مقدمه
امان فرهمند: به نام خداوند آگاهی، آزادی و برابری
دوستان و همراهان گرامی شیشه میدیا و نسل پنجم، با درودی گرم و صمیمانه خدمت شما عزیزان. امید که در هر کجای این جهان پهناور که هستید، تندرست، شادکام و کامروا باشید.
امروز در برنامهی نسل پنجم، افتخار میزبانی استاد عزیز رویش، نویسنده و آموزگار مدنی را داریم. موضوع گفتگوی امروز ما “موفقیت نیلا؛ گفتمانی برای تغییر مثبت در جامعه” است. از شما دعوت میکنیم تا پایان این بحث پرمغز با ما همراه باشید و اگر پرسش یا نظری دارید، با درخواست مایک، ما را از دیدگاههای ارزشمندتان بهرهمند سازید.
در ۱۹ نوامبر، نیلا ابراهیمی، دختر ۱۷ سالهی افغان، به پاس تلاشهای خستگیناپذیرش در دفاع از حقوق زنان و دختران افغانستان برای دستیابی به آموزش، به افتخار دریافت جایزهی “صلح بینالمللی کودکان” نائل آمد. نیلا در بخشی از سخنان الهامبخش خود در مراسم اهدای جایزه گفت: “دریافت جایزهی صلح کودکان به این معناست که صدای زنان و دختران افغانستان در سراسر جهان طنینانداز خواهد شد. وظیفهی ماست که در تاریکترین لحظات، به آنها قدرت و امید ببخشیم.”
نیلا با این موفقیت چشمگیر، پیامهای ژرف و پرمعنایی را به جهان و بهویژه به مردم افغانستان مخابره کرد. پیام او، پیام امید و پایداری، پیام آزادی و آگاهی بود و میلیونها انسان را در سراسر جهان به هیجان آورد. اما متأسفانه، این پیامهای ارزشمند در هیاهوی حواشی بیاهمیتی نیز گم شد که برخی از فعالین صفحات اجتماعی آن را دامن زدند. به جای تمرکز بر موفقیت شگرف نیلا، مسیر پرفراز و نشیبی که او پیموده، تلاشهای بیوقفهاش، و حمایتهایی که او را به این جایگاه رسانده، برخی نحوهی پوشش او را دستاویزی برای جدلهای بیحاصل در فضای مجازی قرار دادند و متأسفانه از آن به عنوان ابزاری برای ترویج نفرت و کینتوزی بهره جستند.
حال، پرسش اساسی این است که چرا چنین واکنشهایی را شاهد بودیم؟ اساساً در تاریخ مدنی خود از کجا عبور کرده ایم با به اینجا رسیدهایم که به قول سنایی غزنوی، شاعر حکیم، «مغز را گذاشتیم و پوست را برداشتیم»؟ چرا به جای درک عمق پیام نیلا و الهام گرفتن از موفقیت او، به حاشیههای کماهمیت پرداختهایم؟
در گفتگویی که امروز داریم، به ریشههای این رفتار در تاریخ سیاسی، تجربههای جمعی و روانشناختی جامعهی خود میپردازیم و تلاش میکنیم برغم این حاشیههای آزاردهنده راههایی برای ارج نهادن به موفقیت نیلا ابراهیمی و سایر جوانان کشور خود و الهام گرفتن از آنها بیابیم.
استاد رویش گرامی، به برنامهی این هفتهی نسل پنجم با من امان فرهمند از شیشه میدیا خوش آمدید و تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید. بفرمایید مایک در اختیار تان هست. شما هم با مخاطبان ما سلام و صحبت تان را داشته باشید. من بعد از سلام و صحبت شما میروم به طرف پرسش اول برنامه.
رویش: تشکر، آقای فرهمند. سلام به شما، آقای فرهمند عزیز، و همهی دوستان گرامی که امروز در این بحث ارزشمند حضور دارید.
قبل از اینکه سوالهای شما شروع شود و یا به پاسخ به سوال شما بپردازم، خوب است اشاره کنم که برنامهی امروزی ما در حالی برگزار میشود که هم زمان شاهد یک رخداد بسیار مهم و اثرگذار دیگری هم در منطقهی خود هستیم: سقوط رژیم بشار اسد پس از بیش از پنجاه سال حکومت توتالیتر و سرکوبگر.
هرچند هنوز نمیتوانیم با قطعیت درباره ی رویکرد رژیم جانشین بشار اسد اظهار نظر کنیم، اما ماهیت ایدئولوژیک و تمامیتخواه گروهی که در این تغییر نقش دارد، امیدواری به بهبود وضعیت حقوق و آزادیهای مدنی و دموکراتیک را – در سوریه حد اقل – خیلی روشن نشان نمیدهد.
سقوط رژیم بشار اسد، مانند بسیاری از موارد مشابه، درسی تأملبرانگیز برای حکومتهایی نظیر طالبان و جمهوری اسلامی ایران دارد. تجربه نشان داده است که هرچند با سرکوب، ستم، و نادیده گرفتن حقوق مردم میشود قدرت را حفظ کرد، اما دوام و استحکام یک حکومت به چنین روشهایی تضمین نمیشود. این نکتهای است که ما آن را در پنج دههی گذشته، پس از سقوط نظام سلطنتی در افغانستان، بارها و بارها با هزینههای بسیار سنگین انسانی، از قتل و آوارگی گرفته تا تحقیر میلیونها انسان سرزمین خود، بهصورت تلخ تجربه کردهایم.
نمونههایی مشابه این وضعیت را امروز در سوریه، لبنان، و دیگر نقاط جهان نیز مشاهده میکنیم. از این رو، من لازم می بینم که همراهان خود را، بهویژه نسل جوان و آگاهی را که ما نسل پنجم میگوییم، دعوت کنم که بر درسهای نهفته در ظهور و زوال حکومتهای مستبد تمرکز کنیم و به واکاوی این چرخهها بپردازیم. البته این موضوع بحثهای اختصاصیتری را ضرورت دارد که ما به تفصیل در مورد آن حرف بزنیم، اما تأکید در این مورد، در همین برنامه نیز فرصتی برای تفکر و درنگ و تأمل ما است که امیدوارم به آن توجه داشته باشیم. حالا میرویم به سوالهای شما.
فرهمند: به عنوان سوال اول که در واقع مدخل بحث ما نیز هست، میخواهم بپرسم که موفقیت نیلا ابراهیمی در یک نگاه کلان برای جامعهی هزاره، مردم افغانستان و نسل جدید جهان ما، از چه اهمیتی برخوردار است؟
رویش: باز هم ممنون از شما. دوست دارم موفقیت نیلا ابراهیمی را از سه منظر بررسی کنم: جامعهی هزاره، ملت افغانستان، و نسل جوان جهانی.
۱. اهمیت برای جامعهی هزاره؛
موفقیت نیلا یک نقطهی عطف تاریخی برای جامعهی هزاره به شمار میآید. جامعهای که بیش از یک و نیم قرن محرومیت، تبعیض، و خشونتهای سیستماتیک را تحمل کرده، اکنون شاهد ظهور نسلی است که با تکیه بر تلاش، آگاهی، و هوشمندی خود، در عرصههای بینالمللی میدرخشند. نیلا نماد نسل پنجم این جامعه است؛ نسلی که نهتنها توانسته زخمهای گذشته را التیام بخشد، بلکه به ارزشهای جهانی همچون حقوق بشر، صلح، و عدالت نزدیک شده است.
۲. پیامد این موفقیت برای ملت افغانستان؛
در سطح ملی، موفقیت نیلا حامل پیامی روشن از امید و توانمندی است. در کشوری که بحرانهای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی چالشهای جدی ایجاد کردهاند، دستاوردهایی مانند موفقیت نیلا نشان میدهند که استعدادهای جوان افغانستان میتوانند در سطح جهان تأثیرگذار باشند.
این موفقیت به ما یادآوری میکند که با وجود چالشهای خردکننده، آیندهی افغانستان به تواناییهای بالقوهی جوانانش گره خورده است. اگر بر آموزش و پرورش فرزندان خود سرمایهگذاری کنیم، میتوانیم به بازسازی و شکوفایی کشور امیدوار باشیم.
۳. نیلا، الگویی برای نسل جدید جهانی؛
برای نسل جوان جهانی، نیلا نمادی از شجاعت و استقامت است. او نشان داده است که حتی در شرایط محدودکننده و دشوار، میتوان صدای خود را به گوش جهان رساند و برای حقوق انسانی مبارزه کرد. پیام نیلا به کودکان و نوجوانان سراسر جهان این است که از سختیها نترسند، فرصتها را غنیمت بشمارند، و از یکدیگر حمایت کنند. او با موفقیت خود، امید و باور به خود را در دل کودکان و نوجوانان جهان زنده کرده است.
علاوه بر این، موفقیت نیلا توجه جهانی را به وضعیت زنان و دختران افغانستان جلب کرده است. در شرایطی که طالبان محدودیتهای شدیدی بر حقوق زنان اعمال میکند، صدای نیلا به نماد مقاومت و مطالبهگری میلیونها دختری تبدیل شده است که هنوز از حقوق اساسی خود محروماند.
فکر میکنم موفقیت نیلا فراتر از یک جایزهی شخصی است؛ این موفقیت نمایانگر حرکتی است که میتواند جامعهی هزاره را به سمت توسعه، ملت افغانستان را به سوی شکوفایی، و نسل جوان جهان را به خلق تغییرات مثبت سوق دهد. این است معنای واقعی و عمیق موفقیت نیلا ابراهیمی.
فرهمند:شما موفقیت نیلا ابراهیمی را نماد تحولی مثبت در جامعهی هزاره تلقی میکنید. میخواهم بدانم این موفقیت بهطور مشخص چه تحول عمیقی را در این جامعه نشان میدهد؟
رویش: موفقیت نیلا ابراهیمی بازتاب چند تحول عمیق در جامعهی هزاره است. هر یک از این تحولات نشاندهندهی گذار این جامعه از چالشهای تاریخی به سوی رشد و پیشرفت است:
۱. حرکت از خشونت به مدنیت؛
یکی از مهمترین نکات این است که نیلا به جای توسل به خشونت — رویکردی که در جوامع محروم و تحت ستم، بهویژه در افغانستان، رواج داشته است — از ابزار هنر، بیان، و صدای خود برای دفاع از حقوق زنان و دختران استفاده میکند. این رویکرد نمایانگر تغییری اساسی در روشهای مطالبهی حقوق در جامعهی هزاره است. جامعهای که روزگاری با خشونت و سرکوب مواجه بود، اکنون به ابزارهای مدنی و مسالمتآمیز برای تغییر اجتماعی روی آورده است. این تحول یک نقطهی عطف بزرگ است.
۲. تغییر نگرش نسبت به آموزش دختران؛
تلاش نیلا برای دفاع از حق تحصیل زنان و دختران، بر اهمیت آموزش در جامعه تأکید دارد و از تحولی بنیادین در نگرش فرهنگی هزارهها نسبت به آموزش دختران حکایت میکند. در بیست سال اخیر، این نگرش بهطور چشمگیری تغییر کرده است. اکنون آموزش برای جامعهی هزاره نهتنها بهعنوان یک حق بلکه بهعنوان ابزاری برای توانمندسازی و رهایی در نظر گرفته میشود.
۳. ظهور صداهای جوان و مستقل؛
نیلا در سن هفدهسالگی موفق شده است صدای خود را در سطح جهانی مطرح کند. این موفقیت نشان میدهد که نسل جدید هزاره راههای نوآورانهای برای بیان خواستهها و آرمانهای خود یافته و از سکوت تاریخی عبور کرده است.
۴. گذار از انزوا به مشارکت جهانی؛
جامعهی هزاره برای مدتهای طولانی در تاریخ سیاسی خود گرفتار انزوا بوده است. دریافت جایزهی بینالمللی صلح کودکان توسط نیلا، نماد شکستن مرزهای این انزوا است که گفته میتوانیم بیش از یک و نیم قرن در اطراف جامعهی هزاره کشیده شده بود. این موفقیت نمایانگر پیوند جامعهی هزاره و نسل جدید آن با گفتمانهای جهانی و مشارکت فعال در مسائل انسانی است که در سطح بینالمللی مطرحاند.
۵. تغییر از قربانیبودن به کنشگری؛
جامعهی هزاره، به دلیل ستم تاریخی و سرکوبهایی که شاهد بوده است، به خصوص در سالهای اخیر به نوعی حس قربانیانگاری خود را بیشتر برجسته کرده است است. کمپینهایی نظیر «توقف نسلکشی هزارهها» نشاندهندهی این روند هستند. احساس میشود که ما هر مقدار بر هویت قربانیبودن خود تأکید کنیم، میتوانیم توجه جهانی را بیشتر به سوی خود جلب کنیم. هرچند این تأکید بر قربانیبودن در برخی موارد ضروری و مثبت بوده، اما جهان کنونی ما با صدای ترحمطلب بسیار همسویی نشان نمیدهد. جهان ما بیشتر پذیرای کنشگران فعال است تا صداهای ترحمطلب.
نیلا ابراهیمی، با وجود تجربهی مهاجرت، محرومیت، و دشواریهای زندگی که من در خیلی از موارد شاهد نزدیک آن بوده ام — از جمله اینکه پدر را به عنوان استوانهی زندگی خانوادگی در سنین خردسالی از دست داد و تمام بار خانواده بر دوش مادرش افتاد — اما او توانست به الگویی از امید، مقاومت، و کنشگری تبدیل شود. این تغییر از پذیرش منفعلانهی شرایط به تلاشی فعال برای تغییر یکی از مهمترین تحولات جامعهی هزاره است که در سیمای تلاش و موفقیت نیلا هم تجلی کرده است.
به همین دلیل است که من فکر میکنم موفقیت نیلا ابراهیمی تنها یک دستاورد فردی نیست، بلکه نقطه عطفی در مسیر تحولات عمیق فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی در جامعهی هزاره است. این موفقیت امید و الهام را برای آیندهای بهتر تقویت میکند و مسیری روشن برای تغییرات مثبت در جامعه نشان میدهد.
فرهمند: یک مقدار به صورت مشخصتر به گذشته بر میگردیم و نکتهای را که شما مطرح کردید، از یک زاویهی تاریخی به صورتی عمیقتر بررسی میکنیم. به نظر شما، چگونه میتوان تأثیر صد سال سرکوب و تبعیض و کشتار بر روان جمعی جامعه هزاره را تحلیل کرد که فکر میکنید در واکنشهایی که به موفقیت نیلا ابراهیمی صورت گرفت، تبارز داشت؟
رویش: میدانیم که صد سال سرکوب و تبعیض سیستماتیک بر روان جمعی جامعهی هزاره تأثیرات عمیقی گذاشت که میتوانیم آن را در چند بعد عمیق و مرتبط باهم تحلیل کنیم:
۱- انزوای تاریخی و احساس محرومیت:
همانگونه که اشارهای قبلاً هم داشتم، دورهی طولانی سرکوب، بهویژه از اواخر قرن نوزدهم، جامعهی هزاره را در انزوای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی فرو برد. این انزوا باعث شکلگیری حس عمیقی از محرومیت و جدایی از دیگر گروههای اجتماعی شد. پیامد این محرومیت میتواند نوعی بدبینی و بیاعتمادی نسبت به تعامل با دنیای بیرونی باشد که در واکنشهای برخی افراد به موفقیتهای فردی یا گروهی قابل مشاهده است. ما میبینیم که افراد از این موفقیتها به جای اینکه برای جلب حمایت و توجه دیگران استفاده کنند یا یک موضع فعال بگیرند به خاطر رفتن و تعامل با دیگران، کوشش میکنند به عنوان یک وسیلهی دفاعی برای طرد دیگران از خود کار بگیرند.
2- زخمهای روانی ناشی از کشتارهای گسترده:
ما تجربهی کشتار، کوچ اجباری، و تبعیضهای سازمانیافته را در تاریخ هزارهها داریم که زخمهای بسیار عمیقی بر روان جمعی جامعهی هزاره وارد کرده است. این زخمها در طی نسلها یکی پی هم منتقل شده و میتواند به شکل ترس، ناامنی، یا حتی نوعی احتیاط افراطی در مواجهه با تغییرات یا موفقیتهای جدید ظاهر شود. این تأثیر بهویژه در نگرشهای منفی یا تردیدآمیز نسبت به موفقیت نیلا ابراهیمی نیز خیلی ملموس بود. احساس میکردیم که اگر کسانی دیگر در موفقیت ما شریک شوند، گویا چیزی را از ما میدزدند و میبرند.
3- از خودبیگانگی ناشی از مهاجرتهای اجباری:
مهاجرتهای گستردهی هزارهها که ما آنها را بیخانمانسازی اجباری هم میگوییم، به کشورهای همسایه یا حتی در مناطقی دیگر در داخل کشور، علاوه بر فقر و محرومیت اقتصادی را بخشی از هویت فرهنگی و جمعی این جامعه ساخته و این هویت فرهنگی و جمعی را به شکلی گسترده را تحت تأثیر قرار داده است، یک نوع حس از خودبیگانگی و دوگانگی فرهنگی را هم تقویت کرده که در برخی موارد باعث واکنشهای بسیار پیچیده نسبت به پیشرفت یا نقشآفرینی فردی شده است. شاید در این مورد بخصوص در یک برنامهی جداگانه به صورت مفصلتری بتوانیم گپ بزنیم و عوامل و ریشههای آن را واکاوی کنیم.
