مهاجر؛ پناهنده‌ای که با اشک می‌آید، با زخم بر می‌گردد!

Image

من هیچ‌گاهی ایران نرفته‌ام، اما با مفهوم مهاجرت و مهاجر بودن از کودکی آشنایم؛ از سنی حدود ۱۲ سالگی، در کودکی، بدون دست حمایتی از یک فرد خانواده.

مهاجری که از جنگ و ناامنی گریخته است، در هر مقیاسی که بزرگ‌تر شود، همین حس و همین تجربه را دارد. اگر خاستگاه حرکتش، گریز از جنگ و ناامنی باشد، حتماً اشکی در چشمش می‌آید. یک وقت، نه یک وقت، این اشک را در کاسه‌ی چشمش حس می‌کند.

در دوران اشغال کشورم توسط روس‌ها می‌گفتند که پنج‌ میلیون انسان سرزمینم آواره شده‌اند. یک سوم نفوس آن زمان افغانستان، بزرگ‌ترین رقم آوارگی یک کشور در جهان بود. امروز، تنها همین رقم در ایران است و حالا خبر اخراج گروهی آنان از ایران، این بار نه به گونه‌ی یک اشک بر چشم، بلکه به گونه‌ی یک زخم در قلب، از زخم کهنه‌ی بی‌وطنی، بی‌پناهی و بلاتکلیفی، بر می‌گردد و در جان هزاران خانواده‌ی هم‌وطنم تازه می‌شود.

در نگاه نخست، این اتفاق شاید بخشی از سیاست مهاجرتی یک کشور باشد؛ اما وقتی پای انسان و کرامت انسانی در میان می‌آید، نمی‌توان به این رویداد فقط از پنجره‌ی قانون یا ضرورت‌های سیاسی در یک کشور نگاه کرد. باید با چشم وجدان مشترک انسانی به آن نگاه کرد و با زبان عدالت انسانی از آن سخن گفت.

می‌دانیم که ملت ایران، درست مثل ملت پاکستان، در چهار دهه‌ی گذشته، میزبان یکی از بزرگ‌ترین جمعیت‌های مهاجر در منطقه بوده است. در روزهایی که دروازه‌های جهان بر انسان‌های پروبال‌شکسته‌ی افغانستان بسته بود، بسیاری از خانواده‌های ایرانی با گشاده‌رویی، مهاجر افغان را در کنار خود پذیرفتند. این میزبانی در خاطره‌ی مردم افغانستان هرگز فراموش نمی‌شود. تک تک فرزندان این سرزمین، از آن معلمان، کارفرمایان، همسایگان و همدلانی سپاس‌گزار است که مهاجر را همچون انسانی شریف دیدند، نه همچون باری بر دوش. دست شان را گرفتند، قلب شان را لمس کردند و لحظه‌های شاد زندگی خود را با آن‌ها قسمت کردند.

اما در همان حال، می‌دانیم که حضور مهاجرین افغانستان در ایران، تنها مصرف‌کننده‌ی منابع نبود. میلیون‌ها ساعت کار طاقت‌فرسا، هزاران نیروی ماهر در صنایع، کشاورزی، ساختمان‌سازی و نیز دانشجویان و هنرمندانی که با وجود محدودیت‌ها، درخشان ظاهر شدند، همه بخشی از سرمایه‌ی پنهانی بودند که به توسعه و پایداری اقتصاد و فرهنگ ایران یاری رساندند. حتا جبهات جنگ ایران، در هر ساحتی که روی مخالف داشته است، قطره‌های خون فرزندان افغانستان را نیز شاهد بوده است که در کنار هم‌دلان ایرانی خود رزمیده و جان داده است.

