نامهام را به دست کسانی میسپارم که در راه آگاهی استوارتر از همیشه قدم برمیدارند. میخواهم از طریق این نامه، حرفهای ناگفتهام را در قالب واژهها بیان کنم.
من، دختری از نسل سرزمین خراسان قدیم هستم. بعد از سقوط دورهی اول حکومت طالبان، یعنی بیست سال پیش، به دنیا آمدم. رویا ساختم، درس خواندم و مشق نوشتم تا بدرخشم. هنوز در صنف یازدهم بودم و فقط یک سال مانده بود تا طعم فراغت را بچشم.
اما طوفانی شدید آمد. باد این طوفان، درخت امیدها و رویاهایم را شکست. آری، دوباره تاریخ تکرار شد و کشور سقوط کرد. با سقوط کشور، من نیز سقوط کردم. بسیاری از مردم، راه مهاجرت را پیش گرفتند و بسیاری آواره شدند.
با روی کار آمدن دوبارهی طالبان، زندگی برای من و همنوعانم دشوارتر از همیشه شد. دیگر نه میتوانستیم تحصیل کنیم و نه کار. حتی تفریحگاهها نیز میان زن و مرد تقسیم شده بود. حکومت از ما خواست که حجاب کنیم تا هویتمان با چادری پنهان بماند. من چادری را همراه با تمام محدودیتهای دیگر، پذیرفتم؛ نه بهخاطر باور، بلکه برای اینکه بهانهای دیگر برای سرکوب ما باقی نماند.
اما چادری هم نمیتواند مانعی برای تسلیم شدن یا زنجیری برای رویاهایم باشد. من به محدودیتهایی که ذهنم را منجمد کرده بود، نه گفتم. اجازه ندادم رویاهایم فقط رویا بمانند. برای همین، عهد کردم تا زنده هستم، در راه آگاهی مبارزه کنم.
حکومت حاکم از ما خواست در خانه بمانیم و در برابر جهل و نادانی سکوت کنیم؛ اما ما سکوت نکردیم. از خانه شروع کردیم، برای دوباره ایستادن، برای ادامهی تحصیل. درسهایمان را آنلاین پیش بردیم. خانه را به مکانی برای آموزش، شبیه مکتب و دانشگاه، تبدیل کردیم. این آشکار است که راه علم هیچگاه بسته نخواهد شد.
من یکی از دختران افغانستان هستم که باور دارم رهبری زنانه را به دست خواهم گرفت. رهبریِ که سخنش از عدالت باشد، نه از ظلم و جهالت. به جهان ثابت خواهیم کرد که ما، دختران افغانستان، قهرمانان این نبرد سخت خواهیم شد. ثابت خواهیم کرد که زنان، مهمترین قشر یک ملت موفقاند. حتی اگر ما دختران افغانستان را به زنجیر ببندند، آن زنجیر را باور نخواهیم کرد و آن را خواهیم شکست.
جهان عزیز، هرقدر فریاد زدیم، اشک ریختیم و از دردهایمان سخن گفتیم، اما حالا بیش از سه سال است که جوابی نشنیدهایم. ما دختران افغانستان نیز رویا داریم؛ میخواهیم درس بخوانیم، مشق بنویسیم و دوشبهدوش دیگران ایفای نقش کنیم.
لطفاً رویاها و سرنوشتمان را نادیده نگیرید. صدایمان، که نمایانگر امیدها و دردهایمان است، بشنوید. نگذارید آرزوهایمان زیر خروارهایی از خاک بپوسند. جهان عزیز، بدانید که تلاشهایتان بیپاسخ نخواهد ماند.
انتظار داریم روزی لبخندهای فراموششدهیمان دوباره سبز شوند. اما حتی اگر صدایمان شنیده نشود، ما به مبارزه ادامه خواهیم داد تا روزی پیروز شویم.
نویسنده: رعنا اسماعیلی