4- تأثیر تراکم رنج بر هویت جمعی:
در یک جامعهی سرکوبشده، گاهی موفقیتهای فردی به جای تحسین، بهعنوان تهدیدی برای همبستگی جمعی یا تضادی با هویت قربانیشدهی تاریخی در نظر گرفته میشود. این واکنشها ممکن است در برخی از نگرشهای منفی نسبت به موفقیت نیلا نیز تبلور یافته باشد. دیدیم که برخی از افراد به جای اینکه از این فرصت برای شادی و خوشی خود و خانواده و فرزندان خود استفاده کنند، از آن برای عقدهگشایی و پخش نفرت و عقده استفاده کردند که به صورت مشخص نشان از یک ترامای تاریخی رنج در جامعهی هزاره است.
5- نشانههای گذار و ترمیم:
درست که آنچه را یادآوری کردیم، همه آنها دردها و رنجهای تاریخی را نشان میدهند، اما با وجود این تاریخ پرفرازونشیب، موفقیت نیلا ابراهیمی و حمایت گسترده از او نشاندهندهی یک مرحلهی گذار نیز هست که ما شاهد آن هستیم. این موفقیت بیانگر آن است که جامعهی هزاره در حال ترمیم زخمهای تاریخی و تلاش برای ساختن هویتی مثبتتر برای خود است. نیلا نمادی از امید، مقاومت، و حرکت به سوی آیندهای روشنتر است که نه تنها زخمهای گذشتهی ما را التیام میبخشد، بلکه الگویی بسیار زیبا برای نسل جدید ارائه میکند. من به عنوان یک آموزگار مدنی، در کار مداومی که با نسل جوان جامعهی خود دارم، به خوبی دیده ام که این نسل – که نیلا یکی از نمایندگان این نسل است – با یک نگاه بسیار ظریف و مثبت مثبت و امیدبخش به نقش خود در ارتباط با دیگران توجه دارد که البته در این مورد هم میشود به صورتی مفصلتر سخن گفت. نیلا یک دختر گریزان یا دختری که در حال فرار باشد، نیست. یک دختر بسیار فعالی است که به گونهی پرواکتیف (Proactive) و بسیار شجاعانه وارد میشود و احساس میکند که کارهایی که انجام میدهد، کارهایی بسیار خارقالعاده نیست. چه او آواز میخواند یا سخن میگوید، بسیار طبیعی است. آرامشی که در رفتار و سخنهای نیلا هست، نشانهای از اعتمادی است که به موقعیت خود دارد. به همین خاطر من از این حرفهایی که یادآوری کردم، یک پیام الهامبخش را هم میتوانم داشته باشم و آن اینکه اگرچه صد سال سرکوب و تبعیض تأثیرات بسیار سنگینی بر روان جمعی جامعهی هزاره گذاشته است، اما موفقیتهایی چون نیلا ابراهیمی نشان میدهد که تاریخ هرگز نمیتواند مانع تحقق تواناییها و آرزوهای انسانی شود. منظورم از تاریخ رنج و ادبار و محرومیت است. این موفقیتها چراغی برای نسلهای آینده هستند که یادآوری میکنند، حتی در برابر تاریکترین لحظات، میتوان مسیر روشنی به سوی تغییر و پیشرفت یافت. و این فکر میکنم مهمترین بخشی از پیامی است که میتوانیم در موفقیت نیلا ببینیم که جامعهی هزاره خود را در حال گذار به طرف آیندهی بهتر نشان میدهد.
فرهمند: شما همواره تأکید ویژهای بر تأثیر گفتمانهای فرهنگی و سیاسی دههی هفتاد خورشیدی در بین فعالین سیاسی و اجتماعی جامعهی هزاره دارید. میخواهم بپرسم که نقش این گفتمانها در تحول فکری جامعهی هزاره چه بود، و چگونه میتوان ردپای آنها را در موفقیت نیلا ابراهیمی و دیگر نمایندگان نسل جدید مشاهده کرد؟
رویش: بسیار نکتهی خوبی است. به باور من، گفتمانهای فرهنگی و سیاسی دههی هفتاد خورشیدی نقطه عطفی در تاریخ جامعهی هزاره به شمار میآیند و نقش بنیادینی در شکلگیری هویت، تفکر، و تحول اجتماعی این جامعه ایفا کردهاند. این گفتمانها را میتوانیم از جنبههای مختلف بررسی کنیم:
۱- بازنگری تاریخی:
در این دوره، منظورم دههی هفتاد خورشیدی است، جامعهی هزاره به گذشتهی تاریخی خود یک نوع بازگشت آگاهانه و هدفمندانه کرد و تلاش کرد تا میراث فرهنگی، نقش تاریخی، و هویت چندینهزارسالهی خود را بازخوانی کند. این بازنگری، علاوه بر بازیابی غرور جمعی، اعتماد جمعی و حس خودارادیت در جامعه، زمینهای برای تقویت هویت و اعتماد به نفس در میان نسلهای بعدی فراهم کرد.
۲- نقد وضعیت موجود:
فعالین سیاسی و اجتماعی هزاره در دههی هفتاد خورشیدی، وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هزارهها را در کلیت جامعهی افغانی ما، بهصورت انتقادی تحلیل کردند. آنها بهدنبال شناسایی ریشههای سرکوب و تبعیض بودند که این جامعه در طول یک قرن شاهد و قربانی آن بودند، ولی در عین حال، این نقد سازنده، بستری برای آگاهیبخشی و بسیج اجتماعی نیز ایجاد کرد. البته نقش مزاری و سخنان بسیار الهامبخش و روشنی که در دوران مقاومت غرب کابل داشت، چاشنی این گفتمانها شمرده میشود که میشود در این زمینه هم بیشتر سخن بگوییم.
۳- مطالبهگری حقوق:
گفتمانهای فعالین سیاسی و اجتماعی هزاره در دههی هفتاد، بیشتر بر حق مشارکت سیاسی و اجتماعی جامعهی هزاره تأکید داشتند. طرح مطالبات برای برابری در عرصههای سیاسی، آموزشی، و اقتصادی، راه را برای فعالیتهای مدنی و مسالمتآمیز در نسلهای آیندهی جامعه بسیار به شکلی روشن باز کرد.
۴- هویتیابی نوین:
یکی از دستاوردهای مهم گفتمانهای دههی هفتاد، تعریف هویتی مستقل و چندبعدی برای جامعهی هزاره بود که فراتر از محدودیتهای قومی و مذهبی به چشماندازهای ملی و حتی بینالمللی توجه داشت.
ردپای این گفتمانها در موفقیت نیلا ابراهیمی و نسل جدید:
موفقیت نیلا ابراهیمی و دیگر نمایندگان نسل جوان جامعهی هزاره، نتیجهی مستقیم تحولات فکریای هست که ما در دههی هفتاد شاهد آن بودیم. این گفتمانها در ابعاد خاصی نمود یافتهاند که من چند مورد آن را به اقتضای وقت میتوانم شناسایی و یادآوری کنم.
۱- اعتماد به نفس و خودباوری:
نیلا، با آگاهی از تاریخ و هویت فرهنگی خود، با اعتماد به نفس در سطح جهانی حضور پیدا کرده و صدای خود را به گوش تمام مردم رسانده است. من این نکته را قبلاً هم اشاره کردم که آرامش و وقار و متانتی که نیلا در ابراز نظریات و سخنها و تبارز خود در ستیجها دارد، نشانهای از یک نوع اعتماد بسیار صمیمانه و صادقانه به هویت راستین خود وی است.
۲- مطالبهگری مدنی و صلحآمیز:
استفاده از ابزارهایی چون بیان یا سخن گفتن، هنر، و فعالیتهای مدنی در مسیر دستیابی به حقوق، نمایانگر میراث گفتمانهای بسیار جدی و عمیقی اند که ما در دههی هفتاد داشتیم. درست است که ما در دههی هفتاد به دلیل اقتضای شرایط یک لبهی بسیار تیزی از رویکردهای سیاسی ما برای مقابله با بحرانها مبارزهی مسلحانه نیز بود، ولی در کنه این رویکرد، پیامی بسیار جدی صلحجویانه و مطالبهگرانه وجود داشت که بر نسلهای بعدی ما نیز تأثیر گذاشت.
۳- رهایی از محدودیتهای قومی و مذهبی:
در نسل جدید میبینیم که یک نوع تلاش جدی وجود دارد که از چارچوبهای محدودکننده فراتر رفته و در عرصههای ملی و بینالمللی بهعنوان نمایندگان یک هویت انسانی و پویا مطرح شوند. البته هستهی اولیه یا حرکت اولیهی آن در گفتمانهای دههی هفتاد شکل گرفت. دههی هفتاد نسل ما را از موقف اینکه در محدودههای کوچک سخن بگوییم، در سطح بسیار کلان ملی و بینالمللی به سخن گفتن آورد و این در نسلهای بعدی، به خصوص در نسل جوانی که حالا داریم و نیلا یکی از نمایندگان آن است، بسیار به شکلی برجسته مطرح است و این نسل خود را بیشتر شهروندان جهان میبینند تا اینکه در یک محدودهی قومی و مذهبی خاص گیر بمانند.
۴- تأکید بر اهمیت آموزش:
پیام نیلا در دفاع از حق تحصیل دختران، انعکاسی از گفتمان فرهنگی و آموزشی دههی هفتاد است که آموزش را ابزاری برای رهایی و پیشرفت میدانست. به خصوص پس از شکست در مقاومت غرب کابل این رویکرد خیلی برجسته شد و احساس میکردیم که آموزش یک مورد جنبی و فرعی در کنار سایر ضرورتهای ما نیست، در حقیقت معنای بودن و زندگی ما هست.
پیام الهامبخش نیلا:
گفتمانهای دههی هفتاد، چراغ راه تحول فکری و فرهنگی جامعهی هزاره بودند. نیلا ابراهیمی و همنسلان او این چراغ را با دست خود دارند بسیار خوب برای روشنکردن راه خود استفاده میکنند. موفقیت نیلا ابراهیمی نشان میدهد که گفتمانهای دههی هفتاد نه تنها زندهاند، بلکه توانستهاند بستری برای تحقق آرزوهای جمعی و فردی فراهم کنند. یک مثال این است که مزاری، مثلاً در دههی هفتاد مطرح کرد که «هزاره بودن جرم نباشد». این یک سخن به ظاهر سادهای است که ممکن است برخی وقتها اهمیت سیاسی آن را کسی درک نکند؛ ولی وقتی آن را در بستر تحولات مدنی یک جامعه مطالعه میکنید و آن را هم در زبان کسی مثل مزاری میبینید، بعد احساس میکنید که این سخن پیام بسیار عمیقی دارد. امروز همین پیام در زبان نیلا و همنسلانش تحت عنوان اینکه «دختر بودن جرم نیست» ظاهر میشود. این نسلی است که احساس میکند که ما سخن و زیبایی و لباس و صدا و هنر خود را به عنوان ارزشهای دستداشتهی خود داریم و هیچ گاهی با اینها احساس محدودبودن و جرم بودن نمیکنیم. بلکه احساس میکنیم که اینها مایههایی برای افتخار ما هستند. به همین خاطر، نیلا و همنسلان او به نمادی از امید، مقاومت و حرکت به سوی آیندهی روشنتر تبدیل شده است.
فرهمند: شما به نکتهای مهم و آموزنده اشاره کردید. من میخواهم کمی بیشتر در این زمینه توضیح دهید: به نظر شما، چرا جامعهی هزاره پس از شکست مقاومت غرب کابل به سمت ارزشهای مدنی روی آورد و چگونه دستاوردهای نسل جدید، مانند نیلا ابراهیمی، ذکیه خدادادی، روحالله نیکپا، حسین بخش صفری، کریمی، عباس بروسلی و خیلیهای دیگر، چه بخشی از این تغییر رویکرد را برجسته میکنند؟
رویش: برداشت من این است که شکست مقاومت غرب کابل یکی از نقاط تحولساز در تاریخ معاصر جامعهی هزاره بود که منجر به تغییر راهبردی این جامعه از مبارزهی مسلحانه به سوی مبارزهی مدنی عاری از خشونت یا رویکردهای مسالمتآمیز شد. ما وقتی از یک تغییر رویکردی در یک برههی بسیار حساس سخن میگوییم، نباید تصور کنیم که مثلاً فردای شکست مقاومت غرب کابل، جامعهی هزاره صد در صد پوست انداخت و به تعبیر بابا طاهر عریان که گفته بود «امسیت کردیاً و اصبحت عربیاً» (شب که خوابیدم کرد بودم و صبح که بیدار شدم، عرب شده بودم)، چنین تحول دراماتیک را شما نمیبینید. ولی احساس میکنید که یک جهت تغییر میکند و از آن بعد، راهی را که شما طی میکردید که ممکن است راه وارونه تلقی شود، در یک جهت تازه قرار میگیرد و بعد از آن شما از مثلاً صفر به یک و دو و سه و فراتر از آن این تحول را میتوانید شمارش کنید. من احساس میکنم که در شب شکست مقاومت غرب کابل و کشته شدن مزاری جامعهی هزاره یک درنگ بسیار عمیق کرد و این درنگ بر این بود که هدف ما درست، داعیههایی که در پیش روی خود داری، درست، ولی آیا رویکرد مبارزهی مسلحانه و جنگ میتواند ما را به این هدف ما برساند یا نه. شکست مقاومت غرب کابل این سوال را بسیار جدی مطرح کرد که اگر واقعاً مقاومتی مثل مقاومت غرب کابل شکستنی است، پس ما چه مقاومتی دیگر را در کجا میتوانیم ایجاد کنیم که از این قویتر باشد. اگر کسی مثل مزاری در این مقاومت هزینهی حرکت ما میشود و او کشته میشود، پس کی میتواند در حرکتهای بعدی ما زنده بماند؟ من این تحول را میتوانم در دو محور اصلی تحلیل کنم:
محور اول، دلایل گرایش به ارزشهای مدنی پس از شکست مقاومت غرب کابل:
۱- درک محدودیتهای مبارزهی مسلحانه؛
امیدوارم نکتههایی را که اینجا مطرح میکنم، یک مقدار با حوصلهمندی بیشتر به آن بپردازیم. شکست در غرب کابل نشان داد که مبارزهی مسلحانه و جنگ و هرگونه رویکرد مبتنی بر خشونت و رویارویی نظامی نمیتوانند به تنهایی به نتایج پایداری منجر شوند. من جمع کثیری از فرماندهان و رزمندگان شجاع هزاره را به یاد دارم که از همان شب شکست مقاومت غرب کابل به این درنگ و بازنگری عمیق روی آوردند و بسیاریهای شان به طور کامل از جبهه و جنگ فاصله گرفتند و به کشورهایی دیگر مثل امارات و جاپان و استرالیا و کشورهای اروپایی کوچ کردند. تجربهی تلخ شکست مقاومت غرب کابل، ضرورت یافتن روشهای جایگزین و پایدارتر برای دستیابی به حقوق را در بین هزارهها به گونهای آشکار مطرح کرد.
۲- نیاز به رویکردی نوین؛
پس از شکست مقاومت غرب کابل، جامعهی هزاره در یک سطح کلان و گسترده دریافت که دستیابی به تغییرات بنیادین، مستلزم حرکت به سمت ابزارهای مدنی، از جمله آموزش، گفتوگو و فعالیتهای اجتماعی است. نشانههای این دریافت را تقریباً همهی ما شاهد بودیم که در اینجا نمیشود به آنها به تفصیل اشاره کرد. اما اگر شما بروید تک تک افراد و خانوادههایی را که در جامعهی هزاره شاهد یک نوع تحول در زندگی خود بوده اند، مطالعه کنید، متوجه میشوید که در کنه و اساس این تحول دقیقاً همین تلاش برای رویکرد نوین نهفته است. احساس میکنند که ما باید یک راه جدید را پیدا کنیم.
۳- تغییر فضای سیاسی و اجتماعی؛
پس از یازدهم سپتامبر در سال ۲۰۰۱، وقتی رژیم طالبان سقوط کرد و جامعهی جهانی به افغانستان وارد شد، فعالیتهای مدنی، فضای تازهای را برای مشارکت و بیان خواستههای جامعهی هزاره فراهم کرد. این شرایط فرصتهایی را ایجاد کرد که پیشتر بهندرت وجود داشتند و جامعهی هزاره در همان مسیری که بعد از درنگ خود بعد از شکست مقاومت غرب کابل رسید، بیشتر وارد شد.
۴- اهمیت اتحاد و همگرایی داخلی؛
جامعهی هزاره با تأکید بر هویت مشترک و پرهیز از تفرقه، تلاش کرد انسجام خود را برای پیشبرد اهداف مدنی تقویت کند. این سیر البته از ایجاد حزب وحدت در سال ۱۳۶۸ شروع شد. همان سالی که کنگرهی حزب برگزار شد. ولی پس از آن، برغم شکست و ریختهایی که در سطح رهبران و احزاب سیاسی شاهد شدیم که اینها اغلب به خاطر منافع خود و به خاطر اگوهای شخصیتی خود شاخ به شاخ میشدند، اما جامعه به صورت یکپارچه تصویر امیدوارکنندهای از اتحاد و همگرایی را نشان داد.
محور دوم، نمود این تغییر رویکرد در دستاوردهای نسل جدید:
افرادی مانند نیلا ابراهیمی، ذکیه خدادادی، روحالله نیکپا، حسین بخش صفری، کریمی و عباس بروسلی، نمادهایی از این تغییر بنیادین در رویکرد جامعهی هزاره هستند. موفقیت آنها چند ویژگی مهم از این تحول را برجسته میسازد:
۱- تأکید بر آموزش و پرورش؛
من به دلیل پیشینهی آموزشی که خود داریم، دوست دارم که در هر فرصتی بر آموزش و پرورش تأکید کنم و احساس میکنم که این هسته و نطفهی هرگونه تحول در جامعه است. موفقیت افرادی چون نیلا ابراهیمی، که برای تحصیل و حقوق دختران تلاش میکنند، نشاندهندهی باور عمیق جامعهی هزاره به نقش آموزش در تغییر سرنوشت فردی و جمعی است. این حرکت تقریباً به یک نماد زیستی در جامعهی هزاره تبدیل شده و تأکید بر آموزش، مخصوصاً آموزش دختران، به عنوان یک قلم اساسی در لست نیازمندیهای جامعه تلقی میشود. جامعهی هزاره دیگر آموزش دختران خود را، همانگونه که قبلاً هم گفتم، مثل معنای وجود خود احساس میکند و فکر میکند که اگر فرض کنیم آموزش دختران خود را قطع میکند، مثل این است که یک بخش از وجود و هستی خود را ناقص کرده است.
