سلام زهرای عزیزم! امیدوارم سالم، شاد و پرانرژی باشی. چه باوقار، سربلند و ارزشمند به نظر میرسی! اکنون که بر اوج آرزوهایت فرمانروایی میکنی و چرخ گردون را به میل خود میگردانی، آفرین بر تو!
آفرین بر تو که از پس سختیهای بسیار برآمدی. تسلیم نشدی. بارها افتادی، اما دوباره برخاستی. محدودت کردند، اما همچون آبی روان، راه خود را پیدا کردی. خسته شدی، اما ادامه دادی. شکست خوردی، اما نپذیرفتی. رد شدی، اما دست برنداشتی. در را به رویت بستند، اما در درون ریشه دواندی و شکوفا شدی. ترسیدی، اما رها نکردی. و در نهایت، به آرزویت رسیدی.
این یونیفرم نظامی، پوتینهای براق، و کلاه نشاندار چقدر به تو میآیند! درست مثل نقاشیهای کودکانهی غیرحرفهایات، زنده و پویا شدهای. انگار فقط صحنههای غیرمتحرکِ آن کاغذها را به زندگی کشاندهای. درخشش تو در این یونیفرم، چشمها را خیره میکند. این ساختار به تن تو، همچون زرهی درخشان، تو را قدرت مند و با صلابت نشان میدهد. چشمانت در پس آن کلاه نشاندار از اراده و مصممیت می درخشند. با افتخار، کارت شناساییات را سمت چپ لباس نصب کردهای؛ انگار با قلبت همراه شده و در سمت چپ بدنت بال میزند.
کودکی در خیال، اما اکنون در واقعیت. تو همان کسی هستی که میخواستی باشی: یک نظامی!
نگران تارهای سپید موهایت نباش؛ سفیدی آنها از روشنی راهت است؛ از درستی کارت. دلواپس ضعف چشمانت نباش؛ آنها را در راه رسیدن به هدفت فدا کردهای. به فکر گذشتهی چالشبرانگیزت مباش؛ گذشته، گذشته است. در اندیشهی چین و چروکهای صورتت نباش؛ هر خط آن، نمایندهی یک پازل از زندگیات است که حل کردهای. نگران زود خسته شدنت نباش؛ زیرا انرژی زیادی را برای رسیدن به اینجا صرف کردهای. لطفا دیگر دلواپس هیچ چیز نباش؛ زیرا خداوند همواره همراه تو بوده و خواهد بود.
اکنون الگوی دیگران هستی. یادت میآید؟ روزی الگوی تو شهید جنرال عبدالرازق، نماد غیرت، شجاعت و شهامت بود. شهادت او چه تأثیری بر تو گذاشت. از دست دادن الگو تا الگو شدن، راهی طاقتفرسا بود که پیمودی. اما او را فراموش نکردی و راهش را ادامه دادی. تو بهعنوان یک نظامی، همواره با سلامی نظامی میگویی: «با نهایت احترام، یادتان گرامی! جنرال.»
در نهایت، سپاس! سپاس که تا اینجا آمدی و تیر تلاشهایت را مستقیم به هدف زدی. از همینجا برایت ایستاده و با شادی تشویقت میکنم. خسته نباشی. بقیهی راهت گلباران باد. دنیا به کامت!
نویسنده: زهرا علیزاده، تیام