهایشان لبریز از آرزو بود.
دختران سرزمین من، قهرمانانی خاموشاند؛ با دستان کوچکی که بار آرزوهای بزرگ را بر دوش میکشند. آنها در دل محدودیتها و تحقیرها، پنجرهای به سوی نور باز میکنند. آنها که از تحصیل محروم شدند، باز هم با اشتیاق کتاب را پنهانی ورق میزنند.
زندگی برای دختران در افغانستان، تنها یک مسیر ساده نیست، بلکه میدانی از آزمونها و نبردهاست. ما باید نه تنها بجنگیم تا خودمان باشیم، بلکه باید بجنگیم تا ثابت کنیم بودن ما، حق ماست. باید بجنگیم تا نشان دهیم دختران ضعف نیستند، دختر بودن یک افتخار است. ما آموختهایم که اشکهای خود را به نیرویی برای حرکت تبدیل کنیم.
آموختهایم که سکوت را به فریادی برای عدالت بدل کنیم.
هرچند دنیا گاهی چشمانش را بر دردهای ما میبندد؛ اما ما امید خود را از دست ندادهایم. ما ایمان داریم که روزی فرا میرسد که دیگر هیچ دختری به خاطر جنسیتش سرکوب نشود. روزی که حضور ما، ارزش شمرده شود. روزی که آسمان آرزوهای ما، صاف و شفاف باشد تا بتوانیم در آن پرواز کنیم.
ما دختران افغانستان، وارثان شجاعتیم. وارث لبخندهایی که زیر چادرهای خاکآلود پنهان شدهاند. وارث اشکهایی که شبها بیصدا ریخته شدهاند. ما نسلی هستیم که تصمیم گرفتهایم زنجیرهای جهل را پاره کنیم و راهی برای آینده باز کنیم.
با تمام محدودیتها و تهدیدها، ما در دل خود رویا میپرورانیم.
ما آموختهایم که درس بخوانیم، حتی اگر مکتبها بسته شوند. ما آموختهایم که دوست بداریم، حتی اگر عشق را برای دختران جرم بدانند. ما آموختهایم که صبور باشیم؛ اما در عین حال برای حق خود بجنگیم. ما نمیترسیم، حتی اگر هزاران مانع سر راهمان باشد.
هر دختری در افغانستان داستانی از شجاعت و استقامت با خود دارد. داستانی که شاید دنیا هرگز نشنود؛ ولی همچنان ادامه خواهد داشت. ما با هر قدمی که برمیداریم، آیندهی روشنتر برای دختران بعد از خود میسازیم.
دختر بودن در سرزمین ما، یعنی هزاران بار افتادن و دوباره برخاستن، یعنی باور داشتن به نوری که در دل تاریکیها میدرخشد. یعنی با تمام وجود فریاد زدن «ما هستیم، ما میمانیم، ما میسازیم.»
در این روز عزیز، روز دختر، به خودم و به تمام دختران افغانستان میبالم. به دخترانی که امید را به دوش میکشند. به دخترانی که لبخندشان، چراغ راه همهی ماست.
باشد که جهان روزی به احترام این ایستادگی خم شود و عدالت را نه در شعار، که در عمل به ارمغان آورد.
روز شکفتن گل هایی سرزمینم مبارک!
نویسنده: شکیبا محمدی