۲- مشارکت در عرصههای بینالمللی؛
جامعه فرصتی یافته است که افراد آن خود را شهروندان جهان احساس کنند. نیلا و ذکیه و روحالله نیکپا و سایر چهرههای الهامبخش هزاره در حوزههای علمی و هنری و ورزشی، نشان دادهاند که جامعهی هزاره میتواند در سطح جهانی جایگاهی شایسته پیدا کند و مرزهای قومی و جغرافیایی را پشت سر بگذارد.
۳- استفاده از روشهای مسالمتآمیز؛
نسل جدید هزاره، از ابزارهایی چون ورزش، هنر، علم و فرهنگ برای مطرح کردن خواستههای خود بهره میگیرد و این فاصلهی بسیار جدی از خشونت را نشان میدهد. این تحول به حدی عمیق است که از آن میتوان به عنوان یک تحول در نگاه فرهنگی و مدنی جامعه یاد کرد.
یاد ما باشد که فاصله گرفتن از خشونت و ابزار خشونتآمیز در تاریخ تحول مدنی انسان امر سادهای نیست که به راحتی بتوانیم به آن برسیم. حد اقل تجربههای فردی ما نیز، اگر مقداری درنگ کنیم، هر کدام ما میتوانیم آن را نشاندهی کنیم، این است که فاصلهگرفتن از خشونت، مخصوصاً برای جامعهای که تاریخ تلخی از ادبار و تحقیر و سرکوب را داشته باشد، بسیار سخت است. داکتر امین احمدی این نکته را به شکلی زیبا بیان میکند و میگوید که اگر کسی به مبارزهی مدنی عاری از خشونت روی میآورد، در واقع شجاعت خود را نشان میدهد. شجاعت در جنگ نیست. شجاعت در مقابله کردن با اثرات جنگ و تحریکات جنگ است که تو باید از کوره در نروی و به اصطلاح خود را از دست ندهی. و احساس میکنم که این ویژگی به یک رویکرد بسیار خوب در جامعهی هزاره و نسل جدید آن تبدیل شده است.
۴- تنوع در حوزههای موفقیت؛
جامعهای که دید آن باز میشود و به اصطلاح امپاورمنتی که ما داریم، صاحب ویژن میشود، یک حوزهی بسیار گستردهای را برای موفقیتهای خود پیدا میکند. از ورزش (روحالله نیکپا) گرفته تا هنرهای رزمی (عباس بروسلی)، و از علم و آموزش (نیلا و برخی کسانی دیگر) تا هنر و رسانه، این دستاوردها نشاندهندهی رویکرد چندبعدی جامعهی هزاره به پیشرفت است. تصور من این است که هزارهها یکی از تجربههای بسیار جدی و عمیق شان در دور جدید این است که از نخبه و نخبهپروری خیلی فاصله گرفته اند و حالا اگر جامعهی هزاره را مشاهده کنید، میبینید که در درون آن نه نخبهی فرهنگی پیدا میشود و نه نخبهی سیاسی یا اقتصادی. تقریباً همگی خود را همسطح احساس میکنند و این به تعبیر انگلیسی همان تحول گراسروتس (Grassroots) را نشان میدهد، یک نوع تلاش و کوشش و سهمگیری جمعی است برای ایجاد تغییر مثبت که به شمارهی تک تک افراد جامعه تعمیم یافته است. این تحول، حتی قدرت دفاعی جامعه را خیلی بالا برده است. وقتی شما در برابر یک فشار بسیار سنگینی قرار میگیرید که جامعه را تهدید میکنید اگر یک نقطهی متمرکز داشته باشید مثل دوران مقاومت غرب کابل یا بعداً در مزار و بامیان داشتیم، همان نقطه که شکست، جامعه فرو میریزد. اما یک بار قدرت دفاع تعمیم مییابد به سطح تمام افراد. هر کسی به اصطلاح هزارگی «ریگ گندم خود را میچیند» و «دست خود در سر خود پاک میکند»، در نتیجه، شما به شمارهی تک تک افراد امکانات دفاعی پیدا میکنید و این امر به طور طبیعی شایستگی جامعه برای بقا را نیز به حد چشمگیری افزایش داده است.
من حس میکنم تغییر رویکرد جامعهی هزاره پس از شکست مقاومت غرب کابل که آن را نقطهی عطف میدانم، نشاندهندهی بلوغ فکری و توانایی یادگیری از تجربیات گذشته است. نسل جدید هزاره با الهام از این مسیر جدید، نه تنها برای خود، بلکه برای جامعهی جهانی الگویی از صلحطلبی، خلاقیت، و مشارکت فعال در عرصههای مدنی ارائه میدهد.
این تحولات به ما یادآور میشود که ما به شکستهای خود به عنوان نقطهی پایان نگاه نکنیم. هر شکست، میتواند آغاز راهی تازه و فرصتی برای شکوفایی باشد. نیلا و سایر چهرههای اثرگذار و الهامبخش هزاره نمادهای همین راهکشایی محسوب میشوند. البته تأکید کنم که یادآوری این نکتهها ما را به این فکر نرساند که گویا ما بالفعل وضعیت بسیار طلایی و قشنگی داریم. نخیر. اما حالا نگاه ما در مسیری تنظیم شده است که این مسیر میتواند ما را به طرف موفقیت و خوشبختی و رفاه و نجات رهنمون شود.
فرهمند: بحث ما الگوهای مقاومت از دوران مقاومت غرب کابل است. میخواهم باز هم در این مورد سوالهایی داشته باشیم. بدون شک، نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» از نقاط عطف بزرگ پس از مقاومت هزارهها در غرب کابل بودند و شما و آقای دایفولادی در این زمینه نقش محوری داشتید. میخواهم به صورت مشخصتر توضیح دهید که این نشریات چه تأثیری بر شکلگیری گفتمان جدید در جامعهی هزاره داشتند و چگونه راهی را باز کردند که اکنون شاهد دستاوردهای نسل جدید، مانند نیلا ابراهیمی و همنسلان او، هستیم؟
رویش: به هر حال، کار نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی»، همانگونه که شما هم اشاره کردید، برای ما بخشی از تجربهی زیستهی خود ما است. در واقع ما وقتی از این تجربه و دستاوردها و اثرات آن یاد میکنیم، مثل این است که یک نجار از یک تکهی دستساخت خود در نجاری سخن بگوید.
نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی»، به نظر من یک نقش حیاتی در تحول فکری و اجتماعی جامعهی هزاره ایفا کردند. من اثرات این کارها را حتی بر خود میبینم و احساس میکنم که خودم یک فرد از جامعهی هزاره هستم که درست است که در شکلگیری «امروز ما» و «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» سهم دارم، ولی در واقع خودم یکی از تأثیرپذیران اول آن نیز هستم. این رسانهها در یک دورهی بسیار حساس بعد از شکست در مقاومت غرب کابل توانستند بستری برای گفتوگو، نقد و بازنگری بسیار عمیق و جدی فراهم کنند و افقهای جدیدی را پیش روی جامعه باز کنند. من تأثیرات کلیدی این نشریات را میتوانم در محورهای زیر خلاصه کنم:
۱. ایجاد فضای گفتوگو و تبادل نظر؛
پیش از «امروز ما»، ما جامعهای داریم که بیشتر عملگرا است. مقاومت غرب کابل نیز بیشتر یک عمل است تا اینکه تأمل و درنگ باشد. در کنه آن مقاومت پیام بسیار جدی و عمیقی را که مزاری و یارانش مطرح کردند، داریم؛ اما صدای تفنگ در غرب کابل حتی خیلی بلندتر است از صدای خود مزاری. نشریات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» فضایی برای تعامل فکری و اجتماعی در جامعهی هزاره ایجاد کردند که پیشتر کمتر در دسترس بود. در این فضا، اعضای جامعه توانستند نظرات و دیدگاههای خود را دربارهی مسائل کلیدی بیان کنند و گفتمان جمعی جدیدی را شکل دهند. این گفتوگوها طبعاً به تقویت وحدت فکری و تعامل میان نسلهای مختلف کمک کرد.
پیش از نشریات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» بحثهای بسیار عمیق و فکری در جامعهی هزاره کم داشتیم. بیشتر یک نوع تبانی داشتیم. در خیلی از جاها با هم سازش میکردیم؛ اما بحث بسیار جدی نمیکردیم که یک کسی بیاید و ناخن بگذارد و بپرسد که ما مثلاً «حق سیاسی میخواهیم یا حق مذهبی؟». یا بخواهیم بحث کنیم که صد سال جنگ روانی بر هزارهها چه پیامدی داشته است یا سکوت سیاسی که از طرف حکومت بر جامعه تحمیل میشد، چه ابعادی داشته و جامعه را به کجا کشانده است. بنابراین، فضای گفتوگو و تبادل نظر که در «امروز ما» و «عصری برای عدالت» به شکل بسیار جدی مطرح شد، به نظرم یکی از اثرات بسیار عمیق این کار بود.
۲. بازنگری انتقادی تاریخ؛
یکی از اقدامات یا اثرات اساسی نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» بازخوانی انتقادی تاریخ هزارهها بود. ما از آن پیش، چیزی به نام خاطرهی جمعی نداشتیم. ما احساسات جمعی داشتیم. برخی واکنشهای جمعی داشتیم؛ ولی اینکه برویم و تاریخ را به عنوان سیر حرکت انسان در زمان تلقی کنیم که این بخش بسیار عمیقی از جامعهی هزاره را که با قتل عام و سرکوب و فشارهای شدید همراه بود، تبارز دهد، چنین چیزی را نداشتیم.
با بازنگری گذشته، این رسانهها توانستند هویت جمعی جامعه را احیا کرده و زمینهای برای درک عمیقتر از مسائل تاریخی، اجتماعی و سیاسی فراهم کنند. مثلاً بحث «هزاره بودن جرم نباشد» در رویکرد «امروز ما» و «عصری برای عدالت» به رویکردی عادی تبدیل شد. مثلاً ما در بازار پشاور آن زمان که هزارهگفتن به معنای واقعی کلمه جرم و دشنام تلقی میشد، بسیار به راحتی همه چیز را در شعاع نگاه هزاره مطرح میکردیم و احساس میکردیم که این را جامعه باید درک کند و به تدریج عادت کند که هزاره را به عنوان یک انسان ببیند و برداشت و تجربهها و درد او را به عنوان برداشت و تجربهها و درد انسان احترام کند.
۳. طرح مطالبات مدنی و شهروندی؛
نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» با تمرکز بر حقوق شهروندی که جوهرهی آن را از مقاومت غرب کابل گرفته بودیم، مطالبات مدنی، جامعهی هزاره را از یک رویکرد صرفاً واکنشی به سوی کنشگری آگاهانه و هدفمند هدایت کردند. بعد از آن ما موضع پسیف (Passive) نداشتیم، بلکه موضع اکتیف (Active) داشتیم. خود ما میگفتیم که چنین چیزی را میخواهیم یا چنین چیزی را ایجاد میکنیم. طرح این مطالبات، زمینهساز پذیرش روشهای مدنی و مسالمتآمیز برای دستیابی به حقوق شد.
۴. نقد سازندهی وضع موجود؛
جامعهی هزاره، به خصوص در دوران مقاومت غرب کابل شاهد شد که بیماریهای بسیار سنگینی بر روان و ذهن و روابط آن حاکم است و این مستلزم یک نقد بسیار جدی است. نشریاتی که از آن یاد میکنیم، «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی»، با نقد هوشمندانه و مستدل وضعیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه، جرقهی تفکر انتقادی را در میان مردم روشن کردند. این امر به شکلگیری نسل جدیدی از روشنفکران و فعالان اجتماعی انجامید که توانستند دیدگاههای نوینی را مطرح کنند. ما میتوانیم بسیاری از چهرههایی که امروز از جملهی چهرههای اثرگذار و موثری در عرصههای فکری و سخن و ادبیات جامعه هستند، در واقع از کسانی ببینیم که سد راه شان توسط نشریات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» برداشته شد. در واقع اینها را تشویق کردند که قفل زبان خود را بشکنند. یک جمع کثیری از این افراد به چهرههای بسیار تأثیرگذاری در وضعیتهای بعدی ما تبدیل شدند.
۵. ترویج ارزشهای مدرن؛
مفاهیمی مانند دموکراسی، حقوق بشر و برابری جنسیتی، از ارزشهایی بودند که این نشریات در جامعهی هزاره مطرح و ترویج کردند. این حرکتها توانست افق فکری جامعه را گسترش دهد و افراد را برای پذیرش تغییرات فرهنگی و اجتماعی آماده کند.
نتایج و دستاوردها
این گفتمان پویا و انتقادی که توسط نشریات «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» ایجاد شد و یا مبلغ آنها بودند، بستری را فراهم کرد که منجر شد به:
۱- تأکید بر آموزش و پرورش؛
نسل جدید هزاره، از جمله افرادی مانند نیلا ابراهیمی، اهمیت آموزش را بهعنوان ابزاری برای پیشرفت و تغییر عمیقاً درک کردند. ولی ریشهی اینها را که ببینیم، برگشت میکند به همان زمانی که «امروز ما» و «عصری برای عدالت» مطرح کرد که ما ضرورتی به این داریم که بر وضعیت خود درنگ کنیم و از تجربههای خود بیاموزیم. درست است که ما در غرب کابل یک عمل کردیم و یک مقاومت کردیم؛ ولی باید درنگ کنیم و بفهمیم که این عمل و این مقاومت برای ما چه داشته است. مفاهیم بسیار عمیقی که در آن زمان مطرح شدند، بار آموزشی بسیار جدی داشتند. مثلاً «تشیع درباری» که در آن زمان مطرح شد و بعدها به یک مضحکه تبدیل شده بود به خاطر که افرادی که مصداق تشیع درباری بودند، به مضحکه تبدیل شده بودند، اما در واقع برای ما در آن زمان «تشیع درباری» یک ترمینولوژی راهکشا بود که نشان میدادیم که اگر تشیع را با همان تعبیرات انقلابی و ایدئولوژیکی که در گذشته داشتیم، مثلاً در خط عدالت و آزادی و علی و حسین ببینیم که این راه معین را برای نجات انسان نشان میدهد، این تشیع درباری غیر از اینکه انسانها را وابسته و تابع و بردهی دربار بسازد کاری ندارد. دربار هم دربار انسانهایی که مثل یک زالو بر بدن جامعه چسبیده اند، چیزی بیشتر از آن نیست. ما باید اینها را بفهمیم و درک کنیم.
۲- گرایش به روشهای مدنی مبارزه؛
جامعهی هزاره در «امروز ما»، حد اقل تفنگ را به قلم تبدیل کرد. ما میتوانیم بگوییم که این در حقیقت آغاز تحولی بود که ما به جای خشونت، از ابزارهای مدنی و صلحآمیز برای مطالبهی حقوق خود استفاده کنیم.
حالا وقتی میرویم به ادبیات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» نگاه میکنیم، این ادبیات هم خیلی ملهم از چاشنیهای خشونتهای دوران جنگ هستند که آن را اعتراف میکنیم؛ اما در واقع چیزی که اتفاق افتاده این است که گلوله به قلم تبدیل شده است. مثلاً سنگر مبارزهی نظامی تبدیل شده است به سنگر مبارزهی فرهنگی. به جای اینکه تفنگ و دشنه را بلند کنیم، افراد را دعوت میکنیم که بنشنند تا گپ بزنیم و سخن بگوییم. این خودش یک تحول بسیار کلان بود که به صورت طبیعی، رفته رفته خشم و عصیانی را که در پشت کلمات و تعبیرها وجود داشتند، کم کردیم.
3- توجه به عرصههای بینالمللی؛
«امروز ما» و «عصری برای عدالت» جامعه را از محدودههای بسیار کوچک و محلی و سکتاریستی بیرون کرد و راه آن را در سطح جهان باز کرد و یادآور شد که شما دراین جهان چه چیزهایی دارید که دیگران آن را اهمیت میدهند و زندگی را به خاطر آن معنا میکنند و اهمیت میبخشند. موفقیتهایی مانند دستاوردهای نیلا، روحالله نیکپا و سایر همراهان شان نشاندهندهی توانایی جامعهی هزاره برای مطرح شدن در سطح جهانی است.
۴- تنوع در فعالیتها و موفقیتها؛
یعنی شما حس نکنید که موفقیت تان تنها در این است که یک کرسی دولتی بگیرید یا تجارت کنید یا جنگ کنید. بلکه میشود عرصههای بسیار زیادی را به عنوان عرصههای موفقیت خود بگیریم؛ از ورزش و هنر تا علم و سیاست و مکتب و تجارت و هر چیز. نسل جدید هزارهها توانستهاند در تمام این حوزهها به شکل متکثر و مختلف بدرخشند.
پیام الهامبخش
نشریاتی مانند «امروز ما»، «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» فقط در این نبود که صرفاً ابزارهای ارتباطی بودند و مثل یک رسانه عمل میکردند که برخی از مفاهیم یا معلومات را برای ما فراهم کنند؛ بلکه شالودهی یک تحول اجتماعی و فکری در جامعهی هزاره را بنا نهادند. این نشریات به ما یادآوری کردند که تأثیرگذاری از طریق دانش، گفتوگو و اندیشه ممکن است و میتوان با نقد سازنده و مشارکت فعال، جامعهای پویاتر و موفقتر ساخت. از این لحاظ من نشریات «امروز ما» و «عصری برای عدالت» و «فدراسیون آزاد ملی» را آغازگر و پیشاهنگ یک تحول عمیق مدنی میدانم که بعدها در جامعهی هزاره به شکل بسیار گسترده ترویج شد.