من، وقتی در پاکستان بودم، پارادوکس رفتار ملت و دولت پاکستان را در قبال مهاجرین می‌دیدم. تقریباً شبیه همین پارادوکس را، البته در وجهی کمی متفاوت‌تر، از مهاجرین هم‌وطنم که به ایران رفته‌اند، نیز شنیده‌ام. اگرچه ملت ایران، تا حدی زیاد، رفتار انسانی و مشفقانه نشان داده؛ اما نهادهای حکومتی در ایران در قبال مهاجرین همواره با نگاهی امنیتی و موقتی عمل کرده‌اند. محرومیت از حقوق پایه‌ای، بی‌ثباتی در اقامت، تحقیر در رسانه‌ها و حالا موج اخراج‌های گروهی، تنها بخشی از سیاست‌هایی است که بیشتر به «دفع» شبیه است تا «مدیریت». شگفتی نیست که پس از چهل و پنج سال، ذهنیت مردم افغانستان، در قبال هر دو کشور ایران و پاکستان، به یک نسبت، مشحون از تلخی و بدبینی و خاطره‌های زخم‌خوردگی است.

بدیهی‌ست که در سویی دیگر، سهم دولت‌های افغانستان را نیز در این میان نمی‌توان نادیده گرفت. دولت‌هایی که در یک بخش، عامل ایجاد این موج مهاجرت‌های اجباری از کشور بوده‌اند و بخشی دیگر، نه برای بازگشت مهاجرین برنامه‌ای داشته‌اند، نه برای دفاع از حقوق آنان در بیرون از مرزها صدایی بلند کرده‌اند. گویا پناهنده، برای آن‌ها صرفاً یک رقم اضافی بوده که در زمان نیاز از آن یاد می‌شود و در باقی ایام، به فراموشی سپرده می‌شود.

حالا، ایران، بعد از زخم و دردی که از حمله‌ی اسراییل کشیده است، ناگاه کوفتش بیشتر سر باز کرده است. اخراج گروهی هزاران مهاجر با توهین و تحقیر و فشار، عقده‌ی شکست و خفت زمامداران ایرانی را شاید به صورت موقت تسکین دهد؛ اما برای ما، به‌عنوان نسل دردمند مهاجرت، نباید به فصل دشمنی میان دو ملت ایران و افغانستان تبدیل شود. عین ماجرا در ارتباط با پاکستان وجود دارد. ما باید، از موقف عکس‌العملی به موقف فعالی برگردیم که خود انتخاب‌کننده‌ی نقش خود هستیم. باید آگاهانه و هوش‌مندانه تلاش کنیم تا این تلخی‌ها، به فرصتی برای بازاندیشی، همدلی و ساختن دوباره تبدیل شود، هم در درون کشور ما و هم در رابطه‌ی ما با همسایگان.

امروز، مهاجر تنها یک فرد در حال بازگشت نیست. او نمادی است از یک ملت بی‌پناه که هنوز نتوانسته سرزمین خود را به خانه‌ی امن تبدیل کند. هر رفتار ما، چه سکوت و چه همدردی، یا بر زخم او نمک می‌پاشد یا مرهمی می‌شود بر دردهای بی‌شمارش.

بیایید این رویداد تلخ را به بهانه‌ای برای بیداری جمعی بدل کنیم. به جای تسلیم در برابر موج‌های اخراج، موجی از هم‌میهنی، مسئولیت‌پذیری و آگاهی بیافرینیم. افغانستانِ آباد، فقط با دلسوزی برای پناهنده ساخته نمی‌شود؛ با مسئولیت‌پذیری برای ریشه‌های این پناهندگی ساخته می‌شود.

هر کسی، هر کاری که از دستش بر می‌آید، انجام دهد. کودکان به نان و آب و لباس و پناه و آموزش نیاز دارند. مادران و پدران به محبت و آسایش و همدلی نیاز دارند. تک تک کسانی که بر می‌گردند، می‌خواهند پای خود را در سرزمین خود در جایی بگذارند که برای خود شان و برای نسل‌های بعد از آنان، مکانی برای زندگی باشد. بیایید، از این فرصت، برای ایجاد یک آینده‌ی خوب و متفاوت استفاده کنیم.

عزیز رویش

Share via
Copy link