فرهمند: شما در سخنان و آموزشهایی که برای دانشآموزان نیز دارید، بر عبور از خشونت و نفرت به سوی مدنیت و عقلانیت به عنوان یک تحول بزرگ یاد میکنید و نشانههای این تحول را در جامعهی هزاره با مثالهایی روشن برجستهسازی میکنید. میخواهم بدانم که چگونه میتوان روند تحول از خشونت به سمت مدنیت را در جامعه هزاره به صورت موردی و مبتنی بر فاکتهای روشن و مشخص تحلیل کرد؟
رویش: تحول از خشونت به مدنیت در جامعهی هزاره یک فرآیند پیچیده اما قابل تحلیل است که میتوانیم آن را بر پایهی چند محور روشن و مستند بررسی کنیم. این مسیر در جامعهی هزاره، نه تنها نشاندهندهی آگاهی جمعی، بلکه گواهی بر ظرفیت و پتانسیل جامعهی هزاره برای تغییر بنیادین است که من دید خوشبینانهی خود را نسبت به ظرفیت مدنی و تحولپذیر جامعه از همینجا میگیرم.
۱- مشارکت سیاسی و دموکراتیک؛
یکی از برجستهترین شاخصهای این تحول، حضور فعال جامعهی هزاره در فرآیندهای سیاسی و انتخاباتی بوده است. میزان بالای مشارکت رأیدهندگان در مناطق هزارهنشین در انتخاباتهای ملی، از ریاستجمهوری گرفته تا شوراهای ولایتی و پارلمان، نشان از باور عمیق جامعه به اهمیت دموکراسی بود. هزارهها با این مشارکت، به جای اعتراضات خشونتآمیز یا توسل به زور و اسلحه، از سازوکارهای سیاسی برای بیان خواستههای خود استفاده کردهاند و احساس کردند که میدان بسیار سالمتری در اختیار شان قرار گرفته است.
۲- نقشآفرینی زنان در عرصههای عمومی؛
یکی دیگر از نشانههای تحول، حضور فعال زنان هزاره در فضاهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. زنان هزاره، برخلاف بسیاری از محدودیتهای اجتماعی که در سایر نقاط کشور خود میبینیم، توانستهاند در راستای دفاع از حقوق خود و دیگران پیشگام باشند. نمونههای موفق از این حضور شامل بانوانی است که در حوزههای آموزش، هنر، و حقوق بشر دستاوردهای مهمی داشتهاند. شما چهرههایی را میتوانید نشاندهی کنید که به شکل روشن به الگوهای خوب و سالم برای تحول و مشارکت زنان تبدیل شده اند. این امر نشان از تلاش جامعه برای پذیرش برابری جنسیتی و حرکت به سمت مدنیت دارد.
۳- تأکید بر آموزش و رشد فکری؛
جامعهی هزاره اهمیت ویژهای برای تحصیل و توسعهی فردی، مخصوصاً برای تحصیل و رشد دختران و زنان، قائل است. در شرایطی که جنگ و خشونت بسیاری از مناطق افغانستان را از پیشرفت محروم کرده، تمرکز جامعهی هزاره بر آموزش و موفقیت علمی، نماد یک تحول بسیار عمیق است. جوانان هزاره، چه در داخل افغانستان و چه در سطح بینالمللی، در مسابقات علمی، فرهنگی، و هنری دستاوردهای بسیار خوبی داشته و جایگاه قابل توجهی یافتهاند. این گرایش به طرف آموزش و پرورش، از طرفی دیگر، توجه جامعه را به جنگ و رویکردهای خشونتآمیز کاهش داده و به تبع آن، هزینهی جنگ را از روی دوش جامعه به شکل برجستهای کاهش داده است.
۴- استفاده از روشهای مسالمتآمیز؛
همچنانکه قبلاً نیز اشاره کردم، علیرغم تجربههای تلخ و حملات متعددی که بر مناطق هزارهنشین شاهد بودیم – چه در دوران جمهوریت و چه بعد از آن تا حالا – این جامعه عموماً از خشونت به عنوان یک رویکرد اجتناب کرده و به دنبال راهحلهای مدنی بوده است. نمونههایی از این رویکرد شامل برگزاری تجمعات مسالمتآمیز، ایجاد کمپینهای آگاهیبخش، و تلاش برای پیگیری عدالت از طریق نهادهای قانونی و حقوق بشری و حتی رفتن تا دادگاه لاهه و امثال آن است که همه نشان میدهند که ما راههای متعددی را برای مبارزهی خود داریم که ضرور نیست تنها بر خشونت تأکید کنیم.
۵- گرایش به «هزارهگرایی مترقی»؛
به جای پیروی از ایدئولوژیهای افراطی و رادیکال که یک مدت طولانی یک بخش کلان و اساسی انرژی جامعه را به خود اختصاص داده بود، جامعهی هزاره، به خصوص بعد از دههی هفتاد، گام به گام، به سمت یک نوع هزارهگرایی مترقی حرکت کرده است. این دیدگاه، تغییر و اصلاح نظم اجتماعی را در جامعه به صورت یک فرآیند تدریجی و آهسته آهسته ممکن ساخته است و نقش انسانها را در ساختن آیندهای بهتر مورد تأکید قرار میدهد. در این رویکرد، راهحلها بیشتر بر پایهی همبستگی اجتماعی، عقلانیت، و سازوکارهای مدنی بنا میشوند که ما رگههایی از آن را در درون جامعهی هزاره میبینیم که روز به روز برجستهتر میشود.
پیام نهایی و الهامبخش
جامعهی هزاره، با تأکید بر مدنیت، عقلانیت، و روشهای صلحآمیز، الگویی برای سایر جوامع ارائه کرده است. این تحول نشان میدهد که حتی در مواجهه با سختترین چالشها، تغییر ممکن است؛ به شرط آنکه ارادهای جمعی برای عبور از خشونت و نفرت به سوی آموزش، گفتوگو، و تفکر نقادانه وجود داشته باشد. این مسیر الهامبخش، امیدی را برای آیندهی بهتر به ارمغان میآورد.
پرسش: با توجه به نکتههایی که از تحول مثبت جامعه هزاره به سوی مدنیت و عقلانیت یاد میکنید، چرا هنوز برخی از رگههای خشونت و نفرت در بخشهایی از این جامعه باقی مانده است؟ نمونهای از این مسأله را میتوان در واکنشهای منفی نسبت به موفقیت نیلا ابراهیمی مشاهده کرد.
رویش: این پرسش در واقع به نقطهی حساسی در مسیر تحول اجتماعی جامعهی هزاره اشاره میکند. جامعهی هزاره، علیرغم پیشرفتهای چشمگیری که در جهت مدنیت و حرکتهای مدنی داشته، هنوز با چالشهایی مواجه است که ریشه در تاریخ، شرایط نابسامان اجتماعی-اقتصادی، و تحولات فرهنگی دارد. واکنشهای منفی نسبت به موفقیتهای افرادی چون نیلا ابراهیمی، نه از سر کلیت جامعه، بلکه به عنوان بازتاب زخمهای تاریخی و برخی مشکلات ساختاری قابل بررسی است. دلایل این مسأله را میتوانیم در چند محور تحلیل کنیم:
۱- میراث تاریخی دردناک
بیش از یک قرن تبعیض، خشونت، و سرکوب بر جامعهی هزاره تحمیل شده است. این یک قرن خشونت و سرکوب زخمهای روانی تاریخی عمیقی را بر روان جمعی جامعه گذاشته و آن را جریحهدار کرده که التیام آن به صورت طبیعی به زمان و تلاش نیاز دارد. بیاعتمادی اجتماعی را در جامعه دامن زده که ناشی از دردهای گذشته است و در قالب بیاعتمادی به موفقیتهای فردی بازتاب مییابد، زیرا این موفقیتها ممکن است بهطور نادرست به عنوان فاصله گرفتن از هویت جمعی تعبیر شوند. من نشانههایی از آن را در واکنشهایی که در برابر لباس نیلا صورت گرفت، به صورتی واضح میبینیم.
۲- استمرار ناامنی و خشونت
حملات هدفمند هنوز هم بر مناطق هزارهنشین جریان دارد، به ویژه توسط گروههای افراطی مانند داعش و امثال آنان که فضای ناامنی مداوم ایجاد کرده است.
احساس خشم و آسیب که احساسات سرکوبشدهای ایجاد میکنند که گاهی به صورت واکنشهای نامناسب به موفقیتهای فردی بروز مییابد. احساس میکند که من چیزی را به دست آورده ام و اندکی بیتفاوتی نشان دهم، ممکن است از من گرفته شود.
۳- چالشهای اجتماعی-اقتصادی
بسیاری از افراد جامعهی هزاره هنوز با مشکلات اقتصادی و دسترسی محدود به امکانات مواجه هستند. یک نوع حس ناامیدی از لحاظ اجتماعی که به دلیل همین چالشها در جامعه ایجاد شده و موجب شده است برخی افراد موفقیتهای فردی را نمایندهی وضعیت کلی جامعه ندانند و احساس ناامیدی یا حتی حسادت بروز دهند.
۴- مقاومت در برابر تغییر
هر تغییری که پیش بیاید، جامعهای که سرکوب شده است، احساس میکند که این تغییر فشار را بر او زیادتر میکند. جامعهی هزاره در حال تجربهی تغییرات سریع فرهنگی و اجتماعی است و این تغییرات باعث میشود که یک عده افراد احساس ترس شدید کنند. به دلیل تغییرات ناگهانی ممکن است برخی افراد احساس ناپایداری کنند و فکر کنند که ممکن است ما هویت خود را از دست دهیم. مثلاً برخیها فکر میکنند که اگر شما افغان بگویید، ممکن است این افغانگفتن هویت شما به عنوان هزاره را آسیب بزند و به حاشیه براند. یا فکر میکنند که اگر افغانستان گفتید، ممکن است هزارستان را از دست دهیم. اینها همه نشانهی یک احساس ناامنی است که در مجموع باعث واکنشهای محافظهکارانهتر هم میشود.
یکی دیگر از نشانههای مقاومت در برابر تغییر را در انتقاد از نماد تغییر میبینیم. مثلاً نیلا ابراهیمی به صورت عادی لباس خود را انتخاب میکند. احساس میکند که با این لباس یک نوع تبارز دارد که مطابق خواست و سلیقهی خود اوست. من فکر نمیکنم که در انتخاب این لباس کسی دیگر، حتی برادرش در تشویقکردن او سهم داشته باشد. یک انتخاب فردی است که شما وقتی او روی ستیج ظاهر میشود، میبینید که چگونه لباس بر تن دارد. اما در درون جامعه به دلیل همان حسی که از ناامنی داریم، یک نوع مقاومت در برابر تغییر است، احساس میشود که همین خود یک نوع باج دادن یا به اصطلاح چراغ سبز نشان دادن به دشمنان ما است که اثری از همان تراماهای گذشته است و واکنشهای منفی را باعث شده است.
۵- نقش رسانههای اجتماعی
فضای مجازی مثل تویتر و فیسبوک و انستاگرام و امثال آن را که میبینید، علیرغم فرصتهای بینظیری که ایجاد کرده، گاهی به تشدید واکنشهای احساسی و غیرمنطقی نیز منجر میشود. به خاطری که حالا فضای مجازی در دسترس عموم قرار دارد و یک جمع کثیری از افراد با این رسانهها خیلی حرفهای برخورد نمیکنند که مثلاً یک هدف استراتژیک داشته باشند و پیامدهای حرف خود را درک کنند. هر آنچه به ذهن شان رسید، احساس میکنند که زبان شان باز است و میتوانند سخن بگویند. به همین دلیل یک نوع انتشار سریع و بیتفکر اطلاعات را در درون جامعه شاهد میشویم. اولین فردی که یک سخن خشماگین مطرح کند، میبینیم که یک جمع از افراد به صورتی ناخواسته به طرف آن میروند و حرفهای نامربوط و خشن تبادله میکنند.
این سرعت انتشار اطلاعات در فضای مجازی فرصت کافی برای تأمل و تحلیل را از بین میبرد و تضادها را به صورتی گسترده دامن میزند و برجسته میکند. من فکر میکنم که این هم از اثرات منفی رسانههای اجتماعی است. به خاطری که هر فرد بدون اینکه مراقب پیامد حرفهای خود باشد، حرفهایی را مطرح میکند که در درون جامعه خشونت و نفرت و کینتوزی را بیشتر ترویج میکند و فراموش میکند که من خودم اولین قربانی همین خشونتها و نفرتپراکنیها هستم.
چشمانداز مثبت و درسهای آموزنده
با این حال، فراموش نکنیم که این واکنشها نمایندهی کل جامعهی هزاره نیستند. شما اگر در صفحات اجتماعی نیز مطالعه کنید، میبینید که مثلاً چه تعدادی از افراد در این صفحات اجتماعی فعال اند و از این افراد فعال چند نفر آنها کمنتهای منفی مینویسند یا پیامها و استاتوسهای منفی پخش میکنند. میبینیم که یک جمع کثیری از افراد از این قاعده بیرون اند. ولی این افراد از حالت منفعل بودن به حالت فعال نرسیده اند. اما از طرفی دیگر شما میبینید که در رابطه با همین موفقیت نیلا، یک استقبال بسیار گسترده و واکنشهای مثبت را هم شاهد بودیم که نشان میدهند اکثریت جامعه در مسیر بسیار درستی گام بر میدارند.
در ضمن، از این موفقیت میتوانیم به عنوان فرصتی برای گفتگو یاد کنیم. موفقیتهای فردی کسانی مثل نیلا نشان میدهند که ما میتوانیم گفتگوهای جمعی را دربارهی هویت، همبستگی و مسیر آینده ترویج کنیم. مثل همین برنامهای که امروز ما داریم یا غیر از آن، در صفحات اجتماعی موفقیت نیلا است که این بحثها را مطرح کرده است که آدمها به جای اینکه از این عقدهها به مثابهی زخمهای عمیق و پنهان در درون خود رنج ببرند، آنها را مطرح میکنند.
الگوبرداری از موفقیت هم چیز خوبی بود. موفقیت نیلا نشان داد که نسل جوان ما به صورت گستردهای میتواند از این الگوها الهام بگیرند و نسبت به آیندهی خود امیدوار شوند. احساس کنند که همین راهی را که نیلا طی کرده است، ما هم میتوانیم طی کنیم. به این ترتیب، این موفقیت دستاوردها میتوانند الهامبخش نسل جوان باشند و امید به تحول را تقویت کنند.
راهکارها برای ادامهی مسیر تحول
فکر میکنم راهکارهایی وجود دارد که ما را کمک میکنند تا در مسیر پیشرفت جامعه و رفع رگههای خشونت و نفرت از آن گام برداریم. از جملهی آن:
۱- تقویت گفتگوهای سازنده: آموزش و گفتگوهای درونجامعهای میتوانند به رفع سوءتفاهمها و کاهش تنشها کمک کنند.
۲- تأکید بر آموزش تاریخی: بازخوانی انتقادی تاریخ و تأمل بر گذشته میتواند به التیام زخمها و کاهش بیاعتمادی کمک کند.
۳- پذیرش تنوع و تفاوتها: همبستگی اجتماعی باید همراه با احترام به تفاوتهای فردی و فرهنگی تقویت شود.
۴- تقویت زیرساختهای اقتصادی و فرهنگی: رفع فقر و تقویت فرصتهای برابر، زمینه برای کاهش حسادتها و اختلافات را فراهم میکند.
همهی اینها ما را کمک میکنند تا از وادی خشونت و نفرت کوچ کنیم و به طرف صلح و آشتی و مدارا برویم. به همین خاطر من فکر میکنم که موفقیت نیلا از این جنبه نیز میتواند نشان دهد که تحولات بزرگ اجتماعی، حتی در مواجهه با چالشهای پیچیده، امکانپذیر است هر چند که در پارهای از موارد میتواند خستهکننده نیز باشد. موفقیتهایی مانند نیلا ابراهیمی، نهتنها دستاوردهای فردی، بلکه نماد پیشرفت جمعی ما است. با تقویت مدنیت، عقلانیت، و همبستگی، میتوانیم الگوهای مثبت تحول را در تمام کشور خود و حتی فراتر از آن تقویت کنیم و در این مسیر پیش برویم.
فرهمند: دراین بخش، نظری از آقای آرش مهربان میشنویم. بعد سوال خود را من ادامه میدهم.
آرش مهربان: سلام و وقت شما بخیر، آقای فرهمند و استاد عزیز رویش. آرزو دارم که شما و همهی مخاطبان خوب باشید. حرف خاصی نداشتم. تنها پرسشی دارم که میخواهم بپرسم. ضمن اینکه موفقیت نیلا ابراهیمی را برای استاد رویش تبریک میگویم که یکی از دانشآموزان پرافتخار مکتب معرفت بودند. سوال من این است که وقتی سخنان شما را در بخش مبارزهی عدم خشونت دنبال میکنم، این است که شما قلم را همیشه در اولویت قرار میدهید و میگویید که اگر تغییر و تحولی در جامعه به وجود بیاید، سرمنشأ آن همین قلم خواهد بود. در یکی از نوشتههای خود شما سید اسماعیل بلخی را به خاطر یک بیتی که گفته بود، متهم به پدر داعش بودن کردید و گفتید که آبشخور رفتارهای بینادگرایانه و سلفی و داعشی همین طرز تفکری است که سید اسماعیل بلخی یا افرادی مانند دکتور شریعتی دارد. دقیق به یادم مانده است که او گفته بود «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است» و شما گفته بودید که اگر شفایی است در قلم است نه در تفنگ و خون. با توجه به وضعیتی که الآن در افغانستان حکمفرما است، ما چگونه میتوانیم با این قلم در برابر آتشپارهها و صربها و گلولههای سنگین مبارزه کنیم و آنها را حد اقل از جایی که هستند، در جایی که باید باشند، ببریم.
یک بار شما در داخل مکتب که من نیز آنجا حضور داشتم، صحبت کردید و گفتید که یکی از کارهای ارزشمندی که بابه مزاری انجام داد، این بود که برای ما یاد داد که شما هم میتوانید تفنگ بگیرید و آدم بکشید. یک مقدار حرفهای شما متناقض نیست؟ ما کدام عزیز را قبول کنیم: عزیزی که ما را تفنگگرفتن را یاد میداد یا عزیزی که الآن میگوید تفنگ راه حل نیست و ما پناه ببریم به تفنگ؟
رویش: ممنون، مهربان عزیز. از نکتهی آخر تان شروع میکنم. بابه مزاری در آن زمانی که همه تفنگ در دست دارند و با تفنگ آدمها را میترسانند و هزاره از تفنگ میترسد، از کشتهشدن میترسد، برایش گفت که نه، از تفنگ نترس، چون تفنگ در دست توست و از کشتهشدن نترس به خاطری که تو هم میتوانی آدم بکشی.
این یک بیان بسیار تلخی است که در آن زمان ما داشتیم. به خاطری که این گپهای ما مربوط به سالهای هفتاد و یک تا هفتاد و سه در دههی هفتاد خورشیدی در کابل است. ما تازه از دوران جهاد و جنگ بیرون شده ایم، تازه وارد کابل شده ایم، تازه به فصلی رسیده ایم که حقوق و مطالبات شهروندی در جامعهی افغانستان مطرح شده، ولی هنوز سخن ما از دهان ما بیرون نشده که گلوله و آتش و باروت به طرف ما میآید.
در همچون یک حالت، من از یک واقعیت حرف میزنم؛ واقعیتی که خودم نیز مخاطب آن هستم. یعنی، صدای مزاری با استواری و صلابتی که در آنجا داشت، برای هزارهها نشان داد که نه، از هیبت آدمها زیاد نترسید. سخن و مطالبهی تان را فراموش نکنید، ولی در برابر قلدری آدمها میدان خالی نکنید.
ما به هر حال، این تجربهی خود را در سه سال مقاومت غرب کابل نشان دادیم و همان مقداری که بود، انجام شد، اما حرف من در رابطه با قلم بعد از مقاومت غرب کابل است. میگویم ما مقاومت کردیم. ما در آنجا نشان دادیم که در برابر تفنگ تفنگ گرفته میتوانیم، به تعبیری که آن زمانها استفاده میکردیم، کلوخانداز را پاداش سنگ داده میتوانیم، کسی که چشمان خود را ابلق کند، میتوانیم در برابرش بایستیم و برایش بگوییم که این رویکردهایش را متوقف کند. من در سال ۲۰۱۲ پنج سخنرانی مرتبط با هم در استرالیا داشتم که آن را در پنج شهر استرالیا ایراد کردم. در واقع تمام آن پنج سخنرانی در وصف دیوانگی بود و در واقع میخواستم دیوانهها را توصیف کنم و بگویم که دیوانهای که ما در غرب کابل از آن حرف میزنیم، کیبودند. به تعبیر هزارگی میگفتم که آدمها اشتباه نکنند که آنها «مجول» نبودند. کسی که مادر خود را بترساند یا همسایهی خود را بترساند، «مجول» است. آن دیوانهای که من از آن سخن میگویم، کسی بود که کار «دیوانه» یا «دیوآسا» انجام داد، یک تاریخ را متوقف کرد، چرخهای از خشونت و نفرت را در جایش میخکوب کرد. خوب، این حرف بیان واقعیتی است که ما در آن زمان با آن سردچار بودیم. آنچه را که بعد از آن ما گپ میزنیم و تأکیدی که بر قلم داریم، به خاطر آیندهی ماست.
من یکی از کسانی هستم که در همان زمان به شکل عملی در خاطرات خود نیز گفته ام که در شب شکست مقاومت غرب کابل برای من، مثل هر هزارهای دیگر، شب درنگ و تأمل بود. یک بار این سوال در ذهنم مطرح شد که اگر مقاومتی باشد، سنگینتر از مقاومت غرب کابل نیست. اگر آدم باصلابتی باشد، واقعاً در تجربهی ما بیشتر از مزاری آدم باصلابتتری نمیتوانیم بیابیم. اگر این یکی کشتهشدنی و آن یکی شکستنی باشد، ما به کدام رویکردی دیگر تکیه کنیم که به نتیجه برسیم، اما باری دیگر شکست نخوریم و مزاری را به عنوان هزینهی مبارزه از دست ندهیم.
بنابراین، حرف من بیشتر حرف کل هزارهها است. حرف من تنها نیست. من شاید یک مقدار صریحتر آن را بیان کرده باشم، اما احساس میکنم تمام هزارهها بعد از مقاومت غرب کابل به این درنگ رسیدند که جنگ و مبارزهی مسلحانه برای هر کسی آب بخورد، برای ما به عنوان یک جامعهی فقیر آب نمیخورد. ما البته جنبههای تیوریک و آگاهیبخش آن را بیشتر برجسته کردیم.
اما در رابطه با آقای بلخی آنچه را شما مطرح کردید، بگویم که من بلخی را نماد یک تفکری میبینم که در آغاز تحول در درون جامعهی هزاره مطرح شد. در زمانی که جامعهی هزاره آهسته آهسته راه خود را به سوی زندگی باز میکند، مسیر انحرافی و خرابی را در پیش روی جامعه باز کرد. حرف من این است که به جای این شعری که بلخی به عنوان مبارز و شخصیت اثرگذار در جامعه مطرح کرد و گفت که «جوانان در قلم رنگ شفا نیست، دوای درد استبداد خون است»، اگر همان بچههایی را که جوالی و فقیر است و تازه به حرکت افتاده است، کنار خود مینشاند و میگفت که بچیم، هوش کنی فراموش نکنی که قلم ارزش بسیار بزرگی است. اندیشه چیز مهمی است. بلی، کار کن و پهلوانی کن و پهلوان ابراهیم و پهلوان نجف باش، اما به یاد داشته باش که قلم از یادت نرود. اندیشه یادت نرود. اگر جهان آباد است با اندیشه است. خود سید اسمعیل بلخی که همین مقدار آدم موثر و قدرتمند شد، به خاطر قلم و زبان و اندیشه و آموزش بود، نه به خاطر چیزی دیگر.
خوب، همین دریافت خود را به عنوان یک فرد که بچهی سید بود و یک تحول ایجاد شد و او را به یک رهبر و مبارز تبدیل کرد، میتوانست برای بچهها و جوانان هزاره نیز بگوید تا آنها نیز مثل او به همین رشد و توانمندی برسند. شاید در درون تان کسی و کسانی پیدا شود که با آگاهی و قلم و اندیشه راه بسیار سالمتر و مطمینتری را برای نجات تان باز کند.
حالا وقتی من میگویم که کسانی مثل بلخی پیشگام جریانهای افراطی مانند داعش و طالب و همهی خشونتگران بعد از خود بود، به این دلیل است که من همهی آنها را در یک نحله میبینم. ببینیم که همهی اینها در خط خشونت قرار دارند. در این خط هر چه که پیشتر بروی، بالاخره در آخر خط ناچار تو به ابوبکر البغدادی میرسی، ناچار به ملاهبتالله میرسی. چارهای نداری. چون یک مسیر است. حالا ممکن است درجهی خشونت از یک فرد تا فردی دیگر یا از یک مرحله تا مرحلهای دیگر یک مقدار فرق کند که یکی کمتر خشونت میکند و یکی بیشتر.
حالا من حرفم بیشتر همین است برای نسل کنونی جامعهی ما که از مبارزه دست نکشند، از هدف خود چشم بر ندارند، حقوق و آزادیهای خود را همیشه محترم بدانند، ولی مبارزهی مسلحانه، به صورت مشخص تفنگ و جنگ را به عنوان تنها راه حل برای خود نبینند. حتی هیچ راه حل نبینند. به خاطری که هزاران راه حل دیگر ما داریم که میتواند برای ما به عنوان یک جامعهی فقیر و محروم به مراتب موثرتر و مفیدتر باشد تا توسل به تفنگ و جنگ.
حالا این حرف را من صریحتر بیان میکنم، ولی خوشحال هستم که شما و هر فردی دیگر در این جامعه عملاً همین کار را کرده اند. هیچ فردی در این جامعه نیست که خشونت و جنگ را راه حل بداند و به آن توسل بجوید. در همین سه سال اخیر شما دیدید که هیچ کسی مثلاً تفنگ و گلوله نخریدند و با تفنگ و گلوله از خود دفاع نکردند، اما جامعه زنده ماند. اینگونه نیست که جامعه وقتی تفنگ و گلوله نگرفت، این بار نسبت به دورهی گذشته بیشتر بیغیرت و بیاحساس شده، یا بیشتر قتل عام و نابود شده است، یا بیشتر رنج برده است. خوب، احساس کرده است که اگر یک قرص نان داشته ام، همان یک قرص نان خود را برای شکم فرزندان خود مصرف میکنم. اگر یک ده افغانی داشته باشم همان را قلم و کتابچه میخرم تا اولادم درس بخواند. اگر نشد، حد اقل اولاد خود را در شرایط بسیار اضطرار و بیچارگی به ناحق در معرض گلولههای خشماگین دشمنان بسیار قدرتمند خود قرار نمیدهم.
از این لحاظ مبارزهی مدنی عاری از خشونت برای هر کسی دیگر اگر قابل درک باشد یا نباشد، برای هزارهها قابل درک بوده و هزارهها عملاً در همین مسیر گام برداشته اند و به نظر من کار خوبی کرده اند و کار بدی نکرده اند.
فرهمند: شما در بخشی از صحبتهای خود از برخی عوامل اثرگذار بر وضعیت جامعهی هزاره و الگوهای رفتاری آن یاد کردید. حالا میخواهم بپرسم که تأثیر سیاستهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران بر جامعهی هزاره چگونه بوده است؟ مخصوصاً در مورد جنگهای داخلی میان گروههای هزارهی تحت حمایت ایران صورت گرفت و منجر به کشتار هزاران نفر و خاطرات تلخی بر روان جمعی شد، چه تجربیات و دریافتهای شخصی دارید؟
رویش: ببینید، آقای فرهمند، سیاستهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران در واقع در ادامهی یک خط ایدئولوژیک دیگر در جامعهی ما که خط ایدئولوژیک حزب دموکراتیک خلق و چپگرایان در افغانستان بود، قابل مطالعه است. اینها آمدند و جامعه را برای اولین بار از یک مسیر رشد طبیعی بیرون کرده و با یک رویکرد ایدئولوژیک با کودتای هفتم ثور در یک خط بسیار جزمی و خشن و پرخاشگرانه قرار دادند که در نتیجهی آن جهاد یا اسلامگرایی به عنوان پادزهر آن در طرف مقابل مطرح شد. سیاستهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران هم دقیقاً از همین مجرا وارد جامعهی هزاره شد و تأثیرات بسیار پیچیده و چندلایهای بر جامعهی هزاره داشته است. این تأثیرات را میتوانیم از منظرهای مختلف اجتماعی، روانی، و سیاسی بررسی کنیم که من البته، همانگونه که شما گفتید، تجربههای شخصی و مشاهدات مستقیم خود را نیز از دوران جنگهای داخلی هزارهها دارم.
۱- تشدید شکافهای مذهبی و فرقهای:
ایران با حمایت ایدئولوژیک و نظامی از برخی گروههای شیعه، شکافهای مذهبی و فرقهای را در میان هزارهها و جامعهی افغانستان تعمیق و تشدید کرد. این سیاست هویتهای درونگروهی را بسیار به شدت تقویت کرد و در برخی موارد شاهد بودیم که گروهها تبدیل به مذهب پیروان شده بودند. برخی افراد به راحتی میگفتند که من از مذهب خود میگذرم، اما از گروه خود نمیگذرم. این امر نشان میدهد یک نوع هویت گروهی یا درونگروهی بسیار منفی در جامعه بروز کرده بود که در نتیجه هویت یک گروه خاص را در تضاد با هویت سایر گروهها قرار میداد.
پیامدهای این وضعیت نیز بسیار پرهزینه و ویرانگر بود. بهجای اتحاد، جامعهی هزاره دچار تفرقه شد، و اختلافات فرقهای به تشدید تنشها و خشونت داخلی انجامید که جنگهای داخلی که شما از آن یاد کردید، از تبعات آن بود.
۲- بیثباتی سیاسی، خشونت و تفرقه در افغانستان
سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در سطح افغانستان هم متأسفانه بسیار بیثباتی خلق کرد. ایران، با دنبال کردن منافع ژئوپلیتیک خود، بهطور غیرمستقیم، همیشه در تضعیف دولت مرکزی افغانستان نقش داشته است و کوشش کرده که یک نوع حالت بیثباتی را در افغانستان حفظ کند که در آب گلآلودی که ایجاد میشود، ماهی مقصود خود را به دست آرد.
اثرات دیگر آن خشونتها و درگیریهای خونینی بود که یک قسمت آن در دوران جنگهای داخلی هزارهها دیده شد و بعدها گروهها را در حالت بسیار منفی در برابر هم قرار داد که ولو اینها تفنگ نگرفتند، اما اثرات حرکت شان به مراتب زیانبارتر بود از آن حرکتهای مسلحانه که منجر به خونریزی و کشت و کشتار میشد.
افراد حتی در تحت حمایت مالی و سیاسی ایران به حدی با همدیگر برخورد میکردند که حاضر نبودند با همدیگر روی سادهترین مسایل به توافق برسند.
آسیبهای روانی و رفتاری این سیاستهای ایدئولوژیک را در درون جامعه این بود که پرخاشگری و جزمیتهای ایدئولوژیک را در جامعه ترویج و تعمیق کرد و باعث شد که یک نوع خاطرات تلخ ناشی از جنگ به گونهی تراما در روان جامعه ایجاد شود. هنوز هم ما کسان زیادی را داریم که از دوران جنگهای داخلی که همان خاطرههای تلخ را با خود دارند و به سادگی نمیتوانند از آن خاطرات خود را بیرون کنند. مثلاً اگر حرکتی بوده، در برابر نصری یا اگر نصری بوده در برابر شورا یا نهضت یا سپاه و امثال آن در حدی آنتیگونیستی برخورد میکنند که حاضر نیستند در سادهترین موارد با هم آشتی کنند. این خاطرهها مثل یک تراما باقی مانده است.
این خاطرات حتی بر موضعگیریهای سیاسی کنونی آنها تأثیر میکند. شما میبینید یک نوع آشفتگی بسیار شدید را ما در موضعگیریهای سیاسی این افراد داریم که اگر از لحاظ روانشناسی بررسی شوند، ریشههای آنها برگشت میکند به دورانی که این تراماها برای آنها ایجاد شد.
۵- تغییر ساختار اجتماعی و قدرت
ساختار اجتماعی جامعه در رابطه با قدرت از سیاستهای ایدئولوژیک ایران بسیار زیاد متأثر بود. ایران از برخی گروهها حمایت میکرد و برخی از گروهها را میراند. گروهها نیز به خاطر همین نوسان در سیاستها و حمایتهای ایران دچار نوسان مداوم بود. و این احساس ناامنی را در درون این گروهها به صورت مداوم حفظ میکرد. این گروهها احساس میکردند که مثل برده و یا گروههای وابسته همیشه توجه ارباب خود را جلب کنند تا از خوان نعمت آن بهرهمند باشند. و این نقطهی منفی بود که از سیاستهای جمهوری اسلامی ایران بر جامعهی هزاره باقی مانده است.
من اگر خاطرات و تجربههای شخصی خود را نیز از این دوران مرور کنم، بهعنوان کسی که از نزدیک شاهد دوران جنگهای داخلی بودهام، این دوران یکی از تلخترین بخشهای حافظهام است. جنگهایی که نهتنها هزاران نفر را به کام مرگ کشاند، بلکه انسجام اجتماعی را نیز متلاشی کرد. چه جنگهای داخلی بین خود هزارهها و چه بعدها در سطح کلان کشور. فکر میکنم این از تلخترین بخشهای حافظهی من است که هنوز هم گاهی مرا رنج میدهد.
حالا وقتی میبینیم که نیروهای اسلامیستی میروند وارد دمشق میشوند، دقیقاً احساس میکنم که در همین آمد و رفت گروههای زورمند، مردمی هستند که در آنجاها به حق یا ناحق آسیب میبینند و زیر پا میشوند. حالا گروههای کثیری از مردم ناخواسته و نافهمیده در بازارها شادی و خوشی میکنند، گروههای دیگری هستند که همین حالا چشمان شان از وحشت باز مانده است. این خاطره به صورت معکوس ده یا پانزده سال پیش بود. یک گروهی از مردم خوشحالی میکردند و یک گروهی دیگر بودند که رنج میبردند. میلیونها نفر سوری که آواره شدند، اینها هم انسان اند. اینها قربانیهای نظام و سیاست بشار اسد بودند و کسانی که بعد از این به عنوان علویها و بقیه که ممکن است مورد انتقامجویی قرار گیرند، از جملهی قربانیان تحریک شام میشوند.
من از دوران گذشته، ناامیدیهایی را از جریان جنگهای داخلی شاهد هستم که هنوز هم بر بسیاری از رفتارهای من تأثیر میگذارد. بسیاری وقتها احساس میکنم که بسیاری از زخمهای که بر روان خود دارم ناشی از همان ضرباتی است که در گذشته شاهد بوده ام و همهی آنها اثرات منفی خود را بر روان و ذهنم حفظ کرده اند. بسیاری از حوادثی که حالا اتفاق میافتند، مرا نگران میسازند و رواناً آزرده میشوم. احساس میکنم که نسلهای بعدی ما تا مدتهای خیلی زیاد با همین تراماها باقی خواهند ماند.
ولی اگر یک جمعبندی داشته باشم، دوست دارم بگویم که مداخلات ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران، به دلیل استیلای یک قشر بسیار کمسواد، جاهل و عقدهای که فقط چاشنی ایدئولوژیک مذهبی ملایی دارند، هم برای ایران بسیار خطرناک و زیانبار بوده و هم برای منطقه. در جامعهی هزاره هم، در کنار سایر عوامل، این نفوذ و سیاست ایران موجب تفرقه، خشونت، و تضعیف جامعهی هزاره شد و احساس میکنم که این پیامدها هم برای خود ایران و جمهوری اسلامی این کشور و هم برای جامعهی هزارهی افغانستان بسیار مخرب بوده است.
حالا میبینم که این سیاستهای ایدئولوژیک بعد از چهل و پنج سال برای ملت ایران ویرانگر بوده است. برای جامعهی هزاره هم همین گونه پیامدها و اثرات زیانبار داشته است. خیلی از چیزها در این درون جامعهی هزاره به دلیل سیاستهای زیانبار جمهوری اسلامی ایران آسیب دیدند که میتوانستند پشتوانههای حرکتها و اقدامات بسیار سازنده و دوامدار مدنی باشند.
ولی به هر صورت، حالا سوال مهم این است که از همهی این نکتهها و تجربهها چه میآموزیم؟ من احساس میکنم که هر قدر که ما بر علم و آموزش تأکید کنیم و وضعیت خود را بهتر درک کنیم، هر مقداری که ما زندگی را برای خود اهمیت بدهیم و علقههایی را که زندگی را جدی میسازند، تقویت کنیم، وحدت درونی خود را برای هدف مشترک اجتماعی جدی بگیریم و به جای اتکا به حمایتهای خارجی، بر انسجام و همبستگی داخلی تمرکز کنیم، از تجربههای تاریخی خود با دید انتقادی بیاموزیم و از تکرار اشتباهات مشابه جلوگیری کنیم، بسیار مهم است.
هویت مستقل خود را توجه داشته باشیم. هیچ کسی و هیچ قدرتی در بیرون نیستند که به خاطر ما اشک بریزند یا فداکاری کنند یا وقت خود را ضایع کنند. هر کسی اگر به طرف ما دست خود را دراز میکند، حتماً از ما توقعی دارد. ما به جای این، کوشش کنیم که خود ما هویت مستقل خود را درک کنیم و درد خود را خود ما التیام ببخشیم، به مشکلات خود خود ما توجه کنیم. بسیاری از ضرورتهای ما احتمالاً با اتکا به منابع درونی خود ما به مراتب راحتتر حل میشود.
به همین خاطر، من فکر میکنم که توجه به سیاستهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران برغم برخی از فایدههای مقطعی که در پارهای از موارد برای ما داشته است، ما را میتواند در یک دید درازمدت هم بسیار کمک کند. یک مقدار بازتر بیندیشیم و استراتژیکتر برای آیندهی خود برنامهریزی کنیم.
فرهمند: شما در پاسخ به سوال قبلی اشارهی مختصری هم به تأثیرات جریانهای چپ بر وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعهی هزاره داشتید. من میخواهم بپرسم که نقش جریانهای چپ مانند حزب دموکراتیک خلق و جریانهای منسوب به شعلهی جاوید را که گرایشهای چپی و کمونیستی داشتند، در تحولات فکری جامعهی هزاره چگونه بررسی میکنید؟
رویش: این سوال را شاید بتوانیم در یک برنامهی دیگر به صورت اختصاصیتر مورد توجه قرار دهیم. اما به هر حال، من احساس میکنم که جریانهای چپ مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان و گروههای منسوب به شعلهی جاوید، نقش بسیار پیچیده و چندلایهای در جامعهی هزاره داشتهاند. اگر از جنبههای مثبت این اثرگذاری توجه کنیم، حس میکنم که چند محور را میتوانیم به صورتی برجستهتر مورد اشاره قرار دهیم:
1- افزایش آگاهی سیاسی
این جریانها آگاهی سیاسی را در جامعه بسیار بالا بردند. مفاهیمی چون عدالت اجتماعی، برابری، و مبارزه با نابرابری را همینها وارد گفتمان جامعهی هزاره کردند که فکر میکنم اثر بسیار خوبی اند. تفکر انتقادی را در جامعه همینها رواج دادند. مثلاً چپیها وقتی که آمدند به شکل جدی در برابر باورهای مذهبی ایستاد شدند و حرف زدند، به صورت طبیعی تابوهای ذهنی را در درون جامعه شکستند. بعد، نیروهای اسلامیستی که آمدند و این گفتمان مسلط چپی را در جامعه به چالش کشیدند و در مورد آن سخن گفتند، این گفتوگوهای جدی، سطح منطق و آگاهی سیاسی در جامعه را بسیار بالا برد. آنها با طرح این ایدهها، نسل جدیدی را به تفکر انتقادی نسبت به ساختارهای قدرت سنتی ترغیب کردند. برای جامعهای که پیشتر بیشتر درگیر مسائل قومی و مذهبی بود، این تحول به نوعی آغاز فصل جدیدی در تفکر سیاسی به شمار میرفت.
2- چالش با ساختارهای سنتی
یکی از مهمترین اثرات این جریانها، به چالش کشیدن ساختارهای سنتی قدرت، از جمله نقش روحانیون و رهبران قبیلهای بود. حزب دموکراتیک خلق البته به صورتی بسیار بیرحمانه بر این ساختارهای سنتی تاخت و ثبات و استقرار جامعه را آسیب زد و از بین برد، اما نشان داد که برخی وقتها در جامعه نیروهای بسیار ساده با بنیههای بسیار ضعیف میتوانند ساختارهای کهنه و زمخت را به چالش بکشند. هرچند این رویکرد در برخی موارد به تنشهایی انجامید، اما زمینهای را فراهم کرد که جامعه به مسائل اجتماعی و سیاسی از زاویهای جدید نگاه کند.
3- ترویج تحصیلات مدرن
یکی دیگر از نقاط قوت این جریانها، تأکید بر اهمیت آموزش و تحصیلات مدرن بود. آنها بسیاری از جوانان هزاره را به ادامهی تحصیل در رشتههای مختلف تشویق کردند. به خصوص حزب دموکراتیک خلق در این عرصه نقش بسیار کلانی داشت. جامعه را متوجه کرد که مثلاً مکتب، آموزش مدرن، بورسیههای تحصیلی که آن زمانها به صورتی گسترده در کشورهای تحت حمایت اتحاد شوروی فراهم میکردند، جامعه را از لحاظ ذهن و دیدگاه بسیار کمک کرد. نتیجهی این تأکید، رشد سواد و آگاهی در جامعه بود که بعدها پایهگذار تحولات اجتماعی گستردهتر شد.
4- پیامدهای منفی: خشونت و تفرقه
البته، همهچیز هم مثبت نبود. ما برخی حرکتها و رفتارهایی از حزب دموکراتیک خلق شاهد شدیم که هرچند پیامدهای آن در پارهای موارد نجاتدهنده و آزادکننده بود، اما اثرات بسیار مخرب و ویرانگر نیز به همراه داشت. حزب دموکراتیک دیدگاهها و اهداف خود را با خشونتی بیحدومرز در جامعه دنبال کرد که باعث شد سیر خشونت در جامعه بسیار عمیق شود. در نتیجه، رویکرد خشونتبار حزب دموکراتیک خلق، ابتداییترین علقههای آرامش و ثبات را نیز در جامعه نابود کرد. اختلافات ایدئولوژیک و تنشهای داخلی که برخی از این گروهها به وجود آوردند، گاهی منجر به خشونت و شکافهای عمیق در جامعه شد. این تجربیات تلخ، درس بزرگی دربارهی خطرات افراطگرایی به جامعه داد که تا امروز هم از پیامدهای آن رنج میبریم و هزینه پرداخت میکنیم.
5- بحران هویتی
ایدئولوژیهای وارداتی این گروهها، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، جامعه را از لحاظ هویتی دچار سرگردانی و پریشانی ساخت. حالا اگر اعضای شکستخوردهی حزب دموکراتیک خلق و احزاب جهادی را ببینید، در واقع اکثریت آنها یک نسل فاقد ارزش و فاقد هویت و بیخاصیت اند. کمونیستهای آن احساس میکنند که راه بسیار غلطی را طی کردیم و آخرش به بنبست خوردیم و این طرفش، در جناح اسلامی هم چیزی را شاهد نشدند که آنها را در پروسهی یک استحاله کمک کند. مسلمانها هم به هوای خدا وجهاد، با چپیها مقابله کردند ولی آخرش وقتی به آخر خط رسیدند، دیدند که خود شان هم چیزی بهتر از همتایان چپی خود نبوده و چیزی بهتر از آنها در چانته نداشته اند. این امر به طور طبیعی، جامعه را از لحاظ هویتی دچار سرگردانی بسیار کلانی کرد.
اما برداشت من این است که همهی این نکتههای منفی که ناشی از آمد و رفت این جریانهای افراطی و ایدئولوژیک بودند، برخی از ایدههای خوب و راهکشا مثل مبارزه با استثمار و نابرابریهای اقتصادی و همگامشدن با ارزشها و تحولات جهانی را در جامعه مطرح کردند. همین که این جریانها موفق شدند گفتمان سیاسی جامعه را به سمت مسائل طبقاتی و اجتماعی و جهانبینیهای کلان جهانی سوق دهند، افقهای جدیدی را برای تفکر سیاسی جامعه باز کرد.
حرکت به سمت میانهروی و پختگی فکری
من احساس میکنم که نسل جدید ما، از وسط چپ و راست، یک خط میانهای را به خاطر تحول مدنی به طرف گفتمانهایی که در آن مصالحهی مدنی، سازش، و همزیستی مطرح باشد، در پیش گرفته اند و خیلی احساس نمیکنند که خود شان آخر خط هستند و با ایدئولوژیهای افراطی چپ و راست جامعه را خطکشی کنند. شاید بزرگترین نتیجهی این تحولات، دست کم برای جامعهی هزاره، حرکت این جامعه به سمت گفتمانهای مدنیتر و میانهروتر باشد. با شکست ایدئولوژیهای افراطی، جامعهی هزاره توانست به سمت راهحلهایی متعادلتر و سازندهتر حرکت کند و نشانههای آن را به طور واضح میتوانیم در کلیت این جامعه مشاهده کنیم.
جمعبندی:
من در هر صورت، اگر خواسته باشم جمعبندی کنم، احساس میکنم که جریانهای چپ در جامعهی هزاره هم فرصتهایی بینظیری برای آگاهی و تحول فکری ایجاد کردند و هم چالشهای بزرگی را مانند خشونت و بحران هویتی خلق کردند. با این حال، این تجربه تاریخی درسهای ارزشمندی برای آینده بر جای گذاشته است. امروز، جامعهی هزاره در تلاش است تا با بهرهگیری از این تجربیات، مسیر خود را در راه توسعه و پیشرفت هموار کند.
میخواهم بر این نکته تأکید کنم که تحول اجتماعی، یک فرایند است که گاه با چالشها و حتی بحرانها همراه میشود، اما همین مسیر است که جوامع را به بلوغ فکری و رشد پایدار میرساند. شاید مهمترین درس از این تجربه این باشد که برای پیشرفت، باید به ایدههای نو فرصت داد، اما هرگز نباید ریشهها و هویت فرهنگی خود را فراموش کرد.
فرهمند: شما از قیام تبسم و جنبش روشنایی بهعنوان رویدادهای مهم مدنی یاد میکنید که، بهرغم شکوه و مشارکت گسترده، به شکستهای سنگینی در روند تحول مدنی جامعه نیز منجر شدند. میخواهم بدانم که چگونه میتوانیم تأثیر این دو رویداد را بر آگاهی سیاسی جامعه هزاره ارزیابی کنیم؟ به نظر شما، جامعهی هزاره پس از این تحولات، چه مسیر متفاوت و مثبتی را در پیش گرفته است که شما از آن با دید مثبت و خوب تأویل میکنید؟
رویش: فکر میکنم جمع زیادی از دوستانی که در این برنامه هستند، با این نظر موافق باشند که قیام تبسم و جنبش روشنایی از مهمترین نقاط عطف در تاریخ مدنی معاصر جامعهی هزارهاند. این دو رویداد، بهرغم چالشهای بسیار بزرگ، تأثیرات عمیقی بر آگاهی سیاسی جامعهی هزاره گذاشتند و مسیر جدیدی را برای تحولات مدنی این جامعه باز کردند.
فکر میکنیم میتوانیم تأثیرات قیام تبسم و جنبش روشنایی را از چند منظر به طور تیتروار مطالعه کنیم:
۱- بسیج مدنی گسترده و الگوی مشارکت دموکراتیک
این جنبشها، به خصوص جنبش روشنایی، بهوضوح نشان دادند که جامعهی هزاره از توانایی فوقالعادهای برای بسیج مدنی و مسالمتآمیز برخوردار است. مدت حرکت جنبش روشنایی بسیار کم بود. قیام تبسم نیز فقط در ظرف دو روز تمام هماهنگیها و آمادگیهای آن صورت گرفت تا آن قیام بزرگ به راه افتید، ولی جنبش روشنایی از لحاظ زمانی هم وقت بیشتر را گرفت و گسترهی نفوذ و تأثیرات آن نیز خیلی وسیعتر بود. به هر صورت، حضور گسترده و منظم مردم در این دو رویداد، به خصوص در جنبش روشنایی، الگویی از مشارکت دموکراتیک و مدنی ارائه کرد که میتواند برای سایر گروههای اجتماعی افغانستان هم الهامبخش باشد.
۲- ارتقای مطالبات به سطح ملی
یکی از دستاوردهای کلیدی هر دو رویداد، به خصوص جنبش روشنایی، این بود که مطالبات جامعهی هزاره را از سطح قومی به سطح ملی ارتقا داد. این رویدادها توانستند توجه افکار عمومی افغانستان و جهان را به مسائل و چالشهای جامعهی هزاره جلب کنند و گفتمان عدالتطلبی را در فضای عمومی کشور حتی در سطح جهان تقویت نمایند. تظاهراتهای بسیار گستردهای را که در سراسر جهان دیدیم که جنبش روشنایی بانی و مدیر آن بود، در واقع صدای عدالتخواهی جامعهی هزاره را در سطح جهان به شکلی وسیع پخش کرد.
۳- آزمون دموکراسی و آشکار شدن ضعفهای ساختاری
این رویدادها فرصتی برای سنجش ظرفیتهای دموکراتیک دولت افغانستان و ضعف ساختاری نهادهای دموکراتیک در کشور ما فراهم کردند. مشخصاً نشان داد که دموکراسی در کشور ما چقدر بیاساس و بیپایه بوده که بعدها طالبان آمدند و با یک ضربهی کوچک آن را از بین بردند. ما با این رویدادها فرصتی پیدا کردیم که ظرفیتهای دموکراتیک دولت افغانستان را بشناسیم. تا آن زمان به صورتی پنهان روی آن تأکید داشتیم که فکر میکردیم که اگر در نهایت روز با یک خواست جدی مدنی مواجه شود، این دولت انعطاف نشان میدهد و آن را برآورده میکند. اما متأسفانه، عدم پاسخگویی مؤثر دولت به این مطالبات، ضعفهای ساختاری و ناکارآمدی نهادهای حکومتی را در افغانستان آشکار ساخت. این تجربه برای جامعهی هزاره و سایر اقوام افغانستان، بینشی ارزشمند دربارهی محدودیتهای ساختار سیاسی کشور به همراه داشت. ما بعد از جنبش روشنایی بود که متوجه شدیم که مثلاً از بید سیب نخواهیم. اول برویم درخت سیب بکاریم و بعد از آن، سیب بخواهیم. در حالی که ما مثلاً از حکومتی که سر تا پای آن تبعیض بود، میخواهیم که تبعیض نکند. از حکومتی که خود ما آن را متهم به فاشیسم میکنیم، توقع داریم که حرکتهای ضد فاشیستی انجام دهد. این یک نوع از پس کله نان خوردن بود، به اصطلاح، که ما در جنبش روشنایی بیشتر متوجه آن شدیم.
۴- درسهای تلخ و اهمیت امنیت
فکر میکنیم که حملهی تروریستی که در دوم اسد بر تظاهرات جنبش روشنایی صورت گرفت، درس تلخی بود که ما را از آسیبپذیری جنبشهای مدنی در افغانستان آگاه ساخت. این حادثه برای ما، به عنوان فعالین جامعهی هزاره یاد داد که در کنار پیگیری مطالبات سیاسی و مدنی، امنیت خود را متوجه باشیم، تهدیداتی را که در برابر خود داریم، نیز توجه کنیم. ما در درسهای امپاورمنت از اینها به عنوان به کار انداختن هوش خطریاب یاد میکنیم و میگوییم که کوشش کنیم در مواقع خطر، یک مقدار مراقب باشیم و خود را زیاد بیگدار به آب نزنیم.
پس از قیام تبسم و جنبش روشنایی، جامعهی هزاره تحولی اساسی را تجربه کرد و به سمت رویکردهای جدید و متوازنتری حرکت نمود. از جمله این رویکردها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- تمرکز بر توسعه درونی
جامعهی هزاره بیش از پیش بر تقویت بنیانهای درونی خود، از جمله آموزش و توسعهی اقتصادی، متمرکز شد. این رویکرد، زمینهساز رشد پایدار و کاهش وابستگی به حمایتهای خارجی شد.
۲- گسترش فعالیتهای فرهنگی و حفظ هویت
ترویج فرهنگ و هویت هزاره از طریق هنر، ادبیات، و رسانه، یکی از اولویتهای اصلی جامعه شد. این فعالیتها نقش مهمی در حفظ و تقویت وحدت جامعه ایفا کردند.
۳- مشارکت در عرصههای بینالمللی
جوانان هزاره با استفاده از فرصتهای تحصیلی و حرفهای در سطح جهانی، به دنبال اثبات شایستگیهای خود در صحنههای بینالمللی رفتند. این تلاشها باعث افزایش اعتبار و جایگاه جامعهی هزاره در میان ملتها شد.
۴- تنوع در روشهای مطالبهگری
جامعهی هزاره پس از این تجربهها، روشهای جدید و متنوعی را برای بیان خواستههای خود در پیش گرفت. استفاده از دیپلماسی عمومی، فعالیتهای رسانهای، و گفتمانسازی، از جمله ابزارهایی بودند که به افزایش کارآمدی این تلاشها کمک کردند.
5- تقویت همبستگی درونگروهی
رویدادهای تلخ گذشته، حس همبستگی و هویت جمعی را در میان هزارهها تقویت کرد. این همبستگی، بهعنوان یک سرمایه اجتماعی، نقش مهمی در مقابله با چالشهای آینده ایفا میکند.
به همین خاطر من معتقد هستم برغم آنکه قیام تبسم و جنبش روشنایی، چالشها و هزینههای سنگینی را بر جامعهی هزاره تحمیل کرد، درسهای ارزشمندی نیز به همراه داشت و مسیری تازه برای تحول مدنی و سیاسی گشودند. امروز، جامعهی هزاره با درک عمیقتری از مطالبات خود و بهرهگیری از تجربیات گذشته، به سمت آیندهای روشنتر گام برمیدارد.
فرهمند: شما در بررسی تحولات جامعهی هزاره از پنج نسل یاد میکنید که هر کدام در قالب یک دهه ظهور کرده و تجربهی خاصی را در عرصهی تحولات مدنی این جامعه نمایندگی میکنند. نیلا ابراهیمی را نیز نمایندهی نسل پنجم میدانید. میخواهم در این بخش از صحبتهای خود تفاوتهای اساسی بین نسلهای مختلف جامعهی هزاره (از دههی شصت تا امروز) را در نگرش به مسائل اجتماعی و سیاسی چگونه ارزیابی میکنید؟ دوست دارم این سوال را کمی با شرحی دقیقتر و با ذکر مثالهای مشخصتر پاسخ گویید.
رویش: البته ما در مورد نسل پنجم و این پنج نسلی که در جامعهی هزاره از آن یاد میکنیم، قبلاً در برنامههای دیگر شیشه میدیا به تفصیل صحبت کرده ایم. فکر میکنم حالا تیترهای آن را هم که بگوییم، مسأله روشن میشود. به همین دلیل، من نیلا ابراهیمی را نمایندهی نسل پنجم میدانم. ما وقتی جامعه را، نه از لحاظ تقویمی، بلکه بر اساس تجربه و رویکردهای مبارزاتی آن یک نسل در نظر بگیریم، در طول این پنجاه سال یا چهل و پنج سال اخیر پنج نسل را داریم که بهطور خاص در نگرشها و روشهای مبارزه با مسائل اجتماعی و سیاسی نمایان هستند و هر نسل تجربه و چالشهای خاص خود را داشته است. برای مثالها و جزئیات بیشتر، اجازه دهید هر نسل را بهطور جداگانه بررسی کنیم:
۱- نسل اول (دههی شصت خورشیدی)
نسل اول جامعهی هزاره در دههی شصت، با مبارزات فعال علیه سیاستهای تبعیضآمیز شناخته میشود. آنها بهطور قاطع خواستار حقوق برابر به عنوان شهروندان افغانستان بودند و در این مسیر، احزاب سیاسی مستقل خود را تشکیل دادند. مبارزات ایدئولوژیک و مسلحانه از ویژگیهای اصلی این نسل بود. برای مثال، تشکیل حزب وحدت اسلامی افغانستان در این دوره نشانهای از تلاش این نسل برای متحد شدن و مقاومت علیه فشارهای سیاسی و اجتماعی بود. جامعهی هزاره با تشکیل حزب وحدت وارد دور جدیدی میشود که چاشنیهای ایدئولوژیک خود در سیاست را تبدیل میکند به مطالبهگری. به حقوق شهروندی خود توجه میکند. کوشش میکند که بر مسایل سیاسی و مشارکت سیاسی بیشتر تأکید کند.
۲- نسل دوم (دههی هفتاد خورشیدی)
نسل دوم در دههی هفتاد خورشیدی، از چاشنیهای ایدئولوژیک در مبارزهی خود عبور کرده و مطالبات آن یک مقدار عینیتر شده است، اما رویکرد آن همچنان به تبع دوران جهاد و دورههای گذشته بر مبارزهی مسلحانه باقی میماند. این نسل بیشتر با ظهور گروههای سیاسی هزاره، بهویژه حزب وحدت اسلامی افغانستان، شناخته میشود. این نسل با چالشهای جنگهای داخلی، مقاومت علیه اشغال شوروی و مهاجرت گسترده روبرو شد. تجربههای تلخ این دوران، مانند جنگهای قومی و مهاجرتهای اجباری، باعث شکلگیری ایدههای جدید سیاسی و اجتماعی در میان این نسل شد. برای مثال، مهاجرت به ایران و پاکستان به این نسل فرصت داد تا با چالشهای جدیدتری مانند تحصیل و کسب شغل در کشورهای میزبان روبرو شوند، تجربههایی که بعدها به شکلدهی هویت سیاسی و اجتماعی آنها کمک کردند.
به صورت مشخص نقطهی عطف حرکت این نسل در ختم مقاومت غرب کابل شروع میشود که جامعه دچار دوشقهگی کلانی شد. اکثریت جامعه گرایش شان به طرف عدم خشونت پیش میرود، ولی یک اقلیتی از نخبگان جامعه که شامل رهبران و برخی از فرماندهان میشود، همچنان از بستر جنگ نان میخورند. تا ختم دههی هفتاد که با پیروزی کامل طالبان و شکست حزب وحدت در بامیان و مزار همراه است. بعد از میرسیم به نسل سوم که در دههی هشتاد خورشیدی قرار دارند.
۳- نسل سوم (دههی هشتاد خورشیدی)
نسل سوم در دههی هشتاد خورشیدی است که در این دوره ما وارد یک فاز کاملاً جدید میشویم. یعنی هم جامعه و هم نخبگان جامعه به طرف مبارزهی مدنی عاری از خشونت و به طرف ارزشها و نورمهای مدنی گرایش مییابد. دموکراسی و حقوق بشر و آموزش و امثال آن برای شان مطرح میشود. اما یکی از ویژگیهای این دوره این است که ما بسیار متکی به منابع بیرونی هستیم و احساس میکنیم که امریکا همانگونه که آمده و طالبان را از سر راه برداشته است، یا پول به افغانستان وارد افغانستان میکند، دموکراسی و حقوق بشر را هم برای ما میآورد. ما احساس نکردیم که دموکراسی و حقوق بشر و ارزشهای مدنی یک مقدار به ظرفیت فرهنگی و مدنی خود ما تعلق دارد.
ولی به هر حال، با خوشبینی نسبت به امریکا و توقعی که از جامعهی بینالمللی داریم که گویا همهی کارهای ما را انجام دهد، ما با نسل نخبهی شکستخوردهی دههی شصت و هفتاد آمدیم و در دههی هشتاد سیاست کردیم که این خیلی فاجعهبار بود. نخبگان سیاسی ما همچنان همان افراد خطرناک و لاشخوار گذشته بودند، از جامعهی مدنی اکثریت قاطع شان مافیایی بودند که از انجوهای دوران جنگ و جهاد به نام تکنوکرات و بیوروکرات آمده و ادارات سیاسی کشور را تصاحب کردند. کسان دیگری نیز که از بقایای رژیم حزب دموکراتیک خلق بودند، آنها هم در کنار مافیای احزاب اسلامیستی و انجوها ملغمهای از آدمهای صاحب منافع خاص را تشکیل دادند و آمدند سیاست دموکراسی را در کشور در دست گرفتند و در نتیجه، جامعه با آرمانهای دموکراسی و جامعهی مدنی راه رفت، اما منافع واقعی أن را از لحاظ منافع اقتصادی و سیاسی همین لاشخواران سیاسی و مافیای انجویی گرفتند که بالاخره منجر به یک فساد بسیار خطرناک شد و در دههی نود خورشیدی ما شاهد یک نوع سرخوردگی عمومی هستیم که تقریباً همه به یأس برخورد کردند. از جامعهی بینالمللی که سرش به سنگ خورد تا مردم عادی و فعالین مدنی و سیاستگران افغانستان.
البته ما در این دهه، با چالشهای بازگشت به افغانستان و تلاش برای بازسازی زندگی پس از مهاجرت نیز روبرو هستیم. نسل ما در این دهه بیشتر درگیر مسائل معیشتی و تلاش برای کسب جایگاه اجتماعی نیز هستند. جمع کثیری از آنها به دنبال ایجاد بسترهای آموزشی و فرهنگی بودند تا بتوانند از نظر اقتصادی و اجتماعی مستقل شوند. برای مثال، تلاشهای این نسل در دههی هشتاد برای تأسیس مؤسسات آموزشی و مراکز فرهنگی در کابل و دیگر شهرها، نشانهای از تلاش برای تثبیت جایگاه اجتماعی و بهبود وضعیت اقتصادی بود. اما در کل، به دلیل ابهام و سردرگمی در دیدگاه کلان جامعه که در پارادوکس واقعیت و رویا، نسل سنتی و نسل مدرن، گروههای مافیایی و ارزشهای دموکراسی و جامعهی مدنی، خواستههای گسترده و پیچیدهی قدرتهای بیرونی و کنشگران داخلی گرفتار است، نسل سوم ما در دههی هشتاد خورشیدی، با یک یأس و سرخوردگی شدید به نسل چهارم در دههی نود خورشیدی انتقال یافت.
۴- نسل چهارم (دههی نود خورشیدی)
نسل چهارم ما نسلی گرفتار سرخوردگی و پرخاشگری است که تقریباً صفحات اجتماعی و کارورازهای مدنی و سیاسی و اجتماعی ما مشحون از جنگ همه علیه نفرت است. خشونت و نفرت از همه چیز و همه کس. طالب شلیک میکند و انفجار و انتحار دارد. در دانشگاههای ما دانشجویان میایستند و مرگ بر پیپسی و مرگ بر دموکراسی و مرگ بر زن و مرگ بر حقوق بشر میگوید و یک گروه دیگر میایستد و بر علیه هزاره، یا پشتون یا این و آن سخن میگوید. همین التهاب در سطح گفتوگوهایی که ما در دههی نود داریم، در واقع تمام جامعه را به یک سرخوردگی بسیار مفرط کشاند که در اثر آن تمام ساختارها از بین رفت، نهادها نابود شد، و بالاخره راه را برای طالبان باز کرد که این گروه با قدرتمندی تمام برگشت و کشور را در اشغال خود در آورد.
۵- نسل پنجم (دههی حاضر)
دههای که پس از سال ۱۴۰۰ شروع میشود، در حقیقت همین نسل پنجم ما است. این نسل در یک تعبیر که نگاه میکنیم، نسلی است که دست آن از آسمان و پایش از زمین کنده شده است. زیرا کسانی که از حرکتهای ایدئولوژیک یا حرکتهای دموکراسی و امثال آن بهرههای خود را گرفته اند، راه خود را باز کرده و رفته اند؛ ولی مردم بیچارهای در افغانستان باقی مانده اند که هیچ چیزی را در اختیار خود ندارند.
اما یک چیزی را که نسل جدید افغانستان به عنوان بدنهی اصلی جامعه دارد، همین است که یک تجربهی بسیار قشنگی از چهار نسل گذشته را با خود دارد که دیگر با ایدئولوژی سیاست میکند، نه با رویکردهای مبتنی بر جنگ و مبارزهی مسلحانه و امثال آن، نه احساس میکند که دموکراسی را با اتکا بر منابع بیرونی میتواند در جامعه تطبیق کند، نه فکر میکند که با فیسبوک و تویتر و خشونت و نفرت میتواند به جایی برسد. این نسل احساس میکند که همهی این رویکردها تجربه شده اند.
البته اگر این پنج نسل و دستهبندی تجارب جامعه در قالب این پنج نسل را نتوانیم در تمام افغانستان تعمیم دهیم، احساس میکنم که حد اقل در جامعهی هزاره، این پنج نسل بسیار به شکل روشن قابل مطالعه است و اگر هر کدام ما خواسته باشیم تجربههای خود را مرور کنیم در واقع به یک نسبتی کم و زیاد به همین کتگوری شامل میشویم.
به همین دلیل، من میگویم که نیلا ابراهیمی نمایندهی این نسل است. این نسل از لحاظ سنی محاسبه نمیشود که مثلاً هفت ساله یا هفده ساله یا هفتاد ساله یا پنجاه ساله است. این نسل از لحاظ فکری سنجیده میشود که وارد دههی اول قرن بعد از چهارده صد ما شده است. این نسل احساس میکند که ما یک سری دریافتها را از گذشته داریم که ضرور نیست این دریافتهای خود را دوباره تکرار کنیم. دیگر ما مثلاً به دههی شصت، دههی هفتاد، دههی هشتاد، دههی نود بر نمیگردیم تا رویکردهای تکراری ناکام را دوباره تجربه کنیم.
حالا که ما چه رویکرد جدید و متفاوتی را انتخاب میکنیم، بستگی به ظرفیت و خردمندی نسل ما دارد، ولی حد اقل فکر میکنم که این یک آگاهی بسیار روشن است که نسل پنجم ما به آن دست یافته است و اثرات آن را در پارهای از الگوهای رفتاری و موضعگیریهای عملی جامعه میبینیم.
جمعبندی
در یک جمعبندی کوتاه بگویم که نسل پنجم جامعهی ما همچنان با چالشهای جدیدی همچون بازگشت طالبان روبروست، اما این نسل همزمان از طریق آموزش، فعالیتهای مدنی و حضور در عرصههای بینالمللی به دنبال تغییر
و تحول است. تفاوت اصلی این نسل با نسلهای پیشین، در نوع فعالیتها و روشهای مبارزه است. در حالی که نسلهای قبلی بیشتر درگیر مبارزات مسلحانه و ایدئولوژیک بودند، نسل جدید به سمت فعالیتهای مدنی، آموزشی و حضور در عرصههای بینالمللی روی آوردهاند. برای مثال، نیلا ابراهیمی و همنسلان او بیشتر به دنبال کسب تحصیلات عالی و شرکت در برنامههای تبادل فرهنگی و آموزشی هستند تا بتوانند از طریق یادگیری و تبادل تجربه با سایر جوامع جهانی، تغییرات مثبتی در جامعه هزاره ایجاد کنند.
هر کدام از نسلهای پنجگانهی جامعهی ما از دههی شصت تاکنون با چالشهای مختلفی روبرو بودهاند و هر کدام از آنها درسهای خاص خود را برای جامعه به ارمغان آوردهاند. از مبارزات مسلحانهی نسل اول تا تلاشهای مدنی و آموزشی نسل پنجم، این تحولها نشاندهندهی تکامل فکری و اجتماعی جامعهی هزاره است. هر نسل به فراخور زمان خود با مسائل اجتماعی و سیاسی روبرو شده و در هر دوره، به دنبال شیوههای جدید برای تغییر و بهبود شرایط بودهاند. این تکامل نسلها میتواند جامعهی هزاره را به سمت آیندهای روشنتر هدایت کند که در آن، روشهای مدرنتر و متنوعتری برای رسیدن به عدالت و توسعه بهکار گرفته خواهد شد.
ی
فرهمند: حال بر میگردیم به برخی از واکنشها به موفقیت نیلا ابراهیمی که به صورت واضح منفی بودند، از جمله واکنشهایی در رابطه با لباسی که او انتخاب کرده و در مراسم پوشیده بود و واکنش در برابر ادعای سیتا قاسمی که گفته بود آهنگ «برو بخیر به مکتب» را اولین بار او خوانده است. میخواهم بدانم این واکنشها را از دید یک آموزگار و فعال مدنی چگونه بررسی میکنید و فکر میکنید که امر چه چیزی را دربارهی روانشناختی رفتاری جامعهی هزاره نشان میدهد؟
رویش: خوب، موضوع اصلی ما در برنامهی امروز همین موفقیت نیلا ابراهیمی و واکنشهایی است که در رابطه با این موفقیت شاهد بودیم. مسایل دیگری را که شما پیرامون این مسأله مطرح کردید، ما را به درک جنبههای مختلف در وضعیت کنونی جامعهی ما کمک کرد. اما حرف اصلی همان موفقیت نیلا ابراهیمی و پیامد و پیام آن برای جامعه و همنسلان امروز ما است.
من فکر میکنم واکنشهای منفی به موفقیت نیلا ابراهیمی، از جمله انتقاد از لباس او و ادعای سیتا قاسمی که گویا آهنگ «برو بخیر به مکتب» را اول او خوانده و بعد نیلا خوانده است، چند نکتهی بسیار مهم را در روانشناسی رفتاری جامعه هزاره برای ما نشان میدهد که من دوست دارم در اینجا به آنها اشاره کنم:
۱- حساسیت هویتی هزارهها
انتقاد از لباس نیلا ابراهیمی که برخی آن را «گند کوچی» خواندند، نشان میدهد که بخشی از جامعه هنوز به نمادهای هویتی بسیار حساس است. این حساسیت میتواند ریشه در تجربیات تاریخی تلخ و احساس محرومیت هزارهها داشته باشد. جامعهی هزاره، در طی دههها جنگ و تبعیض، شاهد تجارب دردناکی بوده که هویتشان را تحت تأثیر قرار داده است. این حساسیت، یک نوع واکنش دفاعی است که از یک نیاز عمیق به حفظ و تحکیم نمادهای فرهنگی و هویتی سرچشمه میگیرد. بنابراین، فکر میکنم این واکنشها در واقع نشانهای از تلاش جامعه برای بازتعریف و بازسازی خود در مواجهه با چالشهای گذشته است.
۲- تعارض بین فردگرایی و جمعگرایی
برخی از واکنشها نشان میدهند که انتظار میرود نیلا ابراهیمی به عنوان نمایندهی فرهنگ و دردهای جامعهی هزاره در هر جا ظاهر شود. این نشاندهندهی وجود تعارض بین موفقیت فردی و مسئولیت جمعی است. در جامعهای که هنوز با میراث تبعیض و محرومیت دست و پنجه نرم میکند، این انتظارات جمعی میتوانند در پارهای از موارد محدودکننده باشند و مانع از تجلی آزادانهی استعدادهای فردی شوند. این تعارض ممکن است از دغدغهی حفظ یکپارچگی فرهنگی و اجتماعی ناشی شود که در آن، موفقیتهای فردی باید در راستای خیر جمعی تفسیر شوند. ولی اگر دقت کنیم، نیلا ابراهیمی نمایندهی رسمی هیچ گروه خاصی نیست که به نمایندگی از آن رفته باشد و در ستیج ظاهر شده یا این راه را طی کرده باشد. نیلا ابراهیمی خودش به عنوان یک فرد تلاش کرده، زحمت کشیده، کار کرده، بیدارخوابی کشیده، درخواستی داده، با رقیبان بسیار کلان در عرصهی بینالمللی رقابت کرده و تا به اینجا رسیده است. در همین راستا، مثل اینکه سایر کارهای خود را انجام داده است، لباس خود را هم خودش انتخاب کرده یا مثلاً حتی ریتمهای خاصی را در داخل آهنگ خود به کار برده است، همهی آنها به انتخاب خودش بوده است که گفته من این کارها را انجام میدهم. اما یک جمع از افراد احساس میکنند که مثلاً نیلا باید در تمام این کارها باید مطابق انتظارات تمام جامعه برخورد کند. در حالی که جامعه قابل تعریف نیست. کدام جامعه؟
از جانبی دیگر، همین افراد، مطمیناً همهی آنها، طالبان و جمهوری اسلامی ایران را ملامت میکنند که چرا به لباس و موی مردم گیر میدهند و شما چه کاره اید؟ به هر حال، طالبان میگویند که ما شریعت را در اختیار داریم و حکومت هم داریم که شریعت را انفاد میکند. به همین خاطر است که ما لباس زنها را مورد توجه قرار میدهیم. جمهوری اسلامی ایران میگوید که ما ولایت فقیه داریم و نظام اسلامی داریم و حجاب هم یکی از ارکان نظام ما است. به خاطر همین است که زنها را اجازه نمیدهیم که تحت حاکمیت ما هرگونه لباس بپوشند. ولی از همین افراد اگر کسی پرسان کند که شما چندیکهی ملک هستید که مثلاً تو بیایی برای نیلا تعیین تکلیف کنی یا برای هر کسی دیگر که چگونه لباس بپوشد یا نپوشد؟ آیا تو مثل طالب نافذکنندهی شریعت قومی خود هستی؟ یا مثل جمهوری اسلامی ایران مثلاً ولی امر هزارهها هستی که تو بیایی و برای شان تعیین تکلیف کنی؟ اگر نیستی، چرا باید این حریم را در بین موفقیتهای فردی و هویت جمعی یک فرد رعایت نمیکنی؟
این نکتهی مهمی است که فکر میکنم خوب است یک مقدار در مورد آن سخن بگوییم.
۳- نیاز به شناخت و تأیید
بحثی دیگر مربوط به سیتا قاسمی است. سیتا قاسمی مطرح کرد که آهنگ «برو بخیر مکتب» را اولین بار او خوانده است. راست هم میگوید. این حرفی است که سیتا قاسمی بیهوده و بیپایه مطرح نکرده است. سیتا قاسمی از طرف گروه سین که آن گروه هم یکی از گروههای مورد حمایت داکتر سمیع حامد بود، آهنگ خود را خواند. گروه سا هم اتفاقاً از جمله گروههای هنری تحت حمایت داکتر سمیع حامد بود که در مکتب معرفت داشتیم. ما در خیلی از موارد، بین گروه سین و گروه سا یک نوع همکاری دایمی داشتیم. بسیاری وقتها ما در دفتر شان میرفتیم و آنها در برنامههای ما در مکتب معرفت اشتراک میکردند. آهنگهای ما تبادله میشد. طبعاً گروه سا به دلیل ویژگیها و ظرفیتی که داشت، قسمت اعظمی از آهنگهای آموزشی را که داکتر سمیع حامد در نظر میگرفت، اجرا میکرد. اما فاصلهای بین ما وجود نداشت.
آنچه را که واکنشبرانگیز شد، این بود که سیتا قاسمی به جای اینکه موفقیت نیلا ابراهیمی را در به دست آوردن جایزهی صلح برجسته کند، مثلاً از آهنگ یاد کرد و این ذهنیت را تداعی کرد که گویا به زعم او موفقیت نیلا ابراهیمی به خاطر این آهنگ بوده است. در حالی که واقعیت این نیست. نیلا ابراهیمی راهی را که طی کرده است به خاطر مبارزهی خود، به خاطر صلح، به خاطر حقوق دختران، از یک راه دیگری است که بخشی از آن از لحاظ هنری در آهنگ «برو بخیر به مکتب» هم تجلی میکند.
به هر حال، این نظر در جامعه انعکاس منفی داشت و من فکر میکنم واکنش یک جمع از افراد در برابر سیتا قاسمی بیشتر از هر چیز نشانهی همان تهماندههای بیماریهای روانی است که ما در جامعهی خود داریم که احساس میکنیم رویکرد ما با هر چیزی با چاشنی پرخاشگری باشد.
من فکر میکنم این واکنشها میتواند نشاندهندهی نیاز عمیق به شناخته شدن و تأیید در جامعه باشد. این نیاز به تایید میتواند ناشی از سالها نادیده گرفته شدن و محرومیت باشد؛ جایی که موفقیتهای فردی بسیار کم و دور از دسترس بودند. این واکنشها میتوانند نشاندهنده تلاشهای جامعهی هزاره، یا بخشی از جامعهی هزاره، برای جلب توجه و پذیرش از سوی دیگران باشند که گویا حتماً باید سیتا قاسمی و داکتر سمیع حامد یا کسی دیگر بیاید و تأیید کند که ما این دستاورد را داشته ایم و از طرفی دیگر نیز یک نوع تلاش برای تقویت حس ارزشمندی و جایگاه اجتماعی افراد ما در جامعه است که احساس میکنند ما این ارزش را داریم و این ارزش خود را نگاه میکنیم و هر کسی که بخواهد در برابر ما بایستد و یا بخواهد آن را خدشهدار کند، او را پرخاشگرانه از خود میرانیم.
۴- چالش در پذیرش موفقیت دیگران
برخی از واکنشها نشان میدهد که در جامعه هنوز هم کسانی هستند که در پذیرش و جشن گرفتن موفقیت دیگران دچار مشکل اند. این چالشها میتوانند ناشی از رقابتهای تاریخی و فشارهای اجتماعی باشند که فردیت را در اولویت قرار میدهند. در حالی که این واکنشها ممکن است نشاندهندهی نوعی محافظهکاری یا بیاعتمادی نسبت به تغییرات هم باشد؛ اما از سوی دیگر، میتواند فرصتی برای جامعهی هزاره باشد تا به مرور و با گذشت زمان، ظرفیت پذیرش تنوع و موفقیتهای متفاوت را پیدا کند.
بالاخره نیلا ابراهیمی یک فرد است. یک فرد یک راه طی میکند، یک موفقیت را به دست میآرد. این موفقیت نه تمام موفقیت است و نه ختم راه است. راه برای موفقیت افراد دیگر در جامعه باز است. صدها موفقیت دیگر نیز در پیش ماست که به آنها برسیم. بعد هم کسانی که میآیند، به جای اینکه خوشی کنند و آن را جشن بگیرند و آن را به یک نقطهی تلخ تبدیل میکنند، پیامد منفی آن را روی افرادی مثل نیلا و تمام کودکان و نسل جوان امروز ما در نظر بگیرند. کسی که احساس میکند من دارم راه خوبی را طی میکنم و این راه را باید هر کسی استقبال کند، به خاطری که من کار خوب میکنم. یک بار همین شخص ببیند که در وسط راه افرادی پیدا میشوند به چیزهایی میچسبند که اصلاً در انتظار نیلا یا کسی که موفقیت را به دست آورده، نبوده است. این حرکت به صورت طبیعی یک نوع حس تلخی را در افرادی مثل نیلا ایجاد میکند.
۵- تداوم تفکر انتقادی
به هر حال، من احساس میکنم که جامعه همچنان ضرورت به این دارد که به تفکر انتقادی خود ادامه دهد ولی باید سازنده و منصفانه باشد. باید یاد بگیریم که همدیگر را در حرکتهای مثبتی که داریم که بیشتر ما را به ساختن یک جامعهی پیشرفته و دموکراتیک یاری میکند، کمک کنیم. به جای اینکه صرفاً نقد میکنیم و نق میزنیم و دیگران را ملامت میکنیم، کوشش کنیم که خود ما یک نمونهی مثبتتر ارایه کنیم.
از این لحاظ من به عنوان یک آموزگار و فعال مدنی احساس میکنم که نیلا، با همین واکنشهایی که برانگیخت، نشان میدهد که در جامعه جدی گرفته شده است. تمرین انتقاد بهطور سازنده و با احترام نیز، نه تنها به رشد فردی کمک میکند، بلکه به شکلدهی به یک جامعهی دموکراتیک و پیشرفته یاری میرساند و جامعه را به سمت حل مسائل پیچیدهتر اجتماعی و سیاسی سوق میدهد.
من فکر میکنم که موفقیت نیلا همبستگی و حمایت از موفقیتهای فردی برای تقویت اعتماد به نفس و پذیرش تفاوتها را در جامعه برجسته کرد؛ تحمل تنوع و پذیرش تفاوتها برای کاهش حساسیتهای بیمورد و کمک به گسترش ظرفیت جامعه در پذیرش تغییرات را برجسته کرد؛ یک نوع تمرین خوب بود برای بیان انتقادات به شیوهای سازنده و محترمانه که منجر به رشد فردی و اجتماعی میشود؛ و در کل، اعتماد به نفس جمعی برای کاهش حساسیتهای بیمورد و کمک به شکلدهی به یک جامعهی توانمند و هماهنگ را تقویت کرد.
واکنشهایی هم که در برابر این موفقیت بروز کرد، نشان میدهند که جامعهی هزاره به جای اینکه اسیر تراماهای گذشتهی خود باشد، برای گذار از یک دورهی طولانی چالش و محرومیت تقلا میکند و هنوز در مسیر یافتن تعادل بین حفظ هویت و پذیرش تنوع قرار دارد. این روند میتواند به مرور زمان و با آموزش و تفکر انتقادی، جامعه را به سمت یک آینده روشنتر هدایت کند که در آن فردیت و جمعگرایی همزیستی مسالمتآمیز خواهند داشت.
فرهمند: حال میرسیم به آخرین سوال من در مورد موفقیت نیلا ابراهیمی و اثرات مثبت آن بر جامعه. به نظر شما، به صورت مشخص، چگونه میتوان از موفقیتهایی مانند موفقیت نیلا ابراهیمی برای ایجاد تغییرات مثبت در جامعه استفاده کرد و پیام مثبت و سازندهی این موفقیتها برای نسل امروز و فردای جامعهی ما چیست؟
رویش: تشکر، به آخر برنامه هم رسیده ایم. از شما هم تشکر میکنم که با حوصلهمندی سوالهای تان را مطرح کردید و به پاسخهایی که ارایه شد، گوش کردید. موفقیت نیلا ابراهیمی میتواند به چند روش برای ایجاد تغییرات مثبت در جامعهی ما مورد استفاده قرار گیرد:
۱- الهامبخشی
داستان موفقیت نیلا ابراهیمی میتواند الهامبخش جوانان دیگر باشد تا به دنبال تحقق اهداف خود باشند. میتواند الهامبخش مادرانی دیگر باشد که دختران خود را به همین شکل پرورش دهند و احساس کنند که هر کدام شان ظرفیتی مانند نیلا را در خود دارند. نیلا نشان داد که با پشتکار و اراده، حتی در مواجهه با چالشهای بزرگ، میتوان به موفقیت دست یافت. من فکر میکنم که این یک پیام بسیار خوبی است برای نسل امروز و نسلهای آیندهی ما که در برابر چالشها و دشواریهایی که در راه خود دارند، از پا نیفتند و توان و تلاش خود برای رسیدن به خواستهای بزرگ خود دست کم نگیرند و بدانند که هیچ محدودیتی نمیتواند مانع تلاشهای انسانی برای پیشرفت و رسیدن به خواستههای بزرگ باشد.
۲- افزایش آگاهی
موفقیت نیلا توجه جهانی را به مسائل افغانستان، به ویژه حق تحصیل دختران، جلب کرده است. این توجه نه تنها میتواند باعث افزایش حمایتهای بینالمللی از دختران افغان شود، بلکه میتواند زمینهای را برای تغییرات ساختاری در داخل کشور فراهم کند. این افزایش آگاهی میتواند به تقویت جنبشهای اجتماعی و حمایتهای بینالمللی برای بهبود وضعیت تحصیلی و آموزشی در افغانستان کمک کند.
۳- تغییر نگرشها
این موفقیت و واکنشهایی که در برابر آن صورت گرفت، میتواند نگرشها را نسبت به تواناییهای زنان و دختران تغییر دهد و به شکستن کلیشههای جنسیتی کمک کند. نشان دادن موفقیت نیلا به دیگران یادآور این واقعیت است که زنان افغانستان میتوانند در زمینههای مختلف از جمله تحصیل، هنر، و ورزش به سطح بینالمللی برسند و خود را اثبات کنند. این تغییرات نگرشی میتواند هم اعتماد به نفس زنان و دختران افغانستان را بالا میبرد و هم جایگاه آنان را در ذهن مردان جامعه به عنوان کسانی که همچنان اسیر فرهنگ و باورهای مردسالارانه هستند و اغلباً زنان و دختران را به عنوان جنس دوم به حاشیه میرانند، کمک میکند و به طور طبیعی به ارتقای حقوق زنان و بهبود شرایط اجتماعی و اقتصادی آنان کمک کند و این به نظر من یک تحول بسیار کلان است.
۴- ایجاد تغییرات مثبت در جامعه
موفقیتهای فردی مانند نیلا میتوانند اثرات مثبتی بر کل جامعه داشته باشند. افراد موفق میتوانند به عنوان الگوهای رفتاری در جامعه عمل کنند، و این الگوها میتوانند به تدریج جامعه را تغییر دهند. موفقیت نیلا نشان میدهد که با کوشش فردی و جمعی، میتوان به اهداف بزرگ دست یافت و تغییرات مثبت را در جامعه ایجاد کرد. دنیا به آخر نرسیده است. فرصتهای ته نکشیده است. ما میتوانیم با روشهای خوب و با برخوردهای خوب به اهداف بسیار بزرگی دست پیدا کنیم و تغییرات مثبتی را در جامعه ایجاد کنیم.
۵- تقویت همبستگی
من فکر میکنم که موفقیت نیلا باعت تقویت همبستگی در جامعه شد. هم اتحاد و همبستگی بین دختران و زنان افغانستان، هم اتحاد و همبستگی در بین هزارهها، در بین اقوام و جوامع مختلف، فارغ از محدودههای مذهبی و قومی و زبانی و منطقهای آنان. این موفقیت میتواند قدرت جمعی را افزایش دهد و به حل مسائل پیچیدهی جامعه بیشتر کمک کند و احساس کنیم که میتوانیم یک جامعهی بزرگ انسانی داشته باشیم. موفقیتهای این چنینی نشان میدهد که با حمایت و همکاری، میتوان موانع را پشت سر گذاشت و به آیندهای بهتر برای همه امیدوار بود.
پیام مثبت و سازنده این موفقیت برای نسل امروز و فردا این است که:
یک، هر صدا، هرچند کوچک، میتواند تغییری بزرگ ایجاد کند.
دو، با تلاش و پشتکار میتوانیم بر محدودیتها غلبه کنیم.
سه، آموزش و پرورش کلید پیشرفت فردی و اجتماعی است. به خصوص دختران اگر بخواهند از وضعیت ناخوشایندی که دارند، نجات پیدا کنند، فقط و فقط راهش آموزش است.
چهار، جوانان ما میتوانند نقش مهمی را در شکل دادن به آیندهی جامعه داشته باشند.
پنجم، همبستگی و اتحاد میتواند به پیشرفت جمعی منجر شود و ما را در عبور یا التیام دردهایی که از آن به صورت جمعی رنج میبریم، کمک کند.
من امیدوار هستم که بعد از نیلا شاهد موفقیتهای بیشتری از فرزندان و دختران عزیز افغانستان باشیم و روزی را شاهد باشیم که افغانستان به گونههای مختلف برای جهان ما پیامآور شادی، خوشی و اعتماد باشد نه اینکه همیشه پیام درد و رنج و محرومیتهای آن به جهان مخابره شود.
پایان!